خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > در همسایگی جهان جدید و «در غیبت داوری الهی» | |||
در همسایگی جهان جدید و «در غیبت داوری الهی»اکبر کرمیbozorgkarami@gmail.comواقعیت آن است که ادیان و مذاهب با همهی کبکبه و دبدبهای که دارند، در جهان جدید با نقدهای فراوان و پرسشهایی سهمگینی روبرو شدهاند. پرسشهایی در کارکرد دین در جهان جدید، در معنای زبان دینی، در چیستی وحی و عالم غیب، در چرایی برخی از رفتارها و مناسک دینی و پرسشهایی در باره برخی از اعتقادها و برخی از راهکارهای دینی در غلبه بر مشکلات انسان جدید، گوشهای از سیل بیامان و بیسامان نگاه انسان جستجوگر و متصرف و جهان پخ شده و کوچک شدهی ماست که در برابر مذهب و مذهبیها دهان گشوده است. مذهبیها با پنهان شدن در لابهلای ادعاهای عجیب و غریب، افتخارهای احتمالی تاریخی و نیز دلخوش بودن به تجربههای فردی خود نمی توانند از دیگران انتظار داشته باشند که به این منطقهی ممنوعه سرک نکشند و با پارهای از این مفاهیم تهاجمی، دست و پنجه نرم نکنند. به ویژه باید توجه داشت، تا زمانی که لایههایی از مذهب و خوانشهایی از متون مقدس به گونهای استراتژیک با دین پیوند خورده است، مذهب به صورت تهاجمی معنا و القا میشود، از تکثر طبیعی حاکم بر جوامع و گروهها غفلت میشود و جماعت گرایی بر جامعه گرایی اولویت داده میشود، نقد مذهب و به چالش کشیدن باورها و اعتقادهای مذهبی امری غیرقابل اجتناب خواهد بود. برای عبور از این بحران که گاه و بیگاه شعله میکشد، دست کم دو راه مشخص وجود دارد: اول: باید اجتماعات مذهبی و مذهبیها بپذیرند که عصر جماعتگرایی سپری شده است و در پهنهی جوامع مدرن و ارج شناسی جدید، هر کس نامی دارد؛ و دوست داشتن همهی نامهای کوچک، همهی آن چیزی است که از یک اخلاق انسانی، ورژن مدرن دینی و از یک دولت مردمی میتوان انتظار داشت. لایههایی از اسلامگراهای بنیاد گرا – آن چنان که جی ام کودهی (۱۹۸۷) در مورد یهودیان ادعا و تحقیق کرده است – قدم در راه بی بازگشتی گذاشتهاند که نمیگذارد بین فرهنگ و جامعه تفکیک و تمایز قایل شوند.1 این آمیزش اجتماعی ناتمام، باعث میشود منادیان اسلام سیاسی، به آسانی و به آرامی از یک فرهنک کم و بیش اسلامی، در یک جامعهی با اکثریت مسلمان، به یک جامعه و حکومت اسلامی گام بگذارند. به نظر میرسد اسلام سیاسی در آزمون دشوار مدنی شدن، ناکام مانده است و به گونهای فلج کننده در دام درهم تنیدگی فرهنگ و جامعه افتاده است. مشروعیت بخشیدن به عبور از جماعت به جامعه، از طریق مشارکت همهی شهروندان در پهنهی قدرت و حقانیت بخشیدن به تفکیک فرهنگ از جامعه، همهی آن چیزی است که بنیان جهان جدید را رقم زده است. دوم: عبور از خوانشهای تهاجمی و مداخلهگر دینی در پهنهی دین شناسی و بیرون آوردن دین و عناصر دینی از دست سیاست مداران و سیاست و تن دادن به داوریهای دمکراتیک و استانداردهای حقوق بشر در پهنهی تصمیمگیریهای جمعی و ملی. واقعیت دیگر آن است که لایههایی از مذهبیها در مواجهه با جهان جدید همچنان نتوانستهاند از برخی از پاداندیشههای سنتی عبور کنند و هنوز در آستانهی جهان جدید و در ابتدای درک آلودهی خویش از خود اند. مسئلهی اساسی آن است که این پاداندیشهها در برخی از جریانهای دینی تا مرتبهی هستهی سخت اندیشههای دینی، اخلاقی و اجتماعی اهمیت یافته است و عبور از آنها برای بسیاری از مذهبیها در حکم مرگ و زندگی است! به عنوان نمونه، به دو مورد از این دست پاداندیشههای بنیادی اشاره میکنم: اول: بسیاری از مذهبیها با آن که در اساس ذی مصلحت را ذی حق برای تشخیص و داوری بر مصلحتهای خود میدانند، اما از آن رو که خداوند را - بنابر پیش فرض - دانای مطلق و قادر متعال میدانند، در نهایت، اشارههای الهی و داوریهای ربانی را بر دریافتها ی خود و تشخیصهای انسانی ارجح و اولا میدانند و در نتیجه، داوریهای انسانی را ذیل داوریهای الهی قرار میدهند. اسلام سیاسی، بخش مهمی از بار و بنهی معرفتی خود را از این گزاره میگیرد که "خدا میگوید: ..." و چون خدا، بنا به تعریف، دانای مطلق و قادر متعال است، پس آن چه خدا میگوید، درست مطلق و مطلق درست است. این معرفت شناسی بنیاد گرا و آلوده به پوزیتویسم وارونه2 با قرار دادن "خدا" در برابر "غیر خدا" به آسانی به اسلام سیاسی بنیادگرا میلغزند. چنین مفهومی از بنیاد گرایی - آن چنان که اف جی لشنر (۱۹۹۰) بر آن تاکید گذاشته است - "شکلی از کنش ارزش مدار، ضد مدرن و مخالف با تمایز اجتماعی است. یک جنبش اجتماعی فرهنگی که میخواهد تمام سپهر زندگی را بر حسب مجموعهای خاص از ارزشهای مطلق، تجدید سازمان دهد."3 این پاداندیشه، هستهی سخت اسلام گرایی را با خود حمل میکند که حتا لایههایی از جریان نواندیش دینی و کسانی در قامت فقیه عالیقدر آیت الله منتظری نتوانستهاند از آن عبور کنند. این انگاره را در مقالهی "پر و بالی در عرصهی سیمرغ" که نقدی است مشفقانه بر مقدمهی رسالهی حقوق آن حضرت، پیشتر کاویدهام و از پرداختن مجدد به آن اهتراز میکنم. دوم: پاداندیشهی مذهبی دیگر - که در این جا قصد پرداختن به آن را دارم – به این نکته باز میگردد که مذهبیها دسترسی به داوری الهی و نسخههای ربانی را در چاره جویی برای دردهای بشریت و پاسخ به پرسشهای او، امری سهل الوصول و آسان تلقی میکنند. در حالی که به باور من و در چشم انداز نشانه شناسی و شناخت شناسی جدید، رسیدن به نسخههای الهی و تشخیص داوریهای ربانی (به گونهی این است و جز این نیست) امری غیر ممکن و ناشدنی است. عنوان «در غیبت داوری الهی» به بخشی از همین نکته و چنین شرایطی اشاره دارد. رسیدن به داوری الهی و داروهای ربانی با دو مشکل بزرگ روبروست: اول: در اساس، برخی از فلاسفه و متالهین در امکان وجود و نیز دسترسی به داوری الهی اشکال میکنند؛ چه، به باور آنها، پیش فرضهای خداشناسانه به گونهای صورت بندی شده است که تصور هرگونه رابطهی کلامی و تفاهمی با او غیر ممکن و آلوده به باورهای پاگانیستی و بت پرستانه است. به باور آنان با تنزیه کامل حضرت حق، به واقع، امکان هرگونه انسان انگاری از ایدهی "خدا" زدوده میشود و در نهایت، داوری الهی و امکان دسترسی به آن، در اساس، از میان برمیخیزد. زمانی پروتاگوراس گفته بود که "انسان مقیاس و میزان همه چیز است". به باور من این دریافتی بسیار عمیق و بنیادی است. درک درست این نکته میتواند بر همهی ادعاهای فراتاریخی و فراانسانی که تلاش کردهاند با عناوینی چون داوری الهی، عقل کل، خرد جاویدان یا حکمت متعالیه از خیر خرد انسانی و دستاوردهای عقل جزیی بگذرند، خط بطلان بکشد. چنین ادعاهایی، به نظر میرسد از نوعی تفکر نیست انگارانه و ایدهی ناکجاآبادی مخوف رنج میبرند که این چنین مشتاقانه به نفی آدمی، زیست بومش و داوریهای او اهتمام نشان میدهند. این نقد و این آسیب شناسی در اندیشههای دینی مطمع نظر من نیست و در جایی دیگر به آن پرداخته خواهد شد. دوم: آن چه در این مجال، سر پرداختنش است آن که، به فرض پذیرش امکان داوری الهی، ارسال رسل و نزول وحی (ایمان به نبوت و کتابهای مقدس) آیا در عصر حاضر - که به تعبیر برخی از متالهین جدید مسیحی، عصر غیبت الهی است – دسترسی به داوری الهی ممکن و میسور است؟ بسیاری از مؤمنان به ویژه در ادیان صاحب کتاب بر این باورند که در سایهی ایمان به حضرت حق و نیز ایمان به وجود کتاب مقدس، دسترسی به داوری الهی امری سهل و آسان است؛ از همین رو، این گروه از مؤمنان، همواره خود را در دو راههی نفس گیر داوری الهی (یا داوریهای الهی) و داوریهای انسانی مییابند. در این جا مسئلهی اصلی نه ایمان به عالم غیب (خدا) است و نه ایمان به وجود کتاب مقدس؛ بلکه مسئلهی اساسی، پرسش از امکان رسیدن به داوری الهی است؛ در زمانهای که خداوند و حادثههای بزرگ قدسی از پهنهی زندگی آدمیان بیرون رفتهاند. به عبارت دیگر، آیا با وجود ایمان به حضرت حق و نیز پذیرش کتابهای مقدس، چیزی معنادار به عنوان داوری الهی در برابر داوریهای انسانی قرار میگیرد؟ یا همهی داوریها، حتا داوریهای برآمده از کتابهای مقدس، داوریهای انسانیاند؟ اگرچه برخی از متون دینی و آموزههای ربانی در خواستگاه، خود را الهی و قدسی میدانند، اما مسئله مهم شناخت شناسانهی جدید آن است که خوانش این متون و به سخن آوردن آنها در افق زبانی، زمانی و ذهنی آدمیان صورت میگیرد و ناگزیر انسانی و در قد و قوارهی آدمی است. در این چشم انداز، به نظر میرسد ما در غیبت داوری الهی به سر میبریم. یعنی نوزادی و کودکی بشر سپری شده است و آدمیان میتوانند و باید دور از آغوش گرم مادری و سایه سار بلند پدری بر فراز پاهای شکنندهی خود بایستند و آیندهی خود را رقم بزنند. «در غیبت داوری الهی» به باور من، همچنین سرانجامی است بر تقابل پرهزینه و خونبار دو جریان "نقل در برابر نقل" و "نقل در برابر عقل" در جهان اسلام، که از پنج حادثهی عمده و تنومند در فلسفه، دین و مذهب آب میخورد. اول: ایدهی «مرگ خدا» که اولین بار توسط نیچه نظریه پردازی و طرح شد. مرگ خدا در نهایت اشارهی آشکاری است به مرگ خدای مولف و دانشی که روی پاهای آدمی سبز نشده و بر شیارهای مغز او گل نکرده است. دوم: ایدهی «عصر غیبت الهی» که توسط پارهای از جریانهای مذهبی مدرن و لایههایی از الهیات مسیحیت طرح شده است. در این تلقی از جهان جدید، بر غیبت نمایندگان آسمان در زمین و نیز پایان رویدادهای بزرگ قدسی و تجربههای سهمگین دینی و معجزههای عظیم و جهان شمول در زندگی آدمیان عصر جدید تاکید و اشاره میشود. سوم: باور به خاتمیت در جهان اسلام. تقابل نقلها و نیز تقابل عقل و نقل، اصلیترین جریان اندیشه در جهان اسلام است و بخش قابل توجهی از بگومگوهای مذهبی، فلسفی، تاریخی، فقهی، سیاسی و اخلاقی را به خود اختصاص داده است. درک غیبت داوری الهی اگر چه به تقابل کینه توزانه و انحصارگرایانهی نقلها - به عنوان تقابل داوریهای الهی – پایان میدهد، اما مطمع نظر من نیست. مسئلهی این نوشتار، تقابل عقل و نقل است که به خطا ذیل تقابل داوری الهی و داوریهای انسانی صورت بندی شده است. در این هماوردی نظری پهلوانان بسیاری خودنمایی کردهاند، اما با این وجود نباید در پیگیری دقیق این رویارویی و درک عمیق چیستی آن لحظهای تردید کرد و از ایستادگی در برابر آنان پرهیخت. پندار تقابل عقل و نقل، به باور من، میراث سنت مسیحی است که در نظام دانایی ماقبل مدرن و اسلامی ما با هیمنهای نفس گیر انعکاس یافته است. در گذشته، عقل گرایانی چون فارابی، ابن سینا، ابن خلدون، ابن رشد، کندی، ابن مسکویه و ملاصدرا تلاش بسیار نمودهاند که نگذارند در هجوم بیامان منادیان قدرتمند نقل – کسانی چون غزالی، ماوردی و خنجی – صدای جوان عقل خاموش شود؛ که عقل را ایستاده میخواستند! در زمانهی ما نیز، تقابل عقل و نقل، به ویژه در حضور کم سابقهی اسلام سیاسی - که از آبشخور نقلی تیره سیراب میشود - بسیار جدی و پرهیاهوست. مذهبیها در این معرکه در سه گروه متفاوت دسته بندی میشوند: ۱- انبوهی همچنان بی تفاوت در برابر داوریهای عقل مستقل و خودبنیاد، و دور از مناسبات واقعی جهان جدید، از پلههای منقولات بالا میروند و بر لایههای ستبر فاصلهها میافزایند، خوابهای آشفته میبینند و در خیال خوش داوری الهی، گوشهای خود را بر هر صدا و داوری دیگر بستهاند. ۲- دستهای دیگر، پایی در سنت دارند و پایی در جهان جدید؛ و تلاش میکنند با همت و سخت کوشی عقل متصل به وحی یا عقلی که کارگزار نقل است به آشتی جهان جدید و قدیم دست بیازند. سیراب شدن از دانش جدید و به خدمت آوردن دستاوردهای آن در توجیه، تبیین و تزیین یافتههای سنتی و بافتههای کلاسیک، همهی آن چیزی است که از این گروه بر میآید. ۳- گروهی دیگر، لایههایی از نواندیشان دینیاند که از هوشیاری لازم برای درک موانع اندیشه در آتمسفر مذهب بر خوردارند و به آسیب شناسی اندیشهی دینی در پهنهی عقل سیال جمعی نیز عنایت دارند؛ طیفی که تلاش دارد با خوانش مدرن و رحمانی از دین، ورژنهای تازهای از دین را در پیوند با جهان جدید و مناسبات تازه بیافریند. هرچند پارهای از این منادیان هم چنان گرفتار انگارههایی هم چون اسلام اصیل، دین واقعی و خوانش حقیقی از دیناند و هنوز نتوانستهاند از پاداندیشهی آلودهی ذات گرایی و مه غلیظ اسلام واقعی عبور کنند، اما آرام آرام شاهد جریان قابل اعتنایی از اسلام تاریخی نیز هستیم که در انتظار و آفرینش گر ورژنهای تازهای از اسلاماند و در همسایگی با جهان جدید، عقل جدید و انتظارات جدید از ادیان تناور میشوند. آنچه در همهی این دسته بندیها مشترک به نظر میرسد، دغدغهای است که از تقابل عقل و نقل آب میخورد. به عبارت دیگر، دسته بندیهای مختلف فکری و فرهنگی در لایههای مذهبی ایران امروز، حاصل صورت بندیهای مختلفی است که از نسبتهای مختلف عقل و نقل فراهم آمده است. به باور من اما، این تقابل در اصل و از اساس، نوعی تقابل کاذب و خیالی است که بر صورتی شناخت شناسی ناصواب بنا شده است؛ چه، با مرگ خداوند، در عصر غیبت الهی و در غیبت نمایندگان اصلی آسمان در زمین دیگر در اساس نمیتوان از داوری الهی سخن گفت. خودآگاهی و درک روشن این نکته است که میتواند راه را برای تولد ورژن مناسبی از اسلام در همسایگی با جهان جدید هموار کند. نواندیشان دینی اگر تا کنون با اتکا به درک ناخودآگاه خویش از جهان جدید و مناسبات تازه، رهرو بیچراغ چنین راهی بودهاند، اکنون زمان آن رسیده است که چراغها بیفروزند و دست افشانی کنند و سرافرازانه از تولد اسلامی تازه بگویند. اسلامی که ادامهی تجربهی دینی نیاکان ماست اما در افق زمانی و زبانی ما روییده است. اسلامی که به زندگی، فردیت و اشکال تازهی حیات آری میگوید و از دیوار هیچ همسایهای بالا نمیرود. در فرهنگ اسلامی، پس از خاتمیت و در فرهنگ شیعی، پس از غیبت، به واقع رابطه زمین و آسمان، قطع و داوری الهی نیز ختم میشود. در چنین شرایطی ما مانده ایم و کتاب مقدس (قران)، ما ماندهایم و انبوهی حدیث و نقل تاریخی. آنچه امروزه به عنوان داوری الهی شناخته میشود، در واقع، داوریهای ماست که در مواجهه با متن (قرآن) و متنی (کانتکست) که قرآن در آن قرار گرفته است (تاریخ اسلام) صورت میبندد. داوریهای ما در برابر متن مقدس (کتاب کوچک خداوند)، و زمینهای که متن از آن بر خواسته است و نیز داوریهای ما در برابر هستی عظما (کتاب بزرگ خداوند) جملگی داوریهای ما هستند؛ از جنس ما هستند؛ در قد و قامت مایند و متناسب با کاسهی سر ما و شیارهای کورتکس مغزمان شکل گرفتهاند. در این چشمانداز، تقابل عقل و نقل، بر نوعی بدخوانی متون و بدفهمی انسان بناشده است که با درنوردیدن آن میتوان به آسانی به «غیبت داوری الهی» بشارت داد. این که خداوند طبق تعریف، دانای کل و قادر متعال است و نیز این که یک متن الهی است نمیتواند به فهم یک متن نیز تسری داده شود. به عبارت دیگر، مناسبات "هرمس"ی با مناسبات هرمنوتیکی متفاوتاند و به آسانی نمیتوان از یک ساحت به ساحتی دیگر لغزید. به تعبیر گادامر به دلیل فاصلههای تاریخی "فهم عینی محض" ممکن نیست! مسئله به باور من، از این نیز پیچیده تر است؛ چه، حتا در علوم دقیقه نیز تبیین عینی محض ممکن نیست و به تعبیر کانت ما همواره درگیر "تورهای مشاهداتی" خود هستیم. به عبارت دیگر و بر خلاف پندار بسیاری از مذاهب، حتا در حضور معصوم (ساحت هرمسی) نیز مفاهمهی کامل ممکن نیست و ما همیشه باید به حدی و حظی از مفاهمه بسنده کنیم و از پختن خیالهای خام (مطلق و محض و ناب) بپرهیزم و به حد خود عادت کنیم. بگذارید گشودن کلاف این داستان را به هنگامهای دیگر بگذاریم؛ و بگذریم و تنها به این نکته بسنده کنیم که زبان گرچه وسیلهی مناسبی است برای غلبه نسبی بر این فاصلهها، اما از آن جا که خود زبان نیز فاصله آفرین است، به مدد زبان و با ادعای "خطاب الهی" نمیتوان از این ورطه بیرون شد. "همیشه فاصلهای هست"؛ و "فاصلهها غرق ابهامند". احتمالن درک نسبی همین مسئله مهم است که در برخی از جریانهای اخباری مسلک (شیخیه) به تولد ایدهی "رکن رابع" و سرانجام به ادعای ختم غیبت و نفی خاتمیت (در بهاییت) انجامیده است. جریانهای اصولی مسلک، گرچه در ساحت نظر و در ابتدای کار، با ادعای تخطئه به نوعی از خیر داوری الهی میگذرند، اما در عمل و سپس در عالم نظر به واسطهی مواجههی ناکام خود با دستاوردهای عقل خودبنیاد، از نظریهی مختار خود عدول میکنند و داوریهای انسانی فقها و مفسران را به جای داوری الهی مینشانند. در واقع اصولیون در مواجهه با دستاوردهای عقل خودبنیاد، به جای تسلیم و تغییر و تن دادن به نتیجهی رقابت، ترجیح دادهاند قوانین مسابقه را تغییر دهند و ادعاها و دستاوردهای خود را در پوشش داوری الهی محافظت و نقد ناپذیر نمایند. بدین ترتیب، به نظر میرسد، ظهور متن، که در اساس باید امری شخصی و نسبی باشد، در پیوند با "پوزیتیویسم وارونه" ابتدا به امری مطلق و جمعی تبدیل میشود و سپس آرام آرام – در تنگنای "سندرم بت پرستی" و در چمبرهی ازخودبیگانگی - در درک و داوری پیشینیان (اجماع) از متن، به عنوان "داوری متن" و "داوری الهی" رسوبیده و سخت میشود. ایمان به کتاب مقدس، ایمان به "نبود خطا در متن"4 نیز هست. چنین ایمانی در کنار ایدهی "غیبت داوری الهی" به این معنا خواهد بود که متن باید به گونهای خوانده شود که عاری از خطا باشد. در چنین تلقیای، هر خوانشی از متن - چنانچه با دستاوردهای عقل خودبنیاد منافات داشته باشد – قابل تفسیر، تاویل و بازخوانی است. ایمان به نبود خطا در متن، اما در غیبت چنین ایدهای به سنگری تبدیل میشود که برخی از داوریهای ما را از گزند نقد نجات دهد. ایمان به نبود خطا در متن، در چنین تلقیای به ایمان به نبود خطا در برخی از خوانشهای پیشینیان از متن دگردیسی پیدا میکند و به عارضهی از خودبیگانگی میانجامد. از خود بیگانگی در این معنا، تسلیم شدن به دیگری و خوانش او از متن است که امکان تحقق ما (خود) و خوانش ما (خود) از متن و نیز امکان تجربههای دینی شخصی را از ما میرباید. به این ترتیب به نظر میرسد، تقابل کاذب عقل و نقل، به پایان راه خود رسیده است؛ اما این ایدهای نیست که با دانش اندک و حوصلهی تنگ بسیاری از بنیاد گراها و اسلام گراها هماهنگ باشد. اسلام گراها با ادعای بازگشت به گذشته (بنیاد گرایی، اصول گرایی) و نیز این ادعا که اسلام راه حل تمام مشکلات ماست، در اصل، چنین تقابلی را به سخره میگیرند و با چسب بیسوادی، حتا تاریخ خونبار این تقابل را هم درز میزنند. جان مایهی این ادعاهای سخیف و کم مایه، سرگردانی دون کیشوت وار این منادیان در اشتراکهای لفظی، بازیهای زبانی و سرگردانیهای تاریخی است. با عبور از این اشتراکهای لفظی، با فایق آمدن بر این بازیهای زبانی، با شفاف سازیهای تاریخی و درک مناسبات جدید شناخت شناسانه است که کابوس داوریهای انسانی خواب خوش انسان بنیادگرا را به هم میزند و برای نخستین بار، سنگینی بار هستی را به او گوشزد و ایستادن بر فراز پاهای خود را به او یادآوری میکند. با درک مناسبات جدید شناخت شناسانه و نشانه شناسانه، در واقع، کوه یخ داوریهای الهی به کلی آب میشود و چیزی جز داوریهای انسانی گونه گونه و خاک خورده و قدمایی از آن باقی نمیماند. آنچه امروزه به عنوان داوری الهی شناخته و خوانده میشود و در برابر داوریهای انسانی قرار داده میشود، به واقع خود نوعی داوری انسانی است. تاریخ بشر، تاریخ داوریهای انسانی در برابر داوریهای انسانی است؛ تاریخ داوری درگذشتگان در برابر داوری آیندگان. دیالکتیک اشکال تازهی حیات در برابر شکلهای قدیمی. بنابراین، ایدهی «در غیبت داوری الهی» در اصل داوری الهی را به چالش نمی کشد، بلکه داوری الهی را در عصر غیبت الهی به پرسش نشسته است و بر این ادعا است که اگر چه بسیاری از گزارههای دینی در مقام گردآوری الهیاند و از آن ذلال لایزال آب میخورند، اما واقعیت دیگر آن است که این گزارهها در مقام داوری، مثل هر گزارهی انسانی دیگر، انسانیاند و در کاسهی سر آدمی قالب میخورند. به طور خلاصه، صورت بندی فوق، هم وجود داوریهای الهی میپذیرد (نبوت) و هم داوریهای الهی را اصیلتر و برتر از داوریهای انسانی مینشاند و میداند (توحید). دریافت اصلی این صورت بندی آن جاست که در برابر آن چه امروزه از سوی بسیاری از مذهبیها و بنیاد گراها به عنوان داوری الهی تبلیغ و ادعا میگردد، ایستادگی میکند و همه را داوریهای انسانی میداند؛ داوریهای انسانیای که با ماسک داوری الهی تلاش میکنند خود را نقدناپذیر و جاودانه کنند. «در غیبت داوری الهی» به ما میگوید: در این زمانه، با وجود ایمان به خداوند و نیز ایمان به متون مقدس، از آن جا که مواجهه، مطالعه، ترجمه، تفسیر، تاویل و فهم متون مقدس، همانند دیگر متون - از جمله کتاب بزرگ آفرینش – به وسیلهی آدمی و در افق زبانی و زمانی او انجام میگیرد، ما همواره با داوریهای انسانی روبرو هستیم. داوریهایی که در مقام گردآوری جملگی الهی اند اما در مقام داوری همگی انسانی. در این جا از این نکتهی باریک میگذریم که مواجهه با عالم غیب، در جریان تجربیات دینی و روبرو شدن با خطاب الهی (آن چنان که در ادیان سامی مطرح میشود)5 و مظاهر حضرت حق (آن چنان که در ادیان هندی اروپایی ادعا میشود)، هماره امری انسانی است؛ و تا سقف فهم و اندیشهی آدمی قد میکشد و لابد نمیتواند و نباید پالوده از ظن و گمان و آلوده به یقین و اتقان تصور و تصدیق شود. این که در فرهنگ شعیی برگزیدگان – دست کم در درک این خطاب و ابلاغ و تفسیر آن - معصوم و بری از خطا و گمان تلقی شدهاند ریشه در همین نکتهی باریک دارد. درک دقیق و عمیق انگارهی غیبت داوری الهی است که میتواند به ما یادآوری کند: آنان که در این عصر و در سنگر دانای کل و برادر بزرگتر تلاش میکنند ما را هدایت و در مسیر الهی قرار دهند، به واقع رهزانی هستند که تمام دارایی ما - که در تجربیات شخصی خود از زندگی و مواجهه با خود و دیگران و طبیعت خلاصه میشود – را میربایند و فرایندِ "شدن" و فردیت یافتن ما را با تحمیل یافتهها و بافتههای خود به نام خداوند عقیم میگذارند. یادآوری غیبت داوری الهی، هم چنین یادآوری شکوهمندی فرصت بزرگی است که در مواجهه با طبیعت – الههی اعظم زمانهی ما- بر ما باریده است. انکار "غیبت داوری الهی"، انکار سرنوشت و انکار ماست. انکار غیبت داوری الهی، انکار خود، دیگری و طبیعت است و به چیزی بیشتر از پنهان شدن در پشتِ قابی خالی نمیماند. طرح داوری الهی به جای داوریهای انسانی، این خطر عمده را نیز دارد که آدمی آیندهاش را به قیمت اعتماد به گذشته و درگذشتگان از دست بدهد. آنتونی گیدنر "ریسک پذیری" را جان مایهی مدرنیته و جهان مدرن تلقی میکند.6 "ریسک پذیری" در این مفهوم نام دیگر شجاعت روبرو شدن با آینده و با خلاقیتهای خود نیز هست؛ که در ایمان به عالم غیب - چنانچه با جای گزینی داوری الهی به جای داوری انسانی همراه شود – از میان بر میخیزد. ایمان به داوری الهی، در عصر غیبت الهی، اگرچه ریسکهای زندگی آدمی را میکاهد، اما این ایمنی به قیمت از دست رفتن آینده، رویاها و خلاقیتهای او تمام میشود. تاکید بر داوری الهی، در بسیاری از مواقع، بازتاب محافظه کاریهای ما نیز هست که نمیخواهیم و در خود نمیبینیم که بخواهیم ارباب تاریخ خودمان باشیم و آینده را آن چنان که میخواهیم بیافرینیم. تاکید بیش از حد بر کامل نبودن آدمی و عملش و اصرار بیجا بر ضرورت داوری الهی دو روی یک سکهاند که از سلطه و سیطرهی نیاکانمان بر زندگی و آیندهی ما پرده بر میدارد. باید توجه داشت که پناه بردن به داوری الهی همواره بخشی از تلاشهای آگاهانه و ناآگاهانهی ما در پنهان ساختن بیکفایتیهایمان نیز هست. تمامیت و تکمیل فردیت ما در گرو مواجههی واقع بینانه و خردمندانه با این بی کفایتیها و بیمسولیتیهاست. درک سنگینی این مسولیتهای انسانی است که میتواند به درک شانه خالی کردن کوهها از پذیرش آن کمک کند. «در غیبت داوری الهی» ایمان به نیروی فرزانگی آدمی است که به گاه خطر – به قول هولدرلین - به داد او رسیده است. "غیبت داوری الهی" آغاز اضطراب شیرین آدمیزادگی است.7 پانوشتها 1-Cudahy, j. m.(1987), The ordeal of civility, Freud, Marx, Levi-Strauss and the Jewish struggle, 2ed E, Boston-Beacon press ۲) این انگاره را در مقالهی «علیه نقل» کاویدهام. 3- Lechner, F.J., “Fundamentalism revisited” in In Gods we trust, New pattern of religious pluralism in America, Transaction Publishers Robbins, T., Anthony, D., (eds.), Transaction Books. ۴) این انگاره را در مقالهی «دین در کمند عقلانیت» کاویدهام. ۵) لوتر در جایی از زبان پولس قدیس میگوید: رستگاری از راه گوشها حاصل میشود. ۶) پیرسون، کریستوفر، معنای مدرنیت، گفتوگو با آنتونی گیدنز، ترجمهی علی اصغر سعیدی. ۷) میترسم، مضطربم / و با آن که میترسم و مضطربم / باز با تو تا آخر دنیا هستم / میآیم کنار گفتوگویی ساده / تمام رویاهایت را بیدار میکنم / و آهسته زیر لب میگویم / برایت آب آوردهام ، تشنه نیستی ؟ |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
نه خیر، مسالهء اصلی این است: حاکمیت ساختهء انسان (خدا) بر انسان ، یا حاکمیت انسان بر خود؟
-- شراگیم ، Oct 21, 2010بیشتر توضیح بدید ممنون میشم:
-- علی ، Oct 21, 2010من برداشتم از داوری الهی تو متن شما معاده نه حکومت دینی پس اون 2 تا گزاره اول که متوجه ربطش به ادامه متن نشدم برای چی بیان شده بود؟
یا اون جا که داوری متن یه چیزی تو مایه های تفسیر متن معرفی شده بود؟
علي
-- معين ، Oct 23, 2010در اين مقاله هيچ جا داوري الهي به معناي داوري روز واپسين نبوده و من متحيرم چرا شما چنين برداشتي داشته ايد؟
شراگيم هم به بياني ديگر حرف مقاله را تكرار كرده است.
مقاله بسيار جالب و خواندي بود.
اميدوارم دوستان مذهبي با دادن پاسخ مناسب به روشن تر شدن اين ادعاهاي سنگين كمك كنند.
معين
همواره اين انسانهای فهيم و دراك بوده اند كه گليم خود را از آب بيرون كشيده اند. خود اين آقايی كه اين مقاله را نوشته اگر جوهر وجود خودش را كشف كند..........اين همه گفته اندخودت را بشناس تا خدا را بشناسی .خود شناسی طريق است،خدا رفيق است.ديگر عارفان به چه زبانی بگويند؟ چرا حرف را نمی گيريد.
-- بدون نام ، Oct 25, 2010آقا يا خانم بدون نام،
-- بدون نام ، Oct 27, 2010اگر چيزي براي اموختن داري؟ لااقل مثل آقاي دكتر كرمي بنويس و بلند بلند افكارت را به قضاوت ديگران بسپار،
اگر نه، لااقل شجاعت داشته باش و نامت را زير ياداشتت قرار بده!
جاي تعجب است؛ شما كه هم شجاعت نداري و هم دانايي، موعظه مي كني و درس اخلاق مي دهي!
به اميد روزي كه به آداب گفت و گو كردن انساني مسلح شويم و از گفت و گو كردن كيهاني دست بشوييم
و بتوانيم با يكديگر مثل ادم ها صحبت كنيم.
بنده بدون نامی كه 25 اكتبر پيام خودم را گذاشتم،نظرخودم را دادم و عقيده عارفان را متذكر شدم و اگر باعث رنجش كسی شدم عذرخواهی ميكنم .
-- بدون نام ، Oct 29, 2010