تاریخ انتشار: ۲۶ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

ادبیات معناباختگی (ابسورد)

ویدا وفایی

ابسوردیسم و تئاتر ابسورد به آثار گروهی از نمایشنامه‌نویسان اروپایی و آمریکایی اشاره دارد که در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی می‌نوشتند و کارهایشان را به روی صحنه می‌بردند. از مهم‌ترین ویژگی‌های ادبیات ابسورد فاصله گرفتن از فضاها و شخصیت‌های رئالیستی است. نمایش در زمان و مکانی نامعلوم رخ می‌دهد و شخصیت‌ها اغلب بی‌نام هستند و هیچ هویت مشخصی ندارند.


آنها مدام درگیر گفت‌وگوها و یا وقایع کاملاً بی‌منطق و آشفته هستند. وقایع نمایش چنان بی‌قاعده‌اند که حالتی کابوس‌گونه و سورئال پیدا می‌کنند. اما در پس این ظاهر بی‌معنا، مضامینی چون تنهایی و انزوا، ناتوانی انسان‌ها برای دست‌یافتن به ارتباطی معنادار با یکدیگر، و بی‌معنایی زندگی و مرگ موج می‌زند. از مهم‌ترین نویسندگانی که نام‌شان با ادبیات ابسورد گره خورده، می‌توان از ساموئل بکت، ژان ژنه، اوژن ینسکو، هارولد پینتر، و ادوارد اَلبی نام برد. سنت‌گریزی و نوآوری‌های ادبیات ابسورد برای مخاطبان دهه‌ی پنجاه میلادی تازگی و جذابیت فراوانی داشت، اما پس از مدتی قابل فهم و قابل پیش‌بینی شد. اغلب این نویسندگان پس از دهه‌ی شصت، از نوشتن آثار ابسورد دست کشیدند؛ به این ترتیب این جنبش ادبی عمر کوتاهی داشت، البته این مسأله به هیچ وجه از اهمیت و تاثیرگذاری آن نمی‌کاهد.

اصلی‌ترین مضامین این آثار عبارتند از معناباختگی، خشونت، و بی‌ثمری. معناباختگی به این معناست که جهان و زندگی در چشم انسان معنایش را از دست داده است، تصمیمات منطقی در این جهان ناممکن است و هر کنشی بی‌معنا و عبث. در پس دلقک‌بازی و لودگی نمایش، خشونتی است که در گفت‌و‌گوی میان شخصیت‌ها بروز ‌می‌کند و گاهی هم عیناً به شکل اعمال خشونت‌آمیز رخ می‌نماید. برای مثال، در نمایش «درس» اثر یونسکو، وقتی استاد می‌بیند که دانش‌آموزان از یاد گرفتن درس‌های او عاجزند، از کوره در می‌رود و تک تک آنها را می‌کشد. تصویر کردن این خشونت در ادبیات ابسورد، اشاره به جهان معناباخته‌ی امروز دارد که در آن جایی برای ترحم و همدلی نیست. در اکثر آثار ابسورد بی‌ثمری و بیهودگی تلاش انسان تصویر می‌شود؛ تلاشی که در نهایت به هیچ منتهی ‌می‌شود.

زبان ابزار بیان عقاید و اندیشه‌ها و وسیله‌ی ارتباط انسان‌ها با یکدیگرست، اما در ادبیات ابسورد زبان ناتوان از انتقال معناست. شخصیت‌ها جملاتی را بر زبان می‌آورند که معطوف به هیچ نتیجه‌ای نیست و باعث برقراری ارتباط و تبادل نظر میان آنها نمی‌شود. به عبارت دیگر، انزوا، بی‌معنایی و بی‌ثمری در زبان هم نمود پیدا ‌می‌کند. به همین خاطر دیالوگ در تئاتر ابسورد از اهمیت بسزایی برخوردار است. زبان کلیشه‌ای، تصنعی و خالی از معنا جزء لاینفک این آثار است. گاهی شخصیت‌ها لحن و زبان افراد تحصیلکرده و فرهیخته را تقلید می‌کنند اما حرف‌هایشان بی‌معناست.


ابسوردیسم با اگزیستانسیالسم مرتبط است، نحله‌ای فلسفی که با نام فیلسوفانی چون آلبر کامو و ژان پل سارتر گره خورده است. بی‌معنایی وضعیت انسان هم دغدغه‌ی اگزیستانسیالیست‌هاست و هم آفرینندگان ادبیات پوچی، اما هرکدام به شکلی متفاوت به آن پرداخته‌اند. اگزیستانسیالیست‌ها نامعقولی وضعیت انسلن را در چارچوب منطقی اندیشه‌ی فلسفی سنتی می‌جستند، اما نویسندگان ابسورد اصول سنتی ادبیات و تئاتر را کنار گذاشتند تا مفهوم معناباختگی و بی‌منطقی را هم در فرم نشان دهند و هم در محتوا.



اما شاید این سوال به ذهن مخاطب امروزی برسد که اساساً دلیل آغاز ادبیات ابسورد چه بود و ریشه‌ی این معناباختگی که نویسندگان ابسورد تصویر می‌کردند در کجا؟ آغاز ادبیات معناباختگی همزمان بود با سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، جنگی که نتیجه‌اش بیش از چهل و هشت میلیون کشته و میلیون‌ها آواره بود و شهرهایی که به خرابه تبدیل شده بودند. مردم در مواجه با مصیبتی به آن عظمت، وجودشان پر شده بود از بدبینی و یأس و درماندگی. حمله‌ی هوایی امریکا به هیروشیما و ناکازاکی ژاپن در سال ۱۹۴۵، ماهیت واقعی جنگ اتمی و احتمال وقوع فاجعه‌ای غیرقابل جبران را در برابر چشم مردم جهان آشکار کرد. آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی که در طول جنگ جهانی دوم علیه آلمان متحد یکدیگر بودند، پس از جنگ روابطشان تیره شد، و در دوران جنگ سرد این دو قدرت جهانی مشغول ساخت و جمع‌آوری تسلیحات هسته‌‌ای شدند. بدین ترتیب، سایه‌ی سنگین جنگ اتمی بر سر صلحی که پس از این همه خون‌ریزی به دست آمده بود، سنگینی می‌کرد. ادبیات ابسورد محصول دوران پس از جنگ جهانی دوم است که حس امید به آینده، به ترس و تردید و بی‌ثمری تبدیل شده بود.

منبع:
Literary Movements (Second Edition), project editor: Ira Mark Milne.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

بسیار آموزنده بود. متشکر

-- علی زمانپور ، Dec 17, 2010

محور اصلی تاتر ابسورد، معناباخته گی جهان یا بیهودگی تلاش انسان برای دست یافتن به رستگاری وعده داده شده است. این به این معنا نیست که نمایشنامه های ابسورد معنا باخته اند یا دیالوگ ها بی معنا و بی ارتباط باهم اند یا شخصیت ها فاقد هویتند. ولادیمیر و استراگون و حرف ها و شخصیتشان به ظاهر مملو از لودگی است، اما در بطن هر کدام از آن ها همه ی آن زخمهایی نشسته است که انسان امروز را به ورطه ی هولناک بیهودگی کشانده. پوتزو و لاکی هم همین طور. در کدام نمایشنامه ابسورد، برداشت های شما نشسته است. در کرگدن یا تشنگی و گشنگی یونسکو، استاد در نمایشنامه درس، طغیان می کند. بیهودگی تکرار را نمی پذیرد. ژنه در بالکن و کلفت ها هم همین را نشان می دهد. کارهای آداموف هم همین گونه است. نگاه اشتباه آمیز و نامسؤلانه ی روشنفکران توده ای و چپ را تکرار نکنید. تاتر ابسورد یکی از متعهدترین گونه های ادبیات و هنر است.

-- بدون نام ، Dec 17, 2010

باعث خوشحالي است که از معادل "معنا باختگي" استفاده کرديد و نه پوچي (البته به جز يک بار!)

-- ش ، Dec 17, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)