مراقبت؛ رویکردی زنانه
نل نادینگس ترجمهی حمید پرنیان
بسیاری از مردم با این موافقند که اگر ما همگی از یکدیگر بیشتر مراقبت کنیم دنیا جای بهتری خواهد شد، اما بهرغم این توافقِ اولیه سخت است که بگوییم منظورمان از مراقبت دقیقا چیست. هدفِ این برنامه این است که واکاویای پدیدارشناختی از مراقبت به دست دهد – کاوشی دربارهی اینکه مراقبت چگونه تجربه میشود – و [این واکاوی] میتواند زندگیِ اخلاقیِ فردی و سیاستِ اجتماعی را رهنمون شود. ما از طریق این بحث به دو پرسش بنیادین میرسیم: ما چگونه میتوانیم از آسیبرساندن به خود و دیگران پرهیز کنیم؟ ما چگونه میتوانیم از دیگران بهتر مراقبت کنیم؟
نخست، باید بگوییم که [کنشِ] مراقبت، در زندگیِ انسان [کنشی] اساسی است و بهعنوان علاقهی شخصی نباید نگریسته شود – یعنی همهی مردم میخواهند که ازشان مراقبت شود. البته، برخی از انسانها تاکید دارند که نمیخواهند مراقبت شوند. ایشان ممکن است بههنگامِ مطالبهی مراقبت، بهتندی بگویند که «نمیخواهم مراقبت شوم؛ من میخواهم محترم دانسته شوم!» یا «من از کسی نمیخواهم که مرا مراقبت کند؛ من میخواهم تنها باشم. آسایش من را به هم نزن».
نظراتی از این دست نشان میدهد که برخی مراقبت را چیزی فضولانه، تحمیلی، و ویژهی کودکان و انسانهای وابسته میدانند. ممکن است کسی به این آقای ترشرو پاسخ دهد که وقتی وی میخواهد که واکنشِ مشخصی از خود نشان دهند و از روی مسوولیتمداری نیاز وی را برآورده کردند، یعنی تنهایاش بگذارند و در امور شخصیاش فضولی نکنند، آنگاه از وی مراقبت کردهاند.
واقعیت این است که مردم تعریفهای متفاوتی از مراقبت دارند و همین دلیل خوبی است که وقتی داریم مراقبت را واکاوی میکنیم دیگر سراغ نمودهای متفاوت و ویژهی مراقبت نرویم. هر نمونهای که بیاوریم ممکن است از سوی نمونههای دیگر رد شود.
حتی اگر بتوانیم تعریفِ انتزاعیِ بیطرفانهای از اینکه هدف ما از مراقبت چیست به دست دهیم باز هم ممکن است با این پاسخ روبرو شویم که «تعریف من این نیست». برای نمونه، میلتون میرآف بحثِ خود دربارهی مراقبت را اینگونه آغاز میکند؛ «مهمترین معنیِ مراقبت از شخصِ دیگر، آن است که یاریاش دهیم تا خودش را رشد دهد و شکوفا سازد».
این همان تعریفی است که برای آموزگاران و مشاوران و رواندرمانگران و پدر/مادرها خوشآیند است، و زمانی کارآمد خواهد بود که موقعیتهای مشخصِ [مراقبت] را تعریف کنیم. اما نکته اینجاست که میرآف مراقبت را با تمرکز بر مراقب، یعنی کسی که مراقبت میکند، آغاز میکند.
نل نادینگس، فیلسوف فمینیست آموزش و پرورش
در اینجا مراقبت بهگونهای تعریف شده است که کسی، یعنی مراقب، میخواهد کسِ دیگری را یاری دهد تا رشد کند. ما همینجا مکث میکنیم و میپرسیم: آیا این مراقبتشونده است که چیزی میخواهد یا به چیزی نیاز دارد؟ آنگاه ما بیدرنگ با دو مساله روبرو میشویم.
نخستین مساله به این مربوط میشود که تعریفِ مراقبت از کجا باید آغاز شود. آیا ما باید با مراقب، که همان کارگزارِ اخلاقی است، آغاز کنیم یا با مراقبتشونده؟ یا شاید باید، همانگونه که پراگماتیستها انجام میدهند، با موقعیت آغاز کنیم؟ پرسشِ دوم – یعنی آیا مراقبتکردن یک فضیلت است، آیا یکی از نمودهای تعالیِ اخلاقی است؟ - با پرسشِ نخست گره خورده است.
هر پاسخی که به پرسش دوم بدهیم پاسخی را به پرسشِ نخست تحمیل میکند. اگر مراقبتکردن فضیلت است، پس ما باید با همان تعریفی آغاز کنیم که میرآف به دست داد. اگر ما مراقبتکردن را ویژگیِ مطلوبِ روابط بدانیم آنگاه ممکن است ترجیح دهیم که با مراقبتشونده و نیازهای وی آغاز کنیم و به این بپردازیم که مراقب چگونه باید به نیازهای وی پاسخ دهد.
وقتی مراقبتکردن را فضیلت بدانیم آنگاه نیاز داریم که به هویتِ فردی بپردازیم. این چهکسی است که فضیلت بهاش منسوب شده است؟ این «فرد» چه نوع آفریدهای است؟ من فضیلتدانستنِ مراقبت را بهطور کامل رد نمیکنم ، اما میخواهم اندکی به این پرسش بیاندیشیم.
بیایید با رابطه، به شکلِ مواجهه برخورد کنیم. دو نفر هم را ملاقات میکنند، و یکی یا هر دویشان نیازهای ویژهای دارند. شاید این مواجهه، صرفا مواجههای دوستانه باشد – هیچ نیازی آشکار نشود و هیچ تقاضایی بیان نشود. حتی در این موقعیت نیز نیازهای پنهانی وجود دارد و اگر چیزی یکیشان را برنجاند ممکن است طرفینِ مواجهه از آن نیازها آگاه شوند.
برای نمونه، من زمانی به حریمِ شخصی یا اهمیتداشتن یا احترام نیاز پیدا خواهم کرد که طرفِ من آدمی تحمیلگر و بیتوجه و گستاخ باشد. در این موقعیتها که میخواهیم برخی از نیازهایمان برآورده شود، ما در واقع میخواهیم که مراقبت شویم.
وقتی میخواهیم واکاویای پدیدارشناختی از مراقبت به دست دهیم، قصد نداریم که واکاویِ پدیدارشناختیِ رسمیای کنیم که ادموند هوسرل پیشنهاد داده است. ما نقدهای سنجیدهای که ژان پل سارتر و ژاک دریدا و دیگران به این واکاویِ رسمی داشتهاند را میپذیریم. برای رسیدن به خودآگاهیِ متعالی و ناب، هیچ راه گریزی از تحقیقِ تجربی نیست؛ بل چنین کاری حتی خوشآیند هم نخواهد بود.
حتی اگر ممکن هم باشد، واکاویِ رسمیِ نوع هوسرلیِ [پدیدارشناختی] هدفِ کار ما نیست. ما به ساختارهای نهاییِ خودآگاهی علاقهای ندارم؛ ما بهدنبالِ توصیفِ گسترده و تقریبا فراگیری از «چهچیزی را دوست داریم» هستم وقتی که درگیرِ مواجههای مراقبتی هستیم.
ما به چیزی علاقمندم که خودآگاهی را در چنین رابطههایی مشخص کند، اما معتقد نیستیم که باید بکوشیم تا توصیفی از ساختاری نهایی به دست دهیم؛ و همچنین کارِ من به خودآگاهیای که عالیترین سازندهی واقعیت باشد وابستگی ندارد. بل، مولفهها یا مشخصههایی که من بحث میکنم موقتی و فرّار و گیجکننده هستند، و تااندازهای هم رفتارِ طرفینِ [کنشِ] مراقبت این مولفهها یا مشخصهها را برمیسازند.
برای اینکه بتوانیم بحث را مدیریت کنیم، من مواجهه را رابطهای تعریف میکنم که یک طرفاش مراقب است و طرفِ دیگرش مراقبتشونده. جایگاهها ممکن است تغییر کند، اما فعلن مراقب را الف مینامم و مراقبتشونده را ب. چهچیزی خودآگاهیِ الف را مشخص میسازد همینکه به ب واکنش نشان میدهد؟
برای اینکه بفهمیم چهچیزی بینِ الف و ب میرود، نیاز داریم که به موقعیتهایی نگاه بیاندازیم که مردم در آن موقعیتها «خودشان را در حال مراقبتکردن مییابند». شاید نخستینچیزی که دربارهی خودمان، بهعنوان مراقب در مواجههی مراقبتکردن، یافتیم این باشد که ما پذیرا هستیم؛ [یعنی در آن موقعیت] ما بهشکلِ ویژهای توجه میکنیم.
برخی از مردم وقتی مراقبت میکنند خودشان را [با مراقبتشونده] یکدل توصیف میکنند، اما میخواهم حواسمان به واژههایی که به کار میبریم باشد. اگرچه یکدل[بودن] (empathic) از واژهی یونانی گرفته شده است و به معنیِ مهربانی و اشتیاق و احساسکردن است، [اما] در کاربستِ انگلیسیاش شدیدا غربی و مردانه است.
این واژه یعنی «گذاشتنِ شخصیتِ خودمان بهجای شخصیت کسِ دیگر تا [با این کار بتوانیم] وی را بهتر بفهمیم؛ همانندسازیِ عقلانیِ کسی با کسِ دیگر». توجهای که در مراقبتکردن [به کسِ دیگر] میشود بیشتر پذیرا است تا تصوری، و عمدتن عقلانی نیست، اگرچه بُعد عقلانی هم دارد. ایدهی «یکدلی بهمانندِ تصور و امری عقلانی»، بخشی از آن چارچوبی است که میخواهم واژگوناش سازم. مراقب، هرگز [روندِ] مراقبتکردن را سراسر زیرِ کنترل خویش ندارد – مراقبتکردن، کنترلکردنی دوسویه است.
تعریفِ دوم از یکدلی متوجهی اشیا میشود، اما همچنین نشاندهندهی توجه به انسانها هم هست: «گذاشتنِ شخصیتِ خویش بهجای یک شی، همراه با نسبتدادنِ عواطف و واکنشهای خویش به آن شی؛ که «سفسطهی یکدلی» نامیده شده است». این روند که کسی خودش را جای کسِ دیگر تصور میکند، همانگونه که [کسی] با اشیا سفسطهی یکدلی میکند، و احساسات خودش را به دیگری نسبت میدهد، روندِ کنترلکردن و تعمیمدهی است.
از یک دید، ممکن است ما چنین روندی را روندی خیراندیشانه بدانیم؛ آنها همان دردها و احساسات و اشتیاقاتی که ما داریم را به دیگران نسبت میدهند. از این گذشته، فرهنگِ اخلاقیِ غربی بر پایهی چنین ایدهای بنا شده است: همانکاری را با دیگران بکن که میخواهی با تو کنند. ما، در واکاویِ کنونیمان، این رویکرد را رد میکنیم.
ما، در مواجههی مراقبتی، کسِ دیگری را درمییابیم و هر چه احساس میکند را احساس میکنیم حتی اگر عقلن کاملن مطمئن باشیم که این خودمان نیستیم که در آن موقعیت داریم احساس میکنیم. این [ایده] ممکن است یکدلی باشد، که واژهی نوینی است و اندیشمندان آن را بهجای همدلی (sympathy) به کار میبرند، زیرا همدلی ملایمتر و محترمانهتر از یکدلی است.
اما همدلی - «هماحساسی با [چیزی یا کسی]» - ، بیشتر، حالتِ احساسیِ توجه در مراقبتکردن را به خود میگیرد. شاید تعریفِ فیزیکیِ همدلی [سمپاتی] بیشتر کمکمان کند: «رابطهی همآهنگِ بینِ تنهای همسرشت که وقتی لرزشهایی در یکی رخ میدهد، دیگری نیز به لرزش درمیآید». در واکاویِ مراقبتکردن، ما باید اشاره کنیم که پیکانِ جهت، از مراقبتشونده به مراقب است.
مراقبتشونده نیازی ندارد احساس کند که مراقب چه احساسی میکند، اگرچه البته در روابطِ دوسویه ممکن است از هر دو جهت باشد. نکتهی مهم این است که به نوعی مراقبتشونده اصل است؛ وی، جایِ «لرزشها»ی آغازگر است.
|