درآمدی بر جامعهشناسی مردانگی
نوشتهی مایکل کیمل ترجمهی حمید پرنیان
مردانگی به نقشها و رفتارها و معانی اجتماعیای اشاره دارد که در هر جامعهای و در هر دورهای به مردان تجویز میشود. مردانگی، نه بر جنسِ زیستشناختی، که بر جنسیت و تنوع هویتهای درونِ گروههای مختلف مردان تاکید دارد. اگرچه ما جنسیت را بهعنوان یکی از جنبههای درونی هویت تجربه میکنیم، اما مفهوم مردانگی درون نهادهای جامعه و از طریق تعاملات روزمرهی ما تولید میشود.
جنس در برابر جنسیت
در بیشتر گفتمانهای مردمی پنداشته میشود که جنس زیستشناختی تعیینکنندهی هویت جنسیتی و تجربه و نمود مردانگی و زنانگی فرد است. جامعهشناسان و رفتارشناسان بهجای اینکه بر امور زیستشناختیِ جهانشمول تاکید کنند به این میپردازند که چگونه جنس زیستشناختی در متنهای مختلف اجتماعی معانی مختلفی به خود میگیرد.
جنس، به دستگاه زیستشناختی اشاره دارد، مذکر و مونث – کروموزمها، امور شیمیایی بدن، کالبد، سازمان بدن. جنسیت، به معانی فرهنگی این تفاوتهای تنانه اشاره دارد. جنس، مذکر و مونث است؛ جنسیت، مردانه و زنانه – معنی مردبودن و زنبودن. در حالی که جنس زیستشناختی تنوع کمی دارد، جنسیت بسیار متنوع است. جنس، زیستشناختی است؛ جنسیت برساختهای اجتماعی است. جنسیت فقط درون متن اجتماعی و فرهنگی خاصی شکل میپذیرد.
مردانگیها
بهکاربردن حالت جمع – مردانگیها – بازشناسندهی تنوع چشمگیر مردانگی است و این که حتی در یک جامعه و در یک دوره، گروههای مختلف از مردانگی و تفاوتهای فردی تعریف خود را دارند. گرچه نیروهای اجتماعی دست به کار ساختن تفاوتهای نظاممندی بین مردان و زنان هستند، اما تفاوتهای میان مردان و زنان، کمتر از تفاوتهای درون مردان یا درون زنان است.
برخی از فرهنگها، مردان را تشویق میکنند تا بیاحساس باشند و مردانگی خویش را، بهویژه با اغوای جنسی، اثبات کنند. اما فرهنگهای دیگر، تعریف آرامیدهتری از مردانگی را تجویز میکنند که بر اساس مشارکت مدنی، پاسخگویی عاطفی، و برآوردهسازی نیازهای اجتماع است
مردانگی، در چهار سطح معانی گوناگونی به خود میگیرد؛ از این رو، چهار رشتهی علمی میکوشند تا جنسیت را بفهمند – انسانشناسی، تاریخ، زیستشناسی، و جامعهشناسی.
نخست این که مردانگیها، از فرهنگی به فرهنگ دیگر مختلف هستند. انسانشناسان چگونگی گونهگونیشدن جنسیت در فرهنگهای مختلف را مستند ساختهاند. برخی از فرهنگها، مردان را تشویق میکنند تا بیاحساس باشند و مردانگی خویش را، بهویژه با اغوای جنسی، اثبات کنند.
اما فرهنگهای دیگر، تعریف آرامیدهتری از مردانگی را تجویز میکنند که بر اساس مشارکت مدنی، پاسخگویی عاطفی، و برآوردهسازی نیازهای اجتماع است. تفاوت مردانگی در فرانسه و در میان مردم بومی مناطق دورافتادهی استرالیا رسواکنندهی این ادعاست که تفاوتهای زیستشناختی در دو جنس، تعیینکنندهی اصلی هویت جنسیتی هستند. تفاوتهایی که مردانگی در دو فرهنگ مختلف دارد خیلی بیشتر از تفاوتهایی است که بین دو جنسیت وجود دارد.
دوم این که تعریفهای مردانگی، در یک کشور، در سراسر تاریخ، چشمگیرانه متنوع هستند. تاریخدانان بررسی میکنند که این تعریفها چگونه در واکنش به تغییرات ناشی از صنعتیشدن و شهرگرایی، موقعیت جغرافیایی و اقتصادی ملتها، و گسترش فنآوریهای نوین دگرگون میشوند. مردبودن در سدهی هفدهم در فرانسه یا در یونان باستان قطعا از مردبودن در فرانسه یا یونانِ امروز متفاوت است.
سوم اینکه تعریفهای مردانگی در طول دورهی زندگی یک فرد نیز تغییر میکند. روانشناسان رشد بررسی میکنند که مجموعهای از تواناییهای رشد چگونه به تفاوتهایی در تجربه و نمود هویت جنسی ما رهنمون میشوند. هم سن تقویمی و هم دورههای زندگی مستلزم آن است که جنسیت، بازنماییهای متفاوتی داشته باشد.
در غرب، یک مرد باید مردانگی خویش را اثبات کند و آن را متناسب با بالارفتن سناش تغییر دهد و از این تغییر احساس کامیابی کند. نهادهای اجتماعی نیز وی را یاری میدهند تا این تجربهها را از خود نشان دهد. تعریفی که مردِ جوانِ مجرد از مردانگی دارد با تعریف مرد میانسالی که پدر یا پدربزرگ است متفاوت میباشد. و سرانجام این که معانی مردانگی، در یک جامعه و زمان مشخص، بهطور برجستهای گونهگون است.
در یک دورهی زمانی مشخص، چند معنی از مردانگی همزمان وجود دارند. مردانی که در آمریکا یا برزیل یا سنگال زندگی میکنند مردانگی یکسانی ندارند. جامعهشناسان این را کاویدهاند که طبقهی اجتماعی، نژاد، قومیت، سن، امورجنسی، و زادبوم چگونه هویت جنسیتی را شکل میدهند.
هر یک از این محورها، محورهای دیگر را تغییر میدهد. برای نمونه، مردِ همجنسگرای سیاهپوستِ پیری که در شیکاگو زندگی میکند و پسربچهی کشاورزِ دگرجنسگرای سفیدپوستی که در آیُوا زندگی میکند، تعریفهای متفاونی از مردانگی دارند و از زنبودن نیز ایدههای متفاوتی دارند. و هر دوی ایشان عمیقا تحت تاثیر هنجارهای جنسیتی و سامانههای قدرتِ جامعهی خویش هستند.
از آنجا که جنسیت گونهگونی بسیاری – در فرهنگها، دورههای تاریخی، و در میان مردان و زنان یک فرهنگ، و در طول دورهی عمر – دارد، ما نمیتوانیم از مردانگی بهگونهای سخن بگوییم که انگار ثابت و جهانشمول و برای همهی مردان یکسان است.
جنسیت را باید همیشه-در-تغییر دید، باید آن را مجتمع شناوری از معانی و رفتارها دانست؛ ما باید از مردانگیها سخن بگوییم. با جمعبستن مردانگی، ما تصدیق میکنیم که مردانگی معانی متفاوتی دارد و به گروههای متفاوتی از انسانها در دورههای زمانی متفاوت اشاره دارد.
هویت جنسیتی
بازشناسی این گونهگونی نباید منجر به پنهانکردنِ این شود که تعریفهای جنسیتی در بستر قدرت برساخته میشوند. همهی مردانگیها، به شکل برابری ساخته نشدهاند. در هر فرهنگی، مردان با تعریفی از مردانگی همنوایی میکنند که تعیینکنندهی همهی آن انتظاراتی است که ایشان با آنها مردانگیشان را اندازه میگیرند.
از آنجا که جنسیت گونهگونی بسیاری – در فرهنگها، دورههای تاریخی، و در میان مردان و زنان یک فرهنگ، و در طول دورهی عمر – دارد، ما نمیتوانیم از مردانگی بهگونهای سخن بگوییم که انگار ثابت و جهانشمول و برای همهی مردان یکسان است
آر. دبلیو. کانل مینویسد: این تعریفِ «مسلط»، «در رابطه با مردانگیهای تابع، و همچنین در رابطه با زنان برساخته شده است». همانگونه که اروین گافمن آن را تعریف کرده است، در آمریکا تنها و تنها یک نوع از مردانگیِ کامل وجود دارد که خجالتزده نیست: جوان، متاهل، سفیدپوست، شهری، شمالی، دگرجنسگرا، پروتستان، پدر، با تحصیلات دانشگاهی، با کار تماموقت، دارای رنگ چهرهی خوب، سنگین، قدبلند، و دارای رکوردهای تازه در ورزش. ... و هر مردی که نتواند یکی از این ویژگیها را داشته باشد احتمالا خودش را – دستکم گاهی – بیارزش، ناکامل، و نامرغوب میداند.
تعریفهای مردانگی، نهتنها در رابطه با آرمانهای مسلطِ این جنسیت، که همچنین در رفت و برگشتهای همیشگی در میان یک دیگر برساخته میشوند.
جنسیت، نهتنها چندگانه است، بلکه نسبی نیز هست. پژوهشهایی که در کشورهای غربی انجام شدهاند نشان میدهند که مردان، ایدههای خویش از مردبودن را در ارجاعی پیوسته به تعریفهای زنانگی بر میسازند. آن چیزی که به معنی مردبودن است، هیچ همانندیای با زنبودن ندارد.
روانشناسان اجتماعی تاکید دارند که اگرچه ممکن است گروههای مختلفی از مردان دربارهی صفتها و اهمیت آنها در تعاریف جنسیتی توافق نداشته باشند، اما مولفهی «ضدزنانگی»ِ مردانگی شاید تنها ویژگیِ یگانه و جهانشمولی ایشان باشد.
تفاوت جنسیتی و نابرابری جنسیتی، هر دو، در روابط اجتماعی ما تولید میشوند. نانسی چودورو میگوید که آن آرایش ساختاری که زنان را در برابرِ پرورش کودکان پاسخگو میداند، تمایل ناآگاهانه و درونیشدهای را هم در پسربچهها و هم در دختربچهها به وجود میآورد که بازتولیدگرِ سلطهی مرد و مادرانگی زن است.
هویت جنسیتی پسربچهها را وادار به گسست عاطفی از مادر میسازد؛ فرایندِ تَفَرّد از طریق جداشدن. پسربچه، با ردکردن هر آنچه زنانهاش میداند، با بیارزشساختن زنانگیِ دورنِ خودش (جداسازی) و دیگران (برتری مردانه)، پسربودن خود را تعریف میکند. چودورو میگوید این چرخهی تعریفکردن مردانگی که با فاصلهگرفتن مردان از زنانگی و بیارزشساختن زنانگی انجام میشود، تنها زمانی پایان میپذیرد که والدین مشارکت یکسانی در پرورش کودک داشته باشند.
جنسیت بهمثابهی نهاد
اگرچه ما توانستهایم گونهگونیِ جنسیت را بازشناسیم، اما ممکن است هنوز مردانگیها را صرفا ویژگیهای هویتی بدانیم. ما میپنداریم افراد جنسیت-دار-شده، همهی مولفهها و ویژگیهای رفتاری هویت جنسیتیشان را با خود به حوزههای نهادیِ نا-جنسیتی میآورند.
اما چون جنسیت چندگانه و نسبی است، پس نهادی هم هست: مردبودن، در بافتهای متفاوتِ نهادی، معانی متفاوتی به خود میگیرد، و بافتهای متفاوتِ نهادی خواستار اَشکالِ متفاوتی از مردانگی هستند و آن اشکال را تولید میکنند. دبرا رود، نظریهپرداز حقوقیِ فیمینیست، مینویسد «پسران ممکن است که پسر باشند اما ایشان در جمع دوستان و در مصاحبههای کاریای که مدیر زن دارد، هویت متفاوتی از خود نشان میدهند».
پس، جنسیت نهتنها ویژگی فردی است (یعنی چیزی است که فرد دارد)، بلکه مجموعهی مشخصی از رفتارهایی است که در نهادهای اجتماعی مشخصی تولید شده است. پس، اگر موقعیت تغییر کند جنسیت نیز تغییر میکند.
خودِ نهادها هم جنسیت-دار هستند. نهادها، هنجارهای جنسیتی را تولید میکنند و منطق جنسیتیِ نهاد را بیان میکنند، و این هنجارها و منطق، در بازتولید نابرابریهای جنسیتی نقش اصلی را بر عهده دارند. هویت جنسیتیِ افراد، این نهادهای جنسیت-دار-شده را شکل میدهند، و نهادهای جنسیت-دار-شده نیز نابرابریای را بیان و بازتولید میکنند که هویت جنسی را میسازد.
خود نهادها بیانکنندهی منطقی - نیرویی – هستند که روابط جنسیتیِ بین زنان و مردان و همچنین نظم جنسیتیِ پایگانی و قدرت را بازتولید میکند. افراد جنسیت-دار-شده نهتنها هویتهایشان را در نهادهای جنسیت-دار-شده وارد میکنند، بلکه این نهادها تفاوتهای جنسیتیِ بسیاری را تولید میکنند که ما میپنداریم آن تفاوتها خصلت افراد هستند.
پس، «تا زنان و مردان وظایف متفاوتی را انجام میدهند و نقشهای اجتماعی سفت و سخت و بسیار ناهمگونی را بازی میکنند، از هر دو جنس انتظار میرود که رفتارها و ویژگیهای بسیار ناهمگونی را از خود نشان دهند». تجربههایی که ساختار متفاوتی دارند، همان تفاوتهای جنسیتی را تولید میکنند که ما به انسانها نسبت میدهیم.
برای نمونه، محیط کار را در نظر بگیرید. روزبت ماس کَنتِر، در مردان و زنان یک بنگاه اقتصادی، میگوید که تفاوتهای میان رفتارهای مردان و زنان در سازمانها ارتباط کمتری با ویژگیهای فردی ایشان دارد تا ساختارِ خودِ سازمان و کارهای متفاوتی که بر دوشِ مردان و زنان است.
پژوهشهایی که در کشورهای غربی انجام شدهاند نشان میدهند که مردان، ایدههای خویش از مردبودن را در ارجاعی پیوسته به تعریفهای زنانگی بر میسازند
او میگوید که سمتهای سازمانی «دربرگیرندهی تصورات شخصیتیِ آن نوع از انسانهایی است که باید آن سمتها را اِشغال کنند»، و کسانی که این سمتها را اِشغال میکنند، خواه زن باشند خواه مرد، آن رفتارهای ضروری را از خود نشان میدهند.
اگرچه گمان میشود که معیارها و سنجههای ارزشیابی عملکردِ کاری و ترفیع و میزان کارایی از نظر جنسیتی بیطرف هستند، اما در واقع شدیدا جنسیتی هستند. کنتر مینویسد «در حالی که سازمانها بهعنوان ماشینهایی تعریف شدهاند که از نظر جنسی خنثی هستند اما اصول مردانه بر ساختارهای قدرت آن سازمانها مسلط است».
بار دیگر، مردانگی – هنجار – نادیدنی بود. برای نمونه، منشیها، در مقایسه با دیگر کارگران، باید وفاداری شخصیِ بیشتری نسبت به کارفرمای خویش داشته باشد، و همین منجر به آن میشود که ناظران، این سمت را به زنان بسپارند، چرا که زنان شخصینگریِ بیشتری دارند.
اما کنتر اشاره میکند که بهترین راه برای ترفیع یک منشی آن است که کارفرمایِ وی به سمت بالاتری برسد. پس، ساختار مشاغلِ زنانه، و نه جنسیتِ صاحبان مشاغل، پاسخهای ایشان را دیکته میکنند.
جان اَکِر، بینشهای اولیهی کنتر را گسترش داد و بهویژه بر تاثیرِ متقابلِ ساختار و جنسیت پرداخت. اکر میگوید از طریق تجربیاتی که در محیط کار داریم تفاوتهای میان زنان و مردان بازتولید میشود، و بدینسان نابرابری میان زنان و مردان مشروع میگردد.
نهادها مانند کارخانهها دست به تولید تفاوتهای جنسیتی میزنند. تاثیر کلیِ این امر، بازتولید نظم جنسیتی است. نهادها، از طریق چند فرایندِ جنسیت-دار-شده، تفاوتهای جنسیتی را میسازند و نظم جنسیتی را بازتولید میکنند.
پس، «بهره و ضرر، استثمار و کنترل، کنش و هیجان، معنی و هویت، همه و همه از طریق تمایز میان مرد و زن، و مردانه و زنانه الگوپردازی شده است». ما این پنداشت نادرست را داریم که افراد جنسیت-دار-شده، وارد مکانهایی میشوند که از جنسیت عاری هستند، و از این رو پایگان جنسیتی و منطق مردانهی سازمانی همچنان نامشهود میمانند.
و بر همین اساس، نادرستانه میپنداریم که «افراد» بی-جنسیت این مکانهای از-نظر-جنسیتی-خنثی را اشغال میکنند.
مساله اینجاست که پنداشته میشود چنین افراد بی-جنسیتی قادرند با ارادهی خویش این مشاغل را به دست آورند، قادرند در قبالِ فرزندان یا خانواده مسوولیتی نداشته باشند، و حتی برای اشغال چنین سمتی قادرند از پشتیبانی خانوادگی بهرهمند گردند.
پس، صاحبان مشاغلِ بی-جنسیت تبدیل به مرد میشوند. برای نمونه، رشتهی پزشکی را فرض کنید. بسیاری از پزشکان در بیست و یک یا بیست و دو سالگی دانشگاه را تمام میکنند، و در بیست و پنج تا بیست و هفت سالگی تخصص پزشکی میگیرند، و سپس سهسال یا بیشتر دورهی دستیاری و کارآموزی میبینند.
ایشان، دورهی دستیاری را در سیسالگی پشت سر میگذارند. چنین برنامهای، برای پزشکان مرد طراحی شده است – برای پزشک-مردی که سختیها را به جان میخرد، و چون بچهدار نمیشود وقفهای در این دورهی زمانی پیش نمیآورد، و کسی را در خانه دارد که از کودکاناش نگهداری کند.
پس شگفتآور نیست که زنان در دانشگاههای پزشکی – که نیمی از دانشجویان را هم تشکیل میدهند – از این بنالند که نمیتوانند بین کارآموزی پزشکیشان و آبستنی و وظایف مادرانگیشان تعادل ایجاد کنند.
نمونهی دیگر را بررسی کنیم: حرفهی دانشگاهی با گرفتن مدرک دکترا در حدود شش تا هفت سال پس از اتمام دورهی کارشناسی ارشد آغاز میشود، یعنی در حدود سیسالگی، و سپس ششسال یا بیشتر طول میکشد تا استادیار شود و ارتقاع مقام یابد.
این دوره، برای زنان معمولا تنشزاترین دورهی زندگی یک استاد دانشگاه است و همچنین دورهی بارداری نیز هست. پس، پلههای ارتقاع مقام برای پاهای مردان تنظیم شده است – البته نه برای هر مردی، بل برای مردانی که همسر دارند و وظایف خانواده را بر دوش وی انداختهاند.
تفاوتهای بین زنان و مردان، که در ساختارهای سازمانی جاسازی شده و موضوع فرآیندهای جنسیتی سازمانی است و با معیارهای جنسیتی ارزشیابی میشود، صرفا تفاوتهایی دانسته میشود که بین افراد جنسیت-دار-شده است.
وقتی مرزهای جنسیت نفوذپذیر دانسته میشود، دیگر نیروها و فرآیندها میتوانند نظم جنسیتی را بازتولید کنند. وقتی زنان از این معیارها برخوردار نباشند (یا اگر بخواهیم درستتر بگوییم، وقتی این معیارها به نیازهای ویژهی زنان توجهای ندارند)، آنگاه ما تفکیک جنسیتی در نیروی کار و دستمزد و استخدام و ارتقاع را بروندادهای «طبیعیِ» تفاوتهای میان مردان و زنان میپنداریم. بدینگونه است که این تفاوتها تولید میشوند و نابرابریهای میان زنان و مردان را مشروع میسازد و بازتولید میکند.
«انجامدادنِ» جنسیت
یکی دیگر از مولفههای بررسی جامعهشناختیِ مردانگیها باقی مانده است. برخی روانشناسان و جامعهشناسان بر این باورند که اجتماعیکردنِ جنسیت در دوران کودکی منجر به این میشود که هویتهای جنسیتی در شخصیت ما ثابت و جاودان و درونی شود.
هرچند، بسیاری از جامعهشناسان، امروزه، با این دیدگاه موافق نیستند. ایشان جنسیت را مولفهای – ثابت و ایستای – از هویت نمیدانند که ما در تعاملاتمان وارد میکنیم، بلکه آن را محصولِ این تعاملات میدانند.
کندس وست و دان زیمرمن، در مقالهی مهمِ «انجامدادن جنسیت»، میگویند که «جنسیتِ شخص فقط یکی از جنبههای بودناش نیست، بلکه، اساسیتر از آن، جنسیت چیزی است که فرد، در تعاملاتاش با دیگران، بارها و بارها انجاماش میدهد».
ما پیوسته جنسیتی را «انجام میدهیم»، فعالیتهایی را اجرا میکنیم و صفاتی را نشان میدهیم که به ما تجویز شده است.
انجامدادنِ جنسیت، روند اجراگریای است که در تمام طول زندگی رخ میدهد. همین که با دیگران تعامل میکنیم مسوول هستیم که رفتارهایی را نشان دهیم که، دستکم برای آن موقعیت، همسان با هنجارهای جنسیتی است.
جنسیتِ شخص فقط یکی از جنبههای بودناش نیست، بلکه، اساسیتر از آن، جنسیت چیزی است که فرد، در تعاملاتاش با دیگران، بارها و بارها انجاماش میدهد
پس، رفتار جنسیتیِ همسان کمتر به هنجارهای عمیقا درونیشده یا ویژگیهای شخصیتی پاسخگوست و بیشتر با خواستههای دیگران همسان است و ما آن را به شکل مردانه یا زنانهی قابلِ تشخیص انجام میدهیم. جنسیت، صدورِ هویت نیست که از دل بجوشد؛ جنسیت، ویژگیای است که معلول تعاملات است، دیگران ناگزیرمان میکنند چنین کنیم.
پس، فهمیدن اینکه ما مردانگیها را چگونه انجام میدهیم نیازمند آن است که مولفهی اجراییِ هویت را آشکار سازیم، و همچنین شاهد این اجراها باشیم. سوزان کِسلِر پژوهشی دربارهی افراد «دوجنسه» (هرمافرودیتها، کسانی که با اندام هر دو جنس یا با آلت جنسی مبهم به دنیا میآیند) انجام داده است و در آن پژوهش اشاره میکند که جنسیت، امکانهای ناباورانهای برای تغییر اجتماعی فراهم میآورد:
اگر زیستشناسان تشخیص دادهاند که در مدیریت جنسیتِ دوجنسهها این ایده مستتر است که سرانجام، و برای همیشه، انسانها میتوانند جنسیت را مانند نظامهای اجتماعیای برسازند که بر پایهی مفاهیم جنسیت-محور ساخته شده است، پس امکانهای دگردیسیهای واقعیِ اجتماعی نامحدود است.
آرمانگراییِ جنسیتیِ کسلر، مسالهی مهمی را پیش میکشد. هنگامی که میگوییم ما جنسیت را انجام میدهیم در واقع میگوییم که جنسیت چیزی نیست که در ما انجام شده باشد. ما هویتهای جنسیتی خودمان را در متنِ تعاملاتمان با دیگران و دورنِ نهادهایی که درشان هستیم میسازیم و بازسازی میکنیم.
کتابشناسی
Acker, Joan. 1987. Sex Bias in Job Evaluation: A Comparable Worth Issue. In Ingredients for Women’s Employment Policy, eds. Christine Bose and Glenna Spitze, 183–196. Albany: State University of New York Press.
Acker, Joan. 1988. Class, Gender, and the Relations of Distribution. Signs: Journal of Women in Culture and Society 13: 473–497.
Acker, Joan. 1989. Doing Comparable Worth: Gender, Class, and Pay Equity. Philadelphia: Temple University Press.
Acker, Joan. 1990. Hierarchies, Jobs, Bodies: A Theory of Gendered Organizations. Gender and Society 4 (2): 149–158.
Acker, Joan, and Donald R. Van Houten. 1974. Differential Recruitment and Control: The Sex Structuring of Organizations. Administrative Science Quarterly 19 (2): 152–163.
Chafetz, Janet. 1980. Toward a Macro-Level Theory of Sexual Stratification. Current Perspectives in Social Theory 1: 103–126.
Chodorow, Nancy. 1978. The Reproduction of Mothering: Psychoanalysis and the Sociology of Gender. Berkeley: University of California Press.
Connell, R. W. 1987. Gender and Power. Stanford, CA: Stanford University Press.
Goffman, Erving. 1963. Stigma. Englewood Cliffs, NJ: Prentice- Hall.
Kanter, Rosabeth Moss. 1975. Women and the Structure of Organizations: Explorations in Theory and Behavior. In Another Voice: Feminist Perspectives on Social Life and Social Science, eds. Marcia Millman and Rosabeth Moss Kanter, 34–74. New York: Anchor Books.
Kanter, Rosabeth Moss. 1977. Men and Women of the Corporation. New York: Basic Books.
Kessler, Suzanne J. 1990. The Medical Construction of Gender: Case Management of Intersexed Infants. Signs 16 (1): 3–26.
Kimmel, Michael. 2000. The Gendered Society. New York: Oxford University Press.
Rhode, Deborah. 1997. Speaking of Sex. Cambridge, MA: Harvard University Press.
Risman, Barbara. 1999. Gender Vertigo. New Haven, CT: Yale University Press.
West, Candace, and Don H. Zimmerman. 1987. Doing Gender. Gender and Society 1 (2): 125–151.
این، ترجمهای است از: Kimmel, Michael. 2008. Masculinity. In: International Encyclopedia of the Social Sciences, 2nd edition. William A. Darity Jr. (Editor in chief). 1-5. Macmillan Reference USA.
|
نظرهای خوانندگان
مرسی جالب بود
-- رضوانه ، Feb 17, 2010عالی بود حمید. مخصوصا انتخاب عکس ها
-- هومن ، Feb 17, 2010