خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > دلهای پاک مولد مثنوی و قرآن | |||
دلهای پاک مولد مثنوی و قرآناکبر گنجیمولوی که از قربانی کردن عقل در نزد مصطفی دفاع میکرد و پای استدلالیان را چوبین جلوه میداد، مثنوی خود را با قرآن، برابر مینشاند و میگفت هر دو از دل پاک برون تراویده و بر زبان جاری گشته است: «همچنان منقول است که روزی حضرت سلطان ولد فرمود که از یاران یکی، به حضرت پدرم شکایتی کرد که دانشمندان با من بحث کردند، که مثنوی را قرآن چرا میگویند؟ من بنده گفتم که تفسیر قرآن است، همانا که پدرم لحظهای خاموش کرده فرمود که ای سگ! چرا نباشد؟ ای خر! چرا نباشد؟ ای غر خواهر! چرا نباشد؟ همانا که در ظروف حروف انبیاء و اولیاء، جز انوار اسرار الهی، مدرج نیست و کلام الله، از دل پاک ایشان رسته بر جویبار زبان ایشان روان شده است. ان الکلام تفی الفواد و انما خواه سریانی باشد، خواه سبع المثانی، خواه عبری، خواه عربی1.» اگر به صدق مدعای مولوی کار نداشته باشیم و نظر خود را به طرح اینگونه آراء معطوف نماییم، نکتهی مهمی آشکار خواهد شد: عارفان مسلمان، خود را مسلمان تلقی میکردند و درعین حال چنین باورهایی داشتند و این باورها را با مسلمانی متعارض نمییافتند. امروز هم اگر مسلمین فخری داشته باشند، فخر آنها محیالدین عربی، مولوی، ملاصدرا و دیگر عرفا هستند، نه فقهای بنیادگرایی که جز تکفیر و تازیانه و زندان و سنگسار و ترور دستاوردی نداشته و ندارند. فرایند تکوین و تولد قرآن را، همانند فرایند تکوین و پیدایش مثنوی تلقی کردن، دیدگاهی است که در سنت عرفانی ما به وسیلهی مولوی بیان گردیده است. قویتر دانستن تأثیر الهینامه از قرآن هم قول مولوی است. مولانا میگوید: همچنان ولیالله علی العیان، سراجالدین مثنویخوان، رحمةاللهعلیه از حضرت چلبی حسامالدین قدسالله سره روایت چنان کرد که روزی یکی از مریدان خود را سوگند میداد که به کار نامشروع مشغول نشود و بر سر رحل، الهینامه حکیم را پوشانیده پیش آوردند، در حال، حضرت مولانا از در درآمده پرسید که چه سوگند خوارکیست؟ چلبی فرمود که فلانی را از تهتک سوگند میدهم، فرمود که والله این قویتر میگیرد، از آنک صورت قرآن بر مثال ماست است و این معانی روغن و زبده آن2.» رویکرد عبدالکریم سروش به وحی هم قرآن را با مثنوی و دیگر متون عرفانی، از نظر فرایند تولید، برابر مینشاند. زنبور، عسل تولید میکند و عسل او عین وحی خدا است. عسل را خداوند از یکسو در زنبور نمیریزد تا او از دیگرسو برون بریزد. سروش میگوید: «ساختار بیولوژیک و کارخانه بیوشیمیک زنبور، عین وحیای است که به او میشود.» ساختار وجودی برخی از افراد به گونهای است که سخنان خاصی بیان میکنند (مثل زنبور که عسل تولید میکند)، وحی، چیزی جز این نیست، نه اینکه این سخنان از جایی به آنها میرسد و آنها آن را به اطلاع مردم میرسانند. فتوحات محیالدین، مثنوی مولوی، بوستان سعدی و دیوان حافظ؛ از این منظر تفاوتی با قرآن محمد ندارند. همهی آنها تولیدات بشری هستند، اما در جهانی که از «الوهیت» آکنده است، همه چیز، الهی دیده میشود، به هر جا رو میشود، خدا دیده میشود، باران و باد انزال تلقی میشوند، گیاهان را خدا میرویاند، برخی متون هم سخن خدا به شمار رفته است. تنها تفاوت این متون، تفاوت عمق و سطح و تفاوت تعداد مومنان به این متون است. نزد سروش، قرآن، همانقدر زمینی – بشری است که مثنوی، و مثنوی همانقدر آسمانی – خدایی است که قرآن3. خدای مولوی همه جا حاضر و ناظر است، بیرون و درون برای او فاقد معنا است. از عالم و آدم جدا نیست. «روزی حضرت مولانا در سماع تواجد عظیم نموده حالات بینهایت کرد و در اثنای آن حالت فرمود: که ما رایت شیئاً الا و رایت الله فیه، از ناگاه درویشی صاحب دل نعره زنان پیش آمد که هر چند که گستاخیست، اما برمستان نگیرند، این لفظ فیه ظرفیت راست و در حق باری تعالی این لفظ را اطلاق جایز نیست که او در ظرف باشد یا در عالم ظرفی باشد که او مظروف آن شود، نقض لازم آید که چیزی برو محیط شود و خدا داخل چیزی و حیزی باشد. حضرت مولانا فرمود: که اگر تو مستی، ما مست هشیاریم، چه اگر این سخن کامل و تمام نبودی ما این نمیگفتیم، آری نقض، وقتی لازم آید که ظرف غیرمظروف باشد و ظرف و مظروف دو چیز باشند، چنانکه عالم صفات ظرف، عالم ذات شده است و هر دو یک چیز هستند، لاغیر. اما این که دو مینماید، چون فیالحقیقه یکی است کی نقض لازم آید که حق تعالی محیط است خارج را و داخل را که اگر داخلش نگوییم، پس محیط داخل نباشد و او محیط است بر همه اشیاء و قوام و قیام کل بوجود واجب الوجودست، پس ظرف نیز اوست و مظروف نیز اوست، تا احاطت بر همهی موجودات لازم آید و هو بکل شی محیط (۴۱/۵۴)، فیالحال درویش سر نهاد و مرید شد4.» عالم وقتی موحدانه در نظر آید، همه چیزش خدایی به شمار خواهد رفت. سخن پایانی: ۱- پیامبر گرامی اسلام تجربهای را از سر گذرانده که تجربهی نبوی نام گرفته است. ۲- برای تفسیر فرآوردهی این تجربه (قرآن)، دو مدل رقیب تفسیری وجود دارد: یکی آنکه قرآن را کلام خدا تلقی میکند و دیگری قرآن را کلام پیامبر تلقی میکند. ۳- هر دو مدل نیازمند ادله هستند. اگر زور ادله به اثبات نرسد، باید مدعا را معقول کرد. هر مدلی که دادهها را بهتر تبیین کند، بر دیگری ترجیح دارد. ۴- هیچیک از این دو مدل، غیردینی یا ضد دینی نیست. اینها برساختههای بشری برای تبیین یک تجربه است. در واقع در تاریخ اسلام دو سنت وجود دارد: الف) سنت فقهی – کلامی، که عمدتاً سنتی عوامانه است ب) سنت فیلسوفانه – عارفانه، که عمدتاً سنتی نخبهگرایانه است خدای فقیهان و متکلمان، «خدای متشخص انسانوار سلطانی اعتبارساز» است، ولی خدای فیلسوفان و عارفان، خدای غیرمتشخص است. خدای فقیهان و متکلمان خشم میگیرد، مکر میورزد، خدعه میکند، دشمن دارد، مهر میورزد، حرف میزند، میشنود، خواست دوستان خود را اجابت میکند و غیره. اما خدای عارفان و فیلسوفان، وجود بحث و بسیط و مطلقاً انفعال ناپذیر است. خدای فقیهان، پادشاه جهان است، ولی خدای عارفان و فیلسوفان، همهی هستی است5. از این رو، سخنان کسانی که قرآن را سخن پیامبر میدانند، در چارچوب فلسفهی فیلسوفان مسلمان و عرفان عارفان مسلمان، کاملاً قابل دفاع و متکی بر سنت است. اما این سنت تاریخی، همیشه از سوی فقیهان با حربهی تکفیر مواجه بوده است. به این ترتیب، «مسلمانی فیلسوفانه – عارفانه» در برابر «مسلمانی فقیهانه – عوامانه» قرار میگیرد، نه بیدینی در مقابل سنت دینی. ۵- تصویر فقیهانه – متکلمانه از خدا، وحی و پیامبر، با دستاوردهای فلسفهی کانت و ویتگنشتاین تعارض دارد. پیامبری که هیچ نقشی در الفاظ و محتوای وحی ندارد و مانند «نامه رسان»، نامههای خدا را به آدمیان تحویل میدهد، با دریافت لاکی از ذهن مطابق است. جان لاک، ذهن آدمی را «لوح سفید»ی تلقی میکرد که تجربه بر آن نقش میبندد. کانت، نگاه آدمیان را به ذهن و جهان عوض کرد. او ما را از «من منفعل» لاکی به «من فاعل» (منی که خودش به تجربههایش شکل میدهد) عبور داد. کانت نشان داد که جهان آن چنانکه هست (چیزها در خودشان= نومن)، و جهان آن چنانکه در نظر ما جلوه میکند (چیزها چنان که بر ما پدیدار میشوند= فنومن)، دو چیز کاملاً متفاوت هستند. جهان پدیدار، فضامند (spatial) و زمانمند (temporal) است. فضا و زمان، صورتهای نگرش ما به جهان هستند. ما هر تجربهای را به قالب آنها میریزیم. ذهن آدمی به کمک مقولاتی چون جوهر و علیت و... دادههای تجربه را ترکیب میکند. مدعای کانت این است: ذهن، فعالانه به آنچه تجربه میکند شکل میدهد. ذهن، هر چیزی را در مکان سه بعدی و زمان دو بعدی به تصور در میآورد و میفهمد و در مقولات ادراک (مانند علیت)6، ذهن، دریافتهای خود را فعالانه شکل میدهد. پیامبر هم دارای ذهن است و ذهن او دارای همان سرشت و ساختار ذهن دیگر آدمیان است. پیامبر دارای زبان است و زبان او همان زبان برساختهی بشری است7. راهی مستقل از زبان، برای تماس با جهان خارج وجود ندارد. جهان از راه زبان، تجربه و تعبیر میشود. جهان همان است که زبان به ما مینمایاند. همه، از جمله پیامبران، اسیر زندان زبان هستند. ۶- هر یک از دو مدل، پیامدهای عملی بیشماری به دنبال دارد که لازمهی منطقی اصل مدل میباشد. التزام به پیامدهای عملی پروژه، شرط عقلانیت است. نباید یک مدل عقلانی را به دلیل پیامدهای عملیاش رد و طرد کرد. التزام به حقیقت، شرط روشنفکری و انسانیت است. ۷- آنانکه قرآن را سخن خدا تلقی میکنند، تاکنون دلیلی بر صدق مدعای خود اقامه نکردهاند. اینان برای تحکیم مدعای خود به چند چیز استناد میکنند: ۱-۷) استناد به آیات قرآن استناد به آیات قرآن اقامهی دلیل و برهان نیست، بلکه تکرار مدعا است. ضمن آنکه همین استناد، متکی بر تعبیر واقعگرایانه از زبان قرآن است. این پیشفرض هرمنیوتیکی، نیازمند دلیل است. اگر هم این پیشفرض پذیرفته گردد، باید به عنوان روش تمام عیار از آن استفاده کرد، نه آنکه مفسر، هر موردی را که با یافتههای انسانی در تعارض، و نزد بشر مدرن ناپذیرفتنی یافت، دست به تأویل بزند. ۲-۷) استناد به اجماع عموم مسلمین (عموم مسلمین قرآن را سخن خدا تلقی میکنند) در امر حکومت و نظام سیاسی، نظر اکثریت حجت است و حکومت، مشروعیت و مقبولیت خود را از رأی اکثریت مردم اخذ مینماید. اما در مباحث نظری، نظر اکثریت یا اقلیت حجت نیست، مدعا، تابع دلیل است و مدعای بلادلیل را نمیتوان با استناد به نظر اکثریت توجیه کرد. ۳-۷) استناد به راستگویی پیامبر از صدق اخلاقی نمیتوان صدق معرفت شناختی را استنتاج کرد. ۴-۷) استناد به عدم اختلاف در قرآن عدم اختلاف در یک متن یا نظام، آن را به سخن خدا مبدل نخواهد کرد. ولی روشن است که در قرآن هم به اندازهی بقیهی متون، اختلاف وجود دارد. مفسران، ناسازگاریهای درونمتنی قرآن را از راه تأویل رفع میکنند. این همان کاری است که مفسران با متون غیرمقدس میکنند. ۸- از میان دو مدعای متعارض ( قرآن کلام خدا است و قرآن سخن محمد است)، صدق اولی را نمیتوان با روشهای عقلانی بشری موجه کرد، ولی امکان تأیید صدق دومی با روشهای عقلانی بشری وجود دارد. به تعبیر دیگر، آنان که قرآن را سخن محمد میدانند، فقط باید وثاقت تاریخی متن را اثبات نمایند. یعنی اگر به تمام شبهاتی که در این زمینه مطرح شده پاسخ موجهی داده شود، تأیید خواهد شد که قرآن سخن پیامبر گرامی اسلام است. اما آنان که قرآن را کلام خدا میدانند، نه تنها باید وثاقت تاریخی متن را اثبات کنند؛ بلکه باید با دلیل اثبات کنند که قرآن سخن خدا است. آیا راهی بشری برای اثبات این امر متصور است؟ تاکنون دلیلی بر صدق کلام الله بودن قرآن عرضه نشده است. به فرض اینکه کسی با دلایل موجه، گزارههای زیر را اثبات کند: الف) خداوند، موجود متشخص انسانوار است. ب) خدای متشخص انسانوار، حرف میزند و با جهان، ارتباط اعتباری (نه حقیقی – تکوینی) دارد. اما از این دومقدمه نمیتوان نتیجه گرفت که قرآن سخن خداوند است. به تعبیر دیگر، از اثبات اینکه هابرماس با دیگر آدمیان ارتباط کلامی دارد، نمیتوان نتیجه گرفت که مصباح یزدی با هابرماس اتباط کلامی داشته و سخنان مصباح یزدی، سخنان هابرماس است. ضمن آنکه اگر کسی مدعی ملاقات با هابرماس شود، راههای بشری برای اثبات این مدعا وجود دارد (فیلم دیدار، نوار گفتوگوها، پرسش از هابرماس در خصوص صدق مدعی و...)، ولی چگونه میتوان فهمید که قرآن سخن خدا است؟ آیا میتوان از خدا پرسید؟ ۹- سلسله مقالات قرآن محمدی، برمبنای تفسیر واقعگرایانه متن، تفسیر مقبول فیلسوفان و متکلمان مسلمان، میپذیرد که گزارههای دینی مشمول صدق و کذب میشوند. بر این اساس، از ابتدا، مسألهی صدق گزارههای قرآنی، از دایرهی بحث خارج گشت. نقد قرآن محمدی، معطوف به دلایل صدق باورهای قرآنی است. به تعبیر دقیقتر، دلایلی که تاکنون مسلمین برای این باورها عرضه کردهاند. قرآن محمدی، مدعی شد که بسیاری از باورهای قرآنی از قبیل: ختم نبوت، عصمت، حیات شخصی پس از مرگ، تصویر قرآنی بهشت و جهنم، داستانهای تاریخی قرآن، کلام الله بودن قرآن و غیره، بیدلیل هستند. ممکن است در آینده، کسانی برمبنای فلسفهی دین مسیحی – یهودی، مدلی ارائه کنند که تصوری معقول از مدعای «کلام الله بودن قرآن» عرضه بدارد. اما تاکنون کسی چنین مدلی ارائه نکرده و تا آن اندازه که بنده میفهمم، اقامهی برهان برای اثبات کلام الله بودن قرآن، ناممکن است. ۱۰- جامعهشناسی دین، دانش بسیار مهمی است که علل اجتماعی تکوین ادیان و گسترش و تثبیت آنها را میکاود. نمیتوان و نباید چشمها را بر دستاوردهای این دانش فرو بست. اگر تحویل دلیل به علت (علل جامعهشناختی و روانشناختی) نامجاز است، تحویل علت به دلیل هم نامجاز است. نباید از نقش علایق و منافع (interest) و قدرت در تولید دانش غافل شد (نظریهی هابرماس و فوکو). اینک نیز برای کسانی، دین همانند اوراق بهادار است. دینی که به عنوان اوراق بهادار در بازار سیاست و اقتصاد عرضه میشود، دارای آموزههایی است که میتوان آنها را خرج کرد. درواقع نقد این آموزهها را نباید به منزلهی پایان دین تلقی کرد. ماکس وبر، از دو گونه عقلانیت سخن گفته است: عقلانیت نظری (تناسب دلیل و مدعا) و عقلانیت عملی (تناسب روشها و وسایل با اهداف). آدمی اگر ملتزم به عقلانیت نظری است، میبایست به میزانی که ادعا میکند، برای مدعایش دلیل اقامه کند. یک جامعهشناس دین، در کاوشهای خود، ناظر این است که دینداران، مدعیات ستبر و خارقالعادهی زیادی دارند، اما متناسب با مدعیات شگرف خود، دلیل اقامه نمیکنند. عموم مسلمانان، مدعی هستند که قرآن، سخن خداوند است. اما تاکنون، یک دلیل هم برای این مدعای ستبر، اقامه نکردهاند. جامعهشناس دین میپرسد: چرا میلیونها انسان این مدعیات بلادلیل را باور میکنند؟ و چگونه است که میلیونها انسان تندرست و معقول، چنین ادعاهای بلادلیل را، صادقانه و صمیمانه، میپذیرند؟ روانشناسان دین و جامعهشناسان، پاسخهای مهمی به این پرسش دادهاند. به نظر برخی از جامعهشناسان، فرایند اجتماعی شدن و آموزش اجتماعی، باورهای بلادلیل دینی را به فرد منتقل میکنند. شبکههای اجتماعی، باورهای دینی را موجه میکنند و شخص از طریق باورهای دینی، حمایت اجتماعی فراوانی به دست میآورد. تعاملات اجتماعی با دیگران هم، میتواند به خوبی تعیین کند که فرد در آینده، چه اعتقاداتی داشته باشد. در خاتمه باید گفت که نمی توان چشم را بر اینگونه تبیینهای جامعهشناختی بست. پاورقیها: ۱- شمسالدین احمد افلاکی، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیجی، دنیای کتاب، سال ۱۳۷۵، جلد اول، ص ۲۹۱. ۲- مناقب العارفین، جلد اول، ص ۲۲۲. ۳- «کتاب مثنوی بیهیچ شبهه، کتابی الهامی است و پارههایی در آن هست که رایحهی آشنا و آشکار وحی و کشف از آن به دماغ میرسد. تجربهی عشقی – وحیانی جلاالدین رومی، زایندهی این سفر مقدس الهامی است و درونمایهی کشفی – وصالی آن، همه جا بر برونمایهی شعری – کلامی آن سبقت میجوید» (بسط تجربه نبوی، ص ۳۷). برمبنای وحیشناسی سروش، سخنان پیامبر به دوگونهی وحیانی و غیروحیانی تقسیم نمیشوند. تمام سخنان پیامبر (قرآن و غیر قرآن) سخنان پیامبر است. حتی برخی از سخنان غیرقرآنی پیامبر، از سخنان قرآنی وی عمیقتر هستند. سروش میپرسد: «آیا سوره تبت یدا ابی لهب و تب، در دلالت و عبارت و بلاغت، برتر از سخنان غیرقرآنی پیامبر است؟.» ۴- مناقب العارفین، جلد اول، صص ۱۱۱-۱۱۰ . ۵- به عنوان مثال، انواع و اقسام برهان صدیقین، اگر خدایی را اثبات کنند و اگر به معنای دقیق کلمه برهان باشند، خدای غیرمتشخص را اثبات میکنند که تمام هستی است. ملاصدرا، برهان صدیقین بوعلی را برهان صدیقین نمیداند. وی پس از ذکر برهان بوعلی مینویسد: «... وهذا المسلک اقرب المسالک الی منهج الصدیقین و لیس بذلک کما زعم، لان هناک یکون النظر الی حقیقة الوجود، وهیهنا یکون النظر فی مفهوم الوجود» ( اسفار، ج ۶، ص ۲۶). شاگردان آقای طباطبایی، مثلاً آیتالله جوادی آملی، معتقد هستند که برهان صدیقین ملاصدرا و دیگران، نیازمند یک یا چند مقدمه (اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود و اصل علیت) است. ولی برهان صدیقین طباطبایی، بدون هیچ مقدمهای خدا را اثبات میکند. آقای طباطبایی در تعلیقهی خود بر اسفار، در ذیل این سخن ملاصدرا: «ان الوجود کما مر حقیقه عینیه» چنین مینویسد: «وهذه هی الواقعیه التی ندفع بها السفسطه و نجد کل ذی شعور مضطراً الی اثباتها، وهی لا تقبل البطلان والرفع لذاتها، حتی ان فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها و وضعها. فلو فرضنا بطلان کل واقعیه فی وقت او مطلقاً کانت حینئذ کل واقعیه باطله واقعا ً(ای الواقیه ثابته). و کذا السوفسطی لو رأی الاشیا موهومه او شک فی واقعیتها فعنده الاشیا موهومه واقعاً و الواقعیه مشکوکه واقعاً ( ای هی ثابته من حیث هی مرفوعه). واذ کانت اصل الواقعیه لا تقبل العدم و البطلان لذاتها فهی واجبه بالذات. فهناک واقعیه واجبه با لذ ات ، و الاشیا التی لها واقعیه مفتقره الیها قائمه الوجود بها. و من هنا یظهر للمتامل ان اصل وجود الواجب بالذات ضروری عند الانسان، و البراهین المثبته له تنبیهات بالحقیه. (اسفار، ج ۶، صص ۱۵- ۱۴، تعلیقه علامه طباطبایی، پاورقی سوم) طباطبایی همین برهان را در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ذکر کرده است: «واقعیت هستی، که در ثبوت آن هیچ شک نداریم، هرگز نفی نمیپذیرد و نابودی برنمیدارد. به عبارت دیگر، واقعیت هستی بیهیچ قید و شرط، واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی، لا واقعیت نمیشود. و چون جهان گذران و هر چه جزء از اجزاء جهان، نفی را میپذیرد، پس عین همان واقعیت نفیناپذیر نیست. بلکه با آن واقعیت، واقعیت دارد و بیآن، از هستی بهرهای نداشته و منفی است... جهان و اجزاء جهان، در استقلال وجودی خود و واقعیتدار بودن خود، تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است» ( علامه طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، صص ۸۶- ۷۵). ۶- وارنوک در خصوص این تمایز مینویسد: «ممکن است کسی در نخستین نگاه چنین بیندیشد که مسلماً این سخن که «اشیاء باید با شناخت ما تطبیق کنند» کاملاً خیال پردازانه است. زیرا چگونه ممکن است که سرشت قوای ما، تعیین کنندهی واقعیتهای جهان، یا حتی به گونهای اثرگذار بر آنها باشد؟ مسلماً ما مجبوریم جهان را آن گونه که مییابیم تلقی کنیم، این پنداشت که جهان باید به گونهای خود را با نیازهای ما یا خواستهای ما، وفق دهد گزافهاندیشی فاحشی است. اینک کانت، قدرت کامل این ایراد را حس میکند و برای پاسخ دادن به آن، تمایزی اساسی میان جهان، آن گونه که در خود [فی نفسه] است و آن گونه که بر ما پدیدار میشود قائل میگردد و بر آن تأکید میورزد. آنچه وجود دارد، وجود دارد، طبیعت [/ذات] آن، آن چیزی است که هست، ما خود نمیتوانیم با آن کاری داشته باشیم. اما به همان اندازه مسلم است که آنچه وجود دارد، به شیوهای خاص بر انسانها پدیدار میشود و از سوی آنان به گونهای خاص طبقهبندی، تعبیر، مقولهبندی و توصیف میگردد. اگر اندامهای حسی ما تفاوتی اساسی با وضع کنونی خود داشتند، مسلماً جهان، به گونهای اساساً متفاوت بر ما پدیدار میشد. اگر زبانها و شیوههای تفکر ما کاملاً متفاوت میبودند، توصیفهایی که اینک از جهان داریم، تفاوت داشتند. بدینسان، هر چند قوا و توانشهای ما، هرگز برای ذات آنچه در خود [/فی نفسه] وجود دارد تفاوتی ندارند، تا حدی ویژگی جهان را آن گونه که پدیدار میشود تعیین میکنند، آنها صورت عام جهان را تعیین میکنند، زیرا جهان در خود [/فینفسه] هر چه باشد بر ما به طریقی پدیدار میگردد، به این علت که ما آن چیزی هستیم که هستیم. بنابراین کانت به جهان، چونان پدیدار است که توجه دارد، این اشیاء چونان پدیدارهایند که باید «با شناخت ما تطابق داشته باشند.» (G. J. Warnock, “Kant” in D. J. O”Conner, ed. A Critical History of Western Philosphy (New York: Free Press , 1964), P. 300.) کانت بود که کانون توجه را از جهان بیرون به ذهن سوژه منتقل کرد. اما پس از وی، سه تن دیگر، تکیه به درون را پیشتر و بیشتر به جلو راندند. کیرکگور، نیچه و داستایفسکی. نیچه، نیروی انگیزانندهی درونی مهم دیگری (خواست قدرت) را پیش کشید تا نشان دهد چرا ما چنین عمل میکنیم و چرا جهان را چنین مشاهده و درک میکنیم. یوستن اسمیت، فیلسوف دینشناس سنتگرای آمریکایی، در مقالهی «معنای زندگی در ادیان جهان»، میگوید: دوران معرفتشناسی کانت سپری شده است. اما تمایزی که کانت میان بودها و نمودها افکند و تاکیدی که بر نقش فعال ذهن در فرایند شناخت عالم قائل شد، همچنان معتبر است. اسمیت، با استفاده از رویکرد کانتی میگوید: زندگی آنچنان که بر ما پدیدار میشود، محصول چهار مقولهای است که در طبیعت آدمی وجود دارد. این مقولات وجودی «تعیین میکنند که زندگی را به چه شیوهای تجربه کنیم». «رنج، امید، کوشش و فیض» چهار مقولهی وجودی هستند که ما بر زندگی میافکنیم. «این چهار مقوله، نحوهی ظهور زندگی را بر ما نظم و سامان میدهند.» اسمیت میگوید: «این مقولات وجودی با مسائل آغاز میشوند. زیرا اگر ما در زندگی چیزی را آشفته و نابسامان نمیدیدیم، یعنی چیزی که باید تغییر یابد نمییافتیم، تجربهی ما، تجربهای انسانی نمیبود. مانند تیر یا توپی که پس از برخورد به چیزی کمانه کند و برگردد، این مسائل نیز، خود به خود، از حیث این احتمال که ممکن است حل شوند یا، لااقل، اصلاح شوند، امید میآفرینند. حل آنها جد و جهد ما را میطلبد و اگر انتظار نداشتیم که اعمالمان از حمایت و تأییدی برخوردار شوند؛ جد و جهدی نمیکردیم. زیرا ما موجودات متفردی که معتقد باشند که هیچ چیز جز خودشان وجود یا واقعیت ندارد نیستیم.» (مصطفی ملکیان، مهر ماندگار، مقالاتی در اخلاق شناسی، نشر نگاه معاصر، ص ۱۷۷). ۷- ویتگنشتاین در بند هفتم کتاب پژوهشهای فلسفی مینویسد: «کل زبان، شامل زبان و اعمالی را که در آن بافته شده است، بازی زبانی خواهم نامید.» (لودویگ ویتگنشتاین، پژوهشهای فلسفی، ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز، ص ۳۳). او در بند بیست و سوم مینویسد: «با اصطلاح بازی زبانی، قصد برجسته ساختن این واقعیت را داریم که سخن گفتن به زبان بخشی از یک فعالیت، یا بخشی از یک صورت زندگی است.» بخشهای پیشین: • بخش چهارم: بیدلیلی عصمت • بخش پنجم: عقلایی بودن زندگی پس از مرگ • بخش ششم: خدای سخنگو و پیامبر نامهرسان • بخش هفتم: پیامبر راستگو و صدق مدعیات • بخش هشتم: عدم صدق گزارههای وحیانی • بخش نهم: ناسازگاریهای درون متنی • بخش دهم: سرشت تجربهی وحیانی |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
دست مریزاد
امیدوارم کسانی در میان خوانندگان این رشته مقالات پیدا شوند که به دور از تعصب و تنها با کمک گرفتن از عقل سلیم و وجدان بیدار به داوری بنشینند و این کنکاش شجاعانه و کاونده آنها را به راه راست تری هدایت کند
-- شبیر ، Sep 30, 2008به نظر من این روشنگری ها برای نسل جوان کنونی ایران لازم اند. در تایید بخش آخر نوشتار آقای گنجی بد نیست سری هم به این ترجمه ها زده شود:
-- همایون ، Sep 30, 2008http://tinyurl.com/6kgc3s
صرف نظر از موافقت يا مخالفت شخصي ام، مي خواهم از آقاي گنجي براي اين تلاش شايسته شان سپاسگزاري كنم. و به نظرم مي آيد كه چنين حركت هاي شجاعانه اي، پيامي است به انديشمندان ايراني براي تحرك و پويايي بيشتر.
-- ماني جاويد ، Sep 30, 2008تاکنون 11 مقاله قرآن محمدی و دو پاسخ به آقای مهاجرانی از آقای گنجی چاپ شده است. مقالات بسیار بحث برانگیز و قابل تامل اند. نقد تازه آقای مهاجرانی هم در زمانه منتشر شده است. باید منتظر پاسخ آقای گنجی به نقد آقای مهاجرانی بود.من از رادیو زمانه برای ایجاد این فضا که در آن بحث آزاد صورت گیرد ، بسیار تشکر می کنم. اما درعین حال، می بینیم که برخی از ناقدان، به جای شرکت در بحث اصلی، فقط با اهانت و پرخاشگری، می خواهند آقای گنجی یا رادیو زمانه را از ادامه بحث و گفت و گو، منصرف کنند. امیدوارم هیچ کدام، از این گونه اقدامات نرنجند و به گفت و گو ادامه دهند. از آقای مهاجرانی هم جای گله ی بسیار است. دکتر سروش، پاسخ های همه مخالفانش را در سایت اش منتشر کرده است. آقای مهاجرانی هم در پاسخ یکی از کامنت گزاران گفته است، برای خواندن نقد آیت الله منتظری به سایت سروش مراجعه کنند. اما آقای مهاجرامی پاسخ گنجی را در سایت خود منتشر نکرد . . .
-- هستی ، Sep 30, 2008آقای گنجی
-- بیژن ، Sep 30, 2008شما از معدود کسانی هستید که نظرا" و عملا" نشان داده اید که "شهامت دانستن" دارید. حالا چرا می ترسید از اینکه عده ای شما را بیدین خطاب کنند؟ !
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و سپاس از خدا که به جناب آقای گنجی شجاعت داد و حوصله تا این نوشتار پدید آید.
مسلمین و بویژه طالبان و وهابیون و القاعده قرآن را بت کرده اند و به جای خداپرستی قرآن پرست شدند و اگر امام علی امروز ظهور می کرد و دستور می داد که قرآن ها را پاره کنند مانند خوارج ، او را کافر و به جرم کفر یکی از همین قرآن پرستان مانند ابن ملجم ، او را می کشتند.
چه خوب می شد که جناب گنجی بت های دیگر را هم می شکستند از جمله :
-- محسن ، Sep 30, 2008امام پرستی که امامان بت شده اند و از خدا هم جلو زده اند و شاید آمار کمک و استمداد از ابوالفضل و امامان بیش از دعا و کمک از خدا باشد.
همچنین بت کتب حدیثی که جامعه را به فساد کشانده است. صدها هزار حدیث پایه و مبنای رفتارهای ضد و نقیض ما شده است. حدیث بد نیست ، حدیث پرستی بد است اینکه فکر کنیم ما باید از احادیث تبعیت کنیم. اینکه قانون اساسی و قوانین مجلس ما باید منطبق بر احادیث باشد ، بسیار بد است.
برخلاف آقای مهاجرانی، باور دارم که اکبر گنجی عزیز قدم در راه بسیار نیکویی نهاده و جامعهی ایرانی ـ خاصه آن قسم مذهبیاش را ـ با بیانی روان، به عقلگرایی در دین و توجه به سمت خدا فرا میخواند.
-- محمد علیجانی ، Oct 1, 2008سپاس از اکبر گنجی عزیز
و از زمانه برای انتشار اینهمه نیکویی
آقاي گنجي
-- بي دين ، Oct 1, 2008شما اين همه صغري و كبري مي چيند اما به خود قران رجوع نمي كنيد.عزيز من در جاي جاي قران خود خدا سخن مي گويد.خود خدا است كه در مسئله ي ازدواج پيامبر با زينب وارد مسئله مي شود و به ياري پيامبر مي شتابد.اگر پيامبر نامه رسان بارگاه الهي نيست پس اين از زبان خدا حرف زدن چه مي شود.نكند پيامبر دروغگو تشريف دارند و اگر ايشان نامه رسان است بگذاريد باشد.دست از سر زنبور عسل برداريد و مفهوم وحي را هم مثل باقي واژه هاي روشنفكر ديني نامفهوم و بي معني نكنيد.بگذاريد ايمانيان به راه خود باشند و بي دينان و ملحدان به راه خود.تركيب عقل و دين مثل تركيب آب و روغن ناممكن است و اگر به كمك حلالي تركيب شد ديگر نه آب مانده و نه روغن
یکی از پیش فرضهای نامنقح آقای گنجی که الحق پیش فرض سترگی هم می باشد و بحث ایشان در موارد متعددی بر اساس آن پیش می رود این است که "زبان همان بیان (دیسکورس) است." برای مثال او در همین مقاله می گوید: "راهی مستقل از زبان، برای تماس با جهان خارج وجود ندارد. جهان از راه زبان، تجربه و تعبیر میشود. جهان همان است که زبان به ما مینمایاند. همه، از جمله پیامبران، اسیر زندان زبان هستند."
مشکل اساسی این نگرش این است که تقلیل گراست. یعنی جهان و هستی را به زبان فرومی کاهد. روشن است با چنین روشی از "نگرش دیسکورسیو به قرآن" دوری گزیده می شود. این دوری گزینی گاه آگاهانه و علی اغلب هم به نظر می رسد ناآگاهانه است و شاید به این دلیل است که وی علی رغم اشارات مختصری که گاه گاه به هرمتوتیک فلسفی دارد، از سنت فلسفی مابعد فوکوی در فلسفه اروپای غربی فاصله شناختی دارد.
خلاصه عرض کنم؛
-- حسن رضایی ، Oct 1, 2008جناب گنجی محترم، که گویی هیچ رغبتی به پاسخگویی به نقدهای از سنخ دیگر ندارید، قرآن یک بیان است. در آنجا که از آقای ابوزید سند آورده بودید به نظرم این گزاره را در اجمالش قبول دارید. اگر قبول دارید پس چرا دیسکورسیو بحث را پی نمی گیرید؟
آشکار است که زبان گفتاری و نوشتاری یکی از روشهای بیان است نه همه آن، همانگونه که موسیقی و وحی جبرئیلی و تصویر و رقص و ...امکانهای بیانی دیگری هستند. حال اگر بپذیرید قرآن یک بیان است آنگاه می توان با نگاهی استعلایی (=فارغ از آنکه گوینده اش الله است یا محمد) می توان به خود متن موجود قرآن رجوع کرد و به پرسش مهمتر رسید که قرآن چه نوع بیانی است؟ در پاسخ به این پرسش می توان گفت ما در عالم انسانی با سه نوع بیان (بیان به معنای نظامی از دالها و مدلولها که شامل اصول راهنمای اندیشه و عمل+اهداف+روشهای تحقیق و عمل است) مواجه هستیم: 1. بیان آزادی (بیان حقوق ذاتی و کرامت ذاتی)، 2. بیان/بیانهای قدرت (مثل بیان فاشیسم و یا بیان ولایت مطلقه فقیه) و 3. بیان/بیانهایی که ترکیبی است از آزادی و قدرت و بنابر موقعیت زمانی و مکانی ممکن است به یکسر طیف بچرخد. مثل بیان لیبرالیسم که در کشورهایی با نظام قانون اساسی مبتنی بر حقوق بشر و نهادهای مستحکم حقوقی مانند دیوان قانون اساسی (مثلا در آلمان بعد از جنگ دوم) به بیان آزادی معطوفیت بیشتری دارد ولی همین لیبرالیسم در آمریکا و انگلیس معطوفیت بیشتری به قدرت دارد. برای تمایز این دو موقعیت کافی است به حجم فزاینده محکومیتهای دولت انگلیس در دیوان حقوق بشر اروپایی و یا مساله جنگ عراق توجه کنیم و اینکه چرا فضای عمومی در المان این اجازه را به دولت نداد در جنگ شرکت کند ولی در انگیس و آمریکا رای مجلس بر شروع جنگ تعلق گرفت.
نکته پایانی آنکه با این مجموعه مقالات معلوم می شود آقای گنجی بر آن است که بیان قرآن هر چه هست بیان آزادی نیست و حداکثر امیزه ای است از بیان قدرت و بیان آزادی. اگر این برداشت درست است باز ایشان را دعوت می کنم به سلسله مقالات دکتر ابوالحسن بنی صدر در باره قرآن از دیدگاه موازنه عدمی مراجعه کنند که تاکنون 14 بخش آن نشر عمومی یافته است و تماما هم معطوف به همین پرسش است و با تفصیل هر چه تمامتر کوشیده است نشان دهد ویژگی های کلام حق/بیان آزادی چیست، چرا قرآن بیان آزادی است و اگر بیان قدرت بود چه ویژگیهایی داشت که الان ندارد. البته فقط امیدوارم وی بیش از این خود را و خوانندگان محترمش را نسبت به اندیشه گر موازنه عدمی سانسور نکنند.
من آته ایستم و سپسگزارم از شما اقای گنجی به خاطر 1. این مقالات شجاعانه و محققانه که همراه با ادله و سند نظر خویش را در باب یکی از مسائل مهم دینی بیان کردید و بر خلاف منتقدانتان که به شخص شما حمله می بردند از شخص ستیزی پرهیز نمودید تا درسی با شد برای مدعیان اخلاق و منطق که تنها از معرفت، زیبا سخن گفتن آموخته اند!
-- سید علی طباطبا ئی ، Oct 1, 20082. همانطور که خود در متن مقالات خود گفته اید متن فارغ از خواست مولف تفسیر پذیر می شود و تفسیر من از متن مقالات شما این گونه است که قرآن سخن محمد و محمد انسان است، سخن انسان خطاپذیر است در نتیجه قران خطا پذیر است و از این تنیجه می توان برای تغییر قوانین مغایر با حقو ق بشر و کرامت انسانی در قران بهره برد. با این تفسیر جدا از این که خواست شما بوده یا نبوده موافقم و این قدم مهمی برای ساخت یک سیستم سکولار و هم زیستی ما اته ایسم ها با تئیسم ها در جامعه ای با قوانین عرفی است.
من تقریبا تمام بحثها را دنبال کردم. بخصوص سخن آخر بسیار زیبا بود. ممنون.
-- علیرضا صلاحی ، Oct 1, 2008یکی از مشکلات اصلی دینداران و مبلغان دینی و به نهایتا مردمان عوام دیندار این است که خلا زندگی خود را با دین و مذهب پر نموده اند. تاریخ به روشنی این ادعا را ثابت می کند. مگر نه اینکه در ایران دوران زرتشتی، مردم به دین زرتشت اعتقاد داشته و مناسک خود را به جا می آوردند. دیدیم که پس از آن نیز در دوران اسلامی همان مناسک را، منتها با ظاهری متفاوت انجام داده اند و انجام می دهند. دینداران هم برای کنترل داشتن امور و رفتارها و کردهارها هزاران دلیل گفته شده و نوشته شده دارند.
نکته اینجاست بخشی زیادی از مردمان کره زمین تا وقتی که نتوانند جای آن خلا را با چیز دیگری در ذهن و زندگی خود پر کند، نمی توانند دست از مذهب بردارند. برای مثال تقریبا مطمئنم که مادر خود من هم اگر مذهب راازاو بگیری خواهد مرد.
-- سامان ، Oct 1, 2008تعداد، كيفيت و قدرت حواس پنجگانه انسان به همراه مغز پردازشگرش نحوه تلقي او را نسبت به \"جهان في نفسه\" معين ميكند، اگر انسان حاسه اي داشت كه ميتوانست نيروي مغناطيسي را درك كند بدون ترديد جهان او با جهان انسان فعلي متفاوت بود. (همچون سازمان اجتماعي - سياسي ، دين ، اعتقادات و شايد حتي آخوندهايش!) گفته ميشود كه در اعماق تاريك اقيانوس موجودي اسنفنج مانند زندگي ميكند كه بيش از نود درصد داده هاي حواس او معطوف به درون بدنش است، تصور كنيد انسانها نيز ميتوانستند درون معده يا قلب يا روده هاي خود را ببينند. ايكاش راهي بود تا بفهميم آن اسنفج ، \"جهان\" را چگونه درك ميكند.
-- ملا نقطي ، Oct 1, 2008درود بر گنجي كه سعي ميكند نوري بر تاريكي هاي شناخت ما بتاباند.
یکی یکی قطعات پازل رنساس ایرانی اسلامی در حال شکل گیری است. امیدوارم سایر اندیشمندانی که در این حوزه ها خارج از محدوده ی قدرت قرار دارند فارغ از برخی مسائل که متاسفانه در دوره هایی دامن گیر جریانات مثبت این چنینی می شد به تقویت و بالندگی این جنبش ناگزیر کمک کنند و بیش از این آن را به تاخیر نیاندازند. از رسانه هایی هم چون زمانه نیز باید تشکر کرد که در بسط و گسترش این رسالت تاریخی سهیم گشته اند.
-- شرافت ، Oct 1, 2008مطالب مفيدي بود، ممنون.
-- رهگذر ، Oct 1, 2008.
فقط يك اشكال خيلي مهم وجودداره، كه ايراد اصلي فقها به چنين انديشههايي هست، و البته درست هم هست:
"مدعای کانت این است: ذهن، فعالانه به آنچه تجربه میکند شکل میدهد. ذهن، هر چیزی را در مکان سه بعدی و زمان دو بعدی به تصور در میآورد و میفهمد و در مقولات ادراک (مانند علیت)، ذهن، دریافتهای خود را فعالانه شکل میدهد.
پیامبر هم دارای ذهن است..."
.
اولين قدم در متافيزيك ويا عرفان، خاموش كردن «ذهن» هست. مهمترين هدف انواع مديتيشنها، رياضتها، و تمريناتي در مكاتب مختلف (هندي، بودايي، سرخپوستي، عرفان اسلامي،...) وجود داره همينه. سالك در ابتدا يادميگيره كه وجود خالصش چيزي نيست به جز «آگاهي/شعور/درك»، و ذهن فقط يك ابزارهست در كنار اين آگاهي؛ وقتي اين تفاوت رو بين خودش و اون ابزار قائل شد (يعني تونست به عنوان يك ناظر به عملكردهاي ذهنش نگاه كنه و فهميد كه "خودش" با "ذهنياتش" فرق دارن)، مرحله بعدي شروع ميشه كه تحت كنترل درآوردن ذهن هست؛ يعني بتونه گفتگوي درونيش رو ساكت كنه؛ منظور از گفتگوي دروني، همين افكار چرندي هست كه 24 ساعت، در خواب و بيداري، توي ذهن آدم هــي ميچرخن و باعث ميشن مدام به يك چيزي فكر كنيم و ذهن رو درگير نگه داريم (اين موضوع اصلا به عملكرد ذهن مربوط نيست، فقط و فقط يك عادت غلط هست كه از بچگي با آزاد گذاشتن افكار ايجاد ميشه). در اواسط اين مرحله هست كه -با استفاده از روشهايي- تجربههاي متافيزيكي شروع ميشن. اوائل با توهم آميخته هست؛ چون در حين اين تجارب، ناگهان «ذهن» فعال ميشه، افكاري ايجاد ميكنه (مثلا تصويرسازي ميكنه - عين خواب) و «آگاهي» شخص رو به اين افكار "منحرف" ميكنه. اما اون فرد به مرور ميتونه حيلههاي ذهن (كه نميخواد ما عادتهامون رو ترك كنيم!) رو بشناسه و كاملا كنترلش كنه.
بـــــعــــد از اين مرحله هست كه به شهود واقعي ميرسه و ميتونه به تجاربش اعتماد كنه چون اين تجارب «حقيقت محض» هستن كه با «آگاهي خالص» و «بدون واسطه» درك شدن. بنابراين ادعاي كانت براي دنياي/ذهن فيزيكي درسته اما اين فقط بخش محدودي از كل ِ دنياست و در متافيزيك، قضيه متفاوته؛ هزاران نكته باريكتر از مو وجود داره كه البته كاملا منطقي و قابل بحث هستن - فقط تحقيق بيشتري نياز داره (يا سادهتر: تجربه شخصي :)
آقای گنجی یک دفعه صریحابگو پیامبر دروغ گفت خیال همه ما را راحت کن.آنچه در بند3-7به کنایه گفتی صریح بگو.حالا یک حرف هم از من بشنو :اندیشمندان حوصله و تحمل جاهلان را ندارند.قربان آن پدر و مادر(ودیگرافراد) جاهلی که عاشق فرزندان (یاهمنوعان)اندیشمند بی وفایشان هستند.اینقدرها هم به علم بدون معرفت بها نده.
-- علی ، Oct 1, 2008علی آقا،گنجی به صراحت تمام در مقالات قبلی نوشت که پیامبر راستگوست.اما گفت که از "صدق اخلاقی" نمی توان "صدق منطقی" را استنتاج کرد. این نکته در قرآن محمدی 11 دوباره تکرار شده است. اما شرح مبسوط آن را می توانید در بخش هفتم و هشتم بخوانید. گنجی نوشت که پیامبر صادق، تجربیاتی داشته است، اما وقتی تجربه اش، می خواهد به زبان درآید و تبدیل به گفتار شود،لباس فرهنگ زمانه و سطح علمی مردم و شخص نبی را به تن می کند. در اینجاست که باورهای کاذب زمانه ای که نبی در آن می زیست، وارد متن یا دیسکورس تجربه گر می شود.پیامبر صادق گفته است سینه او را شکافته اند و قلب صنوبری او را از علم و حکمت و رحمت پر کرده اند.اما روشن است که قلب صنوبری محل علم و حکمت و معرفت نیست.کذب معرفت شناختی،نافی صدق اخلاقی نیست.
-- اصغر تهران ، Oct 1, 2008یک نکته دیگر را هم باید به برخی از کامنت گزاران محترم یاد آور شد. یکی از آقایان تا کنون دوبار با نوشتن مطالبی بسیار بلند از گنجی خواسته است درباره نظرات شخص خاصی بنویسدو او را سانسور نکند. آیا مجبور کردن گنجی برای طرح نظرات یک شخص عملی دموکراتیک است؟ شاید گنجی ، به هر دلیلی، نخواهد درباره نظرات آن شخص حرف بزند. مثلا به این دلیل که آن شخص بگونه ای حرف می زند که اصلا کسی نمی فهمد چه می گوید؟درست است که این آقای محترم به تازگی آن شخص را در دنیای دین کشف کرده و شیفته او شده اند، ولی با این روش ها نمی توان کسی را در عرصه دین، فلسفه دین، و کلام مطرح کرد. فقط شما نیستد، شاید فردا فرد دیگری به گنجی بگوید چرا نظرات فلان شخصی را که من او را اوج علم و معرفت می دانم، طرح نمی کنی؟ مگر گنجی قادر است هر روز به فرمان یک نفر، نظرات مراد آن فرد را در مقالات اش بیاورد؟
اگر آن فردی که این دوست گرامی به تازگی شیفته و مریدش شده،چیز درخوری داشت، آیا کسی چون گنجی می توانست آن را پنهان کند؟ سروش،در حوزه دین اسلام، سخنان تازه می گوید، لذا به نظرات اش اقبال می شود.اما مراد شما در عرصه سیاسی که مدعی است، هیچ جایی ندارد، چه رسد به عرصه فلسفه دین؟ با تبلیغات یک مرید، نمی توان کسی را در حوزه اندیشه، مطرح کرد. خوبی گنجی این است که بدون وارد شدن به این مسأئل فرعی، بحث را دنبال می کند.کاری به اهانت ها و فحاشی این و آن ندارد.گرفتار "کیش شخصیت" نیست و نمی خواهد با کلید "موازنه عدمی"همه ی قفل ها را باز کند.گنجی همان آدم ساده و رکی است که دائما در حال تحول است. هرچه را می یابد با دیگران در میان می نهد. شاید این کار او،آمیخته با عجله و کم صبری تلقی شود. اما ، گنجی همین است که هست.از او نیاید خواست که به چیز دیگری تبدیل شود، که نیست. گنجی را بخاطر شجاعت اش در ورود به خطوط قرمز و تابوشکنی باید ستود. نه اینکه کسانی را تبلیغ کنیم که در سراسر عمر بلندشان هیچ کاری نکرده و هیچ سخن قابل فهمی بیان نکرده اند. شاید تمام نظرات گنجی نادرست باشد، اما او با عرضه نظرات اش،خود را به داوری همگانی سپرده،این کم چیزی نیست. نظرات او هم رفته رفته روشن تر و دقیقتر خواهد شد. حقیقت خواهی او، ممکن است به حقیقت بینجامد، ممکن هم هست منتهی به حقیقت نشود. اما این سرنوشت همه متفکران است، نه حکم محکومیت گنجی
دو نكته:
1. آقاي گنجي ميفرمايند:
«فتوحات محیالدین، مثنوی مولوی، بوستان سعدی و دیوان حافظ؛ از این منظر تفاوتی با قرآن محمد ندارند... خدای مولوی همه جا حاضر و ناظر است، بیرون و درون برای او فاقد معنا است. از عالم و آدم جدا نیست».
مشخص ميشود ايشان به فراخور بحث خود، شخصيت انسانها را هم عوض ميكنند. جايي كه بحث همجنس بازي است، حافظ «بچه باز» ميشود و جايي كه نياز است تا قرآن زميني شود و با آثار عرفا و شعرا مقايسه شود، حافظ «عارف» ميگردد. آخر پارادوكس «عارف بچهباز» چگونه قابل توجيه است؟؟!
2. آقاي گنجي ميفرمايند:
«فتوحات محیالدین، مثنوی مولوی، بوستان سعدی و دیوان حافظ؛ از این منظر تفاوتی با قرآن محمد ندارند». (تكرار لازم!)
بحث بر سر اينكه قرآن كلام كيست، نيست! اولاً اين مطلب دقيقاً حرف دكتر سروش است و نه آقاي گنجي و در ثاني، افرادي كه دكتر سروش (گنجي) شاهدي بر مدعاي خود ميآورد، بين آثار خود و قرآن تمايز قائل شدهاند و بلكه آثار خود را مديون و برگرفته از قرآن ميدانستهاند:
-مولوي در «مثنوي» و هم در «مجالس سبعه»، قرآن را بارها و به صراحت، «كلام خدا» عنوان كرده است. بسياري نيز، مثنوي را تنها تفسيري بر قرآن ميدانند.
-سعدي در ديباچهي بوستان، يك بيت نغز دارد؛ دكتر سروش در نامه دوم خود خطاب به آقاي سبحاني، مصراع اول را حذف كرده و تنها مصراع دوم را آورده است:
يتيمي كه «ناكرده» قرآن درست
كتبخانه چند ملت بشست
سعدي نيز، در بوستان، و هم در گلستان به كتاب الهي بودن قرآن اشاره نموده است.
-حافظ -كه حافظ قرآن هم بوده است- قرآن را از آن خدا ميداند:
اي چنگ فرو برده به خون دل حافظ
شرمت مگر از غيرت «قرآن خدا» نيست؟
او به صراحت مي گويد كه هر چه كرده همه از دولت قرآن بوده است:
صبح خيزي و سلامت طلبي چون حافظ
هرچه كردم همه از «دولت قرآن» كردم
وي، از درس قرآن با احترام ياد ميكند:
حافظا در كنج فقر و خلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
ونيز:
ز حافظان جهان كس چو بنده جمع نكرد
لطايف حكمي با نصوص قرآني
نقطه مشترك قرآن و ديوان حافظ، در پريشان بودن ظاهري هر دو است. از ابتدا تا انتهاي يك غزل حافظ، هر بيتي سخن از جايي دارد و در قرآن نيز چنين است؛ حافظ ميگويد:
آنكه در «طرز غزل» نكته به حافظ آموخت
«يار» شيرين سخن نادره گفتار من است
(تنها به ذكر چند مثال اكتفا كردم و گرنه نمونههايي از اين دست بسيار است...)
-- صحرايي ، Oct 1, 2008سلام و درود خدمت گنجی عزیز و سپاس از رادیو زمانه . منتظر بودم مقاله تمام شود تا سوالم را از آقای گنجی بپرسم. فرض کنیم تمام حرفهای ایشان درست. ولی " تفسیر روحانی هستی " که ایشان می گویند بدان باور دارند به چه معناست؟ بعید می دانم آقای گنجی به ماوراءالطبیعه و وقوع معجزه اعتقاد نداشته باشند. روزانه دهها مسائل این چنینی در جهان هستی رخ می دهد و ما آدمیان را به شگفتی وا می دارد. این مسائل از آنجا که از جنس طبیعت نیستند و قابل تفسیر عقلانی هم نیستند ماوراء الطبیعه نام گرفته اند. در برخی نقاط دنیا با لفظ معجزه هم نام برده می شوند. آیا " تفسیر روحانی هستی " شامل اینها هم می شود یا نه ؟اگر می شود پس چرا همه گزاره های غیر منطبق با علم و فلسفه در قرآن - برای مثال دو نیم شدن ماه - تاویل یا اسطوره ای قلمداد شوند؟ سوال دوم اینکه چگونه میتوان اعجاز علمی قرآن در مواردی را با نظریه قرآن محمدی تطبیق داد؟ بلاغت و فصاحت شعر گونه قرآن همراه با ساختار دقیق ریاضی و هارمونی ای که دارد ، به طوری که حتی می توان به نت موسیقی تبدیلش کرد و همچنین اخبار و پیشگویی هایی که نمی تواند از جانب یک پیامبر امی باشد و ... پذیرفتن دربست این نظریه را با مشکل روبه رو می سازد. من انتظار داشتم آقای گنجی لااقل در این باره هم بنویسند. متاسفانه نمی دانم ما دوستداران ایشان دیگر باید چکار کنیم تا ایشان قانع بشود که پای نوشته های خود ایمیل بگذارد.فرض کنیم روزانه صد ایمیل به ایشان برسد و خواندن هر کدام هم یک دقیقه طول بکشد. آیا دو ساعت وقت گذاشتن برای مخاطب این قدر کم ارزش است؟ در همین سایت دکتر مهاجرانی من برای توضیح واضح نظریه گنجی دو ایمیل طولانی گذاشتم که دکتر لطف کرد هر دو را درج کرد .اما هنوز راهی نیست صدای بنده حقیر و امثال من به گوش آقای گنجی برسد! وقتی ایشان می نویسد همه نقدها را میخوانم منظورش از همه نقدها چیست؟ آیا نوشته های داریوش محمد پور در سایت ملکوت را خوانده اند ؟ آیا نوشته ف. م سخن در گویا نیوز را خوانده اند ؟پس چرا هیچ اشاره ای به نقدهای آنان در نوشته اش دیده نمی شود؟
-- احسان ، Oct 1, 2008آقای اصغر از تهران
-- حسن رضایی ، Oct 1, 2008. ای کاش به جای نقد شخص و گوینده و کنایه و استعاره سخن از محتوای مدعای اندیشه موازنه عدمی می راندید و نشان می دادید که کجای این دیدگاه که سخن از حقوق و کرامت ذاتی و نفی دوگانه انگاری و نقد فلسفه قدرت می راند نامنسجم، نامنقح و بی ریشه است. اما حیف که به جای این گونه بحث کردن راه را به نقد گوینده می کشید، شاید هم این راه را اننخاب کرده اید زیرا ساده ترین روش است. از باب تذکر عرض کنم من در نقد آقای گنجی در هر دو کامنتم کوشیده بودم کلامی در نقد شخص آقای گنجی نگویم، و بلکه تا حد امکان به طور تحلیلی و استدلالی به روش اندیشه و پیش فرضهای وی انتقاد کرده بودم و بنابراین شما حق این بود به جای روانشناسی به شدت سوبژکتیوتان و سخن از مراد و مریدی بفرمایید کجای گفته اینجانب، نه شخصیت من، اشکال داشت؟ برای مثال من از ضرورت تنقیح نظریه حق Rechtslehre در هنگام بحث از متون دارای گزارهای حقوقی سخن به میان آوردم و لذا شما بهتر بود به جای روانکاوی به این پرسش پاسخ می دادید.
2. فرق روش من با شما این است که من تلاش دارم شفاف عمل کنم و این شفافیت و روراستی از درسهایی است که آدم از اقای بنی صدر می آموزد. پس اگر یکی از ویژگیهای این رابطه ای که شما در ذهن خویش به تصور درآورده اید-هرچند هم با واقعیت ناسازگار باشد- این باشد که ادم روراست و شفاف آنچه را درست می داند ابراز دارد و خود و دیگری را سانسور نکند به نظرم کاری اخلاقی است.
3. اندیشه موازنه عدمی متعلق به همه ایرانیان است. بسیار پیشتر از بنی صدر کسی مانند فردوسی و عرفای ایرانشهری مانند سهروردی به آن پرداخته اند. این اندیشه ریشه در خرد جاودان ایرانیان دارد. این راه فکری را مدرس و مصدق در همین عصر ما ادامه داده اند. در حال حاضر هم آقای بنی صدر در تکامل این اندیشه هم در گفتار و هم در کردار و با توجه به وقایع روزانه سیاست و اقتصاد متمرکز است. حال اگر کسی خودش را همفکر باوی نشان دهد و به نوبه خودش در روشنایی بخشی به این اندیشه بکوشد شما اسمش را می گذارید ارادت. اگر مراد از ارادت ارادت به حقیقت باشد که فکر نکنم بگویید کاری ناپسندیده است. رابطه من با تفکر بنی صدر برخاسته از درکم از راهی است که مدرس و مصدق پیشرو آن بوده اند.
4. بنی صدر حهت اطلاع همان کسی است که پیش از چهار دهه است در حال کار فکری روی خط مدرس-مصدق است و وقتی هم وارد ایران شد همین سخنان و همین اندیشه موازنه عدمی را که امروز شما قائلید در درک آن مشکل دارید در بهمن ماه 58 در برابر اسلام فیضیه و اسلام نهضت ازادی و جبهه ملی و ...در ازادترین انتخابات تاریخ ایران به مردم ایران پیشنهاد کرد و بیش از 76 درصد ملت ایران به او استقبال کردند. احتمالا شما اسم این استفبال را هم ارادت قبیح ملی بگذارید اما بعید می دانم شما به این نظر باشید که اکثریت ملت ایران نمی دانستند دارند به چه گفتمانی رای می دهند و یا اکثرشان مانند جنابعالی در درک سخنان وی اشکال داشتند و در عین حال او را منتخب و معتمد خویش تلقی می کردند!
5. از دید شما گویی اگر کسی اندیشمندی را جدی بگیرد و دیگران را محترمانه دعوت کند کار قبیحی انجام داده است. اگر این درک را دارید خوب است توضیح دهید بر چه مبنای اخلاقی به این حکم رسیده اید تا اگر فهمیدنی و نکوست ما این بار به اندیشه شما ارادت ورزیم. به قول امام علی اگر کسی به من حرفی بیاموزد مرا رهین منت خویش گردانده است.
در جواب بعضی دوستان که از مقاله گنجی استنباط دروغگویی پیامبر را میکنند باید عرض کنم که سالها پیش این برای خود من هم سئوال بود تا اینکه در همان ایام خوشبختانه فیلم "ذهن زیبا" رو دوبار دیدم و با توجه به علایمی که از رفتار پیامبر اسلام در زمانهای به اصطلاح دریافت وحی ارائه شده مشکل صدق یا دروغگویی آن ادعاها برایم روشن شد.
-- همایون ، Oct 1, 2008این دوستان لطف کنند روحیات و علائم جسمی پیامبر اسلام در زمانهای دریافت وحی رو مطالعه کنند و سپس فیلم "ذهن زیبا" رو ببینند تا به جواب برسند.
كوتاه مي گويم:
-- بنجامين ، Oct 1, 2008پيش بيني هاي آينده قرآن را آقاي گنجي چگونه با محمدي (زميني و انساني)بودن قرآن توجيه مي كنند؟
چه كسي با عقل مادي و مظروف و محدود به زمان از ماوراي زمان خبر صادق مي دهد؟؟
متن آقاي گنجي خوب است همانطور كه ايشان بيان مي كند مدعيات بلادليل نبايد قابل قبول باشد، اما هست! ولي اين به دليل خطاي انسان يا انسانها نيست بلكه بخاطر ذات انسانهاست. همانطور كه قرآن بيان مي كند اكثرهم لايعقلون! بايد پذيرفت كه اكثر مردم نمي انديشند. و اين خصلت از ديرباز تا كنون وجود داشته و نه تنها به عصر حاضر محدود نميشود بلكه فقط خاص مسلمانان نيز نيست و تمامي انسانها از هر دين و مذهب به اين مسئله دچارند(ذاتي). و اتفاقا كاركرد دين در همين نقطه هست، دقيقا جايي كه انسان نمي انديشد! دقيقا در همين نقطه باورها و عادات راهنماي انسانها هستند و دينها در اين قسمت راهنماي خوبي براي انسان هستند و اين دقيقا جايي است كه علم از پاسخ در ميماند. نه تنها امروز كه بلكه در طول تاريخ اين نقص عقلي وجود داشته. دقيقا در هنگام بروز خطر است (مثال قرآن غرق شدن كشتي يا امروزيش سقوط هواپيما!) است كه انسان نام خدا را فرياد ميزند (يا ابولفضل!بجاي خدا متاسفانه)
عقل منطقي يك حوزه فعاليت دارد و قسمت ديگر وجود انسان (من با نام احساس بيان ميكنم) حوزه ديگر، كه ايندو نه ناقض هم نه مخلوط با هم هستند ولي در كنار يكديگر قسمتي از هويت يك انسان مي باشند. دين و اعتقادات مذهبي مربوط به اين قسمت دوم گفته شده است و توجيه، اثبات يا رد آن با قسمت اول (عقل منطقي) كاري مذموم و عبث است. به عنوان مثال آقاي گنجي در 1400سال بعد از هجرت با عقل منطقي و با استناد به علوم زمانه خويش مي خواهد آسماني بودن قرآن را رد يا اثبات كند و در اين راه بطور مثال از قلب مثال مي آورد. شايد علوم زمان وي قلب را دستگاه پمپاژ خون بدانند، اما اين دليل از نظر انديشمند سال 400هجري يا 4000هجري غير قابل قبول و بچه گانه باشد و انديشمندان آن زمانها دلايل ديگر را براي هدف خود بيان كنند.
اين مثال نشان دهنده غير قابل توجيه، اثبات يا رد كردن علوم و معارف ديني (مثل اثبات يا رد آسماني بودن قرآن) با اين عقل منطقي دارد كه بسيار مضحك است.
مذهب و علوم ديني مثل قوانين نيوتوني نيست كه لازم به اثبات باشد و بعد با پيشرفت علم با چند نظريه جديد نيازي به رد كردن آن باشد. همچنان كه قبول يا عدم قبول مذهب نيز هيچگونه خللي در زندگي عقلي پديد نميآورد،(درحالي كه رد كردن قوانين فيزيكي در زندگي ممكن نيست)
البته اينكه زندگي عقلي را به دست نيمه ديگر وجود (احساس يا مذهب) بدهيم نيز قابل قبول نيست. (همان علتي كه باعث ايجاد رنسانس در اروپا شد. منتها غربيان متاسفانه با افراط و تفريط ديني در طول تاريخ از دو سوي پشت بام سقوط كرده اند!)
در نتيجه كه آقاي گنجي خيلي زيبا و با استفاده از دلايل عقل پسند به قول دوستان سعي در بيان و خانه تكاني عقلايي از دين (اسلام) دارند و صد افسوس كه آقاي مهاجراني نيز ايشان را به پاك نكردن اين غبار توصيه مي كنند!!! در حالي كه از ابتدا غباري نيست كه نياز به روبيدن داشته يا نداشته باشد. اينكه آقاي گنجي اين را غبار (ابهام) مي بيند دليلش اين است كه با چشم عقلي به اين موضوع نگاه ميكند و ساده انگارانه سعي در پاك كردن اين غبار (ابهام) دارد و در همين راستا هركسي از ظن خود يار ايشان ميشود يا از اين قضيه بيمناك است.
همچنانكه دين داشتن يا نداشتن هيچ خللي در قانون جاذبه ندارد و اشيا با سرعت يكسان سقوط مي كنند. اثبات عقلايي قلب سينه يا مغز بودن مثال هاي قرآني تاثيري در بينش ديني دينداران مسلمان ايجاد نميكند.
به عنوان برادر كوچك به آقاي گنجي توصيه ميكنم بيشتر بيانديش تا بيان كن! چه در سياست چه در مذهب!
جناب صحرایی
-- هستی ، Oct 2, 2008شما چنان نوشته اید که گویی فقط گنجی حافظ را شاهد باز خوانده است. خوب است نگاهی به آثار حافظ شناسان معاصر بیندازید تا روشن شود چند تن از آنان حافظ را شاهد باز خوانده اند. لطفا سری هم به آثار بها ئ الدین خرمشاهی بزنید.بسیاری از حافظ شناسان معاصر، براساس تحلیل دیوان او، به چنین نظری رسیده اند.حداق این است که موضوعی اختلافی است مابین حافظ شناسان. اما شما حکم قاطع یک سویه صادر کرده اید.
درباره هم رتبه بودن قرآن با مثنوی و بوستان سعدی و دیوان حافظ، گویی شما مقاله حاضر را به دقت نخوانده اید. گنجی می گوید، براساس تئوری دکتر سروش، همه اینها همه رتبه هستند، تنها تفاوت آنها، تفاوت سطح و عمق، و کمی و بیشی مومنان، است.گنجی نگفته است من چنین باوری دارم. بلکه کوشش کرده است تا نظرات متعارض را توضیح دهد و به خواننده فرصت فکر کردن در خصوص این نظرات را داده است.
امیدوارم آقای گنجی پاسخ نقد دوم آقای مهاجرانی را هم بدهند. در ضمن نقدی کاملا اهانت آمیز در یکی از سایت ها علیه قرآن محمدی منتشر شده است که فارغ از اهانت ها ، آقای گنجی باید بدان هم پاسخ گویند تا اهانت کنندگان نتوانند با زور و فحاشی او را متهم به تحریف قرآن کنند.
من معمولا نوشته های اندیشمندان معاصر دین شناس(سروش، ملکیان، مجتهد شبستری، آرش نراقی، محسن کدیور، عبدالعلی بازرگان و...) را می خوانم . در هیچیک از آثار این بزرگان تاکنون ندیده ام کسی اشاره ای به نظرات دین شناسانه آقای بنی صدر کرده باشد. از برخی از آنها حضوراً در خصوص بنی صدر سوال کرده ام. اما تا آنجا که من فهیمده ام، هیچکدام از آنان نوشته ای از آقای بنی صدر درباره دین نخوانده اند.در هیچیک از آثاری هم که درباره نواندیشان دینی معاصر ایران نگاشته شده است، نامی از آقای بنی صدر دیده نمی شود.آیا همه ی اینها توطئه جمعی است که نمی خواهند نظرات ایشان مطرح شود،یا نظر عموم این است که آقای بنی صدر یک سیاستمدار است نه دین شناس.ممکن است در عالم سیاست ایشان طرفدارانی داشته باشد(ماجرای وحدت ایشان با مجاهدین خلق و بمب گذاری های متعاقب آن و وارد شدن به فاز نظامی و اعلام جنگ مسلحانه و افزودن بر ددمنشی رژیم از این طریق و سرکوب عمومی را نباید از یاد برد. آیا برای رسیدن به قدرت می توان از روش های خشونت بار استفاده کرد؟آیا مسئولیتی از این بابت بر عهده آقای بنی صدر نیست)، اما در عرصه دین شناسی تاکنون نامی از ایشان دیده نشده است.آقای رضایی شما اگر از اسلام شناسان بزرگ جهان درباره ایران بپرسید، همه آنان از سروش و سبستری و شریعتی نام خواهند برد. اما هیچ کس حتی نام آقای بنی صدر را هم در این زمینه نمی داند.این البته هیچ پوئن منفی ای نیست.ممکن است کسی در یک زمینه بسیار برجسته باشد، اما در موردی دیگر، با دیگر آدیمیان معمولی تفاوت چندانی نداشته باشد
آقای گنجی شما از مطالب بعضا درست استفاده عجولانه میکنید و از پیش برای خارج قسمتی فرض داشته شده مقسوم علیه دست و پا میکنید، البته همچون سایر دوستان از اینکه کار شما فرصت تبادل نظر فراهم داشته بسیار خوشحالم. اینجانب بر حسب تجربیات شخصی به روشنی دریافته ام که پرستش ایزد و نیک گستری در دنیا مسیر خود را یافته و منبع لازم را که همان قران کلام الله باشد داراست(همچون انجیل، تورات و حتی کتاب اوستا)، از این روی همچون نظر یکی از دوستان پیشنهاد میکنم به نهادهای جعلی همچون امامت یا ولایت یا دین و دولت بپردازید که چه بسا کار جدیدتر و مفیدتری کرده باشید. چرا که به این ترتیب که خود را مومن به دین اسلام بدانید و نهاد اصلی آن را تخریب کنید کار مفیدی برای هم کیشان خود نکرده اید (این نقد،تشکیک و گمراه سازی نسبت به وثوق قران از همان ابتدای نزول وجود داشته و در گرویدن به روح این دین که پرستیدن و تسلیم عاشقانه بودن است هیچ کمکی نکرده).
دل جایگاه ایزد، خدا یا الله است و با پرورش مهر خالق در آن هرانچه برون طراود کلام خداست. کتاب یک شاعر خدا گوی روح خواننده را تلطیف میسازد و لحظاتی وی را سرخوش میکند (و یک فرهنگ قلمرو آن میگردد)، و کتاب یک پیامبر وحی گرفته از ایزد، ملتها و نژادها را به سمت نور میبرد.
در پایان با عرض معذرت از آقای گنجی و برخی از دوستان که احساس هم اندیشی با ایشان دارند، نظر خود را در باره کارهای ایشان میگویم، امیدوارم که اشتباه کرده باشم:
نظام آخوندی و به اصطلاح اسلامی به خصوص پارت تمامیت خواه و خائن آن کار و وظیفه جز تخریب بنیاد دین در ایران (در سطح عموم مردم) ندارد، آقای گنجی با نپرداختن به آنچه که باید، دقیقا همان روش را در سطح طبقه اهل فکر انجام میدهند. امیر، کالیفرنیا
-- بدون نام ، Oct 2, 2008یعنی مولوی با همین واژه ها با پسرش حرف زده؟ به پسرش گفته غر خواهر؟ حالا سگ و خر پیشکش!
-- مسعود ، Oct 2, 2008جای دیگر هم گفته:
گرچه قرآن از لب پیغمبر است
هرکه گفته حق نگبته کافر است.
ازطرف دیگر معتقد است در قرآن بطنی وجود دارد که جز خداوند کسی از آن خبر ندارد. وانگهی مولوی تا سرودن مثنوی تمام عمرش درس و بحث در باره اسلام و قرآن بود. می گویند هزار بار کتاب معارف پدرش را خوانده بود. به همین دلیل فروزانفر بیش از 50 مورد را که مولوی از گدرش اخذ کرده در مقدمه معارف نوشته است. بی سواد بودن پیامبر چه می شود. واقعیت این است که نمی توان بت یک جکله یا یک بین داوری کرد. آقای گنجی کار آسان را انتخاب کرده است. هر جا جمله ای را کناسب نظر خود دیده فارغ از کلیت متن آن را شکار کرده است.
با تشكر از نوشتار هاي پر مغز آقاي گنجي و تمام دوستان
-- بدون نام ، Oct 2, 2008احساس مي كنم دوستان واقعي پيامبر گرامي اسلام و ساير عرفا انسان هاي جسور و شريفي مانند آقاي گنجي و سروش هستند كه در اين جهان هستي هم خدا ، هم زندگي و هم جهان را با مدلي بهتر از تصورات ذهني ما مي فهمند . ولي اكثرما ها به خاطر آميزه هاي سنتي مان (همان اسلام فقاهتي)اين دوستي ها را نمي توانيم ببينيم و بفهميم.اين دوستي ها را دشمني با قران و پيامبر مي بينيم. من حالا مي توانم دوستانه تر به قران و پيامبر گرامي نگاه كنم.
آقای حسن رضایی بحث اصلی این جاست که برای درمان کردن دردهای انسان امروز با ید از روش های درمان زمانه چاره جست، نه روش هایی که برای گشودن مشکلات یکی دو هزارسال پیش تدارک دیده شده بودند. قرآن هم متنی ست برای وحدت بخشیدن به قبیله های پراکنده ی آن روزگار و چاره کردن مشکلات اقتصادی و اجتماعی و روانی مردم بادیه نشین هزار و چهارصدسال پیش. هم چنان که گاتاهای زرتشت و آیین بودا و هندو و یهودیت و مسیحیت. همه برای پاسخ گویی به بغرنجی های زمانه ی خودشان پدید آمده بودند، وبنابراین برای درمان کردن مشکلات بشر امروز از هیچ یک از آن ها نباید مدد خواست.همان گونه که اروپاییان از رنسانس بدین سو دست از دامن دین کشیدند و آن را به خلوت دل های باوردارنده گان شان راندند و دردهاشان را با نسخه هایی که خود می پیچند سعی می کنند درمان کنند. و گرنه اگر سخنانی مثل نظرات بنی صدر چاره گر می بود، کسانی چون هابرماس هم آن قدر فهمش را داشتند که بفهمند ایشان چه می گوید و آن را چراغ راه بشر امروزی قرار می دادند. تمام سخن گنجی ها همین است: اگر این متن های کهن قرار بود معجزه ای کنند تا به حال کرده بودند و منتظر بزگوارانی چون بنی صدر و سروش و دیگر دین باوران نمی شدند. پاینده باشید
-- بدون نام ، Oct 2, 2008خیلی جالب است
-- حسین میرمبینی ، Oct 2, 2008شما به صدق مدعای رسول الله که می گوید خدا قرآن را بر او نازل کرده و او تا قبل از دریافت آن در گمراهی آشکار قرار داشته اعتقاد ندارید و آن را زیر سئوال می برید ؟
اما
به مدعا و سخن گزاف مولوی که می گوید "کتاب مثنوی اش با قرآن یکی است" کاری نداری و دربست قبول می کنی . کتابی که کلی گزاره های غلط اصولی دارد.
آقای گنجی مزخرف گویی هم حدی دارد.
بس کنید آقا شما اینکاره نیستید. آن کاری را هم که بلد بودید (یعنی نقد قدرت) با این حرفها ضایع کردید. حتما بعد از آنکه خرابی سخن شما را نیز تجربه کردیم می باید شما را نقد کنیم؟ مثل آن نقدها که شما از علی شریعتی کردید! چگونه است که شما مسئله به این سادگی را درک نمی کنید؟ یا مگر شما هم به درد قدرت طلبی گرفتارید؟ که اگر آن جور نشد(با همکاری با رژیم خمینی) این جور (با بهم ریختن اساس باورهای مردم) قدرت سیاسی را از آن خودکنید؟ اگر قرار باشد که ایرانیان مسلمان بر حسب استدلال شما بخواهند تغییر عقیده بدهند و به آن چیزی هایی که شما و دکتر سروش و مجتهد شبستری و آرش نراقی می گویید معتقد شوند مطمئن باشید که این تغییر عقیده بدون خون ریزی و کشت و کشتار صورت نمی گیرد. شما امروز باید مسئولیت همه آن خرابی هایی را که از فکر شما پدید می آید بعهده بگیرید.
راستی چگونه است که خامنه ای هم اخیرا گفته: "مولوی اصول اصول اصول دین است"؟ و گفته مطهری هم همینگونه فکر می کرده!
با سلام و تشکر از زحمات آقای گنجی، یک سری مقاله تحت عنوان "بد فهمی قرآن" در همین سایت رادیو زمانه تقدیم خواهد شد.
اینجا توی پرانتز می بد نیست به یک مثال اشاره شود، شاید بتواند کمک کند. ببینید روی هوشمندی (Intelligence) خیلی کار آکادمیک شده است. اما روی خرد (Wisdom) خیلی کار نشده است و بعضی ها هم که آنرا قبول ندارند و می گویند همان Intelligence است. بهر حال یک روانشناس آلمانی و گروه همکارانش روی Wisdom در حال پژوهش هستند. آن ها در تعریف Wisdom چند مولفه را بیان می کنند از جمله:
"دانش درباره محدودیت های دانش...."
آزمایشی را روی بزرگسالان در سن های مختلف و زمینه های مختلف انجام داده اند. آن ها را در برابر این پرسش قرار داده اند:
" یک دختر 15 ساله می خواهد ازدواج کند. چه چیزهایی باید در نظر داشته باشد و انجام دهد؟"
در زیر مثال های دو نوع پاسخ به پرسش بالا آورده شده است:
نوع اول:
"وای یک دختر 15 ساله می خواهد ازدواج کند؟؟؟!!. نه نه به هیچوجه، ازدواج یک دختر 15 ساله اشتباه محضه.... یک کسی باید حالی این دختر کنه که این امکان نداره... خیلی غیر مسولانه است که از این کار حمایت کرد... این یک ایده احمقانه است"
نوع دوم:
" خب در ظاهر این مساله ساده به نظر می آید. بطور میانگین ازدواج برای یک دختر 15 ساله چیز خوبی نیست. اما موقعیت هایی پیش می آید که میانگین کار نمی کند. شاید در این لحظه شرایط ویژه ای در زندگی این دختر پیش آمده است مثلا یک مریضی لاعلاج. یا شاید این دختر والدین خود را از دست داده است. شاید این دختر در یک فرهنگ یا پریود تاریخی دیگر زندگی می کند. شاید با یک سیستم ارزشی متفاوتی بزرگ شده است."
پاسخ های نوع اول نمره پایین گرفته اند. پاسخ های نوع دوم نمره بالا:
Low Wisdom" و "High Wisdom"
-- آرش ، Oct 2, 2008با سلام، جناب گنجی کاش از اول مدعیات را به اختصاربیان میکردید وبعد تفصیلا به انها میپرداختید. در مورد اظهارات جناب مهاجرانی هم حقیقتا بعید میدانم واقف نباشد که اب در هاونگ میکوبد و مغالطه که چه عرض کنم مطایبه میکند. این نکته اخرشان هم که شاهکار بود که چون طباطبایی عمری بر سر قران سپری کرده حرفش معتبرتر است ، وقوت استدلال و معقولیت و اینها کشک.....، و از این به بعد فقط کمیات را در نظر بگیریم و مثلا یک رمال اگر شصت سال رمال بوده پس حرفهایش معتبر است!!! خلاصه احتمال میدهم ایشان حساب وکتاب دیگری میکند وجاهای دیگری را مدنظر قرار میدهد. در هر حال خسته نباشید وممنون.
-- منوچهر ، Oct 2, 2008Last week, Mr. Mohajerani said that, the issue which Mr. Ganji brought-up is not a new issue it has been said about 150 years ago. I tink if we had some people like Dr. Sooroush or Mr.Ganji during that time, our prespective could had been totally different. Thanks, Dr. Soroush and Mr. Ganji.
-- cafshari@yahoo.com ، Oct 2, 2008با دیدن نظر بنی صدر در سایتش من هم تا حدود زیادی به حرفهای آقای رضایی دراین مورد خاص اعتقاد یافتم.بهر حال یک طرفه هم به قاضی نروید.
-- علی ، Oct 2, 2008منصفانه اين است كه نظرات و مقالات منتقدان اين جور حرف ها را هم منعكس كنيد.
-- ss ، Oct 2, 2008خانم هستي!
از راهنمايي شما در مورد اينكه آثار چه كساني را بخوانم سپاسگزارم. در مورد آثار بهاالدين خرمشاهي كه به قول مرحوم گلشيري «تنها يك جلد آن اگر بر سر من بخورد بر زمين ميافتم» و در چندين جلد در مورد حافظ (ذهن و زبان حافظ، حافظ نامه، چارده روايت، حافظ حافظه ماست و .........)، بيشتر از آنكه ارزش محتوايي داشته باشد، به اصطلاحات و صنايع شعري آن پراخته است.
ديگر كداميك از «بسياري از حافظ شناسان معاصر» چنين برداشتي داشتهاند؟ كسروي؟ براهني؟ شميسا؟
اينكه هركس بيايد و درباره حافظ نظري بدهد كه نميشود حافظ شناس! خود خرمشاهي هم از اصطلاح حافظ پژوه استفاده كرده است.
شايد بسياري، عشق زميني اما پاك حافظ به پسران را در نظر داشته باشند و درست است كه اين «حافظ شناسان» مورد اشاره شما، چنين برداشتي (بچهبازي) از حافظ داشتهاند؛ اما فكر نكنم كسي به «عارف بچهباز» اشارهاي كرده باشد و اين از شاهكارهاي آقاي گنجي است!
در مورد «شاهدبازي حافظ» اينجا را نگاهي بيندازيد:
http://nama-nazdik.blogfa.com/post-30.aspx
«درباره هم رتبه بودن قرآن با مثنوی و بوستان سعدی و دیوان حافظ» من مقاله حاضر را به دقت خواندهام و گفتم اين حرف اصلي دكتر سروش است و نه حرف جديد آقاي گنجي و در نتيجه به آقاي سروش ايراد اصلي را وارد كردم...
-- صحرايي ، Oct 2, 2008موفق باشيد
سخنم فقط وفقط با مسلمان هاست(برای دیگران فقط به درد لطیفه گویی می خورد) ،اگرحرفهای سروش و گنجی ومانند ایشان راکاملا درست فرض کنیم:دیگر دست زدن با وضو به خط قرآن معنا ندارد.بوسیدن قرآن مفهومی ندارد.از زیر قرآن رد شدن برای مسافرت عمل لغوی است.درمقایسه با بقیه کتب مثلا مثنوی مولوی شاید کمتر هم باشد.همه اش با تفسیر و تاویل باید به دادش رسید.پیامبر نیز همچین آش دهان سوزی نیست.حالا انصافاآخر این خدایی که میگویید:هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن.ملک قدوس سلام عزیز مهیمن مومن عالم بغیب و بشهادت خالق مصور کجایش به خدا میخورد آن از احکامش، آن هم از پیامبرش.پس در خودمان تجدید نظر کنیم.اگر میگوییم خدا پیامبر فرستاده حتما خودش بهتر از سروش و گنجی میدانسته که چه کسی را بفرستدهمه اش ابهام درست کردن که فائده ای ندارد.باران که در لطافت طبعش خلاف نیست/درباغ لاله روید و در شوره زار خس.باران باران است،چه موقع بیایدوکجابیایدوچه مقدار بیاید آن بحث دیگری است.چه زیبا گفته ای سهراب سپهری عزیزم که:"بدنگوییم به مهتاب اگر تب داریم"(واقعا این عبارت سهراب را باید با آب طلا نوشت)
-- علی ، Oct 2, 2008سلام دوباره. آقای گنجی با استناد به سخن دکتر سروش و نوشته بهاء ولد ، فرایند نزول وحی را همانند فرآیند سروده شدن مثنوی می دانند. در نگاه اول ، این نظر قابل قبول به شمار می آید ولی از طرف دیگر یک جور قیاس مع الفارق هم هست. مثنوی آکنده از نظم و انظباط و حکمتی است که حکایت از حکیمی و شاعری سراینده اش دارد ولی قرآن اگر سخن پیامبر هم باشد سخن پیامبری است که به تعبیر آقای مطهری امی است و حتی سواد خواندن و نوشتن هم نداشت. نظر سروش در بسط تجربه نبوی این بود که پیامبر در شکل گیری وحی نقش داشته است.اما اگر بپذیریم که طبق نظریات اخیر وی ؛ آیات قرآن هم محصول دیالوگ مشترک پیامبر و خداوند است ، به مشکل برخورد می کنیم. می دانیم که تحقیقات آماری که درباره آیات و سوره ها و جزءها و حزبهای قرآن به عمل آمده حکایت از یک نظر ریاضی و علمی شگفت انگیزی دارد. اگر متن محصول تدوین مشترک باشد به مشکل برخورد می کنیم. چرا که در آن صورت باید بپذیریم که پیامبر نشسته و روی حرف به حرف آیات و سوره ها با خداوند حساب و کتاب کرده است! مگر اینکه فرآیند نزول و دریافت وحی همچون خلق یک اثر هنری باشد. اثری که آفرینش ناخودآگاه نبوغ و خلاقیت و معانی از مشخصات ممیز آن است. این خود محتاج دلیل و اثبات است.
مضاف بر اینها ، نظریه قبض و بسط تئوریک دکتر سروش حداکثر حامل این مدعاست که بین علم و دین همواره دیالوگ مشترک وجود دارد. گاه علم پیش رو می شود و حقیقت دین را کشف می کند و گاه دین پیش رو می شود و حقیقت علم را کشف می کند. اما ظاهرا آقای گنجی به علم گرایی تمام عیار اعتقاد دارند. این علم گرایی تمام عیار کل مسائل ماوراء الطبیعی جهان را بی اعتبار خواهد کرد! که با واقعیت هم تطبیق ندارد. حتی با اعتقاد ایشان یعنی " تفسیر روحانی هستی " هم ناسازگار است.
مولوی می گفت من صدای تسبیح در و دیوار را می شنوم. دیگران تاویل می کردند و می کنند ولی فراموش کرده اند که به قول خود او : " خویش را تاویل کن " . آقای گنجی برای زیر سوال بردن تاویل گرایی علامه طباطبایی نظر مولوی درباره تاویل پدیده های هستی را آورده اند ولی خودشان همان کار علامه را به شیوه ای دیگر انجام داده اند. علامه بعضی موارد را تاویل کرده بود اما آقای گنجی با استناد به " واقع گرایی " مولوی همه گزاره های متعارض با علم و فلسفه را یکجا ، نمادین فرض کرده اند! اگر در و دیوار واقعا تسبیح بگویند ، پس ماه هم می تواند دو نیم شود، پس معراج جسمانی هم می توانیم داشته باشیم . پس نوزاد هم می تواند حرف بزند ، پس کور هم می تواند بینا شود، مرده هم می تواند زنده شود ، سلیمان نبی با هدهد می تواند حرف زده باشد ، عصا هم به مار تبدیل می تواند بشود ، زن باکره صاحب فرزند نیز می تواند بشود و الی ماشاالله ... فیزیک انیشتنی الان به تئوریهای جدیدی رسیده که به احتمال زیاد با تحقق آنها می توان زمان را به عقب یا جلو برد.این خنده دار به نظر نخواهد آمد . اما اگرکسی بگوید پیامبر - که روح وحیانی هستی در او هبوط کرده بود - همین کار را کرده است ،خود را ملزم می کنیم به تاویل یا نمادین قلمداد کردن متن ! البته من عمدا مصدر " توانستن " را برای این موارد به کار بردم. برای اینکه چهارچوبی لازم است تا در این چهارچوب نظری مشخص شود که کدام گزاره ها باید تاویل شوند و کدام گزاره ها نمادین فرض شوند و کدام گزاره ها رئالیستی تفسیر شوند. کار کارستان همین است . یک نکته دیگر اینکه چرا منظور ایشان از رویکرد جامعه شناختی به دین به صراحت بیان نشده است؟ تا آنجا که من فهمیدم منظورشان این می تواند باشد که برای جامعه دینی ایمان گرایی ِ بدیل عقل گرایی مفیدتر می تواند باشد. اما لحن مقاله نشان می دهد حرف نگفته ای وجود دارد که منجر به خودسانسوری شده است.چرا؟دست کم احساس من و پاره ای از دوستان این را می گوید.
آقای گنجی ! حقیر می توانستم همه این حرفها را خیلی عریض و بسیط ! طی یک مقاله در یکی از سایتها منتشر کنم اما به خاطر احترامی که به شما و ساحت اندیشه و فلسفه دارم حذر کردم از اینکه نخوانده ملا شوم! اما انتظار دارم رفتاری را که در پاسخ به آقای مهاجرانی تقبیح کرده اید ، خودتان انجام ندهید. نقدهایی از این دست را هم باید مورد تامل قرار داد و حتی وارد دیالوگ مکتوب با همه منتقدان غیر رسمی شد. شما نیک می دانید که علم و معرفت و نقد ، هیچگاه منحصر در چهارچوبهای آکادمیک و منتقدان رسمی نیست.
-- احسان ، Oct 2, 2008جناب آقای صحرایی. شیوه شما بسیار جالب است. اول می گوئید، فقط گنجی حافظ را "بچه باز" خوانده است. بعد به یاد شما می آوریم که بسیاری از حافظ شناسان هم حافظ را شاهد باز خوانده اند. شما ، دراینجا، حربه بسیار جالب ، اما غیر علمی، را به کار می گیرید. می گوئید: آنهایی که حافظ را شاهد باز خوانده اند، حافظ شناس نیستند. پس هر کس بگوید حافظ شاهدباز نیست، حافظ شناس است.اما، هر کس بگوید:حافظ شاهدباز بوده است، حافظ شناس نیست.گذشته از نادرست بودن حکم شما، باید به پرسش دیگری هم پاسخ گوئید: مگر شما در چه جایگاه علمی - ادبی، متن شناسی،قرار گرفته اید که به دیگران نمره می دهید که چه کسی از نظر علمی در چه مرتبه ای قرار دارد؟ چه کسی به شما چنین جایگاه فاخری داده است؟ نکند شما خدا هستید و بدینترتیب، به قول اشاعره، فوق چون و چرائید و حق دارید درباره هر کس داوری و حکم صادر کنید؟
-- هستی ، Oct 2, 2008گذشته از همه اینها،"عارف بچه باز" ، شاهکار خود شماست، نه گنجی. نوشته اید:"عارف بچه باز، از شاهکار های گنجی است". وقتی کسی چیزی را در گیومه می گذارد، یعنی دارد نقل قول مستقیم می کند. گنجی در کجا نوشته است: "حافظ ، عارف بچه باز است". شما که برای رد سخنان کسی که افکار او را نمی پسندید، به این راحتی تهمت می زنید، چه کسی، دیگر داوری های شما را باور خواهد کرد؟ گنجی در مقاله ای که در رادیو زمانه در باره حقوق همجنس گرایان نوشته است، گفته است، دیوان حافظ حاکی از آن است که حافظ شاهد باز بوده است. همین و بس. اما ، "عارف بچه باز"، شاهکار خود شماست ، که خواسته اید با در کنار هم قرار دادن دو مفهوم به اصطلاح متعارض، عواطف خوانندگان را علیه گنجی ، به شدت تحریک کنید. گنجی در همان مقاله، به تازه ترین کتابی که در ایران منتشر شده است، ارجاع می دهد که آقای نصرالله پورجوادی، طی مقاله ای محققانه و مستند، شاهدبازی های عارفان بزرگ، را بازگو کرده است. به احتمال زیاد، خواهید نوشت که پورجوادی را هم محقق نمی دانید؟ متون عرفانی ما، شواهد و قرائن فراوانی دال بر شاهد بازی عارفان، در اختیار ما می گذارد.
آقای صحرایی. نگاه شما به حافظ و عارفان، نگاه ایدئولوژیک است. ایدئولوگ، کسی است که بی چون و چرا، از شخص یا عقیده ای دفاع می کند ، و چشمش را بر واقعیت می بندد. اما اگر بجای رویکرد ایدئولوژیک، تاریخی به ادب و عرفان ایرانی نگاه کنید، خواهید دیدکه برخی از عارفان، در شاهد بازی آنچنا زیاده روی می کردند، و به چنان توجیهات ناپسندی متوسل می شدند، که صدای سعدی را هم در آوردند. شما چگونه چشم بر این واقعیت تلخ می بندید. برخی از عارفان مسلمان،شاهدبازان متبحری بودند. و برای عمل زشت خود، توجیه های سلوکی درست می کردند. می گفتند، پسران زیبارو، آثار صنع خداوندند.ما از طریق ارتباط جسمی با پسران زیبا،با آثار صنع خداوند ارتباط برقرار می کنیم.سعدی در اعتراض به آنها می گفت:
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاک بازیم و صاحب نظر
بعد سعدی پاسخ دندان شکنی بدانها می دهد. می گوید اگر واقعا می خواهید با آثار صنع خداوند ارتباط برقرار کنید، شتر و گاو هم آثار صنع خداوندند. چرا به سراغ زیبارویان چین و چگل می روید؟
آقای صحرایی، دشمنی با گنجی نباید شما را به وادی تحریف سخنان وی، تحریف تاریخ ادب و عرفان، و به سوی کوبیدن بزرگان اندیشه ما براند.شما برای کوبیدن گنجی، راه بدی را انتخاب کرده اید.سروش و خرمشاهی و براهنی و داریوش آشوری ...تنزل می دهید، تا به اصطلاح، گنجی را کوبیده باشید.کمی شجاعت به خرج دهید و بگوئید، آری در میان عارفان ما، بوده اند عارفانی که شاهد باز بوده اند. به نظر بسیاری، حافظ هم یکی از آنان بوده است، اما من(یعنی صحرایی) نظر آنان را قبول ندارم،به این دلائل. شما چون نمی خواهید از اشتباهی که درباره گنجی کرده اید، عقب نشینی کنید، روز به روز باید به افراد دیگری، که از بزرگان این مرز و بومند و به گردن همه ما حق دارند، اهانت کنید.
همین جا نکته دیگری را هم باید یادآور شوم، برخی از ناقدان محترم می پرسند، چرا گنجی به نقد ها پاسخ نمی گوید؟ گنجی به نقد آقای مهاجرانی پاسخ گفت. در گذشته هم به نقدهای بسیاری پاسخ گفته است که اگر طالب باشید، نشانی آنها را برایتان در زمانه می نویسم. اما آیا گنجی باید به تهمت، اهانت و فحاشی، و ادعاهایی که حداقل ضوابط گفت و گو را رعایت نمی کنند، هم پاسخ گوید؟گناه گنجی این است که ذهن خود را به روی ما گشوده است. ممکن است تمام سخنان او نادرست باشد، اما او به هیچکس اهانت نکرده، تهمت نزده است. بلکه صرفا دارد نظرات خود را درباره دین با ما در میان می گذارد. آیا پاسخ چنین کسی،اهانت و تهمت است. مگر او کجا را از دست ما در آورده است که با او چنین می کنیم.آیا نفاق و درویی، به قول حافظ، "زهد ریایی" خوب است؟ حافظ که در یک جامعه دینی- فقهی می زیست و به شدت گرفتار زهد ریایی، در نقد آن جهد فراوان به خرج داد. به امثال گنجی باید از این جهت درود فرستاد که نفاق نمی ورزند، خود را عرضه می دارند تا نقد شوند. نگاهی به جامعه ما بیندازید و نفاق و ریای گسترده و رایج در آن را ببینید؟ آیا این چیزی است که شما می خواهید و به دنبالش هستید؟ با این شیوه نقد نویسی، دیگر کسی جرئت نخواهد کرد، واقعا بگوید چگونه فکر می کند. آیا برای شما کافی است که ظواهر حفظ شود، همه خود را مومن و متدین و عارف نشان دهند، اما به قول حافظ،
چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند
مصطفی را علیه السلام که امی می گوینداز آن رو نمی گویند که برخط و علوم قادر نبود،یعنی از این رو امیش می گفتند که خط و علم و حکمت او مادرزاد بود،نه مکتسب(فیه ما فیه مولوی)ولی خودمانیم حاشیه بحث دارد جای اصل را میگیرد.ایمان دارم ایمان دارم باز هم ایمان دارم در رادیو زمانه نیز "انسان"های زیادی وجود دارند که آلوده نشده اندونخواهندشد......
-- علی ، Oct 4, 2008خانم هستي عزيز
-- صحرايي ، Oct 4, 20081. سعي كنيد آرامش خود را حفظ كنيد؛ من اصلاً دوست ندارم با آدمهاي خشن گفتگو كنم.
2. سعي كنيد دروغ نگوييد و نقل قول را به طور كامل و نه به دلخواه يا به برداشت و اوهام خود بياوريد؛
3. فرموديد: «اول می گوئید، فقط گنجی حافظ را "بچه باز" خوانده است». من هرگز اول چنين چيزي نگفتم! عرض كردم: «مشخص ميشود ايشان به فراخور بحث خود، شخصيت انسانها را هم عوض ميكنند. جايي كه بحث همجنس بازي است، حافظ «بچه باز» ميشود و جايي كه نياز است تا قرآن زميني شود و با آثار عرفا و شعرا مقايسه شود، حافظ «عارف» ميگردد. آخر پارادوكس «عارف بچهباز» چگونه قابل توجيه است؟؟!» اينكه «فقط گنجی حافظ را "بچه باز" خوانده است» را پيدا كنيد!!
4. فرموديد: «ميگوييد: آنهایی که حافظ را شاهد باز خوانده اند، حافظ شناس نیستند». من هرگز چنين چيزي نگفتم! عرض كردم: «اينكه هركس بيايد و درباره حافظ نظري بدهد كه نميشود حافظ شناس! خود خرمشاهي هم از اصطلاح حافظ پژوه استفاده كرده است».
5. فرموديد: «باید به پرسش دیگری هم پاسخ گوئید: مگر شما در چه جایگاه علمی - ادبی، متن شناسی، قرار گرفته اید که به دیگران نمره می دهید که چه کسی از نظر علمی در چه مرتبه ای قرار دارد؟ چه کسی به شما چنین جایگاه فاخری داده است؟». من هرگز چنين چيزي نگفتم (يعني نمره ندادم)! عرض كردم: ««اينكه هركس بيايد و درباره حافظ نظري بدهد كه نميشود حافظ شناس! خود خرمشاهي هم از اصطلاح حافظ پژوه استفاده كرده است» (تكرار لازم؛ چون چيز ديگري نيافتم!) پس نيازي نميبينم پاسخ بگويم.
6. فرموديد: «"عارف بچه باز" ، شاهکار خود شماست، نه گنجی. نوشته اید:"عارف بچه باز، از شاهکار های گنجی است". وقتی کسی چیزی را در گیومه می گذارد، یعنی دارد نقل قول مستقیم می کند». خير، گيومه كاربردهاي ديگري هم دارد و صرفاً براي نقل قول استفاده نميشود. هنگامي كه كلمهاي نامتعارف يا كم كاربرد باشد يا بخواهيم كلمهاي مشخص و متمايز شود نيز استفاده ميشود. در اينجا كاربردهاي مختلف گيومه را بخوانيد: http://tinyurl.com/5blsso
7. فرموديد: «گنجی در کجا نوشته است: "حافظ ، عارف بچه باز است"». من هرگز اول چنين چيزي نگفتم! عرض كردم: «مشخص ميشود ايشان به فراخور بحث خود، شخصيت انسانها را هم عوض ميكنند. جايي كه بحث همجنس بازي است، حافظ «بچه باز» ميشود و جايي كه نياز است تا قرآن زميني شود و با آثار عرفا و شعرا مقايسه شود، حافظ «عارف» ميگردد. آخر پارادوكس «عارف بچهباز» چگونه قابل توجيه است؟؟!» (تكرار لازم!) يعني آقاي گنجي نميخواسته است بگويد حافظ عارف بچهباز بوده است. بلكه به فراخور بحث خود، از حافظ استفاده (يا سوءاستفاده) كرده است.
7. فرموديد: «گنجی در مقاله ای که در رادیو زمانه در باره حقوق همجنس گرایان نوشته است، گفته است، دیوان حافظ حاکی از آن است که حافظ شاهد باز بوده است. همین و بس.». همين و بس؟؟ واقعاً. گنجي گفته است: «اين سنت [...] شاهدبازی چون حافظ را «لسانالغیب» خوانده است. هر دینداری اگر بخواهد سخنش کمی دلنشین شود، کلامش را با شعری از حافظ تزیین خواهد کرد... آنان از واعظان آموخته بودند که در ظاهر و عرصه عمومی خود را به گونهای عرضه نمایند (عاشق خدا) و در حوزه خصوصی و خلوت (حوزههای علمیه دینی؟) آن کار دیگر (لواط) را انجام دهند... حافظ هم این فرهنگ ریاکارانه را آموخته بود... بادهی انگوری مستکننده شادمانه و شاکرانه سر میکشید... وقتی جای زنان فقط در خانه باشد، امکان و فرصت بشتری برای آنچه در فرهنگ ما «بچهبازی» خوانده شده فراهم میگردد... در آن دوره فقط مردان (جوانها) میتوانستند چنان تجربهای را برای حافظ مهیا سازند... مغبچه پسرکی است که در میکده خدمت میکند. ساقی هم همین وضع را داراست... در موارد زیادی اشارهی وی به پسران کاملاً آهنگ جنسی دارد...».
اين موارد براي توجيه همجنس بازي است. فراموش نكنيد كه همجنس بازي با بچه بازي متفاوت است. اما اينجا و براي رساندن مقصود آقاي گنجي براي زميني بودن قرآن، اين «بچه باز» «لواط كار» «شرابخوار» «رياكار» و ... ناگهان مي شود «عارف»! عجب عارفي است اين حافظ...
8. فرموديد: «سروش و خرمشاهی و براهنی و داریوش آشوری ...تنزل می دهید». تنزل؟ در مورد سروش انتقادي نوشتم. شما به انتقاد ميگوييد تنزل؟ صنايع شعر خرمشاهي در مورد حافظ را تحسين كرده و ميكنم. اما گفتم در مورد محتواي شعر او، زياد ارزشمند نيست. اينكه او بيش از 10 جلد كتاب درباره حافظ نوشته باشد كميت خوبي است؛ اما كميت دليل بر كيفيت نميشود. بسياري از نوشتههاي وي، تكرار مكررات هستند. راستي شما از خرمشاهي نام برديد. فراموش كردم بپرسم منبع و صفحهاي كه وي گفته حافظ بچهباز بوده را معرفي كنيد؟ اما در مورد «داريوش آشوري». خواهش ميكنم نوشتهاي از من در مورد «تنزل»
بسمه تعالی
-- لطف علی لطیفی ، Oct 8, 2008قرآن مجید خود این گونه تشکیک ها را پیش بینی کرده است و از آنان خواسته است کتابی مانند قرآن بیاورند. اگر نمی توانند، ده سوره و اگر باز هم نمی توانند یک سوره مانند قرآن بیاورند و آن را در معرض قضاوت دیگران قرار دهند.
قرآن پیش بینی کرده است که کسی نمی تواند چنین چیزی بیاورد و عجیب این است که تاکنون همه انسانها از جمله ادیبان عرب از آوردن همانند قرآن عاجز بوده اند.
عاشق آگاه
چون، صفا و پاكي
اندر قلب و دل، پرپر زند
قلب و دل ، چون صيقلي شد
نور از آن،ول ول زند
جهل و آ ن عادات با طل،
ترک گویدعقل تو
عشق و آگاهی بیابی
او بشوید قلب تو
پس همه غمهای عالم
از دل تو پر زند
صورت معشوق آگاهی
به قلبت، ره زند
عاشق آگاه ، عشقش
هم دل وهم دلبر است
عشق ، آگاهت کند
شور تو ، آب کوثر است
آب کوثر بر درون قلب تو ،
جاري شود
عشق و آگاهی، تو را
هم باده هم ساقی شود
صورت معشوق آگاهی
تو را قرآن شود
"اقراء بسم ربک" آید
تو را فرقان شود
هان که فرقان گفته آمد
در کلام حق تو را
چون که احوالت بدیدی
شد تجلی مر تو را
هر تجلي، از حقایق
ظاهری و باطنی ست
چون كه از بطنش در آيي
باز بيني ظاهري ست
لوح محفوظ است و
مکنون است این ام الكتاب
رو مصفا شو
كه محفوظت كند ، روز حساب
از جمال خود گذر كن
تا ببيني آن جلال
از جلالت، چون رهيدي
باز، مي بيني جمال
اين جمال و آن جلالت
قصه ای دارد، پسر
بانگ رحمان و رحیم آید
تو را گوید خبر
گفته شد هفت است
يا هفتاد پرده، در كلام
رو طهارت كن تو قلبت
تابدانی یک کلام
بسم رحمان و رحیم بینی
کلیم الله شوی
رب عالم می شوی
بيني ، كه روح الله شوی
-- ناصر طاهري بشرويه - روشنا ، Oct 18, 2008ناصر طاهري بشرويه.......روشنا
تعالي تدريجي گوهر انسان مطلوب خداوند است و بس
آقاي گنجي
به نظر بنده تفاوت چنداني بين كتب آسماني از جمله تورات و انجيل و قران نيست وپيروان آنها در طول بردار زمان همه موحد و بنوعي همه بنابه اشاره قرآن مسلمانند.
جنگ هفتادودو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند.
كس چو حافظ نگشاد از رخ انديشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند.
گويي خالق هستي نيز اين قلمهاي انديشه و شانه زدن هاي ما را به نيكي ياد ميكند و در قران نيز به قلم و به عصر و زمان قسم ياد نموده است. كه از اين منظربايستي كلام وحياني را بنوع ديگري تاويل و تفسير نمود .
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين سخت بي تمكين بود.
كلام وحي كلام خداوندي ايست كه بر زمين تشنه و بارور پيامبر خود محمد مصطفي(ص) چون باران رحمت نازل شده است. كلام الهي در برخورد با نهان خانه دل پيامبر خود ،با زبان پيامبر براي هدايت زمينيان زميني مي شود و در ظرف زمان ،مكان ، استعاره ،استوره و حتي بنوعي رنگ و بوي عرف شبه جزيره اعراب را بخود گرفته است و به تناسب ظرفيت درك و فهم تمام مخاطبان و احاد بشر (علي الخصوص اعراب جاهل) تنزل يافته است و به اقتضاي زمان و زبان امثله از داستان و استعاره بهره ميبرد. ولي اين موضوع از جان كلام و محكمات هدايت الهي نمي كاهد. چرا كه يكي از ويژه گيهاي كلام الهي بودن وحي رحماني ،مغلوب مطلق نشدن قرآن در زمان و مكان است و محكمات اين كلام در طول بردار زمان از مبدا آفرينش تا روز قيامت را شامل است و مغلوب زمان نمي شود و تنهامتشابهات آن ساكن در زمان و مكان است. لذا مخاطب و شنونده عاقل با رهايي از عرقه ها و عقده ها يا انگيزه هاي پيشتازي در هنجار شكني، (كه آقاي گنجي مصداق بارز آن مي تواند باشد)مي تواند بدرستي محكمات را از متشابهات تفكيك نمايد كه براي مومنين واقعي كار چندان سختي نمي باشد. لذا يافتن گزاره هايي در كذب و يا ناسازگار با زمان و مكان خاص ،دليلي بر صدق و يا كذب منشائ نزول آيات وحي نمي شود. چرا كه هدف و مقصدقرآن بعنوان كتاب هدايت تمامي آحاد بشر در تمامي اعصار است. كه مخاطبين آن شامل تمامي احاد اعم از عاقل و بالغ، جاهل و كافر ، مومن و ظالم و مظلوم و با هر سطحي از رشد و بالنده گي اجتماعي مي باشند.
لذا كليت فرامين و مزامين وحي آسماني در ظرف محدود زمان خاصي و در هنجار هاي يك مقطع تاريخي خاص نمي گنجد. بنابر اين گزاره هاي مربوط به محكمات آيات الهي در طول بردار تاريخ و اعصار و ابنائ بشر قابل تبين و تفسير است. و از طرفي گزاره هاي مربوط به متشابهات و استعاره ها ممكن است رنگ و بوي اخلاق ، فرهنگ ، عرف زمان و مكان خاصي از جمله عرف اعراب را بخود گيرد كه اكثر گزاره هاي مورد اشاره شما از اين نوع گزاره هاست كه در زمان و مكان خود قابل تحليل و تبيين و تصديق است.
و اكثر تناقض ها و يا تعارض هاي مورد اشاره با هنجار هاي اجتماعي امروز آن موضوع، جزو هنجار هاي اجتماعي آن روزگار بوده است. چرا كه ريشه اين تفاوت هاي هنجار ها در رشد تدريجي و در هدايت تكويني انسان از سوي خالق خويش قرار دارد و طبيعي ايست كه در اين رشد تدريجي بخشي از هنجار هاي اجتماعي باز توليد مي شوند و شايد چنين ويژه گي رشد و سير تكويني انسان است كه خداوند محمد (ص) را بعنوان آخرين پيامبر و قران را بعنوان آخرين منبع هدايت معرفي نموده است. لذا در مقطعي از زمان گزاره هايي از متشابهات كلام وحياني صدق و در مقطع ديگري از زمان و مكان كذب تحليل و تفسير شود و به ظاهر با زمان خويش در تقابل و تناقض قرار گيرد.
عدم ملاحظه قاعده كلي ياد شده در تبيين و تفسير كلام خداوند متعال ، ما را در حصار هاي تنگ زمان مكان محصور مي سازد و بدنبال آن مفسر قصد دارد كليت قران ( بگوييم خداوند)رابا صدق و كذب يك گزاره در حصار هنجار هاي امروزي كه ممكن است فردا به يك نوع ناهنجاري مبدل شود، قرار ميدهد.بديهي است كه نتيجه گيري ير اساس آن دور از منطق است.
بنابر اين ريشه تعارض گزاره هايي از قرآن با هنجار هاي اجتماعي بشر در ظرف و استعداد محدود انسان قرار دارد و خداوند متعال در قرآن نيز به تكليف انسان به اندازه وسع خويش اشاره نموده است
( لا يكلف ا...ه الا وسعها) و حتي در تبيين احكام اخلاقي وقرآن منع نمودن بعضي از رفتار هاو هنجار هاي نادرست از جمله منع خوردن شراب سعه صدر زماني داشته و خداوند تاب و تحمل انسانها را در نظر گرفته است و موضوع به تدريج و در طي چند دوره زماني براي مسلمانان منع شده است.
بنابر اين مجادله بر سر صدق و كذب متشابهات قران و گزاره هاي آن ملاكي بر نفي منشا تماميت و كليت قرآن نمي شود و مجادله بر آن چندان داراي ارزش نيست.
از طرفي به دوستداران اين نوع مباحث نيز موضوع مهم ديگري را ياد آور مي شوم كه خالي از لطف نخواهد بود.
-- نعمت ا...ه ادريسي ، Oct 18, 2008تضارب افكار و انديشه ها و توليد فكر و تعقل در جايگاه خود بسيار مبارك و ارزشمند است و لي بايستي بدانيم همانطور كه خود آقاي گنجي در مبحث پاياني خود در خصوص كاركرد هاي زبان اشاره نموده است، كاركرد هاي رسانه و زبان در دنياي حاضر و در عصر رسانه با كاركردهاي پيشين تفاوت فاحشي دارد و بنوعي كنش گران اصلي و صاحبان تريبون دراين عرصه از اين آبهاي گل آلود تنها ماهي موجود در اين آب را صيد ميكنند.
بقول انديشمندي مثل مايكل مارين كه در اعتراض خود به دگرديسان آينده نگر در جوامع امريكايي از تعبير بازي كودكانه آنان در جعبه شني استفاده ميكند كه بزرگترهاي جامعه (به تعبير ايشان سازمان سيا) براي رهايي از سئوالات و خواسته ها و شيطنتهاي كوچكتر هاي خود كودكان را در فضايي امن و در درون جعبه هاي شني قرار مي دهند تا سرگرم بازي باشند و بزرگتر ها نيز به كار خود مشغول باشند
كه كار كرد هاي جديد رسانه ها بي شباهت به جعبه هاي شني براي اصحاب قلم نمي باشد و يك نوع كاركرد دو سويه را دارند. من نيز تذكر بسيار بجا و ارزشمند آقاي مهاجراني را كه در ابتداي مقاله ودر نقد مطالب شماياد آورشدند ،با دلايل ذيل بجا و مهم ميدانم كه خداي نكرده در اين تضارب افكار و انديشه ها و ايجاد تشكيك در منشائ نزول آيات رحماني به بازي كودكانه در جعبه شني دچار نشويم و ناخواسته آب به آسياب نامحرمان دين نريزيم. چرا كه در عصر حاضر و از ديد گاه فيوچريست ها زبان تنها يك نوع ابزار براي بيان خواسته ها و انتقال يك پيام و مفهوم از فردي به فرد ديگر نيست.بلكه در فضاي سايبر تجمع و اتحادي از زبانها و حنجره هاي همسو و يا ناهمسو گشايش دهنده تفكر و انديشه برتر و بنوعي گشايش دهنده آينده است و المان هاي اصلي رخداد ها در آينده توسط اين زبانها و رسانه هاي متحد فراهم مي شود. بنابر اين ما با سازماندهي و شبكه سازي انبوهي از زبانها و انديشه ها مي توانيم آينده محتوم خود و انديشه برتر جامعه را رقم زنيم وآينده نيز به همان شكل گشايش يابد.
سئوال اين است كه با توجه به موضوع ياد شده نتيجه تضارب بيشمار افكار و انديشه هاي عصر كنوني در نفي آيات الهي و يا ايجاد شبهه و تشكيك در آنها چه مي شود؟!.
پاسخ اين سئوال را آقايان دكتر سروش و گنجي ومهاجراني ودر خارج از فضاي ساخته گي كنوني بررسي وبه مخاطبان خود ارايه كنند.
بنابر اين در اين نوع مباحث اگر دغدغه دين است و نه بازي كودكانه، جانب احتياط را نبايدفراموش كنيم. در نگاه عالمان دگر انديش و آينده نگر ديگر چنين نيست كه كسي درستي و نادرستي يك انديشه و گزاره ايي را از عناصر انديشه نو ظهور را اثبات و يا نفي نمايد. و كشف گزاره درست و يا نادرست يك انديشه و تفكر چندان اهميتي ندارد، بلكه صرفا" ايجاد تشكيك و سئوال و شبهه در انديشه برتر و كنوني ( صدق و كذب كلام وحياني) وهجمه و هم همه انبوه حنجره ها در نفي و اثبات آن بخش مهمي از كاركرد محسوب مي شود و اين فراگشت نوعي از تفكر غالب و برتر را معرفي و تعيين ميكند. هر چند به عقيده من كلام وحي اگر كلام خداوند است خود نيز حفاظت آن را وعده داده است و بديهي است كه فوت هاي دهان تحليل گران كم انديش و يا مغرض اين چراغ پرفروغ هدايت را نمي توانند خاموش سازند . ( الذين ليطفعو نور ال...بالوائهم و ال الله يتم نور ههم و لو كره المشركين.
واقعا جای بسی تأسف است. آقای گنجی جوری به نظریات دکتر سروش استناد می کند که انگار نظریات ایشان در حد همین حرفهای ... آقای گنجی است در حالیکه نظریه دکتر سروش، نظریه کلامی بسیار عمیق و بنیادی است. از خوانندگان حرفهای آقای گنجی تقاضا دارم سروش را از روی گنجی نشناسند و آب از سرچشمه بجویند.
-- مظفر ، Oct 18, 2008آن خود خداست
آن گذرگاهي که
جان را رهبر است
جسم و تن ها را
به جانها معبر است
آن گذرگاهي كه
آغوش تن است
گرمي آغوشش
ما را رحمن است
رحمت بي انتها
آغوش ماست
چون كه نيكش بنگري،
نامش خداست
اي بشر
نام خدا ،
خود
بستر است
جمله ذرات جهان را
رهبر است
دانه در آغوش او ،
گل گشته است
گل وزان رحمت
همه مل گشته است
خاك از رحمش،
چه خندان گشته است
آب تن در بسترش
جان گشته است
خاك عالم را
همه بستر شدست
خاك را هم بسترش
اخگر شدست
اخگر اين خاك ،
پاره آتش است
پاره اي آتش كه،
دايم خاموش است
خاموشي ، كان روشني
از آن اوست
روشني هاي همه مهتاب ،
اوست
آتشی، گر آب را
رحمت شدست
آب زان رحمت ،
همه آتش شدست
آتشي گر باد را
بستر شدست
باد بر عالم
همه اخگر شدست
باد، گاهي
بستر آتش شدست
خاك زان بستر،
چو خاكستر شدست
بسترهر آيه ،
آيه ديگر است
بستر اسماء عالم ،
جوهراست
جوهر هر ذره ،
آن را بستر است
ذره در جوهر بماند ،
گوهر است
چون كه "خود" بستر شود،
آن "خود" خداست
خود ، در آن بستر
يكي از انبيا است
-- ناصر طاهری بشرویه . روشنا ، Oct 28, 2008ناصر طاهری بشرویه....روشنا
سروش عشق و آگاهی
( کس چه می داند)
كس چه مي داند
كه در دل آتشي برپا نبود
قطره ای از عشق نوشیدم
دلم گرما نمود
كس چه مي داند
يارم عابد و ترسا نبود
ساقي ميخانه را ديدو
ره خم ها نمود
کس چه می داند
شیرینی وفرهادی نبود
باده ای چرخی زد و
شیرین و فر هادی نمود
كس چه مي داند
لیلی عاشق وشيدا نبود
خلوتي در قلبش افتادو
رخش ليلا نمود
كس چه ميداند
مجنوني در اين صحرا نبود
ليلي مستانه اي، مجنون ره صحرا نمود
كس چه ميداند
در دشت و دمن گلها نبود
آتش مهري چو پيدا شد
همه گلها نمود
كس چه ميداند
ديشب در دلم مینا نبود
عشق آگاهم نمودو
بر دلم مینا نمود
كس چه ميداند
يارم با دلش سودا نبود
جام مي در دستش افتادو
دلش، سودا نمود
کس چه می داند
توراتی و مو سایی نبود
عشق لوحی گشت و
موسا را، کلیمایی نمود
کس چه میداند
انجیلی و عیسایی نبود
عشق عیسا گشت و،
مریم را، اهورایی نمود
کس چه میداند
پیغامی و قرآنی نبود
بر قلم افتاد عشق،
احمد، هم آوایی نمود
ناصر طاهری بشرویه...روشنا
-- ناصر طاهری بشرویه . روشنا ، Oct 28, 2008پیام آور عشق و آگاهی
) دلم نمی خواهد فکر کنم(
آنكه، با نام تو
بر" مغز و تن"ات ،فرمان دهد
او، همان قلب است
هر" دم" "هو"ي رحماني زند
ذهن و، ادراكات تو،
از قلب،فرمان مي برد
جسم و، الزامات تو
خون دل ، از او می خورد
فكر وعقل تو
به حكم قلب هر سو مي پرد
تا، اراده كرد قلبت
مغز فرمان مي برد
تا، نخواهد قلب تو
كي،عقل تو در كار شد
تا، نجويد آن دلت
ادراك تو، بي كار شد
دل اگر خواهد ز مغزت
در تفكر مي رود
قلب اگر جويد ز عقلت
سوي "درك "ت مي پرد
هان ،
قواي "غير ادراكي و ادراكي "ت
مامور دل اند
در درون و در برونت
در حريم دل،ول اند
-- ناصر طاهری بشرویه . روشنا ، Oct 28, 2008ناصر طاهري بشرويه.......روشنا
(دل بدان سو گشت ول(
عالم تو ،
عالم قلب تو باشد ،
اي پسر
آنچه در قلب تو پويد
آيدت ، هر دم به سر
از طريق عقل
قلبت سير" معقولات" كرد
چون "طريق وهم" بگرفت
سير" موهومات" كرد
آن خيال از در در آمد
قلبت آن" برزن" گرفت
دل بر آن عالم برفته
جامه اش، بر تن گرفت
گاه قلبت "گوش "گشته
سير" مسموعات" كرد
گاه، لمسي بر دلت زد
سير "ملموسات" كرد
چون " طريق چشم" گيرد
قلب، " مبصر" مي شود
چون كه" خوش عطري" برآيد
دل بدان" مجمر" شود
چون "مزه" زد بر زبانت
با مزه گرديد ، دل
چون كه " دركي ديگر" آمد
دل بدان سو، گشت ول
هان پسر،
بيني كه قلبت
"عالم اغيار" گيرد
دم به دم، گم كرده "خود " را
سير آن اخبار گيرد
خيز وفارغ كن تو "خود" را
هان، دل و قلبت، اسير است
بگسل اين "بند اسارت"
تا كه بيني،
دل "امير" است
-- ناصر طاهری بشرویه . روشنا ، Oct 28, 2008ناصر طاهري بشرويه.......روشنا
پیام آور عشق و آگاهی