خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹) | |||
پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹)اکبر گنجی۴- تحدی قرآن در زمینهی حقوق بشر و نظام سیاسی آدمیان با اتکای به عقل خود قادر به حل مسائل و رفع مشکلات زندگیشان نیستند. خداوند با فرستادن انبیاء، برنامهی زندگی خوب را در اختیار انسانها گذارده است. مطابق «اسلام دو»، که فقها و مفسران مسلمان برساختهاند، آدمیان به دلیل محدویتهای عقلی- علمی و ترجیح منافع شخصی و گروهی، توانایی تشخیص مصالح خود را ندارند و با قوانین برساختهی خود، دنیا و آخرت خویش را تباه میکنند. وضع قانون، وظیفهی انسانهای جاهل، خودخواه و سودجو نیست. تنها شخص مجاز به قانونگذاری، خدای قادری است که مالک همه چیز (از جمله انسانها) است. او عالم مطلقی است که هیچ چیزی از او پنهان نیست. او خیرخواه مطلق است که سعادت و خیر آدمیان را بهتر از خود آنها تشخیص میدهد. خداوند، قوانین جهانشمول و دائمی زندگی آدمیان را از طریق جبرییل به پیامبر گرامی اسلام تحویل داده و پیامبر قوانینی را که خدا وضع کردهاست، بدون ذرهای دخالت در آنها، حفظ کرده و به اطلاع مردم رسانده است. حلال محمد، حلال خداست که تا ابد حلال است، و حرام محمد نیز، حرام خداست که تا ابد حرام است. هیچکس حتی پیامبر گرامی اسلام، حق نسخ یا تغییر احکام الله را ندارد. علامه طباطبایی در این خصوص نوشته است: «قوانین کلیهاى که در اسلام وضع شده و مطابق فطرت بشر و مقتضاى سعادت او هم وضع شده، در هیچ عصرى مختلف و دستخوش تحول نمىشود و صرف پیدایش ماشین به جاى الاغ و یا وسیلهاى دیگر به جاى وسایل قدیمى، باعث تحول آن قوانین کلیه نمىگردد... کتاب و سنت مشتمل بر احکام الهی است. احکام الهی دائمی و به مقتضای فطرت بشر است و نسخ راهی به آن ندارد. در عصر حاضر، حاکم اسلامی ... باید طبق سیرهی رسول الله حکومت نماید... و باید احکام الهی را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید1.» این مدعا، پشتوانهی دیگری هم داشت. مفسران اجماع داشتند که کمترین معنای تحدی قرآن، تحدی درخصوص قوانینی (فقه) است که از سوی خداوند نازل شده است. لذا تردیدی در این زمینه وجود نداشت که قوانین برساخته شده از سوی خداوند، برترین قوانینی است که هیچگاه انسانها نمیتوانند چیزی در سطح آنها بیافرینند. اختلاف فقها و مفسران درخصوص مسألهی دیگری بود. مسأله این بود که مطابق نظر بسیاری از فقهای شیعه، اجرای حدود با امام معصوم است و در عصر غیبت امام زمان، اجرای حدود تعطیل است. آقای خمینی در کتاب ولایت فقیه، و برخی دیگر از فقها چنین استدلال کردهاند که خداوند قوانین را برای اجرا فرستاده است، اگر غیبت امام زمان، دهها هزار سال طول بکشد، آیا «احکام الله» باید تعطیل شود؟ به این ترتیب، با ردیف کردن چند روایت انگشتشمار نظیر «العلماء ورثه الانبیاء»، «العلماء امنا»، «الفقهاء حصون الاسلام کحصن سورالمدینه لها»، «منزله الفقیه فی هذا الوقت کمنزله الانبیاء فی بنیاسراییل»، «الفقهاء امناء الرسل» و «واماالحوادث الواقعه...: اما رخدادهایی که به وقوع میپیوندند، شما موظفید که آنها را به روایت کنندگان احادیث ما عرضه کنید، زیرا که آنان حجتهای مایند بر شما و ما حجت خدا بر آنانیم»؛ نتیجه گرفتند که در عصر غیبت زعامت سیاسی و اجرای «احکام الله» با فقها است. پس باید توجه داشت که فقها و مفسران در برتری «احکام الله» بر همهی برساختههای انسانی اختلافی نداشتند، اختلاف در اجرای احکام در عصر غیبت بود. قائلان به «اجرای احکام الله در عصر غیبت به وسیلهی فقها»، این پرسش را مطرح کردند: آیا فقیه جز از طریق بسط ید و در اختیار گرفتن قدرت و حکومت، راهی برای اجرای احکام الله در اختیار دارد؟ پس حکومت در عصر غیبت با فقهاست که نایب بر حق امام زماناند. آقای خمینی میگفت، فقه برنامهی زندگی از تولد تا مرگ است. سعادت دنیا و آخرت، در گرو پیاده کردن فقه است. با اجرای احکام فقهی، عدالت علیگونه در جامعه، محقق میشد. آقای خمینی نظریه «ولایت مطلقهی فقیه» را برساخت که مطابق آن ولی فقیه برای حفظ حکومت، که برتر از کلیه احکام اولیه اسلام است، مجاز است که تمام احکام اولیه اسلام را تعطیل کند. پس از این مدعای آقای خمینی، آیتالله آذری قمی در سرمقالهی روزنامه رسالت نوشت: ولی فقیه نه تنها صاحب اختیار بلامعارض در تصرف در اموال و نفوس مردم و خود مختار در تصرف در احکام و شرایع الهی است، بلکه ارادهی او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز موثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را هم صادر کند2. آیتالله جوادی آملی هم ولایت فقیه را از حوزه فقه خارج کرد و در عداد اصول دین چون توحید و نبوت و معاد به شمار آورد3. بحث حاضر ناظر به نظریهی خلاف عقل و نقل ولایت فقیه نیست، بحث بر سر برتری احکام فقهی قرآن است که بنا بر مدعای قائلان «کلام الله بودن قرآن»، بوسیلهی «خدای متشخص انسانوار سلطانی اعتبارساز» وضع شده است. تصور بر این بود که هیچ قانون بشرساختهای همطراز قوانین برساخته شده از سوی خداوند نیست. تحدی قرآن در این زمینه پیروز شده است. اگر زندگی مسلمین رو به فلاکت و انحطاط رفته، «علیرغم» قرآن بوده است، نه «به دلیل» اسلام. اگر مسلمین پایبند به احکام الله بودند، از همهی جوامع و امتها پیشرفتهتر بودند. طباطبایی همین بحث را در المیزان به طور مبسوط طرح کردهاست. او در ذیل آیهی 200 سوره آل عمران به تفصیل نظامهای سلطنتی و دموکراتیک را نقد و رد کرده و گفته است که قوانین اجتماعی اسلام، که نازل شده از سوی خداوند هستند، برتر از دموکراسی و حقوق بشر و آزادی برساختهی غربیان هستند. طباطبایی مینویسد خداوند در آیه لکم من الدین ما وصى به نوحا، و الذى اوحینا الیک، و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى، ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه، «خبر داده است از اینکه رفع اختلاف از بین مردم و ایجاد اتحادشان در کلمه، تنها و تنها از راه دعوت به اقامه دین و اتحادشان در دین واحد، تحقق مىیابد، پس تنها دین است که ضامن اجتماع صالح آنان است... دعوت به اجتماع دعوتى مستقل و صریح بوده که تنها از ناحیه مقام نبوت شروع شده، و آغازگر آن انبیاء (علیهمالسلام) بودهاند و آن را در قالب دین به بشر پیشنهاد کردهاند به شهادت اینکه هم قرآن بدان تصریح نموده و هم تاریخ آن را تصدیق کردهاست4.» طباطبایی سپس مینویسد که هیچ امر کوچک یا بزرگی در زندگی آدمیان وجود ندارد که قرآن برای آن حکمی معین نکرده باشد. اسلام، اجتماعیترین دین از میان ادیان بزرگ جهان است. طباطبایی میگوید نظام اجتماعی اسلام، «عالىترین نظام و نظر اسلام در پدید آوردن جامعهاى صالح، پیشرفتهترین و متقنترین و اساسىترین نظریهها [است] و حتى از نظریه جوامع پیشرفتهی عصر حاضر نیز متقنتر» است5. پیامبر گرامی اسلام کار خود را با یکی دو نفر آغاز کرد و با اینکه بیش از ۱۳ سال حکومت در قسمت غربی عربستان نداشت، در کمتر از نیم قرن اسلام بر شرق و غرب عالم «سیطره یافت و تحولی جوهری و ریشه دار در تاریخ بشریت پدید آورد.» شعار اسلام، پیروی از حق است، اما شعار دنیای غرب، پیروی از نظر اکثریت و خواست آنان است. اکثریت گرایی جوامع غربی، به آزادیای منتهی شده که لوازم غیرقابل قبول بسیاری دارد: «لازمه این آزادى این است که مردم در چنین جامعهاى به آنچه موافق طبعشان باشد عادت کنند نظیر شهوات رذیله و خشمهاى غیرمجاز و نتیجه این اعتیاد هم این است که کم کم هر یک از خوب و بد جاى خود را به دیگرى بدهد یعنى بسیارى از بدیها که دین خدا آن را زشت مىداند در نظر مردم خوب و بسیارى از خوبیهاى واقعى در نظر آنان زشت شود و مردم در به بازى گرفتن فضائل اخلاقى و معارف عالى عقیدتى آزاد باشند و اگر کسى به ایشان اعتراض کند در پاسخ، آزادى قانونى را به رخ بکشند. لازمه سخن مذکور این است که تحولى در طرز فکر نیز پیدا شود یعنى فکر هم از مجراى عقلى خارج شده و در مجراى احساس و عاطفه بیفتد و در نتیجهی بسیارى از کارهایى که از نظر عقل فسق و فجور است، از نظر میلها و احساسات، تقوا و جوانمردى و خوش اخلاقى و خوشرویى شمرده شود، نظیر بسیارى از روابطى که بین جوانان اروپا و بین مردان و زنان آنجا بر قرار است که زنان شوهردار با مردان اجنبى، و دختران باکره با جوانان، و زنان بىشوهر با سگها، و مردان با اولاد خویش و اقوامشان و نیز روابطى که مردان اروپا با محارم خود یعنى خواهر و مادر دارند و نیز نظیر صحنههایى که اروپاییان در شبنشینىها و مجالس رقص برپا مىکنند، و فجایع دیگرى که زبان هر انسان مؤدب به آداب دینى، از ذکر آن شرم مىدارد6.» طباطبایی میگوید به همین دلایل، قرآن پیروی از خواست اکثریت را رد کرده است. پیروی از خواست اکثریت به فساد منتهی میشود. طباطبایی آیات زیر را شاهد مدعای خود میداند: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق: و الله یقضى بالحق، و تواصوا بالحق: لقد جئناکم بالحق و لکن اکثرکم للحق کارهون، بل جاءهم بالحق و اکثرهم للحق کارهون، و لو اتبع الحق اهواءهم لفسدت السموات و الارض، و من فیهن بل اتیناهم بذکرهم فهم عن ذکرهم معرضون، فما ذا بعد الحق الا الضلال فانى. به گفتهی طباطبایی قرآن با نظام دموکراتیک مخالف است. دموکراسی، حکومت خواست اکثریت است، اما آیه بل جاء هم بالحق و اکثرهم للحق کارهون، بهترین دلیل است بر اینکه خواست اکثریت حق نیست. برای اینکه اگر خواست اکثریت حق بود، اکثریت نباید از حق کراهت داشته باشند و به معارضهی با آن برخیزند. طباطبایی که قوانین و فرامین قرآن را برتر از برساختههای بشری میداند، در رد و نفی دموکراسی و آزادی و حقوق بشر کوچکترین تردیدی به خود راه نمیدهد. به این ترتیب، او ایمان و تعهد خویش به تحدی قرآن را به نمایش میگذارد. نظامهای دموکراتیک غربی، فساد، فحشا، عیاشی، نابرابری و لذت پرستی را برای مردم به ارمغان آوردهاند. هزاران پلیس هم قادر به وادار کردن مردم جوامع غربی به رعایت اخلاق نیستند، اما: «اسلام اخلاق کریمه را که جزیى از طریقه جاریه او است براساس توحید پىریزى نموده است، توحیدى که اعتقاد به توحید هم از شؤون آن است و لازمه این توحید و آن معاد این است که انسان هر زمان و هر جا که باشد روحا ملتزم به احسان و دورى از بدیها باشد، چه اینکه تکتک موارد را تشخیص بدهد که خوبى است یا بدى است و یا نداند، و چه اینکه ستایشگرى، او را بر این اخلاق پسندیده ستایش بکند و یا نکند، و نیز چه اینکه کسى با او باشد که بر آن وادار و یا از آن بازش بدارد یا نه، براى اینکه چنین کسى خدا را با خود و داناى به احوال خود و حفیظ و قائم بر هر نفس مىداند و معتقد است که خداى تعالى عمل هر انسانى را مىبیند و نیز معتقد است که در ماوراى این عالم روزى است که در آن روز هر انسانى آنچه را که کرده حاضر مىبیند، چه خیر و چه شر، و در آن روز هر کسى بدانچه کرده جزا داده مىشود7.» منطق جوامع غربی، منطق احساس است اما منطق اسلام، منطق تعقل است. منطق تعقل، یعنی پیروی از خواست خداوند: «عمل، چه فعل باشد و چه ترک، تنها براى خاطر خدا انجام مىشود، یک مسلمان اگر فعلى را انجام مىدهد براى این انجام مىدهد که خدا خواسته است و او تسلیم امر خدا است. و یک فعل دیگر را اگر انجام نمىدهد باز به خاطر خدا است، چون خدایش انجام آن را باطل دانسته و او پیرو حق است و گرد باطل نمىگردد، چون معتقد است که خداى تعالى اعمالش را مىنویسد و به آن علیم و دانا است، خواب و چرت هم ندارد که هنگام خوابش عمل باطل را انجام دهیم و کسى غیر از او هم نیست که از عذاب به او پناه ببریم و خدا نه تنها به اعمال ما آگاه است بلکه در همه آسمان و زمین چیزى بر او پوشیده نیست و او بدانچه ما مىکنیم با خبر است8.» به این ترتیب، آزادی که یکی از اجزای مهم نظامهای دموکراتیک است، در قرآن جایی ندارد: «در اسلام جایى و مجالى براى حریت به معناى امروزیش نیست9.» اسلام، مردم را از غیرخدا آزاد کرده است، اما تمدن غرب، آدمیان را بندهی هوی و هوس و جاه طلبی و بیبند و باری کرده است. درست است که احکام قرآن محدودیتآور است، اما همان احکام محدودیت آور، «تمرین آزاد شدن از قیود ننگین حیوانیت است.» طباطبایی به شدت از نوگرایان مسلمان که به دنبال سازگار کردن قرآن با آزادی هستند انتقاد میکند. به گفتهی او این تفسیرها از قرآن، تفسیر معتبر قرآن نیست. وی مینویسد: «یکى از عجایب این است که بعضى از اهل بحث و مفسرین با زور و زحمت خواستهاند اثبات کنند که در اسلام عقیده آزاد است، و استدلال کردهاند به آیه شریفه: لا اکراه فى الدین و آیاتى دیگر نظیر آن. در حالى که ما در سابق در ذیل تفسیر همین آیه گفتیم که آیه چه مىخواهد بفرماید، آنچه در اینجا اضافه مىکنیم این است که شما خواننده توجه فرمودید که گفتیم توحید اساس تمامى نوامیس و احکام اسلامى است و با این حال چطور ممکن است که اسلام آزادى در عقیده را تشریع کرده باشد؟ و اگر آیه بالا بخواهد چنین چیزى را تشریع کند آیا تناقض صریح نخواهد بود؟ قطعا تناقض است. آزادى در عقیده در اسلام مثل این مىماند که دنیاى متمدن امروز قوانین تشریع بکند و آنگاه در آخر این یک قانون را هم اضافه کند که مردم در عمل به این قوانین آزادند، اگر خواستند عمل بکنند و اگر نخواستند نکنند. و به عبارتى دیگر عقیده که عبارت است از درک تصدیقى، اگر در ذهن انسان پیدا شود، این حاصل شدنش عمل اختیارى انسان نیست تا بشود فلان شخص را از فلان عقیده منع و یا در آن عقیده دیگر آزاد گذاشت بلکه آنچه در مورد عقاید مىشود تحت تکلیف درآید لوازم عملى آن است، یعنى بعضى از کارها را که با مقتضاى فلان عقیده منافات دارد منع و بعضى دیگر را که مطابق مقتضاى آن عقیده است تجویز کرد، مثلا شخصى را وادار کرد به اینکه مردم را به سوى فلان عقیده دعوت کند و با آوردن دلیلهاى محکم قانعشان کند که باید آن عقیده را بپذیرند و یا آن عقیده دیگر را نپذیرند و یا وادار کرد آن عقیده را با ذکر ادلهاش به صورت کتابى بنویسد و منتشر کند. و فلان عقیدهاى که مردم داشتند باطل و فاسد سازد، اعمالى هم که طبق عقیده خود مىکنند باطل و نادرست جلوه دهد. پس آنچه بکن و نکن بر مىدارد، لوازم عملى به عقاید است، نه خود عقاید و معلوم است که وقتى لوازم عملى نامبرده با مواد قانون دایر در اجتماع مخالفت داشت، و یا با اصلى که قانون متکى بر آن است ناسازگارى داشت، حتما قانون از چنان عملى جلوگیرى خواهد کرد. پس آیه شریفه لا اکراه فى الدین، تنها در این مقام است که بفهماند، اعتقاد اکراه بردار نیست. نه مىتواند منظور این باشد که اسلام کسى را مجبور به اعتقاد به معارف خود نکرده، و نه مىتواند این باشد که مردم در اعتقاد آزادند. و اسلام در تشریع خود جز بر دین توحید تکیه نکرده، دین توحیدى که اصول سهگانهاش توحید صانع، و نبوت انبیاء و روز رستاخیز است، و همین اصل است که مسلمانان و یهود و نصارا و مجوس و بالاخره اهل کتاب بر آن اتحاد و اجتماع دارند، پس حریت هم تنها در این سه اصل است و نمىتواند در غیر آن باشد، زیرا گفتیم آزادى در غیر این اصول یعنى ویران کردن اصل دین10.» طباطبایی به صراحت تمام مینویسد که احکام اجتماعی اسلام در عصر جدید هم کاراست و سعادت آدمیان را تأمین میکند. این قوانین و احکام، دچار تغییر و تحول نمیشوند و نسخپذیر هم نیستند. خداوند این احکام را مطابق با فطرت آدمیان وضع کردهاست. احکام اجتماعی قرآن، احکام خداوند است. این احکام، دائمی و نسخ ناپذیرند11. به این ترتیب نظام اسلامی، نظام دموکراسی نیست: «چون با دموکراسى فرقهاى بسیار روشن دارد که به هیچوجه نمىگذارد آن را نظیر دموکراسى بدانیم، و یا با آن مشتبه کنیم. یکى از بزرگترین تفاوتها که میان رژیم اسلام و رژیم دموکراسى هست این است که در حکومتهاى دموکراسى از آنجا که اساس کار بهره گیرى مادى است، قهرا روح استخدام غیر، و بهره کشى از دیگران در کالبدش دمیده شده و این همان استکبار بشرى است که همه چیز را تحت اراده انسان حاکم و عمل او قرار مىدهد، حتى انسانهاى دیگر را و به او اجازه مىدهد از هر راهى که خواست انسانهاى دیگر را تیول خود کند و بدون هیچ قید و شرطى بر تمامى خواستهها و آرزوهایى که از سایر انسانها دارد مسلط باشد، و این به عینه همان دیکتاتورى شاهى است که در اعصار گذشته وجود داشت، چیزى که هست اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مىگفتند و امروز دموکراسیاش مىخوانند، بلکه استبداد و ظلم دموکراسى بسیار بیشتر است، آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود ولى امروز مسماى زشتتر از آن در اسمى و لباسى زیبا جلوه کرده، یعنى استبداد با لباس دموکراسى12.» دومین تفاوت نظام قرآنی با نظام دموکراسی به شرح زیر است: «یکى دیگر از تفاوتها که بین رژیمهاى به اصطلاح دموکراسى و بین رژیم حکومت اسلامى هست این است که تا آنجا که تاریخ نشان داده و خود ما به چشم مىبینیم، هیچیک از این رژیمهاى غیر اسلامى خالى از اختلاف فاحش طبقاتى نیست، جامعه این رژیمها را، دو طبقه تشکیل مىدهد، یکى طبقه مرفه و ثروتمند و صاحب جاه و مقام و طبقه دیگر فقیر و بینوا و دور از مقام و جاه و این اختلاف طبقاتى بالاخره منجر به فساد مىگردد، براى اینکه فساد لازمه اختلاف طبقاتى است. اما در رژیم حکومتى و اجتماعى اسلام افراد اجتماع همه نظیر هم مىباشند، چنین نیست که بعضى بر بعضى دیگر برترى داشته باشند، و یا بخواهند برترى و تفاخر نمایند... با این حساب در رژیم اجتماعى اسلام بین حاکم و محکوم، امیر و مامور، رئیس و مرئوس، حر و برده، مرد و زن، غنى و فقیر، صغیر و کبیر و ... ؛ هیچ فرقى نیست، یعنى از نظر جریان قانون دینى، در حقشان برابرند و همچنین از جهت نبود تفاضل و فاصله طبقاتى در شؤون اجتماعى در یک سطح و در یک افقاند13.» حاکم اسلامی، «باید احکام الهی را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید14.» البته این سخنان فقط در حد ادعا درست است. جوامع مسلمان همیشه گرفتار اختلاف طبقاتی بوده و هستند. احکام فقهی اقتصادی قرآن هم قادر به از بین بردن شکاف طبقاتی نیستند.از سوی دیگر، نمیتوان اثبات کرد که جوامع دموکراتیک بیش از جوامع غیر دموکراتیک، دارای شکاف طبقاتی هستند. طباطبایی با توجه به این مقدمات میگوید: «آزادى به ما اجازه نمىدهد که نظریه شخصى خود را و یا شبههاى را که داریم قبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا و به پیشوایان هدایت، در بین مردم منتشر کنیم براى اینکه انتشار دادنش در چنین زمانى، در حقیقت دعوت به باطل و ایجاد اختلاف بین مردم است، آن هم اختلافى که کار جامعه را به فساد مىکشاند15.» طباطبایی که به تحدی قرآن و برتری احکام اجتماعی نازل شده از سوی خداوند باور دارد، هیچ یک از احکام فقهی قرآن را قربانی برساختههای انسان مدرن نمیکند. به این ترتیب، دینشناسی او از این جهت ناسازگار نیست. او نمیتواند بپذیرد که فرامین و احکام قرآن، نازل شده از سوی خدای متشخص قادر مطلق، عالم مطلق و خیر محضاند، اما برتر از برساختهها و یافتههای آدمیان نیستند. او نمیتواند تحدی قرآن را درست بداند، و در عین حال بگوید برساختههای آدمیان برتر از قوانین وضع شده از سوی خداوند هستند. در همین چارچوب به پرسش مهمی باید پاسخ گفت: آیا قرآن تحمیل دین به دیگران (نامسلمانها) به زور را مجاز میداند یا نامجاز؟ آیات مکی به گونهای است که نواندیشان دینی با استناد به آنها این کار را نامجاز به شمار میآورند، اما آیات مدنی به این عمل راه میدهند، لذا مفسران و فقها با استناد به این آیات، نظر قرآن درخصوص تحمیل دین و مسلمان کردن به زور را مثبت به شمار میآورند. جهاد ابتدایی جنگ یک جانبه به منظور نشر عقیده و هم عقیده کردن نامسلمانها با مسلمانها است. طباطبایی در تفسیر آیات مربوط به جهاد ابتدایی در سوره بقره بحث مبسوطی در این زمینه طرح کردهاست. آیتالله جوادی آملی در کتاب تفسیر قرآن خود (تسنیم) عیناً نظر طباطبایی را طرح و از آن دفاع کردهاست. علامه طباطبایی در توجیه جهاد ابتدایی مینویسد: «قرآن میگوید اسلام اساسش بر حکم فطرت بشر است، فطرتی که هیچ انسانی در احکام آن تردید نمیکند، و کمال انسان در زندگیش را همان میدانند که فطرت بدان حکم کرده باشد، و به سویش بخواند و این فطرت حکم میکند به اینکه تنها اساس و پایهای که باید قوانین فردی و اجتماعی بشر بر آن اساس تضمین شود، توحید است و دفاع از چنین اساس و ریشه و انتشار آن در میان جامعه و نگهبانی آن از نابودی و فساد، حق مشروع بشر است و بشر باید حق خود را استیفا کند، حال به هر وسیلهای که ممکن باشد. البته از آنجایی که ممکن است در استیفای این حق خود دچار تندرویها و یا کندرویها شود، خود قرآن راه اعتدال و میانه روی را ارائه داده، نخست استیفاء این حق را با صرف دعوت آغاز کرده و دستور داده تا در راه خدا اذیتهای کفار را تحمل کنند و در مرحله دوم از جان و ناموس مسلمین و از بیضهی اسلام دفاع نموده، متجاوزین را سر جای خود بنشانند، و در مرحله سوم اعلان جنگ دهند، و قتال ابتدایی را آغاز کنند، که هر چند به ظاهر قتالی است ابتدایی، لیکن در حقیقت دفاع از حق انسانیت و کلمه توحید و یکتاپرستی است و اسلام هرگز قبل از دعوت به زبان خوش و اتمام حجت، جنگ را آغاز نکردهاست... اما اینکه گفتهاند لازمه توسل به جنگ و زور این است که بعد از غلبهی اسلام بر کفر پارهای از افراد از ترس مسلمان شوند، در جواب میگوییم: این اشکال وارد نیست برای اینکه اگر احیاء انسانیت و رساندن انسانها به حیات انسانیشان موقوف شد بر اینکه این حق مشروع را که همه انسانهای سلیمالفطره خواهان آن هستند بر چند نفری که سلامت فطرت خود را از دست دادهاند تحمیل کنیم، تحمیل میکنیم و هیچ عیبی و اشکالی هم ندارد... و مساله تحمیل قانون به اقلیتهایی که زیر بار قانون نمیروند، طریقهای است که در میان همه ملتها و دولتها دایر است، نخست افراد متمرد و متخلف از قانون را دعوت به رعایت قانون میکنند، آنگاه اگر زیر بار نرفتند، به هر وسیلهای که ممکن باشد قانون را بر آنان تحمیل میکنند، هر چند جنگ و کشتار باشد بالاخره همه باید به قانون عمل کنند، حال یا بطوع و رغبت خود، و یا به اکراه. علاوه بر اینکه مساله اکراه و اجبار نسبت به قوانین دینی در بیش از یک نسل اتفاق نمیافتد، چون اصولاً همیشه کره زمین محل زندگی یک نسل است، و این یک نسل است که ممکن است افرادی سرکش و یاغی داشته باشد و تعلیم و تربیت دینی نسلهای آتیه و بعدی را اصلاح میکند، و او را با دین فطری بار میآورد و قهراً همه افراد بطوع و رغبت خود به سوی دین توحید رو میآورند، و خلاصه در نسلهای بعد دیگر اکراهی اتفاق نمیافتد16.» طباطبایی میگوید قرآن مسلمان کردن نامسلمانها به زور و جنگ را مجاز و واجب میداند. در نسل اول این کار با زور و تحمیل صورت میگیرد، اما فرزندان این نسل که در خانوادهی مسلمان به دنیا میآیند، به طور طبیعی مسلمان زاده خواهند شد و دیگر زوری در کار نخواهد بود. علامه طباطبایی در تفسیر آیهی ششم سوره توبه مینویسد، اسلام به غیرمسلمانها امان میدهد تا «اصول معارف الهی» را بشنوند، آنگاه میان پذیرش اسلام یا مرگ یکی را انتخاب کنند: «پس وقتی مشرکی پناه میخواهد تا از نزدیک دعوت دینی را بررسی نموده و اگر آن را حق دید و حقانیتاش برایاش روشن شد پیروی کند، واجب است او را پناه دهند تا کلام خدا را بشنود و در نتیجه پرده جهل از روی دلش کنار رفته و حجت خدا برایش تمام شود، و اگر با نزدیک شدن و شنیدن باز هم گمراهی و استکبار خود را ادامه داد و اصرار ورزید، البته جزو همان کسانی خواهد شد که در پناه نیامده و امان نیافتهاند، و خلاصه امانی که به آنها داده شده بود باطل گشته و باید به هر وسیله که ممکن باشد زمین را از لوث وجودش پاک کرد ... قهراً مدت امان گرفتن مقید به مقدار بررسی مزبور است... اما بعد از آنکه کلام خدا را شنیدند، و تا آنجا که ضلالت از هدایت برایشان متمایز شود، بررسی نمودند، دیگر معنا ندارد آن مهلت امتداد پیدا کند... شخص امان یافته تنها این مقدار فرصت دارد... تا بتواند از مرگ و زندگی یکی را به اراده خود اختیار کند17.» طباطبایی تفسیرش از آیه این است که، قرآن امان دادن به غیرمسلمانها را مشروط و متوقف بر مسلمان شدن دیگری کردهاست. او میگوید: «این آیه پناه دادن به پناه خواهان را وقتی واجب کرده که مقصود از پناهنده شدن، مسلمان شدن و یا چیزی باشد که نفعاش عاید اسلام گردد، اما اگر چنین غرضی در کار نباشد، آیهی شریفه به هیچوجه دلالت ندارد که به چنین کسی باید پناه داد و این شخص مشمول آیات سابق است که دستور تشدید را داده است18.» مطایق تفسیر طباطبایی این حکم، جزو محکمات قرآن است که به هیچوجه نسخ نخواهد شد: «این آیه از آیات محکمه است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست، زیرا این معنا از ضروریات مذاق دین و ظواهر کتاب و سنت است... بنابراین، بر اسلام و مسلمانان است که به هر کس از ایشان که امان بخواهد تا معارف دین را شنیده و از اصول دعوت دینی سر درآورد، امان دهند تا اگر حقیقت بر وی روشن شد پیرو دین شود، و مادام که اسلام ، اسلام است، این اصل قابل بطلان و تغییر نیست، آیه محکمی است که تا قیامت قابل نسخ نمیباشد19.» پس مطابق تفسیر طباطبایی از این آیه، قرآن غیر مسلمانها را در تمامی زمانها در برابر انتخاب مرگ یا پذیرش اسلام قرار داده است. طباطبایی این حکم را نشانهی: «نهایت درجه رعایت اصول فضیلت و حفظ مراسم کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت» میداند20. پس قرار دادن غیرمسلمان در دو راهی پذیرش اسلام یا مرگ (حکم قرآن)، برترین فرمان ممکن است و این حکم، اوج رعایت فضیلت و کرامت و رحمت و شرافت انسانیت است. طباطبایی در ذیل آیات ۲۹ الی ۳۵ سوره توبه نوشته است: «این آیات مسلمین را امر میکند به اینکه با اهل کتاب که از طوایفی بودند که ممکن بود جزیه بدهند و بمانند و ماندنشان آنقدر مفسده نداشت کارزار کنند، و در انحرافشان از حق در مرحله اعتقاد و عمل، اموری را ذکر میکند21.» طباطبایی میگوید روشن است که اهل کتاب (یهودیان، مجوس و...) به خدا و آخرت و نبوت اعتقاد دارند. اما در این اعتقادات، مثل مسلمانها فکر نمیکنند، بلکه افکارشان نادرست است و به پیامبری پیامبر اسلام هم باور ندارند. اهل کتاب چون به پیامبری پیامبر اسلام: «ایمان نیاوردهاند، کفار حقیقی هستند... علاوه بر اینکه اعتقادشان به خدا و روز جزا هم اعتقادی صحیح نیست، و مساله مبدأ و معاد را بر وفق حق تقریر نمیکنند، مثلا در مساله مبدأ که باید او را از هر شرکی بری و منزه بدانند مسیح و عزیر را فرزند او میدانند، و در نداشتن توحید با مشرکین فرقی ندارند، چون آنها نیز قائل به تعدد الهه هستند، یک اله را پدر الهی دیگر و یک اله را پسر الهی دیگر میدانند و همچنین در مساله معاد که یهودیان قائل به کرامتند و مسیحیان قائل به تفدیه22.» طباطبایی میگوید چون یهودیان و مسیحیان احکام عملی اسلام را رعایت نمیکنند، یعنی به دستورات اسلام عمل نمیکنند، از این جهت هم مشمول این آیات شدهاند. طباطبایی مینویسد اگر کسی گمان کند دستور به جنگ با اهل کتاب برای دریافت جزیه از آنان بوده، اشتباه کردهاست: «اگر انسان در مقاصد عامه اسلامی تدبر کند شکی برایش باقی نمیماند در اینکه قتال با اهل کتاب و واداشتن ایشان به دادن جزیه برای این نبوده که مسلمین و اولیاء ایشان را از ثروت اهل کتاب برخوردار سازد، و وسایل شهوترانی و افسار گسیختگی را برای آنان فراهم نماید و آنان را در فسق و فجور به حد پادشاهان و رؤسا و اقویای امم برساند. بلکه غرض دین ، در این قانون این بوده که حق و شیوه عدالت و کلمه تقوی را غالب، و باطل و ظلم و فسق را زیر دست قرار دهد، تا در نتیجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام کند و تا هوی و هوس در تربیت صالح و مصلح دینی راه نیابد و با آن مزاحمت نکند، و در نتیجه یک عده پیرو دین و تربیت دینی و عدهای دیگر پیرو تربیت فاسد هوی و هوس نگردند و نظام بشری دچار اضطراب و تزلزل نشود، و در عین حال اکراه هم در کار نیاید، یعنی اگر فردی و یا اجتماعی نخواستند زیر بار تربیت اسلامی بروند و از آن خوششان نیامد مجبور نباشند و در آنچه اختیار میکنند و میپسندند آزاد باشند، اما بشرط اینکه اولا توحید را دارا باشند و به یکی از سه کیش یهودیت، نصرانیت و مجوسیت معتقد باشند و در ثانی تظاهر به مزاحمت با قوانین و حکومت اسلام ننمایند. و این منتها درجه عدالت و انصاف است که دین حق در باره سایر ادیان مراعات نموده. و گرفتن جزیه را نیز برای حفظ ذمه و پیمان ایشان و اداره بنحو احسن خود آنان است، و هیچ حکومتی چه حق و چه باطل از گرفتن جزیه گریزی ندارد، و نمیتواند جزیه نگیرد. از همین جا معلوم میشود که منظور از محرمات در آیه شریفه، محرمات اسلامیی است که خدا نخواسته است در اجتماع اسلامی شایع شود، همچنان که منظور از دین حق همان دینی است که خدا خواسته است اجتماعات بشری پیرو آن باشند23.» طباطبایی مجازات قرآنی قصاص را هم عادلانه به شمار آورده است. وی در تفسیر آیات ۱۷۸ و ۱۷۹ سوره بقره مینویسد: «معنای این جمله این است که عفو هر چند تخفیفی و رحمتی است نسبت به قاتل، و رحمت خود یکی از فضائل انسانی است، و لکن مصلحت عموم تنها با قصاص تامین میشود، قصاص است که حیات را ضمانت میکند نه عفو کردن و دیه گرفتن و نه هیچ چیز دیگر، و این حکم هر انسان دارای عقل است... شارع یک حیات و زندگیای برای مردم در نظر گرفته که خود مردم از آن غافلند، و اگر قصاص را جاری کنند مالک آن حیات میشوند، پس باید که این حکم را جاری بکنند و آن حیات کذایی را صاحب شوند... اسلام عادلانهترین راه را پیشنهاد کرد، نه آن را بکلی لغو نمود و نه بدون حد و مرزی اثبات کرد، بلکه قصاص را اثبات کرد24.» وی سپس این بحث را طرح میکند که انسانهای مدرن این مجازات را خلاف تمدن، انسانیت و عقلانیت به شمار آوردهاند، برای اینکه قصاص و اعدام را ناشی از انتقام گیری میدانند و با کشتن دیگری، مسأله جبران نمیشود و جرم جنایت هم کاهش نمی یابد. طباطبایی میگوید: «قرآن کریم با یک آیه به تمامی آنها جواب داده، و آن آیهی: من قتل نفسا بغیر نفس، او فساد فی الارض، فکانما قتل الناس جمیعا، و من احیاها فکانما أحیا الناس جمیعا، هر کس انسانی را که نه مرتکب قتل شده و نه فسادی در زمین کرده به قتل برساند، مثل این است که همه مردم را کشته، و کسی که یکی را احیاء کند، مثل این است که همه را احیاء کرده باشد25.» طباطبایی مینویسد، غربیان که مجازات اعدام را جایز نمیدانند، وقتی استقلال کشورشان به خطر میافتد وارد جنگ میشوند، سلاحهای کشتار جمعی میسازند و با استفادهی از آنها میلیونها نفر را به قتل میرسانند. حال چرا اینان با اعدام یک تن مخالفت میکنند؟ از نظر طباطبایی در مواضع غربیان ناسازگاری منطقی وجود دارد. برای اینکه آنان در جنگهای پیشگیرانه هزاران تن را نابود میکنند، اما اعدام یک قاتل را مجاز نمیدانند. طباطبایی به نکتهی مهم دیگری هم اشاره میکند. میگوید غربیان ارزش چندانی برای دین قائل نیستند، اما از نظر قرآن تنها میزان ارزش انسان، ایمان او به خداوند است. به این ترتیب، اگر کسی فرد مومن و موحدی را بکشد، از نظر قرآن گویی همه مردم را به قتل رسانده است: «قرآن کریم و قانون اسلام در تمامی دنیا چیزی که بهای انسان شود و میزانی که با آن میزان بتوان انسان را سنجید، سراغ نمیدهد مگر یک چیز، آنهم ایمان به خدا و دین توحید است و بر این حساب وزن اجتماع انسانی و وزن یک انسان موحد نزد او برابر است و چون چنین است حکم اجتماع و فرد نزد او یکسان میباشد، پس اگر کسی مؤمن موحدی را بکشد، در اسلام با کسی که همه مردم را بکشد یکسان است، بخاطر اینکه هر دو به حریم حقیقت تجاوز نموده، هتک حرمت آن کردهاند. همچنان که قاتل یک نفر با قاتل همه مردم از نظر طبیعت وجود یکسان است. و اما ملل متمدن دنیا که به حکم قصاص اعتراض کردهاند، همانطور که در جوابهای ما متوجه شدید، نه برای این است که این حکم نقصی دارد، بلکه برای این است که آنها احترامی و شرافتی برای دین قائل نیستند و اگر برای دین حداقل شرافتی و یا وزنی معادل شرافت و وزن اجتماع مدنی قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن هر آینه در مساله قصاص همین حکم را میکردند26.» طباطبایی به هیچوجه از فرمان خدا (حکم قصاص) نمیگذرد. او این حکم را عادلانه و عقلانی میداند و آن را در پای برساختههای انسان مدرن- یعنی رد مجازات اعدام در اروپا یا این برساخته که اعدام هیچ تأثیری در کاهش جرم ندارد- قربانی نمیکند. طباطبایی در مجازات زنا هم همین خط مشی را برگزیده است. وی در تفسیر آیات اولیهی سوره نور مینویسد مرد و زن زناکار: «باید به هر یک از آن دو صد تازیانه بزنند و صد تازیانه حد زنا است به نص این آیه شریفه، چیزی که هست در چند صورت تخصیص خورده، اول اینکه زناکاران محصن باشند، یعنی مرد زناکار دارای همسر باشد و زن زناکار هم شوهر داشته باشد، یا یکی از این دو محصن باشد که در این صورت هر کس که محصن است باید سنگسار شود، دوم اینکه برده نباشند که اگر برده باشند حد زنای آنان نصف حد زنای آزاد میباشد. بعضی از مفسرین گفتهاند: اگر زن زناکار را جلوتر از مرد زناکار ذکر کرده، برای این بوده که این عمل از زنان شنیعتر و زشتتر است و نیز برای این بوده که شهوت در زنان قویتر و بیشتر است. و خطاب در آیه متوجه به عموم مسلمین است، در نتیجه زدن تازیانه کار کسی است که متولی امور مسلمانان است، که یا پیغمبر است و یا امام و یا نایب امام27.» طباطبایی درخصوص این حکم میگوید: «این آیه، آیهای است محکم و باقی بر احکام خود که نسخ نشده و احتیاج به تأویل هم ندارد28.» طباطبایی در ذیل این آیات درخصوص نسخ این حکم بحث و آن را رد کردهاست. در مقالههای پیشین تأکید کردیم که در قرآن معیاری برای تمیز محکم از متشابه وجود ندارد و بر پیشانی هیچ آیهای ننوشتهاند که از محکمات است یا از متشابهات؟ گفتیم که محکم و متشابه امر تفسیری است. طباطبایی احکام اجتماعی و مجازاتهای قرآنی را از محکمات میداند، اما نواندیشان دینی معاصر، آنها را از متشابهات به شمار میآورند. ۵- دموکراسی و حقوق بشر گفتمان مسلط بر فضای فکری پیش از انقلاب، بهای چندانی به دموکراسی و حقوق بشر نمیداد. اینها برساختههای بورژوازی و لیبرالیسم و امپریالیسم بودند. آن گفتمان ضد امپریالیستی و ضد مدرنیته و ضد لیبرالیسم و بازگشت به خویشتنی، بر رژیم «استبدادی و سکولار و نوکر آمریکا»، پیروز شد. آقای خمینی به علل و دلایل مختلف، رهبر انقلاب ۵۷ شد. آقای خمینی در مصاحبهها و سخنرانیهای پاریس، تأسیس جمهوریای شبیه جمهوری فرانسه را به مردم و جهانیان وعده میداد. اما با پیروزی انقلاب، تأسیس نظام ولایت فقیه در دستور کار قرار گرفت. پس از انقلاب، سرکوب و استبداد به همهی عرصهها تحمیل شد. نظام ولایت فقیه مدعی اجرای احکام الله، الگوهای خاصی را به جامعه تحمیل میکرد. رفته رفته، طی دو دهه گفتمان دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و فمینیسم، بر فضای روشنفکری ایران مسلط شد. درواقع شاهد تغییر سرمشق (paradigm shift) در فضای عمومی هستیم. اگر در گذشته علم تجربی خود را بر آیات قرآن مسلط کرد، اینک نوبت حقوق بشر و دموکراسی و فمینیسم و بود که ثابت کنند برتر از آیات قرآن هستند. اگر پیش از انقلاب میشد دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و فمینیسم را کوبید و غربی و آمریکایی خواند، اینک کار از کار گذشته بود و کسانی که خود را نواندیشان دینی مینامیدند، قرائتها و روایتهای جدیدی از قرآن و سنت معتبر برساختند که به دنبال سازگار کردن قرآن و سنت معتبر با یافتههای انسانی بود. پیش فرض، پیش انگاشت و پیش داوری برون دینی آنها این بود که دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و فمینیسم و... درست و حقاند و هرچه با اینها تعارض داشته باشد، نادرست و ناحق است. تحدی قرآن نادیده گرفته شد. دیگر سخنی از این نبود که کلام وحیانی (قرآن) در تمامی زمینهها برتر از برساختههای بشری است. باید راهکارهایی درست میشد که مسلط شدن این برساختهها بر قرآن را توجیه کند. در اینجا به نظرات برخی از قائلان به کلام الله بودن قرآن استناد خواهیم کرد که یافتههای بشری را برتر از احکام قرآن و سنت معتبر نبوی به شمار آوردهاند. ۱-۵- تعارض اسلام یک با دموکراسی و حقوق بشر محسن کدیور یکی از قائلان به کلام الله بودن قرآن است. به گفتهی او، تنها خدای متشخص انسانوار، خدای قرآن و اسلام است. تمام قرآن، محتوا و الفاظش، سخنان خدای متشخص انسانوار است. پیامبر فقط و فقط، این پیام را دریافت کرده و عیناً به اطلاع مردم رسانده است. هر کس چیزی جز این بگوید، اسلام را قلب کرده است. محسن کدیور همچون علامه طباطبایی، بر این باور است که اسلام یک (قرآن و سنت معتبر نبوی) با حقوق بشر و دموکراسی تعارض دارد. وی مینویسد: «مستند برخی از این احکام معارض حقوق بشر آیات قرآن کریم است... منصفانه اگر بخواهیم قضاوت کنیم و به ظواهر اینگونه آیات وفادار بمانیم چارهای جز قبول عدم تساوی حقوقی مسلمان و غیرمسلمان، عدم تساوی حقوقی زن و مرد در بسیاری موارد، عدم تساوی برده و آزاد و مجازاتهای خشن نخواهیم داشت... مستند اکثر قریب به اتفاق احکام شرعی معارض حقوق بشر روایات منقول از پیامبر یا ائمه است. بسیاری از این روایات صحیح یا موثق و در مجموع مطابق ضوابط معتبر و بدون اشکال است. دلالت اینگونه روایات صریح در مقصود است و ظهور در احکامی دارد که امروز خلاف حقوق بشر تلقی میشود... اندیشههای ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزارههایی صریح در تعارض با اندیشه حقوق بشر و نص و در تبعیض حقوقی انسانها به لحاظ دین، مذهب، جنسیت، حریت و رقیت و فقیه و عوام بودن و صریح در نفی آزادی مذهب و مجازاتهای خشن و موهن. اینگونه گزارهها را در برخی آیات مدنی، قسمتی از سیرهی پیامبر(ص) در مدینه و برخی از راویات ائمه(ع) در قالب دلالتهای صریح آمده است... بحث تعارض اندیشهی حقوق بشر با اسلام سنتی عمیقتر از آن است که در بادی نظر تصور میشود. تعارض محدود به آرای عالمان دین و فقیهان شریعت نیست بلکه سخن از تعارض متن دین یعنی برخی آیات و بسیاری روایات با اندیشهی حقوق بشر است29.» پس اسلام یک (قرآن و سنت معتبر نبوی)، نه تنها با حقوق بشر و دموکراسی تعارض دارد، بلکه متضمن مجازاتهای خشن و موهن است. برابری، بنیاد مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. اسلام یک، حداقل چهار نوع نابرابری را پذیرفته و بر آن تأکید میکند. به خوبی دیده میشود که در فهم و تفسیر نظر کتاب و سنت (اسلام یک) در قلمرو حقوق بشر و نظام سیاسی، محسن کدیور با علامه طباطبایی هم نظر است. وی این نظر را در مقالهی دیگری هم تکرار کردهاست. مینویسد: «مسلمان معاصر در متن دین یعنی در کتاب و سنت دو اندیشه را درکنار هم مشاهده میکنند: اول اندیشه سازگار با حقوق بشر شامل دو نوع گزاره، یکی گزارههایی که تعارضی با اندیشه حقوق بشر ندارند و دیگر گزارههایی که صریحا دلالت بر حقوق ذاتی انسان از آن حیث که انسان است دارند. دوم اندیشه ناسازگار با حقوق بشر، شامل گزارههایی صریح در تعارض با اندیشه حقوق بشر و نص در تبعیض حقوقی انسانها به لحاظ دین، مذهب، جنسیت، حریت و رقیت و فقیه و عوامبودن و صریح در نفی آزادی مذهب و مجازاتهای خشن و موهن30.» به این ترتیب، اسلام یک با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد، احکام و فرامیناش تبعیض آمیز است و دارای مجازاتهای خشن و موهن است. تبعیض اسلام یک نسبت به زنان، بارزتر از دیگر حوزهها است: «سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر میگیرد) با مواد ۱، ۲،۷ و ۱۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ میثاق بینالمللی حقوق مدنی سیاسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلامیه جهانی رفع تبعیض از زن (۱۹۷۵)، و بسیاری از مواد کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان (۱۹۷۹) در تعارض آشکار است31.» ۲-۵- ارزیابی اسلام یک طباطبایی و دیگر مفسرانی که قرآن را کلام الله به شمار میآورند، قرآن را متنی عقلانی و عادلانه تلقی میکنند. مگر میشود سخنی، سخن خدای عالم مطلق و خیر محض باشد و در عین حال، غیرعقلانی و ناعادلانه باشد؟ اما محسن کدیور بر این باور است که در قرآن، یعنی کلام الله، فرامین غیرعقلانی و ناعادلانه وجود دارد، این فرامین باید منسوخ فرض شوند. وی میگوید: «گفتهام اگر گزاره خردستیزی یافتیم – در قرآن یا سنت معتبر پیامبر – باید مطمئن باشیم که اگر امروز آن گزاره خردستیز است، در حالی که در گذشته چنین نبوده است، باید بگوییم امروز این حکم از شمول خود افتاده است، به این معنا که این حکم متعلق به دیروز و لذا موقت بوده است و همین خردستیزی کنونی آن نشانهای بر موقت بودن آن است. به عبارتی خردستیزی کنونی آن نشانهای بر منسوخ بودن آن حکم در این دوران خواهد بود32.» به این ترتیب، اسلام یک، دارای احکام و فرامین غیرعقلانی، ناعادلانه، تبعیض آمیز، خشن و موهن است که باید همهی آنها را منسوخ به شمار آورد. ۳-۵- پذیرش وجود اندیشههای برتر از قرآن و شکست تحدی با چه معیاری میتوان و باید درخصوص فرامین و احکام دین داوری کرد؟ مدرنیته کلید حلال مسائل است که با آن میتوان همهی درها را گشود. مینویسد: «گزارههای دینی با چه معیارهایی باید سنجیده شوند تا اگر سربلند از این سنجش، بیرون آمدند، به عنوان معرفت دینی بمانند و اگر جز این بود، به موزهی تاریخ سپرده شوند؟... لازمهی دینی بودن گزارههای دینی این است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخی گزارههای دینی، امور متغیر و زمانمند بودهاند که امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان دینی نسخ شده است... [پیش از این] سه معیار ذکر کردهام. معیار اوّل، عقلانیت است... اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانیت متعارف امروزی، عقلایی محسوب نشود، دینی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دینی بوده باشد... این عقلایی بودن یا نبودن را ما از مدرنیته میتوانیم بیاموزیم. مسلمانان به مدد مدرنیته در حوزهی حقوق اساسی، در بحث مشروعیت حکومتها و در بحث حقوق دولت و ملّت میتوانند مطالبی برای اداره بهتر جامعهشان بیاموزند33.» ۴-۵- برتری احکام و فرامین اسلام یک در زمان نزول محسن کدیور بر این باور است که احکام و فرامین اسلام یک ( احکام الله)، در زمان نزول، عقلانی و عادلانه بوده و از تمامی احکام زمان خود برتر بودهاند. وی میگوید: «همهی احکام دین در صدر اسلام و در عصر نزول عادلانه، عقلایی (قابل گفتگوی خردمندانه) و برتر از راهحلهای رقیب بودهاند34.» این مدعا در تمامی نوشتههای چند سال اخیر ایشان تکرار شده است. اما در متون یاد شده، هیچ بررسیای در این خصوص صورت نگرفته است. یعنی هیچگاه به طور مستند شواهد برتری احکام و فرامین قرآن در زمان نزول ارائه نگردیده است. به عنوان مثال، باید به طور مستند نشان داد که احکام و مجازاتهایی چون قصاص (چشم در برابر چشم، و...)، ارتداد، محاربه (قطع دست و پا به طور معکوس)، قطع دست دزد، حکم زنای محصنه، و... در زمان نزول از احکام و مجازاتهای رایج در یونان و جهان غرب برتر بودهاند؟ یعنی در آن مناطق مجازاتهایی «خشن»تر و «موهن»تر (تعابیر محسن کدیور) از مجازاتهای اسلام جاری بوده است. در یونان و جهان مسیحی شراب خواری مجازات نداشت. اعراب پیش از اسلام هم قومی شراب خوار بودند. مجازات اسلام برای شراب خواری به چه معنا برتر از مجازات دیگران بوده است؟ آنان که شراب خوردن را جرم و گناه تلقی نمیکردند. در یونان پیش از اسلام و مسیحیت، همجنس گرایی رایج بود و مجازات هم نداشت، برتری مجازات اسلام در این زمینه (مجازات لواط) چه معنایی دارد؟ مجازات قصاص از دین یهود گرفته شده است. این مجازات به چه معنا برتر از راهحل یهودیان تلقی میشود؟ به این ترتیب، این مدعا که راهحلهای فقهی قرآن برای مسائل اجتماعی، در زمان نزول، برتر از راهحلهای دیگران بوده است، فاقد دلیل و شواهد مثبت مدعاست. نابرابریهای تبعض آمیز مندرج در قرآن و سنت معتبر نبوی، به چه معنا برتر از راهحلهای دیگران بودهاند؟ ۵-۵- قبول برتری برساختههای انسان مدرن بر کلام الله محسن کدیور نشان میدهد که یافتههای انسان مدرن، برتر از راهحلهای خداوند هستند. او ابتدا میگوید: «هر آنچه امروز به عنوان تعالیم اسلامی معرفی شود نیز میباید همان سه ضابطه را دارا باشد، یعنی به فهم انسان امروز عادلانه، عقلایی (قابل گفتوگوی خردمندانه) و برتر از راهحلهای رقیب باشد. هر حکمی که از برآوردن این ضوابط سه گانه عاجز باشد، نشان از موقت بودن، نسخ شدن و به پایان آمدن زمان اعتبار دینیاش دارد35.» پس محل نزاع بر سر داشتن «راهحلهای برتر» است. هر یک از راهحلهای اسلام یک (کلام الله)، اگر برتر از راهحلهای انسان مدرن نباشند، منسوخ هستند و باید آنها را کنار نهاد: «هر وقت بخواهیم چیزی را بفهمیم، اگر مطمئن باشیم غیرعادلانه است یا غیرعقلایی است یا اینکه راهحلهایی بهتر از راهحلی که ما مدعیاش هستیم وجود دارد، در آن صورت اگر باز به حرف خود دال بر دینی بودن آن امر قائل باشیم، در عقل ما تردید میکنند36.» از نظر کدیور تمامی باورهای دینی (قرآن و سنت معتبر نبوی) مشمول این معیار میشوند. یعنی تمامی باورها و فرامین دین که با راهحلهای برتر انسان مدرن تعارض دارند، باید منسوخ به شمار آیند و در موزهی تاریخ بایگانی شوند. پس اندیشه برتر، اندیشهی مدرن است، نه باورهای قرآن که کلام الله هستند. کدیور میگوید: «گزارههای دینی با چه معیارهایی باید سنجیده شوند تا اگر سربلند از این سنجش بیرون آمدند، به عنوان معرفت دینی بمانند و اگر جز این بود، به موزهی تاریخ سپرده شوند؟... لازمهی دینی بودن گزارههای دینی این است که امروز هم قابل قبول و موجه باشند. برخی گزارههای دینی، امور متغیر و زمانمند بودهاند که امروز زمان اعتبار آنها بسر آمده است و به زبان دینی نسخ شده است... [پیش از این] سه معیار ذکر کردهام. معیار اوّل، عقلانیت است... اگر در مناسبات امروزی، امری با عقلانیت متعارف امروزی عقلایی محسوب نشود، دینی هم محسوب نخواهد شد؛ ولو دینی بوده باشد... این عقلایی بودن یا نبودن را ما از مدرنیته میتوانیم بیاموزیم. مسلمانان به مدد مدرنیته در حوزهی حقوق اساسی، در بحث مشروعیت حکومتها و در بحث حقوق دولت و ملّت میتوانند مطالبی برای اداره بهتر جامعهشان بیاموزند... ملاک دوم عدالت است، با همه ابهامهایی که دارد. چیزی که در عرف امروز عادلانه محسوب میشود، پذیرفتنی است؛ اگر چیزی عادلانه دانسته نمیشود، نمیتواند امروز دینی باشد... معیار سوم، رجحان و برتری راهحل دین در قیاس با راهحلهای رقیب است. من تا زمانی میتوانم دیندار بمانم که بتوانم در رقابت با اندیشههای رقیب بگویم: راهحل من، با معیار امروز راهحل برتری است... .این ملاک، خود قرینهای بر منسوخ بودن برخی احکام است... بنابراین سه معیار عقلایی بودن، عادلانه بودن و برتر بودن نسبت به راهحلهای رقیب، سه معیار یا ضابطهی بر گرفته از اندیشه مدرن، برای پالایش معرفت و عمل دینی هستند37.» در اینجا به صراحت گفته شده که دینداری به معنای آن است که راهحلهای دین باید برتر از همهی راهحلها باشد. اما وقتی راهحلهای دین با راهحلهای مدرنیته مقایسه میگردد، روشن میشود که راهحلهای مدرنیته برتر از راهحلهای دین است. پس تحدی شکست خورده و چارهای جز پذیرش راهحلهای مدرنیته و منسوخ اعلام کردن راهحلهای دین وجود ندارد. در نوشتههای دیگر، به صراحت تأکید شده است که اندیشههای انسان مدرن، برتر از اسلام یک هستند: «در سه محور چالش تعالیم سنتی ادیان با حقوق بشر مساله با تقدم اندیشه حقوق بشر بر قرائت سنتی ادیان حل شده است. آن سه محور عبارتند از برابری حقوقی انسانها، آزادیهای دینی ومذهبی وقابل نقد وگفتوگو بودن گزارههای دینی. جهانشمولی مواد حقوق بشر و گذشت چند دهه از تصویب اولیه نخستین اعلامیه آن، گسترش حقوق بشر وتوسعه قلمرو آن وافزایش مواد آن یا تفسیر موسع مواد پیشین که در عمل به توسعه محدوده حقوق بشر منجر میشود38.» در تمامی این زمینهها، مدرنیته برتر از قرآن است، لذا چارهای جز پذیرش مدرنیته و منسوخ اعلام کردن اسلام در این زمینهها وجود ندارد. به این شکل تحدی قرآن پاسخ دریافت میدارد. یعنی گفته میشود چون راهحلهای انسان مدرن برتر از راهحلهای خداوند است، پس احکام الله باید منسوخ به شمار آمده و به بایگانی موزه تاریخ سپرده شوند: «سه دسته اول از احکام شرعی زنان (که اکثر احکام آنها را در بر میگیرد) با مواد ۱، ۲،۷ و ۱۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر (۱۹۴۸)، مواد ۳ و ۲۳ میثاق بینالمللی حقوق مدنی سیاسی (۱۹۶۷)، مواد ۱ و ۶ اعلامیه جهانی رفع تبعیض از زن (۱۹۷۵)، و بسیاری از مواد کنوانسیون رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان (۱۹۷۹) در تعارض آشکار است... اندیشه حقوق بشر در اکثر قریب به اتفاق موارد تعارض، بر موضع اسلام تاریخی رجحان دارد... راهحلهای اسلام تاریخی برای رفع تعارض احکام شرعی حوزه زنان با حقوق بشر، جزیی، نارسا و ناکافی است. ... بویژه در اموری که مستندشان نص قرآن یا سنت معتبر است، فاقد کاراییاند و توان خروج از بن بست را ندارند… اسلام نواندیش در عین پایبندی به پیام جاودانه وحی الهی، اندیشه حقوق بشر در حوزه زنان را به دلیل عادلانه بودنش میپذیرد و احکام معارض با آن در متن دین را احکامی میداند که اگرچه در عصر نزول عقلائی، عادلانه و برتر از راهحلهای رقیب بودهاند، اما امروز به دلیل از دست دادن این سه ضابطه، تکلیف فعلی محسوب نشده، در زمره احکام منسوخ به حساب میآیند39.» فرامین و احکام قرآن و سنت معتبر نبوی: «تا زمانی معتبر است که... با معیارهای عقلانیت، عدالت، اخلاقی بودن و برتری بر راهحلهای رقیب اعتبار خود را تداوم بخشد. بدیهی است که در صورت از دست دادن این شرایط در آینده، این تلقی نیز به تاریخ خواهد پیوست و در موزه اندیشه اسلامی مطالعه خواهد شد... هر خواسته جدیدی زمانی در هاضمه قوی معرفت دینی پذیرفته میشود که حائز ضوابط پیش گفته عقلایی و اخلاقی و عادلانه و راجح بودن بر راهحلهای رقیب باشد. حقوق بشر به واسطه ابتنا بر حقوق طبیعی و ذاتی آدمیان امری مطلوب است... حقوق بشر پدیدهیی مدرن است... حقوق بشر را میپذیریم از آن رو که عقلایی، عادلانه و اخلاقی است40.» تمام سخن بر سر برتری یافتههای انسانی است. در مقایسهی فرآوردههای وحیانی (کلام الله) با یافتههای انسانی، یافتههای انسانی برتر از کلام وحیانی هستند. پس فرامین و احکام خدای متشخص انسانوار را منسوخ و در موزه تاریخ بایگانی خواهیم کرد. آیا بیان این سخنان، معنایی جز پذیرش شکست تحدی قرآن دارد؟ چگونه امکان دارد کسی قرآن را کلام خدای عالم مطلق و خیر محض بداند و در عین حال معتقد باشد که راهحلهای انسان مدرن، برتر از راهحلهای خداوند است؟ آرش نراقی هم قرآن را کلام الله به شمار میآورد. وی در احکام شریعت از نظریه شاه ولیالله دهلوی دفاع میکند. به نظر نراقی: «کاملاً میتوان فرض کرد که کلام وحیانی کلام خداوند است نه نبی، اما خداوند خود احکام شریعت را برای انسانهایی خاص در زمانی خاص وضع کرده است. برای مثال ممکن است کسانی معتقد باشند که خداوند جامعه عرب را در روزگار پیامبر اسلام صرفاً به عنوان یک نمونه برگزید و از طریق ایشان به آدمیان آموخت که چگونه میتوان با کمترین تغییر در نظام معیشت قوم (ازجمله در نظام حقوقی ایشان)، جهت جامعه را از جاهلی به الهی گرداند. بنابراین مطابق این تلقی، احکام شریعت مربوط به همان دوره و جامعه است و تسری شکلی آن به دورهها و جوامع دیگر ناموجه است مگر آنکه دلیلی برای آن وجود داشته باشد. یعنی مطابق این تصویر، احکام شریعت،... تاریخی است بدون آنکه کلام وحیانی کلام نبی تلقی شود41.» نراقی در مسائل اجتماعی و سیاسی و حقوقی کاملاً مدرن است. او از حقوق همجنس گرایان دفاع و همجنس خواهی را منافی با احکام قرآن نمییابد42. آرای وی درخصوص سقط جنین43 و رقص هم دگراندیشانه است. نراقی خوردن گوشت گوسفند و گاو و گوساله و مرغ را غیراخلاقی میداند، و این نظر را هم با آیات قرآن سازگار تلقی میکند44. او مدافع فمینیسم است و معتقد است که اعتقاد به فمینیسم هم با دینداری تعارض ندارد. درواقع آرش نراقی هم کلیه دستاوردهای مدرنیته (حقوق بشر، دموکراسی، فمینیسم، کثرت گرایی، حقوق اقلیتهای جنسی و دینی، و...) را پذیرفته و احکام اجتماعی قرآن را کنار نهاده است. نتیجه در سالهای اول انقلاب اسلامی ایران، فقه و فقها چنان جایگاهی پیدا کردند که همگان از «اسلام فقاهتی» سخن میراندند. اسلام فقاهتی در حال پیاده شدن بود و پیامدهای آشکار و پنهان خود را نمایان میکرد. مهندس مهدی بازرگان یکی از نواندیشان دینی قائل به کلام الله بودن قرآن بود. او در آخرین نوشتهی دینشناسانهی خود، دین را فقط برای خداپرستی و آخرت گرایی معرفی کرد. این «تغییر سرمشق»، نشان میدهد که تحدی قرآن در دوران جدید چه سرنوشتی پیدا کردهاست. احکام فقهی غیرعبادی قرآن و سنت معتبر نبوی، برای مسلمین کنونی غیرقابل دفاع شدهاند، چه رسد به اینکه بخواهند برتری آنها را نسبت به برساختههای انسانی اثبات کنند. اگر قرآن و سنت معتبر نبوی فقط و فقط برای ارتباط با خداوند در دنیا و آخرت باشند، عقبنشینی بزرگی در مدعیات مسلمین صورت گرفته است. در این صورت، تحدی قرآن اگر بخواهد معنا داشته باشد، معنای آن این است که رقبا بتوانند راههای مشابه یا بهتری برای ارتباط با خدا معرفی کنند. اگر چنین باشد، آیا میتوان نشان داد که راههای اسلام یک برای ارتباط با خدا، برترین راههای ممکن برای ارتباط با خدا و تجربهی دینی است؟ آیا احکام عبادی قرآن و سنت معتبر نبوی، نتیجهبخشتر از سیر و سلوک عارفان است؟ به تعبیر دیگر، کدام سنت امکان «تجربهی دینی» را بیشتر مهیا میسازد: دین یا عرفان؟ فقیهان با بسط ید، در اختیار گرفتن دولت و پیاده کردن احکام فقهی، بیشترین نقش را در تثبیت این نظر داشتند که احکام فقهی، ناعادلانه، غیرعقلانی، ناکارآمد و غیراخلاقیاند. اجتماعیترین بخش اسلام، احکام فقهی قرآن و سنت معتبر نبوی است. اگر احکام فقهی اسلام یک، ناعادلانه، غیرعقلانی، موهن و خشن باشند که باید منسوخ به شمار آیند و به موزهی تاریخ فرستاده شوند، اسلام، ابعاد اجتماعیاش را از دست خواهد داد. کسانی به دنبال آن بودند که با استناد به تحدی، کلام الله بودن قرآن را اثبات کنند. اما اینان بجای اثبات پیروزی قرآن در ارائهی راهحل مسائل و مشکلات اجتماعی، احکام قرآن را منسوخ کرده و کنار نهادهاند. دههی اول انقلاب ایران شاهد تحول دیگری هم بود. آقای خمینی و دیگر فقها، ایران و مردماش را خرج فقه و فقاهت میکردند. مهندس مهدی بازرگان در همان دهه بر تمایز مهمی انگشت نهاد. او گفت: آقای خمینی ایران را برای اسلام میخواهد، اما من اسلام را برای ایران میخواهم. هر دوی سوی این نزاع، قرآن را کلام الله به شمار میآوردند. نزاع بر سر خادم و مخدوم بود. آقای خمینی میخواست ایران و مردمش در خدمت اسلام باشند. اما بازرگان میخواست اسلام در خدمت مردم ایران باشد. «اسلام فقاهتی» فقها، در آزمون تاریخی شکست خورد و فقها شأن و منزلت پیشین خود را از دست دادند. سر پا بودن فقه و فقها، محصول دلارهای نفتی و قدرت (سپاه و بسیج ونیروی انتظامی و وزارت اطلاعات) است. زنان و دختران ایران به خیابانها ریختهاند و به زندان میروند تا سهم خود را از فقه و فقها بستانند. فقه و فقاهتی که تبعیضهای ناروا را بر آنها تحمیل کرده، در حال عقبنشینی گام به گام است. اقلیتهای دینی، بهاییان و دراویش، همگی دستهای خود را گشودهاند تا سهم و حق خود را از فقه و فقها بستانند. در این نزاعها و چالشها، رفته رفته این نظریه دارد تثبیت میشود که حقوق امری دینی نیست، حق مانند علم تجربی، معرفتی مستقل از دین است. فقه و فقیهان و دیانت نیستند که باید تعیین کنند چه کسی دارای چه حق و حقوقی است، انسانها به صرف انسان بودن صاحب حقاند. شهروندان به صرف شهروند بودن صاحب حقوق شهروندی هستند. فقه بجای آنکه آدمیان را برابر و صاحب حق به شمار آورد، انواع و اقسام تبعیضها و نابرابریها را بر آنها تحمیل کردهاست. به نظام ولایت فقیه بنگرید که اجرای «حدود الله» چه بر سر آنان آورده است. قرآن تصریح کرده است که حدود الهی باید در حضور مومنین اجرا شود. فقیهان حاکم بر ایران، چند سالی در میادین شهر به این دستور قرآنی عمل کردند، اما اینک با عدول از این حکم قرآنی، حدود را مخفیانه اجرا میکنند. آنان بجای آنکه با افتخار بگویند در حال اجرای احکام و فرامین خداوند هستند، خود را شرمنده احساس میکنند که بگویند زانیان را سنگسار میکنند، دست دزدان را قطع میکنند، دست و پای محارب را قطع میکنند، شراب خواران را تازیانه میزنند، حجاب شرعی را به زور بر تن زنان کردهاند. آیا نمیتوان احتمال داد که همهی ما مسأله را بد فهمیدهایم؟ یعنی، احکام فقهی قرآن، سخنان و فرامین خداوند نیستند، آنها احکام جاری در میان اعراب جاهلی بودند که پیامبر گرامی اسلام آنها را تصویب و تأیید کرد. به این معنا، آنها حتی محصول «تجربهی دینی» هم نباید به شمار آیند، چه رسد به اینکه ادعا شود که کلام الله هستند. مگر میشود احکامی موهن و خشن باشند، مفاسدشان بیش از مصالح شان باشد، غیراخلاقی و ناعادلانه و غیرعقلانی باشند، در عین حال سخن خداوند باشند؟ آرش نراقی نوشته است که میتوان قرآن را کلام الله به شمار آورد و در عین حال از نظر شاه ولیالله دهلوی درخصوص احکام فقهی قرآن دفاع کرد. شاه ولیالله دهلوی اکثر احکام عبادی و غیرعبادی اسلام همان احکام جاری در جامعه اعراب است: «راسخان در علم میدانند که شرع اسلام درباب نکاح و طلاق و معاملات و زینت و لباس و قضاء و حدود و قسمت غنائم چیزی نیاورد که اعراب ندانند یا در قبولش تردید کنند. بلی گاهی تصحیح خطاها رخ میداد مثل ربا که در میانشان رواج یافته بود و از آن نهی شدند... دیه قتل در زمان عبدالمطلب ده شتر بود. دید که با ده شتر دست از آدمکشی بر نمیدارند آن را به صد شتر رساند و پیامبرهم آن را نگاه داشت و عوض نکرد. اولین قسامه را ابوطالب برگزار کرد. از هر غارت یک چهارم به رییس قوم میرسید پیامبر آن را یک پنجم کرد. قباد و انوشیروان پسرش مالیات و عشریه میگرفتند شرع هم چیزی نزدیک آن را آورد. بنیاسراییل زانیان را سنگسار میکردند و دست دزد را میبریدند و قاتل را می کشتند، قرآن هم همان را آورد و امثال اینها بسیار است که بر شخص محقق مخفی نخواهد ماند. بلکه اگر تو زیرک باشی و به جوانب احکام محیط باشی خواهی دانست که انبیأ علیه السلام در آیین و آداب عبادات هم چیزی نیاوردند که خودش یا مثلش در میان قومشان نباشد. البته تحریفات جاهلی را از آن زدودند و اوقات و ارکان مبهم و امور مهجور مانده را ضبط و ترویج کردند45.» به این ترتیب، احکام فقهی قرآن را خداوند وضع نکردهاست، بلکه اعراب جاهلی آنها را برساختهاند و پیامبر هم همانها را تأیید کردهاست. برساختههای اعراب جاهلی، کلام وحیانی یا محصول تجربهی ادراکی خداوند نیستند، آنها قوانین جاری در میان اعراب بودهاند. «قرآن محمدی» مدعی بود که اگر به شبهات وثاقت تاریخی متن پاسخ گفته شود، اثبات میشود که قرآن سخنان پیامبر گرامی اسلام است. آرش نراقی به درستی تأکید کرد که اگر به تمامی شبهات وثاقت تاریخی متن پاسخ گفته شود، فقط و فقط اثبات میشود که قرآن بر زبان پیامبر جاری شده است. این نکته بسیار مهم است. برای اینکه بهاءالدین خرمشاهی و دیگران نشان دادهاند که برخی از آیات قرآن، شعرهای امرء القیس بوده است و آیه تبارک الله احسن الخالقین را عمر برساخته است46. پیامبر گرامی اسلام واقعاً و حقیقتاً تجربهای را از سرگذراندهاند، که «تجربهی وحیانی» خوانده میشود. این مدعا که تجربهی وحیانی به معنای آن است که: «تمام الفاظ و محتوای قرآن موجود سخنان خداوند هستند»، یک مدل برای فهم معنای «تجربهی وحیانی» است. مدل دیگری وجود دارد که بر مبنای آن، پیامبر دارای تجربهی وحیانی بوده است، اما برای اینکه تجربهی حضوری خود را در اختیار دیگران بگذارند، آن را تعبیر و به علم حصولی تبدیل کردهاند. ضمن آنکه احکام فقهی، محصول تجربهی وحیانی نیستند، بلکه محصول جامعهی عربی قبل از اسلام هستند. شواهد و قرائن این مدل را بهتر و بیشتر تأیید میکنند. پاورقیها: ۱- طباطبایی، المیزان، جلد ۴، صص ۱۹۱- ۱۹۰. ۲- احمد آذری قمی، انتخاب خبرگان و ولایت فقیه، روزنامه رسالت، ۱۹ تیر ۱۳۶۸. ۳- عبدالله جوادی آملی، «نقش امام خمینی در تجدید بنای امامت»، کیهان اندیشه، شماره ۲۴، خرداد – تیر ۱۳۶۸. ۴- طباطبایی، المیزان، جلد ۴، صص ۱۴۸- ۱۴۷. علی شریعتی، مرتضی مطهری، جوادی آملی، مصباح یزدی، صادق لاریجانی، محسن کدیور، عطاء الله مهاجرانی و...، تفسیر المیزان را مهمترین تفسیر قرآن معرفی کردهاند. آنها و دیگران، با عبارات گوناگون این اثر را مهمترین اثر فهم و تفسیر قرآن به شمار آوردهاند. مانند گذشته به آرای المیزان استناد خواهیم کرد تا مقبول طرفین باشد. باید اعتراف کرد، که در بزرگ کردن علامه طباطبایی و اهمیت مقام علمی او، هیچکس به پای علی شریعتی نمیرسد. بهاءالدین خرمشاهی هم در دو نوشته به خوبی از تفسیر المیزان دفاع کردهاست. به عنوان نمونه، محسن کدیور میگوید: «کار بازرگان در حوزه تاریخ قرآن در کتاب سیر تحول قرآن، همسنگ کار سترگ علامه طباطبايی در المیزان در حوزه تفسیر قرآن کریم است» (محسن کدیور، ابتکارات یک نواندیش). صادق لاریجانی، عضو فقهای شورای نگهبان هم نوشته است: «اندیشه بلند حضرت علامه قدس سره، در این حرکت فکری لطائف قرآنی بسیاری از خود بجای گذاشته که هر یک بنوبه ی خود افکار ناب دیگری را میطلبد. تفسیر قرآن با قرآن هم اصلی ایشان است. این شیوه تفسیری گاه معانی بدیع و جالبی برای آیات قرآنی مییابد، معانیی که در عین بلندی، از حدود ظواهر آن تجاوز نمیکند. و درواقع مشکل اصلی در تفسیر نیز همین است که معانی تفسیری من عندی نبوده و از بطن قرآن جوشیده باشد. و همین اعضال و اشکال است که تفسیر بزرگ المیزان و نیز این رسائل مختصر را از ارزش خاصی برخوردار میسازد. بسیاری از مفسرین مباحث دقیق عقلی یا معارف تجربی را به قرآن نسبت میدهند در حالی که از ظواهر آن بسیار بدور است و بنابراین هیچ حجیتی در انتساب آن به قرآن ندارند» (علامه طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه صادق لاریجانی، انتشارات الزهرا، مقدمه مترجم). همهی مدافعان المیزان، بر این نکته انگشت نهادهاند که مهمترین ویژگی المیزان این است که المیزان، تفسیر قرآن به قرآن است. بنابراین، آنچه در تفسیر المیزان آمده است، نسبت به دیگر تفسیرها، به نظر قرآن نزدیکتر است. ۵- پیشین، ص ۱۵۴. ۶- پیشین، صص ۱۶۱- ۱۶۰. ۷- پیشین، ص ۱۷۷. ۸- پیشین، ص ۱۸۰. ۹- پیشین، ص ۱۸۳. ۱۰- پیشین، صص ۱۸۵- ۱۸۴. ۱۱- پیشین، صص ۱۹۱- ۱۹۰. ۱۲- پیشین، ص ۱۹۴. ۱۳- پیشین، ص ۱۹۵. ۱۴- پیشین، ص ۱۹۶. ۱۵- پیشین، ص ۲۰۷. ۱۶- طباطبایی، المیزان، جلد ۲، صص ۱۰۰- ۹۹. ۱۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، صص ۲۰۸- ۲۰۷. ۱۸- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۲۰۸. ۱۹- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۲۰۷. ۲۰- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۲۰۶. ۲۱- طباطبایی، المیزان، جلد ۹، ص ۳۱۵. ۲۲- پیشین، ص ۳۱۷. ۲۳- پیشین، ص ۳۱۹. ۲۴- طباطبایی، المیزان، جلد ۱، ص ۶۵۷ و ۶۵۸ و ۶۶۰. ۲۵- پیشین، ص ۶۶۱. ۲۶- پیشین، صص ۶۶۳- ۶۶۲. ۲۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۵، ۱۱۳. ۲۸- پیشین، ص ۱۱۴. ۲۹- محسن کدیور، حقوق بشر و روشنفکری دینی، ماهنامه آفتاب، شماره ۲۸، صص ۱۱۵- ۱۰۶. ۳۰- محسن کدیور، «بازشناسی حق عقل شرط لازم سازگاری دین و حقوق بشر»، رجوع شود به سایت وی. ۳۱- محسن کدیور، «حقوق زنان در اسلام معاصر»، رجوع شود به سایت وی. ۳۲- محسن کدیور، گفتوگوی صریح درباره روشنفکری دینی، سایت کدیور. ۳۳- محسن کدیور، «داد و ستد اسلام و مدرنیته»، رجوع شود به سایت محسن کدیور. ۳۴- محسن کدیور، اسلام و دموکراسی، سازگاری یا ناسازگاری، سایت کدیور. ۳۵- پیشین. ۳۶- محسن کدیور، گفتوگوی صریح درباره روشنفکری دینی، سایت کدیور. ۳۷- محسن کدیور، «داد و ستد اسلام و مدرنیته»، رجوع شود به سایت محسن کدیور. ۳۸- محسن کدیور، «حقوق بشر لائیتسه و دین» رجوع شود به سایت کدیور. ۳۹- محسن کدیور، «حقوق زنان در اسلام معاصر»، رجوع شود به سایت وی. ۴۰- محسن کدیور، «روشنفکری دینی طریق است، نه موضوع»، سایت کدیور. ۴۱- آرش نراقی در دو مقاله زیر به نقد آرای سروش و شبستری درخصوص کلام نبی بودن قرآن پرداخته و از قرآن به عنوان کلام خدا دفاع کردهاست: آرش نراقی، پرسش از تجربههای وحیانی، مدرسه، شماره اول، بهار ۱۳۸۴، صص ۲۹- ۲۳. آرش نراقی، ماهیت کلام وحیانی در اندیشه مجتهد شبستری، مدرسه، شماره ششم، تیر ۱۳۸۶، صص ۶۷- ۶۳. به گمان نراقی، غیبت خدا از جهان و حضور نداشتن وی در زندگی افراد باعث شده است تا نواندیشانی چون سروش و شبستری و ملکیان، از «خدای متشخص انسانوار» به «خدای غیرمتشخص» عبور کنند. نراقی در مقالهي «اختفای خدا: ملاحظاتی درباره الهیات غیبت» (رجوع شود به سایت وی) به دنبال آن است تا نشان دهد از غیبت خدا در جهان نمیتوان عدم وجود خدای متشخص انسانوار را نتیجه گرفت. به نظر نراقی میتوان با پذیرش تمامی مسائل و مشکلات، همچنان در این سیستم باقی ماند و سیستم را اصلاح کرد، نه آنکه با تعویض نظام، از خدای متشخص انسانوار به خدای فراشخصی عبور کرد. ۴۲- آرش نراقی، دربارهی اقلیتهای جنسی، ۲۵ نوامبر ۲۰۰۴، سایت نراقی. همچنین رجوع شود به سخنرانی وی در دانشگاه کالیفرنیا تحت عنوان: ۴۳- آرش نراقی، درباره سقط جنین، ۱۸ اکتبر ۲۰۰۴، رجوع شود به سایت نراقی. ۴۴- آرش نراقی، فضیلت گیاه خواری، ژانویه ۲۰۰۸، سایت نراقی. ۴۵- شاه ولیالله دهلوی، حجه الله بالغه، ج ۱، ص ۱۰۵. ۴۶- قرآن شناس معاصر، آقای بهاءالدین خرمشاهی نوشته است: «امرء القیس یکی از شعرای بزرگ عصر جاهلیت و صاحب یکی از معلقات سبع [= هفت قصیدهی بسیار هنرمندانهی آویخته در کعبه، در عصر پیش از نزول قرآن] گفته بوده است: دنت الساعه وانشق القمر و قرآن کریم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر (قمر، ۱)» امرء القیس سی سال پیش از تولد پیامبر گرامی اسلام فوت کرد. در اشعار او آیههای ۹۶ انبیا، ۱ ضحی، ۵۹ صافات، ۱ و ۲۹ و ۳۱ و ۴۶ قمر وجود دارد. جناب خرمشاهی نوشتهاند: «عمربن خطاب گفته بود است: تبارک الله احسن الخالقین، و وحی الهی عیناً بر همین سیاق نازل میشود. اینها و دهها نمونه دیگر... در مهمترین اثر در زمینهی علوم قرآنی، یعنی همان الاتقان فی علوم القرآن سیوطی آمده است. سیوطی یعنی حافظ جلال الدین عبدالرحمن سیوطی (۸۴۹- ۹۱۱ ق) اصلاً ایرانی است. نیاکانش ایرانی بودهاند و خودش زاده در اسیوط مصر است و به همین لحاظ به سیوطی شهرت دارد. او یکی از درست اعتقادترین و مقبولترین و پرکارترین محققان و علمای اسلام در قرن دهم هجری است و پایگاه علمیاش تا به حدی است که او را مجدد رأس ماته[= احیأگر علوم و سنن و اندیشهی اسلامی در آغاز قرن دهم هجری] شمردهاند»26. (بهاءالدین خرمشاهی، فرصت سبز حیات، نشر قطره، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۸۷). بخشهای پیشین: • تحقیر و استهزاء مخالفان و متفاوتها • کیفرهای متفاوتها؛ حیوانهای انساننما • خوکها، گوسفندها، پشهها، الاغها • پاسخ به تحدی قرآن (۱) • پاسخ به تحدی قرآن (۲) • پاسخ به تحدی قرآن (۳ و ۴) • پاسخ به تحدی قرآن (۵ و ۶) |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
بسیار زیبا و مفید ، مثل نوشته های پیشین آقای گنجی.
-- A ، Jan 24, 2009شاید اشکالاتی بر این نوشته ها وارد باشد اما به نظرم آقای گنجی مشکل اساسی و بنیادین جامعه ایرانی و (جوامع مذهبی) را درک کرده و برای اولین بار در سطحی وسیع صورت صحیح مساله را مطرح کرده است.
به نظرم این مقالات شاید همه مشکلات ذهنی و کلامی را حل نکند اما فتح بابی است که به روشنگری خواهد انجامید.
به امید روزی که آقای گنجی در ایران قلم بزنند.
دست مریزاد آقای گنجی. چه لزومی داشت انتشار تحدی قران 7و 8و 9 یک هفته طول بکشد. اینطوری جمع بندی بحث هم راحت تر است. منتظر انتشار متن سخنرانی شما با عنوان اسلام و سکولارسزیون و دموکراسی و همچنین قسمت سوم مقاله یوتوپیای شریعتی هستم
-- احسان ، Jan 24, 2009اسلام، مردم را از بندگی بت آزاد کرد اما آنها را بنده پیامبر، امام و دست آخر آیت الله ها کرد. ادعای توحیدی بودن اسلام کاملاً توخالی است.
-- بدون نام ، Jan 24, 2009در قران امده که این ایات عینا از طرف خداوند است،با حساب اقای گنجی این سخن از پیامبر است.
-- محمدرضا ، Jan 24, 2009اکنون یک سوال،
اقای گنجی شما که ایمان دارید میفرمایید پیامبر بزرگوار دروغگو بودند؟
وقتی دانشجو بودیم در دروس آزمایشگاهی به جای اینکه آزمایش را انجام بدهیم و بر اساس پارامترهای به دست آمده و محاسبات، جواب نهایی آزمایش را به دست آوریم، ابتدا سعی می کردیم جواب نهایی را به طریقی پیدا کنیم و سپس بر اساس آن جواب نهایی، پارامترهای آزمایش را شبیه سازی کنیم و به قول خودمان عدد سازی کنیم و بعد هم کلی پیش استاد پز می دادیم که جواب را دقیق در آورده ایم! حالا این دوستان مذهبی هم با قرآن همین کار ار می کنند. به جای اینکه مفهوم واقعی و واضح آیات را بپذیرند ابتدا برای خودشان یک هدف نهایی انتخاب می کنند ( مثلا اثبات معجزه بودن یک آیه) و سپس برای توجیه آن هدف نهایی شروع می کنند به معنی سازی از آیات قرآن! که اینجا منظور خدا این نیست بلکه آن است! بعد هم پز می دهند که قرآن معجزه است!
-- فرشاد ، Jan 24, 2009آقای گنجی
-- فرشاد ، Jan 24, 2009شما می گویید قرآن کلام خدا نیست، بعضی آیات قران، شعرهای شعرای قبلی بوده، بسیاری از قوانین اسلام ریشه در جاهلیت یا یهودیت داشته، قرآن پر از تناقضات با علوم تجربی است، پر از دستورهای قتل و کشتار و ... که نمی تواند دستور خدا باشد، و ... اما در آخر می گویید :
"مدل دیگری وجود دارد که بر مبنای آن، پیامبر دارای تجربهی وحیانی بوده است، اما برای اینکه تجربهی حضوری خود را در اختیار دیگران بگذارند، آن را تعبیر و به علم حصولی تبدیل کردهاند. ضمن آنکه احکام فقهی، محصول تجربهی وحیانی نیستند، بلکه محصول جامعهی عربی قبل از اسلام هستند. شواهد و قرائن این مدل را بهتر و بیشتر تأیید میکنند."
آقای گنجی! شما همیشه از پاسخ دادن به این سوال طفره رفته اید که با این همه دلیل برای وحی نبودن قرآن، اساسا چرا باید پذیرفت که محمد تجربه وحیانی داشته است؟! اگر کسی امروز حرفهایی مثل محمد بزند روانشناسان دو نظریه بیشتر ندارند. یا این فرد مبتلا به شیزوفرنی است و یا دروغگو. حالا چرا شما به این سوال پاسخ نمی دهید، نمی دانم.
این شق القمر به نظر من مثل رویت تصویر امام در ماه است. مردم زمان انقلاب هم واقعا تصویر امام را در ماه دیده بودند شق القمر هم مثل همین رویت ماه است. اگر این حکومت تا 500 سال دیگر برپا باشد، احتمالا شخصی مثل بعضی دوستان کلی حدیث و آیه و قوانین فیزیک در اثبات رویت تصویر امام در ماه خواهند آورد.
-- بدون نام ، Jan 24, 2009عدم توجه به بستر تاريخي نزول قرآن، بزرگترين مشكل بدفهمي آقاي گنجي
به نظر من تمام مشكل آقاي گنجي كه قرآن را در برابر علم و مدرنيته شكست خورده مي يابد، اين است كه قرآن را در سير نزول و بستر تاريخي اش مطالعه نكرده است. تصور كرده است، خداوند ظرفيت ها را ناديده مي گيرد و با طاقت هاي مردم در مي افتد. اگر در تاريخ اديان نيز مطالعه كافي داشت، به اين بدفهمي گرفتار نمي آمد. او به تفاوت اديان و امضاي آن از سوي انبياء و به واقع از سوي خدا التفاتي ندارد. او تصور مي كند، شريعت و دين صورت خاصي دارد و اگر صورت آن تفاوت پيدا كرد، ديگر دين نيست، علم و مدرنيته است. آقاي گنجي بايد بداند: همچنان كه حرمت ازدواج خواهر و برادر در عصر و شرايطي ديني است، حليت آن نيز در عصر و شرايطي مثل زمان ازدواج فرزندان آدم ديني است. همچنان كه حرمت نهادن شنبه در يهود و يكشنبه در مسيحيت ديني است، حرمت نهادن جمعه نيز در اسلام ديني است.
نقد مطالب آقاي گنجي مجال موسع مي خواهد و لذا من اينك برخي از مهم ترين نكات را در ذيل مي آورم:
1. حاكم بودن احكام فطري بر احكام قومي
بايد دانست كه احكام دين بر دو بخش است: احكام فطري و احكام قومي.
احكام فطري عبارت از آن احكامي است كه عقل آدمي به آنها حكم ميكند؛ نظير عدالت بورزيد. احسان كنيد. محبت كنيد. ظلم نكنيد. دروغ نگوييد و مانند آنها. اصل و بنياد دين همين احكاماند و چنانچه ساير احكام با اين احكام فطري مخالفت داشته باشد، جزو دين نخواهد بود.
احكام قومي عبارت از آن احكامي كه بر اساس قراردادهاي اجتماعي يك قوم جعل ميشود و بسا از قومي به قومي ديگر و از عصري به عصر ديگر تفاوت داشته باشد. اين احكام لزوماً توجيه عقلي ندارد و بسا بنيادي جز ذوق و سليقه نداشته باشد؛ مانند صد شتر بودن ديه قتل، نصف بودن ديه زن، نصف بودن ارث زن، جواز بردهداري و خريد و فروش برده و نظاير آنها. اين احكام تا جايي كه با احكام فطري مخالفت نداشته باشند، مورد امضاء و تأييد شارع بوده و گرنه تغيير ميكرده و به احكام سازگار با فطرت انساني تبدل مييافته است.
چنان كه آمد، در دين احكام فطري بر احكام قومي حاكم است و احكام قومي تا جايي از سوي پيامبران امضاء و تأييد ميشد كه با فطرت انساني و ارزشهاي اخلاقي منافات نداشته باشد. براي مثال، اسلام هرگز اجازه نداده است، به زنان ستمي روا داشته شود.
2. قراردادي بودن احكام قومي دين
احكام قومي مبناي واقعي و نفس الامري ندارد. براي مثال ديه برده كه نصف ديه آزاد است، به اين جهت نيست كه برده به لحاظ انسانيت و فطرت انساني پستتر از انسان آزاد است؛ زيرا واضح است كه برده و آزاد از نظر انساني مثل هماند و به همين رو برده ميتواند آزاد شود و از همان حقوقي برخوردار شود كه آزاد برخوردار است. زن هم به لحاظ فطرت انساني هيچ تفاوتي با مرد ندارد تا ارث و ديه او به جهت آن نصف مرد باشد و مرد حق داشته باشد، زنش را بزند.
احكام و قرادادهاي قومي در ميان هر قوم و جامعهاي برخاسته از آداب و رسوم و فرهنگ و شرايط تاريخي و جغرافيايي آن است و لذا اين احكام از قومي به قوم ديگر و از عصري به عصر ديگر تفاوت پيدا ميكند. نظر به اين كه آداب و رسوم قومي ذاتي و فطري نيست و تابع شرايط فرهنگي و تاريخي و جغرافيايي است، با تغيير اين شرايط زمينه تغيير احكام برآمده از آنها نيز فراهم ميشود.
براي مثال بردهداري رسمي بوده است كه در شرايط تاريخي گذشته مجاز بوده است؛ اما در شرايط معاصر هرگز امكان بردهداري وجود ندارد. شرايط زندگي در دوره معاصر به قدري سخت شده است كه مردم حاضر نيستند، تعداد فرزندان خود را بيافزايند، چه رسد به اين كه افراد ديگري را به عنوان برده نگهداري كنند. بردگان در دوران گذشته زير يك چادر يا در طويله نيز قابل اسكان بودند؛ اما در شرايط معاصر هرگز چنين چيزي پذيرفتني نيست.
در مورد زنان نيز همين حكم جاري است. اگر در شرايط تاريخي و فرهنگي عرب حجاز عصر نزول اجازه و اقتضاي برخورداري از برخي از حقوق وجود نداشته و اسلام تسامحاً آنها را پذيرفته، مستلزم اين نيست كه در شرايط معاصر كه زمينه و اقتضاي برخورداري زن از حقوق بيشتر وجود دارد، همچنان از آن حقوق محروم باشد.
3. تدريجي بودن اصلاحات ديني در ناحيه احكام قومي
شارع در تغيير آن دسته از احكام قومي كه با احكام فطري و انساني منافات داشته است، طريق تدريج و تساهل و تسامح را پيشه كرده بود تا از رهگذر آن ظرفيت پذيرش مردم براي تغييرات فراهم گردد. براي مثال شراب را يكباره حرام نكرد. در سيزده سال مكه هرگز از حرمت شراب سخن نرفت. در سال اول هجري تنها گفته شد، زيان شراب از سودش بيشتر است. در سال سوم گفته شد، با حالت مستي به مسجد نياييد و به نماز نيايستيد. در سال هفتم گفته شد، شرابخواري رجس و عملي شيطاني است و لذا از خوردن آن باز ايستيد.
چنان كه از ظاهر پارهاي از متون ديني بر ميآيد، در اسلام اصل بر بردهداري نبوده است؛ زيرا يكي از چيزهايي كه مورد توصيه قرار گرفته است، آزادي برده است و كفاره برخي از گناهان آزادي برده اعلام شده بود. بنابراين بناي اسلام بر اين بوده است كه رسم بردهداري برچيده شود، اما به تدريج و لذا اگر پارهاي از احكام بردهداري در آيات قرآن و احاديث معصومين(ع) ملاحظه ميشود، براي دوران گذار بوده است. بردهداري امري عارضي بر اسلام بوده است؛ نه اين كه اسلام آن را تأسيس كرده باشد.
در خصوص زنان نيز همين سنت جريان دارد و بايد گفت، برخي از احكام قومي مربوط به زنان براي دوران گذار بوده و به اين معنا نيست كه در اعصار ديگر لازم باشد، به آن احكام پايبند باشيم و حقوق بيشتري براي زنان قائل نشويم. تحقير زنان چيزي نبوده است كه اسلام آن را تأسيس كرده باشد؛ بلكه در صدد تعظيم زنان برآمده و اگر شرايط قومي و تاريخي بيش از آنچه تحقق يافته، اجازه نداده است، اين مشكل به اصل اسلام مربوط نيست.
در آداب و رسوم و شرايط تاريخي و جغرافيايي عربستان براي زن منزلتي قائل نبودند و لذا عربها اگر صاحب دختر ميشدند، احساس شرم ميكردند و دختران خود را زنده به گور مينمودند. عربها اساساً در ارث سهمي براي زنان قائل نميشدند. اسلام كه آمد، با اين تحقيرها مبارزه كرد.
4. تفاوتهاي جسمي و روحي زن و مرد
ترديدي نميتوان داشت كه مرد و زن به لحاظ جسمي و روحي با هم تفاوتهايي دارند كه اين تفاوتها اقتضا دارد، وظايفي متناسب با تفاوتها بر عهده آنان نهاده شود. براي مثال مرد نوعاً به لحاظ جسمي قويتر از زن و به لحاظ روحي خشنتر از اوست. به همين رو جهاد و مقاتله با دشمن از عهده زن برداشته و نفقه زن بر عهده مرد قرار داده شده است. در اسلام تفاوت ميان زن و مرد مورد توجه قرار گرفته است؛ اما تبعيض ميان آنان قرار نداده است؛ به اين كه معنا مردان را برتر از زنان جاي داده باشد.
5. بدفهمي آيات و روايات مربوط به زنان
-- نكونام ، Jan 24, 2009بايد توجه داشت كه آيات و روايات ناظر به شرايط زمان نزول و صدورش نازل و صادر شده است و بيتوجهي به آن شرايط كه قرائن مقامي فهم آنها به شمار ميرود، موجب شده است، آيات و روايات به درستي فهميده نشود. براي مثال آيه تعدد زوجات ناظر به شرايط اضطراري و خاصي بوده است و براي همان شرايط جايز است و در غير آن شرايط جوازي ندارد. گفتني است كه اين آيه در سوره نساء است و اين سوره پس از آني نازل شده بود كه مردان مسلمان در جنگهاي بدر و احد كشته شده بودند و زنان بيوه و فرزندان يتيم فراواني حاصل شده بود كه نيازمند سرپرستي و حمايت بودند.
فهم صحيح آيات و روايات علاوه بر اين كه در گرو ملاحظه شرايط تاريخي نزول و صدور است، مستلزم اين است كه همه آنها با هم مورد مطالعه قرار گيرند؛ چرا كه يكي از عوامل بدفهمي آنها برخورد گزينشي با آنهاست.
اينك براي حسن ختام برخي از آياتي را كه در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد، ميآورم:
يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ (حجرات،13)؛ اي مردم، ما شما را از مرد و زن آفريديم و گروه گروه و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را از هم بازشناسيد. گراميترين شما نزد خدا پرواپيشهترين شماست.
به موجب اين آيه آفرينش زن و مرد لازمه زندگي اجتماعي بوده و يكي بر ديگري به جهت آفرينش نزد خدا برتري ندارد و برتري آنان از لحاظ پاكي از گناه است.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (نحل،97)؛ هر زن و مرد مؤمني عمل صالح انجام دهد، در روز بازپسين زندگاني پاكي خواهيم داد و نيكوتر از كاري كه انجام داده، پاداش خواهيم داد.
در اين آيه نيز ملاك برتري زن و مرد ايمان و عمل صالح دانسته شده است.
إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ (بروج،10)؛ كساني كه مردان و زنان مؤمن را بيازارند و توبه نكنند، عذاب دوزخ و سوزان براي آنان است.
وَ الَّذينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبيناً (احزاب، 58)؛ كساني كه مردان و زنان مؤمن را بيازارند، بدون اين كه عمل ناشايستي انجام داده باشند، مرتكب بهتان و گناه آشكاري شدهاند.
به موجب اين دو آيه آزردن و ستم كردن بر زنان مستوجب مجازت الهي و آتش دوزخ است.
به هر حال اگر پيامبر اسلام(ص) در اين دوره مبعوث ميشد، بعيد مينمود، احكامي تأسيس كند كه به موجب آنها براي زن حقوقي نصف مرد مقرر شده باشد؛ چون مقتضيات امروزي چنين احكامي را بر نميتابد. اين نشان ميدهد كه احكام مورد بحث متناسب با شرايط تاريخي و فرهنگي عرب حجاز در عصر نزول بوده است و پيامبر اسلام(ص) آنها را به جهت آن كه از رهگذر آنها تقريباً به زنان ستمي روا نميرفته و شرايط آن زمان هم بيش از آن را پذيرا نبوده است، امضاء و مقرر كرده است.
پنهان نيست كه احكامي نظير ديه و ارث زنان و تعدد زوجات و مانند آنها همه روزه مبتلا به نيست و هر از چندگاهي براي برخي از افراد پيش ميآيد. اين در حالي است كه در امور روزمره جانب زنان گرفته شده است. نفقه زن كه بر عهده مرد است، هر روزه است و حتي زن ميتواند از مرد براي كار خانه مزد طلب كند و اين نيز امري هر روزه است. زنان به موجب اين حقوقي كه در اسلام برايشان مقرر شده، اگر بخواهند ميتوانند بر ضد مردان سوء استفاده كنند.
چنان كه در يادداشت قبلي ياد كردم، عدم مطالعه تاريخ تشريع قرآني بدفهمي هايي را براي آقاي گنجي پديد آورده است و من در آن نكاتي را ياد كردم و اينك نكات ديگري را يادآور مي شوم:
1. عقلائي بودن اقتباس آداب و رسوم قومي
چنان كه آمد، احكامي كه منشأ فطري ندارند، مثل نصف بودن ديه و ارث، احكام قومي ناميده ميشوند و برآمده از آداب و رسوم عربي عصر پيامبر اسلام(ص) است و همانطور كه ما آداب و رسوم را از هر قومي ميگيريم و آن را عقلائي ميدانيم، گرفتن اين احكام از اعراب عقلائي تلقي ميشود. ما ايرانيها در گذشته، لباسهاي بلندي به نا قبا ميپوشيديم و كلاه نمدي بر سر ميگذاشتيم؛ اما به تدريج آن لباس و كلاه را وانهاديم و كت و شلواري شديم. بنابراين نميتوان ايرادي گرفت كه پارهاي از احكام اسلام عربي و متعلق به عرب عصر پيامبر اسلام(ص) است. ايراد در جايي وارد است كه احكامي در عصر حاضر قابليت اجرا نداشته باشد؛ مثل اين حكم قرآن كه براي جنگ با دشمن، اسب آماده كنيد. بديهي است كه امروزه، اسب براي جنگيدن با دشمن كارآيي ندارد و آن متعلق به عصر پيامبر اسلام(ص) بود كه اسب بهترين مركب جنگي به شمار ميرفت.
در مورد احكام ويژه زنان مثل نصف بودن ديه و ارث نيز در موردي كه اجراي آنها موجب بيعدالتي شود، بايد تغيير كند؛ چنان كه در خصوص ديه تصادفات مصوب شده است، ديه زن و ذمي(اهل كتاب) با مرد مسلمان برابر است و راه توجيه آن را گفتهاند كه آن از باب تراضي و توافق مؤسسات بيمه و بيمهگذران است. منتها در اينجا دوگانگي در اجراي ديه مشكل جديدي است. چه فرق ميكند كه يك زن در تصادف ماشين كشته شود يا از بام پرت شود. ميتوان بيمه شخص ثالث را از تصادفات رانندگي به ديگر موارد هم تعميم داد و در همه موارد حكم واحدي را به اجرا گذاشت.
2. قابل درك بودن علل احكام
نظر مشهور بر اين است كه علت هر حكم شرعي مثل نصف بودن ديه و ارث زن براي ما روشن نيست و در عين حال دست به توجيه ميبرند و ميگويند، علت آن اين است كه زن نانآور خانه نيست و نانآوري خانه بر عهده مرد است. ديدگاه مشهور اين است كه اگر در آيات و روايات به علت حكمي تصريح شده باشد، ميتوان به آن استناد كرد و بر اساس آن به تغيير حكم به اقتضاي تغيير شرايط روي آورد؛ اما اگر تصريحي نشده باشد، عقل ما قادر به استنباط علت حكم شرعي نيست و آن رازي الهي است و بشر قدرت درك آن را ندارد؛ اما من معتقدم، امروزه رازآلود خواندن احكام و مناسك دين و احمق خواندن مردم نسبت به آن، بدترين دفاع از احكام دين است. دين و شريعتي كه عقلاني و عقلايي نباشد، به درد مقلدان و متعبدان چشم و گوش بسته ميخورد؛ نه به درد جوانان فرهيخته و دانشآموخته كه ميخواهند تمام راز و رمزها را كشف كنند و فضاي اينترنت، جهان را چون دهكدهاي براي آنان كرده است.
اساساً، احكام دين رازآلود نيست؛ زيرا آنها يا فطرياتاند، نظير عدالت بوزيد و احسان كنيد كه همه با عقل فطري خود، حسن و درستي آنها را درك ميكنند؛ يا قوميات است، نظير اسب آماده كنيد و هفت بار دور خانه خدا بچرخيد كه صرف قرارداد و آداب و رسوم عرب عصر پيامبر(ص) و قبل از آن است. اين احكام چيزهايي نيستند كه از آسمان آمده و به زور بر مردم تحميل شده باشند، بدون اين كه به راز و رمز آنها آگاه باشند. اين احكام جعل بشر است و خود بشر آنها را بنيان نهاده است؛ حال چگونه خود به راز و رمز آنها آگاه نيست؟ خاستگاه و راز و رمز آنها عبارت از همان آداب و رسوم عرب است و پيامبر اسلام(ص) اين آداب و رسوم را تا جايي كه با فطريات مخالفت نداشته، امضاء و تأييد كرده است. اندكي توجه به شرايط تاريخي و جغرافيايي و فرهنگي آن عصر كافي است كه خاستگاه اين آداب و رسوم شناخته شود.
3. مذموم بودن بدعت در دين
ترديدي نميتوان داشت كه پيامبر اسلام(ص) آداب و رسوم عرب عصر خود را در مواردي كه مخالفت با فطرت نداشته، امضاء كرده است و اگر آن بزرگوار در قوم ديگري يا در عصر ديگري هم مبعوث ميشد، آداب و رسوم همان قوم و عصر را امضاء و تأييد ميكرد و لو آن كه آن آداب و رسوم با آداب و رسوم عرب عصر خودش متفاوت بوده باشد؛ چنان كه پيامبران گذشته، هركدام كه در ميان قومش مبعوث شد، همان آداب و رسوم آنان را امضاء و تأييد كرد. روز عبادت قرار دادن شنبه و قبله ساختن خانه در يهود از آن جمله است.
بنابراين با تغيير احكام قومي دين، بنيان دين بر نميافتد. اصل و بنيان دين، همان فطريات است كه هرگز قابل زوال نيست؛ چنان كه خداي تعالي خطاب به پيامبر اسلام(ص) فرمود:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (روم،30)؛ رويت را حقگرايانه به جانب دين برپا دار. آفرينش خدا كه مردم را بر آن آفريد. هيچ تبديلي در آفرينش خدا رخ نميدهد. آن دين پايدار است.
منتها اين به اين معنا نيست كه تغيير همه احكام قومي روا باشد. اگر بناي بر اين شود كه همه احكام قومي به صرف اين كه به عرب عصر پيامبر(ص) تعلق دارد، تغيير كند، هرج و مرج فراوان در احكام و مناسك ديني پديد ميآيد. براي مثال، اگر هركسي نمازش را به زبان خود بخواند، آشكار است كه چه آشفتهبازاري پديد خواهد امد. البته در نماز مستحبي كه به جماعت خوانده نميشود، اشكالي ندارد كه هركسي آن را به زبان خودش بخواند؛ اما در نماز واجب كه به جماعت خواندن آن سنت و مورد تأكيد است، اگر هركسي به زباني بخواند، به وضوح، مشكلات فراواني را به همراه خواهد داشت. خلاصه آن كه اصل عقلي قبح هرج و مرج اقتضا ميكند، در احكام و مناسك ديني تغيير و اختلافي پديد نيايد.
4. پرهيز از جمود در احكام دين
-- نكونام ، Jan 24, 2009دين بايد در هر زماني بتواند نيازهاي معنوي و اخلاقي انسانها را پاسخ دهد و لذا بايد آموزهها و احكام آن به گونهاي عرضه شود كه مطابق مقتضايات و نيازهاي عصري باشد. هر زمان بايد تقرير و قرائت و تفسير جديدي موافق نيازهاي متغير انسانها و جوامع به دست داد. اگر در روزگاري خون و شطرنج و مجسمه و موسيقي به اقتضاي شرايط عصر خودش حرام بود، نميتوان بر گذشته باقي ماند و بر احكام گذشته جمود ورزيد و شرايط و مقتضيات جديد را ناديده گرفت. بايد با درك علت و مناط احكام به تغيير احكام و مناسبسازي آنها متناسب با شرايط عصري دست زد. نميتوان، همانطور كه در گذشته بردهداري جايز بوده است، در اين روزگار نيز تجويز شود. جامد بودن دين، آن را افيون ملتها ميسازد و از رشد و تعالي باز ميدارد.
هر پيامبري هم كه در هر عصري ميآمده است، با شرايط و مقتضيات متطور و متحول عصر خودش همراهي ميكرده است. نسخ ميان ديني و درون ديني چيزي جز همراهي دين با مقتضيات و شرايط متحول عصري نيست. اساساً فلسفه نسخ عبارت است از تغيير احكام به اقتضاي تغيير مصالح و مقتضيات، و بي ترديد مصالح و مقتضيات هم ثابت نيست و تغيير آنها به عصر پيامبر اسلام(ص) اختصاص ندارد. بنابراين نسخ امري ساري و جاري است و امروزه هم بايد شاهد تغيير احكامي باشيم كه شرايط و مقتضياتش را از دست داده اند. مرحوم آيت الله معرفت، نظريهاي به نام «نسخ مشروط» به دست داده است كه به موجب آن، هر حكمي كه منسوخ شده است، چنانچه باز شرايط مربوط به آن حكم برگردد، حكم مربوط نيز احيا ميشود. بايد افزود كه اساساً هر حكمي كه در اسلام منسوخ شده، بر اثر تغيير شرايط و مقتضيات بوده است و تمام نسخها نسخ مشروط است. به نظر ميرسد، اين كه علماي ما ميان مقوله نسخ و مقولاتي چون احكام متغير و احكام ثانويه و اضظراري تفاوت قائل شدهاند، توجيه معقولي ندارد و اساساً نسخ چيزي جز همينها نيست.
راه گريز از جمود در دين و موافق سازي دين با شرايط و مقتضايات عصري، عقلاني كردن دين و استنباط علل و مناطات احكام به وسيله عقل است. ما ميتوانيم، با الغاي خصوصيات قومي احكام و با نظر به احكام فطري و عقلي به استنباط علل و مناطات احكام دست پيدا كنيم و احكام ديني را روزآمد سازيم.
الله یک دوستی دارد به نام ابراهیم
-- ذوالفقار علی ، Jan 25, 2009میخواهد که او را بیازماید تا بداند که تا چه حد در فرمانبری از او اخلاص دارد
در رؤیا به او میگوید که باید پسرت را سر ببری
ابراهیم فردا کارد تیزی را آماده میکند، پسرش را برمیدارد می برد تا سرش را ببرد
پسر را به رو می خواباند، کارد را بر پشت گلویش میگذارد، و لحظه ای که میخواهد کار را تمام کند الله به او بانگ می زند که این فقط یک آزمایش بود برای آنکه بدانیم تو تا چه حد در دوستی ات اخلاص داری
اکنون این گوسفند راکه برایت فرستاده ایم بگیر و سرش را به جای پسرت ببر
تو در آزمایش سربلند بیرون آمده ای
من هم مثل فرشاد معتقدم آقای گنجی در نوشته آینده خود بهتر است در مورد دیدگاه خود در مورد تجربه وحیانی یک فرد توضیح بدهد که بر اساس مطالعات تاریخی و مطالعات اجتماعی ایشان بر روی گذشتگان و افراد حال حاضر چهان چه کسان دیگری تجربه وحیانی داشته اند و آقای گنجی ، دقیقا کدام مورد انسان ها را دارای تجربه وحیانی می دانند .
معیار تجربه وحیانی ، ادعا است ؟
آیا افرادی هم بوده اند که تجربه وحیانی نداشته اند و الکی گفته اند داشته اند که ما بتوانیم ایشان را با محمد که جناب گنجی معتقدند تجربه وحیانی داشته اند مقایسه کنیم ؟
در بین افراد داری تجربه وحیانی محمد چه جایگاهی دارد ؟ آیا تجربه او برتر از سایرین بوده است ؟
داشتن چنین تجربه ای از نظر آقای گنجی یک ارزش محسوب می شود یا میتواند نشانه چیز دیگری مثل یک بیماری باشد ؟
آیا نظریه تجربه وحیانی مقابل نظریه دروغگو بودن گوینده قرار می گیرد ؟
-- پیمان روشن ضمیر ، Jan 25, 2009فارس:
اکبر گنجی که اخیرا دیدگاههای عجیبی درباره چمایت از همجنس بازان و بهایی ها مطرح کرده بود این بار پس از انکار امام زمان سخنان موهنی درباره امام زمان به زبان آورد.
وی در یادداشت جدید خود که تحت عنوان " پاسخ به تحدی قرآن" منشر شده ادعاکرده که داستانهای تاریخی . برخی مطالب نقل شده در قرآن با عقل و علوم تجربی تعارض دارد و به بحث در این زمینه پرداخته است.
-- م.ر.ل.ی از مشهد ، Jan 25, 2009گنجی!!!
یادته وقتی در همین تحدی قرآن از تاریخ روحانیات مسیحی در مقابله با علوم و عقل گفتی و اضافه کردی دینکاران مسلمان برای اینکه به این بلا دچار نشوند دست به چه کارهای زدند؟؟؟؟
حال صدا دوباره از همونجا در میاد.
درنظر بگیر هیئت مرگ 3 نفره کشتار 67 برای فرار از محاکمه با شتر فرار کنند!!!!!!!
هر چند که اصل کاری الان مرده و براش مقبره درست کردند.
قران مثل خورشیدیست در عالم فهم بشر که بواسطه محمد بوجود امده.
ایا میتوان گفت که خورشید از خدا نیست؟
ایا میتوان گفت که در زیر نور خورشید چه جنایات و گناهانی که انجام نشده َ پس این خورشید از خدا نیست؟
ایا میتوان گفت که جهد بشر در فهم خورشید خود در تکامل و تغییر و تقابل بوده پس این خورشید است که منبع نفص است؟
آیا میتوان گفت که چون خورشید هست دیگر نیازی به نور دست بشر نیست؟
من تعجب میکنم چطور ممکنه کسی خودش رو منتسب به سروش فکر بداند و چنین سست و لرزان استدلال کند.
-- مهدی ، Jan 25, 2009آقای گنجی
-- فرشاد ، Jan 25, 2009شما در سراسر قران محمدی عنوان کردید که هیچ دلیلی بر کلام الله بودن قرآن از جانب مذهبیون ارائه نشده و از همه منتقدین هم خواستید که اگر دلیلی دارند بیاورند. و هیچ کس هم دلیلی بر کلام الله بودن قران نداشت. تنها دلیل مذهبیون همان ادعای خود قران است که می گوید اینها وحی و کلام خداست. در حقیقت مدعیان کلام الله بودن قران، اینرا در حوزه ایمان می دانند و دلیلی خارج از حوزه ایمان ندارند. حالا من از شما یک سوال دارم. دلیل شما بر اینکه محمد تجربه وحیانی داشته، چیست؟! آیا ادعای تجربه وحیانی داشتن محمد، مانند ادعای کلام الله بودن قرآن نیست؟ به نظر می رسد که شما هم هیچ دلیلی برای اثبات تجربه وحیانی محمد ندارید. در حقیقت ایرادی که شما به پیروان کلام الله بودن قرآن می گیرید، به خود شما هم وارد است. مگر اینکه جنابعالی صرفا به دلیل جلوگیری از تکفیر مذهبیون این گونه سخن گفته باشید که در این صورت بر شما حرجی نیست. ولی ما از کجا باید بفهمیم منظور واقعی شما چیست وقتی جوابی به این سوال نمی دهید؟!
استاد معارف ما میفرمود ربالمشرقین و ربالمغربین که در قرآن آمده یعنی زمین گرد است چرا که فقط در صورت کره بودن غرب یک چیز می تواند شرق دیگری باشد و جالب اینکه پس از سوال یکی در مورد اینکه ابتدا از آیه فوق فهمید ه اید زمین گرد است یا پس از اثبات گردی زمین فهمیده اید که آیه فوق در مورد آن نازل شده است که ایشان به سختی برآشفتند و هاکذا
-- عیلرضا ، Jan 25, 2009چرا علمای اعلام نمی نشینند و بر اساس آیات الهی یک مشکل بشری یا یک ابهام فیزیک یا شیمی یا پزشکی را حل کنند تا ما آرزو به دل نمانیم که تا مسایل حل نشود منظور قرآن معلوم نمی گردد
اَقای گنجی هرچه زودتر دلیل خود را مبنی بر تجربه وحیانی داشتن پیامبر اعلام کنندتا به شکست محکوم نشوند. وگرنه ایرادی که به دیگران میگرفتند که نامدلل حرف میزنند به خود ایشان وارد است.
-- محمد رضا ، Jan 25, 2009در خبرها بود که اخیرأ تعدادی از «زائران» ایرانی قبور ائمه در عراق بر اثر انفجار کشته شدند. تلفات مالی واحساسی وذهنی چند صد ساله در این خصوص کم بود ، تلفات جانی هم اضافه شد! در این مورد و بمناسبت ایام محرم(!) نکاتی را عارضم.
- محل دفن امام حسین:
پس از کشته شدن حسین توسط دایی خویش ( شمر دایی عباس و جعفر بن علی بود) و بحکم قاضی شرع اسلام(شریح قاضی که مورد تاییدامام علی بود) ، سر او و چند تن دیگرازتن جدا و به شام برده شد.
روایات مختلف در مورد محل دفن سر حسین نوشته اند. از انجمله: شام ، مصر (محلی بنام راس الحسین) ،مدینه و کربلا.
*اجساد بی سر حسین و همراهان توسط افراد بنی اسد که در محل می زیستند دفن شدند. بعدأ مقبره ای برای آن بنا شد.
* در زمان هارون ، او دستور داد آن مقبره و محل ویران شود. مامون ، اما ، دستور باز سازی دوباره آنجا را داد و بناهای دیگری در مجاورت آن ساخته شد.
در زمان خلافت متوکل ، بدلیل کینه او از خاندان امام علی ، مقبره حسین و همه بنا های اطراف ویران شدند.زمین آنجا شخم زده شد و در آن زراعت شد ؛ بوجهی که شناسایی محل دفن امام حسین کاملا غیر ممکن شد.
جانشین متوکل از نو در محلی تخمینی ، دستور ساخت مقبره وضریح جدیدی داد.
از آن به بعد امیران وشاهان ایرانی از آل بویه تا شاهان قاجار آرامگاه مذکور را گسترش دادند . بر اثر خرافه پراکنی آخوندهای شیعه غالی ، میلیونها دلار از دسترنج مردم ایران در طول سالیان بسیار به جیب مفت خوران ضد ایران ، بشکل نذورات ، روانه گشته ومی گردد.
* اسف ا نگیز تر اینکه مستبدین حاکم بر ایران ، اینگونه فرومایگی ها را بعنوان «ارزش» تبلیغ میکنند. برای نمونه به نوحه مداح ولی فقیه در تهران توجه کنید:
هر که می خواد هر چی بگه!
آی هر که می خواد هر چی بگه!
من سگ کوی زینب ام !
من سگ کوی زینب ام!!
بیزار از ریا
-- بیزار از ریا ، Jan 25, 2009بسم الله الرحمن الرحیم
-- ابوحفص ، Jan 25, 2009قبل از هر چیزی باید دانست که اسلام ادامه ادیان راستین قبلی است.خیلی از عادات قومی در واقع اعمال دینی بودند که ادیان راستین قبلی آورده بودند و جزو دین بودند که مقداری از آنها را مردم تحریف کرده بودند. اسلام آن قسمتهایی را که تحریف شده بود دوباره به حالت قبلی و بهتر از قبل در آورد و قسمتی دیگر را به آن افزود.بنابراین اگر مثلا یهود قصاص میکرد همانطور که قران میگوید دستور خدا را اجرا میکرد و اسلام با این دستور موافق بود. اما در مورد حقوق زن،مردان عربستان وجود دختران را مایه ننگ می دانستند.اگر شخصی فوت میکرد و از او چند زن میماند همه ی زنها به پسرش می رسید. و دختران را زنده به گور میکردند این وضعیت در ایران،روم،چین و دیگر کشورهای دنیا البته کمی ملایم تر نیز موجود بوده است.مثلا:در كتاب «ماديان هزار داستان» که از کتب زرتشتیان است آمده است شوهر در صورتي كه از عهده ي مخارج زن وفرزند بر نمي آمد می توانست آنها را بفروشد.
مورخان مقام زن در چين عصر كنفوسيوس را اينچنين به تصویر می کشانند . “پدر خانواده حق فروش زن و فرزندان وحتي كشتن آنها را نيز داشت و اصولاْ زن پس از مرگ شوهر براي نشان دادن وفاداري خود به شوهر محكوم به خودكشي مي شد”. فوشوان ، بانوي هنرمند و انديشمند چين قديم مي گفت : «زن بودن چه غم انگيز است. در زمين چيزي به اين كم بهايي نيست، وقتي دختري بدنيا مي آيد كسي شاد نميشود و خانواده بر او ارجي نمي نهند».
ویل دورانت در مورد اوضاع زنان در روسیه قدیم می نویسد:پدر دختر به هنگام فرستادن او به خانه ي شوهر او را آهسته تازيانه ميزند وپس ازآن تازيانه را بدست داماد ميدهد تا بدين وسيله به او بفهماند كه تنبيهات لازم از آن به بعد ، به دست كسي اجرا خواهد شد كه جوانتر است .در ميان مصريان قديم مرسوم بود كه هر ساله براي زياد شدن آب نيل ، دختري را چنان آرايش ميكردند كه انگار به خانه ي بخت مي رود اما در نهايت بيرحمي و سنگدلي اورا به آب نيل مي انداختند. امابعداز اسلام :زن در انتخاب شوهر اختیار کامل دارد و هیچ کس حق ندارد بدون اجازه او را به همسری کسی درآورد…. در صورتیکه شوهر ظالم بدخو یا عقیم باشد زن حق طلاق دارد…. در صورتیکه زن بیوه یا مطلقه شود بدون هیچ قید و شرطی و بدون آنکه نزدیکان شوهر اولش دخالتی داشته باشند میتواند شوهر دومی اختیار کند…. پیامبر اسلام فرمود: بهترین شما کسی است که به زنش خوبی کند و با خانواده اش مهربانتر باشد… زن هرچقدر که دارای مال و ثروت باشد نفقه اش بر عهده مرد است … خداوند در آیات مختلف زنان و مردان را برابر و در کنار هم قرار میدهد( مردان را سهمی است از آنچه کسب کردند و زنان را نیز سهمی است از آنچه کسب کردند) نساء 32…… و کسی که از شما چه زن و چه مرد با داشتن ایمان عمل صالح انجام دهد پس آنها داخل بهشت میشوند نساء آیه 124………. پیامبر اسلام در مورد تربیت دختران فرمود: کسی که مسئول و سرپرست دو دختر تا وقت بلوغ آنها باشد من و او در روز قیامت اینچنین هستیم و انگشتانش را به هم چسباند و در جای دیگر فرمودند: کسی که بواسطه دختران به مشکلی گرفتار شود و باز به آنها احسان و نیکی کند آنها در روز قیامت برای او پرده ای در مقابل آتش میشود شخصی از پیامبر سوال کرد: مستحق ترین فرد برای رفتار خوب و پسندیده کیست؟ پیامبر فرمود : مادرت.. باز پرسید بعد از آن؟ بازم فرمودند مادرت بار سوم پرسید بعد از آن کیست در جواب فرمودند مادرت و شخصی پرسید بعد از آن؟ پیامبر پاسخ دادند پدرت…پیامبر اسلام حتی در حجة الوداع نسبت به مردان می فرماید:شما را به نیکی در مورد زنان توصیه می کنم…..در جایی دیگر می فرماید:جز کریمان کسی زنان را گرامی ندارد و جز فرومایگان کسی آنان را خوار نشمارد.اینها نمونه هایی از این دست بود.
فرشاد عزيز و محترم تا آنجا كه من فهميده ام براي پذيرش ادعاي محمد ابن عبدالله، مبني بر داشتن تجربه وحياني نمي توان استدلال عقلي ارائه كرد و همه مختار هستند كه بنا به ايمان خود آن ادعا را صدق يا كذب بدانند. از بقيه دوستاني كه برداشت ديگري دارند خواهش ميكنم براي روشن شدن موضوع آن را مطرح كنند.
-- سعيد ش ، Jan 25, 2009- آقاي نكونام، فرمان قتل كسي كه نمي خواسته مسلمان شود آيا فطري است؟
-- زضا ، Jan 25, 2009- حرفهاي شما در واقع تاييد سخنان آقاي گنجي است . در مقام مقايسه در برابر معرفت امروز بشر است كه مجبور شده ايد بگوييد آن احكام مربوط به آن دوران است و شامل همه زمانها نمي شود و الا در كجاي قرآن به اين تئوري شما صحه گذاشته شده است؟
آقاي عزيز، تا وقتي كسي مثل آقاي گنجي جسورانه، تابوشكني نكرده، كتاب هايي مانند الميزان چاپ مي شود، سخنراني هاي آملي و مصباح يزدي وامثال اينها انجام مي شود و بسياري مطالب در تاييد خشونت و بيدادگري در اسلام و قرآن بيرون مي آيد اما از شما دم بر نمي آيد و هيچ جا از شما و امثال شما كسي را نديديم كه به نام دفاع از قرآن در مقابل مدعيات مذكور قد علم كند و از انساني بودن قرآن دفاع نمايد. به محض اين كه اين مقالات بيرون آمده در يك عملكرد انفعالي در مقابل آقاي گنجي موضعگيري مي كنيد؟ اگر آقاي گنجي ديگر مقاله اي ننويسد كار شما تمام مي شود؟ ديگر نيازي به روشنگري در مورد اسلام و رد خشونت در اسلام نمي بينيد؟ اين حركت شما در واقع كمك به همان اسلام خشونت طلب است زيرا فقط در زمان طرح مطالب اعتراضي به صدا در مي اييد تا مخالف را از ميدان به در كنيد. بعد از آن انگار نه انگار كه بلندگوي قرآن در دست آخوندهاست و بر طبل خشونت مي كوبند.
شما حتي در نوشته هايتان جرات نكرده ايدصريحاً گفته هاي ظالمانه طباطبايي را رد كنيد.
آقای علیرضا به نکته جالبی اشاره کردی. البته می تونستی از استادت بپرسی خدا که در سوره الرحمن آیه 17 از دو مشرق و دو مغرب سخن گفته (واین دلیلی بر کروی بودن زمین است!!) پس چرا در سوره شعراء آیه 28 از یک مغرب و یک مشرق صحبت کرده و در سوره معارج آیه 40 از مشارق ( بیش از دو مشرق) و مغارب (بیش از دو مغرب) سخن گفته؟!
-- فرشاد ، Jan 25, 2009همان طور که گفتم مذهبیون اول هدف را مشخص می کنند و بعد بر مبنایش از قرآن معنا سازی می کنند!
با نظر جناب كديور در خصوص معيارهاي پذيرش احكام خصوصا ملاك قرار دادن عقل و عدالت موافقم. برخلاف نظر علامه طباطبايي. چطور 1400 سال پيش معيار پذيرش را عقل مي دانستند و بعضا بحث و جدل (اصحاب باالمشافهه) مي كردند و حال با تكامل و پيشرفت انسان در تمامي ابعاد اين معيار را كنار نهيم!
-- s_ahmad ، Jan 25, 2009ولي با اين نظر وي كه همهی احکام دین در صدر اسلام و در عصر نزول عادلانه، عقلایی (قابل گفتگوی خردمندانه) و برتر از راهحلهای رقیب بودهاند موافق نيستم چرا كه با اندك تاملي در ارا و عقايد ان زمان و حتي ايرانيان در بيخ گوش اعراب و مراجعه به پيشينه سلمان فارسي كه وسعت اطلاعات و تجربياتش حيرت انگيز بوده (به نحوي كه نقل است پيامبر فرموده است چنانچه ابوذر اطلاعات سلمان را داشت همانا كافر مي گشت (نقل به مضمون)) و يا منشور كوروش و ... مي توان به راحتي اين فرضيه را رد كرد.
آقای گنجی بسیار سپاسگزارم منابعی که ارائه فرمودید برای من بسیار آموزنده بود .
-- ایرانی ، Jan 25, 2009ضمن اینکه شهامت آقای کدیور در پذیرش برخی حقایق بسیار قابل تحسین است و امیدوارم شیوه کار تمامی مسلمانان متعصب گردد ولی نمیدانم چرا باز هم ایشان اصرار دارند که به ریسمانی نخ نما شده همچنان وصل باشند .حداقل ضرر این کار اینست که درست است که ما هر طور شده حتی سانتیمتر به سانتیمتر کشور عزیزمان را از اسلام عزیز پس خواهیم گرفت ولی امثال آقای کدیور میتوانند مانند سروش و مجتهد شبستری تعداد سانتیمترها را بیشتر کرده و آنرا تبدیل به متر به متر نمایند .
آقاي نكونام
-- علي ، Jan 25, 2009در يادداشت خود فرموديد احكام دو نوعند: قومي و فطري. از شما مي پرسم، آيا روي پيشاني آيات نوشته شده كه قومي هستند يا فطري؟ در كجاي قرآن آمده كه بايد اين حكم را در آينده و براي ديگر ملل به فراموشي سپرد كه در واقع قومي است؟ آياتي كه سازگار با فطرتند(فطري) از آن سبب كه با عقل و خرد و گفتگو قابل اثباتند فطريند، يا اينكه شما آنان را فطري مي دانيد چون با اين جهان بيني و نگاه به مسائل متولد شده ايد؟ اگر پاسخ اول درست است، پس چرا انسانها خود نتوانند با همين عقل و خرد براي خود احكام وضع كنند؟ لابد عقل فقط به درد انتخاب مي خورد؟ برده و آزاد در نظر شما مانند همند ولي در زمان پيامبر اينگونه نبود، آيا شما مي توانيد ثابت كنيد پيامبر مخالف برده داري بوده است؟ تمامي سفارشاتي كه در مورد "ترحم" به برده و اذيت نكردن او آمده، از نوع سفارش كردن به محبت به حيوانات است. در واقع پيامبر سفارش مي كردند كه با حيوانات هم مهربان باشيم، مي دانيم كه حيوانات از انسان كم ارزش ترند؛
فرموديد برده هم "مي تواند" آزاد باشد. اينجا را قبول كنيد كه اشتباه كرديد، چرا كه برده نمي تواند آزاد باشد مگر اينكه اربابش "بخواهد".
احكام قومي جزء اجتماعي دين هستند، اگر آنها را ناديده بگيريد يا الآن بلا استفاده بدانيد، در واقع جزئي از دين1 را بنا به مصلحت كنار گذاشته ايد. اگر مي توان آيات قتال و مربوط به برده و سهم كمتر زنان و.... را تاويل كرد، چرا نتوان آياتي كه به گفته شما صريحا الفاظ قرآن را از جانب خدا مي داند، تاويل كرد؟(با توجه به اينكه ذهن مردم آن زمان پر از تصاويري از خدايان بود و براي پذيرفته شدن اسلام و قرآن، نياز بود به زبان قوم حرف زد) اين نكته را يادآوري مي كنم كه منسوخ يا متشابه يا موقتي دانستن بعضي آيات مربوط به مفسر است.
يكي ديگر از اشتباهات شما اين بود كه فرموديد نمي توان در دنياي امروز كه خرج فرزندان را به زور مي دهيم، يك برده نيز روي دست خود بگذاريم! فراموش كرديد كه از برده براي كار نيز مي توان استفاده كرد و از او كار كشيد.(گمانم برده را با خدمتكار اشتباه گرفتيد!)
در مورد اصلاح تدريجي احكام طور ديگر نيز مي توان نظر كرد، پيامبر رفته رفته پخته تر مي شد و حقايق بيشتري برايش آشكار مي شد و احكام را تصحيح مي كرد. نه اينكه خدا اين را مي خواست. ضمنا قدرت گرفتن پيامبر در دوران مدينه را هم فراموش نكنيد، يك حاكم بهتر مي تواند حكم بدهد.
يك مغالطه ديگر شما نيز اين بود كه چون برده داري توسط اسلام تاسيس نشده، لذا پيامبر آن را قبول نداشته اند؛ واضح است كه بسياري از مسائل تاسيس پيامبر نبود، ولي تاييد پيامبر بود. اين سخن شما مانند ماركسيستهاست كه مي گويند چيزي كه در شوروي و ديگر كشورهاي ماركسيستي اجرا شد، تئوريهاي ماركس نبود، ولا به اين روز نمي افتاد؛ آنها نيز اول به حقانيت ماركسيسم پي برده اند، بعد مي خواهند آن را بيازمايند!
در مورد بستر تاريخي متن مسئله عميق تر است، چرا كه اگر بتوان قسمتي كه صريحا در آيات و روايات رويش تكيه شده را با برچسب قومي، موقتي، منسوخ، متشابه و... كنار گذاشت، در مورد ديگر آيات نيز مي توان اين كار را كرد(اينجا وحياني بودن الفاظ قرآن- كه هيچ كجا نيز به صراحت رويش تكيه نشده، معني وحي در زبان عرب باديه نشين، اشاره كوتاه به چيزي است)
آقای گنجی فرموده اند:
«شعار اسلام، پیروی از حق است، اما شعار دنیای غرب، پیروی از نظر اکثریت و خواست آنان است. اکثریت گرایی جوامع غربی، به آزادیای منتهی شده که لوازم غیرقابل قبول بسیاری دارد». و سپس در مفهوم حق و اکثریت مغالطه های عجیبی کرده اند.
کجای شعار غرب و حتا دموکراسی «پیروی از نظر اکثریت و خواست آنان است!؟»
مثل اینکه علاوه بر بازخوانی قرآن، نیاز است تا ایشان مباحث مربوط به دموکراسی و آزادی غرب را هم دوباره بخوانند. به خصوص آرای توکویل درباره ی دموکراسی و اینکه لزوماً نظر اکثریت نظر حق و صحیح نیست. بلکه باید به نظر اکثریت احترام گذاشت. نه اینکه در مقابل آن کوتاه آمد یا همرنگ جماعت شد.
---
عیسا مسیح می گوید: از راهی بروید که روندگان آن اندک باشند...
***
انتهای سخنان آقای گنجی به این می رسد که یا باید قرآن را کلام محمد دانسیت و احکام را مربوط به همان زمان و یا طبق نظر کدیور و نراقی و به تبع اولا شاه ولی الله دهلوی و نیز نظریه ذاتی-عرضی دین سروش، تمامی احکام و فقه قرآن را بالعرض و مربوط به زمان مشخص دانست که این با کلام الله بودن قرآن منافاتی ندارد.
آیا چنین چیزی نیاز به اینهمه نوشته داشت؟
ضمن اینکه آقای گنجی در پاسخ به نقد آقای نراقی چندین بار فرموده اند که دلیلی برای کلام الله بودن قرآن بیاورید. خوب اگر بنا به چنین شیوه ی گفتگویی بود همان ابتدا این یک جمله را می آوردید و بحث را کوتاه می کردید.
-- صحرایی ، Jan 25, 2009به قول یکی از خوانندگان حالا نوبت آقای گنجی است که برای منشأ وحیانی بودن کلام محمد دلیل بیاورند. (چیزی که عوض داره گله نداره!)
موفق باشید
فکر میکنم هنوز حتی ناقدان و مخالفان دین و مذهب هم به عمق داستان سرایی و در یک کلام خطرناک بودن اسلام برای نوع بشر پی نبرده باشند.
-- َاران ، Jan 25, 2009ایا اگر ملاهای ایران قدرتی در حد امریکا داشتند ریشه بشر را نمی کندند و میان مسلمان شده و مردن مخیرشان نمی کردند؟
کسانی مانند جنتی بر هستی مردم بیچاره ایران حاکم شده اند و خود را نماینده خدا میپندارند و طبیعی است که نماینده خدا برای پیاده کردن حکم خدا به هر کاری مجاز است.
بهتر است به جای اینکه بگوییم اگر خدا نباشد هر کاری مجاز است بگوییم اگر خدا باشد هر کاری مجاز است.
اشتباهی که ملت ایران مرتکب شد میتواند بسیار زیانبار باشد.
در کامنت ها بعضاً مواردی را می بینیم که دوستانی به ویژگی های خارق العاده اماکن متبرکه اشاره می کنند. من شخصاً تاکنون نه شفا یافتن کسی را در این اماکن دیده ام و نه از دوستان و آشنایانم کسی شاهد چنین چیزهایی بوده است. یعنی بطور کلی به چنین ادعاهایی باور ندارم اما موردی هست که خودم از نزدیک دیده ام و خیلی دوست دارم حقیقتش برایم روشن شود. قضیه این است:
-- کامران ، Jan 25, 2009در بهشت زهرای تهران در قطعه های مربوط به شهدا قبری هست مربوط به شهید پلارک(polarak) (اگر درست به خاطرم مانده باشد اسم کوچکشان احمد بود اما مطمئن نیستم). وارد بهشت زهرا که بشوید از هر یک از مأمورین انتظامات بپرسید، نشانی دقیق قبر را به شما خواهند داد. همینکه به قبر نزدیک می شوید بوی عطری حس می کنید و وقتی بر سر قبر می رسید بوضوح بوی عطری را از ناحیه قبر احساس می کنید. تأکید میکنم و سوگند می خورم این چیزی که می گویم مشاهدات خودم هست. کاملاً پیداست که بوی عطر از همین قبر است. من سه سال پیش برحسب اتفاق سر از آنجا در آوردم و از استشمام بوی عطر حیرت کردم و از آن زمان تاکنون برایم تبدیل به علامت سوالی شده است. کسانی که ساکن تهران هستند می توانند با مترو و کمتر از سه ربع ساعت به آنجا بروند و خودشان از نزدیک قبر را ببینند. این چیزی نیست که متعلق به گذشته باشد و همین امروز هم می توان آن را دید و درباره آن قضاوت کرد. پرس و جوهایی کردم. اینجور گفتند که این شهید و مادرش در طول زندگی بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشته اند. گویا مادرش که شنیدم هنوز هم در قید حیات و ساکن تهران است هر هفته بر سر مزار فرزندش می رفته و آنرا با گلاب می شسته و زیارت عاشورا می خوانده است. یک هفته که طبق معمول آنجا می رود فراموش می کند گلاب با خودش ببرد. شدیداً ناراحت می شود. اما به یکباره از خود قبر بوی عطری برمی خیزد که از چند سال پیش تا امروز باقی مانده است.
تأکید می کنم که نمی دانم این داستان شهید و مادرش راست است یا دروغ اما اصل قضیه که برخاستن بوی عطر از قبر است را خودم از نزدیک دیده ام. حتی دیدم کسانی که بر سر قبر می آیند پس از شستن قبر با آب معمولی، اندک مانده های آن را جمع می کنند و با خود می برند. ازشان پرسیدم چرا اینکار را می کنید، گفتند اولاً تبرک است ثانیاً آبی که روی قبر ریخته می شود، پس از چند دقیقه بوی عطر را به خود می گیرد. این را می بریم تا به دوستانمان در تهران یا شهرستان نشان دهیم.
خیلی روی این قضیه و اینکه چه کلکی می تواند در کار باشد فکر کردم اما ظاهراً کلکی در کار نیست. از دوستان عزیز، خواهشمندم خودشان تشریف ببرند بهشت زهرا و قبر را از نزدیک ببینند و بعد نظرشان را بیان کنند. خیلی مایل هستم حقیقت امر را بدانم.
بعضي از دوستان خرده گرفته اند كه گنجي بايد دلايل برحق بودن اسلام و راستگو بودن پيامبر را ذكر كند. به نظر من هم بد نيست ايشان در اين خصوص نيز بنويسند، ولي مسئله اساسي اينجاست كه حقوق بشري كه گنجي از آن صحبت مي كند، اديان را پذيرفته و حتي خود گنجي نيز از پلوراليسم و حتي ديني جديد مثل مورمون ها دفاع مي كند و خواستار دادن حق به آنان مي شود. شايد دوستان معناي درست پلوراليسم را نمي دانند، وگرنه نمي گفتند چه دليلي بر برحق بودن پيامبر اسلام وجود دارد. دليلش همان است كه ديگر اديان- حتي آنهايي كه به تاييد اسلام نرسيده است- به عنوان دين به حساب مي آوريم و قائل به حضي از حق داشتن براي آنها هستيم.
-- علي ، Jan 25, 2009درود بر گنجی
-- buglar ، Jan 25, 2009از این امرء القیس بیشتر بفرمایید و سرنوشت او باتشکر
تطابق اشعار امرؤ القیس با آیات قرآن کریم:
-- ذوالفقارعلی ، Jan 25, 2009دنت الساعةُ وانشقَّ القمر | عن غزالٍ صاد قلبي ونفر
(قرآن، سورة القمر ۵۴/ ۱: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَا نْشَقَّ القَمَرُ)
أحور قد حرتُ في أوصافه | ناعس الطرف بعينيه حَوَر
مرَّ يوم العيــد في زيـنته | فرماني فتعاطى فعقر
(قرآن، سورة القمر، ۵۴/ ۲۹: فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ)
بسهامٍ من لِحاظٍ فاتــكِ | فرَّ عَني كهشيمِ المُحتظِر
(قرآن، سورة القمر، ۵۴/ ۳۱: إنا أرسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر)
وإذا ما غــاب عني ساعةً | كانت الساعةُ أدهى وأمرّ
(قرآن، سورة القمر/ ۴۶: بَلِ السَّاعَةُ مَوعِدُهُم وَالسَّاعَةُ اَدهَى وَاَمَرُّ)
كُتب الحسنُ على وجنته | بسَحيق المِسْك سطراً مُختصَر
عادةُ الأقمارِ تسري في الدجى | فرأيتُ الليلَ يسري بالقمر
بالضحى والليلِ من طُرَّته | فَرْقه ذا النور كم شيء زَهَر
(قرآن، سورة الضحی: وَالضُّحَى وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى)
قلتُ إذ شقَّ العِذارُ خدَّه | دنت الساعةُ وانشقَّ القمر
دیگر:
يتمنى المرء في الصيف الشتاء | فإذا جاء الشتا أنكرَهُ
فهو لا يرضى بحال واحد | قتل الإنسان ما أكفرَهُ
(قرآن: قتل الانسان ما اکفره)
دیگر:
و زلزلت الأرض زلزالها | وأخرجت الأرض أثقالها
تقوم الأنام على رسلها | ليوم الحساب ترى حالها
يحاسبها ملك عادل | فإما عليها وإما لها
(قرآن: إذا زلزلت الارض زلزالها، و أخرجت الأرض أثقالها، و قال الإنسان ما لها)
دیگر:
أنا منْ قومٍ كرامٍ | يطعمونَ الطيباتِ
بجفانٍ كالجوابي | وقدورٍ راسياتِ
(قرآن: سورۀ سبا ۳۴، آیۀ ۱۳: وَجِفَانٍ كَالجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ)
وتطابق شعر خنساء (شاعرۀ معروف) با آیات قرآن کریم:
أبعدَ ابن عمرو من آل الشّريد | حلَّتْ به الأرضُ أثقالها
فخر الشّوامِـخُ من فَقْدِه | وزُلزلتِ الأرضُ زلزالها
(قرآن: اِذا زلزلت الارض زلزالها، و اخرجت الارض اثقالها، و قال الانسان ما لها)
تطابق اشعار امیة ابن ابی الصلت ثقفی با آیات قرآن کریم نیز بیار است.
نكاتي ديگر درباره فهم صحيح دين
1. ديني بودن شيوه هاي گوناگون
تاريخ اديان الهي نشان مي دهد كه احكام غير فطري دين صورت ثابتي نداشته است و از قومي به قومي ديگر تفاوت پيدا كرده است. اين سنتي الهي است؛ چنان كه خداي تعالي فرمود: لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً(مائده،48)؛ ما براي هر قومي شريعت و روشي قرار داديم. اگر خدا مي خواست، همه را امت واحدي قرار مي داد؛ اما (چنين نكرد) چون مي خواهد، شما را در آنچه به شما داده است، بيازمايد (كه كداميك به خوبي ها سبقت مي جوييد)؛ پس به خوبي ها سبقت بجوييد. بازگشت همه شما به سوي خداست.
نيز فرمود: لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي اْلأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدًى مُسْتَقيمٍ (حج،67)؛ براي هر قومي شيوه عبادتي قرار داديم كه به آن شيوه عمل كنند. پس كسي با تو در اين امر منازعه نكند و به سوي پروردگارت دعوت كن كه تو بر هدايتي استوار هستي.
بنابراين تفاوت شرايع و احكام ذاتي دين است؛ نه تحميلي بر دين.
2. وجود نسخ و تغيير در ذات دين
بايد دانست كه تغيير احكام غير فطري دين به اقتضاي تغيير مصالح و مقتضيات به معناي شكست دين يا قرآن نيست و اين گونه نيست كه علماي دين به جهت يافتن نقص در دين به رفو كردن آن رو آوره باشند؛ بلكه تغيير احكام كه از ديرباز از آن به «نسخ» تعبير كردهاند، جزو ذات دين است. اين از آن جهت است كه احكام دين بر پايه مصالح و مقتضياتي تشريع شده است و پاره از مصالح عبارت از مقتضيات تاريخي و جغرافيايي و قومي است و آنها نيز احياناً تغيير پيدا ميكنند و لذا احكام مبتني بر آنها ناگزير بايد تغيير پيدا كند.
فلسفه نسخ را تغيير احكام به اقتضاي تغيير مصالح گفتهاند؛ بنابراين نبايد تصور كرد كه اگر ما از تغيير پاره اي احكام سخن ميگوييم، بر اثر مدرنيته به باطل بودن آنها پي بردهايم و حاكي از ناكارمدي دين است؛ بلكه بر اثر مدرنيته دريافتهايم كه آن احكام ديگر نميتواند غرض از تشريع آنها را تأمين كند.
پيشتر مثالي به دست دادم. در قرآن آمده است: وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ(انفال، 60)؛ و براي جنگ با مشركان مكه هرچه مي توانيد، از نيرو و اسب تهيه كنيد تا با آن دشمنان خدا و خود را بترسانيد.
حكم تهيه اسب براي شرايط تاريخي عصر پيامبر اسلام(ص) مناسب بود؛ اما اكنون آن شرايط عوض شده است و ديگر آن حكم نمي تواند غرض حكم را كه ترساندن دشمن است، تأمين كند؛ لذا بايد اين حكم عوض شود و حكمي به جاي آن بيايد كه تأمينكننده اين غرض باشد.
هيچ عاقلي چنين تغييري را حاكي از نقص در دين تصور نميكند. ديگر احكام تاريخي و جغرافيايي و قومي قرآن همينگونه است. هر حكمي در عصر و قوم پيامبر اسلام(ص) بهترين و ممكنترين و ميسورترين حكم بوده است؛ اما اين بدان معنا نيست كه براي اعصار و اقوام ديگر نيز چنين باشد.
3. تقاوت سيره عقلا و نسبي بودن آن
بايد دانست كه سيره و پسند عقلاء در تمام اعصار و امصار ثابت و واحد نيست. اين گونه نيست كه عقلاء اگر امروزه براي هركس يك رأي قائل اند و كسي را صالح براي حكومت مي دانند كه حائز بيش ترين آراء باشد، در گذشته نيز چنين باشد. عقلاء در اعصار گذشته تنها به رأي خبرگان مردم(اهل حل و عقد) مراجعه مي كردند و شيوه اخذ آرا نيز بيعت بوده است.
نيز چنين نيست كه اگر عقلاء امروزه براي زنان نقش و منزلتي برابر با مرد قائل اند، در گذشته نيز قائل بوده باشند. همين كساني كه امروزه منشور حقوق بشر را نوشتند و جريان فمنيسم را راه انداختند، براي زنان حق رأي قائل نبودند و برده داري مي كردند.
دين همه همواره سيره عقلاء را امضاء كرده و در عين حال مردم را توصيه كرده است، در هر روشي كه براي زندگي انتخاب مي كنيد، اخلاقيات را رعايت كنيد: عدالت بورزيد، احسان كنيد، راستگو باشيد و ....
شايد به همين روست كه برخي از علماي ديني معتقدند، احكام ديني در باره روابط ميان افراد بشر ارشادي است و نه مولوي. يعني اين گونه نيست كه اگر خود افراد بشر به احكام ديگري روي بيارود، لزوماً رو در روي دين و خدا ايستاده باشد. البته واقعيت امر اين است كه خدا و انبياء همان آداب و رسوم و به تعبير ديگر همان احكامي را كه خود بشر جعل كردهاست، امضاء و تأييد كردهاند؛ مگر مواردي كه با فطريات مخالفت داشته است. بناي خدا و انبياء بر اين نبوده است كه ساز و كارهاي موجود ميان بشر را در هر عصر و قومي بر هم بزنند و بي ثباتي و هرج و مرج پديد بياورند. خداوند عقل را به بشر اعطا كرده است كه متناسب به رشد عقلي و علمي خودش مقررات و رسوم و قوانيني را براي اداره زندگياش پديد آورد و هر از گاهي نيز كه بشر از مسير فطرت سليم خودش فاصله ميگرفته، انبياء را فرستاده است تا آنان را به اصلاح مسير خود فرا بخوانند.
انتساب سيره عقلاي گذشته به دين و انتساب سيره عقلاي معاصر به مدرنيته ساده انديشانه و يا جفاكارانه است. تاريخ دين الهي( البته دين يك) نشان مي دهد كه پا به پاي تحولات پيش آمده است.
4. ناكارآمدي احكام مدرنيته در اعصار گذشته
احكام مدرنتيه نظير تساوي مرد و زن، چيزي نبوده است كه بتواند در گذشته قابليت اجرا داشته باشد. بديهي است كه تا مردمي پذيرش قانون و رسمي را نداشته باشند، به زور نميتوان بر آنان تحميل كرد و لذا نميتوان از دين هم كه متناسب با ظرفيتهاي بشر رفتار ميكرده است، احكامي را تشريع كند كه مردم اعصار گذشته بر نمي تافتند. خدا و انبياء در رأس عقلاي بشر قرار دارند. وقتي عقلاي بشر تحميل رسم و قانوني را بر افراد بشر روا نمي شمارند، خدا و انبياء نيز به طريق اولي چنين نميكردند. لذا نبايد توقع داشت، در شرايطي كه برچيدن رسم بردهداري قابليت اجرا نداشته است، خدا و انبياء چنان حكمي را تشريع كرده باشند.
5. ناقص بودن و تحول پذير بودن احكام مدرنيته
چنان نيست كه آنچه به عنوان منشور حقوق بشر تدوين شده باشد، لزوماً در همه موارد بهترين راه حل براي زندگي بشر باشد و نيز لزوماً چنان نيست كه در آينده، نتوان قوانين بهتري به جاي آن آورد. بشر و مقتضيات او پيوسته در حال تطور و تكامل است و هر زماني احكام متناسب با رشد و تكاملش را مي طلبد. همچنان كه تقدس بخشيدن و جمود ورزيدن بر احكام و رسوم گذشته كه در دوره معاصر قابليت اجرا ندارد، صحيح نيست، تقدس دادن و جمود ورزيدن بر احكام و قوانين مندرج در منشور حقوق بشر نيز صحيح نخواهد بود.
6. كنار زدن دين، جفاي به بشر
آقاي گنجي با كنار زدن دين در پي چيست؟ او چه چيزي را به جاي دين پيشنهاد مي كند كه برتر از دين باشد. مگر انبياء در پي چه بودند كه آقاي گنجي را ناخوش آمده است؟ آيا جز اين است كه انبياء مبعوث شدند، فطريات بشر را برانگيزند و عقول انسان ها را شكوفا كنند و اخلاقيات انساني را ترويج دهند؟
چنان كه علي (ع) فرمود: بعث فيهم رسله ... ليستادوهم ميثاق فطرته و ...يثيروا لهم دفائن العقول(نهج البلاغه،1/23)؛ خداوند در ميان بشر رسولانش را فرستاد تا به پيمان فطرت خود عمل كنند و عقل هاي دفن شده اشان را بر انگيزند.
يا پيامبر اسلام(ص) فرمود: بعثت لائمم مكارم الاخلاق؛ من فرستاده شدم تا فضائل اخلاقي را به اتمام برسانم.
آيا كنار زدن مناديان فطرت و عقل و اخلاق كاري شايسته است؟
7. دين پشتوانه اخلاق و حقوق بشر
-- نكونام ، Jan 25, 2009گوهر دين باور داشتن خدا و حيات پس از مرگ و عمل به مقتضاي اين باور است. آيا آقاي گنجي ترديد دارد كه باور داشتن خدا و حيات پس از مرگ، پشتوانه تقويت اخلاقيات و رعايت حقوق بشر است؟ آيا آقاي گنجي ترديد دارد كه خدا و حيات پس از مرگ به زندگي بشر معنا مي دهد و تهي كردن زندگي بشر از آن نتيجه اي جز پوچي و تهي شدن از اخلاق و انسانيت ندارد؟
سلام
-- کیوان ، Jan 25, 2009درباره ی شق القمر و نسبت دادن آن به رویت دنباله دارها ذکر چند نکته ضروری است:
یکم: متوسط دوره ی گردش دنباله دار هالی 76.1 سال است
با توجه به اینکه آخرین رویت هالی در سال 1986 بوده است، هجدهمین رویت قبلی این دنباله دار، با احتساب دوره ی تناوب متوسط آن، 1369 سال قبل از آخرین رویت، یعنی سال 617 میلادی بوده است.که مصادف است با سال پنجم بعثت.
البته با توجه به تاثیر مشتری در بعضی دوره ها، لازم است در این مورد دقیقتر بررسی شود.
دوم: دنباله دار 1861.I با دوره ی تناوبی چهارصد و اندی سال نیز در همان سال 617قابل رویت شده است(نشریه نیچر،شماره 21،ص562)
سوم: تلقی من این است که معجزه ی پیامبر اسلام، بیش از آنکه معطوف به دو نیم کردن ماه باشد، «پیش بینی» حدوث واقعه ای سماوی بوده است.
در قرآن میخوانیم:
اقتربت الساعه و انشق القمر
به نظر میرسد که مومنین(و البته کفار) در انتظار نزدیک شدن زمانی بوده اند که پیامبر روزها یا هفته ها قبل نوید آنرا داده بودند
چهارم: برای من خدایی که بدون دخالت در قواعد فیزیکی، و تغییر دادن نظام جهان، بندگانش را از طریق رسول خود هدایت کند قابل فهم تر است.
دنباله دار هالی halley comet را در وب جستجو کنید. 607 میلادی را محاسبه کرده اند. حال بگردید چند واقعه نجومی مربوط به سال 617 بیابید و بگویید این همان شقالقمر بوده.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-- کاظم ، Jan 25, 2009بسم الله الرحمن الرحیم
فراز اول مقاله دائره المعارف بزرگ اسلامی در باره امرؤ القيس این است: «اِمْرَؤالْقَيْس، مشهورترين شاعر سراسر ادبيات عرب. وي چنان قدرتمند است و شعرش چنان در دل عربها جاي گرفته است كه به رغم همة كجرويهايش، پارسايان مسلمان هم چندان به ستيز با او برنخاسته، و شعرش را تحريم نكردهاند؛ اما در اخبار زندگى او مطلقاً هيچ موضوعى يافت نمىشود كه بتوان بر آن اعتماد كرد؛ در اشعارش نيز هيچ بيتى نيست كه بتوان قاطعانه بر صحت آن، به همان شكل نقل شده، اطمينان يافت. »
-- لطف علی لطیفی ، Jan 25, 2009خادم کوچک قرآن مجید، 7 بهمن 1387
آقای کامران گرامی
-- ایرانی ، Jan 26, 2009عطرها اغلب از هیدرو کربنهای حلقوی بوده و اسانسها از قماش استر ها می باشند و براحتی آن عطری را که بر مزار شهیدی استشمام نموده اید با آزمایشات علمی قابل کشف است اگر تا کنون آزمایشی انجام نشده ( و یا شده ولی اطلاعات آن منتشر نشده ) شاید قصد دامن زدن به شایعات را دارند .شما اگر واقعا کنجکاو بوده و میخواهید سر در آورید یک آنالایزر را کرایه کرده به محل ببرید و غلظت ( فشار بخار) عطر را در نواحی مختلف یافته و همواره بطرف منطقه غلیظتر رفته و سرانجام سرچشمه عطر پیدا خواهد شد .
من هرگز قصد کم ارزش کردن شهدای عزیز جنگ را ندارم که آنان علیرغم حماقت فرماندهان و رهبرانشان از صادق ترین و وطن دوست ترین مردم بودند و خانواده آنان باید همواره تحت هر شرایطی مورد احترام فوق العاده قرار گیرند . یادشان گرامی
آقاي نكونام
-- علي ، Jan 26, 2009فكر مي كنم شما موضوع را بد متوجه شده ايد؛ هدف گنجي مبارزه با انبياء نيست، چرا كه خود را مسلمان معرفي مي كند و در اسلام گفتن همين جمله كافيست. بحث سر نوع دين ورزيست. نكته مهم اينجاست كه شما از يك طرف قرآن را سخن خدا معرفي مي كنيد و از طرف ديگر حكم به منسوخ بودن پاره اي از آيات مي دهيد، ولي نه متد خاصي براي تميز متشابهات از محكمات ارائه مي دهيد و نه مي پذيريد كسي از روش شما استفاده كند و به نتايج ديگري برسد(مثلا سخن پيامبر بودن قرآن)
تا به حال چند بار اين سوال را از شما پرسيده ام، لطفا جواب صريح بدهيد:
اگر مي توان بعضي آيات را حمل بر كم اطلاعي مخاطب آن زمان قرآن كرد و آن را تاويل كرد يا معناي تازه به آن بخشيد و حكم خدا را بلا استفاده انگاشت، مثلا آياتي كه معارض با علوم تجربيند يا آيات قتل مرتد، پايين بودن سهم زن، برده داري و.... چرا در باره آيات ديگر نتوان اينطور حكم كرد؟ مثلا آياتي كه مي گويد خداوند الفاظ قرآن را بر زبان محمد جاري كرد- كه به اين شكل نيز وجود ندارد- و آن را حمل بر نوع نگاه اعراب به دنيا دانست، چرا كه ذهن اعراب باديه نشين، پر از تصوراتي از خدايان و جن و روح و... بود كه بيشترشان نيز از عقايد يونانيان گرفته بودند.
لطفا سوال بالا را جواب مشخص بدهيد.
آقاي كيوان
-- علي ، Jan 26, 2009نمي دانم دنباله دار هالي چه ارتباطي با ماه دارد، البته شما مي توانيد با اين نوع نگاه سخن خدا بودن قرآن را براي خود قابل فهم كنيد، ولي حق نداريد نظرتان را به ديگران تحميل كنيد.
اگر دنباله دار هالي يك پديده طبيعي بوده است، چرا در قرآن به نام ماه ثبت شده است؟ غير از اين بوده است كه پيامبر آن را حمل بر ماه كرده اند؟ آيا اين از معجزات پيامبر است؟ اگر محاسبات شما درست باشد، به ضرر نگاه فعلي شما تمام مي شود؛ چرا كه پيامبر دنباله دار هالي را ماه معرفي كرده است.
ذوالفقار علی جان،
-- آریا ، Jan 26, 2009به نظر من نتیجه اخلاقی این داستان این است که انسانی که بدون منطق هر چه که به او فرمان دهند انجام می دهد (ولو آن که مخالف اخلاق، وجدان و انسانیت باشد) با گوسفند فرقی ندارد پس می توان گوسفندی را به جای او سر برید!
رضا جان دمت گرم،
-- آریا ، Jan 26, 2009خوب گفتی. کاملا واضح است که آقایانی مثل جناب نکونام تنها غم حفظ شرایط حاضر را دارند. آنان تنها می خواهند گنجی را از میدان به در ببرند و به قول معروف سر جوانها را با توجیهاتی گرم کنند که خود نیز اعتقادی به آنها ندارند.
دلیل این امر هم -همانطور که گفتی- این است که این حضرات تا کنون ساکت بوده اند و به شرایط نا عادلانه حاضر هیچگونه اعتراضی نداشته اند و هیچکدام در نقد تفاسیر طباطبایی مطلبی ننوشته اند. اما حالا که در موضع انفعالی قرار گرفته اند حتی یک مورد از تفاسیر او را هم قبول ندارند و ادعا می کنند که مفسران قدیم شرایط نزول وحی را درنظر نمی گرفته اند! آه که جناب نکونام چقدر این مطلب را تکرار می کند! آیا ایشان توجه ندارند که همین دلیل ایشان در اصل تکرار حرف گنجی است؟ مگر گنجی هم همین را نمی گوید؟ آیا همین "زمان مند بودن" قران دلیلی بر درستی ادعای گنجی نیست؟
سوال من این است که اگر به نظر شما علامه طباطبایی اینقدر بی ملاحضه تفسیر کرده و عقلش نمی رسیده که قران را در بستر زمان تفسیر کند، چرا تا به حال مورد قبول اکثریت جهان شیعه بوده؟ و چرا هنوز هم معتبر ترین تفسیر شیعه است؟
اصلا چرا شما نقدی بر تفاسیر علامه طباطبایی نمی نویسید و آنها را اصلاح نمی کنید؟
آقای کیوان
-- فرشاد ، Jan 26, 2009اولا هیج ارتباط منطقی بین نصف شدن ماه و ستاره دنباله دار هالی نیست. مگر وقتی ستاره هالی می آید، ماه نصف می شود؟ دوما همانطور که گنجی نوشت و دوستان هم در کامنت اشاره کردند امرء القیس قبل از محمد به شکافته شدن ماه اشاره کرده، او گفته دنت الساعةُ وانشقَّ القمر و محمد گفته اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَا نْشَقَّ القَمَرُ. پس اگر معجزه ای هم در این پیشگویی وجود دارد متعلق به امرءالقیس است نه محمد. ثالثا این سوره قمر نه به نصف شدن ماه دلالت دارد و نه ستاره هالی. دوست عزیز منظور قیامت است. کما اینکه بسیاری از مترجمین هم این ایه را به وقوع قیامت ترجمه کرده اند. منظور از ساعت در این سوره و آیه قیامت است. اگر آیه های بعدی همین سوره را بخوانی متوجه می شوی. آیه 7 سوره قمر می گوید : در حالیکه چشمهایشان پایین افتاده از قبرها خارج می شوند گویا ملخهای پراکنده هستند.
حالا ممکن است بگویید پس چرا گفته نزدیک است و از فعل گذشته استفاده کرده. با توجه به اینکه محمد وقوع قیامت را حتمی می دانسته چنین سخن گفتن از نزدیک بودن و فعل زمان گذشته مرسوم بوده. حتی از علی بن ابیطالب در این رابطه حدیث داریم که آنچه وقوعش حتمی است، نزدیک است. بعلاوه اگر ابتدای سوره واقعه را بخوانید می گوید : هنگاهی که آن واقعه بزرگ ( قیامت) واقع گردید . که در وقوعش هیچ کذب نیست. پایین آورنده و بالابرنده است. آنگاه که زمین بلرزد چه لرزیدنی . و کوهها در هم کوبیده شود. ... و شما خلایق بر سه دسته شوید و ....
مشاهده می فرمایید که برای وقوع قیامت از فعل زمان گذشته استفاده کرده است و گفته واقع گردید. بنابر این سوره قمر هم اشاره به قیامت دارد که در آن زمان ماه شکافته خواهد شد. البته مومنین در سالهای پس از محمد، چون پیامبرشان هیچ معجزه ای نداشته است سعی کرده اند برایش معجزه بسازند که یکیش همین شق القمر است و گفتند که محمد ماه را نصف کرده است. و حالا هم شما آمده اید می گویید پیش بینی محمد راجع به ستاره هالی بوده است. توجه بفرمایید که شما هم با اینکه فعل گذشته است می گویید پیش بینی بوده است.
- آقاي نكونام بالاخره پذيرفتند براي آن كه ببينيم كدام احكام مختص 1400 سال پيش بوده و نه حالا آن را با محك عقل و دانش بشر امروزي مي سنجيم. اين يعني برتري عقل و دانش بر قرآن. يعني حكم غير مفيد بودن نسخه 1400 سال پيش توسط اين مرجع صادر مي شود و هيچ منبع ديگري كه در ان تاريخ انقصاي احكام مشخص شده باشد نداريم.
-- رضا ، Jan 26, 2009اما ايشان جواب يكي از سوالهاي خوانندگان را نداده اند كه آيا ازنظر ايشان قتل انسان بيگناه به خاطر نپذيرفتن اسلام جزو كدام دسته از احكام است؟
آقای نکونام این نظریات در مورد اسلام متعلق به خودتان است یا مرجعی، عالمی، محققی و یا فرقه ای از اسلام به آن معتقد است؟ چه کسی تعیین میکند که چه قسمت از قرآن منسوخ است؟
-- زیبا ، Jan 26, 2009اگر اسلام این بود که شما میگویید نیازی نبود امثال گنجی به روشنگری اقدام کند. شما با این تفکراتی که دارید باید با سیستم فقهی سخت در حال مبارزه باشید یا شاید هم آنطور که یکی از دوستان اشاره کرد تئوریهایتان فقط برای پاسخ به گنجی است!
یک عمر ما را با دین سانسور شده تعلیم داده اند. نتیجه اش شده یک عده آدم با اخلاقیات مدرن که فکر میکنند دین هم برای بسط اخلاق آمده در حالیکه ادیان ابراهیمی در حد ابتذال بی اخلاقند. میگویید گنجی با پس زدن دین چه چیزی را جایگزین میکند؟ تا جائیکه من فهمیدم گنجی ایمانی عرفانی دارد. این به خودش مربوط است. ایمان داعیه حکومت ندارد. یک انتخاب شخصی است ولی اسلام فقهی خصوصا ولایت فقیه دمار از روزگارمان درآورده و شما منتقدان اسلام فقهی هم که در همه این سالها کاری نکردید.
با سلام
مثل این که آخر کار همه دارند به یک نتیجه می رسند. یعنی همان که قرآن خود مشخص کرده است. علیرغم این که کماکان می خواهند بگویند از اول هم همین را می گفتیم.
دوستان گرامی، قرآن خودش مکرر گفته قرآن عربی برای اهالی مکه و حومه آمده است. و نیز گفته برای هر قومی شریعت و روش و مناسکی قرار داده است. حتی از "نزول" شریعت و روش هم سخن نگفته که از "جعل" شریعت حرف زده است. خب آشکار است که تمامی احکام (چه به قول فقها امضایی و چه تاسیسی) برای آن روز "قوم" عربی حضرت محمد آمده است.
-- آرش ، Jan 26, 2009مگر نه این که شریعت "ابزار" آدم کردن آن ها بوده است. احکام قرآن در جهت رشد "آن مردم" آمده است. اگر تاییدی بر سنت ها و احکام رایج آن ها بوده در جهت اصلاح کلی تری بوده است؛ مثلا تاکتیک های مورد نیاز استراتژی!
مثال برده داری: از آنجا که قرآن آن را نقض نکرده می توان نتیجه گیری کرد که آن را تایید کرده است؟ نه، چرا که در هر موقعیتی و با هر بهانه ای در صدد آزاد کردن برده ها بوده است.
هدف اصلی قرآن و پیامبر رام کردن آن ها از سرکشی و غارتگری و آزاد کردن آن مردم بوده تا از استعداد های خدادادی خود در جهت رشد و تعالی بهره برداری کنند. مثلا یک مربی بدن سازی زیاد به عادت دست تو دماغ کردن شاگرد خود گیر نمی دهد. اما آنقدر وزنه دست او می دهد و با حرکات نرمشی او را مشغول می کند که طرف فرصت دست توی دماغ کردن نداشته باشد.
نکونام گرامی:
حتی نماز هم برای همان قوم بوده و نماز جماعت برای یاددادن نظم به آن ها بوده است. اینقدر مهم نبوده که حتی تعداد رکعت های نماز در قرآن نیامده است. وضو را هم که به آن ها گفته برای نظافت خود شماست! یعنی این که مجبور شوند بطور "منظم" دست و صورت خود را بشویند. می خواسته نظافت برای آن ها روتین شود.
-- آرش ، Jan 26, 2009آقای لطیفی عزیز
-- کامران ، Jan 26, 2009می فرمایید که در فراز اول مقاله دائره المعارف بزرگ اسلامی در باره امرؤ القيس آمده است: "... در اشعارش نيز هيچ بيتى نيست كه بتوان قاطعانه بر صحت آن، به همان شكل نقل شده، اطمينان يافت."
کمی صبر و حوصله نمایید. مصرع "دنت الساعه و النشق القمر" به این شاعر منسوب شده است. این بیت بسیار به آیه "اقتربت الساعه و النشق القمر" شباهت دارد. از دو حال خارج نیست: یا نسبت دادن بیت "دنت..." به امرؤ القيس واقعیت دارد یا خیر. اگر واقعیت دارد که هیچ و بحث های آقای گنجی و دوستان در این باره به روال قبل ادامه می یابد. اما اگر نسبت دادن مصرع "دنت..." و دیگر ابیات و اشعاری که مضامینی مشابه آیات قرآن دارند به امرؤ القيس دور از واقعیت است، نشان می دهد که پس از نزول قرآن، مردم عرب که می خواستند اشعار امرؤ القيس را به خاطر آورند، به اشتباه، برخی از آیات قرآن را به عنوان اشعار او فرض کردند. یعنی بین اشعار امرؤ القيس و آیات قرآن قاطی کردند. اولاً این به معنای شکست تحدّی قرآن، پیشاپیش است. زیرا کسانی پیش از محمد اشعاری آورده اند که در حدی بوده اند که مردم عرب، آنها را با آیات قرآن اشتباه می گرفتند در حالیکه شاعران آن اشعار، ادعای نبوت نکرده اند و در نتیجه نبوت محمد هم زیر سوال می رود. ثانیاً اگر این قاطی کردن مردم عرب، مجاز باشد عکس آن هم کاملاً مجاز خواهد شد یعنی امکان دارد مسلمانان، برخی از اشعار شاعران پیش از محمد را به اشتباه به عنوان آیات قرآن، فرض کرده باشند و در اینصورت اساس اعتبار آیات قرآن زیر سوال می رود که به نظر بنده پذیرفتن اعتبار قرآن به شکل کلی اما عدم اطمینان به هر یک از آیات به شکل منفرد، تنها گریزگاه مسلمانان از اشکالات متعدد و بزرگ قرآن است.
دوست عزیز، من هیچ علاقه ای به هیچ دینی ندارم زیرا همه ادیان، چه ادیان قدیمی مثل یهودیت و مسیحیت و اسلام و چه ادیان جدید مثل بهاییت و قادیانی گری، همه را بررسی کردم. همه آنها در یک خصیصه مشترک هستند: بندی بر عقل انسان اند. اما می خواستم یک چیز را بیان کنم. بدترین کار در دین شناسی، زور زدن است. دوست گرامی، تصور نفرمایید کسانی که اعتقادی به اسلام ندارند حتماً کمتر از معتقدین به اسلام از تاریخ و محتوای اسلام مطلع اند. اتفاقاً معمولاً خلاف این، صحیح است یعنی اغلب معتقدین به یک دین به خود احازه نمی دهند عقل خود را آزاد بگذارند و درباره منشأ و محتوای آن دین، عاقلانه کاوش کنند. در مورد اشعار امرؤ القيس و دیگران پیش از محمد لازم نیست که یک دیندار، خود را به آب و آتش بزند. واقعیت این است که این اشعار شباهت لفظی و معنوی بسیاری به آیات قرآن دارند. این نشان می دهد که مضامین قرآنی، پیش از محمد در میان بزرگانی از مکه و اطراف آن وجود داشته است. این قضیه چندان هم برای دین-دوستان بد نیست زیرا تا آنجا که بنده اطلاع دارم مطابق تورات و قرآن، اسماعیل فرزند ابراهیم در مکه بزرگ شده است. از سوی دیگر طبق قرآن نزدیکترین آیین به آیین ابراهیم، اسلام است. از این موارد، اینگونه برداشت می شود که مضامینی که در اشعار امرؤ القيس و دیگران وجود داشته است، حاصل تأثیر اسماعیل (که جد اعلای محمد است) در منطقه مکه بوده است. یعنی مضامینی شبیه زلزله قیامت و حساب و کتاب اعمال، به شکل سینه به سینه از زمان اسماعیل تا زمان محمد منتقل شده و باقی مانده است. همانگونه که تورات از ورای چند هزار سال، باقی مانده بود. این تحلیل با آیاتی از قرآن که می گوید دین چیز واحدی است که خدا به همه پیامبران سفارش کرده است، همخوانی دارد. منتهی پذیرفتن این تحلیل عواقب خاص خودش را دارد، از جمله اینکه تحدّی قرآن منحصر به عصر محمد و ایام زندگانی او می شود، همانگونه که اعجاز موسی و عیسی مقطعی بود. به عبارت دیگر، از نشانه های پیامبری محمد این خواهد بود: با اینکه در زمانی نزدیک به محمد شاعران در حد و اندازه او وجود داشته است اما با ظهور محمد، خداوند به عنوان نشانه، این توانایی را از دیگران گرفت تا شاعری به بزرگی محمد در برابر او قد علم نکند در حالیکه چون امرؤ القيس تنها سی سال پیش از محمد در گذشت و از طرفی شعرو شاعری در میان عرب، ژنتیکی بوده است منطقاً امکان داشت که کسی در برابر محمد قد علم کند و از محمد سرتر باشد. پس از ادعای نبوت محمد، افرادی مدعی نبوت شدند اما هیچکدام از محمد سرتر نبودند. این قضیه دقیقاً مشابه قضیه موسی و ساحران است:
موسی معجزاتی کرد که قبطیان می گفتند سحر است. محمد نیز چیزهایی به زبان می آورد که مشرکین می گفتند شعر است.
ساحرانی در برابر موسی قد علم کردند اما اعجاز خداوندی سحرشان را باطل کرد و عاجز ماندند. محمد نیز ادعای نبوت کرد و همه را به مبارزه طلبید. بسیاری عاجز ماندند و برخی هم که خواستند زورآزمایی کنند، آنقدر ضعیف بودند که راه به جایی نبرند و بازهم تحدّی محمد به قوت خود باقی ماند.
بدین ترتیب، همانگونه که معجزات موسی و سحر ساحران، شباهت ظاهری داشتند اما معجزات موسی منبعی عمیق تر از سحر ساحران داشت، قرآن نیز به اشعار شاعران، شبیه است اما از ریشه استوارتری برخوردار خواهد بود.
دوست عزیز، می بینید که اگر زور زدن کنار گذاشته شود، هنوز هم جا برای دین و دینداری خواهد بود. منتهی دینداری محکم و استوار. می بینید که نیازی به انکار واقعیت های تاریخی مثل اشعار امرؤ القيس نیست. به شما و آقای نکونام توصیه ای برادرانه دارم. هیچگاه سعی نکنید برای توجیه یک مطلب، خود را به در و دیوار بزنید. مطلب اگر حق است، خودش راه و چاه را نشان خواهد داد.
بهترین دین حق ترین دین و والاترین دینی است که شعر شبیه باشد. ضربالمثلی است. اسب را لب اب توانی برد ولی بزور اب نتوان داد.
-- بدون نام ، Jan 26, 2009نور
آقای نکونام
-- بدون نام ، Jan 26, 2009شما فکر کرده اید ما هم دانشجویان شما هستیم که هرچه گفتید از ترس نمره بگوییم شما درست می گویید؟! می بینید که دوستان اشکالات زیادی به شما می گیرند و شما نمی توانید پاسخ منطقی بدهید. ضمنا بهتر است کوتاه تر بنویسید.
بسم الله الرحمن الرحیم
-- لطف علی لطیفی ، Jan 26, 2009فرض کنیم شعر بسیار زیبای «دنت الساعه و انشق القمر****عن غزال صاد قلبي و نفر» پیش از اسلام سروده شده باشد. در این صورت؛
1. معنای تخیلی دارد: «قیامت نزدیک شد و ماه شکافت**** به خاطر آهویی که قلب مرا صید کرد و گریخت.» منظور شاعر از آهو، معشوقه است و در این صورت محتوای جمله در بر دارنده یک دروغ واضح است. در این صورت معنای جمله اول هم دروغ می شود. حال اگر گفته شود منظور شاعر واقعاً آهو بوده است، در این صورت بازهم جمله نخست دروغ می شود. زیرا به خاطر جذب شدن شاعر به زیبایی آهو بعید است قیامت نزدیک شده، ماه بشکافد!
2. کمترین حد تحدی، سوره است. شعر بالا و تمام مثالهای دیگری که از اشعار امرء القیس آورده شده اند، هیچ کدام در حد سوره نیستند و نهایتا در برخی عبارتها با قرآن شباهت های ظاهری و نه محتوایی دارند.
3. گفتنی است قرآن مجید به زبان عربی مبین نازل شده است. مقصود همان زبانی است که مردم عرب با آن سخن می گفتند. عربها روزانه هزاران جمله می گفتند و شاعران عرب نیز شعرهای فراوان می سرودند. این که در یک کتاب ششصد صفحه ای برخی عبارات مشابه کلماتی شود که در یک شعر و یا سخن فردی استفاده شده است هیچ اشکالی ندارد. حال اگر یک سوره کاملا شبیه عبارات فرد یا شاعری می شد البته انتقاد وارد بود.
4. تحدی قرآن همچنان باقی است. هنوز کسی یک سوره مانند قرآن که داوران بیطرف همانندی آن را تأیید کنند نشان نداده است.
5. از لحن محترمانه منتقد نوشتارم تشکر می کنم.
خادم کوچک قرآن مجید، 7 بهمن 1387
1. پیشنهاد می شود عبارات"رابطه مذهب و خانواده در غرب" و نیز "کشتار جمعي لامحاله متضمن" را جداگانه در گوگل جست و جو کنید مقالات خوبی در باره "رابطه مذهب و خانواده در غرب" و نیز اتهامات کشتار بیجا را خواهید یافت.
-- لطف علی لطیفی ، Jan 26, 2009بسم الله الرحمن الرحیم
-- حامد: دانشجوی کارشناسی حقوق ، Jan 26, 2009از آن جایی که خداوند سخن بی حکمت بیان نمی کند، فلسفه ی برخی احکام که جنبه ی حقوقی بیشتری دارد بیان می شود. لکن تذکر این نکته ضروری است که بشر با عقل ناقص(و شاید بعضا فاسد خود)قادر به درک حکمت همه ی کارها نیست.از همین جا بحث عبادی بودن برخی اعمال مشخص می شود.لذا آن چه در منابع اسلامی به عنوان عقل تعبیر می شود،عقل سلیم است.
فلسفه ی تعدد زوجات:
چند همسری ریشه ای کهن در میان جوامع مختلف بشری و ادیان پیش از اسلام دارد و شرایط سنگینی از جهت اقتصادی و اخلاقی بر آن حاکم است وبدون تحقق آن شرایط چند همسری را مجاز نمی دانند.در رابطه با علل آن به اختصار 2 عامل بیان می شود:
فزونی زنان آماده به ازدواج بر مردان:به قول راسل نویسنده ی معروف انگلیسی؛بیش از دو میلیون زن آماده ازدواج در انگلستان آن زمان وجود داشته که بنا بر عرف باید همواره عقیم بمانند.این امر خود به خاطر چند علت است:
الف)تعداد تولد دختران بیش از پسران است.مثلا چندی پیش در روسیه تعداد زنان به مقدار 21 میلیون نفر از مردان بیش تر بود.
ب)تعداد بیشماری از مردان در حوادث اجتماعی مانند جنگ ها کشته می شدند.نمونه ی بارز آن در جنگ جهانی اول و دوم و جنگ تحمیلی
ج)مقاومت بیش تر زنان در برابر بیماری ها و عوامل هورمونی.برای اطلاعات بیش تر به کتاب آقای هادی حسینی در خصوص زن مراجعه فرمایید.زنان ضمن داشتن مقاومت در برابر بیماری های عفونی و غیره،مردان با داشتن هورمون های خشن و تهاجمی باعث جنگ و صدمات شدیدتری می شوند.بر همین اساس مرگ و میر مردان در سن 15 تا 25 سالگی حدود 5 برابر زنان است.
د)بلوغ جسمی و جنسی دختران به طور معمول چند سال زودتر از پسران است به طوری که سن گروه آماده به ازدواج زنان را همواره بالاتر از مردان نگه می دارد.
و)به عقیده ی ویل دورانت و راسل و مرسیه مردان به طور طبیعی و ذاتی تنوع گرا و زنان به طور طبیعی تک همسرگرا هستند.
در برابر این وضعیت ها سه راهکار وجود دارد:
1.همیشه تعدادی از زنان در محدودیت کامل جنسی باشند.که به قول استاد مطهری در جایی که عدد زنان نیازمند بر مردان فزونی داشته باشد منع تعدد زوجات خیانت به بشریت است زیرا بحرانی که از این راه عارض اجتماع می شود از هر بحرانی خطرناک تر است.لذا محروم کردن این عدخه از زنان باعث رواج فساد آن ها در جامعه می شود:چو گل بسیار شد پیلان بلغزند.
2.راه روابط نامشروع و روسپی گری و کمونیسم جنسی گشوده شود و این همان راهی است که غرب می پیماید و در قانون بسیاری از کشورها تعدد زوجات ممنوع شده است ولی تعداد فرزندان نامشروع افزایش یافته است.به طوری که بیش از 40% فرزندان نامشروع هستند.
3.به طور مشروط و قاعده مند راه چند همسری،آن هم به طور محدود گشوده شود.
لذا این موضوع که در اسلام پذیرفته شده و راه سوم انتخاب شده است؛البته با چند شرط و رعایت نکاتی:
1.رعایت محدودیت با تعداد حداکثر 4 زوجه
2.رعایت عدالت که به فرموده ی حضرت امام صادق علیه السلام:کسی که دو زن داشته باشد و در تقسیم رابطه ی خود با همسر و تقسیم مالی بین آن ها به عدالت رفتار نکند روز قیامت در حالی که دست هایش بسته و نیمی از بدنش به یک طرف کج شده است آورده و به آتش می رود.و این در شرایطی است که اسلام اجازه نمی دهد زن و مردم دوم حین ازداوج شرط کنند که زن دوم با شرایط نامساوی از زن اول زندگی کند.
3.دادن نفقه ی زوجه:مردی که نتواند نفقه ی زوجه ی خویش را بدهد نباید به چند همسری روی آورد.
4.تامین عاطفی و جنسی:طبق روایات اگر مردی نتواند همسر خویش را از لحاظ جنسی ارضا نماید و آن زن زنا کند گناهش بر گردن مرد است.
به همین جهت امتیاز اسلام است که چند همسری را مجاز می داند و به قول خانم بیزانت که گفته است:«در غرب تک همسری نیست،بلکه چند همسری است بودن مسئولیت پذیری.»
و یکی از دانشمندان مسیحی درباره ی چند همسری اسلام بر نظام چند همسری محدود اسلام صحه می گذارد و آن را بهتر از نظام چند همسری لجام گسیخته ی مسیحیت می داند.
لذا به قول شهید مطهری اگر نظام چند همسری به رسمیت شناخته شود دوست بازی و معشوقه گیری ریشه ی تک همسری را می خشکاند.(ر.ک:نظام حقوق زن در اسلام،شهید مطهری)لذا نقش دین اسلام،محدود کردن نظام چند همسری در ارزش بخشیدن به نظام تک همسری و نجات آن بود.
فلسفه ی ازدواج موقت:
همان طور که می دانید یکی از تفاوت های مذهب تشیع با اهل تسنن در ازدواج موقت است.آن ها ازدواج موقت را حرام می دانند ولی شیعه آن را مجاز می شمارد و البته در موارد بخصوصی که توصیه هایی درباره ی آن شده است.
در اهل تسنن توسط خلیفه ی دوم این امر حرام اعلام شد.هر چند در بیان علت آن نیستم ولی از آن جایی که این حکم توسط قرآن و سنت مورد تایید بود لذا او هیچ حقی در این که آن را حرام کند نداشت.لذا در فرمایشی از معصوم آمده است:«اگر ازدواج موقت حرام نمی شد کسی زنا نمی کرد مگر افراد شقی»از همین جا حکمت این امر کمی روشن می شود.
از آن جایی که ابتدا توصیه به ازدواج دائم شده است(نه موقت)لذا در شرایطی که برای جوانی شرایط ازدواج دائم نباشد پیشهاد ازدواج موقت داده شده است.آن هم برای چه؟؟؟به منظور جلوگیری از افتادن در دام زنا و سایر گناهان جنسی.
اولا:توصیه ی اسلام به ازدواج موقت دایر مدار شرایط خاصی است.وگرنه به بندگان توصیه شده نسبت به نگاه داشتن خود و تقوی اهتمام ورزند.لکن کسانی که این قدرت را ندارند چطور؟آیا اسلام جوابی ندارد؟
ثانیا:ازدواج موقت صرف شهوترانی برای مرد نیست و از طرفی زنی هم که فاقد بکارت است(البته به نظر غیرمشهور و محدودی از مراجع از جمله آیت الله نوری همدانی،باکره هم مشمول این حکم می شود)و امکان ازدواج دائم برای او وجود ندارد و جامعه هم او را از این حق محروم کرده و عرفا کم تر کسی میل ازدواج با او را پیدا می کند برای ارضای میل جنسی او هم هست و چه بسیار ازدواج های موقتی که به ازدواج دائم تبدیل شده است.
ثالثا:مجار بودن این حکم برای مرد و زن حقوق و تکالیفی را مشخص می کند.از جمله این که زن مستحق قهر المتعه می شود و اگر بچه دار شوند بایستی بچه را بپذیرد و بچه مال آن هاست و مرد مکلف است حقوق زن را بپردازد و زن هم بایستی پس از پایان این ازدواج عده نگه دارد و... .
فلذا در جامعه ی امروز که بیم افتادن در گناه برای جوانان بسیار زیاد است تاسیس این نهاد توسط اسلام را نباید عیبی بدانیم بلکه اگر اسلام این چنین نهادی نداشت می توانستیم بر او خرده بگیریم.
هر چند سوء استفاده برخی از این حکم و فحاشی عده ای از زنان و مردان در این زمینه دلیلی و توجیهی ندارد.لکن از طرفی دلیلی هم بر تعطیلی این نهاد نیست.زیرا آن موقع باید منتظر بحرانی خطرناک تر بود.
اما این که پرسیده بودید فرق آن با زنای غرب چیست؟گویا از جوابم بایستی جواب سئوالتان را یافته باشید و آن که اولا آن جا نه قصد و نیت ازدواج و نه قصد بار کردن احکام و حقوق ازدواج موقت مطرح است.لذا مثلا هیچ زنی نیست که بعد از زنا بایستی 45 روز عده نگه دارد و با کسی نزدیکی نکند و فرزندش هم مشروع باشد.
بنابراین فرزند حاصل از ازدواج موقت مشروع است و لذا با همین لفظ ساده هزار و یک حق و تکلیف بین آن ها مطرح می شود که حاصل آن درسی 3 واحدی در کارشناسی حقوق است و بالاتر از همه که می گویند الاعمال بالنیات بالاترین دلیل در این زمینه است.
به راستی اگر نیت را در نظر نگیریم نماز و روزه و... معنا پیدا می کند؟و آیا چزی جز سختی و گرسنگی از آن می ماند؟
و به عنوان آخرین مطلب از جهنم بگویم.و این که آیا جهنمی در کار است یا نه؟و خداوند چگونه با این که صاحب فضل و رحمت است بندگان را به کیفر می افکند؟
راستی آیا کسانی که این قدر آدم کشی کردند چه در جنگ های جهانی قریب به 80 میلیون نفر و چه در جنگ تحمیلی ایران و عراق بیش از 200هزار نفر آیا به کیفر خود رسیدند؟آیا صدام با یک اعدام ساده به کیفرش رسید و آیا خانواده های شهدای ما و مادران و پدران آن ها اگر جهنمی در کار نبود به عدالت خدا شک نمی کردند؟
اقیانوس آب فراوانی دارد اما اگر شما بطری در بسته ای را در آن بیندازید قطره ای از آب داخل آن نمی شود.حال مشکل از آب است یا بطری؟
انسان هایی هستند که تمام راه های هدایت را به روی خود بسته اند. راه فکر،عبرت،تعقل و اندیشه و راه پند پذیری،کمک به دیگران و و و... .این انسان ها از خود جمادی ساخته اند که به قول قرآن از سنگ سخت تر هستند و لذا محروم شدن این گروه از فضل الهی به خاطر کم بودن فضل و رحمت الهی نیست بلکه به خاطر بسته بودن خودشان است.
آقای گنجی چندین مقاله نوشته ای به نام پاسخ به تحدی قرآن , نیازی به این همه ادعا نیست . فقط یکی دو آیه بیاو که مثل آیه های قرآن با روح انسانی قرابت داشته باشد .نه تو می توانی و نه هیچکدام از بچه مرشدها .سهل است دانشمندانتان هم نمی توانند .
-- بدون نام ، Jan 26, 2009با همه این تفاصیل قرآن تنها کتابی است که در طول تاریخ تنها یک نسخه دارد وبس.
-- جعفر ، Jan 26, 2009هیچ کتاب دیگری نیست که که اینگونه باشد هر کتاب دیگری را که نام ببرید نسخه های متفاوتی از آن موجود است و نکته دیگر اینکه پیامبر آورنده این قرآن بیسواد بوده است و تمام تاریخ نگاران بر این موضوع تاکید دارند.
آقای حامد گرامی
-- ایرانی ، Jan 27, 2009اگر فرض کنیم که قران عکس موارد اشاره شده شما را میگفت مثلا چند همسری برای زنان را تجویز میکرد آیا باز شما عکس استدلالهای خودتان را نمی فرمودید؟
ضمنا جهت اطلاع بایستی بعرض برسانم بر عکس ادعای شما که گفتید تعداد متولدین دختر بیش از پسر است آمارها نشان میدهد به ازای هر 100 دختر 104 پسر متولد میشود پس باز هم الله گرامی مدینه اشتباه فرمودند و باید چند همسری برای زنان را تجویز میکردند ( البته با منطق شما)
در پاسخ به يادداشت علي آقا
-- نكونام ، Jan 27, 2009فرموديد: «هدف گنجي مبارزه با انبياء نيست، چرا كه خود را مسلمان معرفي مي كند و در اسلام گفتن همين جمله كافيست. بحث سر نوع دين ورزيست.»
عرض ميكنم: اگرچه آقاي گنجي خود را شيعه و مسلمان ميخواند، اما لوازم سخن او انكار اساس دين و تشيع است؛ زيرا او ميگويد: براي رسيدن به رشد علمي بايد از دين گذشت. علم و مدرنيته برتر از آموزههاي قرآن است و قرآن و دين محكوم به شكست است. در ضمن او ميان دين يك و دو و سه نيز تفكيكي به عمل نميآورد و بر همه يك حكم مي راند.
_______________________________
فرموديد: «شما از يك طرف قرآن را سخن خدا معرفي مي كنيد و از طرف ديگر حكم به منسوخ بودن پاره اي از آيات مي دهيد، ولي نه متد خاصي براي تميز متشابهات از محكمات ارائه مي دهيد و نه مي پذيريد كسي از روش شما استفاده كند و به نتايج ديگري برسد(مثلا سخن پيامبر بودن قرآن)».
در پاسخ چند نكته را عرض ميكنم:
اولاً، منظور از نسخ در سخن من تغيير احكام قومي و تاريخي بر اثر تغيير شرايط و مقتضيات است؛ چيزي كه سنت الهي و نبوي بر آن بوده است. تشريع حكم از سوي خدا و انبياء متناسب با مصالح و مقتضيات عصري و ظرفيتهاي مخاطبان مورد بوده است. نظر به اين كه اين امر سنتي الهي بوده است، معارضتي با الهي بودن قرآن ندارد. گفتني است كه علماي اسلامي از احكام متناسب با شرايط و مقتضيات جديد گاهي به احكام ناسخ و گاهي به عناوين ديگر نظير احكام متغير، احكام ثانويه، احكام حكومتي و احكام اضطراري تعبير ميكنند.
ثانياً، متدي كه براي شناخت احكام قومي و تاريخي به دست داده ميشود، اين است كه فطري(مبتني بر حسن و قبح عقلي) نباشد و متدي كه براي نسخپذيري و تغييرپذيري عرضه ميشود، اين است كه حكمي نتواند غرض شارع را تأمين كند. پيشتر مثال «تهيه اسب براي جنگ» ياد شد. بنابراين مراحل و موارد نسخ احكام عبارت است از: الف. قابليت اجرا نداشتن پارهاي از احكام بر اثر تغيير شرايط و مقتضيات؛ ب. شناسايي غرض خداوند از آن احكام؛ ج. شناسايي حكمي كه بتواند غرض خداوند را در دوره معاصر تأمين كند.
ثالثاً، قرآن و حديث، اگر در بستر تاريخياشان مطالعه شود و قرائن فهم آنها به دست داده شود، متشابه به معناي عبارتي كه معناي مرادش مشخص نباشد، وجود ندارد. قرآن و حديث براي تفهيم مقصود به مخاطب ايراد شده است؛ نه براي سركار گذاشتن و گيج و گمراه كردن او، و لذا هيچ آيه و حديثي ذاتاً تشابه يعني گنگي و دو پهلويي ندارد. اين گونه نيست كه كه بخشي از آيات و روايات، از اول به طور چند پهلو ايراد شده باشد تا مخاطبان هرگونه كه خواستند به حلقوم آنها معنا بريزند. آيات قرآن و روايات معصومان در اوج فصاحت و بلاغت يعني رواني و رسايي كامل نسبت به مخاطبان خود در عصر خودش ايراد شده است و اگر تشابه و ابهامي براي مردمان ديگر اعصار در مورد برخي از آيات و روايات به هم رسيده است، بر اثر از دست رفتن پارهاي از اطلاعات دخيل در فهم آنها بوده است؛ لذا ما براي فهم درست آيات و روايات بايد همان اطلاعات را فراهم كنيم و با توجه به آنها به فهم آيات و روايات بپردازيم.
رابعاً، الفاظ زبان متعلق به اهل زبان است و معناي الفاظ عبارت از همان معنايي است كه اهل زبان ميفهمند و در آن معنا به كار ميبرند. براي شناخت معناي هر لفظ و عبارت بايد ديد كه اهل زبان از آنها چه مي فهمند و در چه معنايي به كار ميبرند. وقتي در قرآن به صراحت آمده است كه خدا قرآن را بر حضرت محمد(ص) نازل كرده و آن حضرت هيچ نقشي جز ابلاغ قرآن به مردم ندارد و حتي اگر او چيزي از پيش خودش ببافد و به خدا نسبت دهد، خدا او را مجازات ميكند، چگونه ما ميتوانيم به خود حق بدهيم كه بگوييم، مراد قرآن در اين آيات اين است كه خود حضرت محمد(ص) آيات را بر ساخته است. جناب علي آقا، آيا چنين سخناني از خودت صادر شده بود، به ديگران اجازه مي دادي كه سخنانت را اين گونه معنا كنند. مثلاً بگويند: «اين سخنان علي آقا نيست؛ بلكه سخنان عمهاش است.» آيا شما نميگفتيد: «آقا، فحش نده، افترا نزن. مگر تو احمقي كه نميفهمي كه اينها سخنان من است، نه سخنان عمهام.» البته در شرايطي امكان داشت و آن اين كه شما به دروغگويي مشهور شده و گاهي سخنان خود را از زبان ديگري بيان كرده باشيد؛ اما اين درباره حضرت محمد صدق نميكند؛ چون او به صداقت و امانت مشهور بود.
عنايت داشته باشيد كه من در نسخ نميگويم، مراد خدا مثلاً از «رباط الخيل» تهيه نفربرزرهي است؛ بلكه ميگويم: مراد همان تهيه اسب است؛ يعني آيه را تأويل نميكنم و بر معنايي دلبخواهي حمل نمي نمايم. من ميگويم: تهيه اسب در امروزه غرض خدا را از انشاي اين حكم تأمين نميكند؛ چون غرض خدا از آن اين است كه به وسيله آن دشمن بترسد و لذا ميگويم: بايد معادل آن را كه در دوره معاصر ميتوان غرض خداوند را تأمين كند، پيدا كرد و همان را غرض خدا در اين دوره دانست.
___________________________________
فرموديد: «اگر مي توان بعضي آيات را حمل بر كم اطلاعي مخاطب آن زمان قرآن كرد و آن را تاويل كرد يا معناي تازه به آن بخشيد و حكم خدا را بلا استفاده انگاشت، مثلا آياتي كه معارض با علوم تجربيند يا آيات قتل مرتد، پايين بودن سهم زن، برده داري و.... چرا در باره آيات ديگر نتوان اينطور حكم كرد؟ مثلا آياتي كه مي گويد خداوند الفاظ قرآن را بر زبان محمد جاري كرد- كه به اين شكل نيز وجود ندارد- و آن را حمل بر نوع نگاه اعراب به دنيا دانست، چرا كه ذهن اعراب باديه نشين، پر از تصوراتي از خدايان و جن و روح و... بود كه بيشترشان نيز از عقايد يونانيان گرفته بودند.»
در پاسخ عرض ميكنم:
اولاً، چنان كه عرض كردم، من هرگز جايز نميدانم، آيات قرآن را تأويل كنيم؛ يعني بر معنايي حمل كنيم كه عرب عصر نزول هرگز چنان معنايي را نميفهميدند. اين نوعي نسبت دروغ دادن به قرآن است و اين، هم غير علمي است و هم غير اخلاقي.
ثانياً، همان طور كه گفتم: الفاظ زبان در اختيار ما نيست كه ما معناي تازه اي به آنها ببخشيم. ما بايد ببنيم، اهل زبان يعني عرب عصر نزول چه معنايي را از الفاظ ميفهميدند.
ثالثاً، آيات معارض علوم تجربي را ميتوان حمل بر كم اطلاعي مردم عصر نزول از اين علوم و مماشات قرآن به اين كم اطلاعي كرد؛ اما نميتوان گفت: معنايي را كه مردم عصر نزول از اين آيات ميفهميدند، غلط بوده است و معناي درست آن را مردم معاصر ميفهمند و لذا نميتوان آنها را تأويل كرد؛ يعني بر معاني موافق علوم تجربي حمل نمود.
رابعاً، در قرآن هيچ آيه اي درباره قتل مرتد وجود ندارد و مرتد نيز نه از آن روي محكوم به قتل است كه دين جديدي را برميگزيند؛ بلكه از آن روست كه از هگذر آن، به مبارزه و جنگ با مقدسات مردم بر ميخيزد و گرنه، انتخاب دين آزاد است؛ چنان كه خداي تعالي فرمود: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى(بقره، 256)؛ هيچ اجباري در پذيرش دين نيست. هدايت از گمراهي تميز داده شده است. هر كه به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان بياورد، به دستگيره محكمي دست يازيده است». عنايت داشته باشيد كه اين آيه در سوره بقره است و سوره بقره در مدينه نازل شده است كه مسلمين حاكم بودند. اگر در پاره اي از آيات مدني قرآن آمده است كه با كفار بجنگيد، اين بدان جهت نبوده است كه آنان به اسلام ايمان نداشتند؛ بلكه از آن رو بوده است كه با مسلمانان سر جنگ داشتند.
خامساً، يكي از اصول حاكم بر احكام شرعي اصل عدالت است و اگر در مواردي مثل ارث و ديه زن در شرايطي منجر به ظلم به كسي شود، حكم ظالمانه قابليت اجرا نخواهد داشت و البته تفاوت هم غير از تبعيض و ظلم است.
آقایان مسلمان که دارید اخرین زورهای خود را میزنید, ذکریای رازی در زمان خود گفت: از اغاز تاریخ بشرییت تمام کسانی که ادعای پیغنبری کردند، فریبکار بودند و مشکلات روحی روانی داشتتد. اگر شماها انقدر کوتاهفکرید که به داستان ساختگی یک انسان دیگر ایمان اورده اید شما بجز مشتی خرافه پرست نیستید. فقط به تاریخ بشرییت نگاه کنید و ببینید تا بحال چند میلیون انسان بخاطر دین و اسم خدا و فقط بخاطر قدرت طلبی کشته شده اند. برای همه شما بسیار متاسفم...
-- کاوه ، Jan 27, 2009آقاي لطف علي لطيفي
-- علي ، Jan 27, 2009مراد از وجود شعري مانند يكي از آيات قرآن، قبل از پيامبر، اقتباس قرآن از آن شعر است. خوب است توجه داشته باشيد كه اوردن سوره يا آيه اي مانند قرآن محال است، چرا كه آوردن شعري مانند اشعار حافظ يا ديگر شاعران نيز، بدون اقتباس از آنان محال است. نكته ديگر اينكه ما در فضاي فكري و اجتماعي دوران پيامبر نيستيم كه مانند او دنيا را "تفسير" كنيم. اگر كسي سخني بگويد و از لحاظ ظاهري در حد متن قرآن باشد، ولي محتواي آن با قرآن فرق داشته باشد، شما آن را شكست خورده مي انگاريد، بدون توجه به اين نكته كه اگر مانند نگاه قرآن باشد، برچسب اقتباس از قرآن مي خورد؛ اگر با نظر قرآن متفاوت باشد، شما آن را به حساب نمي آوريد. فكر مي كنم سوالي كه گنجي در مقاله قبل طرح كرد جوابي پيدا نكرد، از نظر شما تحدي قرآن در چه زمينه ايست؟ اگر آيات اجتماعي آن است، حقوق بشر، اگر ظاهر آيات است، اينهمه كتب شعر و رمان و....
اگر نوع نگاه توحيدي قرآن به جهان و طبيعت است كه جاي تامل بيشتري دارد، ولي حتي در صورت ثابت شدن بي مانند بودن آن، باز هم ثابت نمي كند الفاظ آن از جانب خدا باشد.
دوستاني كه پيشنهاد خنده دار آوردن آيه مثل قرآن براي گنجي داده بودند، انتظار دارند گنجي به زبان عربي آيه "نازل" كند؟!
در خصوص كامنت حامد چند نكته قابل ذكر است:
-- s_ahmad ، Jan 27, 20091- با بررسي تاريخ اسلام و مباني احكام ازدواج متوجه مي شويد چند همسري رايج بوده است و بسياري از احكام ازدواج از جمله ظهار مربوط به عصر جاهليت است فقط چند حكم مثل ازدواج دسته جمعي و يا اجاره همسر براي بارداري از يك عرب قوي و پهلوان منسوخ گرديده است. بنابراين انصاف حكم مي كند در يك مقاله يا تحقيق به همه جوانب توجه شود و نه فقط انچه را كه مي خواهيم.
2- مشكلاتي كه بين همسران و عدم رعايت عدالت اتفاق مي افتد گريزناپذير است كافي است تنها نگاهي اجمالي به وقايع رخ داده در همان صدر اسلام در اين ارتباط بياندازيد. بنابراين بقيه موارد توجيه به نظر مي رسند.
3- چنان راحت و بي پروا در خصوص ايراد نداشتن تعدد زوجات البته محدود به 4 تا! سخن گفتن به نظر منطقي و موجه نمي رسد. بياييد فقط تصور كنيد شما و يا بقيه دوستان گرامي داراي تفكر مشابه كه با قدرت و محكم از اين حكم دفاع مي كنيد مادر، خواهر و ... جزو اين همسران باشند ايا بازهم همين نظر را با جسارت و قدرت عنوان مي نماييد. به عبارتي چنانچه مردي كه معروف به عدالت و خوبي و تمول و ساير شرايط عنوان شده است با داشتن 3 همسر براي خواستگاري خواهر يا دختر شما بيايد ايا خيلي قوي و بدون مشكل اين خواستگاري را مي پذيريد يا كمي تعلل و ترديد به شما دست مي دهد. بياييد انتزاعي و غير منطقي نيانديشيم.
4- از طرفي چنانچه زوجي به لحاظ جنسي نتواند همسرش را ارضا كند(البته بحث نازا بودن يا نداشتن الت تناسلي و ... نيست) ايا ان همسر حق ازدواج مجدد را دارد و يا حداقل حق درخواست طلاق به دليل عدم رضايت از روابط جنسي راخواهد داشت؟
5- در خصوص ازدواج موقت و منافع و مزاياي ان براي جامعه هيچ شكي نيست ولي شرايط و مقررات ان چرا با وجود گذشت حدود 3 دهه بحث، مشخص نمي شود و مثلا شخصي با 4 زن به اين كار روي مي اورد و انهايي كه واقعا در مضيقه و نيازمند هستند به هر دليل از اين امر روي گردان مي باشند. براي محافظت جامعه بايد بالاخره فكري براي ان كردو تصميم قاطع و درستي گرفت.
آقای جعفر
-- فرشاد ، Jan 27, 2009اینکه می گویید که قران تنها کتابی است که فقط یک نسخه (البته منظورتان یک روایت است) دارد ناشی از بی اطلاعی جنابعالی است. از قرآن بیش از 14 روایت مختلف وجود دارد که بسیاری از کلمات آن با هم فرق می کند. اگر به شناسنامه قران خود مراجعه فرمایید می بینید که مثلا نوشته با قرائت عاصم به روایت حفص. حتی کتابی هست به نام التسهیل للقراءات التنزیل که روایات مختلف و اختلافات بیش از 10 روایت قرآن را مقایسه کرده است.
پیش از این ادعا شد که قرآن آرای بطلمیوس را نقل کرده و به مرکزیت و مسطح(!!) بودن زمین معتقد است ولی ظاهرا نویسنده مقالات دقت نکرده که طبق نظر بطلمیوس زمین کروی است!!
-- احسان ، Jan 27, 2009آقا احسان
-- علي ، Jan 27, 2009هفت لايه بودن دنيا در نظر بلطيموس مورد نظر بود!
كتاب "قرآن سروده اي به سبك پارسي" نوشته سياوش اوستا در مورد قرآن و تحريفات آن را نخوانده نگذاريد.
-- علي ، Jan 27, 2009بسم الله الرحمن الرحيم
-- لطف علي لطيفي ، Jan 27, 2009بررسي دوباره اشعار امرءالقيس
اشعار منسوب به امرءالقيس كه در آن بخشي از عبارات قرآني استفاده شده است، علاوه بر اين كه در حد يك سوره از قرآن مجيد، كمترين حد تحدي قرآن مجید نيست چند مشكل ديگر دارد. اين مشكلات را سايت اسلاميك وب در 21 قسمت به زبان عربي شرح داده است كه ترجمه مختصر برخي از قسمتهاي آن به اطلاع مي رسد:
1. اين اشعار در هيچ از نسخه هاي ديوان اشعار امرءالقيس وجود ندارد و حتي دانشمندي عرب به نام « محمد أبو الفضل إبراهيم » كه كتابي 500 صفحه اي در باره اشعار امرءالقيس نوشته و تمام اشعار منتسب قطعي يا مشكوك به او را جمع كرده است، از چنين شعري ياد نكرده است.
2. اين اشعار در هيچ از نسخه هاي كتب مهم ادبيات قديم عرب يافت نشده است.
3. سياق اين اشعار با ساير اشعار امرءالقيس سازگار نيست. سراينده اين اشعار، مهارت امرءالقيس را نداشته است.
4. عبارات «ساعه» و «اذا زلزلت الارض زلزالها» نشان مي دهد گوينده اين اشعار به قيامت اعتقاد داشته است در حالي كه عرب جاهلي چنين اعتقادي نداشت.
5. اين اشعار بعد از نزول قرآن مجید، سروده شده است و چنان رسم بوده است كه برخي شعرا، از برخي عبارت قرآني در اشعار خود سود مي بردند. نخستين بار يك انگليسي مخالف اسلام از اين اشعار در قرن 19 ياد كرد و ادعا كرد كه قرآن اقتباسي از اشعار پيشينيان بوده است.
6. برخي از اعراب صدر اسلام، اشعار مشهور خود، بويژه اشعار امرءالقيس را حفظ بودند و اصرار هم داشتند كه قرآن مجید را بي اعتبار كنند، اينان تهمت هاي مختلفي به پيامبر بزرگ اسلام زدند اما هيچگاه ادعاي سرقت ادبي را مطرح نكردند.
7. تمام اين اشعار در نهايت با ده آيه شباهت هايي دارد اما قرآن افزون بر شش هزار آيه ديگر هم دارد، آنها را چه مي گوييد؟
بخشي از اصل مقاله عربي اين است: « وهذه الشبهة منقوضة بأكثر من عشرين وجهًا، وبيان ذلك فيما يلي:
الوجه الأول: أن هذه الأبيات ليس لها وجود في كتب اللغة والأدب، وقد بحثنا في عشرات من كتب البلاغة والأدب واللغة والشعر المتقدمة، ولم يذكر أحد شيئا من الأبيات السابقة أو جزءًا منها .
الوجه الثاني: أنه لا توجد هذه الأبيات في ديوان امرئ القيس ، على اختلاف طبعاته، ونسخه ورواياته، ولو كانت إحدى الأبيات السابقة صحيحة النسبة إليه أو حتى كاذبة لذكرت في إحدى دواوينه .
الوجه الثالث: أن أي متخصص وباحث في الأدب العربي، وشعر امرئ القيس على وجه الخصوص يعلم أن شعر امرئ القيس قد وجد عناية خاصة، وتضافرت جهود القدماء والمحدثين على جمعه وروايته ونشره، وهناك العديد من النسخ المشهورة لديوانه كنسخة الأعلم الشنتمري ، ونسخة الطوسي ، ونسخة السكري ، ونسخة البطليوسي ، ونسخة ابن النحاس وغيرها، ولا يوجد أي ذكر لهذه الأبيات في هذه النسخ، لا من قريب ولا من بعيد، فهل كان هؤلاء أعلم بشعرامرئ القيس ممن عنوا بجمعه وتمحصيه ونقده .
الوجه الرابع: أنه حتى الدراسات المعاصرة التي عنيت بشعر امرئ القيس وديوانه، وما نسب إليه من ذلك، لم يذكر أحد منهم شيئاً من هذه الأبيات لا على أنها من قوله، ولا على أنها مما نحل عليه – أي نسب إليه وليس هو من قوله – ومنها دراسة للأستاذ محمد أبو الفضل إبراهيم في أكثر من 500 صفحة حول شعر امرئ القيس ، وقد ذكر فيه ما صحت نسبته إليه وما لم يصح، وما نحل عليه ومن نحله، ولم يذكر مع ذلك بيتاً واحداً من هذه الأبيات السابقة .»
خادم كوچك قرآن مجید: 8 بهمن 1387
بسم الله الرحمن الرحيم
-- لطف علي لطيفي ، Jan 27, 2009آزادي عقيده در اسلام از نگاه علامه طباطبايي
امروز يكي از مستندات مقاله اكبر گنجي با عنوان "پاسخ به تحدی قرآن (۷ و ۸ و ۹(" را به طور تصادفي بررسي كردم. مستند ده كه طبق آن علامه طباطبايي، آزادي عقيده در اسلام را منكر شده بود!
ترجمه تفسير الميزان را نگاه كردم. مستند وجود داشت اما قدري ابهام داشت. الميزان اصلي را كه به زبان عربي است خواندم، اما ابهام رفع نشد. در اين قسمت، علامه گفته بود كه در دوجاي ديگر، اين مطلب را بحث كرده و يا خواهد كرد. وقتي هر دو را خواندم متوجه مقصود علامه شدم.
توضيح اين كه:
1. تحميل عقيده، در اسلام ممنوع است: در ترجمه الميزان، ج4، ص: 207 آمده است:« و اما اينكه مىبينيم در ساير رژيمها، زورمندان عقيده و فكر خود را بر نفوس تحميل مىكنند، و با زور و توسل به شلاق و شمشير و يا چماق تكفير و يا قهر كردن و روى گرداندن و ترك آميزش و ... غريزه تفكر را در انسانها مىميرانند، ساحت مقدس اسلام و يا به عبارت ديگر ساحت" حق و دين قويم" منزه از آن است، و حتى منزه از تشريع حكمى است كه اين روش را تاييد كند، اين روش از خصايص كيش نصرانيت است، كه تاريخ كليسا از نمونههاى آن بسيار دارد (و مخصوصا در فاصله بين قرن پانزدهم و قرن شانزدهم ميلادى كه ايام بحران اين تحميلها و زور و ضربها بود)، و نمونههايى از جنايت و ظلم را ضبط كرده كه بسيار شنيعتر و رسواتر از جناياتى است كه به دست ديكتاتورها و طاغوتها و به دست قسى القلبترين جنايتپيشهها صورت گرفته است.
و ليكن با كمال تاسف ما مسلمانان اين نعمت بزرگ و لوازمى كه اين آزادى (يعنى آزادى عقيده توأم با تفكر اجتماعى) در بر دارد را از دست داديم، همانطور كه بسيارى از نعمتهاى بزرگى را كه خداى سبحان در سايه اسلام بما ارزانى داشته بود از كف نهاديم، و بدين جهت از كف نهاديم كه در باره وظايفى كه نسبت به خداى تعالى داشتيم كوتاهى كرديم.
آرى" إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ" « خداى تعالى هيچ نعمتى را كه به قومى داده دگرگون نمىسازد، تا زمانى كه خود آن قوم خويشتن را تغيير دهند." سوره رعد آيه: 11".»، و نتيجه اين كوتاهى در باره خداى تعالى اين شد كه سيره كليسا بر ما حاكم گشت و به دنبالش دلهايمان از هم جدا شد، و ضعف و سستى عارضمان گرديد، مذهبها مختلف، و مسلكها گوناگون شد، خدا از تقصيراتمان در گذرد و ما را به تحصيل مرضاتش موفق فرموده به سوى صراط مستقيم هدايتمان فرمايد. »
2. اسلام به مردم در طرز تفكر، آزادى كامل داده است: در ترجمه الميزان، ج4، ص: 206 آمده است: « اين دين همانطور كه اساس خود را بر تحفظ نسبت به معارف الهىاش تكيه داده، همچنين مردم را در طرز تفكر، آزادى كامل داده است و برگشت اين دو روش به اين است كه:
اولا: بر مسلمانان واجب است كه در حقايق دين تفكر و در معارفش اجتهاد كنند، تفكرى و اجتهادى دسته جمعى و به كمك يكديگر و اگر احيانا براى همه آنان شبههاى دست داد و مثلا در حقايق و معارف دين به اشكالى برخوردند و يا به چيزى بر خوردند كه با حقايق و معارف دين سازگار نبود، هيچ عيبى ندارد. صاحب شبهه و يا صاحب نظريه مخالف، لازم است شبهه و نظريه خود را بر كتاب خدا عرضه كند، يعنى در آنجا كه مباحث براى عموم دانشمندان مطرح مىشود مطرح كند، اگر دردش دوا نمود كه هيچ، و اگر نشد آن را بر جناب رسول عرضه بدارد و اگر به آن جناب دسترسى نداشت به يكى از جانشينانش عرضه كند، تا شبههاش حل و يا بطلان نظريهاش (البته اگر باطل باشد) روشن گردد، و قرآن كريم در اين مقام مىفرمايد:" الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ، وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ" « كسانى كه سخنى را مىشنوند، و بهترينش را پذيرفته سپس از آن پيروى مىكنند، كسانى هستند كه خدا هدايتشان نموده و آنها صاحبان خرد هستند." سوره زمر آيه 18.»
و ثانيا: در طرز تفكر خود آزادند، به همان معنايى كه براى آزادى كرديم و اين قسم از آزادى به ما اجازه نمىدهد كه نظريه شخصى خود را و يا شبههاى را كه داريم قبل از عرضه به قرآن و به رسول خدا (ص) و به پيشوايان هدايت، در بين مردم منتشر كنيم براى اينكه انتشار دادنش در چنين زمانى، در حقيقت دعوت به باطل و ايجاد اختلاف بين مردم است، آن هم اختلافى كه كار جامعه را به فساد مىكشاند.
و اين طريقه بهترين طريقهاى است كه مىتوان بوسيله آن امر جامعه را تدبير و اداره كرد، چون هم در تكامل فكرى را بر روى جامعه باز مىگذارد، و هم شخصيت جامعه و حيات او را از خطر اختلاف و فساد حفظ مىكند.»
به سخن ساده تر، اسلام آزادي انديشه را تأييد و همه امت را به تفكر و تعقل دعوت كرده است. در اين مسير، اگر شبهه اي برايمان ايجاد شد بايد نخست آن را به كتاب خدا عرضه كنيم، اگر حل شد، چه بهتر و گرنه به سنت رسول بزرگوار خدا (ص) و ائمه اطهار عليهم السلام رجوع مي كنيم و اگر باز حل نشد، نزد علماي دين مطرح مي كنيم تا ارزشيابي گردد و ميزان درستي يا نادرستي آن معلوم گردد. اسلام، طرح شبهه، براي مردم غير متخصص را تأييد نكرده است زيرا منجر به فساد و اختلاف مي گردد.
3. رفتارها بايد در چهارچوب قانون باشد: در ترجمه الميزان، ج4، ص: 185مي خوانيم: «آنچه" بكن" و" نكن" بر مىدارد، لوازم عملى به عقايد است، نه خود عقايد، و معلوم است كه وقتى لوازم عملى نامبرده، با مواد قانون داير در اجتماع مخالفت داشت، و يا با اصلى كه قانون متكى بر آن است ناسازگارى داشت، حتما قانون از چنان عملى جلوگيرى خواهد كرد.»
حاصل كلام آنكه، از نگاه علامه طباطبايي، وجود آزادي انديشه و منع تحميل فكر و عقيده بدان معنا نيست كه افراد آزادند هر طور مي انديشند، بي توجه به قوانين، همان طور هم عمل كنند. نظم اجتماعي، مي طلبد كه جامعه قانون داشته باشد و رفتارها در چهارچوب قانون انتظام يابد. از اين رو، در جامعه اسلامي، رفتارها بر مبناي قانون الهي، بويژه ركن مبنايي آن كه اصل خدامحوري باشد شكل مي گيرد، هر چند امور اجرايي جامعه از راه مشورت با مردم اداره مي شود.
خادم كوچك قرآن مجيد: 8 بهمن 1387
امان از این زمانه گرامی ولی من شما را درک میکنم نگرانید که گرفتار فیلتر شوید و این نگرانی هم نسبتا بجاست.
-- ایرانی ، Jan 28, 2009یکی از خوبیهای " فرهنگستان زبان" این است که انسان مجبور نمیشود برای توصیف یک پدیده دهها صفحه توضیح دهد و فرهنگستان برای آن یک نام یک یا دو کلمه ای یا بیشتر ارائه می دهد . وقتی نحوه اداره برخی جوامع بشری و دیدگاه آنان نسبت به انسان مشابهت کاملی با نحوه اداره یک دامداری و مخصوصا " گاوداری" دارد آیا این ظلم نیست که من برای بیان این مطلب چند صفحه بنویسم و از این استعاره استفاده نکنم؟
در این نوشتار سخن از حقوق بشر و نظام سیاسی است در برخی نظامهای سیاسی انسان هیچ اختیاری ندارد مثلا:
1 - نوع لباس و حتی رنگ آنرا نمیتواند تعیین کند و بین کسی که شلوارش را در چکمه میکند با کسی که بیرون چکمه قرار میدهد تفاوت از زمین تا آسمان است .
2- در ازدواجش آزاد نیست و نمیتواند با برخی افراد ازدواج کند
3- اگر بخواهد عقایدش را تغییر دهد اعدام میشود.
4- شادی سالم ( شنیدن آهنگ - بودن و تفریح با دوستان - رقص ) مجازات دارد .
5- برخی کتابها را نمیتواند بخواند .
6 - برخی خوراکیها را نمیتواند بخورد و همینطور برخی نوشیدنیها
7 - رهبر نظام سیاسی میتواند همسر آن بینوا را بر او حرام و بر خودش حلال کند .
8- رهبر نظام سیاسی هر وقت خواست میتواند او را بکشد ( به قصابی بفرستد) و هر وقت خواست او را به ازدواجاند ( ازدواجهای حمایتی هزاران جفتی)
9 - رهبر نظام سیاسی برای او قیم بوده و میتواند سرپرست ( رئیس جمهور ) تعیین کند . بعبارت دیگر او محجور یا صغیر یا بصورت خلاصه حیوان است و خیر و شر خود را نمی شناسد .
آقاي گنجي، اكثر آنچه شما بيان ميكنيد بنده نيز از پيش دريافته بودم و مدتهاست اين سووال براي من مطرح است كه چطور اين همه آدم عاقل چنان عقايد غير قابل باوري دارند ، شما با شجاعت ، تحليل قوي و بسيار روشن و شفاف ( بدون علايم حقه بازي ) نكاتي را بيان مي كنيدكه بسيار راه گشا و مهم هستند . دست و قلمتان را مي بوسم . سعادت و سلامت براي شما كه حقيقتا گنجي براي ايران و ايرانيان هستيد آرزومندم
-- رضا ، Jan 28, 2009آقای گنجی عزیز؛
-- الف. ، Jan 29, 2009درورد بر شما.
من هنوز معنای واژگانی را که در توصیف «خدای فقیهان» به کار میبرید، درنیافتهام. در عبارتِ «خدای متشخص انسانوار سلطانی اعتبارساز»، معنای «متشخص»، «انسانوار» و «اعتبارساز» دقیقاً چیست؟
سلام
-- علي ، Feb 4, 2009دين افيون يا مسكني بيش نيست.( مثل قرص يا امپول)
هر گاه بيشتر از افيون و مسكن به كار رود بوي ان همه جا را پر ميكند.
فهميدن اين موضوع كار سختي نيست.
درود؛
-- ژاله ، Feb 7, 2009تلاشها، دلاوری، موشکافی و ادب و بردباری آقای گنجی ستودنی است. شاید بخشهایی از سخنان گنجی به خطا باشد، اما از یاد نباید برد که پرسشهایی را که او با صراحت و صداقت از «مسلمانان مؤمن» میپرسد، پرسشهایی بس بزرگ، ژرف و پُردامنه اند. هر کس در میان «مسلمانان مؤمن» روزگار گذرانده باشد، میداند که پرسیدن این پرسشها چه اندازه دشوار و خطرآفرین است.
از دید من، کوششهای پژوهشگرانه و سنجشگرانهی گنجی برای همهی «امت اسلام» خجسته و بی گمان، بیداریآفرین است.
گنجی متن قران را شسته پاک و بدور از آلودگی آن را به ما مینمایاند. اینک شمایید که آن را بپرستید یا زیباییش را ستایش کنید و یا کلام اللهاش بخوانید اما مجوزقتلاش نسازید.
-- بدون نام ، Feb 15, 2009با سلام
-- دارا ، Mar 1, 20091) تحقيقاتي كه آقاي گنجي در زمينه قرآن انجام داده اند ضمن اينكه در حوزه انديشه قابل تقدير است(زيرا به رشد روش هاي استدلالي كمك زيادي مي كند) اما يك نكته در مورد آن بايد ذكر كنم و آن اين است كه مبناي نقادي هاي ايشان بر اساس قرائت حاكم و داراي تريبون رسمي و قدرتمند(مانند نظريات آقاي جوادي آملي) است و نظريات و استدلال هاي ديگري كه از تريبون هاي حاكم غير قابل پخش است استفاده نشده است.
2) نكته مهم در بررسي علوم انساني كه بسيار دقيق و ظريف است شرايط "زماني" و "مكاني" است. مثال ساده اي بياورم: در تدوين قانون اساسي در بسياري از كشورهاي در حال توسعه يا توسعه يافته، از چهارچوب قوانين اساسي كشورهاي پيشرفته استفاده شده. اما بسيار مضحك خواهد بود اگر كشوري بخواهد عين همان قانون اساسي كشوري ديگر را(حتي اگر خيلي پيشرفته باشد) Copy Paste كند.
3) هدف اصلي پيام آور قرآن ارئه چهارچوب كلي است. به مقتضاي "زمان" و "مكان" در يك منطقه جغرافيايي خاص اتفاق افتاده و بر اساس پندارها و رفتارهاي بدنه اصلي اجتماعي آن منطقه جغرافيايي دستورالعمل ها و راهكارهايي براي خروج آن منطقه از بن بست فكري، اجتماعي، سياسي و اقتصادي ارائه شده است. با اين روش، جامعه مخاطب محمد و حتي بسياري از جوامع اطراف از اين بن بست ها خارج شدند و اين يك واقعيت تاريخي است.
4) با گسترش جغرافيايي اسلام در دو سه قرن اول هجري، اين دين تاثير زيادي در گسترش علم و دانش داشت. آيا مي توان بر حسب سليقه شخصي و عملكرد كنوني برخي از متوليان دستگاه مذهبي، آن دوران پويايي علمي را انكار كرد؟ اما سوالي كه بايد من و شما و همه كساني كه درد تفكر، انديشه و استدلال دارند بايد به آن بينديشند اين است كه چرا اين دين به يكباره بعنوان عامل اساسي برخي از انحطاط ها و نابساماني ها در نسل هاي پس از آن دوران تلقي گرديد؟
5) دين يا هر مكتبي مجموعه اي از قوانين است كه برحسب شرايط "زمان" و "مكان" بر موجودي بنام انسان عرضه مي شود. بحث بررسي نيروي محركه اصلي انتقال هر دين يا مكتب به "زمان" و "مكاني" ديگر دقيقا همان چيزي است كه توسط متوليان دستگاههاي مذهبي در هر دوران از آن جلوگيري شده است زيرا آنها اعتقاد به اصل Copy Paste دارند. و گرنه بحث بر سر اينكه قرآن داراي ايراد است دور باطلي است كه منكران قرآن هميشه به آن اعتقاد و معتقدان به قرآن هميشه آن را انكار مي كنند.