تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگوی روزنامه‌ی زوددویچه تسایتونگ با مانا نیستانی، کاریکاتوریست ایرانی

«شانس بیاورم، زندان طولانی‌مدت در انتظارم است»

ناصر غیاثی

مانا نیستانی کاریکاتوریست اپوزیسیون ایرانی شده است؛ در حالی که خود را حتی فردی سیاسی نمی‌داند.مانا نیستانی یکی از مهم‌ترین کاریکاتوریست‌های سیاسی ِ ایران است. او پیش از آن‌که موفق به فرار به مالزی بشود، در زندان بدنام اوین محبوس بود. او در مالزی هم امنیت ندارد. یک گفت‌وگوی ایمیلی درباره‌ی طنز در کاریکاتور و مشکل ایرانی‌ها برای گرفتن پناهندگی در غرب با او انجام داده‌ایم که می‌خوانید:

آقای نیستانی، آیا مقامات ایرانی اهل طنزاند؟

آن‌ها استعداد به‌وجودآوردن وضعیت‌های مسخره را دارند، اما قادر نیستند به این [وضعیت‌های مسخره] بخندند. قاعده این است: با یک قیافه‌ی خیلی جدی کارهای خیلی احمقانه انجام بده، ادعا کن، در ایران آزادی بیان وجود دارد و همان روز چندین روزنامه‌ی اصلاح‌طلب را توقیف کن. چنین لحظه‌های متناقضی مرا یاد پتر سلرز در نقش کارآگاه کلوزه می‌اندازند. او هم خودش را خیلی جدی می‌گرفت؛ در حالی‌‌که تنها هرج و مرج ایجاد می‌کرد.

خود شما به‌عنوان فراری سیاسی در مالزی هستید و ...

وضع من به‌عبارتی گروتسک است. راستش خودم را یک آدم سیاسی واقعی نمی‌دانم. علاقه‌ی وافری به سینما، نقاشی، داستان‌های مصور و ادبیات دارم. اما چون در ایران تمام جنبه‌های زندگی آدم تحت کنترل است، هر نوع انحراف از هنجارها فوراً عملی به‌غایت سیاسی محسوب می‌شود.

شما به تازگی داستان مصور بلندی به نام «درگیر» را درباره‌ی یک خانواده‌ی تهرانی به پایان رسانده‌اید که ظاهراً مصداق همین نکته‌ای‌ست که به آن اشاره می‌کنید.

عنوان خودش گویاست. «درگیر» یعنی توی هچل افتادن یا در میان بودن پای کسی در یک ماجرا. موضوع زندگی روزمره‌ و کاملاً عادی است. اما همین زندگی عادی ِما همیشه امری سیاسی است. هر کس که در ایران فکر کند صاحب یک زندگی خصوصی است یا حق آزادی دارد، اپوزیسیون محسوب می‌شود.

پای خود شما به‌واسطه‌ی یک کارتون ساده به میان کشیده شد.

پیش‌تر من مسئول بخش جوانان مجله‌ی جمعه بودم. در مه ۲۰۰۶ تصویر پسری را کشیدم که با یک سوسک حرف می‌زد. سوسک نمی‌فهمید او چه می‌گوید و ‌پرسید: «نمنه؟» این واژه در اصل یک واژه‌ی ترکی ِآذری است؛ زبان مردمی که در شمال غربی ایران زندگی می‌کنند. اما در زبان روزمره‌ی فارسی هم به معنیِ «ها؟!» یا «چی فرمودید؟» است.


مانا نیستانی، کاریکاتوریست پرآوازه و همکار عزیز ما در رادیو زمانه: چشمان ندا آقاسلطان را فراموش نمی‌کنم. نمی‌توانستم سکوت کنم

این تصویر موجب عکس‌العمل‌های شدیدی میان آذری‌ها شد: درگیرهای خیابانی، دستگیری‌ها و چند کشته ...
حتی یک لحظه هم به ذهنم خطور نکرده بود که امکان دارد این کلمه از نظر اقلیت آذری توهین محسوب شود. آن زمان در دانشگاه تبریز، شهری که غالب شهروندانش آذری هستند، ناآرام بود به این دلیل که احساس می‌کردند دولت با آن‌ها رفتار ناعادلانه‌ای دارد. تازه ناآرامی‌ها داشت فروکش می‌کرد که مجله دست یک دانشجو افتاد. بعد از آن جدایی‌طلب‌های افراطی این تصویر را بهانه قرار دادند. تمام شهرهایی که شهروند‌های آذری ساکن آن بودند شلوغ شد. دولت، من و سردبیر مجله را دستگیر و از فرصت برای سرکوب کنشگران آذربایجانی و حمله به روزنامه‌ها استفاده کرد. از سال ۲۰۰۰ بیش از ۱۰۰ روزنامه و مجله در ایران توقیف شده‌ است.

اجازه پیدا کردید نسبت به کج فهمی در مورد این موضع بگیرید؟

چه چیزهایی می‌گویید ها! در زندان اوین در یک سلول انفرادی ِ دوبله حبسم کردند. همین!

سلول انفرادی دوبله؟

سلول انفرادی معمولی به اندازه‌ی یک قبر است؛ دو متر در دو متر. بسیاری از زندانی‌هایی که در چنین سلول‌هایی حبس بودند، دیوانه شدند. به همین علت در شماری از بخش‌ها دو سلول را یکی کردند. من همراه با سردبیر مجله‌ی جمعه ۵۰ روز در یک سلول بزرگ دو متر در دو متر حبس بودم. پس از آن سه ماه هم بدون اتهام نگه‌ام داشتند. یک بار که به من مرخصی دادند با همسرم فرار کردم و سر از مالزی درآوردم. از این‌جا با رادیو زمانه کار کردم، اما در ابتدا از اشارات سیاسی پرهیز می‌کردم. هر چه باشد من اینجا تنها با روادید دانشجویی زندگی می‌کنم و مالزی و ایران رابطه‌ی بسیار خوبی با هم دارند. البته حکم من هنوز صادر نشده است. اگر دادگاه انقلاب محکومم کند، مالزی اخراجم خواهم کرد.

حکم شما کی صادر خواهد شد؟

هر روز ممکن است این اتفاق بیفتد. دادستانی تقاضای اشد مجازات کرده است و می‌گوید، تو مسئول تمام کشته‌ها و خرابی‌ها در طول راه‌پیمایی‌ها سال ۲۰۰۶ هستی.

چرا با این حال دوباره کشیدن کاریکاتور را از سر گرفتید؟

با شروع انتخابات در ژوئن دوباره شروع کردم. اگر یک نامزد اصلاح‌طلب پیروز می‌شد، پیروزی او برای ما به منزله‌ی رهایی می‌بود. تقلب در انتخابات همه چیز را خراب کرد. این‌که در عمل شرکت‌کنند‌گان در راه‌پیمایی‌ها کشته شدند، شوک بزرگی بود. چشمان ندا آقاسلطان را هرگز فراموش نخواهم کرد. فراموش نخواهم کرد چگونه در خیابان افتاده و فهمیده بود دارد از شدت خونریزی می‌میرد. ناچار بودم عکس‌العمل نشان بدهم.

ایرانی‌ها کاریکاتورهای شما را با علاقه‌ی زیادی در اینترنت جستجو می‌کنند. مبارزه بین شما و سانسور چه شکلی است؟

تارنمای هر دو مجله‌ی اینترنتیِ رادیو زمانه و مردمک که برای‌شان کار می‌کنم، فیلتر است. فیس بوک هم همین‌طور. اما بسیاری از ایرانی‌ها از نرم‌افزارهای فیلترشکن استفاده کرده، کاریکاتورهای مرا دان‌لود می‌کنند و با ایمیل برای هم می‌فرستند.

نقاشی‌های شما آدم را به یاد گئورگه گروستس و اوتو دیکس می‌اندازند. آیا خود شما هم معتقد به کاریکاتور هستید؟

بله. یا معتقد به طنز سیاهم. من گروستس را تحسین می‌کنم. بیش از آن تحت تاثیر تصویرگر آمریکایی براد هولاند هستم که استاد هاشورزنی است. یاد یاس درخشان [فرانسیسکو] گویا می‌افتم. کارتونیست آرژانتینی کینو از نظر من بی‌همتاست چرا که کمیک و ژرفا را به گونه‌ای نادر به هم پیوند می‌دهد.

اتفاقا همین هم نقطه‌ی قوت شماست. در تمام شهرها تظاهرات‌کنندگان در طول اعتراض نقاشی‌های شما را نشان می‌دادند.

این از سویی باعث افتخار من است. از سوی دیگر به روابط تنگاتنگ دیپلماتیک بین ایران و مالزی اشاره کردم. اگر مرا پس بفرستند، به خاطر کاریکاتورهای سال پیش حکم بسیار سخت‌تری صادر خواهد شد. اگر شانس بیاورم زندان طولانی‌مدت در انتظار من است. به همین خاطر تلاش می‌کنم به غرب بروم. مشکل است.

چه چیزی مشکل است؟

سعی کنید یک‌بار به‌عنوان ایرانی از آمریکا تقاضای ویزا بکنید. رفتار کارمندان سفارت‌خانه‌های غربی با آدمی مثل من همیشه مثل یک تروریست بالقوه است.

توهمات ِ خود شما هم در این مورد دخیل نیست؟

ببینید من یک کارتونیست بسیار معروف ایرانی هستم. پارسال کالج هنر و طراحی ساوانا در جورجیا می‌خواست به من بورس بدهد. تمام پرسش‌نامه‌های خاصی را که یک ایرانی باید در سفارت آمریکا پر کند، پر کردم، تمام انگیزه‌هایم را برایشان شرح دادم. سرانجام گفتند، تو ۳۷ سال داری و قبلاً در یک رشته‌ی دانشگاهی درس خوانده‌ای (که البته درست است. من مهندس معمارم) و به‌همین خاطر نمی‌توانی در یک رشته‌ی دیگر هم درس بخوانی. پرسیدم: آیا یک اروپایی هم نمی‌تواند در رشته‌ی دوم درس بخواند؟ واقعاً جانم در خطر است. اما حرفم را باور نکردند.

▪ ▪ ▪

بعدالتحریر: کمی پس از پایان جلسه‌ی هیئت تحریره نیستانی ایمیل فرستاد که سفارت آلمان در کوالالامپور به لطفِ سازمان خبرنگاران بدون مرز او را دعوت کرده است. موضوع دعوت‌نامه تقاضای روادید است.

روزنامه‌ی زوددویچه تسایتونگ تعدادی از آثار مانا نیستانی را با عنوان "قلم‌ ِ من، شمشیر" در این‌جا درج کرده است.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

برای مانا نیستانی خوشحالم که بالاخره از مالزی می‌رود. مالزی به خاطر روابطش با ایران اصلا جای امنی برای او نبود. همین حالا هم ممکن است یه کاری بکنند. باید زودتر بجنبد.

-- مهدی ، Dec 8, 2010

اول این که تصویر مورد نظر به زعم آقای نیستانی تنها بهانه ی افراطی های جدایی طلب نبود که بیشتر مردم به این کاریکاتور اعتراض داشتند. آیا چندصد هزار نفری که در تبریز و ارومیه و اردبیل و زنجان به خیابان ها ریختند به خیال آقای نیستانی افراطی های جدایی طلب بودند؟
تصاویر آن اعتراضات را احیانا دیده اید؟
دوم این که آیا زمانی که آقای نیستانی آن کلمه ی "نمنه؟" را بر زبان آن سوسک کارتونی قرار می دادند خبر نداشتند که این کلمه دقیقا ترکی آذری است و در میان ترکان ایرانی مصطلح و آیا این کار از روی عمد انجام نشده بود؟ در این چند سال این هنرمند عزیز چه طور عدم عمد خودشان را دراین قضیه اثبات کرده اند؟
سر آخر این را می گویم که از وضعیتی که برای این کاریکاتوریست به وجود آمد متاسفم که این به ساختارهای موجود در سیستم حکومتی ایران برمی گردد که خیلی دلش می خواست با نادیده انگاشتن برخورد قهرآمیز خود با قومیت های ایرانی توپ را بر زمین یک فرد و یا گروه بیاندازد. اما مساله ی ظریف اینجاست که آیا می توان به بهانه ی دفاع از آزادی و حقوق فردی، رندانه و با کنایه، زبان مردمی را هدف قرار داد حتا اگر تنها یک کلمه از همه ی آن زبان باشد؟

-- نادر روشنان ، Dec 8, 2010

خوشحالم که مانا به آلمان میرود و موفقیت‌اش را آرزومندم. از مشتری‌های دایمی کارهایش هستم.
اما دو کلمه برای جناب "روشنان»: چند بار مانا علنا اعلام کرد که چنان قصدی نداشته؟ باضافه همین نوع استدلال شما نشانه آنست که اولا خود را عقل کل و بری از هرگونه اشتباهی میدانید و در تاریکی مطلق‌گرایی غوطه میخورید و ثانیا نه با رنج‌های اقلیت آذری ما آشنایید که بهمین دلیل آمادگی‌شان را برای اعتراض نمی‌فهمید و نه احترامی برایشان قایل‌اید. ماهیگیری در آب گل‌آلود زحمت زیادی ندارد. فقط بی‌وجدانی میخواهد و بس!

-- بدون نام ، Dec 8, 2010

برای اولین بار است که می بینم یکنفر ایرانی با روزنامه ای اروپایی صحبت می کند و 1- ادااطوارهای خودگنده بینی ندارد. 2- صریح و روشن و بی زائیده گوست. به او تبریک می گویم.

-- بدون نام ، Dec 8, 2010

من کاریکاتور های مانا را دوست دارم ولی این دلیل نمیشود که کارزشت او را در بکاربردن کلمه ترکی از زبان سوسک نادیده بگیرم.والبته جواب این کار زندان نبود.قومیت ها در ایران به اندازه کافی از جهات مختلف تحقیر میشوند.کار ایشون تحقیر امیز بود و نمیدانم چرا هنوز از ان دفاع میکنند.

-- sima ، Dec 8, 2010

او گفت هميشه که قصد اوهين نداشت و حتي از آذري زبانها هم معذرت خواست اما باز هم مسئله حل نشده باقي ماند واحساسات قوم گرايانه افراطي و نظامي که آزادي بيان را به بهانه اي جزيي نقض ميکند مانا نيستاني را به انفرادي و بعد به وضعيتي که ،خودشان شرح دادند در مالزي،سوق داد .البته خبر اميدوار کننده اي بو ده ايشان دادند که به مالزي ميروند

-- محمد ، Dec 9, 2010

مانا، برایت آرزوی تندرستی و سفر واقامت در آلمان می‌کنم. آن نگاه ندا در مرز مرگ و زندگی که تو ضبط کردی و نگاه‌ها و تن‌های دیگری که در خیابان ضبط شدند و یا در زندان‌ها و گوشه و کنارها از دید پنهان ماندند، موج دردی که در نگاه و اشک آرام و یا فغان بازماندگان می‌درخشد و در امتداد، صدای طپش قلب‌های پشت و پیش حصارها فقط بی‌وجدانی سنگ‌های منجمد را بی‌حرکت گذاشت. دست‌های شقه شده و دور از هم ما، فقط اشک ازچهره خودمان نزدود. ما آشکارا و یا در خلوت اشک آنان و یکدیگر را هم ستردیم، هر چند اشک‌های تمساح هم از دیده پنهان نماند و هنر تو نیز جلوه‌های گوناگون این ترشحات غلط‌‌ انداز چشم را نمایاند.
برایم باارزشی زیرا در توان خود، با مردم‌ات گام برداشتی. و چون قطره‌ای کوچک از این دریا که در ساعات خروش درد همراهم بودی از تو سپاسگزارم.

-- بدون نام ، Dec 9, 2010

اقلیت ها ی قومی باید بعد از دهها سال به توهین و تحقیر عادت کرده باشند.حقیقت این است که وقتی حرف از حقوق اقلیت به میان می آید. تفاوتی بین مانا نیستانی و رحیم مشایی و صادق هدایت و علی لاریجانی و احمد شاملو و محمود احمدی نژاد و شیرین عبادی و فاطمه رجبی نیست...! همه متفق القول اقلیت های قومی را جدایی طلب هایی می دانند که به حاکمیت ملی نظر دارند.
...اما مانای هنرمند را دوست می داریم،به خاطر همه ی آن کارهای زیبایی که از او دیده ایم و مطمئن هستیم وقتی که هنرمند به آزادی دلخواهش دست پیدا کند،افق نگاهش وسیع تر خواهد شد و چیزهای تازه ای می آموزد.

-- سامان ، Dec 9, 2010

روشنان جان.نمنه!

-- راد ، Dec 10, 2010

آقای نیستانی باز هم دارید اشتباه می کنید. اولا، از کجا اینقدر مطمئنید کسانی که به کاریکاتور شما اعتراض کردند، جدایی طلبند؟ چه قدر راحت می توانید مارک بچسبانید. آیا هر کسی که از بخواهد از هویت ملی خودش دفاع کند و در مقابل تحقیر و توهینهای رسمی و غیر رسمی واکنش نشان دهد، جدایی طلب افراطی است؟ ثانیاً کسانی که اعتراض کردند، آذری نبودند، ترک بودند. ترکهای تهران، قشقایی، خراسان و همدان هم به اندازه ترکهای آذربایجان از دست شما خشمگین بودند. ثالثاً ترکها در ایران اقلیت نیستند. امیدوارم که در کارهای بعدی خودتان به این مسائل دقت کنید تا خدای نکرده اشتباه دیگری مرتکب نشوید.
با اینحال من از شما بسیار متشکرم که باعث شدید، مردم ترک یکپارچه و متحد به دفاع از حقوق خود بپردازند و نشان بدهند که "گذشت آن زمانی که آنسان گذشت".
از رادیو محترم زمانه هم انتظار داریم تا با ترکهایی که به دلیل اعتراض به کاریکاتور مذکور زندانی و یا مجبور به خروج از کشور شدند، مصاحبه انجام دهد تا خوانندگان عزیز با نظرات مقابل هم آشنا شوند.

-- مریه ، Dec 10, 2010

میشه یک نفر از «هيأت التحریة» و یا عندالزوم سیدنا مانا النیستانی توضیح بفرمایند این کلمه سنگین «بعدالتحریر» که به لطف شما پس از مدتی سبک خواهد شد دیگر چه «صیغه» ایست ؟
زمانی که در روزنامه وطنی "ابتکار" دیروز بعنوان تیتر سر مقاله میخوانیم: " شاخاب پارس و نه خلیج فارس " چگونه میتوان «بعدالتحریر» را از رادیو زمانه پذیرفت ؟ مسلم است که در ورای برخی از این شعار ها اهداف سیاسی مد نظر میباشد ولی بر ماست که « شاخاب پارس» را پاس داشته و از استفاده «بعدالتحریر» ها دوری کنیم.
کنجکاو

-- کنجکاو ، Dec 10, 2010

آقا یا خانم بی نام عزیز، فرموده اید: "همین نوع استدلال شما نشانه آنست که اولا خود را عقل کل و بری از هرگونه اشتباهی میدانید و در تاریکی مطلق‌گرایی غوطه میخورید"
اول این که: از یک کامنت با حجم چند سطر حکمی چنین سنگین صادر فرموده اید؟ حاشا به قوه ی قضاییه ی شخصی شما که قوه ی قضاییه ی بعضی ها را در پلک به هم زدنی، رو سفید می گرداند.
این اصطلاح شبیه به یک قطعه ی ادبی تندنوشته (غوطه خوردن در تاریکی مطلق گرایی) در نظرات شما از چه سرچشمه می گیرد؟ از چیزی غیر از عصبانیت کنترل نشده؟
آیا بهتر نیست به جای احساساتی شدن و فوران رقت آمیز اتهامات تان، لطف کرده و نظر من را دوباره از سر می خواندید؟
همین فضای کوچک مجازی می تواند مدل کوچکی از وضعیت امروز جامعه ی ایرانی باشد.
نمایش خشم عصبی عده ای در برابر چند پرسش بی پاسخ، بدون راه کار ناگزیر استدلال و تحلیل.
و اما فراتر از این همه، پرسش های نظر بالاترم هنوز پابرجاست.
و بعد هم این که من خودم با اجازه ی جنابعالی یکی از همان به قول شما اقلیت های آذری هستم و از همان کودکی مثل بسیاری از هم زبانان ام درد این را داشته ام که چرا نباید بتوانم در مدرسه به زبان مادری خود آموزش ببینم و چرا باید شاهد از هم گسیختگی زبانی بین نسل های هم زبان ام باشم به علت عدم آموزش همگانی و چرا...
سال ها پیش شاعری از هم زبانان ام گفته بود:
" سو دئیب دیر منه اول ده آنام، آب کی یوخ"
(مادرم در ابتدا به من "سو" (در ترکی یعنی آب) یاد داده است و نه "آب")
و می دانم که این تنها درد من نیبست که درد کرد و بلوچ و ترکمن و تالشی هم هست.

-- نادر روشنان ، Dec 10, 2010

آقای روشنان، من بنا را بر آن گذاشته و هنوز میگذارم که هر دو بشریم و میخواهیم مثل بشر رفتار کنیم. یکی از خصوصیاتمان امکان سوء‌تفاهم، اشتباه و باضافه پذیرش اشتباه است.
اگر از پیام‌ام بوی توهین به یک زبان میآید، همین‌جا عذر می‌خواهم. قصدم نه توهین به زبان شما و حق تکلم و آموزش به زبان مادری‌تان، بل‌که برخورد غیر دوستانه خود شماست.
شما با من هم چون عقل کل برخورد میکنید. پیامم را بار دیگر(ولی بدون حساسیت) بخوانید! ربطی به زبان ندارد.

-- بدون نام ، Dec 10, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)