خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۸- ۵) | |||
تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۸- ۵)اکبر گنجی۴- انکار اختیار اشاعره بحثهای بسیاری در خصوص اختیار طرح کردهاند. متکلمان و فلاسفه مسلمان معتقد بودند که «فعل اختیاری» حسن و قبح بردار است، اما «فعل غیر اختیاری»، مشمول حسن و قبح نمیشود. امام فخر رازی در تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، با استناد به آیات مختلف، به اثبات جبر پرداخته است29. آیات ذیل، برخی از آیاتی است که اشاعره بدانها استناد کردهاند: اصاب من مصيبة فی الارض و لا فی انفسكم الا فی كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك علی الله يسير: هیچ مصیبتی در زمین [به جسم و مال] و به جانهای شما نرسد مگر آنکه پیش از آنکه آن را آفریده باشیم در کتابی [ثبت] است، بیگمان این امر بر خداوند آسان است (حدید،۲۲). عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فی كتاب مبين: و کلیدهای [گنجینه های] غیب نزد اوست و هیچ کس جز او آن را نمیداند، و آنچه در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی [از درخت] نمیافتد مگر آنکه آن را میداند، و هیچ دانهای در تاریکیهای [تو بر توی] زمین و هیچ تر و خشکی نیست مگر آنکه در کتاب مبینی [مسطور] است (انعام، ۵۹)[30 ]. میگفتند آیا ما را در این کار اختیاری هست؟ بگو سر رشتهی همهی کارها به دست خداوند است، و در دل خویش چیزهایی مینهفتند که بر تو آشکار نمیکردند، میگفتند اگر ما را در این کار اختیاری بود، در اینجا کشته نمیشدیم، بگو اگر در خانههای خویش هم بودید، کسانی که کشته شدن در سرنوشتشان نوشته شده بود، [با پای خویش] به قتلگاه خویش رهسپار میشدند (آل عمران، ۱۵۴). ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم: و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههایش نزد ماست، و جز به اندازهی معین از آن پدید نمیآوریم (حجر، ۲۱). انا كل شیء خلقناه بقدر: ما هر چیز را به اندازه آفریدهایم (قمر، ۴۹). فيضل الله من يشاء و يهدی من يشاء: خدا هر كس را بخواهد گمراه ، و هر كس را بخواهد هدايت میكند (ابراهیم، ۴). قل اللهم مالك الملك توتی الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علی كل شیء قدير: بگو خداوندا، ای فرمانفرمای هستی، به هر کس که خواهی فرمانروایی بخشی و از هر کس که خواهی فرمانروایی بازستانی، و تویی که هر کس را که خواهی گرامی داری و هر کسی را که خواهی خوار کنی،[سر رشته ی] خیر به دست توست، تو بر هر کار توانایی (آل عمران، ۲۶). امام فخر رازی در تفسیر این آیه نوشته است: «حصول ملک را برای ظالم یا میتوان گفت که بدون فاعلی واقع شده و تنها به فعل این متغلب حاصل گشته است، یا اینکه به اسباب ربانی به حاصل آمده است. و اما اولی به مثابه ی نفی صانع است، و دومی نیز باطل است، زیرا هر کسی تحصیل پادشاهی و دولت را برای خودش میخواهد، و البته برای او دست نمیدهد، پس باقی نمی ماند جز اینکه بگویند که پادشاهی ظالمان به بخشش خدای تعالی حاصل میآید... اگر حصول ایمان و کفر تنها به مشیت بنده باشد، البته عزیز ساختن بنده نفس خود را به ایمان و خوار گردانیدنش به کفر عظیم تر از عزیز کردن خدا بنده اش را باشد به همهی آنچه او را عزیز ساخته، و هم عظیم تر باشد از خوار ساختن بنده ی خود را به همهی آنچه بدان خوارش کرده، و اگر امر چنین باشد، بهرهی بنده از این وصف تمام تر و کامل تر از بهرهی خدای تعالی باشد، و معلوم است که این قطعاً باطل است، پس در مییابیم که عزیز ساختن و به ایمان و حق، جز از خدا نیست، و خوار کردن به کفر و باطل، نیز جز از سوی خدا نباشد. و این دلیلی نیرومند در این مسأله است.... و مذهب ما این است که خدای تعالی بعضی را به ایمان و معرفت، عزت میدهد، و بعضی را به کفر و ضلالت، خوار می گرداند،و عظیم ترین انواع اعزاز و اذلال، خود همین است. و آنچه بر آن دلالت دارد چند وجه است: یکی این است که عز اسلام و ذل کفر، ناچار فاعلی میخواهد، و این فاعل یا بنده است، یا خدای تعالی، و اولی باطل است، زیرا کسی کفر را بر خویشتن نمی گزیند، بلکه ایمان و معرفت و هدایت را میخواهد. پس زمانی که بنده ایمان را اراده کند و برای او حاصل نگشته باشد، بلکه جهل برای او حاصل شده باشد، در می یابیم که حصول آن از خدای تعالی است، نه از بنده. دومی این است که جهلی که برای بنده حاصل میآید یا به واسطه ی شبهه یی است و یا اینکه میگویند: بنده آن را ابتداً انجام داده است. و اولی باطل است، زیرا اگر همهی آن جهل باشد، البته به جهلی سابق حاصل گشته باشد، و در اینجا تسلسل لازم میآید، و آن محال است. پس باقی می ماند که بگویند: همهی این جهات به جهلی می انجامد که بنده آن را ابتداً و بدون سابقه ای انجام میدهد. لیکن ما از نفس خویش در می یابیم که عاقل راضی نمیشود که ابتداً و بدون موجبی به راه جهل برود. پس درمی یابیم که این کار به اذلال خدا بنده ی خود را و به خذلان او است. سومی این است که ما پیش از این بیان کرده ایم که فعل، ناچار داعی و مرجح میخواهد. و این مرجح از سوی خدای تعالی است، پس اگر در طرف خیر باشد، اعزاز است،و اگر در طرف جهل و شر و ضلالت باشد، اذلال است. پس ثابت میشود که عزیز کننده و خوارسازنده، همانا خدای تعالی است... پس اگر ایمان به خلق بنده باشد، نه به خلق خدا، واجب میآید که بنده در خیریت و نیکی، از خدای تعالی، افزون تر باشد، و همین طور در فضیلت و کمال. و این کفر است،پس این آیه، از دو جهت دلالت میکند، بر اینکه ایمان، به خلق یا آفرینش یا فعل خدای تعالی باشد31.» امام فخر رازی در جای دیگری، به مسألهی تعارض علم مطلق خداوند با فرامین شرعی اشاره کرده است. به گمان او، چون بر مبنای مدعای «علم مطلق خداوند» از پیش روشن است که افراد چه خواهند کرد، فرامین شرعی، تکلیف مالا یطاقاند: «اگر تکلیف خارج از قدرت، قبیح بود،خدا به آن امر نمیکرد، در حالی که خدا به کافر تکلیف کرده و میداند که او ایمان نمی آورد. مثلاً ابولهب را به ایمان فرمان داده در حالی که میداند او ایمان نخواهد آورد. پس از یک طرف، فرمان به ایمان داده، و از طرف دیگر، میداند که او ایمان نخواهد آورد، و چون علم او تخلف پذیر نیست، قطعاً ایمان آوردن او محال خواهد بود. خدا به ابولهب فرمان داده که به پیامبر و آنچه که او آورده است، ایمان بیاورد. یکی از چیزهایی که پیامبر آورده است، این است که او ایمان نخواهد آورد، و در ان صورت نتیجه ی این دو، جمع بین دو امر متضاد است، از این طرف، فرمان به ایمان میدهد، از آن طرف، میگوید باید ایمان بیاوری که تو ایمان نخواهی آورد32.» فخر رازی در تفسیر آیه ۱۴ سوره آل عمران نوشته است: «مسأله دوم این است که در زین للناس اختلاف کردهاند که این زینت کننده و آراینده کیست؟ اما قول همکیشان ما [اشاعره] در این باب ظاهر است. و این برای آن است که نزد ایشان آفریدگار همهی افعال، خدای تعالی است. و هم ایشان گویند: اگر آراینده شیطان باشد، پس آنکه کفر و بدعت را برای شیطان آراست، چه کسی بود؟ و اگر این آراینده شیطان دیگری باشد، تسلسل لازم میآید، و اگر این کار از نفس این شیطان در انسان واقع شد، همین انسان نیز باید همچنان باشد [یعنی در این مورد نیز تسلسل لازم میآید]. و اگر از خدای تعالی باشد- که همین درست است- در حق انسان نیز باید چنین باشد، ود در قرآن سوره قصص آیه ۶۳، اشاره بدین نکته است آنجا که میگوید: ربنا هولاء الذین اغویناهم کما غوینا، یعنی: اگر کسی اعتقاد کند که ما ایشان را اغوا کردیم، پس ما را که اغوا کرد؟ و این کلام جداً ظاهر است[یعنی ظاهر است که اغوا از سوی خداست، همچنان که هدایت از جانب خداست]33.» امام محمد غزالی در کتاب توحید و توکل احیاء علوم الدین، آرای خود را دربارهی جبر و اختیار طرح کرده است. او ابتدا به طرح فاعلیت مطلقهی خداوند و مملوکیت و عدمیت تامهی آدمیان پرداخته است. نتیجهی منطقی این رویکرد، منتفی کردن افعال اختیاری آدمیان است. غزالی ابتدا افعال آدمیان را به سه نوع طبیعی، ارادی و اختیاری تقسیم میکند. شکافته شدن آب در اثر افتادن چیزی در آن، فعلی طبیعی است. تنفس فعلی ارادی است. نوشتن فعلی اختیاری است. به گمان وی گرچه این سه از جهاتی تفاوت دارند، اما هر سه تاشان به طور یکسان اضطراری و جبری هستند. جبری بودن فعل طبیعی نیاز به توضیح ندارد. نفس کشیدن هم فعلی جبری است، برای اینکه پس از اراده ی تنفس، حنجره به طور جبری حرکت میکند. اراده هم تابع اختیار آدمی نیست. اما نوشتن به نظر میآید که فعلی اختیاری است، برای اینکه آدمی اگر بخواهد مینویسد، و اگر نخواهد، نمینویسد. ولی در اینجا هم جبر حاکم است، چون اراده تابع علم است. هر چه را آدمی قطعاً بداند، بی چون و چرا آن را اراده خواهد کرد. مانند بستن چشم در اثر نزدیک شدن سوزن به آن. اگر علم قطعی وجود نداشته باشد،به آدمی تحیر دست خواهد داد که میان دو فعل کدام یک را برگزیند. اختیار به معنای گزینش خیر است. اما انتخاب خیر، در واقع چیزی جز حرکت جبری و اضطراری اراده به سوی خیر نیست که قدرت پنهان در اندام ها را به عمل وا می دارد: «مجبور بودن آدمی بدین معناست که همهی آن عناصر مولد فعل که در اوست از او نیست و مختار بودنش بدین معناست که وی محل اراده ای است که پس از حکم عقل، جبراً در وی حادث میشود در حالی که حدوث حکم عقل هم جبری است. لذا آدمی مجبور است که مختار باشد. سوزاندن آتش جبری محض است و فعل باری اختیار محض است. فعل آدمی ، منزلتی میان آن دو منزلت دارد. چرا که آدمی را بر مختار بودن مجبور کردهاند و این نه با جبر منافات دارد نه با اختیار، بلکه نزد صاحبان بصیرت معنایی دارد جامع جبر و اختیار و فعل خدا را هم که اختیاری میگوییم نباید چنین فهمیده شود که فعلی است ناشی از اراده ی مسبوق به تحیر و تردد، چرا که چنین چیزی بر خداوند محال است و اصولاً جمیع الفاظ زبان وقتی در حق خداوند به کار می روند، مجازی و استعاری میشوند34.» مولوی آنجا که با عامه مردم سخن میگوید، آدمیان را مختار معرفی کرده است: این که فردا این کنم یا آن کنم جمله قرآن امر و نهیست و وعید خالقی که اختر و گردون کند غیر حق را گر نباشد اختیار خشم در تو شد بیان اختیار اما همو، وقتی از سطح به اعماق میرود، نشان میدهد که در حقیقت در نفس الامر ، اختیاری وجود ندارد. همهی آوازها، آواز خداست. همهی افعال آدمی، فعل خداوند است: مطلق آن آواز از شه بود گفته او را من زبان و چشم تو رو که بییسمع و بییبصر توی چون شدی من کان لله از وله گه توی گویم ترا گاهی منم هر کجا تابم زمشکات دمی آدمی را او بخویش اسما نمود ما چو ناییم و نوا در ما زتست ما چو شطرنجیم اندر برد و مات ما که باشیم ای تو ما را جان جان ما عدمهاییم و هستیهای ما ما همه شیران ولی شیر علم حملهشان پیدا و ناپیداست باد انکار اصل علیت توسط مولوی، به طور طبیعی رابطه ی آدمی با فعل اش را قطع میکند. مولوی می گفت تمام قرآن در خدمت نفی و انکار اصل علیت است: هست بر اسباب اسبابی دگر انبیا در قطع اسباب آمدند بی سبب مر بحر را بشکافتند ریگ ها هم آرد شد از سعیشان جمله قرآن هست در قطع سبب همچنین ز آغاز قرآن تا تمام مولوی همین باور را در دیوان کبیر هم مطرح کرده است: علم ما دادهی او و ره ما جادهی او دم او جان دهدت رو ز نفخت بپذیر و: چو در سلطان بی علت رسیدی چو مرده مرده یی را کرد معزول یکی در خواب حاصل کرد ملکی اشاعره خداوند را تنها فاعل هستی به شمار می آوردند و فاعلیت انسان را نفی میکردند. خداوند فاعل مستقیم تمام افعال انسان تلقی می شد. این ایده باعث شد که مخالفان اشاعره، آنها را به جبرگرایی متهم سازند. اشاعره برای فرار از این اتهام، ایدهی دیگری برساختند. مطابق این برساخته، اعمال آدمیان، «فعل» آنها نیست، بلکه «کسب» آنهاست. اشاعره تصور واحدی از مفهوم کسب نداشتند و معانی مختلفی از آن ارائه میکردند. مطابق یکی از این معانی، پس از اراده و اختیار انسان، خداوند فعل او را می آفریند. اگر هم اختیار آدمی بر عدم فعل قرار گیرد، خداوند چیزی نمیآفریند. وقوع فعل، در زمانی است که اراده ی انسان با اراده ی خداوند مقارن میشود،اما فاعل حقیقی خداوند است،نه انسان. گروهی دیگر از آنها می گفتند که انسان ها هیچ نقشی در فعلی که خداوند می آفریند، ندارند،تنها نقش انسان ها این است که فعل آفریده شده توسط خداوند را به طاعت و معصیت متصف میکنند. نتیجه ی نهایی این برساخته این بود که خداوند فاعل حقیقی و مستقیم فعل است و آدمی فقط «کاسب» فعل است35. مدعای اشاعره این است که آدمیان، فقط و فقط تهیهی مقدماتی است که با حاضر شدن آنها، اراده و قدرت خداوند، فعل مورد نظر را به وجود می آورد. منظور از «کسب» تهیه مقدمات لازم برای فعل و تصرف عملی خداوند است. به روشنی دیده میشود که جبرگرایی اشاعره، نظریه ای منسجم نیست. آنان از یک سو اراده و اختیار را به آدمی نسبت میدهند، و از سوی دیگر با گفتن اینکه فاعل مستقیم فعل آدمی خداوند است،قدرت و فاعلیت و اختیار را از او سلب میکنند. امام محمد غزالی هم همین ایده را دنبال می کرد. او معتقد بود که خداوند فاعل همهی اعمال است. اما برای حل مسأله ی جبر، آدمیان را کاسب معرفی میکرد: «حرکت، مخلوق خداوند و وصف و کسب بنده است. چون حرکت وقتی به وجود میآید مقدور به قدرت است که وصف بنده است و نیز نسبتی با صفت دیگری به نام قدرت دارد که به اعتبار آن نسبت، کسب شمرده میشود. چنین چیزی جبر محض نمیتواند باشد، چون آدمی بالوجدان فرق میان حرکت مقدور و رعشهی بیاختیار و خارج از قدرت را در مییابد36.» مولوی هم با اقتفای به غزالی میگفت: کرد حق و کرد ما هر دو ببین گر نباشد فعل خلق اندر میان یک مثال ای دل پی فرقی بیار دست کان لرزان بود از ارتعاش هر دو جنبش آفریده ی حق شناس زان پشیمانی که لرزانیدیش مولوی مسألهی فلسفی جبر و اختیار را حل ناشدنی معرفی میکند. مطابق نظر وی، طرفین بحث، گویی به تکافو ادله رسیده اند. هر یک از طرفین که دلیلی بر میسازد، خداوند دلیل دیگری در اختیار طرف مقابل می نهد تا این نزاع تا ابد ادمه پیدا کند. فقط عشق میتواند این معضل فلسفی –کلامی را حل کند (مثنوی، دفتر پنجم، ابیات ۳۲۴۰- ۱۴۳۲). عاشق تمام وجود خود را در اختیار معشوق می گذارد تا هر چه او می پسندد انجام شود. اختیار معشوق، عین اختیار عاشق است. معشوق از من، من تر است، لذا هر چه بخواهد، عین خواسته عاشق است: لفظ جبرم عشق را بی صبر کرد این معیت با حقست و جبر نیست ور بود این جبر جبر عامه نیست اختیار و جبر ایشان دیگرست اختیار و جبر در تو بد خیال من که باشم چرخ با صد کار و بار کای خداوند کریم و بردبار اولم این جر و مد از تو رسید هم از آنجا کین تردد دادیم ابتلاام میکنی آه الغیاث تا بکی این ابتلا یا رب مکن ۵- خدای اشاعره خداشناسی غزالی و فخر رازی و مولوی، همان است که محقق خراسانی گفته است. خدای غزالی اشعری مسلک، به هیچ اصل عقلی و اخلاقی پایبند نیست. فریب کاری است که به او نمیتوان اعتماد کرد. برای اینکه تمام عالم هستی ملک اوست، و تصرف در ملک خویش، ظلم و سلب حق به شمار نمیآید. غزالی در احیاء علوم الدین نوشته است: «خداوند به داود علیه السلام وحی کرد که ای داود، همچنان که از درنده ای هار می ترسی از من بترس... هر کس خدا را بشناسد میداند که یکی از صفات حق این است که از هلاک کردن همهی جهانیان پروا ندارد و میداند که خودش در دست قدرت کسی مسخر است که اگر هزاران هزار چون او را هلاک کند و به عذاب ابد گرفتار سازد ابداً دچار تأثر رقت و بی تابی نخواهد شد37.» باز در جای دیگر همین مسأله را مطرح کرده است: «معنای ترس از صفات خداوند را جز به مثالی در نمی یابی. اگر شرع اذن نداده بود هیچ صاحب بصیرتی جرأت ذکر چنین مثالی را نداشت. در خبر آمده است که خداوند به داود نبی وحی فرمود که از من چنان بترس که از درنده ای هار می ترسی. این مثال حاصل مقصود را به تو میفهماند... و حاصل آن است که ترس آدمی از درنده از آن رو نیست که نسبت به او جنایتی کرده است بلکه از خشم و قهر و کبر و هیبت و سطوت اوست، و از آن روست که او در انجام هر کاری بی پرواست... اصلاً تو در نزد آن درنده کمتر از آنی که به تو التفاتی کند... شأن خداوند برتر از این مثال است اما عارفان به شهود یقینی دریافته اند... که وقتی خداوند میگوید:"اینان را به بهشت می برم و باکی ندارم و آنان را به آتش می برم و باکی ندارم، راست میگوید38.» مولوی هم در این خصوص، به اقتفای از غزالی، همان خداشناسی را بسط داده است: ای زتو ویران دکان و منزلم عاشقم من بر فن دیوانگی چون بدرد شرم گویم راز فاش در حیا پنهان شدم همچون سحاف ای رفیقان راهها رابست یار جز که تسلیم و رضا کو چاره ای او ندارد خواب و خور چون آفتاب که بیا من باش یا هم خوی من و در دفتر سوم هم همین نکته را تکرار کرده است: پیش شیری آهویی بیهوش شد و در جایی دیگر میگوید: تا نسوزم کی خنک گردد دلش خانه خود را همی سوزی بسوز خوش بسوز این خانه را ای شیر مست اشعریان با مساله ی مهم اخلاقی بودن افعال الهی روبرو بودند. آنان وقتی به تاریخ و قرآن می نگریستند، راه حلی جز این به نظرشان نمی رسید که خداوند تابع اخلاق نیست و هرچه میکند، اگر با معیارهای اخلاقی آدمیان سنجیده شود، غیر اخلاقی به شمار خواهد آمد. غزالی می گفت: «آدمی اگر به کافران و فاسقان بنگرد که بی هیچ گناهی از نعمت ایمان محروم مانده اند، بر خود میلرزد و با خود میگوید آنکه بی جنایت محروم میکند و بی وسیله می بخشد، چه پروایی دارد که آنچه را بخشیده باز پس گیرد؟ بسا مومنان که به ارتداد افتاده اند و به سوء خاتمت مبتلا شدهاند39.» غزالی در کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد گفته است: «در نظر ما جایز است که خداوند شخص دروغگو و نادان را در بهشت جاودان مستقر سازد، چنانچه جایز است خداوند شخص صادق و عالم را در آتش دوزخ افکند.» مولوی هم بر این باور بود که وفای به عهد بر خدا واجب نیست، پس وظیفه عاشقان زردروی است که وفا کنند: ۶- دفع یک توهم محدود کردن اندیشهی بزرگانی چون غزالی، فخر رازی و مولوی در چارچوب اشاعره، واقعاً امکان پذیر نیست. غزالی به عنوان مجدد قرن ششم و امام فخر رازی به عنوان مجدد قرن هفتم معرفی شدهاند40. در میان سخنان آنها، نکات فراوانی وجود دارد که با مدعیات اشاعره ناسازگار است. به عنوان مثال، غزالی که در تهافت الفلاسفه فیلسوفان (ابن سینا، فارابی و...) در سه مورد تکفیر و تسفیق کرده است، در کتاب القسطاس المستقیم، اختلاف آدمیان در افکار و گفتار و رفتار را طبیعی و رفع ناشدنی به شمار آورده که حتی پیامبران هم قادر به رفع آن نشده اند، چه رسد به امام معصوم: «بل اختلاف الخلق حکم ضروری ازلی ولایزالون مختلفین الا من رحم ربک... و لیت شعری رئیس الامه علی ابن ابی طالب- رضی الله عنه- کان سبب رفع الاختلافات بین الخلق... او سبب تأسیس اختلافت لاتنقطع ابدالدهر41.» غزالی به قائلان وجود امام معصوم(شیعیان) میگوید، امام شما نه تنها باعث حل اختلاف نشد، بلکه وجودش اختلافات بسیار آفرید. سپس از آنها میپرسد: علی بن ابی طالب سبب رفع اختلاف شد، یا موضوع امامت اش، موجب پدیدار شدن اختلافاتی شد، که تا پایان تاریخ هم حل نخواهد شد؟ اگر امام معصوم شما مدعی رفع اختلاف باشد، چرا اختلافات مسلمین پایان نیافته است؟غزالی رافضیان و ناصبیان را خارج از صراط مستقیم به شمار آورده و میگوید، تنها اهل سنت و جماعت در راه اعتدال هستند. غزالی یک فصل از کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد را به بحث تکفیر اختصاص داده است. او میگوید، انکار اجماع، به انکار خاتمیت پیامبر اسلام منتهی میشود. نظام منکر حجیت اجماع بود، اما او را نمیتوان به دلیل انکار اجماع، تکفیر کرد42. غزالی به صراحت تمام نوشته است که کسی را به دلیل مخالفت با آرای اشاعره نمیتوان تکفیر کرد، برای اینکه نمیتوان اثبات کرد که باورهای اشاعره درست است. وی از کسانی که مخالفت با اشاعره را کفر میدانند، میپرسد: از کجا برای آنان ثابت شده که حق منحصر در مذهب آنان است؟ «و لعل صاحبه یمیل من سائر المذاهب الی الاشعری و یزعم ان مخالفته فی کل ورد و صدر کفر من الکفر الجلی فأسأله من این ثبت له ان یکون الحق وقفاً علیه حتی قضی بکفر الباقلانی اذا خالفه فی صفه البقاء لله تعالی و زعم انه لیس هو وصفا لله تعالی زائداً علی الذات و لم صارالباقلانی اولی بالکفر بمخالفته الاشعری من الاشعری بمخالفته الباقلانی43.» غزالی میگوید، تنها سرمایه و اندوخته ی فقیهان، علم فقه است، و جز آن دانش دیگری ندارند، اما براحتی حکم تکفیر برای این و آن صادر میکنند. مردم باید از اینان روی بگردانند: «فأذا رایت الفقیه الذی بضاعته مجد الفقه یحوض فی التکفیر والتضلیل فأعرض عنه ولاتشغل به قلبک و لسانک فأن التحدی بالعلوم غریزه فی الطبع لایصبر عنه الجهال و لاجله کثرالخلاف بین الناس44.» غزالی در ابتدای کتاب المستصفی من علم الاصول نوشته است: «عقل حاکمی است که هرگز معزول نمیشود و شرع شاهدی است که مزکی و معدل است45.» این مدعا، معنایی جز حاکمیت عقل مستقل از وحی ندارد. افسوس که غزالی و دیگر اندیشمندان مسلمان، به لوازم و پیامدهای این مدعا، پایبند نبودند. امام فخر رازی، با اینکه خود یکی از اشعریان، و مدافعان جبر است، در ذیل آیه هفتم سوره آل عمران،بخوبی نشان میدهد که پیش فرض ها، پیش انگاشت ها و پیش داوری های برون دینی، چگونه از آیات قرآن، محکم و متشابه بر می سازند. وقتی خوانش و فهم و تفسیر کتاب و سنت معتبر، تا این حد متکی به پیش فرض های برون دینی است، چه جای ناروا داری و عدم تحمل دیگری؟ میگوید : «هر یک از خداوندان مذاهب ادعا میکنند که آیات موافق با مذهب او، محکم است،و حال آنکه آیات موافق با قول خصم او، متشابه است. از اینجاست که معتزلی میگوید فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر (کهف، ۲۹) محکم است، و اینکه میگوید و ما تشاء ون الا ان یشاء الله رب العالمین (تکویر، ۲۹) متشابه است. و سنی[اشعری] امر را درباره آن قلب میکند... و باید دانست که تو در دنیا طایفه ای نمی بینی الا اینکه آیات مطابق با مذهب خودشان را محکم میخوانند، و آیات مطابق با مذهب خصم شان را متشابه می شمارند. مثلاً آیا جبایی را نمی بینید که میگوید: مجبره کسانی هستند که ظلم و کذب و تکلیف مالایطاق را به خدای تعالی نسبت میدهند، و آنها کسانی هستند که به متشابهات تمسک میجویند، و یا ابومسلم [بحر] اصفهانی میگوید: «زایغ طالب فتنه کسی است که دل به آیات ضلال میدهد، و آنها را به آیات محکمی که خدای تعالی بیان داشته تأویل نمیکند»، مثل اینکه میگوید: و اضلهم السامری، و اضل فرعون قومه و ما هدی، و ما یضل به الاالفاسقین (طه، ۸۵ و ۷۹ – بقره، ۲۶) و نیز قول خدای تعالی را که میگوید و اذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها (اسرأ، ۱۶) بر این تفسیر میدهند که خدای تعالی هلاکشان کرد در حالی که فسق آنان را اراده کرده بود، و نیز اینکه خدای تعالی بر خلق خویش علتهایی میطلبد تا اینکه هلاکشان سازد، با اینکه خدای تعالی میگوید یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر، و یرید الله لیبین لکم و یهدیکم (بقره، ۱۸۵ – نسأ، ۲۶) و قول خدای تعالی که میگوید زینا لهم اعمالهم فهم یعمهون (نمل، ۴) را بر این معنی تأویل میکنند که خدای تعالی نعمت را بر ایشان بیاراست، و بدین کار آنچه را که در قرآن بود نقض کردند، چنانکه میگوید ان الله یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم، و ما کنا مهلکی القری الا و اهلها ظالمون (رعد، ۱۱- قصص، ۵۹) و میگوید و اما ثمود فهد یناهم فاستحبوا العمی علی الهدی (فصلت، ۵۹)، و میگوید فمن اهتدی فانما یهتدی لنفسه (اسرأ، ۱۵) و میگوید و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم (حجرات، ۷)، پس چگونه عمه و سرگردانی را زینت میدهد؟ و این آن چیزی است که ابومسلم میگوید - و ایکاش میدانستیم که چگونه حکم میکند که آیات موافق مذهب او همه محکماتاند، و آیات مخالف مذهب او همه متشابهاند؟ و چرا آنچه از این آیات ایجاب میکند و مطابق مذهب او است آنها را بر ظاهر جاری میسازد، و در آیاتی که مخالف مذهب او است آنها را از ظاهر بر میگرداند؟... پس بدانچه یاد کردیم، ظاهر میگردد که قانون پایدار نزد جمهور مردم این است که هر آیهیی موافق مذهب ایشان باشد، آن آیه محکم است، و هر آیهیی که مخالف مذهب ایشان باشد، آن متشابه است46.» اشاعره عقل را در پای شرع ذبح کردند. اگر یکی از مدعیات کتاب و سنت با یافته های عقل انسانی تعارض پیدا میکرد،معتزله بر این باور بودند که باید عقل را چسبید و شرع را به سود عقل تأویل کرد. اما اشاعره بدون کوچکترین تردیدی شرع را چسبیده و برای عقل هیچ اعتباری قائل نبودند. امام فخر رازی یکی از بزرگترین اندیشمندان اشاعره است. اما او، در برخی موارد، در تفسیر آیات قرآن، نزاع را به سود عقل پایان داده است. در این رویکرد، او به گونه ای سخن گفته است، که گویی حکمی کلی برای تمامی موارد تعارض صادر میکند.استدلال او روشن است. میگوید، انکار عقل، به ابطال توحید و نبوت و قرآن منجر میشود. از این رو، در مواردی که فرآوردههای وحیانی با یافتههای عقلانی انسانی تعارض مییابند، باید داوری عقل را پذیرفت و مدعیات وحیانی را تأویل کرد. در تفسیر آیهی ۲۸۶ سوره بقره نوشته است: «... پس در می یابیم که در آیه، ناچار باید تأویلی باشد، و در آن چند وجه است:یکی که آن صواب تر است، این است که ثابت شده است هرگاه میان امر قاطع عقلی و ظاهر سمعی تعارض پدید آید، یا باید هر دو را تصدیق کرد، و آن محال است، زیرا آن جمع میان دو نقیض است، و یا باید هر دو را تکذیب کرد، و آن نیز محال است، زیرا آن به مثابه ی ابطال دو نقیض است، و یا باید حکم قاطع عقلی را تکذیب کرد و ظاهر سمعی را ترجیح نهاد، و این، مایه ی راه یافتن طعن در دلائل عقلی می گردد، و هر گاه چنین باشد، توحید و نبوت و قرآن، باطل می گردد. و ترجیح دلیل سمعی نیز مایه ی قدح در دلیل عقلی و سمعی با هم می گردد، پس باقی نمی ماند جز اینکه به صحت دلایل عقلی قطع کنیم، و ظاهر سمعی را بر تأویل حمل کنیم. و این کلام، همان است که معتزله در دفع ظواهری که اهل تشبیه بدان تمسک می جویند، همواره استناد می جویند47.» ذهن نقاد و شک آفرین امام فخر رازی،مانع حبس وی در قفس تنگ اشاعره می گشت. آن شیر قدر، با سرکشی به قلمروهای مختلف، موجب شد تا کسانی برای او، کلامی برسازند، که به تکفیر او منتهی میگردید: انه یقول: قال محمد التازی یعنی النبی و قال محمد الرازی یعنی نفسه: یعنی او گفته است:محمد تازی چنان گفت، و محمد رازی چنین میگوید48. شمس تبریزی، در مقالات میگوید:«فخر رازی چه زهره داشت که گفت: محمد تازی چنین میگوید، و محمد رازی چنین میگوید49.» شمس تبریزی در جای دیگری از مقالات گفته است: «اگر این معنیها و بحث بشایستی ادراک کردن، پس خاک عالم بر سر ببایستی کردن ابایزید را و جنید را حسرت فخر رازی، که او را صد سال شاگردی بایستی کردن. گویند: هزار تا کاغذ تصنیف کرده است فخر رازی در تفسیر قرآن، بعضی گویند پانصد تا کاغذ،[اما] صد هزار فخر رازی در گرد راه ابایزید نرسد، و چون حلقه بر در باشد50.» اما مولوی، او عقابی است که حبس کردنش در قفس تنگ اشاعره، محال است. او عاشق دلیری بود که ترس و خوف با او بیگانه بود: ترس مویی نیست اندر پیش عشق عشق وصف ایزدست اما که خوف زاهد با ترس می تازد بپا کی رسند این خائفان در گرد عشق عاشقی بود که غم با او بیگانه بود: باده غمگینان خورند و ما ز میخوشدل تریم خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال احکام فقهی عبادی را نردبانی میدانست که از طریق آنها می باید بر بام رفت. آنکه به بام رسد، عمل به احکام، بر او واجب نیست: هر که محراب نمازش گشت عین هر که شد مر شاه را او جامه دار هر که با سلطان شود او همنشین دستبوسش چون رسید از پادشاه از نظر مولوی، شیخ کامل، مشمول احکام شرعی نمی گردد. کسانی که به مقام رضا نائل گشته اند، نیازی به دعا کردن ندارند. به عبارت دیگر، در یکی از منازل سلوک، دعا کردن منتفی خواهد شد: ز اولیا اهل دعا خود دیگرند قوم دیگر می شناسم ز اولیا از رضا که هست رام آن کرام در قضا ذوقی همی بینند خاص حسن ظنی بر دل ایشان گشود چون قضای حق رضای بنده شد بی تکلف نی پی مزد و ثواب پس چرا لابه کند او یا دعا پس چرا گوید دعا الا مگر آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود رحم خود را او همان دم سوختست دوزخ اوصاف او عشقست و او در مقام فنا، زبان معشوق، زبان عاشق است: آن دعای بی خودان خود دیگر است آن دعا حق میکند چون او فناست در عین اعتراف به عظمت غزالی، فخر رازی و مولوی، باید به این نکته هم توجه داشت که نظرات این بزرگان، ضربهی مهلکی بر اندیشهی فلسفی و عقل مستقل از شرع (عقل استدلالگر) وارد آورد. اشاعره عقل را از جهات گوناگون مورد حمله قرار داده و «دین عجائز» را تبلیغ میکردند: خرم آن کاین عجز و حیرت قوت اوست هم در اول عجز خود را او بدید «ابله بودن اکثر اهل بهشت»، تبلیغ دیگر انها بود. این نوع سخنان، چه وضعیتی برای عقل به وجود میآورد؟ خدای آنها، نه تنها فاعل همهی اعمال بود، بلکه واضع تمام احکام عملی مورد نیاز آدمیان، و تعیین کنندهی خوب و بد رفتارها بود. اشاعره منکر حسن و قبح ذاتی و عقلی بودند. معتزله از حسن و قبح ذاتی و عقلی دفاع میکردند. شیعیان، اگر چه در ادعا خود را هم جهت با معتزله قلمداد میکردند، اما آنها هم در نهایت عقل را مورد تهاجم بی امان قرار دادند تا بتوانند، ارسال انبیأ، وضع احکام فقهی توسط خداوند، معین کردن خوب و بد افعال از سوی خدا و تعیین ائمه از سوی او را توجیه کنند. بدینترتیب، دین(خدا)، اخلاق ساز شد، و مفسران بزرگ، اخلاق را هم یکی از ارکان تحدی به شمار آوردند. عقل گرایی محصول ادعا نیست، عقل گرا، عقل را در پای شرع قربانی نمیکند. پذیرش و فهم دین، متکی به عقل است. وقتی عقل تعطیل شود، شرع هم به طریق اولی (منطقاً) تعطیل میگردد. حال، در پرتو این مقدمات، میتوان بحث وابستگی یا عدم وابستگی اخلاق به دین، را آغاز کرد. پاورقیها ۲۹- آیت الله جوادی آملی در این خصوص، در شرح حکمت متعالیه، نوشته است: «نارسایی و قصور ذاتی الفاظ و مفاهیم متداول، در انتقال معانی توحیدی همان گونه که منشأ بروز اختلاف در ظواهر عبارات اهل معرفت میشود، اختلاف ظاهری در برخی از تعابیر کتاب الهی و یا احادیث نبوی را نیز به دنبال می آورد و این اختلافات ظاهری موجب میشود تا کسانی که از فهم حقیقت آنها عاجز هستند و توان شناخت متشابهات و ارجاع آنها به محکمات را ندارند، گرفتار اختلاف و تشتت شوند. همهی ملل و طوائف دینی که در برابر نحل و طوائف غیر دینی هستند، نظرات خود را مستند به کتاب و حدیث مأثور از معصوم می گرداند، جبریه و مفوضه و فرقه های مختلف کلامی هر یک به ظواهر احادیث و آیات تمسک می ورزند. امام رازی، در تفسیر خود به صورت مکرر برای اثبات جبر، به آیات قرآن استشهاد می ورزد و عذر تکرار خود را به این گونه بیان می دارند که خضم ما، یعنی مفوضه نیز برای توجیه تفویض مکرراً به آیات استشهاد می ورزند از این جهت ما ناگزیر به تکرار، تن در میدهیم و این اشکال در حقیقت متوجه خصم است. کسانی که به تفکیک عقل و دین، نظر میدهند و رجوع به ظواهر دینی را برای تدوین اصول عقاید کافی میدانند و به اختلاف اندیشمندان متفاوت برای صحت نظر خود راجع به نارسایی عقل تمسک می ورزند، از این نکته غافل هستند که اولاً: خود عقل از ادله ی دینی استوار است و هرگز عقل در مقابل دین نیست بلکه فقط در برابر نقل است و ثانیاً: رجوع به نصوص و متون دینی نیز در حل اختلاف کافی نیست و اگر آیات و روایاتی که در باب اصول است در معرض نظر و گفت و گو قرار گیرد، گذشته از تفاوت هایی که بین خود یافت میشود، احتمالات و نظرهای مختلف در استنباط از آنها نیز پدید میآید و اگر اختلاف بالفعلی در این زمینه نیست تنها به دلیل مهجور بودن آن متون است، بنابراین، اختلاف بین اندیشمندان، دلیلی بر نفی ارزش معرفتی دانش عقلی و نفاوت ذاتی آن با دانشی که از متون دینی حاصل میشود و یا دلیل بر نفی ضرورت حضور عقل در علوم نقلی نیست» (آیت الله جوادی آملی، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، جلد دهم، مرکز نشر اسراء، صص ۹۸- ۹۷). مرتضی مطهری هم در این خصوص نوشته است، دو دسته آیات در قرآن وجود دارد، که هر گروه به یکی از آنها استناد میکند: «اين دو دسته آيات از نظر غالب علمای تفسير و علمای كلام معارض يكديگر شناخته شدهاند . به عقيده آنها بايد مفاد ظاهر يك دسته را پذيرفت و دسته ديگر را تأويل كرد . از نيمه دوم قرن اول كه دو طرز تفكر در اينباب پيدا شد ، گروهی كه طرفدار آزادی و اختيار بشر شدند ، دسته اول اين آيات را تأويل و توجيه كردند و آنها به «قدری» معروف شدند . گروهی ديگر كه طرفدار عقيده تقدير شدند، دسته دوم اين آيات را تأويل كردند و «جبری» ناميده شدند . تدريجا كه دو فرقه بزرگ كلامی، يعنی اشاعره و معتزله پديد آمدند و مسائل زياد ديگری غير از مسأله جبر و قدر را نيز طرح كردند و دو مكتب به وجود آمد، جبريون و قدريون در اشاعره و معتزله هضم شدند، يعنی ديگر عنوانمستقل برای آنها باقی نمیماند. مكتب اشعری از جبر و مكتب معتزلی از قدر طرفداری كرد... گفتيم كه از نظر غالب مفسرين و متكلمين ، آيات قرآن در زمينه سرنوشت و آزادی و اختيار انسان ، متعارض میباشند و ناچار يك دسته از آيات را بايد تأويل و برخلاف ظاهر حمل كرد...كتب كلامی و تفسيری اشاعره و معتزله پر است از تأويل و توجيه . معتزله آيات تقدير را تأويل كردند و اشاعره آيات اختيار را . برای نمونه به تفسير امام فخر رازی كه فكر اشعری دارد ، و به كشاف زمخشری كه فكر معتزلی دارد میتوان مراجعه كرد» (مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، صص ۴۲-۳۸). ۳۰- مطابق این آیه خداوند نه تنها عالم به کلیات است، بلکه عالم به جزئیات هم هست. یکی از موارد اختلاف در تفسیر این آیه آن است که برخی از مفسران گفتهاند ،کتاب مبین همین قرآن است. مطهری گفته است: «بسیار دیده میشود که به غلط جمله و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین را بر قرآن تطبیق میکنند، در صورتی که به طور قطع و مسلم مقصود قرآن نیست و شاید یک نفر از مفسرین قابل اعتماد نیز آن طور تفسیر نکرده باشد» (مرتضی مطهری، انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، ص ۳۴). در صورتی که علامه ی طباطبایی، استاد مطهری، و کسی که به گفته مطهری بهترین تفسیر تاریخ اسلام را نوشته است، در این خصوص گفته است: «لفظ الا فی كتاب مبين بدل خواهد بود از جمله الا يعلما و معنای همان را می رساند، و در حقيقت تقدير كلام چنين است: و لارطب و لايابس الا هو واقع و مكتوب فی كتاب مبين: هيچ تر و خشكی نيست مگر اينكه در كتاب مبين نوشته شده است و كلمه مبين اگر به معنای اظهاركننده باشد آن وقت توصيف كتاب به آن، برای اين خواهد بود كه قرآن كريم حقيقت هر چيزی را آن طور كه هست، بدون هيچگونه ابهام و تغيير و تبديلی، اظهار میكند، و اگر هم به معنای ظاهر بوده باشد باز همان معنا را میرساند، و كتاب را به آن توصيف كردن، از اين جهت است كه حقيقت كتاب همان نوشتههای آن است و حقيقت آن نوشتهها هم معانی است كه الفاظ آنها را حكايت می كند؛ و وقتی در آن معانی ابهام و خفائی نباشد، قهراً الفاظ هم مبين و آشكار و كتاب نيز كتاب مبين خواهد بود» (طباطبایی، المیزان، جلد ۷، ص ۱۸۴). آیات دیگری با همین مضمون وجو دارد، که طباطبایی آنها را به همین نحو تفسیر کرده است. به عنوان مثال، طباطبایی در خصوص تبیانا لکل شیء (نحل، ۸۹)، نوشته است: «چون قرآن كريم كتاب هدايت برای عموم مردم است و جز اين كار و شأنی ندارد لذا ظاهراً مراد از كل شیء همه آن چيزهايی است كه برگشتش به هدايت باشد از قبيل معارف حقيقی مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهی، و قصص و مواعظی كه مردم در اهتداء و راه يافتنشان به آن محتاجند، و قرآن تبيان همه اينهاست،نه اينكه تبيان برای همه علوم هم باشد» (طباطبایی، المیزان، جلد ۱۲، ص ۴۶۹). پس قرآن تبیانا لکل شیء و تفصیل کل شیء (یوسف، ۱۱۱) است. از سوی دیگر، میفرماید: «مراد از آن، همين قرآن باشد، به شهادت اينكه در چند جا از كلام مجيد قرآن را كتاب ناميده است. و در اين صورت معنای آيه چنين میشود: قرآن مجيد از آنجايی كه كتاب هدايت است و بنايش بر اساس بيان حقايق و معارفی نهاده شده كه چارهای در ارشاد به حق صريح جز بيان آن نيست، از اين جهت در اين كتاب، در بيان جميع آنچه كه در سعادت دنيا و آخرت آدمی دخيل است دريغ و كوتاهی نشده است. هم چنانكه آيه و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيء هم همين مضمون را افاده می كند» (طباطبایی، المیزان، جلد ۷، ص ۱۱۵). آن پیش فرض برون دینی حداکثری، که قرآن را جامع همه چیز میداند، در تفسیر آیات خود را به نمایش می گذارد. مجموعه مقالات پاسخ به تحدی قرآن، نشان داد که حتی قائلان به کلام الله بودن قرآن، در عمل، از آن پیش فرض عدول کردهاند. ۳۱- امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، جلد هشتم، صص ۳۲۹۷- ۳۲۹۳. ۳۲- امام فخر رازی، المحصل، ص ۲۹۳. فخر رازی در کتاب المحصل (ص ۲۹۳) و کتاب اربعین (صص ۲۴۹- ۲۴۶)، انسانها را «فاعل مضطر» معرفی میکند. خواجه نیرالدین طوسی در کتاب تلخیص المحصل (به اهتمام عبدالله نورانی، تهران، ۱۳۵۹)، به نقد آرای فخر رازی پرداخته است. او در این کتاب گفته است که تحقیق در علوم دینی،حتی فقه و اصول، منوط به اثبات عقلانی و برهانی اصول عقاید است. اگر چنان نباشد، بنا فاقد پایه های محکم خواهد بود: «فان اساس العلوم الدینیه علی اصول الدین، الذی یحوم مسائله حول الیقین، و لایتم بدونه الخوض فی سائرهاً کآصول الفقه و فروعه، فأن الشرع فی جمیعها محتاج الی تقدیم شروعه، حتی لایکون الحائض فیها و ان مقلداً لأصولها، کبان علی غیر اساس، و اذا سئل عما هو علیه لم یقدر علی ایراد حجه او قیاس» (تلخیص المحصل، ص ۱). ۳۳- امام فخر رازی، تفسیر کبیر، جلد ۸، ص ۳۲۴۳. ۳۴- غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۴، ربع منیجات، کتاب التوحید و التوکل، صص ۲۵۵-۲۵۴. ۳۵- علامه حلی، الحسن بن یوسف بن المطهر، نهج الحق و کشف الصدق، تحقیق فرج الله حسینی، دارالکتاب اللبنانی، مکتبه المدرسه، بیروت، ۱۹۸۲، ص ۱۲۶. شهرستانی، ملل و نحل، ج ۱، ص ۹۷. ۳۶- غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۱، کتاب قواعد العقاید، ص ۱۱۱. ۳۷- غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۳، کتاب ذم الغرور، ص ۳۸۹. ۳۸- غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۴، کتاب الخوف و الرجاء، صص ۱۶۰- ۱۵۹. ۳۹- غزالی، احیاء علوم الدین، ج ۳، کتاب ذم الکبر و العجب، ص ۳۷۴. ۴۰- از پیامبر گرامی اسلام روایت شده است که: «ان الله تعالی یبعث لهذه الامه فی کل مائه سنه من یجددلها دینها: خدای تعالی در هر قرنی کسی را بر می انگیزد تا مجدد آئین او باشد» ( سیوطی، جامع صغیر، ۱/۱۲۵، قاهره، ۱۹۵۴، به اهتمام مصطفی محمد عماره). ۴۱- غزالی، القسطاس المستقیم، چاپ دمشق – بیروت، صص ۱۱۲- ۱۱۱. ۴۲- غزالی مینویسد: «نمیتوان نظام را بواسطهی انکار اجماع، تکفیر کرد، زیرا در باب حجیت اجماع، شبهههای فراوانی وجود دارد، ولی در عین حال،از این نکته نیز نباید غافل بود که اگر این باب گشوده گردد و حجیت اجماع،مورد انکار واقع شود، عواقب و لوازم ناگوار و هولناکی را به دنبال خواهد داشت، بطور مثال، اگر شخصی خاتمیت پیغمبر اسلام را انکار کند و به جواز نبوت اشخاص دیگر پس از وی فتوا دهد، به اجماع مسلمانان، محکوم به کفر خواهد بود، دلیل و مستند حکم کفر وی نیز اجماع شناخته میشود، زیرا برای صدور حکم کفر نسبت به چنین اشخاص، دلیل عقلی وجود ندارد. در مورد ادله ی نقلیه نیز باب تأویل مفتوح است و شخص منکر، از توسل جستن به اسلحه ی تأویل، عاجز و ناتوان نیست، بنابر این انکار حجیت اجماع در این مورد میتواند به انکار خاتمیت پیغمبر اسلام و تکذیب وی منجر و منتهی گردد و این همان چیزی است که از عواقب و لوازم ناگوار و هولناک بشمار میآید.» تنها دلیل نقلی ختم نبوت، آیه قرآن در خصوص «خاتم النبین» است، به اضافهی حدیثی از پیامبر که فرمود: «لانبی بعدی». غزالی به خوبی نشان میدهد که راه تأویل این مدعیات نقلی، گشوده است: «کسانی که خاتمیت پیغمبر اسلام را انکار میکنند، از تأویل این آیه و این روایت عاجز نیستند، زیرا ممکن است بگویند: منظور از کلمهی «خاتم النبین» پیغمبران اولوالعزم میباشند و کلمهی «النبین» نیز جمع محلی به الف و لام است و در معنی، عام، بشمار میآید. این مسأله نیز مسلم است که مفهوم عام همواره قابل تخصیص است. در مورد حدیث نیز ممکن است به حربهی دیگری متوسل گشته و تفاوت میان رسول و نبی را مطرح نمایند. آنچه در حدیث آمده، کلمه ی نبی است که از حیث رتبه و درجه، از رسول بالاتر است و در اینجاست که شخص منکر، دست به تأویل زده و میگوید: آنچه پیغمبر اسلام آن را پس از خود نفی کرده، همانا آمدن نبی است، ولی در مورد رسول، دلیلی بر نفی و امتناع در دست نیست... اگرچه اینگونه تأویلات، نوعی هذیان و پریشان گویی است، ولی به هیچ وجه نمیتوان آنها را از حیث لفظ و مقام دلالت، ممتنع بشمار آورد، زیرا مواردی وجود دارد که در مقام تأویل ظواهر، به احتمالاتی دور از ذهن و بسیار بعیدتر از آنچه در اینجا گفته میشود، تن در داده و تسلیم میشویم. مسألهی تعطیل و تشبیه از اینگونه موارد است» (غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص ۲۵۵). نکاتی که غزالی در اینجا گفته، از جهت دیگری هم دارای اهمیت است. او نشان میدهد که همهی آیات و مدعیات قرآن را میتوان تأویل کرد. کتاب جواهر القرآن غزالی، چیزی جز تأویل قرآن نیست. نصر حامد ابوزید، ،بخش سوم کتاب مفهوم النص خود را به تأویل های غزالی از قرآن اختصاص داده است. رجوع شود به: نصر حامد ابوزید، معنای متن، پژوهشی در علوم قرآن، ترجمه مرتضی کریمی نیا، طرح نو، صص ۴۸۱- ۴۰۱. ۴۳- فیصل التفرقه، از مجموعهی القصور العوالی لللامام الغرالی، چاپ مصر، صص ۱۲۶- ۱۲۵. ۴۴- فیصل التفرقه، از مجموعه ی القصور العوالی لللامام الغرالی، چاپ مصر، صص ۱۵۰. ۴۵- غزالی، المستصفی من علم الاصول، چاپ مصر، جلد اول. ۴۶- امام فخر رازی ، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، جلد هشتم، صص ۳۲۱۳- ۳۲۰۲. ۴۷- امام فخر رازی، تفسیر کبیر، مفاتیح الغیب، ترجمه علی اصغر حلبی، انتشارات اساطیر، جلد هفتم، ص ۳۰۰۷. ۴۸- پس از شکست معتزله و پیروزی اشاعره، ضدیت با فلسفه بر اذهان سیطره یافت. برخی ادعا کردند که در مکاشفات عرفانی، ابن سینا را به دلیل رد ظاهر شریعت و قبول فلسفهی یونانی،اهل جهنم یافتهاند (علاءالدوله سمنانی، چهل مجلس یا رساله ی اقبالیه، مقدمه و تصحیح نجیب مایل هروی، تهران، انتشارات مولی، صص ۱۸۹- ۱۸۸). فریدالدین عطار هم به شدت تمام به رویارویی فلاسفه رفت و گفت: کی شناسی دولت روحانیان کاف کفر، اینجا بحق المعرفه ز آنکه گر پرده شود زین کفر باز لیک آن علم جدل چون ره زند شمع دین چون حکمت یونان بسوخت حکمت یثرب بس است ای مرد دین (فریدالدین عطار نیشابوری، منطق الطیر، تصحیح فروغی، چاپ سوم، انتشارات سنایی، ص ۲۷۲). در مصیبت نامه هم به کتاب های نجات و شفای بوعلی حمله بده و در مقابل اتز فقه و حدیث دفاع میکند: علم جز بهر حیات حق بخوان علم دین فقه است و تفسیر و حدیث در چنان فضای ذهنی ای، برخی با نقل احادیثی خاص، بدنبال دفاع از فلسفه بودند. مصحح رسالهی الاتصاف، فیض کاشانی، در پاورقی متن، ذیل روایتی که فیض در آن نظر پیامبر گرامی اسلام را دربارهی ارسطو ذکر کرده است، همان روایت را با اندکی تفاوت، از صفحهی ۱۴ کتاب محبوب القلوب آورده است: «یروی ان عمروبن عاص قدم من الاسکندریه علی سیدنا رسول الله فسأله عمارأی فقال رأیت قوماً یتطلسون و یجتمون حلقاً و یذکرون رجلاً یقال له ارسطاطالیس لعنه الله فقال رسول الله مه یا عمرو ان ارسطالیس کان نبیا فجهله قومه: یعنی روایت شده است که عمروبن عاص از سفر اسکندریه مصر بازگشت و به محضر پیغمبر رسید. حضرت رسول از آنچه او دیده بود سئوال کرد. عمروبن عاص در پاسخ گفت جماعتی را دیده که گرد می آمدند و دربارهی شخصی سخن میگفتند که ارسطو نام دارد، خداوند او را لعنت کند. حضرت رسول فرمود ساکت باش ای عمرو، ارسطو پیغمبری بود که قوم وی او را نشناختند» (ملا محسن فیض کاشانی، رساله الاتصاف، ص ۱۸۸). فاصلهی دو سوی طیف، از زمین تا آسمان هم بیشتر است. گروهی فلسفه مشأ را کفر و الحاد به شمار می آورند، و گروه دیگری، ارسطو را پیامبر به شمار میآورند. ۴۹- شمس، مقالات، دکتر علی موحد، انتشارات خوارزمی، ص ۲۸۸. ۵۰- شمس، مقالات، ص ۱۳۵. پیش از این با نقل جملاتی از تفسیر کبیر امام فخر رازی، نشان دادیم که پیش فرض برون متنی وی آن است که در موارد تعارض فرآورده های وحیانی با یافته های عقلانی انسانی، باید حکم عقل را پذیرفت و وحی را تأویل کرد. او، در کتاب دیگری هم، همین مدعا را بسط داده و مدعیات سمعی را مفید یقین ندانسته است. در این بحث، او تصویر یک عقل گرای جازم را از خود به نمایش میگذارد. میگوید: «پیش از آن که در مطلوب شروع کنیم بباید دانستن که دلیل از سه قسم بیرون نبود: یا عقلی محض باشد یا نقلی محض یا مرکب باشد از مقدماتی که بعضی عقلی و بعضی سمعی باشد. اما آنچه عقلی محض باشد یا همهی مقدمات آن یقینی بود، نتیجه هم یقینی بود، زیرا آنچه لازمه ی مقدمات حقه یقینی است ناچار باید یقینی بوده باشد. ولی اگر همه مقدمات ظنی بود یا بعضی یقینی بود و بعضی ظنی، نتیجه نیز ظنی خواهد بود، زیرا فرع هرگز قوی تر از اصل نیست. به این ترتیب هنگامی که همهی اجزاء یک اصل و یا برخی از اجزاء آن ظنی بوده باشد، ناچار فرع به ظنی بودن سزاوارتر خواهد بود. اما آن دلائل که سمعی محض باشد، این خود محال است، زیرا که صحت استدلال به آیه یا خبر، موقوف است بر صحت نبوت، لیکن صحت نبوت،اثبات نتوان کردن به دلیل سمعی والا دور لازم آید، بلکه اثبات آن به مقدمات عقلی توان کردن. پس آن دلائل عقلی که مثبت نبوت بود، جزیی از آن دلیل سمعی بود فی الحقیقه، اگر چه در وقت استدلال به زبان نگویند. پس معلوم سمعی محض محال باشد، اما آنچه مرکب باشد از مقدماتی که بعضی سمعی باشد و بعضی عقلی، بسیار باشد و چون این معلوم شد، گوییم عقلا را خلاف است در آنچه دلیل سمعی، مفید یقین باشد یا نه. قومی گویند دلیل سمعی البته مفید یقین نبود، زیرا دلیل سمعی موقوف است بر ده مقدمه که هر یک از انها ظنی است و هر چه موقوف باشد بر ظنی، خود آن هم ظنی باشد.بیان آن که دلیل سمعی موقوف است برده مقدمهی ظنی بدین ترتیب قابل ذکر است: مقدمهی نخست آن است که دلیل سمعی، موقوف است بر معرفت لغات. و نقل لغات، بر سبیل آحاد است، زیرا راوی آن لغت ها، علمای آن لغت اند، چون خلیل و اصمعی و ابوعبیده و ابن الاعرابی و به اتفاق مردم آن قوم معصوم نیستند. و روایت آحاد، از قومی که معصوم نباشند مفید یقین نبودف بلکه مفید ظن بود. مقدمهی دوم آن است که تمسک به دلیل لفظی، سبب اختلاف معانی بود و منقسم است بر اصول نحو و فروع آن، و اصول نحو منقول است به روایت آحاد. با آنکه کوفیان در اکثر مواضع، تکذیب روایت بصریان کنند و بصریان تکذیب روایت کوفیان کنند، اما تفاریع نحو، مثبت است به دلائل سخت ضعیف و چون تمسک به دلائل سمعی موقوف باشد بر نحو و درست شد که اصول و فروع نحو، ظنی است. پس مقصود حاصل شد. مقدمهی سوم آن است که تمسک به دلائل لفظی، موقوف است بر نفی اشتراک، زیرا که بر تقدیر وقوع اشتراک روا بود که مراد از این آیه و از این خبر نه آن معنی باشد که ما تعیین کرده ایم، بلکه مراد معنی دیگر بود. پس تعیین این یک معنی موقوف بر نفی اشتراک، خود یک معنی ظنی است. مقدمهی چهارم آن است که تمسک به دلائل لفظی موقوف است به آنچه آن را به عنوان یک اصل حمل لفظ بر حقیقت می نامند. زیرا اگر این اصل مقرر نبود، روا نباشد که مراد از این لفظ، این باشد که حقیقت است، بلکه آن بود که مجاز است، و چون مجازات پیوسته بسیار و فراوان است، پس هیچ معنی متعین نشود ، لیکن این که گفتهاند: اصل در کلام، حمل بر حقیقت کردن است، خود یک مقدمهی ظنی بشمار میآید. مقدمهی پنجم، تمسک به دلائل لفظی است بر نفی حذف و اضمار. زیرا اگر حذف و اضمار جایز باشد، روا بود که نفی، اثبات باشد و اثبات نفی. لیکن حذف در قرآن بسیار است که در آیه شریفه آمده: لا اقسم بیوم القیمه (قیامت، ۱) و اکثر مفسران حذف کلمه لا کند و نیز در قرآن آمده است: ما منعک ان تسجد (ص، ۷۵) که در اینجا نیز برخی از مفسران کلمه لا را زائد دانستهاند. پس از چون حذف و اضمار نفی اثبات و اثبات نفی میشود، میتوان گفت جمله دلائل سمعی ظنی بود. مقدمهی ششم، آن است که معانی سخن به سبب تقدیم و تأخیر، متغیر شود و تقدیم و تأخیر در قرآن و اخبار بسیار فرض کرده میشود. پس نفی آن مظنون بود نه مقطوع. مقدمهی هفتم، شرط تمسک به عمومات قرآن و اخبار، عدم مخصص است زیرا که بر آن تقدیر که، مخصص در محل نزاع موجود بوده، دلیل باقی نمی ماند، زیرا که عدم مخصص مظنون بود نه مقطوع. چون آنچه در وسع عاقل باشد، آن باشد که بجوید تا هیچ مخصص هست یا نه و چون بعد از تأمل تمام نیابد، حکم کند به عدم مخصص و عدم العلم بالشیء لایفید العلم بعدم الشیء، بلکه فقط ظن ضعیف حاصل شود. مقدمهی هشتم، تمسک به دلائل سمعیه در اثبات احکامی که قابل نسخ بود، آن است که ناسخ، طاری نشده باشد. لیکن عدم ناسخ، مظنون باشد نه مقطوع. چنانکه در نفی مخصص تقریر کردیم. مقدمهی نهم، شرط تمسک به دلائل سمعی آن است که دلیل دیگر سمعی معارض آن نبود. زیرا اگر معارض داشته باشد، ناچار باید به مرجحات مراجعه شود که این امر نیز مفید مظنه خواهد بود. از سوی دیگر میدانیم که عدم معارض مظنون است نه مقطوع. مقدمهي دهم، شرط تمسک به دلائل سمعی، عدم معارض عقلی قاطع است. زیرا در صورتی که فرض شود که یک دلیل عقلی قاطع، معارض دلیل سمعی است، ناچار باید دست از ظاهر دلیل سمعی برداشت و در این هنگام از دلیل بودن، خارج می گردد. لکن عدم معارض عقلی، قاطع مظنون است نه مقطوع، زیرا نهایت امر این است که انسان به وجود معارض عقلی عالم نیست، ولی علم نداشتن نسبت به عدم معارض عقلی، مستلزم علم به عدم معارض نیست. پس پیدا شد که دلائل سمعی، موقوف است بر این ده مقدمه ی ظنی و آنچه بر یک امر ظنی موقوف است ناچار ظنی خواهد بود» (امام فخر رازی، البراهین در علم کلام،سید محمد باقر سبزواری، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۱، جلد ۲، صص ۱۹۹- ۱۹۳). ۵۱- منبع این رویکرد، حدیثی از پیامبر گرامی اسلام است. پیامبر فرموده است: امام فخر رازی در تفسیر کبیر، «اشتغال به علم کلام را بدعت» خوانده است (فخر رازی، تفسیر کبیر، جلد ۲، صص ۸۰۸- ۸۰۷). نظر مولوی در متن آمد. نظامی هم در لیلی و مجنون گفته است: از آن چرخه که گرداند زن پیر بلی در طبع هر دانندهای هست بخشهای پیشین: • پاسخ به تحدی قرآن (۲) • پاسخ به تحدی قرآن (۳ و ۴) • پاسخ به تحدی قرآن (۵ و ۶) • پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹) • تحدی در فصاحت و بلاغت (۱۰ و ۱۱) • تحدی در فصاحت و بلاغت (۱۴-۱۲) • تحدی در اخلاق و کلام الله بودن قرآن (۴-۱) |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
پاسخ به دو ادعای مکرر در کامنتها
-- احسان ، Feb 24, 20091-جنگ بدر: چاه های بدر و زمین اطراف آنها اساسا متعلق به پیامبر و قبایل متحد ایشان بوده است و این کاروان قریش بود که با نظامیان بسیار و برای تحقیر مسلمین به آن زمینها وارد شد و با پاسخ قاطع مسلمانان مواجه شد.
2_قضیه بنی قریظه: تاریخ نگاران مدعی اعدام جمعی در روایت خود از قضیه اختلاف بسیار دارند که باعث تردید در صدق گفتار آنها می شود .
از دیگر سو مرحوم جعفر شهیدی که غالب اهل فن او را یکی روش مندترین مورخین در مورد صدر اسلام می دانند با دلایل محترمی(در کتاب تاریخ تحلیلی صدر اسلام) وقوع اعدام جمعی را رد کرده است.
این یکی از همه مقاله های اکبر گنجی که ظرف امسال خواندم عمیق تر بود با رفرانسهای خوب. بیشتر شبیه مقاله های دانشگاهی بود.
-- ب. معزی ، Feb 24, 2009...حین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود...آقای گنجی اگر خود را در مقام روشنفکری میبینند که وظیفه دارند به اصلاح اوضاع فکری مردم بپردازند بهتر است به جای پرداختن به دین که جزئی از جهان بیبنی مردم است به علت اصلی ای بپردازند که دین هم معلولی از آن است همین مجادلات معتزله واشاعره در اوج اقتدار تمدن اسلامی صورت میگرفته ...
-- سروش ، Feb 24, 2009آدم واقعاً در می ماند از این همه برداشتهای کاملاً متناقض فرقه های اسلام. گروهی از قرآن برداشت جبر کامل می کنند و گروهی جبر را کاملاً رد می کنند. گروهی شفاعت را می پذیرند و گروهی شفاعت را قویاً رد می کنند و جالب اینجاست که همگی هم به آیات قرآن استناد می کنند! این هم از معجزات قرآن است که ایمان نیاوردن انسانها را ناشی از جبر می داند اما به واسطه همین ایمان نیاوردن آنها را در جهنم می سوزاند! در آیه ای شفاعت را می پذیرد و در آیه دیگر رد می کند!
-- بدون نام ، Feb 24, 2009البته فقهای شیعه ظاهراً با تعریف اراده طولی و عرضی و ایجاد یک رابطه طولی بین اراده انسان و خدا مشکل را حل کرده اند، فقط اشکال کار اینجاست که خودشان هم نمی فهمند چه می گویند! ما که قاطی کردیم. به قول خیام :
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ-حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ (ایه های ١و٢ سوره ١.٢ قران) به زیاده روی خود را هلاک میکنید حتی تا زمانی که به گور می رسید. اقای گنجی این غلظت و زیاده نویسی های شما که بنا حق زمانی زیاد از خواننده انها می رباید تا لحظه وداع شما با این دار فانی ادامه خواهد داشت. ولی متاسفانه گذشته هیچ بشری را نمی توان با این طومار نویسها پاک نمود.
-- بدون نام ، Feb 24, 2009آقای گنجی این همه اصرار شما برای نداشتن سایت شخصی یا حداقل درج ایمیل در پای نوشته ها واقعا برایم سوال شده. آیا این هم شامل رواداری باید بشود؟
-- اقبال ، Feb 24, 2009من الان حرفی با شما دارم که اینجا نمی توانم بزنم. بالاخره رادیو زمانه هم معیارهای خودش را دارد. اکبر گنجی هم اکبر گنجی قدیم!!
جناب احسان گرامی
-- ایرانی ، Feb 25, 2009ماجرای اسارت و آزادی داماد حضرت ختمی مرتبت ( آقای ابوالعاص) در جنگ بدر را که یک پارتی بازی بزرگ بود را که در کتاب آقای جعفرشهیدی هم آمده تحلیل بفرمائید تا ما از گمراهی در آئیم .
موضوع این است که پیامبر دستور داد اسرای جنگ بدر یا باید 10 نفر را باسواد کنند یا فدیه دهند . دختر حضرت ( زینب) که شوهرش ابوالعاص از اسرا بود سینه ریز اهدائی مادرش ( خدیجه) را برای فدیه آزادی همسر فرستاد ( استفاده از مال خدیجه در مسیر کفر جهانی) حضرت رسول وقتی چشمش به سینه ریز افتاد بیاد خدیجه افتاده اشک در دیدگانش جمع شد و از پذیرش آن خودداری کرد و برای دختر بازفرستاد و ابوالعاص را آزاد کرد ( نه فدیه گرفت نه آن آقا سواد داشت که کسی را باسواد کند)
احسان عزیز شاید بسیاری از همفکرانم بمن بخندند که با وجود اشتباهات عظیمی که همچون خورشید روشن است من چرا این موضوع پیش پا افتاده را بیان کردم ولی چون این مطلب از کتاب شهیدی در خاطرم بود گفتم . واقعا شما با وجدان خودتان چگونه کنار می آئید؟ مگر حسین نگفت : " اگر دین ندارید و از روز جزا نمی ترسید حداقل در این دنیا آزاده باشید" ؟ آیا این همه توجیهات خود فریبانه ( که روزگاری سروش نیز بدان مشغول بود و سرانجام ندای وجدان او را به حقیقت رساند) از دید شما آزاده بودن است ؟ این توجیهات شما را از خود بیزار نمی کند ؟
آیا طینت پاک امثال شما بدور از هوی نفس اقداماتی همچون " سرقت مقدس " ( غنیمت) - "تجاوز مقدس " ( تجاوز به اسرای زن بدون هیچ مراسمی) - قتل کافر و مرتد ( فقط بجرم دگر اندیشی) -.... را می پذیرد؟ آیا دوست دارید با خود شما همین رفتار شود؟ خواهشا جواب دهید اگر بمن جواب نمیدهید به وجدان خودتان جواب دهید .
من چند پیشنهاد دارم:
-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Feb 25, 20091- سلسه مقالات قرآن محمدی رو بصورت کتاب تهیه و انتشار شود.
2- سلسه مقالات قرآن محمدی به دیگر زبانها از جمله انگلیسی و عربی ترجمه وانتشار داده شود.
- مدتي بود از افرادي كه به جاي پرداختن به مطلب مطرح شده، مشغول نصيحت آقاي گنجي مي شدند خبري نبود. دوباره پيدايشان شد، بدون نام و يا با نام سروش و اقبال و . . .
خوب است دوستاني كه در مخالفت با نظرات آقاي گنجي مطلب مي نويسند واقعاً موضع خود را در برابر ايده تشيع حاكم و برداشتهاي فقيهانه آنها هم ابراز كنند، تا قابل تشخيص باشند، زيرا بزرگترين مسائل مملكت ما را با همين قواعد فقيهانه و قرآني گره زده اند.
خميني در يكي از سخنرانيهايش مي گفت اسلام همانقدر كه دين رحمت است دين خشونت هم هست و قتل عام يهوديان بني قريظه را به عنوان يك واقعيت يادآور ميشد. در حال حاضر شاگردان خميني با همان نظرات بر ايران حاكمندو نظر دكتر شهيدي از ديدگاه حاكمان ايران مردود است.
حساب دوستاني كه با صدق نيت از نظراتي مخالف نظر آقاي گنجي بحث مي كنند بايد از حساب افرادي مثل آقاي نكونام كه از حكومت فقه تشيع در ايران دفاع مي كنند و در عين حال احكام خشن قرآني را به دوران 1400 سال پيش مربوط مي دانند و مي گويند عقلانيت ملاك است، بهتر است جدا شود. اين تناقض آشكار مي تواند مشخص كند كه هدف چنين كساني صرفاً مخالفت با آقاي گنجي است.
-- حميد ، Feb 25, 2009آقای گنجی شما ظاهراً میخواهید استنباط کنید که اگر کسی ( مثلاً خدا ) از آینده ای بطور قطع خبر میدهد پس خودش هم موجب قطعی همان رویداد خواهد شد برای روشن شدن مطلب به چند مثال روی میآورم ؛ در نقاط خاصی از دنیا عده ای هستند که با ریاضت کشیدن قادر به پیشگویی بعضی چیزها میباشند آیا این به مفهوم دخالت در وقوع همان رویداد است و یا مثلاً من خوابی چنان واضح دیده باشم که در وقوع آن تردید نکنم آیا این به معنی این است که اگر حادثه بدی رخ داد دیگران بیایند مرا بعلت دانستن مقصر بدانند. اگر اینطور است پس شاه نعمت الله ولی بخاطر پیشگویی در مورد دوره قاجاریه در پسرفت ایران مقصر است . الباقی دلایل شما هم از همین قرار است و اثبات نادرستی آنها بسیار آسان است ؛ فقط نکته ای که واجب میدانم بگویم این است که شما مدام در عصر تیر و کمان به دنبال حجت میگردید و به علمای دوره خودتان و علوم دیگری غیر از نظری بی توجه اید . درست است که بوعلی سینا دانشمند جمیع علوم زمان خود بوده اما مثلاً علم نجوم آن زمان حداکثر در قالب یک دفتر چهل برگ بوده شامل شناختن چند مجموعه ستاره بنام دب اکبر یا اصغر یا ستاره قطبی و یا تعیین قبله و جهت یابی تعیین ساعت و فصلها و چند نمونه دیگر در حالیکه الآن در ناسا هر دانشمندی علم تخصصی خودش را دارد چون علم بسیار گسترش یافته .......
-- بدون نام ، Feb 25, 2009با تشکر از آقای گنجی که با سخت کوشی به روشنگری میپردازند. من معتقدم بررسی آنچه در تاریخ اتفاق افتاده تا به اینجا رسیده ایم برای ما میتواند مفید و بلکه ضروری باشد.
-- زیبا ، Feb 25, 2009به هر حال همانطور که آقای گنجی میگوید، دو مقاله اخیر مقدمه ای برای بحث اخلاق است پس بهتر است ما هم کمی صبور باشیم.
در ضمن از آقای گنجی تقاضا دارم در مورد ماهیت جنگهای صدر اسلام هم مقاله بنویسند تا این مسئله بررسی شود که چگونه در 150 سال حدود 80 جنگ اتفاق میافتد و چرا این دین مهر و محبت نمیتوانسته کارش را بدون جنگ پیش ببرد. آیا آنگونه که دینداران ادعا میکنند ماهیت جنگهای اسلامی دفاعی بوده است؟ میخواهم بگویم اگر چه بررسی تحدی قرآن از جنبه های مختلف جالب است ولی بررسی مسئله جهاد حیاتی است چون به قول شما هدف از دینداری رسیدن به اخلاق و صلح است.
خانم زیبا گرامی
-- ایرانی ، Feb 25, 2009جنگهای صدر اسلام نوعی " کارآفرینی" و "اشتغالزائی" بوده است و تنها محل مهم تامین منابع مالی بیت المال همان جنگها بوده است . من هم از گنجی گرامی می خواهم این جنگها را همه جانبه بررسی کنند چون از آنجائی که یکی از منابع فقه " سنت رسول" است این سنت که در جنگها بصورت عریان خود را نشان داده باید کاملا تشریح شود .
همانطور که آقای گنجی گفته اند : مخالفان اشاعره، آنها را به جبرگرایی "متهم" میکردند.{ توجه شود که اتهام میزدند به خاطر آنکه :}
اشاعره خداوند را تنها فاعل هستی به شمار می آوردند و فاعلیت انسان را نفی میکردند. خداوند فاعل مستقیم تمام افعال انسان تلقی می شد.
{به این نحو که} پس از اراده و اختیار انسان، خداوند فعل او را می آفریند. اگر هم اختیار آدمی بر عدم فعل قرار گیرد، خداوند چیزی نمیآفریند. {= تایید اختیار انسان البته در مجرایی بخصوص}
{دیگر آنکه }خداوند فاعل حقیقی و مستقیم فعل است و آدمی فقط «کاسب» فعل است {و در نهایت آنکه }مدعای اشاعره این است که آدمیان، فقط و فقط تهیهی مقدماتی است که با حاضر شدن آنها، اراده و قدرت خداوند، فعل مورد نظر را به وجود می آورد. منظور از «کسب» تهیه مقدمات لازم برای فعل و تصرف عملی خداوند است. *
بنده عرضم آن است که این گفته ها اگر اینچنین کنار هم گذاشته شوند نه تنها تعارض ادعایی آقای گنجی را ندارند بلکه حتی نافی اختیار انسان هم نیستند . به عبارت بهتر انسان اختیار ایجاد قابلیت را دارد لکن نقشی در فاعلیت ندارد و این سخن را میتوانید با میزان حق یعنی قرآن بسنجید تا صحت آن بر شما هویدا شود.
-- پروفسور بابک ، Feb 25, 2009در عرصه زندگی مبتنی بر ایمان موحدانه مثلا وقتی گفته میشود ما از خدا میخواهیم ان مریض را شفا دهد اگر قائل به فاعلیت انسان (در اینجا طبیب)باشیم این خواسته کاملا بیمعنا مینماید و فقط در صورتی معنا دار است که بگوییم طبیب با انجام مقدمات (تجویز دارو و ...)قابلیت صحت (سلامتی) را ایجاد کرده ولی او (طبیب ) فاعلیت ندارد(نقشی در سلامتی شخص و بهبود او ندارد) بلکه این خدا است که از طریق قابلیتی که طبیب فراهم کرده مریض را سلامتی اعطا میفرماید .
پس در اینجا (و همه جا) فاعل حقیقی خداست ولی او بدون وجود قابلیت ، فاعلیتی ندارد بنابراین نقش اختیار
ا نسان نیز در اینجا بخوبی معلوم میشود.
توجیهی غیر از آنچه ذکر شد به شدت مشرکانه مینماید.
آفت بدفهمي ها، بي توجهي به مقتضيات عصري و قومي
-- نكونام ، Feb 25, 2009برخي يا حقد و كينه تمام به اسلام ايرادات واهي ميگيرند. اينان تصور كرده اند، رسوم گذشته همسان رسوم اين روزگار بوده است. تلقي اينان اين است كه عقلانيت چيزي مطلق است و رسوم متفاوت را بر نمي تابد. اينان مثل كسي هستند كه فرضاً در اروپا بزرگ شده اند و آنگاه بر هنديان و كره اي ها و روس ها ايراد مي گيرند كه اين چه لباس هايي است كه شما مي پوشيد؟ كاش يكبار هم خودشان را در موضع آنان مي گذاشتند و در مي يافتند كه آنان هم رسم پوشش اروپايي را نمي پسندند و رسم پوشش خود را بهتر از آنان تشخيص مي دهند.
اينان تاريخ اقوام را در گذشته مطالعه نكرده اند كه در جنگ ها چه رسومي حاكم بوده است. گويا اينان نمي دانند كه اسير گرفتن و برده ساختن رسمي رايج در سراسر جهان گذشته بوده است. مگر اسلام اين رسم را پديد آورده است كه بر آن خرده گرفته مي شود؟ كاري كه اسلام كرد، حمايت از بردگان و زنان و ضعيفان بود. كاش اين بي انصافي ها وانهاده مي شد و اقدامات مثبتي كه اسلام براي بهينه كردن جهان گذشته انجام داد، مورد توجه قرار مي گرفت تا در مي يافتند كه چگونه اين دين در دنياي گذشته اصلاحات ارزشمندي را صورت داد.
كاش اينان به اصل نسخ در احكام اسلامي كه عبارت از تغيير احكام متناسب با شرايط و مقتضيات متطور عصري و قومي است، توجه مي كردند و رويكرد خردگرايانه اسلام را در مواجه با شرايط عصري مي يافتند.
اينان بر جزيه و برده داري و بسياري از رسوم گذشته خرده مي گيرند و اين در حالي است كه اين رسوم در دوره معاصر حتي در ميان مسلمانان هم رواج ندارد و اسلام هم در اين دوره آن را تجويز نمي كند.
این جناب نکونام هر کس را که مخالف او فکر می کند را به کج فهمی و بد فهمی و بی توجهی به مقتضیات زمانی و بی انصافی علمی و ... متهم می کند!
-- فرشاد ، Feb 25, 2009دوست عزیز همانطور که شما می گویید اسلام برداه داری و رسم و رسومات جنگ را پدید نیاورد، اما این خدای رحمان که برای رفع مشکلات جنسی پیامبرش و برای حلال شدن ازدواج پیامبرش با زن پسر خوانده اش آیه نازل می کند ( حتماً می دانید که ازدواج با زن پسر خوانده در بین اعراب حرام بود)، چطور نمی تواند برای مخالفت با تجاوز به زنان اسیر شوهر دار در جنگ آیه نازل کند، حتی سکوت هم نمی کند و آیه نازل می کند که این کار حلال است!
جناب نکونام، اگر عصر روشنگری و آنگاه روند مدرنیزاسیون و همه گیر شدن گفتمان حقوق بشر نمی بود تا هزاران سال دیگر هم از قم و واتیکان، آزادی عقیده، لغو برده داری، توجه مستمر به بهبود شرایط زیست،تفکیک قوا.... گرچه لنگ لنگان و با دشواری بوجود نمی آمد. کمی هم به اطراف خود بنگرید!
-- yoonos ، Feb 26, 2009آقای نکونام گرامی
-- ایرانی ، Feb 26, 2009بنظر می رسد شما گوشهایتان را بسته و چشمانتان را تنها برای نوشتن میگشائید نه خواندن .
شما فرمودید : "برخي يا حقد و كينه تمام به اسلام ايرادات واهي ميگيرند. اينان تصور كرده اند، رسوم گذشته همسان رسوم اين روزگار بوده است. تلقي اينان اين است كه عقلانيت چيزي مطلق است و رسوم متفاوت را بر نمي تابد."
عزیز من این رسومی که شما مربوط به گذشته میدانی ( و قطعا بنظر شما تاریخ مصرفش تمام شده ) امروز بعنوان قوانین دارد بر ملت ما و سایر مسلمین پیاده میشود وامثال شما صریحا از آن دفاع میکنید .
شما اگر دین دارید و از روز جزا میترسید اشکالی ندارد حداقل " در این دنیا آزاده باشید"
مطمئن باشید با مقررات اسلام به حداکثر جایگاهی که در جهان میتوان رسید جایگاه کره شمالی است که هفته ای یک موشک با میلیونها دلار هزینه آزمایش شود و مردم برای سیر کردن شکم در بیابانها علف بخورند . آیا واقعا این مدینه فاضله شما نیست؟
آقای نکونام عزیز
-- زیبا ، Feb 26, 2009عصبانی نشوید ما فقط میخواهیم این موارد تاریخی را بررسی کنیم شاید هم حق به جانب شما باشد. توجه شما را به چند نکته جلب میکنم:
1- اسلام یک دین است و دین را با دین مقایسه میکنند و نه مثلا با امپراتوری رم، ایران باستان یا چین. بنابراین باید این نکته بررسی شود که چرا در همان 2 هزار سال پیش هم آیین هایی در شرق وجود داشته اند که کشتن هر جانداری را گناه میدانسته اند. آیا آنها از لحاظ انسانی بالغ تر بوده اند؟ اسلام در مقایسه با ادیان هم عصر خود چه جایگاهی به انسان میداده است؟
2- حتی در کشورگشایی های عهد باستان نیز هدف تغییر آیین مردم مغلوب نبوده وگرنه آیین های ایرانی باید نصف دنیای باستان را فرا میگرفتند.
3- اصولا چگونه میتوان ایمان را با زور به دیگران تحمیل کرد. امکان این حالت از لحاظ روانشناختی به چه صورت است؟ آیا آن آدم وانمود میکند که ایمان آورده یا واقعا ایمان آورده؟ بنده در مورد نسلهای بعدی که از پدر و مادر مسلمان زاذه میشوند و به صورت پیش فرض مسلمان میشوند صحبت نمیکنم.
4- وقتی در قوانین فقهی (هم اکنون) ذکر شده اگر فردی از خانواده غیر مسلمان، مسلمان شود همه ارث به او تعلق میگیرد، بفرمایید آیا به نظر شما این روش شرافتمندانه ای برای مسلمان کردن افراد است؟
وقتي آقاي نكونام صحبت از رسوم می کند در واقع در مورد بی خطر ترین رسوم صحبت می کنند (طرز لباس پوشیدن) که البته در ایران همچین بی خطر هم نیست !! به ایشون یاداوری می کنم که رسو م گذشتگان و فرهنگهای مختلف همیشه به این صورت نیست و شامل مواردی چون سوزاندن همسر همراه شوهران فوت شده و یا ختنه زنان و یا قربانی کردن کودکان و. .. . هم میشده و متأسفانه برخی از این رسوم همچنان در برخی نقاط دنیا ادامه داره حال سوال من از ایشون اینست که به علت تفاوتهای فرهنگی کسی حق اعتراض به اینگونه اعمال رو نداره ؟ و عقلانیت ما به حدی نرسیده که چنین اعمالی رو محکوم کنیم ؟
-- حسام ، Feb 26, 2009فرموده اند "جهاد در اسلام بر اساس فتنه انگیزی، کشورگشایی، غارتگری، کمبود فضای حیاتی، نژاد پرستی و ...صورت نمی گیرد. ".
-- حسین ، Feb 26, 2009خواهش میکنم کمی تاریخ اسلام را بیشتر مطالعه فرمایید. اولین غزوه پبامبر که بدر باشد اصلا تدافعی نبود. فرض کنیم این غزوه بخاطر این انجام شد که اهل مکه اموال مسلمانان را به یغما برده بودند و آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده بودند. بعد از دو غزوه تدافعی احد و خندق به واقعه فتح مکه میرسیم. از این به بعد نمایان میشود که اسلام در فدرت چه میکند. پیامبر به قبیله هوازن حمله میکند و پس از غارت ، عده ای را برای فتح طائف میفرستد. این حمله ها تدافعی است ؟! علی را به تمام بتخانه های اطراف میفرستد تا همه بتها را از بین ببرد. تدافعی ؟!
من نمیخواهم وارد مبحث جنگهای بعد از پیامبر که به قول خودشان با پیامبران دروغین و ... بود بشوم چون بیم آن دارم که بفرمایید آن کارها را عمر انجام داد و سیره پیامبر این نبود و ... وگرنه جنگ با مرتدان و پیامبران دروغین و حمله به ایران که به هیج وجه تدافعی نبودند هر انسان منصفی را به این نتیجه میرساند که گسترش اسلام از طریق شمشیر و خون و خون ریزی انجام شده است.
شما شنیده اید که مثلا مسیح شمشیر کشده باشد که هر کس با آیین من اعتقاد ندارد باید بمیرد یا جزیه بدهد ! یا اگر قبلا اعتقاد داشته و حالا ندارد باید بمیرد (مرتد) ؟!
من نه مسیحی هستم و نه مسلمان فقط این موارد را غرض میکنم که شاید در این عقیده که هر کس مثل ما مسلمانها فکر نمیکند قطعا راه ضلالت را پیش گرفته ما باید به او راه سعادت را نشان دهیم اندکی شک کنید.
به دلیل علاقه ای که به تاریخ و مخصوصا تاریخ اسلام دارم تاریخ اسلام را چندین بار مطالعه کرده ام. حداقل برای من مسلم است که پیامبر مخافان صزفا فکری خود را میکشت. مواردی بوده که فقط بر علیه پیامبر شعر میگفته اند و پیامبر دستور قتل آنها را داده است.
ما کی میخواهیم به این نتیجه برسیم که ایدئولوژی در قدرت خطرناک است.
اسلام تا آنجا برای انسانها ارزش قایل است که یا مسلمان باشند یا پیرو یکی از آیینهایی که اسلام قبول دارد باشند در حالت دوم اگر قدرت اسلام بر آنها چیره باشد که باید جزیه بدهند وگرنه در کفر خود زندگی میکنند.
شما فکر میکنید اگر بهاییان در زمان پیامبر بودند ، با آنها رفتار بهتری از آنکه جمهوری اسلام حتی با قبرستان بهاییان میکند ، میشد ؟! پیامبر شما پیامبر دیگری را تحمل میکرد
خانم زیبا اقای ایرانی
در مورد جهاد اتفاقا اقای لطیفی خادم کوچک قران خودشان را و ذهنشان را و فهمشان از دینشان را در پشت زورق دفاع نشان دادند.و معلوم کردند منظورشان از دفاع اتفاقا حمله است.برای همین گرفتار مغالطه این دوستان نباید شد.اقای نکونام خودشان را راحت کردند و ان را مال زمان پیغمبر دانسته اند و راحت دینشان را تعطیل کرده اند.یا اگر نکرده اند احکام فطری را کاملا مشخص نکرده اند.اگر پیش بروند به همان دین حداقلی دکتر سروش میرسند نه دین حداکثری فقهای حاکم ایران که از انها دفاع میکنند.
اینها اینقدر میگویند جهاد دفاعی است اگر نگاه کنید میفهمید که ان دفاع منظور حمله است مخصوصا در قسمت سوم اقای لطیفی ادعا میکنند که حاکمیت از ان خداست(منظور خدایی که این اقایون میشناسند و هویت و قدرت ایشان است)و برای دفاع از ان باید جنگ ابتداعی(نه دفاعی) کرد تا کفر و شرک و طاغوت محو شود.کفر و شرک همان غیر از اسلام است.اسلام هم در نزد شیعی همان اسلام شیعی است در نزد سنی اسلام سنی.اگر اینها دنیا را بگیرند بعد به جان هم میافتند.این کفر و شرک را هم توجه کنید معنی محصلی ندارد.اگر کتابهای کلامی را بخوانید.اگر توجه کنید تبعات کفر و شرک خودشان را هم میگیرد.برای همین بعضی از سنی ها شیعه را مشرک میدانند چون زیارت میکند.و بسیاری از شیعه سنی را مشرک میداند چون به صفات خارج از ذات باور دارد و حتی مرتد و میگویند بعداز پیامبر غیر از 4 نفر همه مرتد شدند.این چنین پیش بریم فرقی بین یک سنی در ذهن یک شیعه با یک هندوبی ازار نیست.جفتشان مصداق جنگ بر ضد کفر وشرک وطاغوت است.این مفهوم شرک و کفر خیلی معانی غیر دقیقی دارد و بر بسیاری قابل تطبیق است و در تاریخ هم تطبیق شده است.برای همین توصیه میکنم به گفتار اقای لطیفی خادم کوچک قران در مورد انواع جهاد در اسلام به این ادرس نگاهی بیاندازید چون انچه اینها از دفاع میفهمند همان حمله است.پس مغالطه اشتراک لفظ است.کامنتی که در 30 دی 87 نوشته اند و در شق سوم صورت بندی انواع جهاد انچه در پشت ذهنشان از دفاع میفهمیدند افشا کرده اند.دفاع نزد اینها منظور همان حمله است.
-- حسین منتقد ، Feb 26, 2009ایاتی هم اورده که باید با خشونت رفتار شود.این تاریخ غیر قابل حذف این دین است.هنوز هم ادامه دارد.چه در طالبان چه در ایران وچه در جاهای دیگر.
آقای نکونام عزیز،
-- گوران ، Feb 26, 2009هیچ کس خرده ای به اینکه سپاه اسلام آن زمان اسير گرفتن، برده ساختن، جزیه مشخص کردن، کتابخانه های ایران باستان را به آتش کشیدن، به زور شمشیر دیگران را وادار کردن به ایمان آوردن به اسلام و هزاران موضوع دیگر نمیگیرد چون به قول شما اقتضای زمانه و آن دوران است. مشکل ما این است که این دین ادعای پاکترین ، بهترین و عالی ترین مقام را برای خود دارد و این چیزی ا ست که ما را وادار به اعتراض می کند. ما حق داریم اعتراض کنیم. برای مثال کسی مثل من نوعی حق دارد دین خود را در ایران خودانتخاب کند بدونه دردسر و اجازه داشته باشد کار کند، و به همان شکلی که دوست دارد زندگی کند و در واقع اساسی ترین نیازمند های انسانی را داشته باشد. و این در حالیت که اسلام همانند دیگر ادیان و روش های ایدولوژیک اساسا با آن مخالف است و تحمل تکثر آرا را ندارد و در قوانین آن هم به وضوح به آن اشاره کرده است.خواهش من از شما این است یک بار هم شده سعی کنید لحظاتی از دین اسلام فاصله بگیرید و به عنوان یک انسان بی طرف به آن و قوانین آن نگاه کنید و حتما آنرا با قوانین دمکرتیک بشری امروزی در نقاط دیگری از دنیا مقایسه کنید.
از دوستان می خواهم به یک سوال اینجانب که مربوط به بحث های قبلی می باشد پاسخ دهند .همه می دانیم که محمد در 25 سالگی با خدیجه ازدواج ودر همان حال بعنوان منشی ویا مباشر او امور تجارت وی را که یکی از ثروتمندان و تجار بزرگ ان زمان مکه بود بر عهده می گیرد وطی 15 سال با سفر به شام و دیگر مناطق خیلی پخته تر و جهان دیده تر می شود .منظور اینجانب این است چرا کسی به این 15 سال اشاره ای ندارد چرا که بطور قطع محمد در این مدت با وجود امی بودن خیلی چیزها یاد گرفته است .
-- بهنام ، Feb 26, 2009با درود بنظر من بسیاری از این تفاوت آرا و جبهه بندی ها، با توجه به نکات زیر قابل حل اند و یا توانایی بلقوهٌ حل اختلاف را دارند:
١-دو گونه تاریخ ،دو گونه دین،دو گونه مرام،دو گونه هنر،دو گونه فرهنگ داریم؛ گونهٌ اول از نوع قدرت و گونهٌ دوم از نوع آزادییست،بعنوان مثال کارل مارکس دین را افیون جامعه می دانست ولی در دوران نقد بر آثار خود(بین١٨٣٠تا١٨٤٠)می گوید با مسیحیت ناب مشگلی ندارد،یعنی دین قدرت
افیون است و دین آزادی نه. ٢-عقل (اسم معنی) به نوع های مختلف وجود دارد:عقل قیاسی،عقل منطقی،عقل نقاد،عقل تجربی،عقل توجیهی،عقل آزاد؛بنابراین با استفاده از هر کدام از این فرآیند(پروسه)های عقلی نتایج متفاوتی را بدست می آوریم.٣- واقعیت و امر واقع با هم فرق دارند؛تشخیص
ذهنی واقعیت ناب(objectif)غیر ممکن است بنا براین در تجزیه وتحلیل ها به پدیدهٌ ذهنی(subjectif)دست می یابیم که نسبی و ناقص است.٤-ما ایرانی ها در بسیاری مواقع درک دقیقی از قدرت نداشته ایم و قدرت را مثل یک پدیده در نظر می گیریم که از خود هستی دارد در صورتی که قدرت
در بیرون از پدیده ها ودر روابط قوا پدید می آید؛ دستکم از دوران اشکانیان ما ایرانیان با مفاهیم موازنهٌ عدمی(روابط بر اساس فضیلتها و حقوق و دوستی)
و موازنه مثبت(روابط قوا) آشنا هستیم،باحتمال قوی راز استمرار تاریخی ما ایرانیان همین درک است.شاید برای چپ های ایرانی جالب باشدکه بدانند
لنین نیز در روابط با دولتهای دیگر از این اصل استفاده کرد.بنابراین مطالعه در بارهٌ قدرت بخاطر وارد شدن صحیح در بحث حائز اهمیت است.٥-با دوستان
فکری مروت و با دشمنان فکری مدارا؛هر که را به مرام ودین خودو پذیرش حقوقی دیگران(pluralisme).٦- گفتگو بر اساس فکر راهنما (بعنوان مثال بر اساس احترام به آزادی واستقلال فکری دیگران).٧-امکان طرح افکار بدون فشار، جو سازی،تحمیل،اکراه،خجالت زده شدن،تمسخر،تهمت،تنهاگویی،
توهین،تهدید از طرف دیگران .٨-پرهیز از جبهه گیری خیر و شر(manichéisme) که باعث می شود یک طرف را کاملا خوب و طرف مقابل را بد بیابیم.
٩-پرهیز ازمظلوم نمایی ،گناه را بگردن کس یاگروهی انداختن و مسئولیت خود یا گروه را نپذیرفتن و تقسیم مسوٌلیت نکردن.١٠-پیش قضاوت نداشتن
و بصورت سواٌلی مطرح نمودن موضوعات.١١-در حد امکان منبع(رفرانس) را ذکر کردن.
محمدرضاراعی
-- Mohamed Réza ، Feb 27, 2009بسم الله الرحمن الرحيم
-- لطف علی لطیفی ، Feb 27, 2009چند نکته در باره جهاد اسلامی
1. همان طور که خود تلویحا پذیرفته اید نبرد بدر در پاسخ به غارتهایی بود که مشرکان مکه از اموال مسلمین انجام داده بودند و آنها را از خانه و زندگی خود آواره کرده بودند.
2. فتح مکه اصولا با جنگ صورت نگرفت. کفار مکه معاهده صلح حدیبیه را پس از دو سال نقض کردند. پیامبر خدا می توانست غافلگیرانه بر آنان بتازد اما چنین نکرد. سوره برائت را توسط حضرت علی علیه السلام به آنان ابلاغ کرد. در این سوره، به مشرکان چهار ماه مهلت داده شد تا یا مسلمان شوند و یا آماده جنگ گردند.
[اين آيات] اعلام بيزارى [و عدم تعهّد] است از طرف خدا و پيامبرش نسبت به آن مشركانى كه با ايشان پيمان بستهايد. (1)
پس [اى مشركان،] چهار ماه [ديگر با امنيّت كامل] در زمين بگرديد و بدانيد كه شما نمىتوانيد خدا را به ستوه آوريد، و اين خداست كه رسواكننده كافران است. (2)
و [اين آيات] اعلامى است از جانب خدا و پيامبرش به مردم در روز حجّ اكبر كه خدا و پيامبرش در برابر مشركان تعهّدى ندارند [با اين حال] اگر [از كفر] توبه كنيد آن براى شما بهتر است، و اگر روى بگردانيد پس بدانيد كه شما خدا را درمانده نخواهيد كرد و كسانى را كه كفر ورزيدند از عذابى دردناك خبر ده. (3)
مگر آن مشركانى كه با آنان پيمان بستهايد، و چيزى از [تعهّدات خود نسبت به] شما فروگذار نكرده، و كسى را بر ضدّ شما پشتيبانى ننمودهاند. پس پيمان اينان را تا [پايان] مدّتشان تمام كنيد، چرا كه خدا پرهيزگاران را دوست دارد. (4)
پس چون ماههاىِ حرام سپرى شد، مشركان را هر كجا يافتيد بكشيد و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است. (5)
و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومى نادانند. (6) آیات اولیه سوره توبه (برائت)
3. کفار وقتی عظمت سپاه اسلام را مشاهده کردند ترجیح دادند تسلیم شوند تا جنگ کنند. پیامبر پس از فتح مکه، به جای انتقام این همه نامردمی ها، آن را روز مهربانی نامید و جز چند نفر که جنایت کرده بودند یا تبلیغات شدیدی علیه اسلام می کردند بقیه را بخشید. از بین همان چند نفر هم عده ای بعدا توانستند عفو بگیرند.
4. پس از فتح مکه، قبایل هوازن و ثقیف که در منطقه طائف می زیستند، تلاش کردند تا با حمله به لشگر اسلام، کار را خاتمه دهند. آنان لشگر بزرگی فراهم آوردند و به سمت مکه تاختند. پیامبر مطلع شد و لشگری به استعداد 12 هزار نفر برای مقابله اعزام کرد. مشرکان، در منطقه حنین، لشگر اسلام را در کمین قرار دادند و چنان هجوم سختی کردند که اغلب مسلمانان متواری شدند و جز ده نفر کسی همراه پیامبر نماند. حضرت علی علیه السلام با دفاع شجاعانه از پیامبر خدا، و کشتن تعدادی از سران سپاه دشمن چنان کرد که اوضاع به نفع سپاه اسلام عوض شد و مشرکان گریختند.
5. وبلاگ 1000 نکته می نویسد: آیا می دانید:
در جنگ جهانی اول:
1565 روز طول کشید
9 میلیون کشته داد
400 میلیارد دلار هزینه داشت
65 میلیون بسیج شدند
7 میلیون ناقص العضو شدند
26 میلیون از کار افتاده شدند،...
در جنگ جهانی دوم :
35 میلیون کشته داد
2190 روز طول کشید (6 سال)
400 میلیارد گلوله مصرف شد
20 میلیون ناقص العضو شدند
و آیا می دانید:
در تمام جنگ های پیامبر اسلام 1013 نفر کشته شدند .
خادم کوچک قرآن مجید: 9 اسفند 1387
بسم الله الرحمن الرحيم
-- لطف علی لطیفی ، Feb 27, 2009در پاسخ به آقای ایرانی
نوشته اید: «ظاهرا دانشمندان علوم واقعی باید از شرم سرشان را به زیر برند . چون آنان معتقدند " وقتی خورشید در وسط آسمان است آن هنگام " روز" است" و جرم بزرگتر آنان اینست که معتقدند " دو-دو-تا میشود چهار تا"»
تعابیری امثال آنچه ذکر شد در نوشته های شما فراوان است. اعتقادات خود را مصداق دو دو تا چهارتا می دانید اما اعتقادات مخالفان خود را مصداق اثبات شب در هنگامی که خورشید وسط آسمان است.
دانشمندان بزرگ بویژه در عرصه علوم تجربی هرگز با این قاطعیت که شما اظهار نظر می کنید نظر نمی دهند. آنان معتقدند همه دستاوردهای علم بشری هر آن در معرض تغییر قرار دارد و ممکن است نظریه ای نو جایگزین نظریه ای قدیمتر شود. دانشمندان بزرگ در باره حاصل سالها مطالعه و مشاهده خود ادعا نمی کنند قضیه دو دو تا چهارتاست.
دکتر محمود سریع القلم نقل می کرد زمانی که در آمریکا مشغول تحصیل بودم روزی به مورگانتا نظریه پرداز بزرگ روابط بین الملل نوین انتقادی کردم. او بر نیاشفت و گفت شاید حق با شما باشد.
آقای ایرانی، مورگانتا نگفت هر چه من می اندیشم قضیه دو دو تا چهارتاست.
خادم کوچک قرآن مجید: 9 اسفند 1387
اسلام، دين عشق
-- نكونام ، Feb 27, 2009دين اسلام به تعبير امام صادق(ع) جز عشق نيست(هل الدين الا الحبّ). من كه به عنوان كسي كه آخرين تحصيلات و مطالعات را در اسلام و قرآن دارم، جز عشق به همنوع اعم از مؤمن و كافر نميبينم.؛ لذا در شگفتم، چرا برخي دين اسلام را دين خشونت ميبينند. من ملاحظه ميكنم، منتقدان در آب گواراي اسلام مگسي ميافكنند و آنگاه از آن احساس تنفر ميكنند و به اين وسيله خود را از اين آب گورا محروم ميسازند.
منتقدان خواسته يا ناخواسته در هر موضوعي كه اظهار نظر ميكنند، نخست فهم نادرست از اسلام و قرآن پيدا ميكنند و آنگاه بر اساس آن به اسلام و قرآن ميتازند. براي مثال يك آيهاي مثل «قَاتِلُواْ الَّذِينَ يَلُونَكُم مِّنَ الْكُفَّارِ »(توبه، 123) را ميگيرند و بر اساس آن ميگويند: اسلام ناهمدينان را برنميتابد و حكم به قتل آنان ميدهد. اين در حالي است كه اين آيه ناظر به مشركاني بودند كه با مسلمانان سر جنگ داشتند؛ نه ديگران. كاش، اينان به آياتي مثل دو ذيل هم عنايت ميكردند: لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ * إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (ممتحنه، 8-9)؛ خداوند شما را نهي نميكند كه با كفاري با شما درباره دينتان جنگ نكردند و شما را از شهرتان بيرون نكردند، نيكي كنيد و عدالت ورزيد. خدا عدالتپيشگان (به كفاري را كه با شما جنگ نكردند و شما را از شهرتان بيرون نكردند،) دوست دارد. خداوند تنها شما را از دوستي با كساني نهي مي كند كه با شما درباره دينتان جنگ كردند و شما را از شهرتان بيرون كردند و بر بيرون كردنتان همداستان شدند. كساني كه آنان را دوست بگيرد، ستمكار است.
مانند کامنت های پیشین پروفسور بابک ایشان این بار هم بیان خیلی خوبی از نسبت جبر و اختیار انسان و میزان اختیار انسان داشتند .به نظرم ایشان نشان دادنداین که همیشه اشاعره را جبری معرفی میکنند اشتباهی فاحش است !
-- سیروس ، Feb 27, 2009آیا آقای گنجی توانایی پاسخ دادن به مخالفانش را ندارد؟؟
بنده توی لینکهای قبلی2مورد از ادعاهای آقای گنجی را پاسخ دادم اما جواب منطقی ندیدم.
1: آقای گنجی از فردی به اسم امرو قیس در چند لینک خودش اسم برد که بعضی از آیات قران از اشعار امرو قیس است. بنده مدرک ارائه دادم که حرف آقای گنجی در قوطی هیچ عطاری پیدا نمیشود.
2: در مورد تحدی: سوره مسد ( تبت یدا ابی لهب) را آوردم که قران سخت ترین مخالف خودش را میگوید که هرگز ایمان نمی آورد و ابولهب ( مخالف پیامبر) 10 سال بعد زنده است و مطابق گفته قران هرگز ایمان نمی آورد.. اگر فقط ادعای ایمان ( ظاهری ، باطنی ) میکرد خود بخود وحی بودن قران از بین میرفت.. آیا آقای گنجی و هر کس دیگری که منتقد اسلام است میتواند در مقابل مخالف خودش چنین شرطی را بگذارد؟؟ ( توی لینکهای قبلی مفصل توضیح دادم)
همچنین چند مورد دیگر از مطالب آقای گنجی را پاسخ دادم ولی ایشان بدون اهمیت به نظر مخالف مطالب خودشان را مینویسد..
در ضمن ایشان نظرات غزالی و فخز رازی را کامل نمی آورد.. فخر رازی و غزالی و خیلی دیگر از بزرگان که آقای گنجی از آنها اسم میبرد در آخر عمر خودشان اعلام کرده بودند که در مطالب خودشان اشتباهات زیادی داشتند..
همچنین استناد به احادیث ضعیف مانند : بیشتر اهل بهشت ابلهانند اشتباه بعدی آقای گنجی است.. الان هر محقق اسلامی میداند که احادیث ضعیف و قوی و موضوع و ... دارد و بعد از بررسی کردن آن را مدرک قرار میدهد..
بنده فرصت ندارم زیاد سر بزنم.
-- مسلم ، Feb 27, 2009جناب نکونام
اینکه شما فکر میکنید دینتان دین عشق است نشان میدهد که سنت عرفای بزرگ ما که یک دانه اشان به اندازه صد تا پیغمبر بنی اسراییل می ارزد(مثل خرقانی ها و ابی سعید ابولخیر ها و ..... که اتفاقا توسط فقها هنوز هم تکفیر میشوند و حسینه اشان بر سرشان خراب میشود)بالاخره با مبارزه خودش توانسته اشخاصی را از خشونت به دامن عشق بیاورد.اما این عشق اگر باز با فقه مخلوط شود میشود مثل ان که به استناد به جریان بنی قریظه 5000 نفر را در زندانهای سال 67 به کشتن داد.این خشونت در بنیان ان فکر است.کاش پیغمبر اسلام چنین نمیکرد و بهانه برای بنی امیه و بنی عباس و رهبران امروز ایران و دیروز افغانستان و جبهه نجات الجزایر و القاعده و ....ایجاد نمیکرد که فکر کنند کارشان از کشتن مقدس است.اگر از ذاتش نفی میکرد وانرا توجیه نمیکرد بقیه هم حداقل یک وجدان دردی میگرفتند.اما با شرعی کردن ان انرا ابدی نزد مومنینش کرد.
اما ان ایاتی که اوردید به هیچ وجه سیره مسلمین در تاریخ نبوده اگر سیره شما بوده افرین به شما که به وجدان خود بر گشتید و ایات سوره توبه را ناسخ ایات سوره ممتنحه نمیدانید.چون مسلمین صدر اسلام یا سلف صالح به قول سنی ها ان را ناسخ میدانسته اند.و حضرت علی هم به حمله انها به ایران اعتراضی نکرد بلکه فرزندانش را در جنگ طبرستان به سپاه اسلام فرستاد.این چنیبن بود برادر جهاد دفاعی شما.
من شما را به وجدان نزدیکتر از اقای لطیفی میدانم.اقای لطیفی در کامنتی که در تحدی قران شماره یک گذاشته اند مشت خودشان را در مورد جهاد باز کردند و به صراحت گفتند منظور از دفاع حمله است.همان جهاد ابتداعی که در فقه امده است و سیره متشرعه در تاریخ اسلام که تا وین و اندلس پیش رفت گواه ان است.و ان حملات را فتح نه تجاوز و گرفتن کشورهای دیگر را قدرت اسلام نه استعمار و تحمیل و .....میدانند.بله چنین است برادر.
به قول نیچه در فراسوی نیک و بد توجیه گران و مفسران و فلسفه تراشان در حقیقت تیوریسینهای قدرت و سلطه بوده اند.بله چنین بود برادر.ان خدایی که در تصور ان مسلمان هست همان برتری طلبی ان مسلمان را ارضا میکند.وقتی زنان شوهردار بر من حلال شود وقتی اموال دیگران بر من حلال شود وقتی پیامبرم در جنگ تبوک بگوید بشارت میدهم شما را به دختران سفید روی رومی .بله برادر از تمام سایق های حقیر بشری از همه غرایز حقیر بشری برای سلطه استفاده کردن است.اگر هم نشد میبرمتان به بهشت که به حوریان تجاوز کنید.
بنده چنین نخواهم کرد و چنین ایمانی نخواهم داشت.ایمان من به گوهر عدالت است که در دین شما نیست.عدالت یعنی انصاف.یعنی انچه بر خود میپسندی بر دیگری بپسند.این دین شما این را نفی کرده است.یا حداقل اغلب اسلام دو اسلام سه چنین کرده است.هنوز هم ادامه دارد.اسلام شما 5 میلیون ایرانی را از ایران اواره دنیا کرده است.بله چنین بود برادر.دین فطری و مدعی فطرت میتواند انقدر اواره داشته باشد.ایا یک چیزی در این دین نمیلنگد.ایا خود را از بالا نگاه کردی که ببنینی به چی ایمان داری.ایا ایمانت ازمون شده است؟ایا اینهمه خشونت درونی شده در پیاده نظام حکومت خودتان را نمیبینید.این چه دینی است که اینقدر اهل نفرت نسبت به غیر میسازد که به یک درویش بی ازار هم رحم نمیکند.چه برسد به یک بهایی.و برایش بهانه های جاسوسی و ناموسی میسازد.ایا این بهانه ها از همان نفرت تزریق شده در ان دین نشات نگرفته است؟اگر چنین نبود دینتان من از اولین ایمان اورندگان بدان بودم.من نمیدانم بین بودا و محمد چرا من مسلمان زاده باید محمد را انتخاب کنم؟خیلی چیزها محمد از من میگیرد که بودا از من نمیگیرد. حداقل انهم این انسان دوستی عمیق و صلح بدون شرط و دوری از فرهنگ جنگ است.
-- حسین منتقد. ، Feb 27, 2009جناب نکونام.من شما را به وادی وجدان نزدیک میدانم.جناب لطیفی هنوز باید قدمی بزنند و از هوای عدالت به مثابه انصاف تنفس کنند تا بفهمند که انچه از مفهوم جهاد در شق سوم در تایپیک تحدی قران شماره یک نوشته اند غلط است.
آقای لطف علی گرامی
-- ایرانی ، Feb 28, 2009"نظریه علمی" با "قانون علمی " متفاوت است .جناب هایزنبرگ با اصل عدم قطعیت خط بطلانی دائمی ( دو-دو تا چها تا) بر همه نظریه های مدلهای اتمی کشید . و از آن زمان دیگر کسی بدنبال دادن نظریه دیگری نرفت . چون ثابت کرد که خطای محاسبات صدها برابر خود محاسبات است لذا دادن مدلی دقیق با این روشها غیر ممکن است .
ولی هنگامی که ما بیش از پنجاه آیه از قران می آوریم که خدا خود میگوید "هر آنکه را بخواهد هدایت میکند و هر آنکه نخواهد در گمراهی نگه میدارد " و با این مطلب که برای شما " قانون " ( دو-دو تا چهار تا) است ما اثبات میکنیم که گمراهی امثال بنده ناشی از مشیت الهی بوده و زمین و زمان نمیتوانند ما را از گمراهی در آورند و از طرفی چون مقصر گمراهی ما خود جناب " الله " هستند منطقی نیست که ما را مجازات کنند چون ما طبق خواست ایشان گمراه هستیم .
ولی علیرغم این همه استدلال امثال آقای نکونام ( البته جنابعالی فردی مومن و مطیع مطلق قران کریم هستید) دائم بدنبال این هستند که بگویند : خدا نفهمید چه بگوید - پیامبر نفهمید چه بگوید - فقط و فقط این ما هستیم که می فهمیم منظور خدا چه بوده مثلا اگر در آنجا خدا گفته است " شب " در واقع چون مردم حجاز جاهل بوده اند و فرق شب و روز را نمی دانستند منظورشان از شب همان " روز " بوده است .
عزیزان من دست بردارید از این همه تفسیرهای متغیر( البته با حضرت عال جناب لطف علی نیستم شما زیاد اهل وصله پینه نیستید و اغلب صادقید)
پس خلاصه اینکه "نظریه علمی" در اثر ضعف دانسته ها ارائه میشود و قابل "نقض" است
ولی " قانون علمی" قابل نقض نیست و ممکن است کامل تر شود مانند " قانون بقای انرژی و ماده" بجای دو قانون مجزای قبلی بر بقای ماده و انرژی بصورت مجزا .
علل خشنپنداري دين اسلام
من در يادداشتهايي كه دوستان در نقد اسلام داشتهاند، دريافتم، علل متعددي آنان را به اين انديشه كشاندهاست كه برخي از مهمترين آنها از اين قرار است:
1. يكسو نگري به آيات قرآن
اين دوستان فقط به آياتي مينگرند كه ناظر به جنگ با دشمنان مسلمانان بوده است؛ كساني كه مسلمانان را شكنجه و آواره كرده و اموالشان را متصرف شده بودند و بر ضد آنان توطئه و جنگ كرده بودند. من بعيد ميدانم، معتقد باشند، بايد در برابر كساني كه انسانهاي بيگناهي را شكنجه و آواره كردهاند و اموالشان را تصرف نمودهاند و بر ضد آنان توطئه و جنگ به پا كردهاند، كوتاه آمد و با آنان از در صلح وارد شد؛ زيرا كه دفاع از خود و مبارزه با ستم به حكم عقل واجب است.
اين دوستان هرگز به آياتي كه تأكيد تمام دارد، به كافران و اهل كتابي كه سر جنگ با مسلمانان نداشته اند، نيكي و عدالت كنيد و با آنان با محبت رفتار نماييد، توجه نميكنند.
نميتوانم بگويم كه اين از روي غرضورزي است. به احتمال زياد علت عمدهاش اين است كه منبع اطلاعاتي آنان دشمنان اسلام بوده است.
2. استناد به روايات مجعول
اين دوستان توجه ندارند كه آنچه به عنوان سيره و تاريخ نقل شده، پس از صد سال نقل شفاهي به ثبت رسيده و به طريق آحاد نقل شده و نيز به طور گسترده به تحريف و جعل دچار شده است.
ملاحظه اين واقعيت ما را وا ميدارد، به هنگام تعارض روايات با قرآني كه به نحو متواتر و بدون تحريف به دست ما رسيده است، آن روايات را مجعول و مردود تلقي كنيم. از پيشوايان ما اعم از پيامبر(ص) و ائمه(ع) نقل است كه ما هرگز سخني خلاف قرآن نميگوييم؛ لذا اگر روايتي از ما خلاف قرآن نقل شده باشد، آن را ما نگفتهايم و لذا دور بياندازيد.
براين اساس، روايات آحاد مربوط به جنگ بني قريظه از سوي محققاني مانند دكتر شهيدي قابل استناد دانسته نشده است.
3. استناد به عملكرد مسلمانان
-- نكونام ، Mar 1, 2009دوستان منتقد به عملكرد آن دسته از خلفا و امرايي استناد ميكنند كه با ايرانيان يا اقوام ديگر به ستم رفتار كردند. اين در حالي است كه رفتار ستمگرانه آنان دليل بر ستمگرانه بودن آموزههاي اسلام نيست. بسياري به نام اسلام، يهوديت، مسيحيت، بودائي و حتي مقولات مدرنيته مانند دموكراسي و حقوق بشر به اقوام و افرادي ستم ميكنند و هيچ عاقلي حكم نخواهد كرد كه پس اسلام، يهوديت، بودائيت، دموكراسي و حقوق بشر ستمگرانه است.
به هر حال، من از اين دوستان دعوت ميكنم كه بياييد بر اسلام اصيلي كه قرآن و احاديث معتبر معرف آن است، افترا نزنيم و به طور كلي از هر دين و آييني كه انسانها را به ايمان به خدا و قيامت و رفتار اخلاقي و انساني فرا ميخوانند، پشتيباني كنيم؛ چنان كه همين رويكرد را دين اسلام با اديان ديگر داشته است؛ چنان كه در قرآن آمده است: إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (بقره،62)؛ مؤمنان(مسلمانان)، يهوديان، مسيحيان و صابئيان كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و كار نيك انجام دهند، نزد خدايشان پاداش دارند و ترس بر آنان نيست و اندوهي نخواهند داشت.
ترديدي نميتوان داشت كه ايمان به خدا به عنوان شعور قادر حاكم و ناظر بر انسانها و نيز ايمان به حيات پس از مرگ، پشتوانههاي بسيار ارزشمندي براي اخلاقي زيستن انسانهاست.
با سلام
-- dara ، Mar 1, 20091) تحقيقاتي كه آقاي گنجي در زمينه قرآن انجام داده اند ضمن اينكه در حوزه انديشه قابل تقدير است(زيرا به رشد روش هاي استدلالي كمك زيادي مي كند) اما يك نكته در مورد آن بايد ذكر كنم و آن اين است كه مبناي نقادي هاي ايشان بر اساس قرائت حاكم و داراي تريبون رسمي و قدرتمند(مانند نظريات آقاي جوادي آملي) است و نظريات و استدلال هاي ديگري كه از تريبون هاي حاكم غير قابل پخش است استفاده نشده است.
2) نكته مهم در بررسي علوم انساني كه بسيار دقيق و ظريف است شرايط "زماني" و "مكاني" است. مثال ساده اي بياورم: در تدوين قانون اساسي در بسياري از كشورهاي در حال توسعه يا توسعه يافته، از چهارچوب قوانين اساسي كشورهاي پيشرفته استفاده شده. اما بسيار مضحك خواهد بود اگر كشوري بخواهد عين همان قانون اساسي كشوري ديگر را(حتي اگر خيلي پيشرفته باشد) Copy Paste كند.
3) هدف اصلي پيام آور قرآن ارئه چهارچوب كلي است. به مقتضاي "زمان" و "مكان" در يك منطقه جغرافيايي خاص اتفاق افتاده و بر اساس پندارها و رفتارهاي بدنه اصلي اجتماعي آن منطقه جغرافيايي دستورالعمل ها و راهكارهايي براي خروج آن منطقه از بن بست فكري، اجتماعي، سياسي و اقتصادي ارائه شده است. با اين روش، جامعه مخاطب محمد و حتي بسياري از جوامع اطراف از اين بن بست ها خارج شدند و اين يك واقعيت تاريخي است.
4) با گسترش جغرافيايي اسلام در دو سه قرن اول هجري، اين دين تاثير زيادي در گسترش علم و دانش داشت. آيا مي توان بر حسب سليقه شخصي و عملكرد كنوني برخي از متوليان دستگاه مذهبي، آن دوران پويايي علمي را انكار كرد؟ اما سوالي كه بايد من و شما و همه كساني كه درد تفكر، انديشه و استدلال دارند بايد به آن بينديشند اين است كه چرا اين دين به يكباره بعنوان عامل اساسي برخي از انحطاط ها و نابساماني ها در نسل هاي پس از آن دوران تلقي گرديد؟
5) دين يا هر مكتبي مجموعه اي از قوانين است كه برحسب شرايط "زمان" و "مكان" بر موجودي بنام انسان عرضه مي شود. بحث بررسي نيروي محركه اصلي انتقال هر دين يا مكتب به "زمان" و "مكاني" ديگر دقيقا همان چيزي است كه توسط متوليان دستگاههاي مذهبي در هر دوران از آن جلوگيري شده است زيرا آنها اعتقاد به اصل Copy Paste دارند. و گرنه بحث بر سر اينكه قرآن داراي ايراد است دور باطلي است كه منكران قرآن هميشه به آن اعتقاد و معتقدان به قرآن هميشه آن را انكار مي كنند.
جناب لطفعلی خان،
کاش خود شما کمی از مورگانتا یاد می گرفتید! شما که ایمان را اساس دین قرار می دهید و شک و ظن را آفت دین می دانید!
در نگرش مذهبی جایی برای تواضع علمی وجود ندارد. اعتراف به "ندانستن" از دستاورد های نگرش علمی است. وگرنه ادیان همه ادعای آن دارند که هر آن چه می گویند حقیقت محض است و راه نجات بشر را می دانند. چه ادعای بزرگ و بی اساسی!!
در مقابل، نگرش علمی تمام گزاره های معتبر را قابل ابطال می داند و همواره انها را در بوته آزمایشات بیرحمانه می سنجد. ملاک اعتبار هر گزاره علمی، میزان توفیق آن در این آزمون هاست و اتفاقا رمز موفقیت علم هم همین است.
حال شما بگویید: کدام گزاره مذهبی یا آیه قران را قابل ابطال می دانید؟ و اگر نمی دانید (کما این که جرات ندارید که بدانید!) چه جای دم زدن از تواضع علمی و به رخ کشیدن امثال مورگانتا؟! شما در موضع مخالف چنین افرادی قرار دارید. برای شما مقدور نیست که ذره ای احتمال غلط بودن مدعای خود را بپذیرید. مثلا امکان ندارد حتی احتمال آن را بدهید که قران کلام خدا نباشد. مثلا ممکن نیست زمانی بگویید "این احتمال -هرچند خیلی ضعیف- وجود دارد که قران کلام خداوند نباشد". با این وصف ژست حق به جانب می گیرید و دیگران را به تامل در عقایدشان می خوانید و چنان از امثال مورگانتا داد سخن می دهید که انگار هم کیش شمایند!
چه بسیار از این سخنان ظاهرالصلاح که نشنیده ایم!
در خاتمه خواهش می کنم از قول بنده به جناب دکتر محمود سریع القلم بفرمایید احتمالا گفته مورگانتا فقط یک عذر خواهی مادبانه برای پایان دادن به بحث بوده است و گرنه ذکر این مطلب که "شاید حق با شما باشد" در بحث علمی توضیح واضحات است و پاسخ محسوب نمی شود!
-- آریا ، Mar 2, 2009احسنت به حسين منتقد! آنچه من به سختي مي گفتم، به رواني گفت!
-- علي ، Mar 2, 20091.بنده یکسو نگر نیستم.بنده به تاریخ تفسیر نگاه میکنم و از ان حرفی که اقای لطیفی زده اند و از دفاع حمله فهمیده اند نتیجه گرفته ام که اتفاقا ایشان با مبانی خودشان صادقانه کل تفاسیر را خلاصه کرده اند و ارایه داده اند.ایشان همان باب جهاد فقه را خلاصه کردند و انجا اوردند.حالا شما یک رای کلامی شاذی در مورد دیسکورس بودن قران دارید اما بدانید تفسیر غالب 99 درصدی همان است که اقای لطیفی فرمود. و ما انسانها گرفتار همان 99 درصد هستیم نه یک درصد شما.یا شما دینتان را بزک میکنید یا اقای لطیفی و 99 درصد فقیهان دینشان را در طول تاریخ تحقیر کرده اند.و ظلم را عدل نشان داده اند با تعصب اموزش داده شده در روان خود اگاه و ناخوداگاهشان.
2.روایت بنی قریظه را فقیه جامع الشرایط به قول شما عصر استناد کرده برای کشتن 5 هزار نفر.حالا شما به فقیهان یاد اوری کنید که جان ادمیزاد خیلی ارزشمند تر است که با اخبار و روایات تاریخی بتوان انرا گرفت.اما مهم این نیست.اگر شما طرفدار سید مرتضی هستید که خبر واحد را حجت نمیدانست 99 درصد فقیهان برای مبسوط الید بودنشان(بخوانید برای توصیه قدرتشان) به ان روش عمل میکردند.حالا هم شما میگیوید درست نیست.!!
خوب احتمالا شما دوست عزیز باید بروید مکتبی بسازید که این یک درصد تان را به 99 درصد برسانید.انموقع انسان ازاده مشکلی با شما ندارد.
3.خواهش میکنم ان ایه را تکی نیاورید.ان ایه با کثیری از ایات دیگر باید خوانش بشود و مشخص بشود معنی اش چیست.فعلا که از ان ایه چنین تفسیر موسعی نکرده اند.فقط گفته اند مربوط به قبل از اسلام است.اسلام که امد همه را نسخ کرد و اسلام مرزی ندارد وباید تا نفی فتنه که همان شرک !!! (چیزی به ابهام معنی شرک من ندیده ام برای همین همه چیز میشه ازش دراورد به کام هر کس) است باید جهاد کلامی و شمشیری کرد...
اما با سیرت شما و عشق شما که انشالله صادق هستید موافقم .احتمالا روش زندگی بنده و فهم بنده از گوهر اخلاقی انسان اختلاف زیادی با شما ندارد.اما بدانید که فهم شما غالب نیست و الان یک نوع توجیه بعید به نظر میاد.مگر اینکه انقدر دلیلش قوی باشه که پارادایم حوزه های فکری بشه و از این حالت شاذ در بیاد.انموقع جا برای همه باز میشه.و فقیهان از حالت اغلب متکلم وحده در عرصه های اجتماعی در میان.حرفی که اقای لطیفی زده اند و از دفاع حمله فهمیده اند نتیجه گرفته ام که اتفاقا ایشان با مبانی خودشان صادقانه کل تفاسیر را خلاصه کرده اند و ارایه داده اند.ایشان همان باب جهاد فقه را خلاصه کردند و انجا اوردند.حالا شما یک رای کلامی شاذی در مورد دیسکورس بودن قران دارید اما بدانید تفسیر غالب 99 درصدی همان است که اقای لطیفی فرمود. و ما انسانها گرفتار همان 99 درصد هستیم نه یک درصد شما.یا شما دینتان را بزک میکنید یا اقای لطیفی و 99 درصد فقیهان دینشان را در طول تاریخ تحقیر کرده اند.و ظلم را عدل نشان داده اند با تعصب اموزش داده شده در روان خود اگاه و ناخوداگاهشان.
-- حسین منتقد ، Mar 3, 2009باز تکرار کنم در صورت صداقت که 99 درصد احتمالا چنین است با عشق و سیرت شما موافقم اما استعداد متن مقدس شما را به علت تاریخ دینتان و نوع عمل پیامبرتان و نوع عمل نزدیکان او وحواریون او (اگر پیامبری نتواند اطرافیان نزدیکش را خوب تربیت کند اخر چه پیامبری است؟این سوال من همیشه با شیعیان است البته با سنی ها این مشکل را ندارم) ضعیف میدانم.و حرف شما را قولی شاذ در تاریخ تفسیر میدانم.ان یک درصد هم علتش این میدانم که مخاطب را فریب ندهیم منظور من البته برای توسعه دکان داری دینی و توسعه قدرت .کاری که 30 سال پیش عده ای کردند با بزک کردن دینشان و با فرهنگ تقیه و توریه و فریب مخاطب عوام و خواص.(همه را البته نمیگویم.بحث من هم سیاسی نیست.اشتباه نشه.بحث من به عدالت و حقوق انسان بر میگرده و دغدغه ان.)
هر که گوید جمله حق احمقی است.هرکه گوید جمله باطل او شقی است