خانه > خارج از سیاست > فرهنگ و ادبیات > ادبیات معناباختگی (ابسورد) | |||
ادبیات معناباختگی (ابسورد)ویدا وفاییابسوردیسم و تئاتر ابسورد به آثار گروهی از نمایشنامهنویسان اروپایی و آمریکایی اشاره دارد که در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی مینوشتند و کارهایشان را به روی صحنه میبردند. از مهمترین ویژگیهای ادبیات ابسورد فاصله گرفتن از فضاها و شخصیتهای رئالیستی است. نمایش در زمان و مکانی نامعلوم رخ میدهد و شخصیتها اغلب بینام هستند و هیچ هویت مشخصی ندارند.
آنها مدام درگیر گفتوگوها و یا وقایع کاملاً بیمنطق و آشفته هستند. وقایع نمایش چنان بیقاعدهاند که حالتی کابوسگونه و سورئال پیدا میکنند. اما در پس این ظاهر بیمعنا، مضامینی چون تنهایی و انزوا، ناتوانی انسانها برای دستیافتن به ارتباطی معنادار با یکدیگر، و بیمعنایی زندگی و مرگ موج میزند. از مهمترین نویسندگانی که نامشان با ادبیات ابسورد گره خورده، میتوان از ساموئل بکت، ژان ژنه، اوژن ینسکو، هارولد پینتر، و ادوارد اَلبی نام برد. سنتگریزی و نوآوریهای ادبیات ابسورد برای مخاطبان دههی پنجاه میلادی تازگی و جذابیت فراوانی داشت، اما پس از مدتی قابل فهم و قابل پیشبینی شد. اغلب این نویسندگان پس از دههی شصت، از نوشتن آثار ابسورد دست کشیدند؛ به این ترتیب این جنبش ادبی عمر کوتاهی داشت، البته این مسأله به هیچ وجه از اهمیت و تاثیرگذاری آن نمیکاهد. اصلیترین مضامین این آثار عبارتند از معناباختگی، خشونت، و بیثمری. معناباختگی به این معناست که جهان و زندگی در چشم انسان معنایش را از دست داده است، تصمیمات منطقی در این جهان ناممکن است و هر کنشی بیمعنا و عبث. در پس دلقکبازی و لودگی نمایش، خشونتی است که در گفتوگوی میان شخصیتها بروز میکند و گاهی هم عیناً به شکل اعمال خشونتآمیز رخ مینماید. برای مثال، در نمایش «درس» اثر یونسکو، وقتی استاد میبیند که دانشآموزان از یاد گرفتن درسهای او عاجزند، از کوره در میرود و تک تک آنها را میکشد. تصویر کردن این خشونت در ادبیات ابسورد، اشاره به جهان معناباختهی امروز دارد که در آن جایی برای ترحم و همدلی نیست. در اکثر آثار ابسورد بیثمری و بیهودگی تلاش انسان تصویر میشود؛ تلاشی که در نهایت به هیچ منتهی میشود. زبان ابزار بیان عقاید و اندیشهها و وسیلهی ارتباط انسانها با یکدیگرست، اما در ادبیات ابسورد زبان ناتوان از انتقال معناست. شخصیتها جملاتی را بر زبان میآورند که معطوف به هیچ نتیجهای نیست و باعث برقراری ارتباط و تبادل نظر میان آنها نمیشود. به عبارت دیگر، انزوا، بیمعنایی و بیثمری در زبان هم نمود پیدا میکند. به همین خاطر دیالوگ در تئاتر ابسورد از اهمیت بسزایی برخوردار است. زبان کلیشهای، تصنعی و خالی از معنا جزء لاینفک این آثار است. گاهی شخصیتها لحن و زبان افراد تحصیلکرده و فرهیخته را تقلید میکنند اما حرفهایشان بیمعناست. منبع:
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بسیار آموزنده بود. متشکر
-- علی زمانپور ، Dec 17, 2010محور اصلی تاتر ابسورد، معناباخته گی جهان یا بیهودگی تلاش انسان برای دست یافتن به رستگاری وعده داده شده است. این به این معنا نیست که نمایشنامه های ابسورد معنا باخته اند یا دیالوگ ها بی معنا و بی ارتباط باهم اند یا شخصیت ها فاقد هویتند. ولادیمیر و استراگون و حرف ها و شخصیتشان به ظاهر مملو از لودگی است، اما در بطن هر کدام از آن ها همه ی آن زخمهایی نشسته است که انسان امروز را به ورطه ی هولناک بیهودگی کشانده. پوتزو و لاکی هم همین طور. در کدام نمایشنامه ابسورد، برداشت های شما نشسته است. در کرگدن یا تشنگی و گشنگی یونسکو، استاد در نمایشنامه درس، طغیان می کند. بیهودگی تکرار را نمی پذیرد. ژنه در بالکن و کلفت ها هم همین را نشان می دهد. کارهای آداموف هم همین گونه است. نگاه اشتباه آمیز و نامسؤلانه ی روشنفکران توده ای و چپ را تکرار نکنید. تاتر ابسورد یکی از متعهدترین گونه های ادبیات و هنر است.
-- بدون نام ، Dec 17, 2010باعث خوشحالي است که از معادل "معنا باختگي" استفاده کرديد و نه پوچي (البته به جز يک بار!)
-- ش ، Dec 17, 2010