تاریخ انتشار: ۱۵ دی ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
نقدی بر نقد اکبر گنجی

بازی پارادکس در برابر سیاست «ساندیس و شلاق»

داریوش برادری
کارشناس ارشد روان‌شناسی و روان‌درمان‌گر

این مقاله پاسخی به نقد آقای گنجی بر کامنت من است و نیز تلاشی برای گشودن مرحله و چشم‌اندازی جدید از گفت‌وگوی مشترک میان کامنت‌گذاران، من و آقای گنجی است. بنابراین به نقد کوتاه بیانیه‌ی جدید آقای موسوی و تحولات اخیر نیز می‌پردازد.

بخش مهمی از پاسخ‌های من به مقاله‌ی آقای گنجی گرامی توسط برخی دوستان شرکت‌کننده در گفت‌وگو بیان شده است. فقط برای بازکردن بحث اصلی، کوتاه و تیتروار در حین بحث، به این پاسخ‌ها اشاره می‌کنم. نکات مهم در باب نظرات آقای گنجی، کامنت‌گذاران و با استفاده از نقد تحولات اخیر به شرح ذیل هستند:

۱ - از آقای گنجی تا جنبش سبز و یکایک ما خواهان دست‌یابی جامعه به تحولات مدرن، دموکراسی، حقوق بشر، رفع تبعیضات هستیم. همه‌ی هواداران تحول مدرن نیز خواهان تحول مسالمت‌آمیز و مدنی هستند و از نگرش خیر/شری و انقلابی/ضد انقلابی در حد توانایی خویش فاصله گرفته‌اند. همان‌طور که از اصلاح‌طلبی محض فاصله گرفته‌اند و خواهان تحولات بنیادین و ساختاری هستند.

تفاوت میان این نگرش‌های مدرن، از یک سو در نوع و میزان خواست تحول مدرن است که اقشار مختلف این تحول را به وجود می‌آورد، از اسلام انقلابی آقای موسوی تا جنبش سکولار و خواهان جدایی دین از دولت در داخل و خارج از کشور. این‌ها اقشار مختلف جنبش سبز را تشکیل می‌دهند. جنبشی که در واقع شروع یک وحدت در کثرت، وحدت در رنگارنگی است و این دگردیسی مهم مسیر بعدی و منطقی این تحول را تشکیل می‌دهد اگر که بخواهد به خواست خویش دست یابد. (در باب آینده‌ی جنبش سبز، آسیب‌شناسی آن و برای شناخت بهتر پایه‌های احساسی، مّلی و ساختاری این «وحدت در کثرت» مهم، لطفا به مقاله‌ی اخیر من به نام «تصویر روان‌کاوانه تحولات حال و آینده ایران» مراجعه کنید.)

از طرف دیگر اختلاف نظر در درک مفهوم «مسالمت‌آمیز» وجود دارد. همان‌طور که دوستان در بحث مطرح کردند، این مفهوم نباید به معنای «قبول خشونت» و تبدیل خویش به قربانی خشونت دیگری تبیین شود. موضوع ایجاد یک «صحنه‌ی مدنی چالش»، به‌عنوان چالش میان «شهروند/مسوول دولتی»، « جامعه‌ی مدنی/دولت» است و عبور از چالش و صحنه‌ی سنتی «انقلابی/ضدانقلابی»، «مسلمان/ملحد یا محارب».


اگر روزی مردم واقعا مجبور شوند، برای جلوگیری از خشونت بیش‌تر و کشتار بیش‌تر و برای عبور از بحران کنونی، دست به اسلحه ببرند و از حقوق خویش دفاع کنند، این کار بایستی باز برای دست‌یابی به دموکراسی و به علت بسته‌شدن همه‌ی راه‌های دیگر باشد و نه برای اجرای «اعدام‌های انقلابی» و تکرار خطای قدیمی

همه‌ی اقشار شرکت‌کننده در این چالش مدنی، از دولت تا شهروند، موظف به رعایت این قواعد پایه‌ای چالش مدنی، در چهارچوب قانون و حرکت مدنی هستند. حالت این چالش و دیالوگ بستگی به شرایط مشخص و معین دارد. وقتی یک طرف مثل نیروی دولتی دست به خشونت می‌زند، پس قاعده‌ی عمومی و قوانین بازی مدرن را زیر پا گذاشته است، بنابراین این حق مسلم نیروی مدنی است که هم از جان و مال خویش در برابر خشونت دفاع کند، خشونت‌کننده را وادار به عقب‌نشینی کند،هم اعتراض خویش را به انواع و اشکال مختلف از شعار شبانه تا تظاهرات و یا اعتصاب نشان دهد.

موضوع اساسی میان این نیروی مدنی نو و انسان گرفتار سّنت خیر/شری این تفاوت است که برای این نیروی مدنی هر تاکتیک در خدمت استراتژی دست‌یابی به دموکراسی است و او می‌داند که گاه باید دیگری را به مذاکره دعوت کرد، گاه بر سر دیگری بایستی داد کشید وقتی او فقط تهدید و یا کشتار می‌کند تا ببیند که راهی خطا را پیش گرفته است. اما این خشم و اعتراض و این قدرت‌نمایی فقط برای بستن راه خشونت‌های بعدی و بازگشایی دوباره مسیر چالش مدنی و قانونی است.

همان‌طور که اگر روزی مردم واقعا مجبور شوند، برای جلوگیری از خشونت بیش‌تر و کشتار بیش‌تر و برای عبور از بحران کنونی، دست به اسلحه ببرند و از حقوق خویش دفاع کنند، این کار بایستی باز برای دست‌یابی به دموکراسی و به علت بسته‌شدن همه‌ی راه‌های دیگر باشد و نه برای اجرای «اعدام‌های انقلابی» و تکرار خطای قدیمی. یک پایه‌ی اساسی تفکر مدرن، از هگل تا هانا آرنت و پوپر و غیره، توجه به واقعیت و درک عقلانیت نهفته در واقعیت، حرکت بر اساس منطق نهفته در واقعیت و شرایط است که دوستان در بحث نیز به‌خوبی به آن اشاره کرده‌اند و سیتاد آورده‌اند.

بنابراین دقیقا به میان کشیدن بحث گاندی و کپی‌برداری از او بدون توجه به عقلانیت تراژیک نهفته در حوادث اخیر و عاشورا، بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی، مذهبی و گفتمانی، یک بحث انتزاعی است و نه حرکت چندجانبه و پارادکس در برابر خشونت؛ مثل حرکت مردم در روز عاشورا که هم از جان خویش در برابر خشونت دفاع می‌کنند و هم به نیروهای انتظامی زخمی کمک می‌کنند. این نمادی اولیه از یک حرکت پارادکس و نمادی از بلوغ جنبش است و تاثیرات آن نه به سمتی است که آقای گنجی در مقاله بیان می‌کند، بل‌که دقیقا به سمتی است که بیانیه‌ی آقای موسوی با هوش‌مندی آن را احساس و بیان کرده است.

برخورد حکومت به حوادث عاشورای امسال، که شتاب‌زده هم دوباره خشمگین فریاد می‌زند، تهدید به محارب و اعدام می‌کند و هم به زور می‌خواهد جمعیت زیادی را به خیابان بکشد، یا نمایندگان‌اش در مجلس شروع به راه‌پیمایی می‌کنند، در واقع به‌خوبی نشان می‌دهد که آن‌ها متوجه‌ی این خطر اساسی و خطر رادیکال‌شدن جنبش شده‌اند. از این رو، سعی می‌کنند که بار دیگر با حالتی نو از بازی قدیمی خویش، از سیاست «شلاق و نان قندی»، یا به شکل جدید آن، از سیاست «شلاق و ساندیس» استفاده کنند.

و هم‌زمان بهترین نیروهای‌اش می‌دانند که این سیاست دیگر راه به جایی نمی‌برد و با خنده و طنز، اعتراض مردم و جهانیان روبرو می‌شوند. هر اعدام و یا هر شروع دوباره بازی قدیمی «جنگ با محارب»، جز به تشدید فروپاشی سریع‌تر حکومت و رشد خشونت جایی نخواهد برد و مسوولیت این تحول خطرناک در درجه‌ی اول به عهده‌ی دولت است.

جالب است که نگاه آقای گنجی و نگاه آقای موسوی به تحولات عاشورا را در برابر یک‌دیگر گذاشت تا دید که چگونه آقای موسوی منطق و عقلانیت نهفته در خشم مردم و تاثیر آن را بر تحولات کنونی احساس می‌کند، با هوش‌مندی این خشم و اعتراض مردم و پایان حکومت ارعاب و تهدید، پایان شکست تلاش برای نفی بحران توسط دولت و رهبری را نشان می‌دهد و هم‌زمان راه را برای چالش مدنی و مذاکره باز می‌گذارد و گرفتار نگاه خیر/شری نمی‌شود.

او به‌عنوان شهروند و نیروی مدنی به طرف مقابل راهی برای چالش و برون‌رفت از بحران نشان می‌دهد، بنابراین حضور طرف مقابل را به‌عنوان طرف دعوا و دولت مسوول در برابر جامعه به رسمیت می‌شناسد، و هم‌زمان نشان می‌دهد که چرا این دولت و معضلات ساختاری دولت و انتخابات مسوول اصلی حوادث اخیر است و باید پاسخ‌گوی بحران و ملت باشد. این نیز نمادی دیگر از یک حرکت هوش‌مند و پارادکس است، هم‌راه با خطاها و عقب‌نشینی‌های خاص آقای موسوی که در پایین به آن خواهم پرداخت.

در این معنا نیز آقای گنجی سخن مرا در باب «دفاع از خویش و حقوق شهروندی» به اشتباه نقد کردند. با آن‌که هم در کامنت و هم در مقاله‌ی اصلی کاملا این میل به دموکراسی و جلوگیری از گرفتاری به گفتمان خیر/شری و انقلابی‌گری مشخص است. این خطا، خطای بعدی مقاله‌ی ایشان را به دنبال دارد.

وقتی که او سخن و نگاه پارادکس مرا به این شعار تبدیل می‌کنند که گویی من یا برخی کامنت‌گذاران دیگر می‌گویند: «رژیم بدان که به سلاح گرم مجهز خواهیم شد» و بدین وسیله گویا ما به دام بازی کهن و گرفتار تله‌ی نیروی مخالف می‌شویم که خواهان این بازی خیر/شری است. در حالی که نگاه من دقیقا برعکس است و به باور من جنبش مدنی، حتی در تظاهرات خونین عاشورا، دقیقا تا کنون بر عکس عمل کرده است و بازی سنتی دولتی را تا حدود زیادی خنثی کرده و می‌کند.

شعار محوری جنبش مدنی بایستی این باشد که بگوید «خواهان تحول مسالمت‌آمیز و مدنی است و دقیقا به این دلیل به کسی اجازه نمی‌دهد به او مهر خشونت‌طلبی بزند، او را کتک بزند و یا اعدام کند». این جنبش قدرت و خشم مدرن خویش را به شیوه‌های مدنی نشان می‌دهد و وقتی می‌بیند طرف مقابل به قواعد بازی مدنی اهمیت نمی‌دهد، به او قدرت‌اش و توان‌اش، خشم‌اش را نشان می‌دهد؛ نشان می‌دهد حاضر است که از جان خویش و از خواست خویش دفاع کند و اسیر ارعاب نمی‌شود.

نشان می‌دهد قادر به بازی مدرن به هزار شیوه مختلف، از بیان دوستانه تا بیان پرقدرت و خشمگینانه، از نقد مدرن تا خنده و طنز است. او قادر به شکستن بازی ناموسی و خشونت‌طلب حریف به‌وسیله‌ی اعتراض و مقابله‌ی خیابانی، به‌وسیله‌ی ایجاد روایات نو از سنت و اسلام، یا به‌وسیله‌ی طنز و خنده‌ی «اعترافات همگانی» و «حجاب خندان همگانی» است. او در برابر هر بازی سنتی حریف قادر است جوابی چندلایه و چندگانه دهد، قدرت خندان و خرد شاد خویش را نشان دهد و حریف را مستاصل سازد.

این نمادی اولیه از بازی پارادکس و مدنی یا چندجانبه است که سیاست و بازی‌های کهن بخش سنتی در برابر آن توانایی مقاومت نداشته و ندارد، زیرا بازی سنتی یک بازی به‌طور عمده تک‌ساحتی است و تنها وقتی می‌تواند خوب عمل کند که طرف مقابل نیز تک‌‌ساحتی عمل کند؛ یا به خشونت متقابل دست زند و یا هر خشونتی را بپذیرد و فقط به شکل خاصی اعتراض کند، به‌جای آن‌که قادر به بازی پارادکس، چندجانبه و قادر به استفاده هم‌زمان از تاکتیک‌های مختلف مبارزه و درک منطق نهفته در شرایط و تحولات باشد.

ما نمونه‌ی اولیه از رشد این بازی پارادکس را در جنبش سبز کنونی و در حوادث اخیر شاهدیم و این حرکت دقیقا هر چه بیش‌تر حتی نمایش تلویزیونی حکومت پس از عاشورا را در داخل و خارج از کشور ایزوله و ناتوان ساخت و بحران را بسیار عمیق‌تر ساخت. حتی این حرکت قوی هنوز اجازه نداده است که برخی از افراطیون دست به «اعدام سریع» مخالفین بزنند.

زیرا نیروهای واقع‌گرای درون آن‌ها دقیقا این تحول عمیق شرایط و خطر انفجار و سقوط کامل رژیم را احساس کرده‌اند. هر چه جنبش به این قدرت نو و به این وحدت در کثرت ملی و ساختاری نو دست یابد، به همان‌اندازه قادر می‌شود، «صحنه‌ی مبارزه» را تعیین کند و از قبل جدل و بازی را ببرد.


امروزه سپاه پاسداران تنها یک نیروی انتظامی و با نظرات ایده‌ئولوژیک نیست بل‌که یک قدرت اقتصادی و سرمایه‌داری است و فرزندان‌شان در کشورهای اروپایی مثل انگلیس در حال درس‌خواندن و زندگی هستند. این‌جاست که حالات سنتی و پراگماتیسم مدرن با یک‌دیگر گره می‌خورد و هر کس در عین یک سری پیوندهای مشترک با دیگر بخش‌های حکومتی، دارای منافع خویش است

چالش سیاسی یا مدنی یک «بازی قدرت» است و این‌جا بایستی بر سر کسی که به هیچ حرفی گوش نمی‌دهد و فقط تهدید می‌کند و یا کتک می‌زند، گاه داد کشید و یا گاه از جان خویش دفاع کرد، قدرت و اصرار خویش را نشان داد و هم‌زمان به بخش‌های واقع‌گراتر نیروی مخالف سیاسی مرتب نشان داد که ما خواهان خشونت یا براندازی نیستیم، بل‌که خواهان مذاکره و چالش مدنی هستیم.

بنابراین بهتر است که قدرت ما را ببینید و خطر را حس کنند و به جای تهدید و کشتار، به گفت‌وگو و قبول قواعد بازی تن دهند؛ برای حفظ خویش بایستی «دو ریال بدهند تا هشت ریال دیگر را حفظ کنند» و جنبش مدنی در عین قبول این تحول در حریف و باارزش‌دانستن آن، از «دو ریال» خویش استفاده می‌کند تا تحولات مدنی دیگری ایجاد کند و چالش مدنی را به درجه‌ی جدیدی برساند.

مهم این است که در این تحول هر دو طرف مجبور می‌شوند برای حفظ و تحکیم قدرت خویش، مرتب به حرف حریف گوش دهند، نکات قدرت و ضعف او را بینند و از انتقادات او برای حفظ و رشد قدرت خویش و تحول خویش استفاده کنند. این‌جاست که تفاوت میان دیالوگ و بازی مدرن و خشونت مشخص می‌شود.

از این ‌رو، هانا آرنت می‌گوید که «خشونت لال است، دیالوگ اما مالامال از صدا و سخن است» و تاکید می‌کند که دقیقا دیالوگ باعث می‌شود که در انتهای هر چالش مدنی، هر دو طرف، هر دو حریف، جامعه‌ی مدنی/دولت، شهروند/مسوول دولتی تحول یابند و رشد کنند، حتی اگر یک طرف بیش‌تر ببرد و یا برای مثال انتخابات را ببرد.

با نگاه پسامدرنی کسانی مثل فوکو و غیره علت این تحول متقابل را بهتر می‌توان درک کرد، زیرا این دو حالت و بخش، مثل حالت زن/مرد، شهروند/دولت، در یک پیوند گفتمانی با یک‌دیگرند و به یک‌دیگر وابسته‌اند و هر تحولی در یک بخش به ناچار تحول در بخش دیگر را به دنبال دارد. زیرا مفاهیمی مثل مفاهیم «دولت، ملت، فرد» پیوند تنگاتنگ و دیسکورسیو با یک‌دیگر دارند. با این بازی پارادکس می‌توان هم‌زمان در میان خویش بهترین وحدت در کثرت احساسی و تاکتیکی و در رقیب سیاسی بیش‌ترین شکاف را به وجود آورد.

۲ - این خطاهای تاکتیکی آقای گنجی ناشی از برخی خطاهای نظری گنجی است که دوستان نیز به آن اشاره کردند. یک خطای بنیادین نگاه آقای گنجی نظریه‌ی «سلطانیسم» ایشان است که دارای ضعف‌های مهمی است و قادر به بیان روابط چندجانبه‌ی درون حکومت نیست. این‌جا جای بحث در باب این نظر پایه‌ای ایشان نیست، فقط چند نکته اساسی را بیان می‌کنم.

از منظر روان‌شناختی می‌توان به وضوح دید که حاکمیت کنونی داری یک حالت «آقامنشی»، «سلطان‌منشی» مورد نظر آقای گنجی است. حالتی که عمیقا ریشه در فرهنگ و تاریخ ایران و اسلام دارد. اما آقای احمدی‌نژاد و نیروهای اصول‌گرای هوادار او که دارای منافع اقتصادی و مالی فراوان هستند، تنها اجراکننده‌ی دستورات سلطان نیستند بل‌که به سلطان نیز خواست خویش را حکم و ابلاغ می‌کنند. این‌جا یک بازی قدرت متقابل و چالش متقابل نیز وجود دارد و هیچ‌کس کامل دیگری را در اختیار ندارد و هر کسی در نهایت برای دیگری قابل تعویض است.

به این دلیل آقای هاشمی در یک دوره عزیزدوردانه است و با تحولات بعدی و اختلافات بعدی دشمن می‌شود به این دلیل نیز حتی وقتی یک آیت‌الله مثل آیت‌الله صانعی به خشونت‌های دولتی بر علیه معترضین اعتراض می‌کنند، حتی می‌خواهند مرجعیت او را پس بگیرند. این‌جا ارتباطات و پیوندها موقتی و بستگی به شرایط است و هیچ‌کس رهبر نهایی و مطلق نیست و همه‌چیز بستگی به شرایط و تناسب قوا و تحول نظرات دارد.

نمونه‌ی این تفاوت را در برخورد به آتش‌زدن عکس آیت‌الله خمینی و آتش‌زدن عکس آیت‌الله خامنه‌ای می‌بینیم. هیچ‌کس برای اعتراض به پاره‌شدن عکس رهبر جدید آقای خامنه‌ای به خیابان نمی‌آید و یقه پاره نمی‌کند، اما برای «پدر» انقلاب اسلامی این کار صورت می‌گیرد. ازین‌رو نیز هنوز یکایک این نیروها، و حتی نیروهای مدرنی مثل آقای موسوی و کروبی، برای پیش‌برد خواست خویش از او سیتاد می‌آورند.

زیرا در نگاه سنتی اصول‌گرایان تنها او است که اصل و یگانه است و دیگران همه قابل تعویضند و هر اصول‌گرایی دارای نظرات و منافع خاص خویش نیز هست ( و حتی این اصل پایه‌ای نیز اصل نهایی نیست و بسته به شرایط و تناسب قوا قابل تغییر است).

امروزه سپاه پاسداران تنها یک نیروی انتظامی و با نظرات ایده‌ئولوژیک نیست بل‌که یک قدرت اقتصادی و سرمایه‌داری است و فرزندان‌شان در کشورهای اروپایی مثل انگلیس در حال درس‌خواندن و زندگی هستند. این‌جاست که حالات سنتی و پراگماتیسم مدرن با یک‌دیگر گره می‌خورد و هر کس در عین یک سری پیوندهای مشترک با دیگر بخش‌های حکومتی، دارای منافع خویش است.

در نهایت همه‌ی آن‌ها حس می‌کنند و داناترین آن‌ها دقیقا می‌دانند که اگر کار به خشونت بکشد، بحران ادامه یابد، فروپاشی و سرنگونی حکومت اجتناب‌ناپذیر است، زیرا ایران یک بشکه‌ی باروت است و یک حرکت افراطی مثل حادثه‌ی سینما رکس در دوران شاه می‌تواند این انفجار را ایجاد کند.

آن‌ها بیش از هرکس چیزی برای از-دست-دادن دارند. بنابراین هم باید خطر خشونت بیش‌تر بر علیه معترضین توسط بخش‌های افراطی اصول‌گرا را جدی گرفت و هم‌زمان دید که بخش‌های معتدل اصول‌گرا خواهان جلوگیری از خشونت بیش‌تر هستند و بنا به منافع خویش خواهان برون‌رفت از بحران کنونی و تحولی در نظام هستند. حتی نظرات آقای موسوی و کروبی نیز در واقع نگاهی عاقلانه از درون نظام برای تحول خویش و پاسخ‌گویی به بحران است، برای یک پوست‌اندازی نوین و در حد امکانات خویش است.

در این معناست که بایستی دقیقا دید که حاکمیت کنونی با از-دست-دادن امکان انتخابات و با عدم قبول رای مردم، در واقع یک امکان بزرگ برای تحول خویش، برای حفظ خویش و برای آشتی ملی را از دست داد و اکنون مجبور است که یا به شیوه‌ای نو دست به این کار زند و یا تحول راه خویش را می‌رود و کار را به پایان می‌رساند. همان‌طور که جنبش سبز بایستی بداند که در هر شرایطی به چه شیوه بتواند کاری کند که تحولات با حداکثر تحول مدنی و با حداقل خشونت و خون‌ریزی به پایان رسد و چندبرنامه‌ای عمل و رفتار کند.

هر کشوری و هر سیستمی برای حفظ خود نیاز به تحولات مداوم درونی دارد، چه این تحول به شیوه‌ی تحول مدنی، یا به شیوه‌ی «چینی» و یا به حالت تحولات ساختاری و بنیادین مانند انقلابات مسالمت‌آمیز دو دهه‌ی اخیر صورت گیرد. شکل و روند تحولات بستگی به بازی و تناسب قدرت میان نیروهای مختلف، میان جامعه‌ی مدنی و دولت دارد. هر چه یک جنبش مدنی بیش‌تر به حالت ملی و ساختاری وحدت در کثرت دست یابد، به همان اندازه می‌تواند بهتر خواست و میل خویش را بر صحنه حاکم سازد و بهتر تحولات را رهبری کند.

(مطمئنا دوستان دیگر جامعه‌شناس و سیاست‌شناس می‌توانند نکات ضعف و قدرت جامعه‌شناسانه یا سیاسی نظریه‌ی «سلطانیسم» آقای گنجی و اساس نظرات ماکس وبر را به‌خوبی طرح و بیان کنند و خوب است که این کار را انجام دهند. یکایک نظریات ما دارای ضعف‌هایی است، زیرا هیچ‌کدام حقیقت مطلق را در اختیار نداشته و نخواهیم داشت. ازین‌رو ما به یک‌دیگر و به دیالوگ محتاجیم.)

از طرف دیگر حاکمیت کنونی نیز تنها یک نیروی سنتی نیست بل‌که یک دولت مدرن با ساختارهای استبدادی و دیکتاتورمنشانه است (فکر کنم آقای گنجی موافق سخن من باشند). بنابراین این دولت نیز و یکایک بخش‌های حاکمیت نیز ترکیبی از حالات مدرن و شیوه‌های استبدادی و سنتی هستند.

درجه و نوع تلفیق میان عناصر سنتی/مدرن، تفاوت واقعی میان نیروهای اصول‌گرا یا خشونت‌گرا و نیروهای مدرن جنبش سبز و غیره را تشکیل می‌دهد. ازین‌رو این دولت از یک‌ طرف صحبت از حرکت قانونی و صیانت قانون می‌کند و از طرف دیگر سخن از «جنگ با محارب» می‌کند. به نیروی خودش بدون مجوز دولتی، اجازه‌ی راه‌پیمایی می‌دهد و صداو سیما را در خدمت خواست خویش قرار می‌دهد، ساندیس و ساندویچ میان هواداران خویش پخش می‌کند و به طرف مقابل خشم و تیر شلیک می‌کند و یا سعی می‌کند راه‌های ارتباطی او را با فیلترکردن فیس‌بوک و موبایل و غیره ببندد.

دیدن و دقت در این تناقضات برای رشد جنبش مدنی یک امر مهم و اجتناب‌ناپذیر است تا بتواند هر چه بیش‌تر بحث ضرورت قانون و چالش مدرن و پس‌روی حرکات ارعابی و سنتی را بر صحنه‌ی چالش مدنی حاکم سازد و ترس و خشم دوطرفه را به احترام و چالش دوطرفه تبدیل سازد.

در برابر یک نیروی مدرن/سنتی بایستی از این ‌رو یک نیروی مدرن‌تر مثل جنبش سبز و یا جنبش خارج از کشور دقیقا این تناقضات را بشناسد و بداند که با او چگونه گاه به‌آرامی سخن گوید و گاه چگونه به او قدرت و خشم خویش را نشان دهد. از طرف دیگر همین‌که او از قدرت مردم ترس‌اش بیش‌تر می‌شود و می‌خواهد با خشونت متقابل و با بازی سنتی مظلوم‌نمایی، بر ترس خویش و قدرت مردم چیره شود و بازی کهن را راه بیاندازد، آن‌گاه این جنبش بایستی با قدرت و خنده، هم این حرکات او را بی‌ثمر بسازد و هم میز مذاکره و چالش مدرن را برای ادامه‌ی بحث و مذاکره مدنی نشان دهد، او را دچار سردرگمی و گیجی سازد، نیروهای واقع‌گرای درون او را قوی‌تر سازد و صحنه‌ی بازی را تعیین کند.


نیروهای اصول‌گرا هم خشم و خطر انفجار را به‌خوبی احساس کرد‌‌ه‌اند و هم هم‌زمان با پیش‌نهادات منطقی جنبش برای عبور از بحران و مذاکره‌ی مدنی روبه‌رو هستند. این تحول آن‌ها را نیز وامی‌دارد که سعی در تاکتیک‌هایی جدید کنند، زیرا تاکتیک «ساندیس و شلاق» بی‌ثمر بوده است

در واقع اگر به بیانیه‌ی جدید آقای موسوی توجه کنیم، می‌توانیم به‌خوبی ببینیم که دقیقا آقای موسوی با هوش‌مندی سعی می‌کند از این شرایط عاشورا و تحولات اخیر به سود رشد جنبش سبز استفاده کند. ازین‌رو او به وضوح بیان می‌کند که تظاهر‌کنندگان بانیان خشونت نیستند و از جان خویش دفاع کردند و از قدرت نهفته در این خشم و رادیکالیسم جدید جنبش برای نشان‌دادن بحران و ضرورت قبول برخی از خواست‌های جنبش استفاده می‌کند.

یعنی او در این بیانیه هم قدرت خویش، عدم هراس خویش از تهدید نیروی مخالف و هم قدرت مردم را نشان می‌دهد، هم ناممکنی نفی بحران را بیان می‌کند و هم‌زمان به‌جای ایجاد دعوای حیدری/نعمتی به بیان پیشنهادات مدنی مشخصی برای ایجاد دیالوگ در باب بحران و برای برون‌رفت از بحران عنوان می‌کند. راه‌حل‌هایی که بسیار ابتدایی و ساده هستند و عدم قبول آن هر چه بیش‌تر حاکمیت را در سطح داخلی و جهانی ایزوله می‌کند.

این نمونه‌ای از بازی پارادکس مدنی در برای سیاست حاکمیت است که هنوز به‌طور عمده به‌شیوه‌ی سنتی تهدید و ارعاب و یا به حالت «نان قندی و شلاق» عمل می‌کند.

ازین‌رو نیز می‌بینیم که حرکت پارادکس جنبش سبز در روزهای عاشورا و ایجاد روایات نو از سنت عاشورا، مرحله‌ی نوینی از بیان قدرت و اعتراض خویش را به‌دنبال داشت، حریف را وادار به حرکت متقابل و تلاش فراوان و هزینه‌ی فراوان کرد و همین که حریف می‌خواهد بازی سنتی را راه بیاندازد، بیانیه‌ی آقای موسوی بیرون می‌آید و قدرت مدرن این جنبش برای چالش و دیالوگ و حرکت چندجانبه را نشان می‌دهد.

بنابراین تحولات اخیر و بیانیه‌ی آقای موسوی یک بازتاب جهانی و داخلی گسترده داشته است و بازی مدنی ایران را وارد مرحله‌ی نوینی ساخته است. زیرا حال نیروهای اصول‌گرا هم خشم و خطر انفجار را به‌خوبی احساس کرد‌‌ه‌اند و هم هم‌زمان با پیش‌نهادات منطقی جنبش برای عبور از بحران و مذاکره‌ی مدنی روبه‌رو هستند.

این تحول آن‌ها را نیز وامی‌دارد که سعی در تاکتیک‌هایی جدید کنند، زیرا تاکتیک «ساندیس و شلاق» بی‌ثمر بوده است. این‌جاست که می‌بینیم برخی از نیروهای اصول‌گرا از این بیانیه به خشم آمده‌اند، زیرا تاکتیک سنتی آن‌ها را بی‌ثمر می‌سازد و برخی مثل «محسن رضایی» و یا نیروهای معتدل اصول‌گرا از آن خوش‌حال شده‌اند و در برخورد به بیانیه میان آن‌ها شکاف ایجاد شده است.

یا مثل آقای رضایی سعی می‌کنند که این تحول را از یک سو به نفع دولت و رهبری تمام کنند و از «عقب‌نشینی» موسوی سخن می‌گویند و هم‌زمان خواهان توجه به خواست‌های موسوی برای عبور از بحران می‌شوند. یعنی خواهان دیالوگ و چالش می‌شوند. یا در داخل و خارج از کشور نیز این بیانیه و قدرت و ضعف‌های آن، جنبش را به مرحله‌ی جدیدی از چالش و تحول رسانده است.

اشتباه و ضعف نهفته در نگاه مدرن آقای گنجی دقیقا ندیدن این حالات چندجانبه‌ی بازی قدرت و چالش مدنی و سیاسی است. از طرف دیگر برخی از کامنت‌گذاران مرتب بر عدم امکان گفت‌‌وگو و مذاکره با حکومت فعلی سخن می‌گویند. اشتباه این دوستان در دو نقطه است. اولا در یک جنبش مدنی ما مرتب در حال مذاکره و گفت‌وگو میان جامعه‌ی مدنی و دولت، میان گروه‌ها و احزاب مختلف هستیم. چه آن‌ موقع که این مذاکره به حالت گفت‌وگوی تلویزیونی، حزبی و یا نگارشی صورت گیرد، چه آن‌گاه که این مذاکره به حالت روی‌گردانی از دولت، عدم قبول آن، تظاهرات، نافرمانی مدنی و یا دفاع از خویش صورت گیرد.

در بازی مدنی هر لحظه یک صحنه‌ی چالش و مذاکره است و به این دلیل نیز هر حرکت و سخن مردم، سریع حرکت و واکنش طرف مقابل را در بر دارد و حرکت او و یا حرکات مختلف آن‌ها، حرکات متقابل جنبش در همه‌ی عرصه‌ها، از خیابان تا فیس‌بوک و اینترنت و غیره را در بردارد. جنبش مدنی قوی این بازی و چالش مداوم و چندجانبه را حس و لمس می‌کند، نقاط قدرت و ضعف حریف سیاسی و خویش را می‌داند و مثل موج‌سواری بر امواج جنبش مدنی می‌راند. هم‌زمان مرتب به آن مسیر می‌دهد و از همه‌ی اشکال این جنبش و بازی قدرت برای پیش‌برد خواست خویش، رشد دموکراسی و حقوق بشر استفاده می‌کند.

او حتی وقتی شعار «مرگ بر دیکتاتور» می‌دهد، باز هم دشمن خونی و ناموسی ندارد و در واقع به طرف مقابل می‌گوید که او بایستی به وظایف موقت و مشخص خویش به‌عنوان یک رئیس‌جمهور یا رهبر عمل کند و به او دیگر اجازه‌ی دیکتاتورشدن و یا رهبر مطلق شدن نمی‌دهد. بنابراین بایستی مرتب میان جامعه‌ی مدنی و دولت به انواع و اشکال مذاکره و چالش باشد، چه این چالش به حالت گفت‌وگو باشد، چه به حالت سکوت و تحصن همگانی، یا به حالت شعار شبانه، به حالت اعتصاب یا تظاهرات باشد و مرتب بایستی بتوان راه‌های مسالمت‌آمیزتر و بدون تلفات انسانی و مالی را بر صحنه‌ی حاکم ساخت، حتی آن‌گاه که برای این کار ابتدا بیان خشم و اعتراض لازم است تا طرف ببیند که موضوع واقعا جدی است.

۳ - بازی پارادکس مدرن بایستی بر اساس درک و لمس پیوند میان مفاهیم «ملت، دولت، فرد» عمل کند و حرکت‌اش را تک‌ساحتی نسازد. آن‌چه امروز در ایران در حال رخ‌دادن است، در واقع ناشی از بحران مدرن جامعه‌ی ایرانی است. جامعه‌ی ایرانی یک جامعه‌ی سنتی نیست بل‌که یک جامعه‌ی مدرن هم‌راه با ساختارهای دیکتاتوری و سنتی است و این تناقض میان ساختار و دیسکورس مدرن و حالات استبدادی نهفته در قانون اساسی، در دولت، در فرهنگ، سبب ایجاد این بحران عمیق شده است.

هم‌زمان این بحران پیش‌شرط گذار جامعه‌ی ایرانی به سوی جامعه و فرهنگ مدرن ایرانی خویش است. ما جامعه‌ی مدنی داریم، دولت داریم، ملت داریم، اما همه‌ی این حالات دچار ساختارها و حالات استبدادی و سنتی نیز هستند و به این دلیل جامعه‌ی ما نمی‌تواند به شکوه و پوست‌اندازی مدرن خویش دست یابد. (برای اطلاعات بیش‌تر در این باب به مقاله‌ی اخیر من مراجعه کنید.)

جنبش سبز در واقع روایتی نو از این تحول و خواست عمیق جامعه‌ی ما به‌دنبال دست‌یابی به «دولت مدرن، ملت مدرن و فرد مدرن ایرانی» است. این جنبش در واقع یک وحدت در کثرت است و آخرین روایت نیز نیست بل‌که اولین روایت است. این جنبش بایستی، در مقابل تلاش رقیب سیاسی که بیش‌تر به حالت سنتی و به شیوه‌های شناخته‌شده‌ی قدیمی بازی و تهدید می‌کند، هرچه بیش‌تر به رشد و گسترش این حالت مّلی نو، به بیان خواست‌های مدنی و سیاسی نو و رشد خلاقیت‌های نو کمک رساند و چالش مدنی را چندوجهی و گسترده سازد.

اکنون دیگر تنها موضوع بحث انتخابات نیست بل‌که موضوع بسیار عمیق‌تر و چندجانبه‌تر است. موضوع ضرورت دست‌یابی به این تحول چندجانبه است و تبدیل این پتانسیل‌های مختلف به قدرت‌های تحول نو. موضوع تبدیل بحران‌ها و تبعیض‌های صنفی، قومی، جنسیتی، مذهبی و غیره به اشکال مختلف این تحول نو، به اشکال مختلف خواست‌های نو و دست‌یابی هر چه بیش‌تر به تحول دیسکورسیو و متقابل «دولت مدرن، مّلت مدرن، فرد مدرن» ایرانی است.

این‌جاست که می‌توان ضعف نهفته در بیانیه‌ی آقای موسوی را و نیز محدودیت‌های نگرشی او را مشاهده کرد. آقای موسوی از ابتدا با صداقت اعلام کرده‌ بودند که آن‌چه او می‌خواهند، «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش‌تر و یا کم‌تر» است. برداشت ایشان از این شعار، دارای محدودیت‌های فکری و سیاسی خاص خویش است و نمی‌تواند به ضرورت تحولات مهم و اساسی در قانون اساسی و غیره پاسخ دهد.

در واقع جدا از نکات قوی و مثبت نظر ایشان، در نگاه آقای موسوی هنوز یک «اتوپیای کهن» نهفته است که باعث ضعف نگاه و قدرت او می‌شود. جمهوری اسلامی تنها به شرطی می‌تواند به حاکمیت خویش ادامه دهد، به عبور از بحران و ایجاد یک آشتی ملی نو دست یابد که هر چه بیش‌تر از تناقض میان «جمهوری و اسلامیت» گذار کند و هر چه بیش‌تر به یک «جمهوری» بر پایه‌ی رای مردم و حقوق بشر و هم‌راه با ویژگی‌های اسلامی و مذهبی جامعه‌ی ایران تحول یابد. برخی از نظرات مدرن آقای موسوی و یا کروبی نشانی از تحول در این زمینه مهم است و برخی ناشی از گرفتاری در اتوپیای کهن و این نقطه‌ی قدرت و ضعف نگاه آن‌هاست.

جنبش مدنی سبز ایرانی بایستی برای رشد خویش، نه‌تنها هر چه بیش‌تر به بیان بحران سیاسی کنونی، بل‌که به بیان همه‌ی اشکال مختلف این بحران بپردازد و بدین طریق خویش را گسترده سازد، بحث را گسترده سازد. بیانیه‌ی آقای موسوی هم یک عمل هوش‌مندانه است و هم در نکاتی عقب‌نشینی. اشتباه اکثر نقدهایی که بر بیانیه‌ی او شده است، در این است که نتوانسته‌اند پارادکس با نگاه او برخورد کنند و قدرت و ضعف‌های طرح‌اش را مطرح کنند. یا بیانیه‌ی او را هوش‌مندانه دیده‌اند و یا نمادی از عقب‌نشینی.

به‌جای این‌که در عین قبول نظریات او و بیانیه‌ی او به‌سان «کف و حداقل مطالبات مدنی» مردم و برای پیش‌برد چالش مدنی، هم‌زمان به بیان نکات ضعف نگاه‌اش بپردازند و این‌گونه به یک «وحدت در کثرت» نظری در جنبش دست یابند. زیرا مسّلم است که برای مثال برای جنبش سکولار خارج از کشور، برای جنبش زنان، جوانان، جنبش قومی، برای خواست‌های صنفی و اقتصادی مردم، برای خواست‌های شهروندی اقلیت‌های مذهبی، جنسی و غیره، این بیانیه فقط یک حداقل است و بیان‌گر بسیاری از خواست‌های آن‌ها نیست.

جنبش مدنی سبز ایرانی در واقع زمانی می‌تواند واقعا گسترده شود که هر چه بیش‌تر به بیان این خواست‌ها و معضلات نیز دست یابد و در عین اجرای مفاد مدرن قانون اساسی، خواهان تحولات ساختاری در قانون اساسی و دستگاه دولتی نیز شود.

موضوع مهم از طرف دیگر این است که آیا این گام به عقب، این تلاش آقای موسوی برای یک سازش و جلوگیری از انفجار و رادیکال‌ترشدن جنبش و یا جلوگیری از کشتار، به قول معروف پیش‌شرطی برای یک «پرش بزرگ‌تر و چند قدم به جلو» است و یا به معنای هراس از تحولات ساختاری و رادیکال است. زیرا این جنبش مرتب بیش‌تر می‌طلبد و مرتب بیش‌تر نشان می‌دهد که رنگ سبز آن در واقع یک «وحدت در کثرت رنگارنگ» است.

بیانیه‌ی آقای موسوی در واقع می‌خواهد هوش‌مندانه هم این پرش را انجام دهد هم مانع رادیکال‌ترشدن جنبش شود و این حق صادقانه‌ی اوست که خواهان حفظ نظام و تحول درونی نظام است. زیرا خواست‌های او در بیانیه، در واقع خواست اولیه‌ی هر جنبش مدنی یا سکولاری نیز هست، اما مهم این است که بخش‌های دیگر جنبش سبز و یا سکولار کنونی، در عین طرف‌داری از این بیانیه و اعلام وفاداری خود به جنبش مدنی، در عین حال ضعف‌های او را در نظر بگیرند و از یاد نبرند که این «حداقل خواست مطالباتی» است.

و دقیقا بخواهند که برای گسترده‌شدن این جنبش، هر چه بیش‌تر خواست‌های مدنی کل جنبش و اقشار مختلف آن مطرح شود. همان‌طور که آقای موسوی برای پیش‌برد خواست خویش و تحول نظام، نیاز به این جنبش‌های جنسیتی، جوانان، قومی، مدنی یا شهروندی دارد و باید هرچه بیش‌تر و در حد توان خویش به بیان خواست‌های آن‌ها بپردازد، اگر می‌خواهد که جنبش سبز به تحول مدرن جامعه دست یابد و نظام کنونی هر چه بیش‌تر مدرن و عادل شود.

بنابراین این‌جا نیز نوع بازی قدرت است که سرانجام تعیین می‌کند که آیا این حرکت هوش‌مندانه در نهایت به یک تحول قوی و بنیادین تبدیل می‌شود و یا به عقب‌نشینی و به شکاف عمیق در درون جنبش منتهی می‌شود. علائم خوبی وجود دارد که این بیانیه شروعی برای تحول خوب و جدید جنبش باشد، بقیه‌ی آن بستگی به توانایی جنبش داخل و خارج از کشور دارد و نیز بستگی به هوش و ذکاوت طرف مقابل.

زیرا نیروی اصول‌گرا اکنون می‌تواند هم از این فرصت برای ایجاد شکاف در درون جنبش استفاده کند و با اجرای خواست‌های بخشی از جنبش سبز و مخالفت با بخش‌های رادیکال‌تر، در واقع هم تحولی در خویش به وجود آورد و هم در حریف شکاف و تفرقه اندازد. یا آن‌که با تهدید و ترور بخواهد پیش رود و هر چه بیش‌تر جنبش را متحد و خویش را ایزوله سازد.

حالت سوم و با امکان بیش‌تر، تلفیقی جدید از حالت «تهدید قانونی و میل شنیدن سخنان مخالفان» است که خود نیز گامی به جلو است اما جنبش نشان داده است که گول آن را نمی‌خورد. همان‌طور که این جنبش بایستی نشان دهد که چگونه می‌تواند هر اختلاف نظر را به شکلی جدید از «وحدت در کثرت» ملی و ساختاری تبدیل کند و گرفتار تفرقه و حیله‌ی رقیب سیاسی نشود.

سخن نهایی

باری جامعه‌ی ما در حال یک تحول عمیق است و این تحول در نهایت یک بازی قدرت است و احتیاج به بازی‌گران و سیاست‌مداران قوی و خندان و پارادکس خویش دارد تا به خواست خویش دست یابد و بتواند مرتب با تحول در بازی به تحول جنبش کمک رساند. همان‌طور که این بحث و چالش نیز یک بازی قدرت است و می‌توان به‌خوبی دید که چگونه از بحث اولیه‌ی آقای گنجی تا کنون و در نتیجه چالش و دیالوگ متقابل، چه تحول معنایی و حالت چندصدایی یافته است و چگونه یکایک ما در این بازی و چالش قوی‌تر شده‌ایم زیرا مجبور به دیالوگ با دیگری و قبول ضعف‌های خویش گشته‌ایم.

کافی است که حال به این راز عمیق زندگی و به این سخن روان‌کاوی بیاندیشیم که می‌گوید: «گفت‌وگونکردن ممکن نیست». زیرا حتی سکوت نیز یک نوع سخن و یک موضع‌گیری است و گاه یک ملت با یک سکوت و اعتصاب تحولی عمیق‌تر از صد انفجار به بار آورده است و یا با بازی خندان مدنی و چندجانبه.

باری موضوع درک عمیق این بازی و دیالوگ چندجانبه و دگردیسی هر چه بیش‌تر خویش به این بازی‌گر مدرن و نهادینه ساختن «چالش و دیالوگ مدرن» در گفتمان سیاسی و فرهنگی ایرانی به هزار شکل و حالت است تا بتوان به تحولات سیاسی و فرهنگی مدرن دست یافت. همان‌طور که هر تحول سیاسی و ساختاری مدرن به رشد این بازی و بازی‌گر مدرن خندان ایرانی کمک می‌رساند. موضوع این است.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

در این مقطعِ زمانی تنها راهِ فرار از خشونت از هر دو طرف، شروع اعتصابات است. آن هم نه اعتصابات دانشجویی آنگونه که برخی از دوستان مثل آقای سازگارا بر آن تاکید می کنند. این گونه اعتصابات به رژیم فشار چندانی نمی آورند. اعتصابات کارگری در مقطع حاضر می توانند رژیم را به زانو بکشند. متاسفانه جنبش هنوز جنبشِ طبقات متوسط است. زبان جنبش و خواسته های آن بر این واقعیت صحه می گذارند. طبقاتِ متوسط در ایران هنوز به آن اندازه قوی نیستند که به تنهایی رژیم را به مبارزه بکشند. جنبش هنوز به طبقات کارگری سرایت نکرده. یکی از کارهای مهم در این زمینه ایجاد یک «صندوق اعتصاب بین المللی» برای حمایت از اعتصاب کنندگان است. همبستگیِ کافی در این زمینه هم در سطح داخلی و هم در صطح بین المللی وجود دارد.

-- بهزاد راد ، Jan 5, 2010

دوست عزیز مقاله جالبی است فقط یک ایراد دارد که به اطلا ع شما میرسانم .از نظر تئوریک میشود با خیلی از نظریات شما موافق بود ولی در زمینه عملی یعنی آنچه که درخیابانهای ایران جاریست مسائل تعریف دیگری مییابد .یک آنالیز درست ما را به موفقیت میرسند و یک آنالیز غلط شکست ما را حتمی میسازد درست مانند فوتبال .در صحنه سیاسی ایران جنبش سبز با نهاد قانونی دولت و حکومت روبرو نیست .در ایران ما با افرادی سر کار داریم که بیشتر به باندهای مافیا شبیه هستند تا نهادهای قانونی ،ما اول باید حریف خود را شناخته بعد به فکر راهکار باشیم این باندها در این ۳۱ سال از ترکیب و ادغام پایینترین اقشار جامعه(متجاوزان به عنف.جاعلان دزدان .....)با نهاد روحانیت دولتی و افراد فرصت طلب بوجود آمده که هیچ گونه عرق ملی نداشته و مذهب خودساخته آنها جایی برای علاقه به زادبوم و محیطی که در ان به سر میبرند ندارد به عنوان مثال جنگ ۸ ساله و نقش ویرانگر آنان در نابودی زیرساختهای کشور .این افراد تنها زبانی که میشناسند زبان زور است که در این ۳۱ سال به انواع مختلف از ان استفاده کردند ،وضیت کنونی آنان دقیقا مانند جانور وحشی است که در گوشه گیر کرده است .من طرفدار خشونت نیستم ولی اعتقاد نیز ندارم که با تحلیل نادرست به آنها فرصت بازسازی داد .شما از مذاکره صحبت میکنید ولی با کی و چه کسی .حتما در فیلمها نیز دیدیئد که با قاتلان روانی و مجنون مغزشویی شده که سلاح در دست دارند اول باید آنها را خلع سلاح کرد .این افراد که بضرب فساد و دزدی در این ۳۱ سال فربه شدند اهل دیالوگ نیستند ،از شما میخوام که از دانش خود استفاده کرده و به ما بگویید که راه مقابله با دیوانگان مست از قدرت و به زنجیر کشیدن آنها چگونه است با سپاس

-- arad ، Jan 5, 2010

شما فرموده اید که:(همان‌طور که اگر روزی مردم واقعا مجبور شوند، برای جلوگیری از خشونت بیش‌تر و کشتار بیش‌تر و برای عبور از بحران کنونی، دست به اسلحه ببرند و از حقوق خویش دفاع کنند، این کار بایستی باز برای دست‌یابی به دموکراسی و به علت بسته‌شدن همه‌ی راه‌های دیگر باشد و نه برای اجرای «اعدام‌های انقلابی» و تکرار خطای قدیمی.)
برادر من همه کسانی که در نهایت به اعدام انقلابی رسیدند شعارشان در ابتدا «عبور از بحران کنونی» و «دفاع از حقوق خویش» و « دست‌یابی به دموکراسی » بود

-- بدون نام ، Jan 5, 2010

با arad کاملاً موافق هستم و در تکمیل سخنان وی، پشتیبانی بیگانگان و بیگانه پرستان اعم از غرب-زده و عرب-زده و شرق-زده از این "دیوانگان مست" را هم نباید از نظر دور داشت که چگونه هزاران سال است این ملت را چاپیده اند و ایران و ایرانی را اسیر و آواره کرده اند!

-- یرانی تبعیدی ، Jan 7, 2010

برای رسیدن به اولین ایستگاه مردم سالاری از نوع غربی در ایران نیاز به فردی سالم و معتقد به دمکراسی و نیز معتقد به مبارزه مسالمت امیز است.در حال حاضر من کسی جز خاتمی را نمی شناسم که هم نماینده مردم مسلمان (٧٠%ایرانیان) باشد و هم نیروهای غیره مذهبی از ایشان تا اندازه ای حرف شنوی داشته باشند.البته اقای خاتمی برای شروع رهبری این جنبش باید اولا موضع خود در رابطه با جنایات غرب و شرق نسبت به مردم ایران در ١٠٠ سال گذشته را کاملا روشن و صمیمانه ابراز نمایند.دوما عبور از رفسنجانی و موسوی و کروبی که سوابق خوبی ندارند و نیز تمایلات شدید وابسته شدن به غرب،مخصوصا به امریکا در انان مشاهده شده است.سوما کاملا واضح و رسمی به تشریح مردم سالاری مورد نظر جنبش بپردازد و از خلع لباس شدن و زندان و تهمت و بدگویی هم نترسد.
ضمنا جنبش نباید با هدف براندازی اغاز به فعالیت نماید،بلکه فعالیتش باید ابتدا در جهت اصلاح جامعه ( رعایت قانون توسط مردم و مسوولین) و سپس با اعتراضات اصولی(انجام راهپیمایی) در جهت تغییرات قوانین و نهایتا با پشتوانه مردمی درخواست انتخابات ازاد و حق رای برای انتخاب شدن یک یک ایرانیان باشد.
راه دیگر هم این است که فقط به مشکلات روزمره مردم توجه شود و در جهت رفع مشکلات خاص مردم اقدام به انجام تظاهرات نمود.در این صورت میتوان مبارزه مسالمت امیز و یا مبارزه خشونت امیز را انتخاب کرد و هر گاه نیروی انتظامی دست به خشونت زد ،تظاهر کنندگان هم اجازه دارند مقابله به مثل نمایند و یا دست به تخریب بزنند.البته در این روش حق دادن شعار براندازی نیست و کسانی که شعارهای ضد اسلامی و براندازانه میدهند باید از صفوف مردم رانده و یا به پلیس تحویل داده شوند.
در صورت انتخاب روش مسالمت امیز باید فقط مظومانه به راه خود ادامه داد و هرگز--هرگز به خوشونت بسیج،سپاه ، پلیس و ارتش پاسخ نداد،بلکه با ابراز دوستی و علاقه بدانان به عنوان یک هموطن ،شرایط گفتگو و همفکری با دولت و نیروی انتظامی را ایجاد نمود.
دوستان مسلمان دست اندرکار و مردم مسلمان ایران هیچ کدام از به کار بردن خوشونت خوشحال نمی شوند،برعکس ،در حقیقت ایرانیان با زورگویان مخالفند.لذا در صورتی که دولت بخواهد با اعمال زور با معترضین بخورد کند،اکثر مردم در مقابل دولت جبهه میگیرند،حتی نیروهای نظامی هم اقدام به حمایت از جنبش عدالت خواهی مردم خواهد نمود.
نصیحت من به عنوان یک ایرانی به جنبش اعتراضی ایران (با هر اسمی)دوری جستن از سازمانها و احزاب چپی،مجاهدین و سلطنت طلبان است.هیچ اشکالی ندارد که طرفداران انان به صورت فردی در درون جنبش باشند. ولی از لحضه ای که شروع به داستانسرایی حزبی و سازمانی کردند،باید انان را از صفوف جنبش ترد نمود.انان باید بفهمند که جنبش ما برای رسیدن به خواستهای روزمره و به حق مردم است و انان برای رسیدن به اهدافشان می توانند تشکیل حزب و سازمان جداگانه بدهند،نه اینکه انگل وار به جنبشهای اجتمایی معترض پیوسته و تلاش به ادمه حیات نمایند.زندگی انگلی و فکر لاشخوری سازمانها و احزاب سیاسی در گذشته و اخیرا (جنبش سز)، تخریب کننده حرکتهای خود جوش مردمی بوده است.سر بلندی ایرانیان مسلمان و غیره مسلمان را ارزومندم.
mansour pirykhanghah@t-online.de

-- mansour piry khanghah ، Jan 7, 2010

دو عکس اول در مورد سرکوب معترضان ایرانی از مانور ها بوده و اصلا شایسته نیست که مورد استفاده قرار بگیرند! عکس های زیادی از سرکوب خونین وجود دارد که شما هم قبلا منتشر کردید . تلوزیون کودتا در ایران با نمایش این گزارش ها که از عکس های تزیینی استفاده کردند برای مردم از همه جا بی خبر دلیل و حجت آورد که اخبار جعلی هستند . نباید چنین فرصتی به آنها داد

-- فرشید ، Jan 7, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)