تاریخ انتشار: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
فلسفه‌ی بدیو از زبان بدیو - بخش دوم

لبخند دو عاشق به‌منزله‌ی موقعیت فلسفی

سخنران: آلن بدیو
ترجمه‌ی حمید پرنیان

اشاره: آلن بدیو در بخش پیش به تعریف موقعیت فلسفی پرداخت و برای روشن‌شدن موقعیت فلسفی دو مثال مطرح کرد؛ مثال نخست از دیالوگ افلاتون بود و در آن‌جا نتیجه‌ گرفت که فلسفه همانا اندیشیدن به‌مثابه‌ی برگزیدن و انتخاب‌کردن است و وظیفه‌ی فلسفه روشن‌ساختنِ انتخاب است.

Download it Here!

مثال دوم مرگ ارشمیدوس ریاضی‌دان بود؛ بدیو با آوردن این مثال می‌خواست نشان دهد که بین حق حکومت و اندیشه‌ی خلاق، به‌خصوص اندیشه‌ی هستی‌شناختی متجسم در ریاضیات، هیچ وجه مشترکی وجود ندارد، هیچ بحث واقعی‌ای وجود ندارد. یعنی فاصله‌ی بین قدرت و حقیقت. اینک به دومین بخش از این سخنرانی می‌پردازیم.

سومین مثال من، یک فیلم است؛ «عاشقان مصلوب» ساخته‌ی میزوگوچی، کارگردانی ژاپنی. بی‌شک زیباترین فیلمی است که درباره‌ی عشق ساخته شده است. داستان در دوره‌ی کلاسیک ژاپن می‌گذرد؛ زنی با مالک یک کارگاه کوچک ازدواج می‌کند. مرد، صادق است اما زن، شوهرش را نه دوست دارد و نه به‌اش تمایلی. مرد جوانی وارد داستان می‌شود؛ این مرد کارگر شوهر زن است، و همویی است که زن عاشق‌اش می‌شود.

اما مجازات زنا در دوره‌ی کلاسیک ژاپن مرگ است؛ گناه‌کار باید مصلوب شود. این دو عاشق، یعنی زن و مرد جوان، به حاشیه‌ی کشور می‌گریزند. روایت گریختن و جنگل و دریاچه و قایق در این فیلم بسیار شگفت‌آور است. عشق ماهیتی مبهم دارد، انگار که شاعرانه باشد.

شوهرِ صادق اما می‌کوشد که این دو فراری را حفاظت کند. شوهرها وظیفه دارند که زنا را تقبیح کنند، آن‌ها می‌ترسند که مبادا شریک جرم محسوب شوند. اما این شوهر – که هنوز هم عاشق همسرش است – دست به دست می‌کند تا زمان بگذرد. او وانمود می‌کند که همسرش به شهر رفته تا به بستگان‌اش سر بزند. اما دو عاشق فراری محکوم می‌شوند و دستگیر می‌شوند و به سزای اعمال‌شان می‌رسند.


آلن بدیو

در واقع، صحنه‌ی آخر فیلم است که مثال موقعیت فلسفی است. دو عاشق، پشت به پشت هم، روی قاطری بسته شده‌اند و دارند به میدان مرگ می‌روند؛ اما هر دوی‌شان به وجد آمده‌اند، و خالی از حس ترحم هستند؛ بر لبان‌شان لبخندی است، انگار که دریغ بدل به لبخند شده باشد. «لبخند» واژه‌ای تقریبی است. چهره‌های آن دو نشان می‌دهد که هر دوی‌شان هنوز کاملن عاشق یک‌دیگرند.

اما اندیشه‌ی فیلم هیچ ربطی به ایده‌های رمانتیک ذوب‌شدن عشق در مرگ ندارد. این دو عاشق مصلوب هیچ تمایلی به مرگ ندارند. صحنه‌های فیلم هم خلاف آن ایده‌ی رمانتیک را نشان می‌دهند: عشق چیزی است که در برابر مرگ ایستادگی می‌کند.

چرا من «لبخند» دو عاشق را موقعیتی فلسفی نامیدم در صورتی که گفتم واژه‌ی بهتری برای آن نیست؟ چون در همین «لبخند» ما دوباره با چیزی روبه‌رو می‌‌شویم که سنجش‌ناپذیر است، رابطه‌ای است بدون رابطه. بین رخ‌داد عشق (وارونه‌ی هستی) و قوانین پیش‌پاافتاده‌ی زندگی (قوانین شهر و ازدواج) هیچ وجه مشترکی نیست. پس فلسفه در این‌باره چه چیزی می‌تواند بگوید؟ فلسفه می‌گوید که «بایستی به رخ‌داد فکر کرد». ما باید به استثنا بیاندیشیم. ما بایستی بدانیم که ناچاریم درباره‌ی چیزی حرف بزنیم که پیش‌پاافتاده و معمولی نیست. ما بایستی به تبدیل زندگی بیاندیشیم.

حالا می‌توانیم وظایف فلسفه را با توجه به این موقعیت‌ها خلاصه‌بندی کنیم. یک) روشن‌سازی انتخاب بنیادین اندیشه. در مورد مثال آخر، گزینه‌های انتخاب این‌هاست؛ چیزی که مطلوب است و چیزی که مطلوب نیست. دو) روشن‌سازی فاصله‌ی بین اندیشیدن و قدرت، بین حقیقت و حکومت.

فلسفه باید اندازه‌ی این فاصله را مشخص کند. مشخص کند که آیا می‌توان این فاصله را پر کرد یا نه. سوم) روشن‌ساختن ارزش استثناست. ارزشِ رخ‌داد. ارزش گسست. گسست برخلاف استمرار زندگی است، برخلاف محافظه‌کاری اجتماعی است. این‌ها سه وظیفه‌ی فلسفه هستند: پرداختن به انتخاب، فاصله، و استثنا. دست‌کم فلسفه را اگر برای زندگی در نظر بگیریم، چیزی فراتر از یک رشته‌‌ی دانشگاهی است.

می‌توانیم بگوییم که فلسفه وقتی با شرایط روبه‌رو می‌شود به‌دنبال پیوند بین سه نوع وضعیت می‌گردد: پیوند بین انتخاب (تصمیم) و فاصله (شکاف) و استثنا (رخ‌داد). ژرف‌ترین مفاهیم فلسفی به ما می‌گویند: «اگر می‌خواهی زندگی‌ات معنی داشته باشد بایستی رخ‌داد را بپذیری و از قدرت فاصله بگیری و در تصمیم‌ات راسخ باشی.»

فلسفه امکان دارد که به هزار نوع مختلف این حرف را بزند اما اصل گفته‌اش این است: در استثنا بودن، یعنی در رخ‌داد بودن، فاصله نگه‌داشتن از قدرت، و پذیرفتن پی‌آمدهای تصمیم. فلسفه واقعن کمک می‌کند که هستی تغییر کند. ما نباید فراموش کنیم که ناچاریم انتخاب کنیم تا به اندیشه‌ی زندگی حقیقی دست یابیم.

چیزی که این سه مثال را به هم پیوند می‌دهد رابطه‌ی نامتجانس بین اصطلاحات است: کالیکلس و سقرات، سرباز رمی و ارشمیدس، عاشق‌ها و جامعه. رابطه‌ی فلسفی با این موقعیت رابطه‌ای ناممکن است، و همین رابطه‌ی ناممکن است که داستان را شکل می‌دهد. ما از بحث میان کالیکلس و سقرات، از قتل ارشمیدس، و از داستان عاشقان مصلوب گفتیم.

این‌ها داستانِ یک رابطه بود. اما این رابطه، رابطه نیست، یعنی نفیِ رابطه است. در نهایت ما درباره‌ی یک گسست حرف می‌زنیم: گسستی از قیودِ ایجادشده‌ی طبیعی و اجتماعی. اما برای این‌که بتوانیم گسست را روایت کنیم ناچاریم که نخستْ رابطه را روایت کنیم. اما دست‌آخر داستانْ داستانِ گسست است؛ بین کالیکلس و سقرات یکی را باید انتخاب کرد. باید از یکی‌شان کاملن گسست. همین‌طور درباره‌ی ارشمیدس و آن سرباز رمی. و همین‌طور آن دو عاشق و قوانین زناشویی.

Share/Save/Bookmark

Philosophy in the Present; Alain Badiou and Slavoj Zizek. Edited by Peter Engelmann. Translated by Peter Thomas and Alberto Toscano. Polity Press, 2009.


بخش پیشین
بدیو خیلی ساده از فلسفه‌اش می‌گوید

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)