خانه > گوی سیاست > ایران > ولایت فقیه؛ سقوط از جایگاه خداوندی | |||
ولایت فقیه؛ سقوط از جایگاه خداوندیکیارش پارسا عالیپورkiaa@radiozamaneh.comمهدی کروبی از رهبران جنبش اعتراضی در ایران و دبیر کل حزب اعتماد ملی روز گذشته با صدور بیانیهای به انتقاد شدید از ولایت فقیه پرداخت و گفت که گمان نمیکند حتی خدا نیز برای برخورد با بندگانش چنین حقی را برای خود در نظر گرفته باشد.
در همین راستا و برای بررسی این بیانیه به سراغ محمد جواد اکبرین، دینپژوه و روزنامهنگار ساکن پاریس رفتم و از او پرسیدم: آقای کروبی در بیانیهی آخر خود، جایگاه و کارکرد ولایت فقیه را به چالش کشیدهاند. در حالی که پیش از این با مسامحه تنها رفتار و عملکردآقای خامنهای مورد نقد وی بود. آیا بهنظر شما میتوان این بیانیه را دریچهای به سوی گفتمانی تازه و پلی برای ورود به مرحلهای تازه از اعتراضات دانست؟ من فکر میکنم نامهی اخیر آقای کروبی خطاب به مردم ایران، نکتهی بسیار مهم و تازهاش در این بود که ایشان به صراحت مشکل اصلی را در مبنای نظری و سیرهی عملی ولایت فقیه جستوجو کرده اند. بهعبارت دیگر اینطور که از محتوای نامهی ایشان برمیآید، مراد آیتالله خمینی را از تئوری ولایت فقیه چیزی بسیار متفاوت با آنچه در حال حاضر وجود دارد تلقی میکند. ایشان در این نامه به صراحت گفتند که مشکل از آن مبنای نظری است که مردم را ناصر ولی فقیه میداند نه ناصب آن.
مراد این است که بر اساس این تئوری، مردم فقط حق کمک کردن و یاری رساندن به ولایت فقیه برای رسیدن وی به آمال، اهداف و آرزوهایش را دارند و ناصب آن نیستند. یعنی ولی فقیه را مردم منصوب و انتخاب نمیکنند. آقای خمینی ولایت فقیه را ادامهی ولایت رسولالله میدانست و جایگاه و عملکرد ولی فقیه در عصر حاضر در نگاه او همسان با جایگاه و عملکرد پیامبر اسلام در صدر اسلام بوده است. با توجه به اینکه آقای کروبی خودشان را وفادار به راه آیتالله خمینی میدانند، آیا بیانیهی اخیر ایشان میتواند به معنی زیر سئوال بردن اصل ولایت فقیه و به نوعی خروج از خط امام محسوب شود؟ خیر. آیتالله خمینی در نامهی آخر خود در سال ۱۳۶۸ خطاب به رییس وقت مجلس خبرگان، به صراحت نوشتهاند که ولی فقیه زمانی مشروعیت دارد که منتخب مردم باشد. نظریهای که آقای کروبی به آن اشاره میکنند، نظریهای است که مردم حق نصب ولی فقیه و انتخاب او را ندارند، بلکه صرفا وقتی رهبری توسط جمعی در مجلس خبرگان به قول آنها کشف میشود، یعنی آنها آدم ویژهای را کشف میکنند، مردم حق دارند و مکلف و موظف هستند که ولی فقیه را فقط یاری کنند. این دو مبنای متفاوت در نگاه به ولی فقیه و جایگاه ولایت فقیه است. قاعدتاً آقای کروبی به دلیل اینکه خودش را وفادار به آرای آقای خمینی میداند شرایط کنونی ولایت در ایران به ویژه مبانی نظری که مورد توجه آقای خامنهای و سایر هواداران ایشان قرار میگیرد را مبنای انحرافی از دیدگاه آیتالله خمینی میدانند. در واقع فکر میکنم آقای کروبی دارند بر قرائتی تاکید میکنند که پیش از درگذشت آیتالله خمینی وجود داشت، نه قرائتی که الان با انحراف از آرای ایشان در جریان است. بهنظر شما آیا زیر سئوال بردن اصل ولایت فقیه، به معنای زیر سئوال بردن کلیت جمهوری اسلامی از منظر هویتی آن نیز است؟ وقتی که ما در قانون اساسی بحث شورای رهبری را نیز داشته ایم، این نشان میدهد که ولایت فقیه، اصلی نیست که تمام جمهوری اسلامی هویتش را به آن گره زده باشد. بههرحال ما دو دیدگاه از ابتدای جمهوری اسلامی در قانون اساسی داشتیم. یکی رهبری که بهعنوان ولی فقیه از او یاد میشود و دیگری شورای رهبری که اگر هم قائل به ولایت باشیم بین سه نفر تقسیم میشود و از این شکلی که الان دارد کاملا فاصله میگیرد. در نتیجه من فکر میکنم اگر ما آرمانهای نخستین انقلاب را چهار مقولهی استقلال، آزادی، جمهوریت و اسلامیت بدانیم، هیچکدام از اینها وابسته به نظریهی ولایت فقیه که در نهایت نظریهی یک فقیه مثل آیتالله خمینی است و در واقع تئوریزه شده بین برخی از شاگردان ایشان است، نمیتواند باشد. من فکر میکنم آقای کروبی مشکل اصلی را ، همان گونه که در این نامه اشاره کرده اند، بعد از مبنای نظری مورد قبول امثال آقای مصباح یزدی و محمد یزدی، در سیرهی عملی آیتالله خامنهای جستوجو میکنند. ما میبینیم که در این سیرهی عملی، ولی فقیه به هفت دلیل که در نامهی آقای کروبی آمده است از عدالت و لوازم و شرایط ولایت خارج شده است. پس از گذشت یکسال از آغاز جنبش اعتراضی، و فراز و نشیبهای بسیار در سپهر سیاسی ایران، بهنظر شما چرا رهبران جنبش اعتراضی در ایران بهتازگی به انتقاد مستقیم و شفاف ولی فقیه روی آوردهاند؟ همانطور که در پاسخ به پرسش گذشته اشاره کردم در نامهی آقای کروبی هفت فراز هست که ایشان بر اساس آنها معتقد است که آقای خامنهای، از آن چیزی که وظیفهاش است و شایستهی عدالت رهبر جمهوری اسلامی است فاصله گرفته و منحرف شده است. چرا در طول یکسال اخیر به این صراحت سخن گفته نشده است؟ باید بگویم: من فکر میکنم فقط نام آقای خامنهای برده نشده است. وگرنه تمام این چیزهایی که در این یک سال به آنها اعتراض شده، همه بهنوعی به آقای خامنهای برمیگشت. شاید نام ایشان به این دلیل برده نشده بود که هنوز اندک امیدهایی وجود داشت تا بلکه وقتی آقای خامنهای اوضاع نابهسامان کشور را میبیند، ویرانهای که دولت کنونی برای مردم درست کرده را میبیند، پافشاری نیروهای نظامی مثل سپاه و بسیج بر سلب حقوق مردم را میبیند، اندکی متنبه شود. وقتی از این تنبه ناامید شدند، نامهای مثل نامهی آقای کروبی نوشته میشود. در این نامه، به صراحت به این موارد اشاره شده است: مهندسی برای دزدیدن رای مردم. دو، ماجرای کهریزک. سه، شهادت شهروندان. چهار، حملههای وحشیانه به بیوت و دفاتر مراجع. پنج، فقدان ادب و حتک حرمت نسبت به شخصیتهای نظام. شش، استراتژی تکفیر که هرکس با ما نیست کافر و ملحد است و هفت، آنچه ایشان یاوهگویی روزنامهی رسمی ولایت فقیه و حریم اهریمنی این روزنامه میداند. در این یکسال اخیر رهبران جنبش سبز و شخصیتها و نمادهای تاثیرگذارش، بارها به این هفت نکته اشاره کردهاند و فقط نام آقای خامنهای را نبردهاند.
ویژگی نامهی آقای کروبی این است که ایشان بهنوعی نام ایشان را برده است. البته آقای مهندس موسوی نیز پس از ۱۴ خرداد گذشته، صریحترین موضعشان را در مورد آقای خامنهای گرفتند و اشاره کردند که برخی در روز ۱۴ خرداد خود را تا حد امیرالمومنین بالا بردند. این صریحترین نکتهای بود که ایشان در واقع در تعرض به آقای خامنهای به آن اشاره کردند. پیشبینی اوضاع سیاسی در ایران کار سختی است، اما با این حال شما چشمانداز اصل ولایت فقیه در ایران را چگونه میبینید؟ ولایت فقیه در ایران به پایان خودش رسیده است. در واقع سالها است که این نظریه بهلحاظ نظری به پایان خودش رسیده بود، اما بهلحاظ عملی هنوز کارکردهایی داشت. از روزی که مسئلهی ولایت مطلقهی فقیه، تبدیل به یک ولایت انتصابی غیر پاسخگوی اقتدارگرا شد، بحث نظری ولایت فقیه در ایران به پایان رسید. وقتی فقهای سنتی قایل به ولایت فقیه نیستند و این نظریه در میان نسل جدیدی که موسس انقلابند یا فرزندان انقلاب هستند، بهشدت مورد ابهام و سئوال و نقد قرار میگیرد، از مدتها پیش میشد فهمید که نظریهی ولایت فقیه به پایان خودش رسیده است. اما در سال گذشته مادیگر بحث نظری در این زمینه نداشتیم. در واقع کارکرد ولی فقیه به نقطهای رسیده است که همهی کارهای یکسال گذشته را محصول این نظریهی نامیمون و نامبارک میدانند. هرگز کسی تصور نمیکرد، نظریهای که جوهرهی آن وراثت رسولالله و ائمهی معصومین بود و بنا بود گوهرش عدالت باشد، به کشتار و شکنجهی مردم ختم شود. و درواقع رفتار و مهندسی سارقانهای برای تغییر انتخاب مردم باشد. حالا به این نقطه رسیده است و رسانهها نیز این را فهمیدهاند. نشانههایش البته در دههی شصت نیز بود. بههر حال در دورهی آیتالله خمینی نیز اتفاقات سیاهی افتاد که از دیدگاه رسانهها پنهان ماند. البته برخی علاقهمندان ایشان میگویند که وی از این ماجرا و عمق سیاهیاش آگاه نبود. درستی یا نادرستی این نظریه را نمیدانم اما بههرحال الان به برکت وجود رسانهها و دنیای آزاد، همه فهمیدهاند که کارکرد این نظریهی نامبارک چیست. لذا من فکر میکنم هیچ چشماندازی برای ادامهی ولایت فقیه وجود ندارد و این نظریه، هم در عرصهی نظر و هم در عرصهی عمل، شمارش معکوس خودش را طی میکند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|