تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

در باب جمهوری اسلامی ناسیونالیستی

پویا حق‌شناس

رژیم جمهوری اسلامی ایران از آغاز تأسیس تاکنون تحولات ایدئولوژیکی گوناگونی را پشت سر گذاشته است و بر همین اساس لایه‌های هویتی مختلفی نیز برای خود ساخته است. هرچند هسته مرکزی رژیم را وجود زور عریانی به نام ولایت فقیه پرکرده است، اما این بدان معنا نیست که دورادور این هسته، هیچ لایه هویتی دیگری، با نام‌ها و رنگ‌های مختلف، به مقتضای مصالح نظام، شکل نگیرد. در واقع، ضرورت حفظ هسته به شکل‌گیری لایه‌های حفاظتی مختلف می‌انجامد. همین لایه‌های تو در تو، شناخت ساز و کارهای این رژیم را برای خیلی‌ها در داخل و خارج دشوار ساخته است.

شاید برای کسانی که از شدت خصومت بنیان‌‌گذار جمهوری اسلامی و به طور کلی روحانیت حاکم با شخصیت‌ها و اندیشه‌های ملی گرایانه و ایراندوستانه اطلاع دارند، واقعا شگفت‌آور باشد که چه شده است که رژیم در پایان دهه سوم عمر خود، به صورتی آگاهانه و گسترده به طرح موضوعاتی چون "مکتب ایران" و یا برگزاری "جشن کوروش" می‌پردازد؟ پس راه و آرمان‌های بنیادگذار به کجا رفت؟ در زیر می‌کوشم با نگاهی تاریخی-تأویلی این تحولات را تا حدامکان توضیح دهم:

لایه‌های مختلف بافته شده بر پیکره جمهوری اسلامی

۱- شاید جای انکار چندانی نباشد که هویت جمهوری اسلامی در دو سال نخست پس از انقلاب هنوز تا آن اندازه سیال بود که طیف وسیعی از نیروها و گفتارهای سیاسی را در خود جا دهد. به همین دلیل، افراد انقلابی و غیر انقلابی، مذهبی و غیرمذهبی متنوعی که در انقلاب شرکت داشتند و یا به نحوی در ساختار حقیقی و حقوقی رژیم تازه شکل گرفته نقش داشتند، نسبتا از طیف‌های گوناگون فکری و مرامی تشکیل می‌شدند. ترکیب نامتعارف دو عنصر اسلامیت و جمهوریت این نوید را حتی به کسانی مثل فوکو می‌داد که بتوان شکل‌های تازه‌تری از سیاست و اخلاق را در دنیای مدرن مشاهده کرد. شاید هم در اثر همین هیجان ناشی از ناشناختگی این ترکیب نامتجانس بود که چپ و راست و روشنفکر و و توده همگی خود را شریک قافله آقای خمینی می‌پنداشتند.

۲- هر پدیده ای اعم از انسان تا دولت دارای هویت است. هویت تارهای تنیده ای است که انسان، جامعه و دولت به دور خود می‌تنند تا از هسته مرکزی خویش که نقش شخصیت و تمامیت وجودی آنها را دارد، دفاع کنند. این هویت‌ها محل امنی می‌شوند که افراد و جوامع و دولت‌ها خویشتن خود را در پناه آن حفظ می‌کنند. هویت‌ها در عین حال که از شخصیت و تمامیت افراد و جامعه‌ها دفاع می‌کنند، محل اختفای خویشتن واقعی و حقیقی افراد و دولت‌ها می‌شوند.

در دنیای امروز اولین لایه هویتی که محل اختفای هسته مرکزی در دولت یا خویشتن در فرد انسان می‌شود، نوعی هویت مدنی و صلح جویانه است. هویت مدنی گاهی نقش پرده دروغینی ایفاء می‌کند که به اختفای خویشتن واقعی، خواست‌ها و تمنیات می‌پردازد. هویت‌های مدنی به مثابه نقاب و صورتکی می‌مانند که افراد و دولت‌ها خود را در پناه آن مخفی می‌کنند. تمسک به این لایه هویتی در واقع نشانگر این است که افراد و دولت‌ها نسبت به مخاطرات محیطی احساس امنیت می‌کنند.

رفتار مدنی و مدرن، رفتار عقلانی شده‌ای است که به وسیله آن مخاطرات یا از میان می‌روند و یا تا آنجا کاهش می‌یابند که هسته مرکزی نظام دچار تشویش جدی نشود. در این میان، دولت‌ها به عنوان پیچیده‌ترین ساخت‌های سازمان یافته قدرت، به ویژه در کشورهای با نظام‌های زورسالارانه، بیشترین بهره را از هویت‌های مدنی می‌برند. این دولت‌ها بنا به طبیعت سخت قدرت، ماهیتی ضد آزادی، ضد حقوق و ضد دموکراسی دارند. با این عبارت، اگر نظرات خود را به فلسفه توماس هابس ارجاع دهیم، هویت مدنی لایه‌ای است که حیوانیت انسان و دولت‌ها را پنهان کرده است. اما اگر به فلسفه حقوق ذاتی انسان ارجاع دهیم، دولت‌ها بنا به ساخت قدرت و ماهیت ضد آزادی بودن این ساخت، با بیرون آمدن از لایه هویت مدنی، چون طبع گردان قدرت، به خشونت روی می‌آورند.

۳- هرگاه خطری تمامیت و موجودیت انسان یا دولت را تهدید کند، نخستین لایه هویتی که پاره می‌شود هویت مدنی و صلح آمیزی است که بر گرد انسان یا دولت پیچیده شده است، چرا که نفش تزیینی/مصلحتی دارد.

اگر دولت‌های دموکراتیک چهره خشونت آمیزی ندارند و از راه گفتگو، انتخابات و بسط آزادی‌های فردی و اجتماعی به راه حل‌ها دست می‌یابند، یکی از آن روست که موجودیت و تمامیت آنها در معرض تهدیدات خارجی و محیطی قرار ندارد. افراد و دولت‌ها به محض آنکه موجودیت و تمایت خود را در معرض نیست و نابود شدن ببینند، هویت مدنی را از چهره خود پس می‌زنند و هسته اصلی خود را به طور عریان نمایش می‌دهند. اما افراد با پس زدن نقاب هویت مدنی و احساس خطر، بنا به درکی که از حقوق خود دارند و یا ندارند، تصویر خشونت آمیز و یا ضد خشونت به خود می‌گیرند.

همین جا خوب است توجه خوانندگان را به نظریه میشل فوکو جلب کنم. بنا به نظر میشل فوکو، یک تفاوت مهم و اساسی میان دولت‌های مدرن با دولت‌های غیر مدرن، موقعیت سوژه شدن و ابژه شدن قدرت است. بدین قرار که دولت‌های غیر مدرن، با نمایش هیبت و عظمت و شوکت خود، قدرت خود را در معرض مشاهده و رؤیت جامعه قرار می‌دادند. اما دولت‌های مدرن دیگر تمایلی به نمایش این قدرت ندارند، به عکس با پنهان کردن خود در پس دیوار کوشش دارند تا چهره‌ای بسیار انسانی، ملایم و دموکرات به خود بگیرند. این دولت‌ها از راه روزنه‌هایی که در پس دیوارها تعبیه کرده‌اند، خود به جای مشاهده شدن، به مشاهده و کنترل جامعه می‌پردازند.

۴- جمهوری اسلامی ایران در طول حیات خود دو بار تجربه برهنگی را پشت سر گذرانده است. آغاز نخستین دوره ریاست جمهوری در سال ۵۸ همزمان بود با رویارویی دو اسلام در ایران: اسلام بیان آزادی در برابر اسلام قدرت که به آن اسلام فقاهتی اطلاق می‌شد. از نقطه نظر اسلام به مثابه بیان آزادی، انقلاب برای دو اصل استقلال و آزادی رخ داده بود، و جمهوریت و اسلامیت چیزی جز گزارشگری این دو اصل نبود. اما از نقطه نظر اسلام فقاهتی، انقلاب یک ایدئولوژی تمام عیار برای سازماندهی قدرت بود. در این ایدئولوژی برای تحقق اسلام فقاهتی حتی اگر لازم شد با کمک فریب، خشونت و زور باید حکومت کرد و حتی در صورت امکان بر تمامت جهان سیطره پیدا کرد. این نقطه نظر و این ایدئولوژی، از دوران رویارویی با رئیس جمهور اول در اواسط سال ۵۹ اندک اندک در حال تکوین بود.

دو عامل جنگ و گروگانگیری در تکوین و ظهور این توتالیتاریسم کمک بسیار نمودند. سرانجام در خرداد ۱۳۶۰ جمهوری اسلامی به مثابه یک ایدئولوژی تمام عیار در توتالیتاریسم تعین پیدا کرد. آقای خمینی در برابر پیشنهاد بنی‌صدر برای مراجعه به آرای عمومی جهت حل اختلاف، با گفتن این جمله که "۳۶ میلیون بگویند بله، من می‌گویم نه" هسته مرکزی جمهوری اسلامی را در قامت یک قدرت برهنه روبروی ایرانیان و جهانیان قرار داد. در واقع او از خرداد سال ۶۰ شد به تجسم زور برهنه و مطلق تبدیل شد.

در همین راستا بود که تا زمان مرگش، فضای سیاسی در ایران تبدیل شده بود به اسطوره رهبری شکست ناپذیر که متکی بر انبوه توده‌های بی‌هویت و گمنامی است که یکپارچه‌اند و همه شعار می‌دهند از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا. در این دوران بود که سطح دستگاه‌های اداری و آموزشی کشور همگی در ایده رهبری آسمانی که خواهان صدور انقلاب است و شعار "جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان" سر می‌دهد و حکم قتل عام چند هزار زندانی را می‌دهد و خواهان برهم زدن مراسم سنتی حج در کشور دیگری است و بی‌دغدغه نرم‌های جهانی نه تنها فتوای آنچنانی برای قتل نویسنده رمان آیات شیطانی می‌دهد بلکه حکم قتل یک دختر نوجوان ایرانی را فقط به این دلیل که گفته است "اوشین" الگوی اوست صادر می‌کند، ذوب می‌شود.

در این مرحله از تکوین و ظهور جمهوری اسلامی، اسلام فقاهتی به روایت آقای خمینی نقطه متکای توتالیتاریسم به شمار می‌رفت. این اسلام و این ایدئولوژی و نظام برآمده از آن، جز یک بیان برهنه شده از قدرت و خشونت نبود. هویتی نیز که برای این نظام می‌توان تصویر کرد، یک هویت برهنه شده در خشونت و قدرت بود. مخاطرات نظام، ترورها و شرایط جنگی او را مجبور ساخت تا زمان مرگش واهمه‌ای برای نمایش بیرونی و لخت شده هسته مرکزی نداشته باشد. خمینی چیزی برای پنهان کردن نداشت، چون همواره به خاطر باور به "جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم"، موجودیت و تمامیت خود را در معرض تهدید دائمی می‌دید.

تهدید به شکستن قلم‌ها، راندن مغزهای پوسیده به خارج از کشور، ترس از فردیت و منیت افراد و آن را به من شیطانی نسبت دادن، ترس از انتقاد کردن و به قول آیت‌الله دستغیب "انتقاد را حرام دانستن"، ترس از مخالفت‌های حزبی و آن را با چوب ارتداد و تکفیر بیرون راندن، حتی ترس از حرام و حلال خدا، و سرانجام حلال و حرام را با احکام ثانوی و حکومتی در مصلحت‌ها جابجا کردن، ترس همراه با تهدید نسبت به آمریکا، و آن را با شیطان قیاس کردن، ترس از اسلام مستقل و آن را با اسلام آمریکایی قیاس کردن، ترس از وطن دوستی، و ملی‌گرایی را حرام دانستن، اینها مجموعه ترس‌ها و تهدیدهایی بودند رهبر قبلی را به اینجا سوق داد که که تا آخرین روزهای عمرش جمهوری اسلامی را در هیئت یک توتالیتاریسم خشن و تمام عیار به نمایش بگذارد.

۵- افراد عادی در زمان ترس و تهدید، نقاب از چهره خود بر می‌دارند تا بطور تمام عیار به ستیز و رویارویی با عوامل ترس و تهدید روبرو شوند. می‌دانیم معدودی از افراد هنگام تهدید حتی از برهنه شدن کامل خود و پس زدن پرده‌های شرمگاهی ابا نمی‌کنند. ترس‌ها و تهدیدها، دولت‌ها را نیز به میزانی که استبدادی‌اند برهنه می‌کند. نظام جمهوری اسلامی از آغاز تکوین و ظهور تدریجی‌اش در توتالیتاریسم، تمامیت وجودی خود را از داخل و خارج در معرض نیست شدن می‌دید. بنابراین، ستیز با مدنیت گرایی و اسلام را همان اسلام فقه سنتی و فقه جواهری خواندن، تنها از این رو بود که ترس‌ها و تهدیدها مجال پیله بستن رژیم جمهوری اسلامی در هویت دیپلماتیک و هویت‌های مدنی نمی‌داد.

پس از پایان جنگ و ضرورت بازسازی ویرانی‌های ناشی از جنگ، سرنوشت تازه‌ای پیشاروی رِژیم جمهوری اسلامی رقم خورد. این ضرورت‌ها و از میان رفتن نسبی تهدیدات خارجی، اعدام دسته جمعی مخالفان بالفعل و بدین وسیله خط و نشان کشیدن تا آینده‌ای دور برای مخالفان و رقبای بالقوه، با صدور یک وصیتنامه الهی- سیاسی، رژیم جمهوری اسلامی ایران را برای سال‌هایی چند در سرای امن فرو برد.

اما پس از خمینی وقتی حلقه تهدیدها و ترس‌ها یک به یک از میان رفتند، رژیم جمهوری اسلامی شروع به پیله بستن در هویت‌های جدید کرد. دولت سازندگی رفسنجانی نخستین هویتی بود که رژیم جمهوری اسلامی به خود گرفت. از آن پس نوعی تنش زدایی با جهان، البته به طور نسبی، در دستور کار رهبران سیاسی قرار گرفت.

با وجود تمهیدات قبلی در سرکوب مخالفان بالقوه و بالفعل، و ناتوانی نیروهای مخالف در ایستادگی در برابر نظام جمهوری اسلامی، سرکوب‌ها در درون مرزها از میان نرفتند، بلکه دولت با سامان دادن شبکه‌های ترور در داخل و خارج از کشور، کوشش کرد تا سایه تهدیدها را از خود دور کند.

پیشتر، دولت سازندگی در ماجرای ایران گیت نشان داد که دارای قابلیت سازگاری جستن در روابط پنهانی، با دول آمریکا و جهان غرب می‌باشد. برنامه اقتصاد بازار و شعار بازگشت به رفاه عمومی، نشانه‌های دیگری از سازگاری جستن با شبکه‌های مالی و هماهنگی با نظام کالایی دول غرب بشمار می‌آمد. این رفتارها در مجموع هویت تازه‌ای به نظام جمهوری اسلامی بخشید. به طوری که تصور می‌رفت نظام توتالیتاریسم اسلامی به تدریج دارد نقش خود را به کلی از دست می‌دهد. محو آثار انحصار، حداقل در بخش‌های اقتصادی و اجتماعی و مسامحه در یکپارچه کردن جامعه و مهمتر از همه، فروپاشی کاریزمای رهبری و همعنان و همسان شدن قدرت دولت با دستگاه ولایی، همه از عواملی بودند که نظام توتالیتاریستی را در یک نظام دیکتاتوری تکنوکراتیک تحول بخشیدند. از این زمان به بعد نظام جمهوری اسلامی شروع به پوست اندازی نمود و تا حدی با خیالی آسوده از تهدیدها و ترس‌های داخلی و خارجی ، لایه‌های مختلف هویتی را گرداگرد خود در هم تنید.

هر لایه‌ای که رژیم به دور خود ایجاد می‌کرد، نشانه‌ای از امنیتی بود که از سوی مخالفان و دشمنان خود احساس می‌کرد. با وجود این، نظام جمهوری اسلامی با تقسیم کار میان رهبری و دولت، نقش دوگانه‌ای در پهنه اجتماعی – سیاسی و در پهنه بین الملل ایفا می‌کرد. رهبری به گفتمان دشمن ستیزی روی آورد و دولت گفتمان همگرایی با اقتصاد بازار و نظام کالایی حاکم در روابط سرمایه‌داری بین‌الملل را در دستور کار خود قرار داد.

در این میان، ایدئولوژی اسلام فقاهتی که نیروی به صحنه آوردن زور عریان بود به تدریج در حال رنگ باختن بود. نظام به خوبی دریافت که اسلام فقاهتی هر چند با خدعه مبارزه با شیطان بزرگ و دفاع مقدس و اصولی چون تولی و تبرا می‌توانست در جنگ و ساخت یک نظام توتالیتر هماهنگ باشد، اما این ایدئولوژی در هویت جدید و نسل سرخورده و از جنگ گریخته جدید، نمی‌تواند کارآیی داشته باشد.
این است که هر جا که این ایدئولوژی دچار کاستی می‌شد، کاستی‌های خود را از نوعی ناسیونالیسم ناهنجار پر می‌کرد. ناسیونالیسمی که خالی از عناصر آزادی، انسان دوستی و وطن دوستی بود.

در زمان توتالیتاریسم خمینی، نظام می‌توانست با تکلیف نمودن انتخابات و حتی صدور احکامی چون وجوب شرعی جاسوسی در میان اهل یک خانواده، حذف مخالفان یا نمایش صوری انتخابات، اداره جامعه را به پیش ببرد، اما در دهه دوم این نوع تکلیف‌گرایی در جامعه اثر خود را کمابیش از دست داده بود. این است که شاهد هستیم که درست از زمان روی کار آمدن دولت سازندگی، برای نخستین بار سرودی از رسانه‌های جمعی پخش می‌شود (سرود ای ایران) که تا پیش از آن زمان پخش این سرود در زمره کفریات محسوب می‌شد. از این زمان به بعد در راستای دو قطبی شدن و دو ساحتی شدن دستگاه رهبری کشور، ایدئولوژی نظام نیز در اسلام سنتی و ایران سنتی، نیز دو قطبی و دو ساحتی شد.

۶- دولت خاتمی لایه‌های تازه‌تری از هویت مدنی دور تا دور لایه‌های تکنوکراتیک دوران رفسنجانی که به علت رسوایی‌هایی همچون میکونوس در صحنه بین المللی بی‌آبرو شده بود، کشید. دولت خاتمی اوج تکامل هویت سازی مدرن برای جمهوری اسلامی و پیله بستن مدنی بر هسته مرکزی این نظام بود. دولت خاتمی را در یک عبارت ساده می‌توان به نوعی پرده‌نشین کردن چهره خشونت آمیز و توتالیتر رژیم ولایت فقیه دانست. ژست مدنیت‌گرایی و در دستور کار قرار دادن ایده‌هایی چون گفت‌وگوی تمدن‌ها، جامعه مدنی، مردم‌سالاری دینی، قانون‌گرایی، همه از جمله لایه‌های تازه هویتی بودند که رژیم جمهوری اسلامی واقعیت خود را در پس آنها پنهان کرد، و الا چه کسی می‌توانست باور کند که اساساً هیچ سنخیتی میان این لایه‌های هویتی با هسته مرکزی جمهوری اسلامی، یعنی اصل ولایت مطلقه فقیه، وجود ندارد.

اما از آنجا که هر فرد و هر دولت به هنگام خطر لایه‌های هویتی خود را کنار زده و چهره واقعی خود را به نمایش می‌گذارد، رژیم جمهوری اسلامی بعد از ماجرای کوی دانشگاه در تیرماه ۱۳۷۸ خیلی زود دریافت که لایه هویتی که خاتمی بر چهره او بسته است، اگر همچنان تداوم پیدا کند، چنان سخت و تنومند خواهد شد که ماهیت رژیم را در هسته درونی خود دفن خواهد کرد. خیلی زود دریافت که هویت جدید ممکن است نه از تاک نشانی بگذارد و نه از تاک نشان.

۷. اکنون با این تبیین می‌توان به مدعای کسانی که معتقدند از زمان روی کار آمدن احمدی‌نژاد به این طرف، یک گروه جدید و خلق الساعه با یک برنامه و نقشه از پیش تدارک دیده شده در بدنه نظام جمهوری اسلامی نفوذ کرده و تا هسته مرکزی قدرت در حال پیشروی هستند، و قصد دارند حتی آن هسته مرکزی را هم تصرف خود در بیاورند، رسیدگی کرد. این مدعا که بیشتر از سوی معدود اصلاح‌طلبان داخل دایره قدرت و برای تسلی خاطر مغضوبان ولایت فقیه مطرح می‌شود، ولی متأسفانه اصلاح‌طلبان بیرون از حکومت مانند آقایان کروبی و موسوی نیز گاه در دام آن قرار می‌گیرند.

احمدی‌نژاد همچون ماهیت لخت‌شده نظام

این ادعا که امثال دولت احمدی‌نژاد و گروه مافیای مالی-‌نظامی جدید بعد از انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری اسلامی به‌طور ناگهانی به بدنه نظام نفوذ کرده و در حال پیشروی هستند، تالی فاسد بزرگی دارد. نتیجه ارائه چنین تفسیری درباره گروه احمدی‌نژاد این است که هسته مرکزی و ذات رژیم، یعنی اصل ضد حقوق و کرامت انسان ولایت فقیه، اگر در چارچوب قانون اساسی فعلی قرار گیرد خود به خود مشکلی ندارد. اما ورود تیم احمدی‌نژاد مانند یک آفت بیرونی است که نظام را دچار اختلال و فساد نموده است. نتیجه فاسد دیگر این است که بنا به قابل قبول بودن هسته درونی نظام سیاسی، کافی است با یک برنامه آگاه‌سازی، اولاً هسته مرکزی را از آفت احمدی‌نژاد آگاه نموده و ثانیاً با یک مبارزه پیگیر به آفت زدایی از بدنه نظام بپردازیم. به عبارتی، این ایده می‌خواهد بگوید که نظام جمهوری اسلامی اصلاح‌پذیر است. کافی است که آفت از بدنه نظام بیرون ریخته شود.

اما دست کم تحولات یک‌ساله اخیر نشان داده است که دولت احمدی‌نژاد و گروه‌های همراه وی که بیشتر شکل یک مافیای مالی– نظامی دارند در حقیقت چیزی جز بازتولید هسته مرکزی جمهوری اسلامی در هیئتی دیگر نیستند. اینها خود تجسم ولایت مطلقه‌اند. بی‌دلیل نیست آقای خامنه‌ای از هرگونه حمایتی دریغ نمی‌ورزد.

واقعیت این است که هسته مرکزی رژیم از زمان دولت خاتمی نظام جمهوری اسلامی به شدت دچار ترس و وحشت شد. آن لایه‌های هویتی که پیشتر از دولت رفسنجانی تا دولت خاتمی تا حادثه کوی دانشگاه در سال ۱۳۷۸ به دور خود کشانده بود، لایه‌های امنیتی رژیم در وضعیت پس از دوران جنگ بود.

همانطور که پیشتر اشاره کردم، بعد از حادثه کوی دانشگاه، رژیم خیلی زود موجودیت خود را با تهدید مرگ و نابودی مواجه دید. گریه‌های توأم با ترس آقای خامنه‌ای در برابر دوربین‌های تلویزیونی در فردای تظاهرات عظیم دانشجویان در تیر ۷۸ را همگان به یاد دارند. از آن روز به بعد، هسته مرکزی رژیم به موجب ترس‌ها و تهدیدها و به موجب ویژگی دولت‌ها در برهنه شدن و برهنه کردن خود در وقت ترس‌ها و تهدیدها، با پاره‌کردن لایه‌های هویتی، که با حمله‌ای باورنکردنی به مطبوعات به عنوان پایگاه دشمن شروع شد، ذات خود را بیرون فکنده و شخصیت و هیبت خود را در برابر عوامل ترس و تهدید به معرض نمایش گذاشت. به عبارتی، به جای آنکه رژیم از پس روزنه‌های دیوار مدنیت و هویت به مشاهده و رؤیت و کنترل جامعه بپردازد، دیوار مدنیت و هویت را از اطراف خود پس زده و هیبت خود را در معرض مشاهده و کنترل جامعه قرار داد.

دولت البته معمولا با چنگ و دندان تیز کردن هیبت خود را در معرض مشاهده جامعه قرار می‌دهد. برابر با این الگو و تفسیری که ارائه می‌دهیم، دولت احمدی‌نژاد ماهیت لخت شده نظام جمهوری اسلامی است. اکنون به جای آنکه از الگوی نفوذ در بدنه نظام جمهوری اسلامی مدد بگیریم، و پیرو آن به تالی فاسد دست پیدا کنیم، "الگوی بازتولید" با واقعیت نظام جمهوری اسلامی سازگارتر است. در این الگو، دولت احمدی‌نژاد چیزی جز بازتولید دولت رجایی و یا نزدیکتر به دوران خودمان، می‌توان گفت محصول طبیعی دولت خاتمی، به قول عباس عبدی، نیست.

دولت بازتولید شده احمدی‌نژاد، یک دولت تمام‌عیار تمامیت‌خواه است که ریشه در هسته مرکزی رژیم دارد. این دولت با بسط سلطه خود در اقتصاد، در فرهنگ، در سیاست و در نهادهای مدنی کوشش دارد تا از راه یکپارچه کردن جامعه و اگر بتواند با دستیابی به سلاح اتمی، به یکپارچه کردن جهان بپردازد. ادعای او در مدیریت جهانی، چیزی جز برنامه یکپارچه کردن جهان نیست. با وجود این ، این دولت مانند هر دولت و هر نظام توتالیتر و به دلیل فرسوده شدن لایه‌های هویتی پیشین، به لایه هویتی تازه‌ای نیازمند است که به کمک آن بتواند هم با فتنه جهانی بجنگد و هم به یکپارچه کردن جهان اقدام کند.

پیشتر توضیح داده شد که‌ایدئولوژی اسلام فقاهتی با کمرنگ شدن در قشر جوانان از یکسو و با ناتوانی‌ها در حل مسائل از سوی دیگر، ایدئولوژی‌ای نیست که بتواند یک جنبش توده‌ای به وجود بیاورد. از این رو، ناسیونالیسمی که از دولت هاشمی رفته رفته در حال بیرون آمدن از حریم حرمت خمینی بود، در دولت نهم به تدریج جای استوارتری یافت و سرانجام در دولت دهم، چون اژدهایی هفت سر، سر از خانه باز کرد و خود را به پهنه جامعه رساند. حتی ایده موعودگروی که مدام از سوی احمدی‌نژاد و هواداران او تبلیغ می‌شود، از آنجا که در فرهنگ ایرانی از پیش از اسلام تا امروز جای دارد مصرف جدی پیدا می‌کند.

به نظر می‌رسد که ‌ایدئولوژی جدید، یعنی مکتب ایرانی، ایدئولوژی‌ای است که توسط رهبری و شورای سیاستگذاری رهبری و مشاوران دفتر رهبری تدارک دیده شده است. اما بسیاری از اصول گرایان گویی از این سیاستگذاری بی‌اطلاع هستند و دائما به مخالفت با ایده‌های ناسیونالیستی دولت می‌پردازند.

بدین ترتیب، با یکپارچه شدن دستگاه رهبری در توتالیتاریسم نوین، ایدئولوژی نظام نیز در حال یکپارچه شدن و تک قطبی شدن است. تنها از این زاویه است که می‌توان دریافت چرا و چگونه دولت احمدی‌نژاد بطور آشکار و پنهان راه خود را از مرجعیت و روحانیت جدا نموده و بطور روزافزون در حال فتح کردن نهادهای قدرت در ناسیونالیسمی است که از خاصه‌های واقعی ایرانیت کاملا تهی است. این دولت هر چند بازتولید نظام توتالیتر دهه نخست انقلاب است، اما از آنجا که حوادث تاریخ برای بار دوم در هیئتی کُمیک تکرار می‌شوند (قول هگل)، بنا به شرایط ناممکن اجتماعی و سیاسی جامعه و بنا به شرایط ناممکن بین المللی، این دولت جز مضحکه‌ای از توتالیتاریسم، چیزی برای نمایش ارائه نخواهد داد.

نتیجه

این مقاله با نگاهی هرمنوتیکی به لایه‌های مختلف بافته شده بر پیکره جمهوری اسلامی قصد داشت نشان دهد که امکان بازتولید رژیم جمهوری اسلامی در شکل‌های مختلف و در طیفی از استبداد دینی ولایت فقیه تا استبداد تکنوکراتیک تا حکومت نظامی و حتی استبداد ملی‌گرایانه همواره وجود داشته و هم امروزه هم وجود دارد. بنابراین ظهور گفتارهای تازه و ناشناخته مثل داستان مکتب ایرانی رحیم مشایی در این ساختار خاص اصلا جای تعجب ندارد.

آنچه شکل‌های مختلف جمهوری اسلامی را تعیین می‌کند حس امنیت/عدم امنیت نسبت به موجودیت هسته مرکزی رژیم است. این حس در ترمینولوژی رژیم به مصلحت نظام تعبیر می‌شود. بسته به اینکه این مصلحت سنجی به دست چه مرجعی باشد، هویت بیرونی رژیم شکل می‌گیرد. مرکز رژیم وقتی دچار هیستری براندازی می‌شود و مصلحت سنجی هم به دست نظامی‌ها و بنیادگراها بیفتد هرچه بیشتر ایدئولوژیک تر، ستمگرتر و بسته‌تر می‌شود. اما وقتی این حس کاهش پیدا می‌کند و رژیم در بستر موجود برای خود گشودگی می‌بیند، مثل شرایطی که الان دارد و فکر می‌کند توانسته است به اصطلاح خودش فتنه را بخواباند، صحنه سیاستِ نظام به معرکه آرا و افکار و جهان بینی‌های گاه متضاد بدل می‌شود تا حدی که خیلی‌ها را در مورد ماهیت توتالیتر خود به اشتباه می‌اندازد و حتی ممکن است مخالفان پییشین به دلیل همین اشتباه در تشخیص ماهیت رژیم، دست به همکاری با او ببرند. هویت‌های تازه و عجیب و غریب مانند ملی‌گرایی در همین اوضاع و احوال است که ظهور می‌یابند.

Share/Save/Bookmark

مطلب مرتبط:
محمدرضا نیکفر: ارزش انتقادی "ایران" و "ایرانیت"

نظرهای خوانندگان

البته نویسنده محترم اشاره نفرمودند که تمامی این نوشته بر مبنی استنباط ها و توجیه های اقای ابولحسن بنی صدر تهیه شده است. عبارت "اسلام بیان آزادی در برابر اسلام قدرت" علامت تجاری تفکر اقای بنی صدر است. همچنین "نقطه نظر اسلام به مثابه بیان آزادی، انقلاب برای دو اصل استقلال و آزادی رخ داده بود، و جمهوریت و اسلامیت چیزی جز گزارشگری این دو اصل نبود." نویسنده محترم باید توجه داشته باشند که این فرض ها احتیاج به اثبات دارد.

موضوع مهم ان است که وقتی خود اقای بنی صدر در قدرت بود (عضو و رئیس شورای انقلاب) خدمتگزار همین نظام بود و در به قدرت رسیدن ان نظام عمل می کرد. از نظر این نوشته (که همان صحبت های اقای بنی صدر را تکرار می کند) "سرانجام در خرداد ۱۳۶۰ جمهوری اسلامی به مثابه یک ایدئولوژی تمام عیار در توتالیتاریسم تعین پیدا کرد. " این دقیقا همان زمانی است که اقای بنی صدر از قدرت خلع شد.

این نوشته در مورد عملکرد دو سال اول ی که اقای بنی صدر در قدرت بود نوشده است "شاید جای انکار چندانی نباشد که هویت جمهوری اسلامی در دو سال نخست پس از انقلاب هنوز تا آن اندازه سیال بود که طیف وسیعی از نیروها و گفتارهای سیاسی را در خود جا دهد." اغراق نیست اگر گفته شود که جمهوری اسلامی ار همان روز اول جمهوری اسلامی بود. فقط در دو سال و نیم اول ان اقای بنی صدر در قدرت بود. این نوشته چنین القا می کند که تمامی اشکال های جمهوری اسلامی از وقتی شروع شد که اقای بنی صدر هم از گردونه قدرت خارج شد.

-- علی علوی ، Oct 20, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)