تحلیل ذاتگرا و مسالهی سیاست در ایرانامین بزرگیان۱. پییر بوردیو، جامعهشناس متاخر فرانسوی، در توضیح رهیافتهای جامعهشناسانهاش معتقد است که تمام سرمایهی علمیاش از این عقیده سرچشمه گرفته است که منطق پیچیدهی دنیای اجتماعی را نمیتوان درک کرد مگر اینکه در ویژگیهای یک واقعیت تجربی که به لحاظ تاریخی، زمان و مکان مشخصی دارد، غور و دقت کنیم. جامعهشناسی درواقع تلاشی است برای درک دنیای اجتماعی و وقایع تجربی جامعه که درون یک زمینه یا context مشخص روی داده است. امر پروبلماتیک جامعهشناس در تئوری بوردیو این است که عرصههای اجتماعی را شناسایی کند و مورد تجزیه و تحلیل قراردهد. این تجزیه و تحلیل هم شامل پردهبرداری از ارکان پنهان سلطه در عرصهها و میدانهای گوناگون میشود (جهان عینی) و هم به مسالهی عادتوارههای (Habitus) کنشگران اجتماعی (جهان ذهنی) میپردازد. عادتواره در منظومهی فکری بوردیو به رفتارهای اجتماعیای اطلاق میشود که درونی آنها شده و طبیعی جلوه میکند. شاید بتوان گفت عادتواره، دیالکتیک میان یک سلسله تمایلات و گرایشها و کششهای انسان با جهان اجتماعی فرد است که منجر به کنشهای رفتاری ناخودآگاه او میشود. این جامعهشناس فرانسوی معتقد است که مهمترین سد نظری برای درک جامعهشناسانه از واقعیت اجتماعی، تئوری یا تئوریهای ذاتگرایانه نسبت به وقایع اجتماعی است. بوردیو به تاسی از ارنست کاسیرر، شیوهی تفکر خود را تفکر «رابطهگرا» نام مینهد و آن را در مقایسه با شیوهی تفکر ذاتگرا و در تقابل با آن تعریف میکند: «شیوهی ذاتگرا نوعی تفکر ایستا است که لاجرم بر امور معین تمرکز دارد و از دیدن روابط بین این امور ناتوان میباشد. زیرا رویت روابط، مستلزم دستگاه تئوریک دیگری است که بنیادش متفاوت با دیدگاههای عینگرا و ذهنگراست. در تفکر رابطهگرا، روابط بیش از هر چیز دیگری اهمیت دارند، چه در مورد یک واقعیت خاص نظیر عمل و منش و میدان، و چه در مورد اینکه این مفاهیم در رابطه با هم معنی مییابند». قرائت ذاتگرا معتقد است که هر کنشی به خودی خود و برای خود میباید مورد توجه قرار گیرد؛ یعنی مستقل از مجموعهی رفتارهایی که میتوان آنها را جایگزین آن نوع کنش کرد. این رویکرد رابطهی میان جایگاه اجتماعی و سلیقه یا رفتار را رابطهای مکانیکی و مستقیم میداند و در یک خطای بزرگ نظری بعضی رفتارها و کنشهای «به ظاهر» متفاوت را «به واقع» متفاوت میبیند. بوردیو مثال درخشانی از این نوع تفاوتهای ظاهری که در پس آن یک ساخت مشترک وجود دارد میزند که برای فهم موضوع راهگشاست. بررسیهای بوردیو نشان میدهد که بالاترین نرخ مشارکت سیاسی در ژاپن متعلق به زنان کمسواد روستایی است، در حالی که در فرانسه پایینترین نرخ مشارکت (یا به تعبیر دیگر بالاترین نرخ بیتفاوتی سیاسی) متعلق به زنان کمسواد روستایی است. تفاوت ظاهری، عیان و تکاندهنده است. اما سوالی که بوردیو میپرسد این است که آیا بهواقع هم در اینجا تفاوتی وجود دارد؟ از نظر او یک تفاوت ظاهری دروغین، یک اشتراک راستین را پوشانده است، و آن سیاستگریزی است. در میان روستاییان فرانسه، نبود شرایط لازم برای تولید مناسب عقیدهی سیاسی (آنچیزی که به نظرمیرسد زنان کمسواد روستایی فاقد آن هستند) خود را به شکل غیبت و دوری از فضای مشارکت سیاسی جلوه میدهد و در ژاپن در قالب یک نوع مشارکت سیاسی سیاستگریز. زنان کمسواد روستایی در ژاپن برای اینکه از دست سیاست و دغدغههای سیاسی راحت شوند، همگی یا اکثرا در انتخابات شرکت میکنند. یعنی هر دو گروه در واقع یک کنش انجام میدهند؛ سیاستگریزی. در فرانسه با عدم شرکت، در ژاپن با شرکت. با این چارچوب نظری شاید مشارکت حداکثری افراد یک روستا در زاهدان با مشارکت حداقلی شهروندان در شهری همچون تهران، یک نوع اشتراک باشد. فهم یا درک این واقعیت را جامعهشناس بادقت در منطق پیچیدهی هر دو جهان اجتماعی میتواند به دست بیاورد. قرائت ذاتگرای حاکم که تخصصاش توجه به تفاوتهای ظاهری است نه در مقایسه جوامع مختلف با یکدیگر، بلکه در مقایسهی دورههای متوالی یک جامعهی مشخص، خود را به بهترین نحو نشان میدهد. ذاتگرایی سعی دارد که کنشها و تعلقات جمع خاصی از افراد یا گروهها را در شرایط زمانی و مکانی خاص، بهعنوان اوصاف ذاتی آنها معرفی و قضیه را ساده کند. این قرائت، رویدادهای مختلف اجتماعی-سیاسی در دورههای زمانی و مکانی متفاوت را در کنار همدیگر قرار داده و از دل آن قوانین کلی را استخراج میکند و آن را معیار داوری خود قرار میدهد. مثلا به گونهای تجریدی و انتزاعی رخداد دوم خرداد سال ۱۳۷۶ توسط جامعهشناسی ذاتگرا در کنار رخداد سوم تیر سال ۱۳۸۴ قرار میگیرد و اجزای آن فارغ از فضای اجتماعیاش مورد مقایسه قرار میگیرد و تفاوتهای و شباهتهای ظاهری آن به جای تفاوتها یا شباهتهای واقعی ارائه میشود. در این وضعیت چه اتفاقی میافتد؟ این نوع نگرش سیاسی، برای کنشگران سیاسی اعم از افراد و گروهها یک ذات، تصور میکند و آن را معیار سنجش خود قرار میدهد. ذات مردم در این تلقی میشود: دموکراسیخواهی و حقوق بشردوستی (تلقی اپوزیسیون). ذات فلان فعال سیاسی میشود: دزدی و غارت و ... (تلقی بسیاری از افراد که به احمدینژاد رای دادند). ذات اصلاحطلبی میشود: کوتاهآمدن در برابر قدرتهای واقعی (تلقی تحریمیها). ذاتایرانیها میشود: عدم پیشرفت و امتناع تفکر (تلقی سیدجواد طباطبایی). ذات سیگار میشود: سرمنشا اعتیاد (کلانروایت پیامهای سلامت تلویزیون) و ... . از نظر بوردیو کنشگران بهگونهی آگاهانه از قواعد پیروی نمیکنند بلکه استراتژیهایی وجود دارند که آنها را به راه میاندازند. در واقع کنشگران بهواسطهی تجربیات خود در مجموعهی پیچیدهای از محدودیتها و امکانات عمل میکنند. وی صریحا تصریح میکند که باید از معرفیکردن ویژگیهای یک گروه یا یک فرد که در شرایط خاص زمانی و بر اثر موقعیت مشخص فضای اجتماعی، کنشی را صورت میدهد بهعنوان خصایل ذاتی آن فرد یا گروه پرهیز کرد و آن کنش را در چارچوب معینی از ثروت و امکانات فرهنگی فهمید.
بهعنوان مثال بررسی کرد که جنبش سبز و افرادی که در اعتراضات خیابانی حضور پیدا کردهاند چندگونهاند و دلایل ضمنی حضور هریک چیست؟ هر گروه بر اساس چه استراتژیای به جنبش سبز پیوسته است؟ گفتن اینکه مردم - مفهوم مجردا بیمعنای مردم - ایران دموکراسیخواه هستند، دقیقا فروکاستن تحلیل سیاسی به یک گروه مشخص است و نادیدهگرفتن فضاهای اجتماعی دیگر. نتیجه غیبکردن بسیاری از جریانات و گروهها ذیل نام «مردم» بیشک «کوری» سیاسی است. پیشنهاد بوردیو به جامعهشناس یا تحلیلگر سیاسی-اجتماعی این است که همواره برای تحلیل یک موقعیت تجربی سیاسی (بهعنوان یکی از موقعیتها) میباید نگرش خود را بر اساس رابطه و تعامل میان جایگاه اجتماعی کنشگر با امکانات وی که منجر به موضعگیری وی شده است، ارزیابی کرده و رخداد را واکاوی کرد. اساسا از نظر بوردیو خوانشی معتبر و قابل استناد است که به رابطهی میان شبکهی روابط اجتماعی با عادتوارههای ذوقی و شخصی کنشگری بپردازد که در عرصههای متنوع رفتاری - از غذاخوردن تا سیاستورزیدن و انتخابات - به انتخابها و موضعگیریهایی دست زده است. یعنی آن تحلیلگر میباید هم شکل روابط اجتماعی فرد کنشگر و چگونگی آن را کشف کند (جهان عینی) و هم به عادتوارههای شخصی او (جهان ذهنی) آگاهی یابد، تا بتواند تشخیص قابل استنادی ارائه دهد. انتخاب ۱۷ میلیونی احمدینژاد در سال ۸۴ و همچنین اعتراضات میلیونی مردم به احمدینژاد در چندماههی گذشته موقعی میتوانند مورد تحلیل عمیق قرار بگیرند که شبکهی روابط اجتماعی کنشگران و عوامل موثر بر آن از سویی و عادتوارههای آنها در شرایط خاص زمانی و مکانی هر دوره از سویی دیگر مورد دقت قرار بگیرد. این کار با جستوجوی تطبیقی میان تکتک عوامل مستقل در دو موقعیت مختلف و گوناگون میتواند انجام گیرد. چهبسا اموری که بهرغم اختلاف صوری در دو جامعهی متفاوت کارکرد مشابهی دارند (مشارکت سیاسی در فرانسه و ژاپن) و یا بهرغم وحدت و همشکلی صوری و اسمی کارکرد دوگانه دارند (بازی گلف در فرانسه و ژاپن). در اینجاست که بوردیو میتواند یقهی تحلیلگر سیاسی ما را بگیرد و بگوید: «تو چگونه تا وقتی که این بررسیها را نکردی، انتخابات یا جنبش را مورد تحلیل قرار میدهی؟» آیا تا به حال اندیشیدهایم شباهت بین آن انتخاب یا این اعتراض چه بوده است؟ ۲. جامعهشناسی از دید بوردیو برای درک راستین فضای اجتماعی، کنشگران و گروههای جامعه را بر اساس جایگاهشان در دو اصل متمایز تقسیم میکند. در جوامع مدرن این دو اصل متمایز یکی سرمایهی اقتصادی است و دیگری سرمایهی فرهنگی. آنهایی که در این دستگاه دوبعدی به یکدیگر نزدیک باشند کنشگران اجتماعی با مشترکات بیشتر هستند و آنهایی که از هم دورتر باشند بالطبع کنشگرانی با مشترکات کمترهستند. در این تحلیل صاحبان سرمایهی کلی یعنی آنهایی که هم سرمایهی اقتصادی کلان و هم سرمایهی فرهنگی بالا دارند همچون مدیرعاملها و اساتید دانشگاه در برابر کسانی قرار میگیرند که در فقیرترین وضعیت اقتصادی و فرهنگیاند؛ همچون کارگران غیرماهر. البته میزان سرمایهی هر یک از این گروهها و کنشگران نیز با هم متفاوت است، مثلا استادان دانشگاه بیشتر از اینکه سرمایهی اقتصادی داشته باشند سرمایهی فرهنگی دارند (یا امیدست داشته باشند) و مدیرعاملها بالعکس از سرمایهی اقتصادی بیشتری نسبت به سرمایهی فرهنگی برخوردارند. این تقابلها در «نوع» و «میزان» سرمایه، منشاء تفاوت در سلایق و بالطبع منشاء تفاوت در موضعگیریهاست. از دید بوردیو موضعگیریهای افراد مختلف نسبت به یک رخداد مثل انتخابات را جوهر یا ذات خودساختهی ابژههای سیاسی مشخص نمیکند بلکه شکل و میزان سرمایهی اقتصادی و فرهنگی کنشگران است که منجر به انتخاب نوع مشخصی از موضعگیری میشود. به تعبیری دیگر، تفاوت در سلیقهی انتخاباتی از تقابل برخورداری از سرمایههای اقتصادی و فرهنگی برمیخیزد. یعنی برای فهمیدن تفاوت در موضعگیری مردم بین خردادماه ۸۸ و تیرماه ۸۴، میباید این بررسی را انجام داد که سلیقهی مردم در این دو وضعیت متفاوت چه تغییری کرده و در نهایت کشف کرد که چه تحولاتی در نوع و میزان سرمایهی اقتصادی و فرهنگی گروههای مختلف اجتماعی رخ داده که به چنین موضعگیریای منجر شده است. اصل بوردیویی به ما میآموزد که تمایز در فضاها و موقعیتهای اجتماعی با توجه به امکانات و سلیقههای متفاوت منجر به موضعگیریهای مختلف میشود. عادتوارهها و سلیقههای مردم چه تغییراتی کرده و تا چه میزان باید به این عادتوارهها توجه کرد؟ عادتوارهها همچون موقعیت اجتماعی هم تفاوتیافتهاند و هم تفاوتگذار. یعنی علاوه بر اینکه تمایزیافتهاند، عامل تمایز نیز هستند. مثلا عادتوارهای همچون اسبسواری در صبح جمعه هم نوعی عادتواره است که از عادتوارههای دیگر همچون رفتن به نماز جمعه متفاوت است و هم اینکه راهی است برای متمایزشدن. به این معنا که فرد در روز جمعه اسبسواری میکند تا متمایز شود از کسی که در این روز اسبسواری نمیکند و نمازجمعه میرود. حال سوالی که مطرح میشود این است که آن ۱۷ میلیون نفر کنشگر ایرانی در انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴، با انتخابشان چه تمایزی را خواستند نشان دهند؟ به تعبیر دیگر، آنها با انتخاب احمدینژاد خواستند خودشان را از چه چیزی متمایز سازند؟ اینها که ضد احمدینژاد شوریدهاند چه تمایزی را – چه نوع و با چهکسی؟ - میخواهند نشان دهند؟ وقتی این عادتوارهها درک میشوند که ما بپذیریم عقاید و موضعگیریهای متفاوتی که از سوی افراد و گروههای اجتماعی ارائه میشود، میتواند یک شکل واحد به خود بگیرد، یعنی منجر به هم شکلی، همسانی و اشتراک ظاهری شود در حالیکه در «واقع» متفاوت است و یا بالعکس. بوردیو از تحلیلگرانی دفاع میکند که نسبت به این تفاوتها، بیتفاوت نیستند. او معتقد است بودن درون یک فضا، یک نقطه از جامعه را اشغالکردن و یک فرد درون یک فضا بودن یعنی متفاوتبودن. از نظر او یک تفاوت یا یک خصلت متمایزکننده مثل سفیدی و سیاهی رنگ پوست، لاغری و چاقی، ماشین بیامو و پیکان، گلف و فوتبال و پیانو و سازدهنی، فقط در صورتی یک تفاوت مشهود و به لحاظ جامعهشناختی قابل تحلیل است که به وسیلهی کسی مورد توجه قرار گیرد که قادر است میان امور تفاوت بگذارد.
نکتهی مهم در اینجاست که این تفاوتگذاشتن و توجه به تمایزات به معنای «طبقه»سازی نیست. از نظر بوردیو خطای عمدهی نظریهی طبقات مارکسیستی، «پرش کشنده» از وجودداشتن در تئوری به وجودداشتن در عمل، یا به تعبیر خود مارکس از امور منطق به منطق امور است. فقط به منظور یک کار سیاسی یعنی بهحرکتدرآوردن توده است که میتوان از طبقهای که روی کاغذ درست شده به طبقهی واقعی عبور کرد. طبقهسازی و نسبتدادن یک کنش به طبقهبندی خیالی راهی است مرسوم برای ندیدن تمایزات واقعی. بهعنوان مثال به طور مداوم در این چندوقته شنیدیم جنبش سبز محصول طبقهی متوسط است. این سادهترین کار ممکن و غیرراهبردیترین شیوه در تحلیل امورسیاسی است. اول، طبقاتی روی کاغذ شکل میگیرد و بعد افراد و گروهها در درون آن جای میگیرند و سپس سعی میشود مصادیق این طبقهبندی ذهنی پیدا شود. یا اینکه این جمله بسیار شنیده شده است که طبقات مستضعف در انتخابات ریاست جمهوری گذشته انتخابات را به نفع احمدینژاد تغییردادند. سوالی که باید از این نوع تحلیلگران پرسید این است که طبقهبندی تاریخی شما چرا در این دوره اینگونه عمل کرد؟ مگر طبقهی مستضعف و پایین جامعه در چند سالهی بین انتخاب خاتمی و انتخاب احمدی نژاد تفاوت کرد؟ یا در عرض هشت سال طبقهی نخبه/بورژوایی که گفته میشد پایگاه طبقاتی آرای خاتمی بوده است به طبقهی مستضعف تبدیل شدهاند؟ یا اینکه طبقهی متوسط که عنوان میشود جنبش سبز از دل آن برخاسته است چهارسال پیش و در سال ۸۴ کجا بوده است؟ البته انکار وجود طبقات تعینیافته به انکار وجود تفاوت نمیانجامد. تمایز و تفاوت در همهی ارکان اجتماعی وجود دارد تا جایی که در فضاهایی که انتظار همسویی وهمشکلی میرود، اختلاف و تفاوت بروز پیدا میکند. تحلیل ذاتگرا و عدم توجه به تفاوتها و تمایزات را در دو سنت سیاسی در ایران بهخوبی میتوان مشاهده کرد. اطمینان محافظهکاران به رای قاطع مردم به آنها در زمان انتخابات دوم خرداد ۷۶ و اطمینان به رای قاطع مردم به اصلاحطلبان و دموکراسیخواهان در زمان انتخابات شوراهای دوم و ریاستجمهوری ۸۴ از سوی اصلاحطلبان، از بارزترین نمونههای رویکرد هگلی و کلگرایانه دوسویهی فضای سیاسی ما است که جامعه را دارای «روح» مسلطی میداند و اساسا نمیتواند تمایزات و تفاوتها را در موقعیتهای مشخص زمانی و مکانی تشخیص دهد. شاید بتوان گفت یکی از مهمترین دلایل «غافلگیری» سیاسی همیشگی کنشگران سیاسی ما همین عدم توجه به تفاوتها و تمایزات موجود در لایههای مختلف اجتماعی است که بروز آن منجر به غافلگیری آنها میشود. سوم تیر ۱۳۸۴ کسانی را غافلگیر کرد که معتقد بودند مردم ایران ذاتا دموکراسیخواهاند و اصلاحات برگشتناپذیر است. این چندماهه هم کسانی را غافلگیر کرد که فکر میکردند هر بلایی سر مردم آورده شود میتوان با شانتاژ رسانهای «ماستمالی» کرد. بزرگترین خطر برای جنبش سبز این است که امروز هم بسیاری میپندارند که جنبش سبز موفقیتاش تضمینی است و مردم ایران دیگر زیر بار زور نخواهند رفت. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
با نقل قول یا بدون نقل قول از بوردیو اگر چند آیت الئه چند فتوا بر علیه حکومت اسلامی بدهند که مردم به خیابان ها بیآیند و سپاهیان اسلحه خود را به زمین بگذارند رژیم سرنگون می شود. کمک گرفتن از جامعه شناسان غربی برای تجزیه و تحلیل جامعه اسلامی اشتباه است.
-- رشک ، Jan 20, 2010دست مریزاد آقای بزرگیان. از مقاله و تحلیل متفاوت، خوب و قویتان لذت بردم و آموختم. این موضوع شکل گیری مداوم تفاوت در موقعیتهای مختلف در برخورد به دولت نیز بایستی مورد توجه قرار گیرد که در شرایط مختلف میتواند عکس العملهای مختلف انجام دهد و یا اقشار آن میتوانند عکس العملهای مختلف انجام دهند. تنها یک احمدی نژاد وجود ندارد. موضوع موقعیتها و شرایط و نوع تناسب قوا و نوع برداشت از شرایط است که میتواند حریف را نیز چندحالتی کند و یا مرتب تفاوتی نو بیافریند. یا به قول بوردیو و شما موضوع نوع رابطه سرمایه ی اقتصادی و فرهنگی در شرایط مشخص است. همانطور که در همین مناظرات تلویزیونی می بینیم که میان آقای شریعتمداری مقاله نویس و سردبیر کیهان و در برنامه تلویزیونی در عین اشتراک، تفاوتهایی وجود دارد. زیرا موقعیت متفاوت است و او اکنون در برابر چشم مستقیم شهروندان قرار دارد. ازین رو نیز به باور من برخورد به چنین تحولاتی با سخنانی مثل این که همش بازی است و گول نخوریم، ناشی از عدم توجه به موقعیتهای متفاوت و امکانات تفاوت گذاری نو است. با چنین نگاهی نیز نیروی سیاسی یا مدنی بایستی ببینید که چگونه میتواند بر شرایط تاثیر بگذارد ومرتب تفاوت بیافریند. چگونه در فضا و سناریوی ایجادشده، جا و حالت خاصی را اشغال کند و اینگونه با ایجاد یک تفاوت در حالت خویش، رقیب را به ایجاد حالتی نو و اشغال فضایی نو وادارد. حسابی از فضای تازه این نقد لذت بردم و امکاناتی که این گونه نقدهای جامعه شناسی یا روانشناختی ورای ذات گرایی بر خواننده می گشاید. مرسی
-- dariush baradari ، Jan 21, 2010جناب بزرگیان "عادت واره" برای من فارسی زبان واژه ناشناخته ایست و با دنبال کردن کلمه habitus در لغتنامه انگلیسی- انگلیسی تا حدودی توانستم بفهمم معنی کلمه عادت واره چیست که البته هیچ ارتباطی با "عادت" ندارد. ای کاش معادل لاتین کلمات ذاتگرا و رابطه گرا و کنشگران را هم ارائه میفرمودید تا خواننده شاید مفهوم این کلمات به ظاهر فارسی را هم میفهمید. البته اگر حواننده حوصله بیش از معمول داشته باشد و متن را دو سه باری تا به آخر بخواند در نهایت متوجه منظور مقاله خواهد شد. اما میشد همین مقاله را با زبان بسیار گویا تر و روانتری هم نوشت به ویژه که نویسنده در حال ترجمه یک متن لاتین با وفاداری به ترجمه لغت به لغت نیست و خود نویسنده مقاله است. البته من تقریبا اطمینان دارم این معادلات فارسی از یک ترجمه از یک کتاب یا مقاله نوشته شده توسط یا درباره بوردیو به کار برده شده اما توجه داشته باشید خوانندگان شما عموما فارق التحصیلان جامعه شناسی که آن کتاب یا مقاله را خوانده باشند نیستند. متاسفانه این آشفتگی واژه ها در ترجمه های آثار فلسفی و جامعه شناسی و بسیاری از زمینه های علوم انسانی عموما وجود دارد. در هر صورت ای کاش مفسران و کارشناسان شبکه بی بی سی فارسی این مقاله را بخوانند به ویژه آقای بهنود.
-- آرش ، Jan 21, 2010عادت واره یا به تعبیر یکی از اساتید محترم "ملکه ی ذهنی".
-- hadi ، Jan 22, 2010اقای بزرگیان تحلیل بسیار زیبایی بود
به جد از خواندنش لذت بردم.
ظاهراً به دليل اشتباه بودن آدرس ايميل، يادداشتی كه نوشتم حذف شد. اگر آن را دريافت كرده¬ايد، يكی از اين دو يادداشت را ناديده بگيريد.
1. با قدردانی از نكات ظريف و توضيحاتی كه آقای بزرگيان برای فرهنگورزان و تحليلگران سياسی-اجتماعی داده¬اند، بد نبود برای اطلاع خوانندگان، مأخذ نقل¬ قول های خود را از بورديو ذكر می كردند؛ حدس می زنم اين نقل قول ها از كتاب
La Distinction: Critique siciale du judgement, 1979
باشد كه به زبان انگليسی تحت عنوان
Distinction: A Sicial Critique of the Judgement of Taste, 1984
به چاپ رسيده است. در ضمن اگر واژه های كليدی را تبعيين می كردند و اصطلاحات لاتين آن را می نوشتند، به فهم مطلب كمك می كرد.
2. واژه¬ی habitus را می توان «خو» يا «عادت» ترجمه كرد كه زاده¬ی تعامل (خو كردن) آدمی با زيستگاهش habitat)) است. در زبان يونانی باستان، به نقل از گزين گويه ای از هراكليت، به آن Ethos می گويند كه همانا خٌلق و خوی (اخلاق) آدمی است. مترادف آن در زبان آلمانی Gewohnheit (عادت) است كه هم ريشه و هم خانواده با فعل wohnen، به معنی «زيستن در مكانی» است.
3. «كنشگر» ترجمه ی واژه ی agent است.
اميدوارم اين چند كلمه مفيد باشد
-- كوروش ب. ، Jan 23, 2010با احترام كوروش ب.
با سلام وتشکر از آقای امین بزرگیان و رادیو زمانه،
-- محمدعلی (سیامک) ظریف کار ، Jan 23, 2010مقالۀ شما بسیار موشکافانه و نقادانه است، که با کمی ویراستاری در بعضی جمله بندیهای کمی مبهم، به یک مقالۀ روان و قابل فهمتر تبدیل میشود. امیدوارم باز از شما شاهد این دست مقالات ارزنده باشم. برای باز کردن این موضوع اساسی، که من خود از منظری دیگر و به حالتی مدخل گونه چند سال پیش در همین سایت رادیو زمانه تحت عنوان "شخصیت و عوامل تأثیرگذار در ساختار آن" و اهمیت آن برای درک بهتر و دقیقتر فعل و انفعالات اجتماعی مطرح کردم، شاید بهتر باشد در کنار چنین مقالاتی به ترجمه، تعریف و رمزگشایی یکسری واژه های مهم کلیدی پرداخت.
"Habitus" در کل به جمیع کنش های آدمی بر اساس علایق و عاداتش گفته میشود.
این اصطلاح برای اولین بار توسط نوربرت الیاس جامعه شناس آلمانی وبعد پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی به یک واژۀ تخصصی در این رشته تبدیل شد. الیاس از "Habitus sozialer" به عنوان عادات مشترک در اندیشیدن، احساس کردن و عمل کردن ِ افراد یک گروه صحبت میکند، که معادل آن در روانکای و روانشناسی اجتماعی "Persönlichkeit soziale" یا "Sozialcharakter" یعنی کلیۀ خصوصیات مشترک روحی افراد یک جمع میباشد. بوردیو تئوری عادات اجتماعی الیاس را بسط میدهد و تنها آنرا بصورت "Habitus" بکار میبرد. بر اساس تئوری بوردیو "Habitus" به جمیع کنشهای فرد از قبیل سبک زندگی، زبان، لباس پوشیدن، شیوۀ برقراری سکس، غذا خوردن و غیره گفته میشود. بر این باور میتوان از جمیع کنشهای فرد (Habitus) به رتبه یا درجۀ شخص در گروه و یا طبقۀ وی در جامعه پی برد.
با آرزوی پیشرفت و موفقیت
محمد علی (سیامک) ظریف کار
روان شناس اجتماعی و روان درمانگر
sz.film@gmail.com
علاقمندان میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر به منابع زیر که به آلمانی هستند و در زبانهای دیگر نیز در دسترس میباشند، مراجعه نمایند:
• Elias, Norbert: Über den Prozeß der Zivilisation. 2 Bände. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
• Elias, Norbert: Die Gesellschaft der Individuen. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
• Bourdieu, Pierre (1982). Der Sozialraum und seine Transformationen. In: Die feinen Unterschiede – Kritik der gesellschaftlichen Urteilskraft. Frankfurt am Main, S. 171–210.
• Bourdieu, Pierre (1997): Zur Genese der Begriffe Habitus und Feld. In: ders., Der Tote packt den Lebenden, Hamburg.
• Beate Krais/Gunter Gebauer (2002): Habitus. Transkript Verlag