خانه > انديشه زمانه > مقالات > دین؛ چشماندازی به کلیت جهان | |||
دین؛ چشماندازی به کلیت جهانشهناز مسمیپرستگئورگ زیمل (۱۸۵۸ – ۱۹۱۸) متفکر آلمانی بر خلاف دوستاش، ماکس وبر، که خود را به لحاظ مذهبی غیرحساس (unmusical) توصیف میکرد به لحاظ مذهبی حساس بود. مفهوم دین نزد زیمل مفهوم حساسیت به دین یا قابلیت دینورزی است. مقالات زیمل دربارهی دین، مربوط به این حساسیت یا قابلیت است. البته مقصود وبر این نبود که او شناختی از دین ندارد. بلکه تجربههای دینی دیگران که او دربارهی آنها بسیار نوشته است، تجربههاییاند که او خود قابلیتی برای آنها ندارد. زیمل اینگونه نبود. البته علاقهی او به دین به نوعی خاص بود. زیمل به فرمهای واقعی خاصی از دین علاقهای نداشت بلکه به آن «کیفیت روحانی خاص» یا «نگرش روح» علاقهمند بود که مقدم بر فرمهای دین است و ممکن است به چنین فرمهایی فرافکنده بشود یا نشود.
از نظر زیمل این دین نیست که دینیبودن یا دینداری را خلق میکند بلکه دینداری است که دین را خلق میکند. به عبارت دیگر نیاز ذاتی انسانی به دین است که موجد فرمهای متفاوت دین میشود. زیمل دین را بهمثابهی قلمروی محدودی از واقعیت، مانند حکومت یا اقتصاد، توصیف نمیکند، بلکه آن را «نگرش» یا «چشماندازی» تلقی میکند برای نظرکردن به جهان بهمثابهی یک کل. مقالهی زیر ترجمهی یکی از مقالات زیمل دربارهی دین است. ترجمهی این کتاب با نام «مقالاتی در بارهی دین» از سوی نشر ثالث با ترجمهی شهناز مسمیپرست منتشر شده است. پرسش از ایدههای بنیادی دینی و علم مدرن دشواریهایی که در حال حاضر حیات دینی را محاصره کرده است در اثر تضادی میان دینیبودن یا دینداری (religiousness) بهمثابهی وضعیت درونی یا نیاز انسان و تمام دانش سنتیای ایجاد میشود که، به منزلهی محتوای آن وضعیت درونی، وسیلهای برای برآوردن این نیازها به دست میدهد. در واقع اگر علم را تحقیق روشمند و دقیق امور واقع و ممکنات معنا کنیم آنگاه به سبب علم و دانشپژوهی نیست که اصل و محتوای جزمی دین به بیاعتقادی گرفتار شده است. طفل متولد از یک باکره، آب مبدل به شراب، رستاخیز و صعود متوفی به ملکوت: احتمال وقوع هیچیک از اینها بر اثر علم در قرن نوزدهم، نسبت به تجربهی مردم قرن سیزدهم، کمتر نشده است. امور واقع جزیی و خاص نیستند که علم پرتو تازهای بر آنها افکنده است، بلکه جو کلی علمی و فکری زمانه است که مخالفتی جدی را با چنین اصول جزمیای برمیانگیزد. اگر تحقیق تاریخی به ما آموخته باشد که تولد منجی از یک باکره، پسرخدا بودن او، نمادپردازی شام آخر، و بسیاری چیزهای دیگر که بهطور خاص به مسیحیت مربوط میشود همگی پارهای از صور خیال مربوط به قومی باستانیاند، این امر بههیچوجه اهمیت ذهنی، یا در حقیقت عینیِ مذهبیِ این سنتها را زائل نمیکند. زیرا توانایی بر فهم تحولات به معنایی تاریخی ما را از این امر ممنوع نمیسازد که یک رویداد خاص را، که بهلحاظ تجربی از رویدادهای دیگر بهزحمت قابل تشخیص است، برگزینیم، و معنایی کاملا استعلایی به آن بدهیم – درست همانطور که واژههایی یکسان، با تغییراتی ظاهرا جزیی، میتوانند هم چیزی کاملا عادی را بیان کنند و هم اندیشهای عمیقا برجسته را نمودار کنند. از این گذشته مدتهاست پذیرفته شده است که خدا از دیدگاهی علمی خدشهناپذیر است. این سخن صواب را نمیتوان رد کرد: پیچیدگی وجود بهمثابهی کل بهوسیلهی قدرتی برتر آفریده و ساخته شده است، در حالی که علم فقط میتواند ما را قادر کند تا روابط میان پارههای این کل را بشناسیم؛ و نیز در کنار یا در میان تمام نیروهایی که ما میدانیم در کارند، یک عامل دیگر – ارادهی خداوند – دائما در کار است تا وجود ما را در جهان تداوم بخشد. نهتنها کل این امر ردشدنی نیست؛ بلکه این امر کاملا بیرون از حوزهی علاقه یا اهمیت علمی است. سوای جزئیات خاص که اثری بر هستهی اصلی مسیحیت ندارند، این امکان وجود ندارد که پادشواهد خیرهکنندهای به دست آورد که دانش مذهبی را با استفاده از نتایجی که علوم دقیقه تولید میکنند ابطال کرد. با این همه، همانطور که پیش از این گفته شد، مسلما درست است که آنچه مانع از تمسک به محتوای سنتی دین میشود روح علم بهمثابهی کل است، کاربست نگرشهای اساسی علمی است در مورد آنچه غیر قابل تحقیق است، و این تمایل است که فقط آنچه را از نظر علمی محتمل است واقعیتِ باورپذیر بدانیم. با این حال توهم محض است اگر بخواهیم تصور کنیم نیازهای درونیای که چنین دانشی آنها را تاکنون برآورده میکرد بههمراه خود آن دانش به کلی محو میشوند. مطلقا تردیدی وجود ندارد که این نیازها را نمیتوان بیش از دورهای کوتاه و گذرا مسکوت گذاشت یا منحرف کرد. دانش ما در بارهی تاریخ نشان میدهد که آنها ریشهای بس طولانی و بس عمیق در سرشت انسانی دارند. دستکم بخش بسیار عظیمی از جامعهی متمدن با این مشکل مواجه است که ضرورت تازهای را برای برآوردن نیازهای درونی معینی احساس میکند. نیازهایی که با رضایتی که در گذشته برایشان فراهم میشد یکی به نظر میرسید، و بنابراین به نظر میآمد هر لحظه که سرشت وهمی این خرسندی درک شود محو میشود، و آدمی با این نیازها را در خلئی مطلق رها میکند.
امروزه داوری دربارهی این که این مساله چگونه حل خواهد شد ناممکن است. از یک سو، هنوز کسانی هستند که ادعا میکنند پیروزی روح علم بر محتوای دین نیازهای مذهبی را زدوده است؛ از سوی دیگر، کسانی که از حقیقت چنین محتوایی جانبداری میکنند ناامیدانه برای دفاع از آن مبارزه میکنند، و حمایت تمام مراجع رسمی را به خود جلب میکنند. شاید لازم است درک کنیم که دینداری (religiosity) یک هستی خاص است. به عبارتی، دینداری کیفیتی کارکردی از انسان است که در برخی افراد کاملا مشخص و تعیینکننده است و در بقیه فقط بهصورت ابتدایی وجود دارد. این ویژگی اساسی معمولا به پرورش ایمانی راسخ و گزینش واقعیتی استعلایی میانجامد، ولی ضرورتا برای همیشه ملزم به سرشت تمایل مذهبی آدمی نمیشود. درست همانطور که یک فرد شهوی همواره ذاتا شهوانی است، چه ابژهای برای عشق ابداع کرده باشد - یا هیچگاه ابداع کند - چه نکرده باشد، به همین قسم یک فرد مذهبی همواره مذهبی است، خواه به خدایی معتقد باشد یا نباشد. آنچه شخصی را دیندار یا مذهبی میکند شیوهی خاص واکنش او به زندگی در تمام جنبههای آن است، این امر که او چگونه نوع خاصی از وحدت را در تمام جزئیات نظری و عملی حیات مشاهده میکند - درست همانطور که هنرمند پاسخ خاص خودش را به هستی بهمثابهی کل میدهد و جهان خودش را از آن میسازد، و فیلسوف نیز همین کار را به شیوهی خودش انجام میدهد. بنابراین دینداری را میتوان در این پرتو مشاهده کرد: به منزلهی فرمی که بر طبق آن روح انسانی زندگی را تجربه میکند و وجود آن را ادراک میکند – فرمی که، ضمنا، تابع آن نوعی از آرمانها و ضروریات محض، خارج از محدودهی سوبژکتیو، است که یک ذهن ابتداییتر آن را فقط به قانون و مقررات ِاز-خارج-تحمیل-شده مرتبط میکند. با این همه اگر اینگونه ملاحظه شود میان دینداری و علم آشکارا نمیتواند تضادی وجود داشته باشد. زیرا از یک سو، علم به تنهایی شیوهای است برای درک جهان و هستی ما در آن؛ دینداری و علم هر دو قابلیت مشاهده و تفسیر زندگی را در تمامیت آن دارند، و هر دو درست همانقدر از مغایرت با یکدیگر، یا حتی از برخورد با یکدیگر، ناتوانند که ماده و فکر در نظام اسپینوزا، چه که هر یک پیشاپیش کل هستی را به زبان خاص خود بیان میکنند. از سوی دیگر، هر انتقاد علمی تنها میتواند تصورات جزیی معینی از ایمان را که سرشت و نیازهای دین به طرق گوناگون آن را ایجاب کرده است نابود کند. شکی نیست که چنین انتقادی این اثر را، همانگونه که در بالا اشاره شد، دارد و از همین رو وضعیت فعلی سردرگمی را در زندگی مذهبی پدید آورده است. تا وقتی که دینداری محتوای خاص خودش را خلق میکند، که در واقع شناختاری و از این رو در رقابت با تفکر نظری است، امیدی به تغییر اساسی نمیرود. علیالخصوص بیفایده است که به جزئیات خاصی از دین که گمان میرود ذات غایی و تغییرناپذیر آن را تشکیل میدهد تکیه کنیم، در حالی که آن عناصر خاص دین را که به لحاظ تاریخی تعیینشده و تصادفی و پیشبینینشدهاند در معرض انتقاد بگذاریم. تا وقتی که اینها تصاویر واقعیت انضمامی باقی بمانند، [یعنی] عینیتیافتگیهای وضعیت مذهبیِ هستی که بخشی از خود این وضعیت درونی نیستند، همواره انتقاد در پی خواهند داشت. تنها راه حل این مشکل در تکامل و ارتقاء موقعیت مذهبی است، که، همانطور که پیشتر ذکر کردم، در حال حاضر هیچکس نمیتواند به هیچ درجه از احتمال قابل قبولی آن را پیشبینی کند. با توجه به این قید و شرط، به نظر من یک راه حل موکول به این است که دین جهان استعلایی ایدهها را که برای خود خلق کرده است، درست همانطور که فرمهای مطلقِ اندیشه برای خود متافیزیکِ عقلگرایانهای را خلق کردهاند، ترک کند و به آن انگیزهها و کششهای منحصر به فرد خود زندگی رجوع کند که برای شخص مذهبی عبارت از ذات هستیاش، فرم و رنگ آمیزیِ لاینفک کلِ هستیِ درونی و بیرونیاش، هستند. البته، این انگیزهها و کششها تمام محتوای خاصی را که بخشی از زندگیاند در بر خواهند گرفت؛ از این رو مسلما میتوان از یک جهانبینی مذهبی سخن گفت. ولی چنین منظری عبارت از دانش واقعی و عملی از چیزها، تجربهها، یا تقدیر نیست: آن عبارت از سازماندادن به اینها بر طبق نیازها و ارزشهای فردی، واکنشی از جانب قلب، است که به آنها معنای صریح شخصی عطا میکند. اگر دین نه مجموعهای از ادعاها بلکه وضعیت خاصی از هستی است – که دقیقا چیزی است که آن را بر تفسیر و داوریکردن در مورد پدیدههای تجربی توانا میکند – آنگاه نمیتواند بهوسیلهی علم رد و ابطال شود همانطورکه هیچ وضعیت دیگر هستی نمیتواند. با این همه، به مجرد آن که تصاویر آن از چیزها و امور از این ذات درونی انفکاک یافت و در عوض به صورت نظامی از شناخت متصلب شد که بهنوعی از فرایندهای اندیشگیِ علم تقلید میکند ابطالپذیر میشود، و از این رو مجبور میشود با علم بر اساس ضوابط خودش رقابت کند، درست همانطور که کلیسا بهمجرد آنکه از فرمهای دولت اقتباس کرد باید با دولت به رقابت بپردازد. بیشتر: گفتگوی شهناز مسمیپرست با روزنامهی اعتماد ملی، دربارهی این کتاب |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|