خانه > گوی سیاست > ایران > جنبش سبز به یک هماهنگکننده چندصدایی نیاز دارد | |||
جنبش سبز به یک هماهنگکننده چندصدایی نیاز داردپروانه وحیدمنشدر صد سال اخیر، در تاریخ ایران با جنبش های اجتماعی – سیاسی گوناگونی روبرو بودهایم که هر یک بر مبنای اصول و شعارهای مختص به خود شکل گرفتهاند. جنبش مشروطیت، ملی شدن صنعت نفت، انقلاب ۵۷ و جنبش اعتراضی پس از «انتخابات ریاست جمهوری» همگی بنیانهای خاص خود را داشتهاند. با دکتر عطا هودشتیان، دکتر در علوم سیاسی از دانشگاه پاریس و استاد دانشگاه مونترال کانادا در این خصوص به گفتوگو نشستهام. از نهضت مشروطه تا جنبش اعتراضی که برخی آن را جنبش سبز مینامند، شعارهای زیادی تعیینکننده مسیر جنبشها و انقلابهای ایران بودهاند. به نظر شما هر کدام این جنبشها و انقلابها با کدامین شعار بارز معرفی می شوند؟ در طول صد سال گذشته، کارنامه افتخارآفرین جنبش سیاسی در ایران از مراحل گوناگون گذشته و در عین حال دارای کمبودها و کاستیهای فراوان بوده است. اگر امروز موضوع مرکزی جنبش سبز مقوله آزادی باشد، به اعتقاد من این مفهوم به معنای دقیق و قابل فهم، نه در جنبش مشروطه درک شد، نه در جنبش ملی شدن نفت دوران مصدق و نه در انقلاب ۵۷. اینها سه دوره اساسی در تاریخ جنبش سیاسی ایران در طول صد سال گذشته بودهاند. در جنبش مشروطه مسیر جنبش در پی دستیابی به عدالت و قانونمداری بود، و این شعار را عنوان میکرد. درک از آزادی هنوز نه واقعی بود، نه در حوزه ذهن نزد روشنفکران به نظریه بدل شده بود، و نه در پیکره فردیت معنا گرفته بود. بطور خلاصه بگویم که در تعریف، آزادی این خصوصیات ویژه را دارد: یکی آنکه نخست در ذهن شکل میگیرد (حوزه آزادی اندیشه)، سپس و پابهپای آن در قامت فردی استوار می شود (حوزه آزادی فردی) و بالأخره در سطح عمومی همچون یک خواسته اجتماعی عنوان میگردد (حوزه آزادی مدنی). اینها جوانب آزادی هستند، و لزوماً بهطور مرحلهای یکی بعد از دیگری نمیآید. این مجموعه خواستهها در دوره انقلاب مشروطه درک نشده بود. در واقع درک جنبش مشروطه از آزادی همانا عدالت و قانونگذاری بود. حتی درک این جنبش از آزادی مدنی نیز مفلوج بود. در جنبش سالهای ٣٠ به رهبری محمد مصدق درک ما از آزادی بیشتر با مفهوم استقلال گره خورده بود. پشت شعار ملی شدن نفت، ایده استقلال نهفته بود. ضرورت آزادی در این دوره اساساً مسیر جنبش را تعیین نمیکرد، زیرا جنبش مصدقی ( و حتی جریان حزب توده) در فضای جهانی سالهای مبارزات ملی و آزادی بخش تنفس میکرد، و هیچ درک روشنی از آزادی به معنای واقعی آن، یعنی آزادی فردی و آزادی اندیشه نداشت. در دوره انقلاب سال ٥٧، اگرچه فضای سیاسی ایران از تِم جنبش آزادیبخش ملی فاصله گرفت، لیکن باز به ضرورت آزادی نرسیده بود و مسیر اصلی انقلاب همانا استقلال بود. حتی آنچه در پشت شعار «استقلال، آزادی...» مستتر بود، بیشتر اولی بود تا دومی. زیرا شاه و نظامش بیش از آنکه همچون سمبل مرگ و نابودی آزادی به نظر آیند، نخست چون وابسته به قدرتهای خارجی در اذهان مردمان کوچه و بازار جلوهگر شده بودند. آزادی به تنهایی نه آزادی فردیست، نه آزادی جمعی - سیاسی و نه آزادی اندیشه، بلکه مجموعه هرسه آنهاست. با اینحال تاریخ سیاسی صدساله ایران با مفهوم فردیت و آزادی فردی و «من» همواره ناآشنا بوده است. تنها نخستین بار در خرداد ١٣٨٨ بود که کلام «من» در شعار همگانی «رأی من کجاست؟» جلوه کرد. این نخستین گام در تدوین گرایش برای شکلدهی جامعه مدنی از طریق توجه ویژه به فرد و درک معقولتر از آزادی است. تاریخ ایران این مهم را تنها در جنبش سبز آزمود. آیا به نظر شما شعارها از ناحیه روشنفکران و طبقهی نخبه برای مردم دیکته میشده و یا اینکه خود مردم با برداشت حداقل خود از جنبش،شعارها را نماد حرکت میساختند؟ اساساً در مورد شعارهای سه جریان مطرح مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و انقلاب پنجاه و هفت نظرتان را بگویید. آیا این شعارها از دل اجتماعات مردمی درآمده یا عدهای از روشنفکران و رهبران جنبش آنها را مطرح کردهاند؟ شعارهای یک ملت در مبارزه اجتماعی و سیاسیاش انعکاسی از نیازهای عصر تاریخی آن ملت است. از این رو نه به تنهایی روشنفکران و نه به تنهایی رهبران و نه به تنهایی قدرتها و نهادهای داخلی یا خارجی در تعیین شعارهای مبارزاتی آن ملت مؤثر نیستند؛ بلکه در نهایت کار، تنظیم و تعیین شعارها ماحصل جمع جبری همه این نیروها میباشد که در رأس آنها عصر یا دوره تاریخی است که مجموعه این نیروها را شکل میدهد. از این رو من در این تحلیل بسیار هگلگرا خواهم بود؛ زیرا معتقدم که ذهنیت و توان و نیازهای یک ملت اصولاً مقولاتی تاریخی هستند، و مشروطند به ظوابط و محدودیتهای عصر تاریخی که ملت مذبور در آن به سر میبرد. حتی روشنفکران و هنرمندان و مردان و زنان اثرگذار به تنهایی مسیر جنبش سیاسی یک ملت را تعیین نمیکنند. بلکه آنها باز و در نهایت تابع «روح تاریخ»، یعنی تابع آن ظرف ویژهای هستند که تاریخ به آنها عرضه کرده است. ما در مشروطیت یا در دوران مصدق یا انقلاب ٥٧ هنوز درک تاریخی روشنی از آزادی و ضرورت آن و ذهنیت و فردیت متصل به آن نداشتیم. نه از آنرو که آنرا به لحاظ نظری یا علمی و فلسفی نمیشناختیم، بلکه از آنرو که شرایط تاریخیمان برای پذیرش واقعی آزادی هنوز مهیا نشده بود. نه ذهنیت آزاد و نقاد، نه فردیت و آزادی فردی در قامت تاریخی ما به یک نیاز بدل نشده بود. اما گویا امروز کمکم داریم به آن سمت گام مینهیم. ما داریم ظرف تاریخی همیشگی خود را پشت سر میگذاریم و در قامت تجددگرایی تازه نفسی، ظرف جدیدی را میسازیم. حتی اگر در حال حاضر جنبش اعتراضی فعلی موفق نشود، آنقدرها اهمیت ندارد. استخوانبندی رهیافت آینده از هماکنون شگل گرفته است. و این مسیری بازگشتناپذیر است.
وجه تمایز جنبش سبز با دیگر جریانهای سیاسی – اجتماعی در ایران از دیدگاه شما چیست؟ در ظاهر امر جنبش سبز از چهار کمبود رنج می برد: یک، عدم برخورداری از یک ایدئولوژی واحد و تودهگیر. دو، عدم برخورداری از یک برنامه سیاسی واحد و سراسری. سه، عدم برخورداری از سازمان یا حزب هماهنگکننده و گسترده مردمی.چهار، عدم رهبری یکدست و یگانه. اما این کمبودها لزوماً مانع کار نمیشوند و اتفاقاً چه بسا برخی از آن کمبودها به حال جنبش مفید هم هستند. چرایی آن بحث مفصل میطلبد که در نوشتههای دیگر به آن اشاره کردهام. اما چون در اینجا پرسش، تحلیل از جنبش سبز است، باید گفت با علم به این چهار کمبود، جنبش سبز از ویژگیهای عمومی دیگر جنبشهای مردمی در تاریخ ایران دور نیست. در مقایسه با سه جنبش سیاسی ایران (جنبش مشروطیت، سپس جنبش ملی شدن نفت، و بالاخره انقلاب پنجاه و هفت)، ملاحظه میکنید که پیش از دستیابی به پیروزی یا کسب اندک نتیجهای، هیچ یک از این جنبشها از یک ایدئولوژی هماهنگ که در چهارچوب یک حزب فراگیر عمل کند و تابع یک برنامه سیاسی معین و منضبط باشد، برخوردار نبودهاند. جنبش مشروطه هیچیک از آن خصوصیات هماهنگکننده را نداشت. احزاب و دستهجات به طور پراکنده و بدون یک حزب یکدست و فراگیر، لیکن در فضای شعارها و خواستههای واحدی عمل میکردند. در جنش ملی شدن نفت نیز یک حزب همهجاگیر مسلط نبود. با این حال در این دوره، تشکلات و احزاب سیاسی حضور بیشتری داشتند. با تأسف باید بگویم که حضور فعال برخی سازمانهای سیاسی پرقدرت اتفاقاً ضربات سنگینی به سلامت جنبش زد و باعث تفرقه و پراکندگی بیشتر شد. در انقلاب ایران درسال های ٥٦ و ٥٧ هیچ حزب سیاسی و سازمان حزبی مستحکم در رأس جنبش قرار نداشت و آیت الله خمینی به تدریج و در اواخر آن جنبش در رأس آن قرار گرفت. به همین ترتیب نخستین حزب سیاسی پرقدرت در این دوره یعنی «حزب جمهوری اسلامی» پس از سرنگونی شاه و تحقق انقلاب تشکیل شد. این دینامیسم، ویژه و طرز عمل جنبشهای مردمی در ایران بوده است و خصوصیات آن تقریباً در غالب حرکات اجتماعی قابل لمس است. در حالی که در تجربیات دیگر جهانی چون انقلاب روسیه، انقلاب چین، انقلاب کوبا، حتی انقلاب ساندیستها در نیکاراگوئه این ویژگیها دیده نمی شود که بحث آن مفصل است. نتیجه آنکه، برطبق تمایل تاریخیمان، ما گویا کمتر به سازمانهای حزبی پر قدرت، مستحکم، یکدست و فراگیر تن میدهیم. چه بسا تمایل روانی و اجتماعی و رفتاری ما چندگانگی و چندصدایی بودن است. گویا اینطور بهتر عمل کرده و نتیجه بهتری کسب میکنیم. ما از این نظر با بخش دیگر آسیا، مشخصاً با چین بسیار متفاوت هستیم. این تفاوتها بیشتر از نظر رفتارشناسی و از جنبه روانشناسی اجتماعی مشهود است؛ ازاینرو مقایسه ایران با چین اندکی نابجاست. و جنبش سبز دقیقاً بدینگونه عمل میکند. جامعهشناسی جنبشهای سیاسی در ایران به تمایل دیکتاتوریمنشانه و جبار سازمانهای سیاسی پرقدرت و فراگیر اشاره دارد. دمکراتیسم و چندصدایی بودن بیشتر در جنبشهای مردمی کوچه و بازار دیده شده است، نه در سازمانهای سیاسی. سازمانهای سیاسی در ایران غالباً در مسیر ایدئولوژیک یکپارچه و یکتاگرا و بسته عمل کردهاند. نمونه آن را در حزب توده در سالهای ٣٠ و نیز در سازمانهای زیرزمینی سالهای ٤٠ و ٥٠ دیدهایم. لیکن آنجا که یک جنبش گسترده مردمی تن به سازمان یکپارچه، هماهنگ و ایدئولوژیک نداد، اتفاقاً کمتر تفرقه و چنددستگی را متقبل شد. بی تردید خواهید گفت برای سازماندهی بعدی و هدایت واقعی جنبش به هماهنگی نیاز است. آری بی شک. اما آیا این هماهنگی لزومأ از طریق یک سازمان حزبی یکدست، با برنامه از پیش تعیینشده و یگانه باید محقق شود؟ مکانیسم ویژه جنبشهای سیاسی در ایران طور دیگری است و شاید درست همینجاست که نباید از روی تجربه کشورهای دیگر کپیبرداری کرد. جنبش سبز نه به یک حزب سیاسی یکدست که به یک سازمان هماهنگکننده چندصدایی و دمکراتیک نیاز دارد که هم مبارزات مردم را هدایت کند و هم شرایط جابجایی قدرت را فراهم کند و هم در مقابل حسادت همیشگی مردان قدرت، شرایط جابجایی مداوم رهبران را از طریق انتخابات تهیه نماید. در جریان انقلاب پنجاه و هفت، داخل ایران از خارج از ایران تغدیه میشد. در جریان جنبش سبز چطور؟ آیا جنبش سبز در داخل نیست که به جریان خارج از کشور خط میدهد؟ به نظر شما در این جنبش چه چیزی تغییر کرده است؟ بیتردید جنبش سبز در اصلیترین اقدامات و ابتکاراتش کاملاً از تحولات و نیازهای داخل کشور تأثیر میگیرد. در اینجا جریانهای سیاسی و حتی روشنفکری که تا خرداد ١٣٨٨ اندکی فرتوت شده و از اقدامات تکراری خود خسته شده بودند، و حتی برخی از آنها نظریه «فرسودگی سیاسی» را فرموله میکردند، در اثر جرقه جنبش اعتراضی ناگهان از خواب طولانی ٣٠ ساله پریدند. البته جریانهای روشنفکری خارج از کشور در تغذیه فکری و فرهنگی جریانهای فرهنگی داخل در طول ٣٠ سال گذشته بسیار مؤثر بودهاند، لیکن در حوزه عمل و مبارزه اجتماعی و شجاعت و شهامت سیاسی، جنبش داخل کشور همواره دست برتر را داشته است. آنهایند که به ما میآموزند. با اینحال ما تحرک فوقالعاده و استقامت آنها را مورد ملاحظات فکری قرار میدهیم و از محتوای تاریخی حرکت آنها، در آنجا که ممکن است، نظریه میسازیم. از اینرو، بر خلاف نظر برخی دوستان، جنبش خارج از کشور هیچ ادعای رهبری نباید داشته باشد. تنها باید پشتیبان وفادار جنبش داخل باشد. آیا در جنبشهای ایرانی شعارهایی که مردم بهکار می بردند از مرحله شعار به مرحله شعور در آمده یا سیری آنی دارند؟ قضاوت منصفانه از جنبش سبز هنوز زود است. غالباً تا زمانی که در دورن یک جنبش اجتماعی قرار داریم و تحت تأثیر هیجانات و شور و شوق آن هستیم، امکان ارائه یک دریافت واقعبینانه و بیطرف از آن برایمان محدود میشود. برای یک نگاه واقعبینانه، باید زمان بگذرد تا ما بتوانیم فاصلهمند به جنبش اجتماعی حاضر نگاه کنیم. باید با یک سلاح نظری در حد توان خنثی، جنبش را ببینیم، تا بتوانیم بهدور از شور و شوق آن را تحلیل نماییم. به اعتقاد من هنوز زمان این قضاوت نسبت به جنبش سبز نرسیده است. تنها از شواهد امر میتوان حدس زد که این جنبش تحت تأثیر نیازهای واقعی خودش است. به شعارهای دیگران در خارج از کشور کاری ندارد، و به میزان شگفتآوری گویا نسبت به همه دورههای دیگر جنبش سیاسی در ایران بالغتر و پربارتر است. اما اینکه اکنون به مرحله شعور و مدنیت و خردمندی رسیده است، قضاوتی است که برای آن هنوز اندکی نیاز به زمان داریم. برعکس، اگر یک بار هم که شده خیالات و تمایلات خود را به جای واقعیت نگذاریم، باید گفت هنوز مطمئن نیستم که این جنبش به درستی چه می خواهد؟ آیا تنها با رفتن احمدینژاد خوشنود میشود و به حفظ جمهوری اسلامی تن خواهد داد، و یا مایل به تغییر ماهیت قدرت سیاسی در ایران است؟ و اگر چنین است آیا از دیدی کم و بیش روشن از مدل قدرت سیاسی که به جای این نظام باید قرار گیرد برخوردار است؟ تا امروز پاسخ ناروشن است. اما تنها در حد ادعا میگویم که به دید من این جنبش احتمالاً به سوی درهم شکستن کامل ساختار سیاسی حاکم میرود. اما از نقطهنظر شکل کار، جنبش سبز بسیار شبیه جنبش های مسالمتآمیز اروپای شرقی است. در ابتدا کسانی تمایلات از نوع مقاومت منفی گاندی را در آن میدیدند. اما جنبش شامل حرکتهای اعتراضی پراکنده است که در برخی موارد رهبران را به دنبال خود میکشاند. این نکته را هم باید افزود که این جنبش هیچ شباهتی با جنبشهای انقلابی اوایل و اواسط قرن بیستم ندارد، که در غالب آنهاا ایدئولوژی واحد، رهبر واحد و سازمان حزبی واحد، سه مشخصه اصلی آنها بودند. در اروپای پس از دهه ٨٠ میلادی ما شاهد شکلی از مبارزه مردمی شدیم که در آن نه از ایدئولوژی و نه از رهبر و نه از حزب واحد خبری نبود و حتی خواهش انقلاب به شکل کلاسیک در آنها دیده نمیشد. جنبش سبز بسیار شبیه به این جنبشها میباشد. به نظر شما آیا جنبش سبز در مرحله هیجانات خود بهسر میبرد و یا به یک عقلانیت مبتنی بر احساسات رسیده است؟ در جنبش سبز هیجان و شعور در هم آمیخته، به همان شکل که در آن میتوان تنفر از دشمنان و صبر و صلحگرایی و مسالمتگرایی را نیز با هم دید. ما در جنبش سبز به عقلانیت مبین بر احساسات بسیار نزدیک شدهایم. اما مشکلات در راه بسیارند. اگر بخواهیم دست از بیانات سیاسی هیجانآور برداریم، باید اعتراف کنیم که یکی از مشکلات اساسی این جنبش ناتوانی آن در غلبه همهجانبه بر ترس است. جنبش سبز شجاعت را باید گستردهتر کند و با شهامت بیشتری در مقابل نیروی ظلم و ستم بایستد. علیرغم حمایت بی دریغمان از جنبش سبز باید اعتراف کرد که میان حرکت اجتماعی امروز (ماه مهر) و روزهای آغازین جنبش (ماه خرداد) تفاوت چشمگیر وجود دارد. اگر مردم به مراتب کمتر در خیابانها ظاهر می شوند از جمله به خاطر ترس است. اگر بر ترس غلبه نکنیم دشمن هرچه بیشتر موفق به تحقق اهداف خودش میشود. تنها ترس ماست که به حاکمان وقت امکان ادامه حیات داده است. به نظر شما درقدم بعدی شعارهای جنبش به کدام سمت خواهد رفت؟ بیتردید تعیین مسیر آتی جنبش کار ما نیست. آینده را نیازهای این جنبش در درون کشور تعیین میکند. گفتیم که هنوز مطمئن نیستیم تا چه میزان این جنبش مثلاً به رفتن دولت احمدینژاد رضایت میدهد و درآنجا متوقف میشود. به یک تناقض در اینجا اشاره میکنیم؛ آیا در شرایط تاریخی – فرهنگی حاضر که سرشار از ناگفتهها و نانوشتههاست، مقصود از «مرگ بر دیکتاتور»ای که امروزه مردم در همه جا و به هر مناسبتی سر میدهند چیست؟ آیا مقصود مرگ بر احمدینژاد است؟ رفتن خامنهای است؟ آیا مقصود حفظ نظام اسلامی و روی کار آمدن موسوی است؟ آیا مقصود از «مرگ بر شاه» در ٣٠ سال پیش تنها رفتن شاه بود؟ دیدیم که با رفتن شاه کل نظام شاهنشاهی فرو ریخت و مهمتر، مردم به شدت از آن استقبال کردند. اگر بتوان حدس زد که در بنیاد کلام ناگفته مردم در شعار «مرگ بر شاه» احتمالاً نابودی سلطنت نهفته بود، آیا میتوان حدس زد که «مرگ بر دیکتاتوری»،مرگ کل نظام اسلامی را هدف گرفته؟ اما نکته مهم دیگری در اینجا قابل ذکر است؛ هم نظام شاهنشاهی و بیتردید هم نظام اسلامی به واسطه شدت سرکوب و بستن همه راهها و راه چارهها، کار را به آنجا کشانده که هر گونه رفرمی، هر گونه گشایشی از هر نوع، حتی به مقصود اندکی تغییر در رژیم، بنا بر قاعده به فروپاشی کل نظام حاکم باید بیانجامد. پس شاید باید از هم اکنون برای این آینده خود را آماده کنیم. با اینحال دریافتهایم و این کلام پر مغز را فراموش نکردهایم که تاریخ هرگز دوبار تکرار نمیشود. پس آیا میتوان انتظار داشت که سقوط نظام اسلامی بهگونهای متفاوت و شاید هم به مراتب سختتر و طولانیتر از نظام سلطنتی باشد؟
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بسیار سخنان هوشمندانه است. خیلی آموختم. ممنون از رادیو زمانه. نوشین. فرانسه.
-- نوشین ، Oct 24, 2009آقای هودشتیان عزیز، بحث شما بسیار جالب است، اما وظیفه امروز ما تنها دفاع مطلق از موسوی و کروبی است. همین و بس !
مهیندخت، کانادا
-- Mahin - Canada ، Oct 30, 2009