خانه > انديشه زمانه > انديشه انتقادي > سازگاری ناسازوار سنت و تجدد | |||
سازگاری ناسازوار سنت و تجددخسرو ناقداین مقاله در تاریخ پنجشنبه، دوازدهم شهریور در روزنامه اعتماد منتشر شده است. «جدل پیشینیان و معاصران» که به جدل قدیم و جدید، کهنه و نو یا تقابل سنت و تجدد نیز معروف است، به جدلی اطلاق میشود که در اواخر قرن هفدم و آغاز قرن هجده میلادی در کشور فرانسه با آب و تاب فراوان درگرفت و در گسترش نهضت اومانیسم و جنبش روشنگری در این کشور و در دیگر سرزمینهای اروپایی تأثیری بسزا گذاشت. روایتی کهن در دست است که در آن متجددان به کوتولههایی تشبیه میشوند که بر شانههای غولها که همانا پیشینیان باشند، نشستهاند و از این رو به رغم جثه ریزشان، دوردستها را بهتر میتوانند ببینند. این تشبیه در سده هفده و هجده میلادی در اروپا رواج بسیار داشت و معاصران با آن، نسبت عصر خود را با دوران باستان توصیف میکردند و آن را ترکیبی از این دو برداشت از جهان و اشارهای به سازگاری ناسازوار سنت و تجدد میدانستند. در واقع آنچه مایه برتری متجددان به شمار میآمد، انباشت دانشی بود که بشریت در طول تاریخ گرد آورده بود و اینک در اختیار جهان مدرن قرار داشت. ذهن جستوجوگر انسان با گذشت زمان، پیوسته به حقایقی نو و نهان دست مییابد و شناختهایی جدید به دست میآورد. بر این اساس و از آنجا که دانش بشری، همراه با زمان، دائماً رو به افزایش است، از این رو دوران معاصر با آنکه بر شالوده گذشته بنا شده است، اما ضرورتاً بر گذشته برتری دارد. در واقع، گسست از سنت مطرح نیست، بلکه تلاش برای درک سنت و گفت و گو با گذشتگان مطرح است؛ و این نه به معنای بازسازی گذشته، بلکه نوعی نوسازی سنت و سازگار کردن آن با تجدد است. مباحث و جدلی که در آن دوران، گسترش جنبش روشنگری را موجب شد و سرنوشت مردمان سرزمینهای اروپایی را رقم زد، اینک، در آستانه هزاره سوم میلادی، یکی از عمیقترین بحرانها و شاید اساسیترین معضل جامعه ما شده است. به باور من، مسأله بنیادی ما ریشه در تقابل سنت و تجدد و تفاوت دو جهانبینی و دو برداشت دارد. ناکامی اندیشمندان و روشنفکران سنتی و متجدد ما در نیافتن راه برونرفت از این معضل و نداشتن راهکاری برای سازگار کردن این ناسازوارها و تلفیق این تناقضها، دور باطلی را پدید آورده است که به ظاهر قرار است تا ابد ادامه پیدا کند، دست کم علل ناکامی نهضتهای اجتماعی را، از زمان امیرکبیر و کوششهای اصلاحی او تا تلاشهای اصلاحطلبان روزگار ما، باید در لاینحل ماندن این معضل جستوجو کرد. اگر نیک بنگریم، با آنکه طرح و پاسخگویی به مسأله رویارویی سنت و تجدد، دغدغه بسیاری از اندیشمندان و روشنفکران ما بوده، اما پیشرفت ما در این زمینه چنان اندک بوده است که شاید به دیده نیاید. هنوز «قانون خواهی» امیرکبیر، خواست اصلی جامعه ماست. اختیار و اصلاح محضر شرع و بنای دیوانخانه عدالت که امیر در بیش از ۱۵۰ سال پیش از این میخواست، مشکل امروزی ماست. «اصلاح قانون انتخابات» که یکی از خواستههای اصلی نهضت ملی ایران بود و محمد مصدق و یارانش با آن به میدان آمدند، با وجود «نظارت استصوابی» هنوز یکی از مشکلات نظام انتخاباتی ماست. باورکردنی نیست، هنوز خواست اصلاح و اصلاحطلب بودن جرم محسوب میشود، به هر روی، این مسأله، نه تنها جامعه ایرانی را در ۱۵۰ سال گذشته فلج و از حرکت و پیشرفت باز داشته، بلکه اصولاً یکی از اساسیترین معضلات عصر حاضر است و بیگمان اصلیترین چالشی است که در برابر سرزمینهای شرق مسلمان قرار دارد. شاید هم بر مبنای همین باور است که نمیتوان به طرح این مسأله در سطح ملی بسنده کرد و باید کوشید حداقل با عنوان کردن آن در گسترهای فراختر، نگاه و نظر اندیشمندان و دولتمردان جهان را نیز به پیچیدگی مسائل اجتماعی و سیاسی شرق مسلمان جلب کرد و آنان را از سادهانگاری در ارائه راهکارهای شتابزده بر حذر داشت. رویارویی سنت و تجدد، مسألهای نیست که فقط جامعه ما گرفتار آن است، بلکه این مسأله گریبانگیر اغلب جوامع شرقی نیز شده است. از این رو با طرح آن در سطح جهانی و مخاطب قرار دادن اندیشمندان و دولتمردان جهان، میتوان کوشید تا نه تنها علل مشکلات و ریشه مسائل ملی و منطقهای را بازگو کرد، بلکه نشان داد پایان بسیاری از جنگهای منطقهای و دفع بحرانهای عدیده در جهان و از آن جمله کابوس گسترش تروریسم و علت اصلی بروز اختلافات میان جوامع غربی و شرقی ـ خاصه میان غرب و جهان اسلام ـ در گرو حل معقول و منطقی این مسأله است. اینکه تفکر سنتی و تلاش و تقلا برای جلوگیری از نوگرایی و نواندیشی از یک سو و تندرویهای متجددان، بدون در نظر داشتن سنتهای دیرپا و جان سخت، از سوی دیگر یکی از مهمترین علل بروز بحران در زندگی اجتماعی ماست، قابل کتمان نیست. اما پرسش اساسی این است که چه باید کرد؟ آیا پیش روی ما تنها دو راه قرار دارد؟ یا باید زندانی سنتهای دست و پاگیر بمانیم یا جز محو شدن در مدرنیته و فرهنگ و تمدن غرب برای ما راهکاری میسر نیست؟ آیا این تقابل را به گونهای دیگر میتوان از میان برداشت یا آن را به حداقل ممکن کاهش داد و چنان بیخطر کرد که حیات اجتماعی و هویت تاریخی ما را نابود نکند؟ بیگمان، جستوجو و یافتن علل عقب ماندگی ما از فرآیند تمدنی جدید و دستاوردهای آن و نیز شناخت از منشاء پیدایش و فرآیند تمدن در مغرب زمین و چرایی و چگونگی نفوذ فرهنگ غرب در جوامع شرقی و دگرگونی های ناشی از آن، نقطه آغاز خوبی برای طرح این مسأله است.
نخست آنکه، رویارویی سنت و تجدد، یا به بیانی دیگر، مسأله گذار از ساختارهای پوسیده و ناکارآمد و پذیرش نوگرایی متکی به عقلانیت انتقادی، مختص به سرزمینهای شرقی یا جوامع مسلمان نیست و کشورهای غربی نیز ـ هر چند در ابعادی دیگر ـ با آن سر و کار داشتهاند. اما آنچه در این میان مهم و اساسی است، طرز برخورد و شیوه یافتن راهکارهایی برای حل این معضل است. از این رو با آنکه جوامع غربی کمتر درگیر مسائل مبتلا به سنتگرایی افراطیاند، با این همه متفکران غربی نیز خود را از پرداختن به این مسائل بینیاز نمیبینند. لشک کولاکوفسکی، فیلسوف لهستانی در شمار آن گروه از اندیشمندان غربی است که در آثارش به طور جدی به این مسأله پرداخته است. چکیده نظرات و جایگاه او در گفتمان سنت و مدرنیته به هیچ وجه از بحث ما دور نیست و شاید بتوان آن را در این سخن او بازیافت، آنجا که می گوید: «در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره باید به خاطر سپرد؛ یکی آنکه اگر نسلهای جدید، در مقابل سنتی که از پدرانشان به ارث بردهاند، پی در پی شورش نمیکردند و سر به عصیان برنمیداشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگی میکردیم. دوم آنکه اگر روزی شورش و عصیان علیه سنت موروثی، همگانی و عام شود، جای ما دوباره در غارها خواهد بود. پیروی از سنت و ایستادگی در برابر سنت به اندازه هم برای زندگی اجتماعی لازم و ضروری است. جامعهای که پیروی از سنت در آن پرقدرت شود و بر تمام شئونات زندگی مسلط شود، محکوم به رکود و سکون است. از سوی دیگر، جامعهای که شورش علیه سنت در آن همگانی شود، محکوم به نابودی است. جوامع همواره هم ایجاد کننده ذهنیت سنتگرایانه و هم پدیدآورنده روح عصیانگر علیه سنت بودهاند، هر دو ضروری است. اما فراموش نکنیم که این دو همیشه فقط در تضاد و ناسازگاری و نه در ترکیب و آمیزش، قادر به همزیستی با یکدیگرند.» بی تردید این همزیستی ناسازوار تنها با استمرار «نقد روشمند سنت» و «سنجش فرآیند تجدد» قابل حصول است. این مهم اما در هر زمان، نه با پذیرش ناآگاهانه ارزشها و معیارهای فرهنگ و تمدن غرب میسر میشود و نه با بازگشت به گذشته و پافشاری بر سنتهای پوسیده و خرافهپرستی و نه با تکیه بر ساختارهای کهن و اعمال قدرت و نه با اتکا بر اقتدارگرایی و کیش شخصیت. آغاز این راه یافتن جایگاهی مطمئن است برای گذار از امروز و فراتر رفتن از زمان حال و تلاش برای رسیدن به فردایی بهتر و آیندهای روشنتر که بر دیروز و امروزمان تکیه دارد. همواره در خاطر داشته باشیم که آنچه امروز و برای نسل حاضر «جدید و مدرن» و لاجرم جذاب و خواستنی است، فردا و برای نسلهای آینده کم و بیش «سنتی دست و پاگیر» به شمار میآید که طغیان علیه آن امری طبیعی مینماید. با این همه، در جامعه باید نخست احساس و آمادگی و ظرفیت پذیرش ارزشی مناسب با روح زمان به وجود آید تا بعد گامی در راه تحولی اساسی برداشته شود. دگرگونی ارزشها، فرآیندی فرهنگی است و نه حقوقی، اما ناگزیر تغییر قوانین منسوخ را در پی دارد. تمدنها امری بشریاند و از این رو، نسبی و گذرا، مگر آنکه ادعا کنیم که با برآمدن خورشید تمدنی جدید، چشمه پرسشها و نیازهای معنوی و نیازمندیهای مادی انسان نیز خشکیده میشود. فراموش نکنیم که تمدن پاسخی است به روح کاوشگر انسان که پیوسته از جهان هستی، عالم و آدم پرسش میکند، و این نیازهای تازه آدمی است که همواره او را به تلاش و کوشش برای رفع آنها میکشاند. مگر تمدن از پاسخی که انسان به پرسشها و نیازهای گوناگون خود میدهد، پدید نمیآید؟ البته در این فرآیند آن دسته از پرسشها و نیازهای آدمی برتری و اهمیت دارد که فرهنگ ساز و تمدن زاست. اگر بپذیریم که پرسشها و نیازها و ارزشهای انسان با گذر زمان و تغییر زمانه، دیگرگون میشوند و رنگی دیگر و اثری تازه به خود میگیرند، پس باید بپذیریم تمدنها نیز دیگرگون میشوند و تمدنی پایدار و پاینده وجود ندارد. تا انسان هست، پرسشگری و نیازمندی او هم پابرجاست و هر پرسشی که پاسخ داده شود و هر نیازی که برآورده شود، آدمی را با دهها پرسش نو و دهها نیاز تازه روبهرو میکند. در پایان این فرآیند پیچیده که جان آدمی را درمینوردد، کمال زندگی میتواند حاصل شود. هر فرهنگ و تمدنی، مادام که با اتکا به نیروی ذاتی خود بتواند پرسشهای انسانها را پاسخ گوید و نیازهایشان را برآورد، پایدار میماند. تمدن غرب تاکنون توانسته است با تکیه بر نیروی ذاتی خود، بحرانهای بسیاری را پشت سر گذارد؛ بحرانهایی بزرگ که مبدأ و منشاء آنها در قرن نوزدهم میلادی بود و تا قرن بیستم ادامه یافت و چهره کریه خود را در ظهور ناسیونالیسم و فاشیسم و دو جنگ جهانی و بهرهکشی از ملتهای آسیا و آفریقا نشان داد. غلبه تفکر لیبرالی با اتکا به نظام اقتصاد بازار بر رقیب سوسیالیستی و اقتصاد دولتی، تنها با تکیه بر دموکراسی و گسترش آزادیهای فردی در غرب ممکن شد. بگذریم که ضعف درونی جهان سوسیالیستی و عدم آمادگی برای اصلاحات بنیادی در ساختار نظام، انحطاط اعجابآور آن را در پیش چشمان متحیر جهانیان موجب شد. تجربه فروپاشی نظامهای کمونیستی بار دیگر نشان داد نه تنها هیچ نظام و حکومتی مقدس و جاودانه نیست، بلکه در صورت ناکارآمدی و نابکاری، به هیچ وجه سزاوار حفاظت و حراست نیست. در ارزیابی نقاط ضعف و قوت فرهنگی تمدن غرب نیز نباید پا از مدار انصاف بیرون نهاد. با وقوف بر ضعف تمدن غرب در قرون وسطی، در پاسخگویی به مسائل مبرم انسانها، به تلاشهای اندیشمندان در دوران روشنگری نیز باید ارج نهاد. اندیشهورزی و کوششهای متفکران غربی و گسترش جنبش دین پیرایی، موجب فروپاشی قدرت کلیسا و بدنامی روحانیت شد و نابودی ساختار ارباب و رعیتی را در پی داشت. در واقع ویرانی بنای پوسیده تمدن قرون وسطی، نتیجه ناتوانی نظامهای حاکم در رفع نیازهای مادی و معنوی انسانها بود؛ انسانهایی که با شعار آزادی، برابری و برادری، «انقلاب کبیر فرانسه»، یعنی مشهورترین واقعه دوران مدرن را آفریدند. عاملی که موجب پیدایش فرآیند مدرنیته در غرب شد، وقوع نهضت اصلاح دین در اروپا بود. مدرنیته، به گونهای که در اروپا رخ نمود، بدون دین پیرایی بیگمان غیرممکن میبود. مدرنیته با روشنگری فیلسوفان، از دکارت تا کانت و نیز با گالیله آغاز شد و در قرن هفدهم میلادی با برداشت تازهای از دولت و تصوری از دموکراسی پاگرفت که آزادی انسان از قیود خرافات و سنتهای دست و پاگیر کلیسا، شرط لازم آزادی فرد بود یعنی آنچه دستاورد اصلی مدرنیته است، با همه مشکلات و معضلاتی که برای انسان مدرن به ارمغان آورده است. تمدن غرب در کنار انکشافات جدید و تکنولوژی مدرن، آزادی اندیشه، حاکمیت قانون، حق حاکمیت مردم و مهمتر از همه نهادی کردن این اصول و دستاوردهای بسیار دیگر را برای انسانها ممکن ساخت. ولی استعمار و سرکوب خشن و خونبار ملتهایی که به حوزه تمدنی غرب تعلق نداشتند نیز از پیامدهای دوران مدرن است. غارت سرمایههای مادی و انسانی، نابودی محیط زیست و محو بسیاری از ارزشهای انسانی و دستاوردهای معنوی و اخلاقی، همه روی دیگر تمدن غرب است. اگر ما بپذیریم که انسانها بر اساس آگاهی و اراده آزاد، خود قادرند راه و شیوه حیات اجتماعی خویش را انتخاب کنند، بنابراین نه منطقی و نه انسانی است که از آنان بخواهیم که بیچون و چرا در برابر هژمونی و برتریخواهی تمدن غرب تسلیم شوند. از سوی دیگر غیرممکن است که بسیاری از دستاوردهای فرهنگی و تمدنی غرب را مردود دانست و با تعصب و تصلب، در برابر آنچه نام و نشان از غرب دارد ایستادگی کرد. این امر به فرض محال، حتی اگر ممکن نیز مینمود، نه معقول و مقبول میبود و نه مطلوب. در اولین قدم باید تمدن و تاریخ و فرهنگ غرب را واقعاً شناخت و ساختارها و ساز و کارهای آن را دریافت. البته در این راه به پایههای سنتی تمدنها نیز نمیتوان بیتوجه بود چرا که هویت تاریخی و اجتماعی ملتها در آنها نهفته است. خاصه ملتهایی با تمدنی کهن و فرهنگی پرمایه. سنت نیز چون تمدن امری بشری است و قابل تغییر و تحول. اصولاً بخش عمده آنچه امروز سنت و ارزشهای سنتی نامیده میشود، ساخته دست بشر و نیاز دورانی از حیات اجتماعی اوست و بیگمان متأثر از وضع زمان و شرایط تاریخی و وضعیت اجتماعی، از این رو متحول و تغییرپذیر. مخالفت بخش سنتی جامعه با اصلاح و دگرگونی و پافشاری آنان بر حفظ «ارزش ها» قابل درک است، ولی نباید فراموش کرد که ارزشهای اجتماعی مدام در حال تغییر و تحولاند و همراه با دگرگونی این ارزشها درک ما از کارایی آنها و تصور ما از تاثیرگذاری آنها نیز به تدریج دگرگون میشود، حال خواه این ارزشها منشاء دینی داشته باشند خواه منبعث از فرهنگ و آداب و رسوم جامعه باشند. اگر قبول داریم که سنت و نظامهای برآمده از سنت امری بشری است و اگر بپذیریم که هیچ ساخته انسان نباید حیات و هستی او را محدود و مسدود کند، بنابراین حفظ سنتی که دورانش به پایان رسیده است، چیزی نیست جز تحمیل قالبی تنگ بر وجود آزادیطلب و روح گسترشخواه انسان. و این عمل ناروا حتی اگر به زور و با اعمال خشونت ممکن و میسر باشد (که بیگمان در درازمدت امکانپذیر نخواهد بود و تاریخ سرزمینهای گوناگون گواه این مدعاست) خیانت به هستی و خسارت به جان آدمی است. شکی نیست که وقتی ذهن انسان به شیوهای خاص از درک و دریافت پدیدهها عادت کند، با دشواری بسیار قادر به ترک آن است. این دشواری خاصه زمانی بزرگ میشود و مسأله میآفریند که سنت رنگ و بوی دین نیز به خود میگیرد. با این همه ما محکوم به حل شدن در فرهنگ و تمدن غرب نیستیم مگر آنکه از نقش آزادی و اراده انسان که بیگمان تحت تأثیر محیط و تاریخ و اجتماع است ـ ولی اسیر این عوامل نیست ـ غافل شویم. از سوی دیگر از پیشرفتهای علمی مغرب زمین در گستره دانشهای گوناگون و از دستاوردهای عظیم بشری که در زمینههای اجتماعی و سیاسی پدید آمده است و همچنین از ارزشهای معنوی و اخلاقی برخاسته از آنها نیز نمیتوان چشم پوشید. نباید فراموش کرد که این همه نه تنها دستاوردها و ارزشهای تمدن و فرهنگ غرب، که میراث ارزشمند بشری است که طی قرون متمادی و در نتیجه تماس و تاثیر متقابل فرهنگها و تمدنهای گوناگون نصیب جامعه بشری شده است. به هر حال تجربه به ما نشان داده است راه سنتگرایان افراطی و روش تجددگرایان تندرو همواره با شکست مواجه شده است. از این رو، راه برونرفت از معضل «تقابل سنت و تجدد» و یافتن راهکاری برای همزیستی آنها، به رغم ناسازگاریشان، با تحکم و توسل به رفتارهای آمرانه امکانپذیر نیست. در دنیای امروز با تصویب قوانینی به دور از ساختارهای فرهنگی و واقعیتهای جامعه نمیتوان از ورود عناصر فرهنگی غرب به درون جامعهای جلوگیری کرد. با زور و اعمال قدرت و خشونت، بر دشواریهای اجتماعی نمیتوان فائق آمد و بحرانها را به سلامت پشت سر گذاشت. حداکثر شاید بتوان برای مدت زمانی کوتاه با تکیه به زور و کاربرد خشونت بر مشکلات سرپوش گذاشت، اما مسائل اساسی جامعه چون آتشی زیر خاکستر در التهاب باقی خواهد ماند و با پیدایش اولین امکان دوباره شعلهور خواهد شد. غربستیزی و تجددگریزی نیز چارهی کار نیست. تجربهی حرکتهای افراطی و گرایش به انزوا و ماندن در حصار «پرده آهنین» نیز که طبعاً نتیجه انقلابیگری و پیامد انقلابهاست، راه به جایی نمیبرد. از سوی دیگر با بخشنامه و تصویب منشور و جز اینها نیز نمیتوان سنت را از جوامع بیرون راند. اصلاحات اجتماعی تنها آنگاه اقبال موفقیت دارند که نخست لوازم فرهنگی پیدایی و پذیرش آنها در گسترهای قابل توجه از جامعه فراهم شده باشد. از این رو آنجا که سنتهای دیرپای جامعه با اعتقادات دینی مردم گره خورده است، نخستین گام در راه همزیستی سنت و تجدد، پیرایش دین از کهنهاندیشی و بدآموزی است. دفع خرافات و طرد مبلغان خرافهپرستی و پاک گرداندن دین از غبار خرافات، نخستین گام هوادار اصلاحات اجتماعی در راه سازگاری سنت و تجدد است. در واقع تلاش در این راه چیزی نیست جز آنچه امیرکبیر در ۱۵۰ سال پیش از این خواهان آن بود و در راه آن جان سپرد. • لینک مقاله در روزنامه اعتماد |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
Hi, excellent article but I think you have to first describe what is the modernism. I read an excellent short article that described modernism very simply by Ramin Jahanbegloo many years ago in a newspaper. Unfortunately I can't remember what newspater was it. But it was a newspaper that was published in the IRI. Movafagh Bashid.
-- Anoosh ، Sep 4, 2009در برداشتی خوش بینانه همان بیان مسئله تقابل سنت و مدرنیته بدون ارائه راه حل. حفظ فرهنگ سنتی و اخذ تمدن صرفا علمی، راه اعتدال، و ... آن نسخه هایی است که گوشهایمان از آنها پر است.
-- ali ، Sep 5, 2009نويسنده سخن تازه ای را آغاز و طرحی نو را عرضه کرده که جای سپاس دارد. اما درباره اين طرح نو بايد بحث شود و گسترش پيدا کند. به نظرم طرحی که نويسنده با خواننده در ميان گذاشته شروع خوبی برای بررسی مسئله رويارويی سنت و تجدد است که واقعاً مسئله بنيادی جامعه ما است. تا اين مسئله در جامعه ما به بحث گذاشته نشود و همانطور که نويسنده اشاره کرده راهی معقول و منطقی برای حل آن پيدا نشود مشکلات ما تا ابد باقی می ماند و تغيير حکومتها و دولتها هم چاره ساز نيست.
-- محمدرضا محرابی ، Sep 5, 2009با تشکر
مقاله ای مورد نظر جالب و خواندنیست. من هم ماندن در سنت که با دیوار های جهالت و خرافات محدود شده را محکوم و رد میکنم اما افتادن در دام تمدن امروز را هم با چشمان بسته هوشدار میدهم.همانطور که میدانیم هر دوره ای از تاریخ یا هر تمدنی دو رخ دارد یک رخ ان مثبت یک رخ ان منفی است. در سنت رخ منفی فربهتر است.در قدمه اول تامل در شناخت این رخها لازمیست در غیر آن ما از زیر چکک بزیر ناودان خواهیم رفت. دقت در طرح هوشیارانه برای گذر از دیروز به امروز فقد در تیوری ممکن همچون اشعار صوری اسان وفریبنده باشد اما میدانیم در عمل ساده نیست اگر ساده بود با در دست داشتن انبار از تیوریهای در دست میتوانستیم بگذریم. هنجار های سخت شده را شکستن مشکل تر از شکستن اتم است . فکرهای نیاز است تا شمع روشن کنند و دیگران با اطمینان و با چشمان باز روشنا هی را ببینند. من فکر میکنم دیگر روشهای متوسل بزور زمانش گذشته است راه خروجی از مسیر زوایای روشن عقل است و میشود با کمک آن طرح خرد ورزانه ریخت و از این دوران گذشت . تا بتوان از دام تقدیر و سنت نفس گیر نجات یافت وهم در تاریکی ابتذال نابود نشد.همتت بدرقه را کنو بیدار شو /که گرچه شب سیاه است ولی فردا ز نسل توست باور کن.
-- s.samedi ، Sep 14, 2009