خانه > انديشه زمانه > اندیشمندان فلسفه > اسپینوزا؛ آزادی بهعنوان هدفی اخلاقی | |||
اسپینوزا؛ آزادی بهعنوان هدفی اخلاقیحمید پرنیاندر برنامهی پیش گفتیم که اسپینوزا نخستین متفکر دمکراسیِ لیبرال است و هدف نهایی جامعهی سیاسی را تامین آزادی برای انسان میدانست. اسپینوزا تلاش دارد تا این نکته را اثبات کند که برای حفظ و پرورشِ تقوا و پاکدامنی باید عقل و اندیشهی انسان را آزاد نگه داریم؛ و آزادی عقلها و اندیشهها نهتنها برای امنیت و استواری دولت سودمند است بلکه پایهی اصلی اقتدار دولت نیز هست.
سخنرانی رامین جهانبگلو در برنامهی پیش به اینجا رسید که «اسپینوزا اعتقاد دارد قائلشدن تمایز میان فضای عمومی و خصوصی، یکی از نهادهای ضروری دولت است، ولی اصل ضروری شکلگیری آن نیست. در حقیقت حاکمیت دولت و آزادی فردی نباید از یکدیگر جدا باشند، زیرا در این صورت در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند. ... به قول اسپینوزا، آنجایی که هر فردی مجبور میشود همانند فرد دیگری فکر کند، نهتنها به جنون افراد میرسیم، بلکه ساختار روابط اجتماعی هم دچار انحلال میشوند. این وضعیت زمانی پیش میآید که دولتی بخواند خودش را با دین برابر بداند یا اینکه قدرت مدنی تحت تسلط یک قدرت دینی قرار بگیرد. برای اسپینوزا دو مساله بسیار اهمیت دارد: ۱. جدایی فلسفه از الهیات و ۲. گسترش بهترین دولت. در بهترین دولت، آزادی اندیشه امری بسیار مهم است. دولت از یکسو با ایجاد آزادی عقیده، شانس تصمیمگیری عقلانیاش را گسترش میدهد و از سوی دیگر، افراد با پیروی از این دولت، موقعیت خودشان را مستحکم میکنند.» اینک ادامهی سخنرانی دکتر رامین جهانبگلو دربارهی فلسفهی سیاسی اسپینوزا را میشنویم.
اسپینوزا که مدافع دمکراسی است، چندان هم به فراست مردم معتقد نیست. به عبارتی معتقد است، اکثر مردم سریع تحت تأثیر خرافات قرار میگیرند. بنابراین از دیدگاه اسپینوزا هدف سیاست، یافتن یک راه و تولید نهادهایی است که از گسترش بیرویهی هیجانات و یا عواطف انسانی جلوگیری میکند و آنجا که حکمرانان و افراد تابع، هر دو تحت تسلط عواطف یکسان قرار میگیرند، دمکراسی تنها شیوهای از قوام سیاسی است که منافع هر دو گروه را تحت نظارت دولت قرار میدهد. اسپینوزا بر خلاف هابز، هدف زندگی سیاسی را دستیابی به صلح و نبود پیکار و نزاع نمیداند، بلکه جمهوری دمکراتیک را تنها حاکمیتی میداند که با خودمختاری فردی، همسان و همخوان است. اسپینوزا میگوید: «هدف دمکراسی چیزی نیست جز دورکردن انسانها از عقلستیزی امیال و قراردادن آن در محدودهی عقل.» جامعهی مدنی از نظر اسپینوزا، نتیجهی قراردادی است که موجب خروج عقلانی انسانها از وضع طبیعیشان میشود. از این رو هابز و اسپینوزا، هر دو میکوشند بر مبنای آموزهی حق طبیعی، پایه و اساس دولت مدرن را فراهم آورند و آنجایی که با هم تفاوت دارند، در شیوهی نتیجهگیریشان از حق طبیعی است. از نظر هابز، حق طبیعی، نتیجهی موقعیت و وضعیت افراد در وضع طبیعی است، نه وضعیتی که خارج جامعهی مدنی باشد. هابز میگوید وضع طبیعی، وضع جنگ میان همگان است. بنابراین هدف اصلی، رسیدن به صلح است. آنجایی که برای هابز حق طبیعی، نتیجهی تحقیق درباره سرشت بشری است، برای اسپینوزا مفهوم حق طبیعی از طریق تجزیه و تحلیل قدرت در طبیعت به دست میآید. از نظر اسپینوزا، حق طبیعی مساوی قدرت طبیعی است و قدرت طبیعی هم مساوی قدرت الهی است. البته باید بین قدرت حاکم (سیاسی) و قدرت انسانی هم تفاوت قائل شد.
تا جایی که عقل میتواند ما را راهنمایی کند، ما هم میتوانیم آزاد باشیم. به همین دلیل عقل همواره در جستوجوی صلح است. در نتیجه برای اسپینوزا ایجاد هرگونه نظم اجتماعی بدون تسلط و زور قوانین، که از قدرت نامحدود امیال انسانی جلوگیری میکند، امکانپذیر نیست. ولی این بدان معنا نیست که حاکمیت از قدرتی مستبدانه برای کنترل زندگی افراد اجتماع استفاده کند. چون اسپینوزا معتقد است که سرشت بشری قابلیت این را ندارد که همیشه و بهطور مطلق تحت تسلط قرار گیرد. اسپینوزا به عبارتی با «سِنِکا» همعقیده است که رژیمهای خشن همیشه نابود میشوند و رژیمهای معتدل باقی میمانند و مسالهی آخر این است که افراد عقلانی چگونه خود را تحت نظارت یک اقتدار سیاسی قرار میدهند؟ اگر دارای عقل هستیم، پس چرا باید تحت سلطهی اقتدار سیاسی قرار بگیریم؟ پاسخ این است که اسپینوزا میگوید عقل، همیشه انسانها را به طرف امنیت و صلح دعوت میکند، بنابراین عقل، صلح و صیانت ذات را با یکدیگر آشتی میدهد. هر چند که عقلانیت امری بسیار کمیاب و نایاب است. ولی آنجایی که عقلانیت است، صیانت ذات و صلح هم دیده میشود. حتی اگر عقل هم بر انسان حکمفرما نباشد، باز هم میتوان گفت صیانت ذات، خودش قانون کلی سرشت بشری است. اسپینوزا به نوبهی خود، از ذهنی مشترک و یکسان صحبت میکند. یعنی حقوق افراد را با قوانین عمومی یکسان میداند. نکتهی جالب در افکار و عقاید اسپینوزا این است که میگوید هیچ نابرابریای میان قدرت مردم و قدرت حاکم وجود ندارد. زیرا حاکمیت، حق طبیعی فرد را نابود نمیکند. اشارهی او به آزادی منفی نیست، بلکه آزادی مثبت مد نظر اوست. مسالهی اسپینوزا، دستیابی به آزادی بهعنوان هدفی اخلاقی است. از این رو دمکراسی از دیدگاه اسپینوزا، نهادی اجتماعی است که بر اساس انتقال قدرت جمعی افراد به یک حاکمیت صورت میگیرد که خود، تجلی ارادهی جمعی آنهاست. کالبد سیاسی هم از افراد جامعهی سیاسی تشکیل شده است. یعنی ساختار جامعه چیزی نیست جز مجموعهای از کنشهای مردم. از نظر اسپینوزا نهتنها قرارداد، بلکه توافقی هم در جامعه نیاز است که باید بهطور دائم و ضمنی تکرار شود. این توافق یک اولویت هستیشناختی است، نه فقط اولویت بلکه ضرورتی منطقی نیز هست. این اولویت هستیشناختی بهصورت یک کنش ارتباطی در میان افراد جامعه تجلی پیدا میکند. به عبارت دیگر، اگر مسالهی اصلی اسپینوزا، استفادهی هرچه بیشتر از عقل در حوزهی عمومی باشد، میتوان گفت برای اسپینوزا، شناخت عقلانی یک پراکسیس سیاسی است و فلسفه به منزلهی بالاترین نوع شناخت به ما قابلیت شکلدادن به این پراکسیس سیاسی و بهویژه کنش دمکراتیک را میدهد. اسپینوزا با خروج از منطق الهیـسیاسی و سکولارکردن منطق سیاست در عصر مدرن به ما اجازهی شکلگیری سوژهی سیاسی و قابلیت شکلدادن کنش دمکراتیک را میدهد. بخش نخست: • اسپینوزا؛ نخستین فیلسوف دمکراسی لیبرال |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|