خانه > انديشه زمانه > مقالات > امتناع اصولیت رادیکال | |||
امتناع اصولیت رادیکالمحمدرضا نیکفر۳۳. استدلالهای اصلی پیشگذاشتهشده در فصل یکم این نوشته برای پس زدنِ نظرِ آرامش دوستدار در موردِ امتناعِ تفکر در فرهنگِ دینی ایرانی این ساختار را دارند: آنچه در موردِ تاریخ و فرهنگ ایران یا هرجای دیگر گفته میشود، باید برپایهی خصلتِ کلی تاریخ و فرهنگ گفته شود، یعنی مبتنی بر گزارههایی باشد که بیاستثنا در موردِ هر تاریخ و فرهنگی صادق باشند. چون گزارههای دوستدار به شکل ناموجهی کلی نیستند یا اگر عمومیت یابند، در عمومیتشان صادق نیستند، پس برنهشت (تز) او دربارهی ایران نیز درست نیست. مستثنا کردن ایران دوستدار ممکن است در پاسخ به آنها بر موضعِ یک نسبیتباوری پیگیر بنشیند، ولی در این صورت انتقاد او از فرهنگِ ایرانی دچارِ یک معضلِ هرمنوتیکی حلنشدنی میشود. معضل، این است: انتقاد یا از درون صورت میگیرد یا از بیرون. در صورتِ درون–باش (immanent) بودن، یا خود از جنس منحطِ همان فرهنگی میشود که بدان انتقاد میکند، یا نشان میدهد که در درونِ همان فرهنگِ منحط نیز میتوان تواناییِ خردورزی انتقادی داشت. هر دو حالت نقضِ غرض هستند. انتقاد، در صورتِ بُرون–باش بودن، ممکن است نامربوط و در نتیجه فاقدِ حقانیت خوانده شود. موضعِ فلسفیِ دوستدار بهیقین نسبیتباوری نیست. عقلانیتِ او عقلانیتِ فلسفهی آگاهی عقلباور است که از نخستین شاخصهای آن، مرزبندی با نسبیتباوری است. حکمهای دوستدار، حکمهای فیلسوفی نسبیتباور نیستند. بنابر این، اگر دوستدار همگانیگرا باشد، که هست، برای پس زدنِ قالب اصلی استدلالهای ما، که آنها نیز پایهای جهانروا دارند، تنها این راه را در برابر خود دارد که بر قاعده تأکید کند و همهنگام ایران را از شمولِ صدقِ آن کنار بگذارد. این طبعاً یک فرقگذاری دوگانه است، یعنی دوستدار بایستی هم ایران را مستثنا کند و هم خودش را در جمعِ ایرانیان. به فرقگذاری اخیر پیشتر اشارهای داشتهایم (بند ۱۰)، بدان بیشتر نمیپردازیم و توجهِ خود را متمرکز میکنیم بر فرقگذاری نخست، یعنی اینکه ایران با بقیهی جهان فرق دارد. کمیت و کیفیت دینخویی ۳۴. چرا ایران استثناست؟ اگر مرکزِ جهان با اندیشیدن و پیرامونِ آن با نیندیشیدن مشخص شود، چرا ایران در حاشیه قرار گرفته است؟ پاسخِ دوستدار این است که ایران حاشیهنشین است، چون فرهنگِ آن دینی است. ولی فرهنگهای "مرکز" هم دینی بودهاند و هنوز به اعتباری دینی هستند. پاسخ به این اِشکال میتواند این باشد که ایرانیان به نحو مشدد و مؤکدی دینخو یند. در ردِ این سخن میتوان به مقایسه با دیگران رو آورد، این راه نیز باز است که کسی به سنجشِ رابطهی ایرانیان با دین رو آورد و با رجوع به ادبیات و تاریخ برنماید که رابطهای که مردمانِ ایران–زمین با دین گرفتهاند، کمتر با تعصب و بیشتر با رندی پهلوزننده به تظاهر و ریا، مشخصشدنی است. بر این پایه و با توجه به نکتههایی که پیشتر در موردِ تعصب طرح شد (در بندهای ۷ و ۸)، برمینهیم که با بحث شدت و تأکید نمیتوان حکم بر استثنا بودنِ ایران را ثابت کرد. پس به جای کمیتِ دینخویی باید به کیفیتِ دینخویی پرداخت. مستثنا بودن اسلام آنچه ایرانیان را — و در واقع کلِ جهانِ اسلام را — مستثنا میکند، نه شدتِ ایمانشان، بلکه موضوعِ ایمانشان است که با دیانتِ اسلامی مشخص میشود. دوستدار میگوید که دینخویی ایرانیان به پیش از اسلام برمیگردد. پس هر دو دینِ زرتشتی و محمدی باعث شدهاند، ایران در حاشیهی جهان باشد و در حاشیه بماند. بحثِ زرتشت میتواند از جنبههایی روشنگر باشد، مثلاً از جنبهی اخلاق و خردِ اخلاقی، اما ما از آن درمیگذاریم، چون به مسئلههای مبرمِ ما ربطِ مستقیم ندارد. بنابر این تمرکز میجوییم روی اسلام و با این برنهشت درمیافتیم که پیرامونی بودنِ تاریخی ما به اسلام برمیگردد. ۳۵. ما استثنایی هستیم، چون دینمان استثنایی است. اما چرا دینمان استثنایی است؟ معیار "تعادل" برای اینکه چیزی را مستثنا کنیم، نیاز به معیار یا معیارهایی داریم. بحث دوستدار، بحثِ امکان و امتناعِ اندیشه و معیارِ مطلقِ وی برای ارزشگذاری خردورزی است، خردورزی دستِ کم تا حدِ آن چیزی که ژان پیاژه در روانشناسی رشد به آن «تعادل» میگوید، یعنی توانایی تشخیصِ تضاد و رفعِ تعادلزای آن. میشود سختگیر بود و برنهشت که هیچ کدام از دینها "متعادل" نیستند، به این دلیل که تعادل عقلانی را نمیپرورند و نمیآموزند؛ مؤمن چون مؤمن است، به وجودِ تناقض پی نمیبرد. مثلاً خیری رخ مینماید، او خدایش را سپاس میگوید، پس منطقی آن است که در صورتِ بروزِ شرّ خدایش را سرزنش کند. ولی او معمولاً این کار را نمیکند، برای شر سرچشمهی دیگری میجوید و کلاً اینکه سازوکاری دارد خاص خویش برای عذرآوری و رفع و رجوعِ تناقضها. در نزدِ عموم این سازوکار منطقِ سادهای دارد، اما در نزد مؤمنی چون لایبنیتس (در کتاب Theodizee) پیچیدگی شگرفی پیدا میکند. این را نیز میتوانیم بگوییم که برخی دینها "متعادل"تر از برخی دیگر اند. الاهیات "شیک" آموزهی مرکزی اسلام، یعنی آن آموزهای که در مرکزهای اصلی دینی تدریس و ترویج میشود و چند روایتِ اصلی دارد، آموزهای است که تعادل و همخوانی درونی آن چیزی کمتر از دینهای خویشاوند و همسایهی آن نیست. مشکلهای یهودی و مسیحی و مسلمان در رفع و رجوعِ تناقضهای ایمانی و تفسیرِ توجیهگر و عذرآورِ متنهای مقدس در یک سطح و از یک جنس اند. یزدانشناسیِ مسیحی هرآینه در شکلِ امروزینِ آن "شیک"تر است و مهارتِ بیشتری در زیباییشناختی کردن و آرامبخش کردن متنهایی دارد که انگیزهی تألیفشان برانگیختنِ حسِ زیباییشناختی ما، به خلسه بردنِ ما و زدودنِ تنشهای روزمره از روانِ ما نبودهاند. عدهای از یهودیان نیز از زمانِ موسیٰ مندلسون در این زمینه مهارت یافتهاند. مسلمانان از عموزادههای ایمانی خویش پسماندهترند. ولی در میان آنان نیز تلاشهای "مدرن"ساز و "شیک"کنندهای آغاز شدهاند، که موفق شدنشان ناممکن نیست. با کمی فراموشیِ عمدی و از سر حسن نیت، میشود از هر متنی چیزی ساخت که با نیتِ نویسندهی آن فرقهای اساسی داشته باشد. اگر روح و پسندِ زمانه این باشد، نه راستآیینی میتواند در مقابل آن قرار گیرد و نه از این طرف صداقتِ تاریخی روشنگرانه. روشنگران بهتر است عصبانیتِ خود را در جاهای دیگری مصرف کنند و بگذارند اگر خودفریبیِ تفسیری به صلح میانجامد، پیش رود و از آیینی خشن، از راه فراموشکاری و ترفندهای تفسیری، آیینی مهربان درست شود. در امتحانِ حقیقت همهی اصلاحطلبانِ دینی مردود میشوند. حقیقت مهم اما این است که کسانی هم ایمانشان را میخواهند و هم میخواهند جانبِ صلح و حقوق بشر را بگیرند. مصلحتِ صلح مهمتر از حقیقتِ تاریخی است. محدودیت طبیعی پرسشگری ۳۶. چرا اندیشیدن در فضای اسلامی میسر نیست؟ پاسخِ دوستدار را میدانیم: چون اندیشیدن، اندیشیدن بر مسئله است، مسلمان اما در اصل مسئلهای ندارد، چون گمان میکند آیینی دارد که حلِ جمیع مسائل است. میتوان در مورد هر ایدئولوژیای این انتقاد را، در صورتی که تقریرِ درستی یابد، موجّه دانست. برتولت برشت از قولِ آقای کوینر، با طعنه زدن به ایدئولوژی دولتیِ مارکسیسم–لنینیسم، میگوید که «دریافتهام که ما بسیار کسان را از آیینمان میترسانیم، چون پاسخ هر پرسشی را میدانیم. نمیشود به خاطر تبلیغ هم که شده، فهرستی ترتیب دهیم از پرسشهایی که نمیتوانیم به آنها پاسخ دهیم؟» انسانها برای رفعِ هر مسئلهای به آیینِ ایمانیشان رجوع نمیکنند. در برخی موردها میاندیشند، در برخی موردها نمیاندیشند. کم و کیفِ قضیه مورد به مورد و فرد به فرد فرق میکند. حتا اگر کسی بر آن شود که خود در موردِ هر مسئلهای به صورتی عمیق و ریشهای، یعنی در چارچوبِ پرسشگری رادیکالِ فلسفی، بیندیشد، مشکلهای فراوانی بر سرِ راه خود دارد. آخرِ سر به مقصود خود نخواهد رسید، چون دستِ کم این است که عمرش برای رسیدن به اصولیتِ رادیکال کفاف نمیکند. در این رابطه نمونهی دکارت را بایستی در خاطر داشته باشیم. او میخواست همهی پیشداوریها را بزداید و فقط مسئلهای را حل شده بداند که پاسخ آن بر بنیادی روشن و بدیهی باشد. او در همان آغازِ شک روشی خود به این نتیجه میرسد که باید با شتاب طرحی از اخلاق بریزد، به این قصد که در پیریزی فلسفی خود به اخلاقِ نهایی دست مییابد، بی اخلاق نماند. او به این طرح اخلاقِ «موقت» میگوید. علت وجود دین ۳۷. موقت بودن، گوهرِ هستی آدمی است. انسان موجودی است زیستنده در وقت و همه چیزش موقتی است. رادیکالترین شکلِ طرحِ یک مسئله و پاسخدهی به آن، خود موقتی است. انسان، توکل میکند. وجودِ او آنسان لرزان و در خطر است، که ناچار است تکیه کند. یکی از این تکیهگاهها دین است. دستِ کم تا زمانی که انسان از انسان بترسد، تا زمانی که انسان نتواند به یاریِ دیگری و به پایبندیِ دیگری به قراردادهای انسانی اعتماد کند، به دین در شکل تا کنون متداولِ آن نیازمند است. خدا وجود دارد، چون هر انسانی ممکن است در مقابلِ انسانِ دیگر به صورتِ گرگ درآید. از این درندهخویی است که هم دستگاهِ دولتی زاده میشود، هم دستگاهِ دینی. دین و دولت و اخلاق ریشههای مشترکی دارند. در اخلاق از آغاز یک بینشِ انتقادی اثرگذار است. این بینش در ابتدا وجودی نطفهای دارد. با پیشرفتِ جامعه، خردِ انتقادی اخلاقی رشد میکند و در برابرِ دین و دولت میایستد. انسان از راهِ تربیت فرهنگپذیر و جامعهپذیر میشود. در جریانِ جامعهپذیری معمولاً دینْپذیر نیز میشود. شکل و شدتِ دینپذیری نیز مثلِ دیگر جنبههای جامعهپذیری گروه به گروه، فرد به فرد و زمان به زمان فرق میکند. در موردِ هیچ فردی در هیچ فرهنگی پیشاپیش نمیتوان گفت که ذاتاً ناپرسا است، چون پاسخهای عمدهاش را پیشاپیش از دین گرفته است. بخش پیشین: • راه طی شده و چشمانداز بحثهای آینده |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آقای نیكفر عزیز،
-- كوروش بیت سركیس ، Oct 22, 2010نوشته¬های شما را دیرزمانی است دنبال می¬كنم و اگر حمل بر خودپسندی نشود – هم می¬فهمم و هم از آن لذت می¬برم. اما حس می¬كنم زبانی كه در نوشته¬های خود به كار می¬برید رفته رفته پریشان¬تر می¬شود. به واسطه¬ی آشنایی به زبان آلمانی، برخی مواقع فقط می¬توانم منظور شما را حدس بزنم. یعنی در واقع از طریق زبان¬های دیگر و با گرته برداری از واژه¬ها و اصطلاحات تخصصی آن¬ها می¬توانم اندیشه¬های شما را دنبال كنم. بارها شنیده¬ام افرادی كه به زبان¬های انگلیسی و یا آلمانی آشنایی ندارند گلایه كرده¬اند كه متن¬های شما را به واسطه¬ی زبان آن نمی¬فهمند. شاید آثار كانت، هگل، هوسرل و هایدگر را هم یك آلمانی زبان كه مطالعه¬ی فلسفی نداشته باشد نفهمد، اما سخن بر سر عامی و متخصص نیست.
من با واژه¬سازی و فارسی¬نویسی، دشمنی ندارم، اما وقتی می¬بینم كه مترجمان و مؤلفان از زمان فروغی تا كنون در زبان فارسی برای واژه¬ی «تز» و immanent، چهارده «معادل و مترادف و هم¬معنا» وضع كرده¬اند و شما معادل 15-هم (برنهشت) و (درون¬باش) را اضافه می¬كنید، فكر می¬كنم این كار به لحاظ منطقی بی¬مورد است و نقض غرض كردن. مشكل اینجاست كه این مساله دیگر در زبان فارسی استثنا نیست و قاعده شده است. با ورود هر مترجم و مؤلفی به عالم نویسندگی، انبوه «معادل¬ها» نیز به زبان فارسی وارد شده است و این روند به رشد سرطانی خود ادامه می¬دهد. گویی هر مترجم و نویسنده¬ای قسم یاد كرده است از واژه¬ای كه دیگری ضرب كرده است استفاده نكند – به دلایل آن كار ندارم. مسلماً هر كس دلیل و توجیهی برای خود دارد. به گمان من – بی¬آن¬كه آثار شما را مشمول آن بدانم - چون آفرینندگی و نوآوری در اندیشه وجود ندارد، به دست¬بردن سطحی و فورمالیستی در زبان اكتفا می¬شود. غافل از این¬كه با این كار زبان را مخدوش و گفت¬وگو و ارتباط را مختل ساخته¬ایم. اگر برای اصطلاح «تز»، فروغی، عنایت، ادیب سلطانی و آشوری «برنهاد» به كار برده¬اند، چه نیازی به ساختن واژه جدید است. زبان قلمروی خصوصی نیست كه در آن به تاخت و تاز پرداخت. ساختن واژه¬ها واصطلاحات نیاز به اجماع دارد. گو كه ماجرای برج بابل افسانه¬ای بیش نیست اما در آن حقیقتی هم نهفته است. آیا زمان آن نرسیده است كه به پاك¬سازی و رعایت قواعدی در سپهر عمومی و حفظ محیط زیست زبانی نیز اندیشید؟
با احترام
كوروش بیت¬سركیس
"دوستدار"، به مرید و دفاع احتیاجی ندارد و اگر کسی دفاعیه نویسی کند نشان دهنده آنست که جوهر کلام او را نگرفته ولی بعد از قضیه نامه به هابرماس (تاکنون محتوای نامهٔ اول را میدانیم و از جوابیه هابرماس و نامهٔ دوم دوستدار اطلاعی نداریم)،جای تاسف است که تنها روشنفکر ایرانی که با استدلال و تفکر عقلانی، جهل ملی ما را در طول تاریخ، بی تعارف و بی پروا به ما خاطرنشان کرده، از طرف تعدادی اسلام رحمانیها (اشکوری،گنجی...) و معدودی شبه سکولار مبهوت غرب (نویسندگان حرفهای سایتهای ایرانی) مورد حمله قرار میگیرد.از طرف دیگر جای خوشحالی است که قلم "دوستدار"،حساسیت قشریون و باربران قلمی قدرت و حکومت را برمی انگیزد و آنان را مجبور به واکنشی میکند که افشاه گر محدوده فکری و افق دید آنها است. تاکید میکنم منظور این مقاله و نویسنده آن نیست!
-- ایراندوست ، Oct 23, 2010با درود فراوان بر اهل اندیشه.به نظر میرسد آقای نیکفر در مبحث اول راجع به درون باش بودن قضیه را به درستی تبیین نکرده است.چون در صورت درون باش بودن هر دو حالتی که توضیح داده اند یکی تلقی میشود.چنانچه صاحب قلمی از درون فرهنگی را نقد کند انتقاد در چارچوب همان فرهنگ محسوب میشود و چنانچه صاحب قلم دیگری بنیاد و ساختار فرهنگی را نقد کند و آن را به چالش بکشد نقد از بیرون صورت گرفته است. با آرزوی آزادی اندیشه در ایران و سرتاسر گیتی.
-- sina ، Oct 23, 2010اگر موضوع بحث را وجود خرد ناب در اسلام و به تبع ان در جوامع اسلامی بگيريم, بايد گفت (با يک تعبير پاستوريزه بهداشتی!)که مزرعه ی اسلام همچين محصولی نمی دهد...
-- شاهين مردوخی ، Oct 23, 2010ولی اين بدين معنی نيست که کسی به تناقضات اساسی عالم پی نبرده باشد و سوالات اساسی و ايمان شکن را مطرح نکرده باشد.
حکيم عمر خيام يکی از اين سوال کنندگان ماهر است و مولانا عبيد زاکانی هم همينطور.
مثلا جايی در کتاب عبيد زاکانی امده که فرد ثروتمندی در حال مرگ بود و به فرزندانش وصيت می کرد(اگر حافظه ياری کند, چون سالها قبل انرا خوانده ام )در انجا ان شخص ضمن وصينت هايش می گويد که به فقرا و ناتوانان کمک نکنيد چرا که اگر خدا می خواست انان را فقر و ناتوان نمی افريد و ادامه می دهد کمک به فقرا و ناتوانان مخالفت با خداوند و اراده اوست...
البته کلام عبيد واقعا شيرين است و من انرا فقط نقل از روی حافظه کردم.
خب, بزرگترين تضاد روی زمين تضاد فقر و غنی و دارايی و ناداريست.
ايمانهای مذهبی هم جوابهای غير قابل قبولی می دهند. مثلا اسلام بيشتر دو جواب دارد. يک يا فقر را ازمايش الهی می داند و يا دوم انرا عذاب الهي.
اين جوابها به هيچ عنوان عقلانی و خرد گرا نيست. براستی فرق يک کودک افغانی در شهر مزارشريف و يک کودک سویدی در مالمو چيست? ايا اين يکی گناهی کرده و يا دارد ازمايش می شود و يا ديگری صوابی کرده و کسی هم نمی خواهد او را ازمايش کند!..
خب, عبيد زاکانی نه به ازمايش اشاره می کند و نه به عذاب الهی و البته عبيد اهل ايمان هم نيست که بگوييم دارد مشيت الهی را برای فقير ماندن عده ای بيان می کند بلکه در اينجا عبيد کل سيستم را زير سوال برده و مسخره بودن انرا نشان داده است.
بدبختانه نه زبان فارسی زبان فلسفی بوده که در غالب فلسفی بشود در ان سوالی اساسی در مورد فقر و غنی مطرح کرد و نه عبيد روحيه ی خشک فلاسفه را داشته و فيلسوفی عبوس بوده است تا پرسشی فيلسوف منشانه و عبوسانه بپرسد(با عرض معذرت از فلاسفه ی محترم!)...
البته نبايد عدم وجود يک سنت را به صورت مشخص به عنوان عدم امکان وجود به هر صورت در نظر گرفت. در فرهنگ يونان باستان سنت فلسفی انديشيدن و قياس و استقرا و مشا و غيره به صورت قالب گرفته وجود داشته و می بينييد که کارخانه يونان باستان هم يکی يکی و پشت سر هم فيلسوف و منطق دان و منطق جو و منطق پرست و غيره را قالب زده و از کارخانه تحويل بشريت داده است.
سنت ما همچين چيزی نبوده و سنت منطق و خرد و پرسش گری نبوده. اين چيزها کمابيش(کم و نه بيش!) بوده اند, منتها قالب مورد استفاده در کارخانه ريخته گری ملا ساز بوده! حالا يا ملای زرتشتی و يا بعد تر ملای سنی و بعد ملای اسماعيلی و در اخر هم ملای شيعه...
در دوره پر برکت اسلام ناب محمدی هم قالب تکنولوزيک شد. همه ی اخوندهای ميان سال و پير چاق, ياوه گو, جيره
گير دولت, مجيز گوی دولت, استکبار ستيز تلوزيونی و يونفرم پوش دولتی, عبا و عمامه و چفيه يک شکل و دولتي.
همه هم يک قالب و از يک کارخانه!...
و در دستگاه قالب زنی اخوندک های جوان, لاغر, عصبانی, تظاهرات چی و بی خاصيت...
ما سنت مان از بيخ غلط بوده و بنظرم ان سنت غلط با زهر اسلام يک چيز غير قابل تصحيح شده است.
من کاملا حرف آقای نیکفر را درک میکنم اما با آن مخالفم. گذشته از آن به نظر میرسد با اعتقاد به این سخن، تمام مجادلات آقای نیکفر با اصلاح طلبان دینی و دینداران بی معنی و مهمل میشود. واقعیت آن است که تا اسلام و مسلمین "در برابر علم و مدرنیته... مودب نشوند" (نقل به مضمون از مصاحبهای از سیدآبادی با سروش) همین آش است و همین کاسه. مماشات بر سر حقایق تاریخی همیشه نتایج تلخی داشته است. به گمانم هرگز بدون چالش کشیدن بخش خباثت آمیز دینها نمی توان انتظار صلجی پایدار داشت. حرف این نیست که دیندارها بی دین شوند بلکه سخن آن است که تا نهاد خودخواه و خونریز دین با چالشهای علمی و تاریخی و فلسفی ضعیف و آرام نشود نمی توان انتظار دیندارهایی رام و آرام داشت. مسیحیت قابل تحمل این روزها در اروپا حاصل خوابنما شدن پاپ و اصحاب کلیسا نیست. حاصل روشنگریها و چالشهای بی امان منتقدان نهاد دین است. اصحاب دایره المعارف از مشهورترین آنها.
-- محمود ، Oct 23, 2010