خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > پذیرش بیدلیلی مدعای «کلام الله بودن قرآن» | |||
پذیرش بیدلیلی مدعای «کلام الله بودن قرآن»اکبر گنجیمقالهی جدید آقای محسن کدیور، «قلب اسلام»، امیدواری بسیار ایجاد کرد. ایشان در ابتدای این مقاله، به درستی گفتهاند: «متعلق نقد هم آراء و افکار است نه اشخاص و افراد. اگر بر بطلان و ضعف نظر و رأیی اشارتی رود، هرگز به معنای تعریض به دین اشخاص و ایمان افراد نیست. هر که خود را مسلمان میداند، مسلمان است و داور دین و ایمان آدمیان دادار دادگر در روز بازپسین است. هر دو سوی بحث بحمدالله مسلمانند و به نیت مبارک ارتقای اندیشه اسلامی پا در این وادی نهادهاند.» و در پایان مقاله هم گفتهاند: «بار دیگر بر این نکته تأکید میکنم که نقد دینی آراء هیچ تلازمی با نقد دیانت و ایمان صاحبان آنها ندارد و داوری در این باره فعلی الهی است نه بشری. نقد عرایض این کمترین هم مایه امتنان گوینده است. از متفکرانی که با طرح پرسشهایشان باعث کوششهای میمون در ارتقای اندیشه اسلامی شدهاند، تشکر میکنم.» تفاوت این نوشتار با «گفتوگوی صریح دربارهی روشنفکری دینی»، حکایت از پیشرفت بحث دارد. به این ترتیب، بحث بین دو گروه از مسلمانها است که دو روایت مختلف از «کلام وحیانی» ارائه میکنند. اما «قلب اسلام»،همچون متنهای پیشین، نوشتهای متعلق به قلمرو فقه است. مقایسهی آثار آرش نراقی دربارهی حقوق بشر با نوشتههای جناب کدیور دربارهی حقوق بشر، رویکرد فلسفی –اخلاقی اولی و رویکرد فقهی دومی را به نمایش میگذارد. همین تفاوت رویکرد، به نقدهای این دو نیز سرایت کردهاست. نقدهای آرش نراقی، متعلق به فلسفهی تحلیلی است، اما نقدهای جناب کدیور، نقد فقیهانهی آرای دیگران است. چنین نقدی، دارای ویژگیهای خاص خود است: اول: فقیه و غیرفقیه هیچگاه در موقعیت برابری قرار ندارند. فقیه دینشناس است، اما غیرفقیهان، به دلیل عدم تخصص فقهی در دینشناسی، عوام به شمار میآیند. این موقعیت نابرابر، به فقها اختیار ویژهای میبخشد که بتوانند دربارهی دینداری و بیدینی دیگران داوری و حکم صادر کنند. دوم: اگرچه در نوشتار جدید از سر لطف و بزرگواری، مدافعان «قرآن سخن پیامبر است»، نامسلمان معرفی نشدهاند، اما آن موضع برتر فقیهانه، امکان داده تا بجای نقد منطقی آراء، به مومنین گفته شود که سخنان نمادهای روشنفکری دینی، غیراسلامی و «قلب» اسلام است. مقایسهی مکتوبات دو روحانی (جناب کدیور و جناب مجتهد شبستری)، حاکی از دو زبان مختلف است. از این جهت فرقی بارز میان نوشتههای این دو بزرگوار وجود دارد. نوشتههای آقای شبستری، نافقیهانه است. یعنی، درخصوص دینداری و بیدینی افراد و اسلامی یا غیراسلامی بودن آرایشان داوری نمیشود. پرسشی ذهن من را به خود مشغول کردهاست: چرا گفتار و رفتار آقای خامنهای و فقهای شورای نگهبان، «قلب» اسلام معرفی نمیشود، اما آرای سروش، شبستری و ملکیان، «قلب» اسلام قلمداد میشود؟ آیا خطر سه روشنفکر دینی فاقد قدرت و محروم از امکان نشر آرایشان، از فقهای حاکمی که اسلام و ایران را به این روز انداختهاند، آنقدر بیشتر است که فقیه شجاع، بصیر و بزرگ ما را مجاز میسازد تا کار آنان را «قلب» اسلام معرفی کند؟ امید است که در نوشتههای بعدی، این داوری جای خود را به همدلی بسپارد. پس از ماهها بحث و گفتوگو، جناب آقای کدیور به صراحت و روشنی تمام اعلام کردهاند که هیچ دلیلی بر کلام الله بودن قرآن وجود ندارد: «مسلمانان اسلام خود را با ایمان به رسالت الهی محمد بن عبدالله (ص) و قرآن به عنوان کلام الله مجید آغاز کردهاند. این باور پایه اجزاء و مولفههایی دارد که در حکم ذاتیات آن محسوب میشوند. این باورهای پایه اصول موضوعهای هستند که تعالیم اسلامی برمبنای آن نهاده شدهاند. ایمان مومن پشتوانه اعتبار این اصول موضوعهاند... مسلمانان در ایمان به دعوای پیامبری محمد بن عبدالله (ص) جز این قرآن و قبول صداقت او چیزی نداشتهاند. مخاطبان اولیه وی مسلمان شدند چون باور کردند که او راست میگوید و این قرآن از سوی خداوند بر او نازل شده است. اصولا کسی مدعی اقامه دلیل عقلی بر نبوت خاصه نیست. اساسا مگر امور جزیی شخصی قابل اقامه برهان است؟ مسلمانانی که توفیق هم عصری با پیامبر را فاقدند، چون کماکان این مدعا را صادقانه یافتهاند به او ایمان آوردهاند و میآورند. بنابراین ایمان مسلمانان به خدا و رسالت پیامبرشان پشتوانه اعتبار قرآن است. اکنون مؤمن به قرآن مجاز است برای توصیف دینش به قرآن مراجعه کند... مسلمانی با ایمان به صداقت محمد بن عبدالله (ص) آغاز میشود1.» باید از ایشان تشکر کرد که به روشنی تمام در این خصوص سخن گفتهاند. نکاتی که ایشان اعلام کردهاند، به شرح زیر است: ۱- برهانناپذیری عقلی نبوت خاصه و کلام الله بودن قرآن، «امور جزیی شخصی» هستند، اینگونه امور، «قابل اقامه برهان» نیستند و «اصولاً کسی مدعی اقامه دلیل عقلی بر نبوت خاصه نیست». پذیرش این امر، حاکی از پیشرفت بحثهای ماههای اخیر درخصوص بلادلیل بودن مدعای «کلام الله بودن قرآن» است. ۲- ایمانگرایی مسلمانی، پروژهای ایمانی است. «مسلمانان اسلام خود را با ایمان به رسالت الهی محمد بن عبدالله و قرآن به عنوان کلامالله مجید آغاز کردهاند... مسلمانی با ایمان به صداقت محمدبن عبدالله آغاز میشود.» ۳- اصول موضوعه کلام الله بودن قرآن و پیامبر بودن پیامبر، باید جزو «اصول موضوعه» به شمار آیند، که «ایمان مومن پشتوانه اعتبار این اصول موضوعهاند.» ۴- اصول موضوعه مبنای تمام تعالیم «این باورهای پایه اصول موضوعهای هستند که تعالیم اسلامی برمبنای آن نهاده شدهاند. ایمان مومن پشتوانه اعتبار این اصول موضوعهاند2.» جناب کدیور در بخش دیگری از سخنان اخیرشان فرمودهاند: «اگر چیزی با قرآن معارض یا ناسازگار باشد قابل استناد به اسلام نیست... اگر صفاتی به قرآن، وحی و رسالت نسبت داده شود، که با محتوای قرآن و سنت معتبر پیامبر معارض و ناسازگار باشد، به یکی از این دو تالی فاسد منتهی میشود: تالی فاسد اول: جهل پیامبر (بر فرض بیاطلاعی وی از این صفات ممیزه مشخص) تالی فاسد دوم: عدم صداقت وی (بر فرض اطلاع و گزارش خلاف واقع وی از این صفات ممیزه مشخص) لازمه منطقی هر دو شق نفی رسالت وی است. شخصی که از مهمترین ممیزات رسالتش بیاطلاع است یا در اهم ممیزات رسالتش به مخاطبانش عمدا خلاف واقع را گزارش کردهاست، فاقد حداقل صلاحیت رسالت الهی است. نتیجه منطقی این استدلال این است که برای مومن به رسالت وی تنها طریق توصیف قرآن و وحی و رسالت، شیوه سازگار با قرآن است، و به زبان دقیقتر آنچه در تعارض و ناسازگاری صریح با قرآن نباشد.» ۵- مغالطهی استنتاج صدق معرفتشناختی از صدق اخلاقی مدافعان «سخن پیامبر بودن قرآن»، منکر صدق و راستگویی پیامبر نیستند. پیامبر گرامی اسلام، راستگو بودهاند. اما از صدق اخلاقی نمیتوان به صدق معرفتشناختی راه یافت3. ۶- عدم تعارض و ناسازگاری با قرآن این معیار از جهات گوناگون قابل نقد است4. اولاً: با این معیار، معیار دیگر آقای کدیور، که هرچه در قرآن و سنت معتبر نبوی با عقلانیت و عدالت مدرنیته تعارض داشته باشد، منسوخ باید تلقی شود و به موزه تاریخ سپرده شود و همچنین این معیار که هرچه در قرآن و سنت معتبر نبوی است، باید برتر از آموزههای مدرنیته باشد، والا باید آموزههای مدرنیته را پذیرفت و گزارههای اسلامی را منسوخ فرض کرد و به موزه تاریخ سپرد، نیز از اعتبار ساقط میگردد. برای اینکه با قرآن و سنت نبوی ناسازگار است. در کجای قرآن و سنت نبوی اجازه دادهاند که گزارههای خدای عالم مطلق و خیرمطلق فدای مدرنیته شوند؟ ثانیاً: بسیاری از نظرات بزرگترین عرفا و فلاسفه مسلمان به این ترتیب، غیراسلامی خواهند شد. پیش از این از آقای کدیور پرسیدیم: شما که فقط خدای متشخص انسانوار را اسلامی میدانید، خدای نامتشخص براهین صدیقین و خدای عرفای وحدت وجودی هم غیراسلامی خواهد شد. همچنین است معاد جسمانی به روایت ملاصدرا. ۷- نزاع بر سر تفسیر و تأویل قرآن، نه عبور از قرآن جناب کدیور فرمودهاند: «هیچ پاسخی به این پرسش مهم بدون مراجعه به خود قرآن و سنت معتبر پیامبر تمام نیست.» اگر من حکم جناب کدیور را درست فهمیده باشم، هدف از بیان این حکم، تثبیت مدعای مصاحبهی صریح است که مدعی بود نمادهای نواندیشی دینی، از قران عبور کردهاند، لذا باید آنها را «روشنفکری دینی عبور از متنی» به شمار آورد. گمان نمیکنم نمادهای روشنفکری دینی، بر سر رجوع به قرآن با کسی اختلاف نظر داشته باشند. اما تمام نزاع بر سر این است که مگر از قرآن و سنت یک تفسیر واحد وجود دارد؟ یا وجود میتواند داشته باشد؟ آیا تنوع و تکثر فهم رواست یا ناروا؟ آیا تأویل متن رواست یا ناروا؟ تمام مسأله بر سر «اختلاف فهم»، «اختلاف تفسیر» و «تأویل پذیری» و «تأویل ناپذیری» کتاب و سنت است، نه قبول داشتن و قبول نداشتن قران و سنت معتبر نبوی. آقای کدیور در نهایت در «قلب اسلام»، به همین موضوع بازگشته و نوشتهاند: «مسلمانان پرسشگر برای فرار از مخمصه تعارض دیدگاهشان دربارهی وحی و قرآن و رسالت با آیات قرآن کریم چارهای جز تأویل این آیات نخواند داشت، یعنی معنایی غیر از متفاهم عرفی این آیات را به آنها نسبت میدهند. این کوشش حداقل به سه دلیل تا کنون ثمربخش نبوده است: دلیل اول: تغییر معنا از متفاهم عرفی – که مبنای فهم آیات قرآن است – به هر معنای مجازی (غیرمتفاهم عرفی) نیازمند قرینه یا شاهد مطمئن لفظی یا لبّی است. اوّلا چنین قرائنی در مقام بحث مفقود است. ثانیا تاکنون از سوی مدعیان معنی اقامه نشده است و ثالثا اصولا مقام برخلاف اقامه چنین شواهد و قرائنی است. دلیل دوم: بسیاری از این آیات متشابه، مجمل، و ظاهر نیستند تا با قابل حمل بر معنای مجازی خلاف متفاهم عرفی باشند. در این میانه آیات محکم، نص و مبین به حد وفور یافت میشود. تأویل آیات محکم نص کاری به غایت دشوار بلکه براساس مبانی مسلّم اسلامی غیرقابل پذیرش است. دلیل سوم: تعداد آیاتی که در مقام تبیین صفات ممیزه و مشخصات وحی و قرآن و رسالت هستند کم نیست، بیش از هزار آیه در این زمینه وجود دارد. تأویل این همه آیه که همگی هماهنگ با هم مجموعهی سازگاری را ارائه میکنند، به معنای تغییر هندسه معرفتی تمامی قرآن، پیامبر و اسلام است. تأویل مقبول در تاریخ کلام اسلامی همواره در تعداد بسیاری محدودی از آیات با تکیه بر قرائن و شواهد غالبا لفظی از آیات محکمات بوده که برخی از آنها هنوز هم معرکه آراء است. «تأویلی در این حد از کمیت و کیفیت نتیجهاش چیزی است که با اسلام برخاسته از کتاب و سنت مشترک لفظی خواهد بود و نه بیشتر (تفاوت بنیادی در محتوا و تشابه در اسم).» برداشت من از مقالهی «قلب اسلام» این است که نه تنها عنایتی به هرمنیوتیک گادامر و ریکور ندارد؛ بلکه به نظریههای تفسیری مسلمین هم عنایت نشده است. جناب کدیور به گونهای درخصوص تأویل سخن گفتهاند که گویی درخصوص محکم و متشابه و تأویل، یک رأی واحد در میان عالمان اسلام وجود دارد. علامه طباطبایی در ذیل آیهی هفتم سوره آل عمران: هوالذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات: او کسی است که کتاب را بر تو نازل کرد که بخشی از آن محکمات است که اساس کتاب است، و بخش دیگر متشابهات است (آل عمران، ۷). شانزده نظریه در معنای محکم و متشابه طرح کرده و پس از نقد آن نظریهها، نظریهی مختار خود را عرضه داشته است. به نظر طباطبایی و با اقتفای از او، جوادی آملی، «سراسر قرآن کریم محکم است و هنگام رسیدن به نشئهی فکر بشر غیرمعصوم، تشابه مییابد5.» اگر فهم من از نظر آن دو مطابق با متن باشد، محکم و متشابه متعلق به مقام فهم و تفسیر آدمیان غیرمعصوماند، وگرنه تمام آیات قرآن در نفس الامر، از محکمات هستند. اگر این چنین باشد، چشمانداز مفسران است که محکم و متشابه برمیسازد. تاریخ تفسیر قرآن هم موید این نظریه است. تاریخ تفاسیر نشان از آن دارد که چشمانداز تاریخی مفسران، جای محکم و متشابه را تغییر داده است. آیاتی که در دورهای از محکمات به شمار میرفتهاند، در دورهی دیگری متشابه به شمار رفتهاند. به این ترتیب: ۱-۷- در قرآن هیچ معیاری بر تمیز محکم از متشابه ارائه نشده است. بر پیشانی هیچ آیهای نوشته نشده است که آن آیه از محکمات است یا متشابهات؟ به نظر طباطبایی و جوادی آملی: «تشابه... لازم طبیعی محاوره با بشر است... لازم چنین تنزلی کف تشابه است6.» «نتیجه آنکه برای بیان اسرار جهان برای تودهی مردم، راهی جز محاورهی دربردارندهی متشابهات نیست7.» ۲-۷- محکم و متشابه اموری نسبیاند، نه ثابت. بنابراین، «میتواند آیهای یا روایتی برای بعضی متشابه، اما برای دیگری محکم باشد8.» مفسران برمبنای پیشفرضها و پیشداوریهای متفاوت، آیات مختلفی را محکم یا متشابه به شمار آوردهاند. پیشداوری و پیش انگاشت مفسران با یافتههای انسانی عصری که مفسران در آن میزیستند، ارتباط وثیق داشته است. ترکیب چشمانداز (افق دید) مفسر با چشمانداز متن است که تعیین میکند، کدام آیات از محکمات هستند و کدامیک از متشهابهات؟ طباطبایی و جوادی آملی، در چارچوب سنت تفسیری مسلمین نوشتهاند: «متشابه، فراخور فهم انسانها و مبانی و دیگاههای آنان متفاوت است: آیهای را عدهای محکم و گروهی متشابه میدانند، چنان که لایکلف الله نفساً الا وسعها نزد امامیه از محکمات و پیش اشاعره (مانند فخر رازی) از متشابهات است، پس تشابه همواره نسبی است9.» ابن عباس گفته است فقط سه آیهی قل تعالوا اتل ما حرم ربکم علیکم، ولاتقربوا مال الیتیم الا بالتی هی احسن و آیهی و ان هذا صراطی مستقیماً آیات محکماند و همچنین حروف مقطعهی اوایل سورهها10. فخر رازی نوشته است که آیاتی که بتوان برای معنای آن دلیل روشنی اقامه کرد، از محکات هستند. مانند آیات توحید و علم و قدرت الهی، اما آیاتی که فهمیدن آن نیازمند تأمل در محکمات باشد، مانند آیات اثبات معاد و برانگیخته شدن از خاک، از متشابهات هستند11. برخی از متکلمان با استناد به آیاتی چون هذا بیان للناس (آل عمران، ۱۳۸) و کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر (هود، ۲)؛ تمام آیات قرآن را از محکمات دانسته و وجود آیات متشابه در قران را انکار کردهاند. از سوی دیگر برخی از متکلمان با استناد به آیاتی چون الله الذی انزل احسن الحدیث کتاباً متشابهاً (زمر، ۲۳) تمام آیات قران را از متشابهات دانسته و منکر وجود آیات محکم در قرآن هستند. جناب کدیور آیات احکام غیرعبادی قرآن را به تیغ مدرنیته (حقوق بشر، دموکراسی، حقوق شهروندی، حقوق زنان و...) «منسوخ» اعلام کردهاند که باید در «موزهی تاریخ» بایگانی شوند. همین آیات (احکام فقهی) از سوی گذشتگان، از محکمات بودهاند. علامه طباطبایی این نظر را به مجاهد نسبت داده است12. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به صراحت گفته است که حتی پیامبر و امامان معصوم مجاز نیستند احکام غیرعبادی را تعطیل و منسوخ کنند، چه رسد به فقها و مومنین. به عنوان نمونه، طباطبایی آیهی ششم سوره توبه را از محکمات قرآن معرفی میکند که به هیچوجه نسخ شدنی نیست و تا ابد باید غیرمسلمانها را آورد و به آنها معارف اسلام را آموخت. پس از آن، او مختار است بین مسلمان شدن و مرگ یکی را انتخاب کند. طباطبایی میگوید این آیه از محکماتی است که تا ابد معتبر است. روشن است که جناب کدیور این رأی را قبول ندارد. اما به هر حال، آنچه از نظر جناب کدیور از متشابهات است، از نظر علامه طباطبایی از محکمات ابدی اسلام است که هیچکس مجاز به منسوخ کردن آنها نیست. همین تفاوت به خوبی نشانگر آن است که محکم و متشابه دو امر متعلق به فهم و تفسیرند، که پس از خوانش متن متولد میشوند. ۳-۷- بنابر تعریفی که طباطبایی و جوادی آملی از تأویل قرآن دارند، «همهی قرآن، محکمات و متشابهات آن، تأویل دارند13.» تأویلی که اینها از آن سخن میگویند تأویل تفسیری – هرمنیوتیکی نیست، بلکه «دربارهی ارجاع به واقعیت عینی اعم از دنیا و آخرت است14.» به گمان این دو، «تأویل قرآن همان مصادیق خارجی آیات است و مصداق را با لفظ نمیتوان مشخص کرد15.» برخی از مفسران تأویل هرمنیوتیکی در آیات محکم را هم مجاز دانستهاند. به نظر آنان محکم آیاتی است که بیش از یک تأویل را نمیپذیرد، اما متشابه آیاتی هستند که بیش از یک تأویل را پذیرا هستند16. زمخشری در ذیل آیهی هفتم سوره آل عمران، در خصوص علل وجود متشابهات در قرآن نوشته است: «اگر تمامی آیات قرآن از محکمات بود، همهی مردم از روی آسانگیری به آن اکتفا میکردند و از آنچه لازمهی بحث و فحص و تأمل و نظر و استدلال است، رویگردان میشدند... و هم از آنجا که علما به روشنگری بر میخیزند، و ذهن و ضمیر خود را در جستوجوی معانی درست و باز بردن متشابهات به محکمات به کار میاندازند، فواید بسیاری حاصل میشود، و علم به پیش میرود و کوشندگان در نزد خداوند ارج و اجر افزونتری مییابند... و نیز آنگاه که مطابقهی محکم و متشابه برای آنان مسلم میگردد، طمأنینهی قلبیشان بیشتر و ایمانشان استوارتر میشود17.» ۴-۷- موضوع اصلی اختلاف نظر بر سر توحید و نبوت است. یک سوی آن خداوندی انسانوار است. و سوی دیگرش، پیامبری مهبط وحی است. جناب کدیور کلام الله بودن قرآن را از محکماتی به شمار میآورد که به هیچوجه جای تأویل ندارد. طباطبایی در المیزان این رأی را هم نقل کردهاست که یکی از نظرات شانزده گانه درخصوص محکم و متشابه آن است که آیات صفات خداوند، از متشابهاتاند. مانند: علیم، قدیر، حکیم، خبیر یا صفات پیامبران، مثل وصف «کلمهی خدا» درخصوص عیسی مسیح در آیه ۱۷۱ سوره نسأ و کلمته القها الی مریم و روح منه18. سخن گفتن خداوند، مطابق این رأی، جزو متشابهات است که نیازمند تأویل میباشد. حتی اگر سخن گفتن خداوند جزو محکمات باشد، باز هم نیاز به تأویل دارد. شاهد این مدعا نزاعهای پایانناپذیر مفسران، متکلمان، عارفان و فلاسفهی مسلمان درخصوص معنای کلام باری است. فلاسفه، متکلمان و مفسران به دنبال معقول سازی کلام باری بودهاند. از سوی دیگر قرآن، قلب صنوبری پیامبر را مهبط وحی به شمار آورده است. مفسران در طول تاریخ با قلب صنوبری مشکلی نداشتهاند؛ اما در دوران مدرنیته علوم تجربی نشان دادهاند که قلب صنوبری محل ادراک نیست. از اینرو هر تفسیری از وحی، حداقل نیازمند تبیین چهار امر است: اول: معنای سخن گفتن خداوند ۵-۷- مجاز بودن تأویل آیات وحی جناب کدیور نوشتهاند: «تغییر معنا از متفاهم عرفی – که مبنای فهم آیات قرآن است – به هر معنای مجازی (غیرمتفاهم عرفی) نیازمند قرینه یا شاهد مطمئن لفظی یا لبّی است.» در نتیجهگیری نهایی مقاله هم آمده است: «وحی به صورت انزال از مبدء الهی مستقیما یا با وساطت جبرییل به قلب پیامبر سرازیر شده است... پیامبر در زمان نزول وحی نقشی نداشته است... وحی مصنوع درون پیامبر نیست. پیامبرقابل وحی بوده نه فاعل آن.» قرائن لبی همان قرائن بیرون متنی یا خارج متنی است. اگر استناد به قرائن بیرون متنی مجاز باشد، چرا فقط قائلان به «کلام الله بودن قرآن» مجاز به استفادهی از آن هستند؟ چرا قائلان به «سخن پیامبر بودن قرآن» مجاز به استفادهی از دلایل برون متنی نیستد و فقط باید ظاهرگرا باشند و صرفاً به الفاظ بپردازند؟19 تاریخ تفسیر قرآن، حاکی از آن است که در تمام ارکان کلام وحیانی تأویل صورت گرفته و پیامبر هم در تکوین وحی فاعلیت داشته است. ۱-۵-۷- فاعلیت پیامبر در برساختن صورت ممثل جبرییل: قرائن برون متنی به مفسری چون طباطبایی میآموخت که موجودی روحانی چون جبرییل نمیتواند به موجودی مادی (در شکل انسان) تبدیل شود. طباطبایی نمیتوانست این قرینهی لبی را در تفسیر آیات قرآن نادیده بگیرد. به این ترتیب بود که طباطبایی در المیزان نوشت هرکس مدعی دیدن جبرییل شود، معنای آن این نیست که جبريیل به موجودی مادی تبدیل شده است، بلکه به معنای آن است که بیننده صورت ممثل او را در ذهن خود برساخته است: «روحی که به سوی مریم فرستاده شده بود به صورت بشر ممثل شد، و معنای تمثل و تجسم به صورت بشر این است که در حواس بینایی مریم به این صورت محسوس شود، و گرنه درواقع باز همان روح است نه بشر... آن روحی که برای مریم به صورت بشری مجسم شد همان جبرییل بوده است... معنای تمثل جبرییل برای مریم به صورت بشر، این است که در حاسه و ادراک مریم به آن صورت محسوس شد، نه اینکه واقعا هم به آن صورت در آمده باشد، بلکه در خارج از ادراک وی صورتی غیر صورت بشر داشت20.» مطابق تفسیر طباطبایی، حداقل فاعلیت پیامبر در مقام تکوین وحی، برساختن صورت ممثل بشری جبريیل در نفس و ذهنشان بوده است. پیامبر گرامی اسلام توصیفات بسیاری از ملاقاتهایشان با جبرییل، معراجشان و ملاقات با خداوند ارائه کردهاند. آن گزارشها، مادی- جسمانیتر از آیات قرآن هستند. طباطبایی که آن توصیفات با فلسفهاش تعارض داشت. در تفسیرش تمامی آنها را مشاهدات مثالی و تمثیلهای روحی مینامد21. به گفتهی وی: «منظور از این بیانات مجسم ساختن امری غیرجسمی و غیرمادی است به صورت امری مادی به نحو تمثیل و یا تمثل و وقوع اینگونه تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امری است واضح که به هیچوجه نمیشود انکار کرد22.» به احتمال زیاد، پیامبر گرامی اسلام چنان مشاهداتی داشتهاند. اما مطابق تفسیر طباطبایی تمامی ان صور ممثل، برساختهی نفس و ذهن پیامبر است. ۲-۵-۷- فاعلیت پیامبر در زبان عربی قرآن: موقتاً فرض میکنیم که خداوند، موجودی متشخص و انسانوار است. قدرت مطلق خدای متشخص انسانوار، به معنای همه توان (all- powerful) یا فعال ما یشاء (almighty) بودن او نیست. هیچ حد فرامنطقی (nonlogical limits) برای قادر مطلق وجود ندارد. به تعبیر دیگر، او نمیتواند سبب وقوع حالات یا وقایع منطقاً محال شود. اگر خدای متشخص انسانوار میخواست با پیامبر گرامی اسلام ارتباط کلامی داشته باشد، قادر نبوده برای این ارتباط زبانی جدید خلق کند. برای اینکه معنای آن زبان خاص (زبان خصوصی به تعبیر ویتگنشتاین) را کسی جز خداوند نمیفهیمده است. خدا مجبور بوده از «زبان محمد»، یعنی زبان عربی اعراب جاهلی، برای ارتباط با پیامبر استفاده کند. جناب کدیور در نتیجه گیری نهایی مقالهی «قلب اسلام»، نوشتهاند: «وحی به صورت انزال از مبدء الهی مستقیما یا با وساطت جبرییل به قلب پیامبر سرازیر شده است. وحی به لسان عربی مبین نازل شده است.» برخی از متکلمان مسلمان، درخصوص «زبان عربی قرآن»، فاعلیت بیشتری برای پیامبر در نظر گرفتهاند. پیش از این چندین بار دو نظریه متفاوت در این خصوص در «قرآن محمدی» نقل گردید. در قرآن محمدی آمده بود: مطابق نظر اول، الفاظ قرآن از آن جبرییل است: «جبرییل تنها معانی را دریافت کرد و آنها را با این الفاظ به زبان عربی بیان کرد. اهل آسمان آن را به زبان عربی میخوانند و به همین زبان نیز نازل شده است23.» اما مطابق نظر دوم، تمام الفاظ قرآن متعلق به پیامبر است: «جبرییل تنها معانی را بر پیامبر اکرم نازل کرد و او پس از یادگیری معانی، آنها را به زبان عربی بیان کرد. طرفداران این دیدگاه به این آیهی قرآن استناد میکنند که: نزل به الروح الامین. علی قلبک: روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد24.» نصر حامد ابوزید هم گفته است که تمام الفاظ قرآن از آن پیامبر است. اگر این نظریهی متکلمان مسلمان درست باشد، فاعلیت پیامبر در کلام وحیانی افزایش خواهد یافت و تمام الفاظ قرآن از آن پیامبر گرامی اسلام خواهد بود. عالمان مسلمان، از این هم پیشتر رفتهاند. نه تنها تمام الفاظ از پیامبر است، بلکه برخی از الفاظ قرآن، از آن مردم زمانه بوده که به قرآن راه یافته است. به عنوان مثال قرآن شناس معاصر، جناب آقای بهاء الدین خرمشاهی نوشتهاند: «امرء القیس یکی از شعرای بزرگ عصر جاهلیت و صاحب یکی از معلقات سبع [هفت قصیدهی بسیار هنرمندانهی آویخته در کعبه، در عصر پیش از نزول قرآن] گفته بوده است: دنت الساعه وانشق القمر و قرآن کریم به اقتباس آن آورده است: اقتربت الساعه وانشق القمر (قمر، ۱)25.» امرء القیس سی سال پیش از تولد پیامبر گرامی اسلام فوت کرد. در اشعار او آیههای ۹۶ انبیا، ۱ ضحی، ۵۹ صافات، ۱ و ۲۹ و ۳۱ و ۴۶ قمر وجود دارد. جناب خرمشاهی به نمونهی مهمتری هم اشاره کردهاند: «عمربن خطاب گفته بود: تبارک الله احسن الخالقین، و وحی الهی عیناً بر همین سیاق نازل میشود. اینها و دهها نمونهی دیگر... در مهمترین اثر در زمینهی علوم قرآنی، یعنی همان الاتقان فی علوم القرآن سیوطی آمده است. سیوطی یعنی حافظ جلالالدین عبدالرحمن سیوطی (۸۴۹- ۹۱۱ ق) اصلاً ایرانی است. نیاکانش ایرانی بودهاند و خودش زادهی در اسیوط مصر است و به همین لحاظ به سیوطی شهرت دارد. او یکی از درست اعتقادترین و مقبولترین و پرکارترین محققان و علمای اسلام در قرن دهم هجری است و پایگاه علمیاش تا به حدی است که او را مجدد رأس ماته [احیأگر علوم و سنن و اندیشهی اسلامی در آغاز قرن دهم هجری] شمردهاند26.» ۳-۵-۷- فاعلیت نفس پیامبر: قرآن قلب صنوبری پیامبر را مهبط وحی معرفی کردهاست. «قرائن لبی»، یعنی علوم تجربی مدرن به طباطبایی آموخت که قلب صنوبری محل ادراک و مهبط وحی نمیتواند باشد. طباطبایی برخلاف گذشتگان، مجبور به تأویل یکی دیگر از ارکان مهم کلام وحیانی شد. او گفت قلب همان نفس است. مطابق فلسفهی ملاصدرا و طباطبایی کلیهی ادراکات قیام صدوری به نفس دارند. تمام صور مخیل، وحیانی و حسی، ابداع و اختراع نفس هستند و قیام صدوری به نفس دارند. صدرا نوشته است: «ولکن حیث ان النفس تکون بعد فی دار غربتها بالطبع و لم تنسلخ و لم ترتفع اذیا لها بالکلیه عن علاقتها التدبیریه لقواها البدنیه و جنودها الحسیه، او انها لم تتجرد عن عالم التمثل بالکلیه و ان تجردت عن عالم الماده بالکلیه، فیکون منالها فیما بحسب ذالک الشأن و تلک الدرجه، تحول الملک الحامل للوحی علی صوره فی شبح شخص بشری ناطق لکلمات الهیه منظومه مسموعه. کما قال تعالی: فتمثل لها بشراً سویا:» اما از آنجا که نفس کلا و از هر جهت از ارتباط تدبیری خود نسبت به بدن و جنود حسی آن دست برنداشته یا از آن جهت که برغم تجرد کلی از عالم ماده از عالم تمثل از هر جهت تجرد حاصل نکرده، به اندازهی سطح عالم تمثل بهره میگیرد. به این جهت فرشتهی حامل وحی به صورت شبح انسانی بشری بر او تمثل پیدا میکند و کلمات الهی را بصورت منظم و مسموع بر زبان جاری میکند، چنانکه خداوند فرموده است: فتمثل لها بشراً سوی27.» به نظر صدرا، وحی دارای سه مرتبه است. در مرتبهی اول پس از اعراض نفس نبی از ملک و نظر به ملکوت، صور علمیه وحی در قوهی عاقله یا خیال نبی ظاهر شده و پس از آن به صورت الفاظ به مراتب تخیل و حس تنزل میکند. در مرتبهی دوم، نبی عقل فعال را مشاهده خواهد کرد: اما در بالاترین مرتبه، دریافت الفاظ و مفاهیم و صور علمیه مطرح نمیباشد، بلکه نبی از طریق علم حضوری حقایق و اعیان وحی را مشاهده میکند. به گفتهی صدرا این همان مقامی است که قرآن دربارهی آن گفته است: ثم دنی فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی (نجم، ۱۰). بر این اساس ملاصدرا برای انبیأء مراتب مختلف قائل است29. یک پیامبر واحد هم در همهی شرایط دارای احوال واحدی نیست30. به نظر صدرا قبض و بسط وجودی پیامبر در کیفیت کلام وحیانی او دخیل است و وحی از ادنی به اعلی سعود خواهد کرد. شعر زیر که بیان وجود غث و سمین، ناشی از تغییر احوال پیامبر در قرآن است، توسط جوادی آملی و بهاءالدین خرمشاهی نقل شده است: در بیان و در فصاحت کی بود یکسان سخن در کلام ایزد بیچون که وحی منزل است به نظر صدرا در برترین مرتبهی وحی، پیامبر حقایق و اعیانی را مشاهده خواهد کرد و سپس علم حضوریاش را به علم حصولی تبدیل خواهد کرد. طباطبایی هم مینویسد: «ولا تظن ایها الحبیب هداک الله ان معرفت النبی صلی الله علیه و آله، لامر الاخره و لا مرالدین و لسائر المعارف الالهیه، کانت تقلیداً لجبرئیل بالسماع منه و الروایه. کما ان معرفتک تقلید للنبی. حتی یکون معرفته کمعرفتک و انما یختلف المقلد فقط. هیهات، فان التقلید لیس معرفه بل هو اعتقاد صحیح و الانبیأ عارفون بالله و آیاته و معنی معرفتهم انهم کشف لهم حقیقه الاشیأ کما هی علیها، فشاهدوا ببصر الباطنه اوضح مما یشاهده الناس بالمحسوسات. ذلک بان ینکشف لهم الاشیأ کما هی علیها، فشاهدوها بالبصر الباطنه کما تشاهد انت المحسوسات بالبصر الظاهره فیخبرون عن مشاهه، لاعن سماع و تقلید31.» اگر متن ملفوظ و مکتوب قرآن علم حصولی باشد- که هست- مطابق فلسفهی فیلسوفان مسلمان علم حصولی قیام صدوری به نفس دارد. به این ترتیب قرآن ملفوظ و مکتوب، محصول نفس پیامبر است. آیا فاعلیت بیش از این قابل تصور است؟ ۴-۵-۷- تأویل سخن گفتن خداوند: حرف زدن و سخن گفتن پدیدهای انسانی است. اگر مطابق آیهی لیس کمثله شیء، خداوند از انسانوار بودن منزه باشد چارهای جز تأویل آیات سخن گفتن خداوند وجود ندارد. ۵-۵-۷- فاعلیت خلق و خوی پیامبر در آفرینش وحی: بنابر نظر صدر خداشناسان و بزرگترین عارف جهان اسلام، پیامبر از جهت دیگری هم در پدیدهی وحی فاعلیت داشته است. ملاصدرا در تفسیر دو آیه از آیات قرآن نوشته است: «حقیقت قرآن»، «جوهر ذات پیامبر» و «خلق پیامبر» است. وی درتفسیر آیهی تنزیل الکتاب لا ریب فیه من رب العالمین (سجده، ۲) چنین نوشته است: «معنای آیه چنین است... این کتاب که عقل فرقانی و وجود محمدی- که لوح معارف الهی و قلم علوم لدنی است- بدون وساطت خلق یا وسیلهی دیگر از سوی رب العالمین فرود آمده است... و حقیقت قرآن نزد عارفان محقق جوهر ذات نبی است. چنانکه وقتی از یکی از همسران آن حضرت دربارهی اخلاق ایشان سوال شد در پاسخ گفت: کان خلقه القرآن: خلق پیامبر قرآن است32.» ملاصدرا از بسیاری از مفسران به دلیل ظاهرگرایی انتقاد میکند. وی در تفسیر واسجد و اقترب (علق، ۱۹)، درخصوص مراتب قرب الهی مینویسد: «این معنا و نظایر آن برای ارباب معانی و صاحبان قلوب گشوده میشود... و اسرار آن فراوان است و ظاهر تفسیر لفظ دلالتی بر آنها ندارد. هرچند چنین تفسیری با ظاهر تفسیر منافات و تناقض ندارد، بلکه به کمال رساندن آن و عبور از قشر و پوستهی قرآن به لب و مغز آن است. زیرا قرآن بسان انسان دارای حقیقتی است و بسان گردو دارای دو قشر و لایه و دو مغز است که هر یک خود به حسب نشئههای مختلف دارای مراتب فراوانی است و همانگونه که انسان حسی نسبت به سایر مراتب انسانی صنم بوده و در نخستین درجات و مراتب و پلههای انسانی الهی بسان عارفان و اولیاء الهی قرار دارد، همچنین باید دانست که فهم قرآن نیز دارای مراتب است و هرکس به اندازه سطح تحقق انسانی خود از مراتب قرآن بهره دارد. و قرآن بحسب حقیقت اصلیاش خلق پیامبر است و هر آنچه مفسران دریافتهاند و اندیشهشان بدان دست یافته سایهای از سایههای نزدیک و دور آن حقیقت و شبحی از اشباح عالی و دانی قرآن است33.» این سخن، همان سخن مولوی است که به صراحت تمام گفته است قرآن بیان احوال پیامبر گرامی اسلام است: هست قرآن حالهای انبیاء چونکه در قرآن حق بگریختی ور بخوانی و نهیی قرآنپذیر ۸- کلام الله بودن قرآن با استناد به قرآن جناب کدیور گمان میکنند که اگر مسألهی کلام الله بودن قرآن را به آیات قرآن ارجاع دهند مسأله حل خواهد شد. اما این گمان و پنداری نامنطبق با متن و تفسیر متن است. به آیات زیر توجه کنید: الرحمن علی العرش استوی (طه، ۵). یدالله فوق ایدیهم (فتح، ۱۰). و جاء ربک والملک صفاً صفا (فجر، ۲۲). ان ربک لبالمرصاد (فجر، ۱۴). وجوه یومئذ ناصره. الی ربها ناظره (قیامت، ۲۲ و ۲۳). هل ینظرون الا ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام والملئکه و قضی الامر و الی الله ترجع الامور: جز این انتظار ندارند که خدا و فرشتگان در سایبانهای ابر به دیدن آنان بیایند، ولی کار[به نحو دیگر] سامان یافته است و سرانجام کارها به خدا باز میگردد (بقره، ۲۱۰). «آمدن خداوند و فرشتگان در سایبانهای ابر» چه معنایی دارد؟ مفسران برای گریز از معنای ظاهری این آیات دربارهی خداوند به آیهی شریفه لیس کمثله شیء (شوری، ۱۱) استناد میکنند. عدم عنایت جناب کدیور به این آیه جای تعجب فراوان دارد. آیتالله جوادی آملی در تفسیر خود نوشته است: «شاید یگانه اصل تفسیری همهی مسائل توحیدی آیهی لیس کمثله شیء باشد که هیچ آیهای مانند آن در قرآن نیست که هرگونه کثرت، شرکت، تشابه، تماثل، تساوی، تواسی چیزی با خدا و اشتراک خداوند سبحان با او را قاطعانه نفی میکند و همین مطلب سامی قرآنی، مورد برهان حکمی و شهود عرفان ناب هم هست34.» از این مقدمهی مهم چه خدایی نتیجه میشود؟ خدای متشخص انسانوار؟ یا خدای فرا شخصی؟ این آیه اگر جدی گرفته شود و از محکمترین محکمات باشد، تنها راهگشای الهیات سلبی است که بنا بر اصطلاح پل تیلش، خداوند «به کلی دیگر» است. جوادی آملی در جای دیگری میگوید: «در صورتی که نامتناهی بودن مبدا و علت نخست اثبات شود مجالی برای توهم موجود بودن شأن و وجهی که معلول آن است نیز پیدا نمیشود. زیرا وجود نامتناهی واجب فرصتی برای موجود شدن چیز دیگر باقی نمیگذارد و به این ترتیب معلول که شأن و وجه علت است چیزی جز مظهر و آیت و نشانهی آن نخواهد بود... برمبنای وحدت شخصی وجود، فیض منبسط تنها مظهر و مجلای نخست خداوند است و اطلاق وجود و موجود برآن جز به مجاز نیست35.» «اگر نامحدود و مطلق بودن واجب و در نتیجه وجود لابشرط مقسمی اثبات شود، چون در عرض و یا در طول و یا در عمق و ارتفاع وجود نامحدود، وجود دیگری قابل فرض نیست. اقسام سه گانهی یاد شده، وجود حقیقی نمیتوانند باشند و آنها به صورت مظاهر و آیات وجود حقیقی خواهند بود و بر این مبنا برای گریختن از بسیاری مغالطات مناسب آن است که به جعل اصطلاح کلیدی پرداخته شود و از اطلاق وجود بر غیرواجب خودداری شود36.» «محیالدین به اعتبار وحدتی که حق تعالی در ظهور با اشیاء دارد در آغاز فتوحات اینگونه خدای را تسبیح میکند: سبحان الذی اظهر الاشیأ و هو عینها و خلق الاشیأ و هو عینها: یعنی منزه خداوندگاری است که اشیأ را ظاهر گردانید و او عین اشیأ است و آنها را خلق کرد و او عین آنهاست37.» «برمبنای وحدت شخصی وجود، اطوار و شئون وجود چیزی جز ظهور آن نیستند38.» «براساس وحدت شخصی وجود، تنها موضوعی که از وجود برخوردار است ذات واجب تعالی است و هیچ محمولی از اسمهای فعلی واجب (نه ذاتی) از وجود سهمی ندارد چه اینکه اگر اسم یا وصف فعلی بر اسم یا وصف فعلی دیگر حمل شود، هیچکدام از موضوع و محمول بهرهای از وجود ندارند تا آنکه آن وجود واحد مجمع دو عنوان موضوع و محمول باشد39.» اگر خداوند شبیه هیچ چیزی نیست، شبیه انسان هم نخواهد بود، اگر شبیه انسان نباشد دارای صفات انسانی هم نخواهد بود. حرف زدن یکی از اعمال انسانی است. خدایی که انسانوار نباشد، حرف هم نخواهد زد. اگر خدا حرف نزند، کلام الله بودن قرآن چه معنایی دارد؟ به همین دلایل، مفسرانی که خواستهاند کلام الله را معنا و تفسیر کنند در نهایت به این نظر رسیدهاند که خداوند ایجاد وجود میکند و ایجاد وجود کلام الله خوانده میشود. مصادیق این نظر زیاد است که در اینجا مجبور به تکرار برخی از آنها خواهیم بود. در «قرآن محمدی» ۱۴ گفته شد: میپرسیم اگر خدا بخواهد سخن بگوید تا «کلام الله» زاده شود چه خواهد کرد؟ مگر غیر از این است که نبی سخن بگوید و سخن او سخن خدا تلقی شود؟ میفرمایند نه، خود خدا سخنانی را دیکته کرده و پیامبر صرفاً اطلاعیهها و بیانیههای خدا را در میان خلق توزیع کردهاست. میپرسیم: مگر خدا دارای دهان و حنجره و دیگر لوازم سخنگویی آدمیان است؟ میگویند: «معنایی که انسانهای عادی از کلام به یاد دارند لفظی است که برای مفهومی وضع شده و اشخاص با استمداد از حنجره و فضای دهان آن را ادا میکنند و با تلفظ چند کلمه در کنار یکدیگر کلام شکل میگیرد، ولی خداوند از این نوع کلام پیراسته است، چنان که کارهای تکوینی او با قرارداد و اعتبار نیز سامان نمییابد: لیس کمثله شیء... آنچه مستقیماً به خداوند نسبت داده میشود، از جهات مادی منزه است40.» میپرسیم: اگر خداوند مثل هیچ چیز دیگری نیست (شوری، ۱۱)، مثل انسانها هم نخواهد بود و صفات انسانی هم نخواهد داشت. اگر خداوند مثل انسانها نیست و مثل آنها حرف نمیزند، پس چرا از مفهوم «سخن گفتن» که برای حرف زدن آدمیان جعل شده، بیمورد دربارهی خدا استفاده میکنید و از او «انسانی فاقد جسم» میسازید؟ میگویند: «برای روشن شدن حقیقت تکلیم الهی، نخست باید معنای «کلمه» در قرآن کریم روشن شود، زیرا تکلیم از «کلمه» گرفته شده است. قرآن کریم از حضرت عیسی و یحیی به «کلمه الله» یاد میکند... و فراتر از آن، سراسر نظام آفرینش را کلمات الهی مینامد: قل لو کان البحر مدادا لکلمت ربی لنفد البحر قبل ان تنفذ کلمت ربی. انظمام این آیات با یکدیگر نتیجه میدهد که «کلمه الله» فیض وجودی است و راه افاضهی آن، تکلیم الهی است و حضرت مریم و زکریا که مستفیض این فیضاند مستمع و مخاطب کلام الهی هستند41.» اگر منظور مفسران فیلسوف مشرب را درست فهمیده باشیم، منظور از سخن گفتن خداوند، جعل وجود است، نه حرف زدن خدا. طباطبایی هم در مواضعی از المیزان، همین موضع را تأیید کردهاست. او در ذیل آیهی ۱۰۹ کهف مینویسد: «معلوم است که خدای تعالی تکلمش به دهان باز کردن نیست، بلکه تکلم او همان فعل اوست و افاضهی وجودی است که میکند... و اگر قرآن فعل خدا را کلمه نامیده برای این است که فعل او بر وجود او دلالت میکند،از همین جا است که مسیح، کلمه خدا نامیده میشود، و قرآن کریم میفرماید: انما المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و کلمته و نیز از اینجا روشن میشود که هیچ عینی از عیان خارجی و هیچ واقعهای از وقایع به وجود نمیآید مگر آنکه از این جهت که بر ذات خدای تعالی دلالت دارد، کلمهی اوست42.» طباطبایی در ذیل آیهی ۲۷ سوره لقمان هم مینویسد: «کلمه... در کلام خدای سبحان بر هستی اطلاق شده است، البته هستی افاضه شده به امر او، که از آن به کلمهی کن تعبیر کرده و فرموده انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون و نیز حضرت مسیح را کلمه خوانده و فرموده: و کلمته القیها الی مریم43.» طباطبایی در ذیل آیهی ۱۷۱ سوره نسأ مینویسد: «کلمه در اینجا همان معنای کلمه کن یعنی کلمه خلقت و ایجاد است که این کلمه وقتی بر مریم بتول یعنی بکر و دست نخورده القا شده باردار بر عیسی روح الله گردید با اینکه اسباب عادی از قبیل ازدواج و غیره در بین نبود... و بر این حساب کلیه موجودات عالم کلمه خدایند44.» جوادی آملی برای تأیید این نظریه، به کلامی از امام علی(ع) استناد میکند. او میگوید: «به بیان علی(ع) سخن خدا، صوت یا ندایی که با گوش شنیده شود نیست، بلکه فعل و ایجاد است:... لابصوت یقرع و لابنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه (نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶، بند ۱۷)45.» نتیجهی این بحث روشن است: در عالمی که همه چیز آن خدایی است، سخن گفتن پیامبر هم سخن گفتن خدا تلقی میشود. مگر چنین رویکردی، غیر از نگاه موحدانه به عالم و آدم است؟ آیهی دیگری در قرآن درخصوص سخن گفتن خداوند وجود دارد که قابل تأمل است. قرآن میفرماید: ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعاً او کرهاً قالتا اتینا طائعین: سپس به آسمان پرداخت که به صورت دودی بود، به آن و به زمین فرمود خواه یا ناخواه رام شوید، گفتند البته رام و تسلیم هستیم (فصلت، ۱۱). سخن گفتن خداوند با زمین و اسمان چه معنایی دارد؟ برخی از مفسران گفتهاند نه خداوند با آسمان و زمین سخن گفته و نه آسمان و زمین به او پاسخ گفتهاند. ابوالفتوح مینویسد: «آنجا قولی نبود از خدای و نه از آسمان و زمین جوابی و لیکن این عبارت است و کنایت از سرعت حصول مقدور او بر وفق مراد، یا از طریق تشبیه بر وجه مبالغه46.» علامه طباطبایی در تفسیر آیه نوشته است، زمین و آسمان با خداوند گفتوگو نکردهاند، بلکه قرآن مطابق «فهم مردم ساده» سخن گفته تا آنها درک کنند: «اینکه به آسمان و زمین فرمان میدهد که ائتیا طوعا او کرها - چه بخواهید و چه نخواهید باید بیایید، کلمه و فرمان تکوینی است، نه اینکه خداوند چنین سخنی گفته باشد، بلکه همان امر تکوینی است که در هنگام ایجاد موجودی صادر میکند و آیه انما امره اذا أراد شیئا ان یقول له کن فیکون از آن خبر میدهد. و مجموع دو جمله ائتیا ... و جمله أتینا ... که اولی فرمان خدا و دومی پاسخ زمین و آسمان است، صفت ایجاد و تکوین را ممثل میکند تا فهم مردم ساده آن را درک کند. و به طوری که از کلام خدای تعالی استفاده میشود، علم را برای تمامی موجودات قائل است، چیزی که هست سخن گفتن خدا با هر چیزی به حسب حال آن چیز و مناسب با آن است، و بنا بر این جمله مورد بحث که یکی از مواردی را که خدا با موجودات سخن گفته حکایت میکند حقیقتی تحلیلی خواهد بود47.» همین حکم درخصوص سخن گفتن خدا در آیات دیگری هم تکرار شده است. مطابق آیهی میثاق: واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا: و چون پروردگارت زاد و رود بنی آدم را از پشتهای ایشان برگرفت، و آنان را بر خودشان گواه گرفت [و پرسید] آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا، شهادت میدهیم (اعراف، ۱۷۲). مفسران معتزلی و شیعه، به عنوان مثال قاضی عبدالجبار همدانی و سید مرتضی علم الهدی، این آیه را مجازی به شمار میآورند، نه آنکه در عالم واقع چنان گفتوگویی صورت گرفته باشد. علامه طباطبایی در تفسیر آیه نوشته است: «نحو سومی نیز هست که ممکن است سؤال و جواب مورد بحث را حمل بر آن نمود و آن به نحوی از تحلیل عبارت است از ایجاد، چون کلام چیزی است که کشف از منویات کند، و در خدای تعالی فعل او است که کشف از مقاصد او میکند، و فعل او همان ایجاد است، و این مطلب به طور مکرر در مباحث سابق ما گذشته است، و بنا بر این میتوان گفت که سؤال الست بربکم جواب بلی شهدنا از همین باب است48.» نمونه دیگر، آیه ۳۵ -۳۰ سوره بقره درخصوص گفتوگوی خداوند با ملائکه و شیطان دربارهی آفرینش آدم به عنوان جانشین خداوند در زمین است. تفسیر المنار در این مورد نوشته است: «در این که در مواردی که ظاهر نقل با حکم قطعی عقل مخالف است باید دست از ظاهر نقل برداشت و آن را توجیه کرد، بر طریقهی خلف هستم49.» سپس نوشته است: «سنت خداوند بر این قرار گرفته که امور معنوی را در قالب عبارات لفظی، آشکار سازد و معارف معقول را از طریق صورتهای محسوس تبیین کند تا بهتر قابل فهم شود و از همین قبیل است قصهی محل بحث که خداوند با بیان عباراتی که برای تبیین آن به کار گرفته ارزش انسان و سرمایههای ذاتی او را به ما شناساند، سرمایههایی که بر اثر آن بر سایر مخلوقها امتیاز یافت50.» به عبارت دیگر، داستان خلقت آدم مجازی است، نه آنکه خداوند با ملائکه و شیطان گفتوگو کرده باشد. اینک پرسش مهمی متولد خواهد شد: چرا برخی از آیات درخصوص سخن گفتن خداوند قابل تأویل است، اما برخی دیگر نه؟ تأویل آیات یاد شده منجر به آن میشود که خداوند سخن نگفته است. کدام دلایل تفسیری تأویل یک سری از آیات یک موضوع واحد را مجاز میکنند، اما تأویل سری دیگری از همان موضوع را نامجاز میکنند؟ معتزله که گرفتار حل مسألهی لاینحل کلام باری بودند، آیه کلم الله موسی تکلیما: خدا با موسی سخن گفت، را به صورت کلم الله موسی تکلیما: موسی با خدا سخن گفت، قرائت میکردند51. ۹- نتیجه بحث برون دینی به این نتیجه منتهی شد که مدعای «قرآن کلام الله است»، فاقد دلیل عقلی است و به هیچوجه با دلیل عقلی نمیتوان این مدعا را اثبات کرد. جناب کدیور، همه را به رجوع به قرآن فراخواندند. اما رجوع به قران هم لزوماً منجر به صدور این حکم نمیشود که بنابر آیات، قران کلام الله است. برای اینکه، آیات کلام باری از متشابهات هستند که با رجوع به محکمی چون لیس کمثله شیء باید تأویل شوند. خدایی که مثل هیچ موجودی نیست، انسانوار هم نخواهد بود. خدای فراشخصی برهان صدیقین و وحدت وجودیان، حرف نمیزند، اما هرکس هرچه میکند و هرچه میگوید، فعل ایجادی خداوند است. مطابق فلسفهی صدرا و علامه طباطبایی، کل قران قیام صدوری به نفس پیامبر دارد. انکار فاعلیت پیامبر وتقلیل او به قابل محض نامهرسان، متکی بر ظاهرگرایی است، نه رجوع به بواطن. حتی قائلان به کلام الله بودن قرآن هم چارهای جز تأویل قلب به نفس ندارند. پیامبر گرامی اسلام، در نفس خود صورت ممثل جبرییل را به صورت جوان خوشرویی به نام دحیهی کلبی یا موجودی که ششصد بال مرصع به در داشته، برمیساخت و با او گفتوگو میکرد. اما عروج وجودی – روحانی پیامبر (از جسم به ذهن، از ذهن به نفس و از نفس به روح)، او را به مقاماتی میرساند که صورت ممثل جبرییل را بدان راه نبود: چنان گرم در تیه قربت براند بدو گفت سالار بیت الحرام بگفتا فراتر مجالم نماند اگر یک سر موی برتر پرم پاورقیها: ۱- محسن کدیور، «قلب اسلام»، سایت کدیور. ۲- در مقالهی «پس زمینهی تولد دین مورمونها»، پیامدهای اصول موضوعه به شمار آوردن «قرآن کلام الله است»، بیان شده است. اگر پذیرش اصول موضوعه به معنای نقدناپذیر شدن مدعا باشد، گرفتار نسبیتگرایی خواهیم شد. اما اگر این مدعا همچنان نقدپذیر باشد، دیگر فایدهای برای قائلان نخواهد داشت، برای اینکه به جای اول بازگشتهایم که مقام طلب دلیل است. ۳- «قرآن محمدی» ۷ و ۸ با تیتر فرعی «پیامبر راستگو و صدق مدعیات»، به این موضوع اختصاص یافته است. ۴- در مقالههای «معیارهای اسلام و مسلمانی» و «مدرنیته راهگشا»، معیار پیشنهاد شده از سوی آقای کدیور نقد شده است. ۵- آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قرآن کریم، جلد ۱۳، مرکز نشر اسراء، ص ۱۲۸. ۶- پیشین، ص ۱۱۹. ۷- پیشین، ص ۱۴۷. ۸- پیشین، ص ۱۲۷. ۹- پیشین، ص ۱۴۷. ۱۰- جامع البیان، مج ۳، ج ۳، ص ۲۲۷. التفسیر الکبیر، مج ۴، ج ۷، ص ۱۸۳. ۱۱- التفسیر الکبیر، مج ۴، ج ۷، ص ۱۸۴. ۱۲- طباطبایی، المیزان، جلد سوم ، ص ۵۴. ۱۳- تسنیم، ج ۱۳، ص ۱۴۳. ۱۴- تسنیم، ج ۱۳، ص ۱۶۱. ۱۵- تسنیم، ج ۱۳، ص ۱۶۶. ۱۶- جامع البیان، مج ۳، ج ۳، ص ۲۲۶. تفسیر المنار، ج ۳، ص ۱۶۴. ۱۷- زمخشری، کشاف، ذیل آیه هفتم آل عمران. ۱۸- طباطبایی، المیزان، جلد ۳، ص ۵۷. ۱۹- ملاصدرا درخصوص ظاهرگرایی و استناد به الفاظ آیات نوشته است: «اهل عبارت تنها عمرشان را در تحصیل الفاظ و مبانی صرف کردند و عقلشان در درک بیان و مبانی غرق شد، اما اهل قرآن و کلام، همانان که اهل اللهاند و از محبت الهی و جذبهی ربانی و قرابت نبوی بهرهی ویژه دارند، خداوند راه را برآنان آسان کرده... و آنان برای فهم حقایق قرآن و معانی شگرف آن به فرو رفتن در بحث از ظواهر الفاظ و آیات و ضبط هیات حروف و... نیاز ندارند» (محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، جلد ۱، ص ۲۹). و در جای دیگری از تفسیر خود نوشته است: «دستیابی به حقیقت در امثال چنین آیاتی نیازمند علومی است که فراتر از علوم معاملات است و علوم عربی و تفسیر الفاظ پاسخگوی آن نیست... و تنها برای عالمانی که راسخ در علمند به اندازهی سرمایهی دانش و صفای دل و میزان انگیزهشان در تدبر در معارف قرآنی بخشی از اسرار و انوار قرآن برایشان آشکار میگردد و هرکس به اندازهی برخورداری از مراتب بیشتر، بهرهی بیشتری میبرد» (پیشین، جلد ۷، ص ۱۹۳). ۲۰- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۴، ص ۶۷- ۴۵. ۲۲- طباطبایی، المیزان، پیشین، ص ۴۳. ۲۳- زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، بیروت، دارالمعرفه، ۱۹۷۷، جلد ۱، ص ۲۳۰. ۲۴- زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، جلد ۱، ص ۲۳۰. ۲۵- بهاءالدین خرمشاهی، فرصت سبز حیات، نشر قطره، چاپ اول ۱۳۷۹، ص ۸۶. ۲۶- پیشین، ص ۸۷. آقای خرمشاهی در پاورقی به فصل دهم عربی و ترجمهی فارسی اتقان ارجاع دادهاند. حجتالاسلام سید مهدی حائری این کتاب را در دوجلد به فارسی برگرداندهاند. ۲۷- صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، قم، ج ۱، صص ۳۰۰- ۲۹۹. ۲۸- صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۳۰۱. ۲۹- صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج ۵، ص ۸۱. ۳۰- صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، صص ۷۶- ۷۵ و صص ۳۰۱- ۲۹۹. ۳۱- صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۴۲۱ و ج ۵، صص ۳۵۳- ۳۵۲. ۳۲- محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات بیدار، جلد ۵، ص ۲۲. ۳۳- تفسیر القرآن الکریم، جلد ۷، صص ۱۹۵ – ۱۹۴. ۳۴- آیتالله جوادی آملی، تسنیم، تفسیر قران کریم، جلد ۱۳، مرکز نشر اسراء، ص ۱۴۸. ۳۵- آیتالله جوادی آملی، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، جلد ۱۰، مرکز نشر اسراء، ص ۷۳- ۷۲. در سومین نقد بر مواضع آقای کدیور، «روشنفکری دینی عبور از متنی»، نکاتی از آیتالله جوادی آملی در همین زمینه از جلد نهم شرح حکمت متعالیه او نقل کردهایم. در اینجا نکات دیگری از جلد دهم شرح حکمت متعالیه او نقل خواهیم کرد. ۳۶- پیشین، ص ۱۰۲. ۳۷- پیشین، ص ۱۰۵. ۳۸- پیشین، ص ۱۴۳. ۳۹- پیشین، ص ۶۷. ۴۱- پیشین، ص ۴۳. ۴۳- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۶، صص ۳۴۸- ۳۴۷. ۴۴- طباطبایی، المیزان، جلد ۵، ص ۲۴۴. ۴۵- آیتالله جوادی آملی، تنسیم، تفسیر قرآن کریم، جلد سوم، ص ۲۸۶. ۴۶- ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، به کوشش و تصحیح دکتر محمد جعفر یاحقی و دکتر محمد مهدی ناصح، بنیاد پژوهشهای اسلامی. ۴۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۷، ص ۵۵۴. ۴۸- طباطبایی، المیزان، جلد ۸، ص ۴۰۲. ۴۹- المنار، ج ۱، ص ۲۵۲. ۵۰- المنار، ج ۱، ص ۲۶۴. ۵۱- بهاء الدین خرمشاهی، فرصت سبز حیات، نشرقطره، ص ۴۵. در همین زمینه: • قلب اسلام • معیارهای اسلام و مسلمانی • روشنفکری دینی عبور از متنی • پیامبر ناتوان • مدرنیتهی فاقد ایمان • مدرنیتهی راهگشا • دین تاریخی و اسلام تاریخی |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
گنجی می فرماید:
-- بدون نام ، Jan 10, 2009"به احتمال زیاد، پیامبر گرامی اسلام چنان مشاهداتی داشتهاند. اما مطابق تفسیر طباطبایی تمامی ان صور ممثل، برساختهی نفس و ذهن پیامبر است"
باید بین دو موضوع تمیز داد: 1) آیا این تمثیل ها، برساخته های شخص و شخصی محمد فرزند عبدالله است و اگر فرد دیگری بجای او بود، برساخته ای دیگر می ساخت؟
2) یا اینکه، اینها همه بر ساخته است اما هر کس دیگر هم اگر در آن شرایط در جای پیامبر بود، همان برساخته های ذهنی را رویت می کرد؟
در صورت اول، بهره آن برساخته ها از حقیقت، بسیار اندک است، اما در صورت دوم، حتی با وجود برساخته بودن آن مشاهدات، بهره ای از حقیقت پیدا می کنند.
بعید می دانم منظور طباطبایی که آقای گنجی برداشت کرده اند، دیدگاه اول باشد.
مقاله بسیار منطقی و زیبا بود تا وقتی که به اینجا رسید:
-- بدون نام ، Jan 10, 2009"بحث برون دینی به این نتیجه منتهی شد که مدعای «قرآن کلام الله است»، فاقد دلیل عقلی است و به هیچوجه با دلیل عقلی نمیتوان این مدعا را اثبات کرد."
مقاله به این زیبایی را جناب گنجی با این نتیجه گیری ویران کرد. گفتند کلمه خدا فعل اوست. فعل خدا همیشه از طریق واسطه ها انجام می گیرید. بنابراین، به همان معنایی که آقای گنجی ترسیم نمودند، قرآن کلام خدا خواهد شد.
فکر کنم آقای گنجی منظور آقای کدیور از قلب را اشتباه گرفتند. منظور آقای کدیور، "قلب" به معنای قلب صنوبری یا مرکز و از اینجور چیزها بود نه "قلب" به معنای وارونی و دگرگونی و آن جور چیزها.
-- بدون نام ، Jan 10, 2009با سلام
این تیتر زدن ها و جشن پیروزی گرفتن ها واقعا عجیب است؟
-- آرش ، Jan 10, 2009سابقه زمینی دانستن آموزه های پیامبران و کتاب های آسمانی همانقدر قدیم است که خود پیامبران. یعنی عده ای (حتی همعصر پیامبران) به علل مختلف باور نداشته اند که پیامبری از جانب خدا آمده باشد تا چه رسد کتابی از جانب خدا. در دوران خود ما هم خیلی زودتر از آقای گنجی چنین نظر داده اند. حال جشن پیروزی گرفتن و آن را به "قرآن محمدی" نسبت دادن، چگونه افتخار آفریده است؟؟
"کلمات" خداوند "بیکران" است و ازلی! در مقاطعی اما خداوند از راه میان بر وحی پیامبرانی را برای "بشارت و ترسانیدن" بعضی از اقوام فرستاده است. چگونگی این ارتباط (خدا-پیامبر) فعلا برای ما روشن نیست. و قرار هم نیست در این مقطع بشر همه چیز را دانسته باشد.
حالا افراد میتوانند ارتباط فرازمینی پیامبران را قبول داشته باشند یا نداشته باشند. هیچکس هم نمی تواند برای وجود خدا (تا چه رسد کتاب خدا) خارج از متن دلیل بیاورد!
حال اگر دقیق تر و علمی تر به قرآن بنگریم می بینیم ادبیات آن دو نوع کاملا متفاوت است. ممکن است برخی جملات پیامبر- به هنگام تدوین آن بصورت کتاب فعلی دردست ما - آیه به حساوب آورده شده باشد. ولی ساختار قرآن آنقدر قوی هست که بتوان ثابت کرد که برای هر قوم کتابی ویژه همان قوم آمده است.
به گمان من برای کنشگران سیاسی و مصلحین فرض "قرآن کلام خدا" کمتر از "قرآن کلام محمد" دردسر آفرین است. زیرا که خود این قرآن گسترش شریعت و سنت محمدی (که مبنایش سنتهای جاهلی مردم مکه و حومه است) را به سایر اقوام ضروری نمی داند.
اگر در پروسه انتقال و جمع آوری "کلام الله" خطایی صورت گرفته باشد، با "کلمات" خدا می توان سره را از ناسره تمیز داد. چرا که کلمات خدا تئوری نیست.
جناب گنجی، جناب کدیور،
-- جستجو گر ، Jan 10, 2009همین که این گفت و گو دارد انجام می گیرد، مبارک است، گیرم که به گنجی ثابت شود که بیشتر یا برخی از نظراتش بر خطاست یا به کدیور.
این گفت وشنود می تواند به خیلی ها آموزش مدارا و همزیستی بدهد، البته اگر یکی از طرفین این گونه اظهار خوشحالی نکند: " هر دو سوی بحث (((بحمدالله))) (((مسلمانند))) و به نیت مبارک ارتقای اندیشه اسلامی پا در این وادی نهادهاند.» - لابد اگر مسلمان نبود (یا نبودند) باید گفت و گو نکنیم و یا بشدت استبراء کنیم ازو . یا مثلن، در طول بحث از تکفیرش خودداری نکنیم تا اجلهی (علما) پشت سرمان حرف درنیاورند.
لابد اگر به "نیت ارتقای اندیشه اسلامی" وارد بحث نشده بودند، ورودشان نامبارک است و قابل تکفیر و استبراء
دوستان! باید فاخلع نعلیک، وارد وادی مقدس گفت وگوی برابر شوند و رسما (برای اطلاع همان سلسله ی علما) اعلام کنند که در مقام بحث، هیچ عقیده ای نجس نیست، که "(الحمدلله) بخواهد مال گنجی (هر ناقد دیگری) نجس باشد."
آقایان باید به شرایط گفت و گو تسلیم شوند و بدانند کدیور حق دارد بگوید و بشنود، نه حتما با گنجی ی مسلمان، بل با گنجی کافر، با گنجی ی بیدین و ... .
و اظهار این نکته، نه اظهار تاسف لازم دارد و نه اظهار خوشحالی، که :"بله، فلان کس هم فکر ماست و الحمدلله به من هم نمیتوانید برچسب تایید کفار را بزنید."
بهتر است جسور تر باشیم.
آنچه که اظهار خوشحالی لازم دارد، پایبندی طرفین به قواعد گفتگوست و نه بیشتر. این پایبندی است که گفتگو را پیش خواهد برد و میوه هایش را به نسل های بعد تحویل خواهد داد.
پیروز باشید جناب کدیور
پیروز باشید جناب گنجی
درباره اين مقاله آقاي گنجي چند نكته را در خور توجه مي دانم:
-- نكونام ، Jan 10, 20091. فرق است ميان اين كه دليل عقلي بر الهي بودن قرآن نيست و اين كه دليلي بر الهي بودن قرآن نيست. سخن آياي گنجي در خصوص قضيه اول درست است؛ اما آيا مگر توقع است، يك امر تاريخي را بتوان با دليل عقلي ثابت كرد؟ امر تاريخي را بايد با دليل نقلي ثابت كرد. توجه به شخصيت حضرت محمد(ص) كه شخصي امي و صادق بوده و نيز توجه به اين كه مضامين قرآن نمي تواند چيزي باشد كه از ذهن شخص آن حضرت تراوش كرده باشد و به لحاظ سبك شناختي نيز با سخنان آن حضرت تفاوت دارد و در آيات قرآن به صراحت، قرآن به خدا نسبت داده شده است. اينها ثابت مي كند كه قرآن كلام الهي است، نه كلام شخص آن حضرت.
2. قرآن به دلايل فراوان در اوج فصاحت و بلاغت يعني آسان فهمي و مطابقت با فهم ساده عرب عصر نزول نازل شده است؛ لذا معنا ندارد كه آياتي از آن غير قابل فهم باشد. بر اين اساس، اصولاً تأويل آيات قرآن به معناي برگرداندن معناي آيات قرآن از شكل عرفي و عصر نزولي به كاري ناصواب و تفسير به رأي است و من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار: هر كه قرآن را به رأي خودش تفسير كند، جايگاهش از آتش شود.
همه قرآن براي مخاطبانش در عصر نزول محكم و روشن و قابل فهم بوده است و ادعاي اين كه قرآن براي آنان گنگ بوده است، خلاف عقل و نقل است.
اگر عباراتي از قرآن به نحو مجاز باشد، با قرينه صارفه به كار رفته است و حمل آياتي كه همراه چنين قرينه اي نيست، بر هر معنايي تفسير به رأي و تطبيق آيات قرآن بر آراي شخصي تلقي مي شود.
آياتي مثل الرحمن علي العرش استوي، مشتمل بر مجاز است. اين تعبير ضرب المثلي است؛ مثل عبارت فارسي شاه بر تخت نشست كه مراد نشستن بر تخت نيست؛ بلكه مراد سلطنت است.
3. معناي متشابه در آيه هفت سوره آل عمران يا سوره زمر نيز غير قابل فهم بودن آيات قرآن نيست؛ بلكه به معناي آياتي است كه ناظر به گزارش حيات پس از مرگ و قيامت است و متشابه ناميدن آنها اين است كه در آنها حقايق اخروي براي تقريب به ذهن به حقايق دنيوي تشبيه شده است.
سلام بر آقای گنجی. آقای بهزاد نبوی در نشست شیراز علاوه بر اینکه گفته اند بحث های گنجی ارزش تامل ندارد خاطر نشان کرده است که گنجی علاوه بر عبور از خاتمی و نظام و انقلاب از قران هم می خواهد عبور کند! ایشان در مقاله جدیدش خواستار اثبات صلاحیت گنجی برای ورود به این مباحث شده است. این بحث رادیکالیسم و تندروی و کندروی هم قصه ای شده است! مثل حد اوسط که آقای گنجی به خوبی آن را نقد کردند. به نظرم پاسخ به نبوی واجب تر است. باید روشن شود عبور از نظام و انقلاب و قران یعنی چه؟
-- احسان ، Jan 10, 2009آرای سروش، شبستری و ملکیان، با آرای شما تفاوت دارد. شما در مورد آرای خودتان حرف بزنید. .
-- مرتضی فلکی ، Jan 10, 2009لطفا مطالب بلند رو بصورت فايل صوتي نيز ارائه كنيد تا افراد با مشغله زياد انها رو از دست ندهند
-- ميم ، Jan 10, 2009با اينحال از مطالب خوبتون متشكرم
جدا از مطالب آقای گنجی که این هم دارد تکراری می شود ، کیفیت مطالب و گزارش های رادیو زمانه تازگی ها دارد به زیر صفر می رسد
-- علیرضا ، Jan 10, 2009خدا به این گنجی عزت بدهد که هم دارد حرف حق می زند و هم یک آبرویی برای رادیو زمانه می خرد
فقیه آزاده و عالیقدر - آیت الله منتظری- اخیرا خواستار پایان تولید شبهه (؟) توسط روشنفکران شده است. اقای منتظری قبلا هم طی دو نقد به نظریات اخیر سروش پاسخ داده است که از نظر اقای گنجی قابل ستایش است. چرا آقای گنجی پاسخ فقیه عالیقدر را نمی دهند ؟ از سر تعصب است دیگر.نه؟ و گر نه نظریات ایشان هم باید مورد نقد قرار می گرفت .
-- باویلی ، Jan 10, 2009«من باب «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند» باید اشارهای هم بکنم به بخشهایی از نوشتههای اخیر گنجی که هم لحناش متعادلتر شده است و هم نظم و نسق بهتری یافته است و هم نقدهایاش در خور تأمل است. شخصا نقدهایی که بر رویکرد کدیور کرده است، پسندیدم.
اخیرا دکتر فنایی عزیز چند روزی از شفیلد به لندن آمده بودند و چندباری توفیق دیدار دست داد. بخشی از گفتگوها طبیعتا دربارهی نوشتههای گنجی بود. ماحصل گفتگوها این بود که نوشتههای گنجی میتواند پارهای از معتقدان فرهیخته و معتقد به آزادی بیان ِ «کلام الله بودن قرآن» را وادارد تا در دلایل سنتی این اعتقاد دوباره نظر کنند و احیانا دلایل جدیدی بیاورند. دکتر فنایی، تا آنجایی که من میفهمم مجموعاَ از باز شدن باب گفتگو با گنجی راضی بود و حس مثبتی داشت. گفت که میخواهد چیزهایی بنویسد در دفاع ایجابی از کلام الله بودن قرآن و کمی هم در باب راههایی که میتوان از این دکترین دفاع کرد با هم سخن گفتیم.
منتظریم این بخشها نوشته شود و بخوانیم و داوری کنیم.
امیدوارم این گفتگوها، که ظاهرا هر چه جلوتر میرود از همهی اطراف گفتگو، لحن ملایمتری هم پیدا میکند مدلی باشد برای کسانی که فکر میکنند با سوزن قدرت میتوان هر رخنهای را رفو کرد »
نوشته اخیر یاسر میردامادی در وبلاگش که با اجازه ایشان و با نقل منبع ، محض اطلاع آقای گنجی نقل کردم
-- احسان ، Jan 10, 2009حدود ۱۵-۱۶ سال پیش کتابی خواندم بنام «عرفان و فلسفه» از استیس، که بهاءالدین خرمشاهی آن را ترجمه کرده بود، که چیزهایی از آن در خاطرم ماند.
-- بدون نام ، Jan 10, 2009کتاب میگوید که ماده وجود دارد(اگر اشتباه نکنم نام این ماده سانتانین بود یا چیزی شبیه آن بود!) که اگر انسان کمی از آن مصرف کند تمام اشیاء را زرد میبیند.
حال اگر این انسان بگوید که ماست زرد است، آیا دلیل بر دروغگویی اوست؟
باید به آقای کدیور گفت که چیزی بنام قلب اسلام وجود ندارد. اسلام وجودی مستقل از ذهنیت و فرهنگ مسلمانان نیست. و قلب که تشبیه نابجائی در اینجاست نیز بر ابهام می افزاید. قلب اسلام خود مسلمانان هستند که آنرا تفسیر می کنند. چون قرآن که خود به خود گویا نیست. این مسلمانان هستند که از زبان آن سخن می گویند. مسلمانان هم از فقیه و مفسر همه سخن خود را میگویند. به گمان من بهتر بود که آقای کدیور که در اینجا قرآن را گویا میکند، خود را قلب اسلام بنامد. بنابراین قلب اسلام خود کدیور است.
-- یک دانشجو ، Jan 10, 2009بنظر من هر دو نفر آقایان بدنبال این هستند که از تبدیل ایران به اسپانیا ( بدرود با اسلام ) جلوگیری کنند و در طیف نشری از اسلام مطلق ( وهابی) تاکفر مطلق ( انسان عاقل) نقاط متعدی به نقاط موجود ( قرمطی- اسماعیلی - حنفی - شافعی - اثنی عشری - بهائی - روشنفکری دینی -.... ) بیافزایند تا ظهور ایزابلای ایران را به تاخیر اندازند ... بجای همه این حرفها من از تمام ملت ایران خواهش میکنم با دقت تمام قرآن بخوانند - سرگذشت پیامبر اسلام را بخوانند - نهج البلاغه بخوانند - بحار الانوار-حلیت المتقین - جزیره الخضرا-و سرانجام به من پاسخ گویند که چرا من اگر با تحقیق شخصی دریابم که اسلام دین خوبی نیست و باید از آن خارج شوم طبق نص صریح قرآن مرتد بوده و قتل من بر هر مسلمان واجب است ؟؟؟ ... آقای کدیور چرا ؟ آقای گنجی چرا ؟؟؟
-- ایرانی ، Jan 11, 2009آقای گنجی
-- بی نام ، Jan 11, 2009شما هم یکی به نعل می زنید و یکی به میخ! از یک طرف می گویید قرآن وحی نیست و کلام محمد است و حتی به اشعار شاعران پیش از بعثت اشاره می کنید که در قران آمده! و از طرف دیگر باز می گویید که
" مگر غیر از این است که نبی سخن بگوید و سخن او سخن خدا تلقی شود؟ "
ای کاش گنجی پاسخ این سوال را می داد که اصلا چرا باید به نبوت محمد اعتقاد داشت که حالا این بحث پیش بیاید که قران سخن خداست یا محمد؟ به نظر میرسد مشکل گنجی بیشتر نوع انتقال مفاهیم وحی از خدا به انسان است تا لصل موضوع!
آقاي نكونام
-- علي ، Jan 11, 2009شما خودتان هم فهميديد چه نوشته ايد؟ فرموديد آيات قرآن را نبايد تاويل كرد، ولي در سطر بعد خودتان اين كار را كرديد! جايگاه خداوند بر عرش است را ضرب المثل گرفته و با پادشاهي پادشاهان برابر گرفتيد. سوال اينجاست كه اگر مي شود چنين كرد چرا نشود آياتي كه در باره سخن گفتن خدا است در قرآن است (نه نشستن بر تخت) را تاويل كرد و ضرب المثل يا استعاره يا چيزي ديگر به حساب آورد؟
آقای گنجی که هفتاد ملیون را در گرداب استبداد وریا ودروغ وخرافات اسیر می بیند با تسلطی که بر متون مذهبی دارد سعی می کند نوری به تاریکی ها بتاباند...به نظر بنده صرف وقت در این امور به هدر دادن توان وهوش و وقت با ارزش آکبر گنجی است ...
-- کریم ، Jan 11, 2009در پاسخ علي آقا
-- نكونام ، Jan 11, 2009عنايت داشته باشيد كه در زبان عرفي «مجاز» وجود دارد و مجاز عبارت است از استعمال لفظ در معنايي استعاري و تشبيهي با قرينه كه نوع اين قرينه را «قرينه صارفه» گويند. چنان كه در زبان فارسي گفته مي شود: «دست بالاي دست بسيار است» و معادل عربي آن اين است: «يد الله فوق ايديهم». يا گفته مي شود: «شاه تاجگذاري كرد» يا «شاه به تخت نشست» و معادل عربي آن در خصوص خدا اين است: «الرحمن علي العرش استوي». اگر ما معناي استعاري و تشبيهي را بر همان معناي استعاري و تشبيهي حمل كرديم، به واقع همان معنايي را قصد كرديم كه اهل زبان به كار مي برند. لذا اين كه مشهور است، چنين عباراتي در غير معناي عرفي به كار گرفته شده، سخن ناصوابي است.
نيز دانسته باشيد كه «تأويل» را عبارت از حمل لفظ در معنايي غير عرفي گرفته اند و اين قطعاً كار ناصوابي است. ما بايد لفظ را در همان معنايي كه اهل زبان به كار مي برند، به كار ببريم، نه در معنايي كه خودمان مي خواهيم. بر اين اساس حمل آياتي كه به صراحت، قرآن را نازله از سوي خدا شمرده بر اين كه از سوي خود حضرت محمد صادر شده است، خلاف معناي معهود و مفهوم اهل زبان است و اين مثل اين است كه من بگويم: اين يادداشتي كه شما نوشتيد، بابات نوشته است. واضح است كه اين افترا بر شماست و شما من را سرزنش مي كنيد. خواهيد گفت: سخن من كاملاً مشخص مي كند كه من نوشته ام، نه بابايم.
بنابراين مي توان گفت كه تأويل به معناي حمل كردن الفاظ زبان بر معنايي كه معهود اهل زبان در وقت صدور الفاظ نيست، افترا بستن بر گوينده آن است.
من هم با گذاشتن فایل صوتی نوشته های آقای گنجی موافقم. در همین رادیو زمانه آقای نیکفر تخصصی ترین مطالبش را به صورت فایل صوتی هم ارائه می داد. یک صفحه هم مخصوص خودش داشت. گنجی که ماشاالله همیشه نوشته دارد در رادیو ، چرا این کار را نمی کند؟
-- احسان ، Jan 11, 2009آقای گنجی خدایی را که نمی توان ثابتش کرد مفروض گرفته و بعد از مسلمانان ایراد می گیرد که چرا می گویند قرآن کلام خداست. آخر مرد مومن، شما خودت توانسته ای ثابت کنی اصلاً خدایی هست که حالا به مسلمان های بیچاره گیر می دهی؟ اگر شما به دلایل کاملاً شخصی که قابلیت طرح آکادمیک ندارند به وجود خدا اعتقاد پیدا کرده ای، لطف کن اجازه بده مسلمانان هم به دلایل شخصی، قرآن را کلام خدا بدانند.
-- کامران ، Jan 11, 2009جناب گنجی! شما اگر اندیشمند هستید لطف کنید با همه ابهامات دینداری برخورد کنید نه اینکه هر بخش را که خواستید همینجوری مفروض بگیرید و به دیگران گیر بدهید که برای مدعایشان، دلیل ندارند. شما خودت برای فرض وجود خدا دلیلی دارید؟
اگر هم بفرمایید من اصلاً به وجود خدا اعتقاد ندارم، دیگر این همه لفّاظی برای چیست؟ راست و حسینی بفرمایید اساس دین مشکل دارد که دارد. بحث علمی، حد و حدود و قاعده و روش دارد برادر من. اگر هم یک مصلح اجتماعی هستید (که این وجه شخصیت شما گرامی و تحسین برانگیز است) دیگر چه کاری به دین مردم دارید؟ مگر چند درصد مردم برای اعتقادات دینیشان دلیل دارند؟ اصلاً مگر مشکل مردم از محمد و قرآن است؟ آقای گنجی به خداوندی خدا اگر همان اسلام درب و داغان 1400 سال پیش محمد هم در این مملکت، اجرا شود، خیلی از بدبختی های این ملت بیچاره برطرف می شود.
جناب نکونام عزیز
-- کامران ، Jan 11, 2009آیا می توانید خیلی صریح نظرتان را در مورد آیاتی از قرآن که با بدیهیات علم امروز همخوانی ندارد، اعلام کنید؟ مثل آیاتی از قرآن که آفرینش آسمان را بعد از زمین می داند؟ در حالیکه زمین، تنها یکی از بینهایت کره آسمانی است، نه چیز دیگر.
لازم به ذکر است اگر در لابلای کامنت های چند مقاله اخیر گنجی، جستجو کنید نظرات قابل توجهی پیدا خواهید کرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
در كتاب احتجاجات-ترجمه موسي خسروي از جلد چهارم بحار الانوار، ج2، ص: 330-334 مناظرهاى از حضرت رضا عليه السلام را مي خوانيم كه بسيار آموزنده است. سوي ديگر مناظره، ابو قره اسقف ملکی مذهب، اهل جدل و از نخستین مسیحیانی است که به عربی رسائلی تصنیف کردند. نام او تئودوروس بود، اما در ميان عرب به ابوقره شهرت داشت. (نقل از دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج6) در اينجا بخش مرتبط از اين مناظره زيبا را با كمي دستكاري در ترجمه (به كمك ترجمه هاي ديگر) نقل مي كنم، باشد تا مفيد واقع شود
. ابو قره به امام رضا عليه السلام عرض كرد فدايت شوم توضيحى در باره سخن گفتن خدا با موسى بدهيد. فرمود: خدا مىداند كه به كدام لهجه با او صحبت كرده به سريانى يا عبرى. ابو قره با دست زبان خود را گرفت. گفت منظورم از اين زبان است. فرمود: منزه است خدا از آنچه تو مىگوئى پناه مىبرم به خدا كه او را شبيه مخلوقش قرار دهم يا مثل مردم حرف بزند. او را مثل و مانندى نيست و گوينده و فاعلى مانند او وجود ندارد. پرسيد چگونه سخن گفته؟ فرمود: سخن خدا با مردم مانند سخن مردم با يك ديگر نيست. بوسيله زبان و دهان صحبت نمىكند ولى مىگويد باش. با اراده او بوجود مىآيد. آنچه خدا به موسى خطاب نموده از امر و نهى بدون اينكه در آن مورد فكر و انديشه نمايد. ابو قره گفت در باره كتابهاى آسمانى چه مىفرمائيد؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود: تورات و انجيل و زبور و قرآن و هر كتابى كه خدا فرستاده كلام خدا است كه براى جهانيان چراغ هدايت و راهنما است. تمام آنها آفريده شده است و آن كتابها، غير خدا هستند. چنانچه در قرآن نيز مىفرمايد: أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً « يا [اين كتاب] پندى تازه براى آنان بياورد. طه: 113 » و در آيه ديگر ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ « هيچ پند تازهاى از پروردگارشان نيامد، مگر اينكه بازىكنان آن را شنيدند. انبياء: 2». خداوند تمام كتابهاى آسمانى را به وجود آورده. ابو قره گفت آيا فنا پذيرند؟ فرمود: مسلمانان اجماع نموده و بر اين مطلب اتفاق دارند كه غير خدا هر چه هست فانى است. غير خدا فعل اوست. تورات و انجيل و زبور و قرآن همه فعل خدايند. مگر نشنيدهاى كه مردم مىگويند «پروردگار قرآن» و يا مىگويند قرآن روز قيامت مىگويد «خداى من اين فلان كس است با اينكه خدا او را بهتر مىشناسد. روزها به گرسنگى و شبها به بيدارى به سر برده. مرا شفيع او قرار ده». همين طور است تورات و انجيل و زبور. تمام آنها مخلوق و آفريده هستند. آنها را كسى به وجود آورده كه مثل و مانند ندارد و وسيله راهنمائى خردمندان قرار داده. كسى كه معتقد باشد كه اين كتابها پيوسته با خدا بودهاند، بايد بگويد خدا تنها قديم نيست و يكتا نخواهد بود. كلام نيز هميشه با او بوده از ازل. با اينكه خدا هم نيستند. ابو قره گفت ما روايت داريم كه تمام كتابهاى آسمانى روز قيامت مىآيند در حالى كه مردم در صحراى محشرند و به صف در مقابل پروردگار ايستاده تماشا مىكنند. اين كتابها برگشت به خدا مىكنند چون جزء او هستند و به سوى او بر مىگردند. حضرت رضا عليه السلام فرمود: نصرانيان نيز در باره عيسى همين عقيده را داشتند كه جزء او است و به سوى او برمىگردد. زردشتيان نيز در باره آتش و خورشيد همين عقيده را دارند و مىگويند جزء خدا است و به سوى او برمىگردد. پروردگار ما بسى برتر از آن است كه جزء جزء شود يا مختلف باشد، و تنها گوناگونى و تأليف از صفات متجزّى است، زيرا هر جزء جزء شدهاى در توهّم آيد، و كثرت و قلّت مخلوقى است كه دلالت بر خالقى مىكند كه آن را آفريده است.
-- لطف علي لطيفي ، Jan 11, 2009شايع است سيد جواد طباطبايي نظريه تمانع انديشه خود را به نوعي از افكار ارامش دوستدار اخذ كرده است غرض اينكه از خواندن اين مقاله فني و قوي و بعد از آن خواندن نظرات به غايت نامربوط سطحي و خرد گريزانه و حتي عقل ستيزانه برخي كه مخالف نظر گنجي هستند مي توان به درستي عقل گريزي ايرانيان را به قول بچه ها حتي در بحث هاي ليسانس به بالا درك كرد.
-- داوود ، Jan 11, 2009عرب مثلي دارد كه شخص غرق شده به هر گياه خشكي چنگ مي زند نظر مخالفين كديور و گنجي درست شبيه چنگ كشيدن به گياه خشك براي غرق نشدن است.
ما همه چیز مان را از خودمان می گیریم. ایمان ما به خدا هم در واقع از ایمان ما به یک فرد ( پیامبر یا هر آدم دیگر مدعی پیامبری) ناشی می شود. شکل گرفتن مفهومی به نام خدا ممکن نمی بود اگر این مفهوم در روابط جمعی انسان ها نضج نمی گرفت و صیقل نمی خورد. ایمان به خدای معرفی شده ی اسلام ، ابتدائا همان ایمان به محمد بود. شما اول قبول کردید که وقتی فردی به نام محمد بر چیزی به نام خدا گواهی می دهد ، گواهی دادن اش معتبر است. فقط کافی بود در اعتبار ِ شخص محمد تردید کنید تا دیگر خدای معرفی شده اش را هم نپذیرید. این که چرا بر گواهی دادن فردی ( و در اینجا پیامبر) اعتماد می کنیم یا نمی کنیم بستگی به صدها عامل فرهنگی دارد و به تاریخچه ی زنده گی افراد و ساختار روانی شان وصل است.
-- الیاس ، Jan 11, 2009محمد می گفت که آنچه در شکل قرآن بر زبان او جاری می شود کلام الله است. وقتی می گوییم که قرآن کلام محمد است ، در واقع آن اعتماد ِ مطلق مان به درستی گواهی او را مشروط می کنیم. به بیانی دیگر ، قوی شدن تردیدهای معرفت شناختی مان سبب می شوند که از خود بپرسیم : چرا باید گزارش محمد – که بشری مثل ما بود – مصئون از محدودیت های معرفت شناختی بوده باشد؟ از کجا این قدر مطمئن هستیم که دریافت خود پیامبر از کلام ِ جاری شده بر زبان اش ( قرآن ) آمیخته به خطا نبوده است؟ پیامبر صادقانه به ما گزارش داده که کلام جاری شده بر زبان او کلام الله است. اما صداقت او سبب نمی شود که واقعیت نیز همان بوده باشد. چرا که صداقت هم سقف دارد و فهم ما از صداقت نیز در محدوده ی توانایی های شناختاری ما عمل می کند. امروزه پژوهش ها و تحقیقات لابراتواری نشان داده اند که بخش اعظم کارکردهای ذهنی ما بر داده های ناخودآگاه ما استوار است. این به این معناست که اگر ما از آنچه می دانیم گزارشی دقیق بدهیم راست گفته ایم. اما معلوم نیست که محتویات ناخود آگاه ما ( که ذهن خود آگاه ما را تغذیه می کنند) نیز صادق باشند.
مساله مهم دیگر این است که در بحث های آقای گنجی و منتقدان اش همه به حاشیه می روند. بخشی از بحث روشن است : می دانیم محمد کیست تا قرآن کلام اش باشد یا نباشد. اما نمی دانیم خدا کیست؟ تا ندانیم خدا کیست ، چه گونه می توانیم دریافت قابل فهمی از عبارت " کلام الله" داشته باشیم؟ فرض کنید می گوییم که قرآن کلام الله نیست. سوال این است که می خواهیم بگوییم که قرآن کلام چه کسی نیست؟ وقتی می گوییم قرآن کلام الله است ، می گوییم قرآن کلام چه کسی است؟ اگر در منظومه ی اعتقادی- معرفتی کسی خدا وجودی منتشر در تمام ِ هستی باشد و بتوان به طریقی حضورش را در خود عینی تر و عریان تر کرد ، در آن صورت پیامبر کسی است که چنان تلاشش به ثمر رسیده و سخنی که می گوید در عین حال که سخن خود اوست کلام الله هم هست. اما اگر کسی خدا را به طریقی جز این فهم کند( و خدا را وجودی جدا و متشخص اما غیر قابل دسترس بداند) ، در آن صورت قرآن کلام محمد است و به راستی هیچ دلیلی نیست که آن را کلام الله بدانیم. با این توضیح که دلیل همان زمانه مند است و نمی توان تاریخ استدلال را پایان یافته دانست. به هرحال ، تا مساله ی خدا و صورت های او در نزد گنجی و منتقدان اش حل نشود ، این مشکل همچنان پابرجا خواهد ماند که چه بگوییم قرآن کلام الله است و چه بگوییم کلام الله نیست ، در هر دو صورت نمی دانیم اگر کلام الله هست کلام چه کسی است و اگر کلام الله نیست کلام چه کسی نیست. اگر گنجی می گوید قرآن کلام محمد است ( به نحوی که کلام الله نیست) ، این به معنای خروج او از دین اسلام است ( نه این که خروج از دین اسلام بد باشد). چرا که اسلام یعنی پذیرش بلا دلیل خدا – که نمی دانیم کیست- و نسبت دادن قرآن به او. بنا بر اسلام این کار امکان دارد که خدا مستقیما کلامش را در دهان محمد نهاده باشد. گنجی نمی تواند هم به خدا ایمان داشته باشد و هم قرآن را کلام محمد بداند. چرا که خدا را از روی گواهی دادن همین محمد می شناسیم ( نه با استدلال مستقل) و همین محمدی که از طریق گواهی اش به خدا ایمان آورده ایم نیز گواهی می دهد که قرآن کلام همان خداوند است. اگر گواهی محمد بر کلام الله بودن قرآن را نمی پذیریم ، باید دلیل بیاوریم که چرا گواهی او بر وجود خدایی یکتا را می پذیریم؟
گنجی از یک طرف معتقد به صدق اخلاقی محمد است هر چند می گوید وی ممکن دچار اشتباه معرفتی شده باشد. از طرف دیگر دلیل درون دینی را کافی ندانسته دلیل برون دینی برای کلام خدا می خواهد. اگر آقای گنجی صد در صد مطمءن است که محمد دچار اشتباه اخلاقی نبوده و خود وی معتقد بوده که قران کلام خداست و این را در قران هم گفته و سبک قران به گونه است که محمد در آن مخاطب است پس گنجی خود دلیل برون دینی را آورده است و آن خدشه ناپذیری اخلاقی و صدق محمد است. اگر قران کلام خدانیست و کلام محمد است پس چاره ای برای گنجی نمی ماند که ادعا کند محمد صداقت نداشته است. آقای گنجی این بزرگترین تناقض شماست و شما همه اش از پاسخ دادن به چنین تناقض واضحی طفره رفته اید و به پیچاندن بحث با این و آن مشغول شده اید. چطور می شود این همه دلایل درون متنی در مورد کلام خدا بودن متن را بدون دست یازیدن به انواع پیچاندن های تاویل و تفسیری جوری معنا کرد که خدشه ای به صداقت پیامبر نخورد. اگر شما این تناقض را رفع کنید دیگر نیازی به پاسخ گفتن به دیگران ندارید چرا که دیگران تصورشان بر این است که شما به صداقت و پیامبر بودن محمد ایمان دارید. آیا ایمان شما به محمد دلیل عقلی برون متنی نمی خواهد اما ایمان میلیون ها مسلمان به قران کلام خدا دلیل عقلی برون متنی می خواهد. عجبا!!
-- koroush ، Jan 12, 2009در پاسخ آقا كامران
-- نكونام ، Jan 12, 2009در قرآن هيچ آيه اي وجود ندارد كه خلقت آسمان را پس از زمين ياد كرده باشد. شايد منظورتان آيه ذيل باشد: هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (بقره، 29). در اين آيه گفته نشده است كه آسمان پس از زمين خلق شده است؛ بلكه گفته شده است، سامان پيدا كرده است. «استوي» به معناي خلق كردن نيست؛ بلكه به معناي سامان دادن است؛ به علاوه لفظ «ثمّ» در همه موارد به معناي تراخي و بعديت نيست.
علاوه بر اين در اين آيه و ديگر آيات قرآن غرض توجه دادن مردم به عظمت و شگفتي آسمان و زمين و اين كه آنها را خداي عظيم خلق كرده است؛ نه اين كه يك نظريه علمي را بيان كرده باشد. قرآن كتابي علمي نيست؛ بلكه كتابي هدايتي در زمينه اخلاقيات و زندگي مردم است تا از رهگذر آن زندگي اخلاقي و انساني داشته باشند. آنان كه قرآن را كتابي علمي تصور كرده اند، بيراهه رفته اند. در قرآن هرگز به امور علمي نپرداخته است.
قرآن در زمينه امور كوني و هستي طريق مماشات با فهم مردم عصر نزول را طي كرده است و در چارچوب ذهني و تصوري آن مردم سخن گفته است؛ چون دأب و غرضش اين نبوده است كه وارد امور علمي بشود و ورود به آنها بسا به نقض غرض اصلي هدايتي قرآن مي انجاميد. براي مثال اگر به آن مردم گفته مي شد، خورشيد ثابت است و زمين حركت مي كند، ترديدي نبود كه آن مردم مي گفتند: محمد به وضوح دروغ مي گويد. چون ما به چشم خود مي بينيم، زمين ثابت است و خورشيد حركت مي كند.
هيچ عاقلي نمي آيد، كاري بكند و به چيزي بپردازد كه هيچ ربطي به غرضش ندارد و از رهگذر آن غرض اصلي اش نقض شود.
پاسخ به آقاي نكونام
-- علي ، Jan 12, 2009از سخن بر مي آيد كه تاويل را ناصواب مي دانيد و به اين واقف هستيد كه اگر بتوان آياتي را تاويل كرد چرا نتوان بقيه آيات(در اينجا آياتي كه به سخن خدا بودن قرآن دلالت دارند) را تاويل كرد و به همين دليل از بن با تاويل مخالفيد. شما مي توانيد اين راه را پيش بگيريد ولي بايد به عواقب آن نيز تن بدهيد. يكي از عواقب آن و شايد اولين مخمصه اي كه شما در آن گرفتار مي شويد، حل تعارض آيات با علوم جديد است، چه تجربي و چه انساني. شما كه تاويل را كنار مي گذاريد و حتي از علامه طباطباعي، جوادي آملي، كديور و..... نيز پا را "عقب تر" گذاشته ايد با آياتي كه هدف گوينده(خدا يا پيامبر) از آن براي گذشتگان روشن بوده، ولي امروز اگر آن را به همان صورت بفهميم، خود را مسخره كرده ايم چه مي كنيد؟ آيا شما فكر اين را كرده ايد كه اگر ما شهاب را تير خدا به شيطان بدانيم، جن را عامل جنون بدانيم و... گوينده را كم اطلاع فرض كرده ايم يا او را گرفتار مخاطب كم فهم ديده ايم كه در حالت دوم نيز اگر تاويل نكنيم ،باز هم موضوع فهم مخاطب در ميان مي آيد و ما بايد طبق نظر شما آن را همانطور بدانيم كه آن زمان مي دانستند و ان را به همان صورت قديم استعمال كنيم، باز به همان خانه اول برمي گرديم كه اطلاع گوينده در علوم تجربي، مانند هم عصريانش بوده است. ظاهرا اين كه شما همين مقاله گنجي را تا آخر نخوانده ايد كه بدانيد چه تاويل هايي از طرف فيلسوفان و فقيهان معاصر در قرآن صورت گرفته است. نظري كه شما داديد ، شما را به همانجا مي برد كه بگوييد شايد شهاب سنگ(كه پديده اي كاملا طبيعي و مثل افتادن يك سيب از درخت است) واقعا شيطان را دفع مي كرده است!، زير بار حقوق بشر نرويد و به همان روال سابق كساني كه آيه در دين اجباري نيست را جدي مي گيرند و از جرگه دينداران كنار مي روند، يا به آييني تازه مي پيوندند را اعدام كنيد! و....
بدانيد كه هرگونه نگاه به قرآن عواقبي دارد، كه دامن عمل كننده به آن را مي گيرد. اگر دامن شما را نگرفته است، عمل نكرده ايد و الا همان بن لادن نيز، ديد شما را دارد و دارد چيزي كه فكر مي كند عمل مي كند. لازمه ديدن قرآن مانند هم عصران پيامبر، عمل كردن مانند آنان را مي طلبد. اگر برداشتي متفاوت از حرف آنان نكرديد، شما نيز به ذاتيات قرآن دست پيدا نكرده ايد و در همان عرضيات مانده ايد. توصيه مي كنم براي بهتر متوجه شدن اين موضوع، بسط تجربه نبوي دكتر سروش را بخوانيد، آخر اين ديد شما در عرضيات(كه مي توانستند وارد قرآن نشوند، و حال كه شده اند با آنان چه كنيم) ماندن است و به خاطر تاويل نكردن حروف، قيد معنا را زدن است.
آقای ایرانی که از قضا هم نام ماهم از آب درآمده اید اگر شما قرآن را یکبار هم حتی سرسری خوانده باشید به این آیات: لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست (سوره بقره آیه256)
-- ایرانی ، Jan 12, 2009ویا لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ [اما] خدا شما را از كسانى كه در [كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند باز نمىدارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد زيرا خدا دادگران را دوست مىدارد (سوره ممتحنه آیه 8)
إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مىدارد كه در [كار] دين با شما جنگ كرده و شما را از خانههايتان بيرون رانده و در بيرونراندنتان با يكديگر همپشتى كردهاند و هر كس آنان را به دوستى گيرد آنان همان ستمگرانند (سوره ممتحنه آیه 9) وآیات بسیاردیگری دراین خصوص برخوردکرده اید . شما میتوانید هرعقیده ای داشته باشید و اگربخواهید مسلمان باشید تااصول دین را تحقیقی (دقت بفرمایید تحقیقی و نه ارثی یا اجباری یا باری به هرجهت ) نپذیرید مسلمان واقعی نیستید ولی اگر اسلام آوردی تحقیقا و بعد دلت خواست منکر شوی آنگاه است که مرتدی و بدنبالش احکام ارتداد برایت اجرا خواهد شد. پس اسلام نگفته است به صرف بی ایمانی کسی مستحق کشتن ویا هرمجازات دیگری است. اصلا اسلام ایمان بی پایه وبی تحقیق را قبول ندارد. شما یا هرکس دیگری مختاریدبرای خود واعتقادات خودتصمیم بگیرید. یا خداوقیامتی هست و جوابش را هم می دهید یا نیست و جسته ای ، آن مشکل خودت است. اسلام هم آنچه را باید بگوید گفته است اگر کسی نخواست یا مجاب نشد می تواند نپذیردوکسی هم با او کاری ندارد اما اگروارد شد و خارج شد نمی تواند دین را به بازی بگیرد . اینجارا می گویندمرتد و حکم خاص خودرادارد. وحتما انتظار ندارید که اسلام یا خدا بنا برمیل من و شما دستوری را صادر کند وتابع ما باشدکه در آن صورت اوبنده خواهد بود و ما خدا.
البته من مشکل بسیاری ازکامنتها (ونه همه )را مشکل سیاسی و تمایل به مخالفت سیاسی
می دانم و این که برای مبارزه سیاسی، مبارزه با دین و دین باوری را در پیش گرفته اند.
من وقتي به چهره افرادي مي نگرم كه با ساده دلي مذهبي را پذيرفته اند (و يا لا مذهبي )و آناني كه به استدلالهاي سخت روي آورده اند براي اينكه چيزي را اثبات كنند كه اثبات پذير نيست مي بينم كه گروه اول آدم هاي خوشبخت تري هستند . ورود به تفاسير گوناگون كمكي به كسي نمي كند چرا كه هيچ كس بيش از ديگري نمي داند . مي توان با برداشت هاي متفاوت از دانسته هايمان همه اديان را خرافه دانست و باز هم مي توان با تكيه بر ندانسته هايمان (چيزهائي مانند خواب ، تجربه مرگ نزديك و ...) بگوئيم چيزي هست كه نمي دانيم چيست . من فكر نمي كنم در اين دنيا كسي بيش از ديگري بداند پس بهتر است آن مسيري را انتخاب كنيم كه در ما آرامش ايجاد كند و از رنج هستي بكاهد . اين يك انتخاب است نه بيشتر و نه كمتر . اگر كتب مقدس را از زبان خدا بدانيم يا از زبان پيامبران در هر دو صورت غلط نگفته ايم .
-- رضا اصفهاني ، Jan 12, 2009جناب نکونام فرمودند که منظور از ثم الستوی الی السما خلق کردن آسمان نیست بلکه به معنی سامان دادن است. حالا نظر علامه طباطبایی را در مورد آیه 12 سوره فصلت که در آنجا هم آفرینش آسمان بعد از زمین ذکر شده را برایتان می گذارم :
"كلمه ((استوى (( - به طورى كه راغب گفته - وقتى با كلمه ((على (( متعدى شود معناى استيلاء و تسلط را مى دهد، مانند آيه ((الرحمن على العرش استوى : رحمان بر عرش مسلط است (( و چون با كلمه ((الى (( متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى را مى دهد.
و نيز در مفردات گفته : كلمه ((كره (( - به فتحه كاف - به معناى مشقتى است كه از خارج و به اكراه و اجبار ديگران بر آدمى تحميل شود، ولى كلمه ((كره (( - به ضمه كاف - به معناى مشقتى است كه از ناحيه خود انسان برسد.
پس معناى اينكه فرمود: ((ثم استوى الى السماء(( اين است كه خدا سپس متوجه آسمان شد، و به امر آن بپرداخت . و منظور از توجه به آسمان خلق كردن آن است ، نه اينكه بدانجا رود، چون قصد مكانى جز با انتقال قاصد از مكانى به مكانى ديگر و از جهتى به جهت ديگر تصور ندارد، و خداى تعالى از چنين چيزى منزه است ."
می بینید که علامه طباطبایی گفته منظور از توجه کردن به آسمان، خلق کردن آن است. آیا آقای نکونام قران را بهتر از علامه طباطبایی می فهمد؟
-- فرشاد ، Jan 12, 2009آقای نکونام می گویند: لفظ «ثمّ» در همه موارد به معناي تراخي و بعديت نيست.
-- آرش ، Jan 12, 2009اگر ممکن است بقیه موارد را هم بر بنده روشن فرمایید در غیر این صورت چنین نتیجه گیری می شود که این «تبصره» برای آن گذاشته شده که این آیه قرآن را توجیه منطقی کند.
گمان نمی کنم نویسنده قرآن اینقدر قصد مبهم گویی داشته باشد. این علم آن زمان بوده و قرآن هم بر مبنای علم ۱۴۰۰ سال پیش نگاشته شده است.
البته من موافق اینگونه بحث ها نیستم چون راه به جایی نمی برد اما:
-- وحید ، Jan 12, 2009علی آقای گل هیچ جای قرآن نیامده که شهاب فقط و فقط برای پراندن و نمابود کردن جنیان آمده و یا فقط دیوانگی در اثر جن زدگی ممکن است رخ دهد.
کلا من نمی فهمم کسانی که میخواهند در بحث قرآن را مخلوق پیامبر بدانند و یا چیزهای مشابه و در عین حال می گویند ما مسلمانیم چه هدفی دارند؟؟
اسلام دین ساده ایست خیلی آن را پیچیده نکنید. لطفا
آقای نکونام عزیز
-- کامران ، Jan 12, 2009شما خودتان واقعاً از پاسخی که فرمودید قانع شدید؟
آیه را دوباره نگاه کنید
"هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ"
با معنایی که شما کردید، آیه اینجوری می شود:
"...او هر چه در زمین بود را برای شما خلق کرد و بعد به سامان دادن آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان از یکدیگر جدا کرد..."
به نظر میرسد شما از جواب طفره رفته باشید زیرا طبق معنی شما سامان دادن آسمان و بخش کردن آن به هفت بخش(گرچه همین هفت بخش بودن آسمان از نظر علم امروز مردود است اما بگذریم) بعد از خلقت تمام زمین و همه آنچه بشر نیاز داشته است می باشد.
دوست عزیز، زمین چیزی در حدود 5 میلیارد سال قدمت دارد، در حالیکه کل جهان و مجموعه کهکشانها که آسمان را تشکیل می دهند نزدیک به 13 میلیارد سال قدمت دارد. بنابراین بی معناست که بگوییم سامان یافتن آسمان بعد از خلقت زمین و هر چه در آن است، بوده است. زمین و همه اجزایش حدود 8 میلیارد سال پس از تشکیل بخش بزرگی از آسمان به وجود آمده است.
اصلاً یک مسأله دیگر، تا حالا دقت فرموده اید که در تمام جر و بحث های دینی این شما و قرآن شماست که در حال پاسخ دادن است؟ یعنی همیشه این شما هستید که به اشکالات وارده پاسخ می گویید. قرآن شما همواره در معرض اشکال است و شما همواره در حال رفو کردن درزها هستید. هیچگاه نشده شما بپرسید و دیگران را به پاسخ وادارید. از نظر خودتان، این همه در موضع ضعف بودن و دائم در پی رفع و رجوع کردن اشکالات قرآن بودن کار جالبی است؟ آیا بهتر این نیست که اعتراف کنید که قرآن تحریف شده است؟ مثلاً همان آیه می توانست این باشد:
"هُوَ الَّذي اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ ثُمَّ خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ"
آنوقت همه چیز سر جای خودش بود. هم از لحاظ علمی درست است و هم از لحاظ ادبی همان سادگی و آهنگ را دارد.
چند نكته در پاسخ به علي آقا
-- nekoonam ، Jan 12, 20091. تصور من اين است كه نظريه من بهترين نظريه اي قابل طرح است و مشكلات نظريات ديگر را ندارد. عنايت داشته باشيد كه وقتي كسي گفت: برايم آب بياور، نمي توان گفت كه مرادش اين است كه برو خانه ات بخواب. ما بايد به همان معناي معهود و مفهوم اهل زبان معنا كنيم. تأويل هايي كه براي برخي از آيات عرضه مي شود، از اين قبيل ولذا نادرست است.
2. بايد توجه داشت كه براي خدا اين امكان را داشت كه سخناني بگويد كه در آينده با دستاوردهاي علمي منافات نداشته و طبق تفسيرهاي علمي دوره معاصر باشد. منتها ديگر آن فصاحت و بلاغت لازم را براي مخاطبان قرآن يعني عرب حجاز عصر نزول نداشت و بسا به نقض غرض مي انجاميد؛ چنان كه مثال آن را درباره حركت خورشيد ياد كردم.
اين كه مطابق فهم علمي معاصر امكان نداشته، سخن گفته شود، نقصي در فاعليت خدا نيست؛ بلكه نقص در قابليت مردم عصر نزول است. شما تصور كنيد، وقتي مشركان مكه به پيامبر اتهام مي بستند كه وحي ها را شياطين و اجنه براي تو مي آورند، چگونه مي شد، به آنان با تمثيل فهماند كه چنين نيست. در آيات قرآن گفته شده است، اجنه و شياطين اگر بخواهند به آسمان بروند و اخبار آسمان را استماع كنند، شهاب هاي آسماني به سويشان پرت مي شود و مانع استماع آنان مي شود. براي تقريب به ذهن چاره اي جز اين بيان نبوده است و گرنه سقوط شهاب ها هميشه وجود داشته و ربطي به وحي به پيامبر اسلام نداشته است.
اگر در مواردي مثل اين قرينه اي مقالي يا مقامي وجود داشته باشد كه مراد واقعي چيست، بايد به آن قرينه توجه كرد.
3. نمي توان گفت، آن احكامي كه در قرآن متناسب به شرايط عصر نزول بوده است، ظالمانه بوده است. دأب اسلام اصلاح تدريجي بوده است و امضاي حكمي در شرايطي به معناي دائمي بودن آن نيست. شما به مراحل تحريم شراب توجه فرماييد. در دوره مكي هيچ سخني در تحريم شراب گفته نشد. در اوايل دوره مدني گفته شد، زيان شراب از نفعش بيش تر است. پس از مدتي گفته شد: وقتي به مسجد و نماز مي آييد، مست نباشيد و در پايان دوره مدني شراب به طور كلي تحريم شد.
اين نمونه و نمونه هاي فراوان ديگر نشان مي دهد كه اصلاح رسوم جاهلي يكباره امكان نداشته است و امضاي حكمي در شرايطي به معناي دائمي بودن آن نيست. در ساير احكام نيز چنين است.
بايد توجه داشت كه احكام تابع مصالح و مقتضايات اجتماعي بوده است و بي ترديد مصالح و مقتضيات اجتماعي هميشه ثابت نيست و بنابراين احكام هم به تبع آن نمي تواند ثابت باشد.
بنابراين بسا احكامي در شرايطي عادلانه و عاقلانه باشد و عقلاي بشر آن را تأييد كنند؛ اما در شرايطي ديگر غير عادلانه و غير عاقلانه باشد. دأب انبياء امضاي سيره عقلاي بشر بوده است. علت تفاوت شرايع و امضاي آن از سوي پيامبران به همين جهت بوده است. خداوند در قرآن مي فرمايد: ما براي هر قومي روش و منهجي قرار داديم.
در روزگاري زدن كودكان براي تأديب عقلائي بوده است و لذا در شريعت اسلامي امضاء شده است؛ اما در شرايط حاضر كه ابناي بشر رشد فكري و فرهنگي يافته اند، هرگز زدن كودكان تأييد نمي شود. شريعت نيز آن را تأييد نمي كند. در اين زمينه قاعده است، به اين قرار: كلما حكم به العقل حكم به الشرع؛ هرچه را كه عقل حكم كند، شرع نيز همان را تأييد ميكند.
در مواجه با تفاوت هاي عصري نبايد به تأويل متون ديني دست برد و بر خلاف متفاهم عرف اهل زبان معنا كرد و مثلاً گفت: مراد از زدن قهر كردن است. بايد گفت: شرايط فرهنگي و عصر گذشته چنين مي طلبيده است.
چنان كه ملاحظه مي كنيد، بيان من با تلقي طالبان به كلي تفاوت دارد و بنابراين نبايد در خصوص ديگران پيش داوري كرد.
سلام
-- فریدون از اروپا ، Jan 12, 2009در تکمیل توضیح استاد نکونام یپرامون کلمه ثم در آیهء 29 بقره و آیهء11 فصلت(41) [ که نوشته اند:لفظ «ثمّ» در همه موارد به معناي تراخي و بعديت نيست] اضافه می کنم که مطابق فرهنگ معتبر عربی- انگلیسی "هانس ور" کلمهء "ثم" هم به معنی "سپس" و هم به معنی "دوباره" (again) می باشد. بنابر این در این آیه ها گفته شده است که خداوند پس از رسیدگی به زمین مجددآ به موضوع آسمان ها پرداخت و سرو سامان دادن آسمان ها را ادامه داد . همچنانکه در آیات دیگر به گسترش فعلی آسمانها که تایید شدهء علم امروز است نیز اشاره شده است.
با تشکر از رادیو زمانه
نکونام عزیز
-- کامران ، Jan 12, 2009درزهای قرآن شما فقط تناقض با بدیهیات علمی نیست. تلاشتان را بکنید شاید بتوانید این درز دیگر را هم رفو کنید: آیه 147 سوره صافات
"وارسلناه الي مايه الف او يزيدون" یعنی "و او را به سوى يكصدهزار يا بيشتر روانه كرديم"
آیا خدای شما نمی دانست یونس به سوی چند نفر فرستاده شد؟ بالاخره یا صدهزار یا بیشتر. چه معنی دارد خدای قرآن نداند کدامیک درست بود؟
با اينهمه نظرات گوناگون،با اينهمه ديدگاه هاي متفاوت ومتنافر،ظاهرا بايد به باده خيامي پناه برد
-- شايگان ، Jan 12, 2009آنجا كه فرمود:
هركس زسر قياس چيزي گفتند/معلوم نگشت وقصه كوتاه نشد! ونيز: ره زين شب تاريك نبردند برون/گفتند فسانه اي و در خواب شدند....
آقای فریدون از اروپا
آن درز را نمی توان اینگونه رفو کرد.
اولاً چرا در جاهای دیگر، کلمه "ثم" به معنی "دوباره" نیست؟ مثلاً در "ان ربكم الله الذي خلق السماوات والارض في سته ايام ثم استوي علي العرش" یا "الله الذي رفع السماوات بغير عمد ترونها ثم استوي علي العرش". جهت اطمینان لطف کنید به تفاسیر و ترجمه های موجود مراجعه کنید.
ثانیاً یعنی شما می فرمایید خداوند ابتدا کمی از آسمان را سامان داد، بعد زمین و هر چه در آن است را آفرید و سپس باقی آسمان را سامان داد؟ هیچ جای قرآن چنین ادعایی را نشان نمی دهد.
دوست عزیز، فرایند شکل گرفتن جهان، فرایندی تدریجی، پیوسته و سراسری است. در همان زمانی که زمین داشت شکل می گرفت، تحولات آسمان به طور همزمان ادامه داشت.
و آقای نکونام
-- کامران ، Jan 12, 2009به جملات خودتان کمی دقت بفرمایید: "بايد توجه داشت كه براي خدا اين امكان را داشت كه سخناني بگويد كه در آينده با دستاوردهاي علمي منافات نداشته و طبق تفسيرهاي علمي دوره معاصر باشد. منتها ديگر آن فصاحت و بلاغت لازم را براي مخاطبان قرآن يعني عرب حجاز عصر نزول نداشت و بسا به نقض غرض مي انجاميد؛ چنان كه مثال آن را درباره حركت خورشيد ياد كردم.
اين كه مطابق فهم علمي معاصر امكان نداشته، سخن گفته شود، نقصي در فاعليت خدا نيست؛ بلكه نقص در قابليت مردم عصر نزول است."
دوست عزیز، می فرمایید برای خدا امکان داشت که جوری حرف بزند که با علم آینده در تناقض نباشد اما در فصاحت و بلاغت کم می آمد. اولاً آوردن آیاتی که با علم آینده منافات نداشته باشد و بلیغ و فصیح هم باشد، محال عقلی و منطقی نیست (نمونه اش را هم در زیر ببینید). ادعای شما فقط ناتوانی خدای شما را می رساند.
ثانیاً اگر خدای شما به جای آیه
"هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ"
می گفت
"هُوَ الَّذي اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ ثُمَّ خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعاً وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ"
آیا چیزی از فصاحت و بلاغت کم می آمد؟ آیا عرب بادیه نشین، سردرگم می شد؟
دوست عزیز، شما یا باید اعتراف کنید خدا بیشتر از آن بلد نبوده است یا اینکه قرآن تحریف شده است. شما و همفکرانتان به خاطر اصرار بی دلیل به عدم تحریف قرآن، مجبور به رفو کردن درزها شده اید. مسأله این است که اعتراف به تحریف قرآن، کاسه کوزه خیلی از سوء استفاده کنندگان از دین را به هم می زند و قداست برخی مقدس نمایان را باطل می کند و به همین دلیل این همه برای عدم تحریف قرآن، فلسفه بافی شده است.
چند نكته در پاسخ آقا كامران
-- نكونام ، Jan 13, 20091. سخن من اين بود كه آيات قرآن صراحتي ندارد كه ابتدا زمين و بعد آسمان خلق شده است؛ اما در اين كه قرآن در همراهي و مماشات با دانش عرب عصر نزول سخن گفته است، ترديدي نيست. سخن آخر من اين بود كه چنين نحوه از سخن گفتن به اقتضاي دانش و فرهنگ مردم آن زمان بوده است و اگر خلاف اين صورت مي گرفت، نقض غرض مي شد.
موضوع هفت آسمان نيز همين گونه است. مردم عصر نزول از فرهنگ مردم بين النهرين فراگرفته بودند كه همين آسمان معهود ما مشتمل بر هفت آسمان به نام هاي ماه، عطارد، زهره، خورشيد، مشتري، مريخ و زحل است. خداوند نيز در مماشات با همين فهم فرموده است: خداست كه اين هفت آسمان را آفريده است. در آيات بايد غرض هدايتي اشان را گرفت. غرض اين آيات همين است كه خدا جهان را آفريده است. نبايد از قرآن مطالب علمي را توقع داشت. جاي مطالب علمي خود علوم نجوم و فيزيك و جز آنهاست. از قرآن فقط بايد جنبه هاي هدايتي و اخلاقي را اخذ كرد.
در توضيح هفت آسمان عرض كنم: مردم بين النهرين ستاره پرست بودند و لذا به آسمان بسيار خيره مي شدند و لذا آورده اند كه علم نجوم را آنان پديد آوردند. آنان دريافته بودند. تنها هفت جرم سماوي حركت و طلوع و غروب مشخصي دارد و بقيه ثابت اند. اين هفت جرم را در هفت طبقه يا فلك يا آسمان تصور كرده بودند و نظر به اين كه تمدن بين النهرين كهن ترين تمدن بشري بوده است، آن انديشه به سراسر جهان آن روز انتقال پيدا كرده بود. در ساير كتب مقدس مانند تورات و انجيل هم همين انديشه به چشم مي خورد.
در اين كه اين هفت جرم سماوي در آسمان وجود دارد، سخن كذب و غير علمي وجود ندارد.
2. در خصوص آيه «وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ» علامه طباطبايي نوشته است: " كلمه" او" در اينجا به معناى ترديد نيست، چون خداى تعالى در عدد آن جمعيت ترديد ندارد، بلكه به معناى ترقى است، و معنا چنين است كه: ما او را به رسم پيامبرى به سوى مردمى فرستاديم كه عددشان صد هزار و بلكه بيشتر بود. و منظور از اين مردم اهل" نينوى" است.
در تأييد سخن علامه طباطبايي عرض كنم: بديهي است كه بي ترديد عدد صد هزار براي شمارش جمعيت يك مكان تقريبي است.
در جواب نكونام عزيز
-- علي ، Jan 13, 2009شما در جواب آخر فرموديد "وقتي به كسي گفته مي شود آب بياور....." مهمترين اشكالي كه اينجاست، زدن مثال است. چرا كه با آوردن مثالي ديگر، معنا به طور كامل وارونه خواهد شد. مگر اينكه وجه تشبيهي باشد. وقتي به كسي مي گوييم "آب بياور" از او خواسته ايم كه همان كار را انجام بدهد؛ حال چرا در مواقعي يا بعد از گذشت سالياني اين آب به شربت تبديل شود؟ شما كه قائل به سخن خدا بودن قرآنيد، نمي توانيد كاري كه از شما خواسته شده است را انجام ندهيد و بگوييد شرايط اين زمان اينطور مي طلبد. اگر خدا اينطور مي خواهد شما بايد مطيع باشيد. شما كه احكام "الهي" را تغيير مي دهيد-قائلان به سخن پيامبر بودن قرآن، احكام پيامبر را تغيير مي دهند- بايد دليلي براي اين كارتان داشته باشيد. توجه داشته باشيد كه اين همان تاويل مي شود. نمي دانم منظور شما از تاويل چيست كه اينقدر از آن فرار مي كنيد. اگر شد جايي در احكامي كه در قرآن آمده است، تغييري به وجود آورد و علي رغم آن عمل كرد، چرا نشود جايي ديگر اين كار را كرد؟ لابد مي گوييد اين كار فقيه است كه علمش معطوف به احكام است، حال اين سوال پيش مي آيد كه فقيهاني كه تنها خود را مجاز به اين كار مي دانند، علمشان كجاييست؟ مگر آنان مستقيم به ذات الهي وصلند ؟ فقه اصول استنتاجي دارد كه آن نيز ساخته بشر است(فقه شيعي فعلي از اصول شيخ انصاري استفاده مي كند) فقهي كه اصولش بشري باشد و توسط بشر وضع شود، چه جاي ادعاي خدايي؟! اين را نيز بيفزاييد كه خود فقيهان نيز گاه در يك موضوع حكمي متناقض مي دهند.
بحث شما اين است كه نبايد قرآن را تاويل كرد ولي از طرف ديگر مي توان بعضي از آيات را ناديده گرفت، يا معنايي از آن فهميد، كه امروزه بتوان از آن استفاده كرد. اين خود نوعي تاويل نيست؟ اگر مي توان شهاب سنگ را دافع شيطان (در زماني خاص...) فرض كرد و اين را مثالي ديد براي نزديك شدن ذهن مخاطب آن زمان قرآن به منظور گوينده(منظور گوينده از اين حرف چه بوده؟ اگر در جواب پرسشي كه از او شده باشد، آنچه ميفهميد را گفته باشد چه؟) چرا نتوان آياتي كه دلالت به سخن خدا بودن قرآن دارد را - كه به اين واضحي نيز نيست- براي همان منظور به كار برد؟ تمام سعي شما اين است كه موضوعي كه دليلي بر صحتش نيست- سخن خدا بودن قرآن و نه پيامبر بودن محمد- را بي نياز از دليل جلوه دهيد. اينجا مي توان آن موضوع را خرد فهم پذير كرد، چرا به اذكار و اوراد پناه ببريم و از عقلي كردن موضوعي به اين مهمي، ترس آتش جهنم داشته باشيم؟
جالب است! طبق نظر آقای نکونام اگر خدا می گفت اول آسمان را آفریده و سپس زمین را، از فصاحت و بلاغت آن کم می شد!! چطور آنجا که خدا به محمد گفت اشکال ندارد با زن پسر خوانده ات ازدواج کنی از فصاحت قرآن کم نشد!! خدا می توانست به اعراب بگوید که رسم حرام بودن ازدواج با پسر خوانده اشتباه است، ولی نمی توانست بگوید زمین بعد از آسمان به وجود آمده. راستی آقای نکونام در مورد نظر علامه طباطبایی که من گذاشتم و علامه طباطبایی صریحا میگه که منظور از استوی الی السماء خلق کردن آسمان است، چیزی نگفتند!
-- فرشاد ، Jan 13, 2009ایرانی گرامی ... شما آیه ای مکی را برای رد ادعای من آورده اید ... خوب بود صریحا پاسخ میگفتید که آیا در اسلام مجازات مرتد قتل است یا نه ؟ خودتان میدانید که طبق سنت رسول تا کنون میلیونها نفر با این جرم کشته شده اند .و خودتان هم میدانید که استدلالتان مبنی بر لا اکراه فی الدین مغلطه است ... لکن با هم یک قراری میگذاریم شما در یکی از روزنامه های کشور از قول خود بنویسید که مجازات مرتد اعدام نیست اگر بعد از آن دستگیر و اعدام نشدید آنوقت حق با شماست ولی اگر وابسته به دستگاه نباشی قطعا شجاعت این کار را نداری .به شما توصیه میکنم کتاب 23 سال علی دشتی و تولدی دیگر شجاع الدین شفا را بخوان قطعا به رستگاری خواهی رسید.
-- ایرانی ، Jan 14, 2009در پاسخ ياداشت دوستان
-- نكونام ، Jan 14, 20091. به وضوح مي توان دريافت كه ما نمي توانيم سخن كسي را بر خلاف مرادش حمل كنيم و تأويل چيزي جز اين نيست. اما مي توانيم با تكيه به غرض اصلي اش، حكمش را تغيير دهيم. براي مثال خدا در قرآن فرموده است: «براي جنگ با دشمنان اسب تهيه كنيد». ما با بررسي غرض اصلي خداوند در مي يابيم كه اسب در عصر نزول قرآن بهترين مركب جنگي بوده است. حال ما متناسب با عصر حاضر آن را تغيير مي دهيم و مي گوييم: خدا مي فرمايد كه «نفربر زرهي تهيه كنيد.» در اينجا واضح است كه ما با مراد الهي مخالفت نكرديم؛ اما اگر براي مثال بگوييم: منظور از «اللَّهُ الَّذي أَنْزَلَ الْكِتابَ » اين است كه پيامبر اسلام(ص) خودش قرآن را برساخته است، اين افترا بستن است و افترا بستن نيز خلاف اخلاق و نابخشودني است.
2. عنايت داشته باشيد كه مشركان مكه به پيامبر اسلام(ص) اتهام مي بستند كه اجنه و شياطين قرآن را بر او وحي مي كند. خداوند طي آيات متعددي اين معنا را رد كرده و فرموده است، آنها از دسترسي به وحي ممنوعاند. حال شما فرض كنيد، بخواهيد اين واقعه را كه يك امري نامحسوس و مجرد است، در قالب حسي بياوريد و به چيزي تشبيه كنيد، چه خواهيد گفت؟ آيا جز اين است كه براي تقريب به ذهن خواهيد گفت: منع كردن اجنه از دسترسي به وحي از اين قبيل است كه كساني بخواهند به آسمان بروند و اخبار آسمان را استماع كنند و شهاب ها آنها را از ورود به آسمان برانند. دانسته باشيد كه در بسياري از موارد، تشبيهات بدون ادات تشبيه مي آيد و قرائن حالي و مقالي تشبيه بودن عبارات را مشخص مي كند.
3. درباره خلقت زمين و آسمان نهايتش اين است كه در قرآن آمده باشد، خدا نخست، زمين را آفريد و بعد آسمان را. عرض من اين است: به فرض كه چنين باشد، غرض خدا در قرآن بيانات علمي نيست و بسا بيانات علمي به نقض غرض خدا از ارسال رسل و انزال كتب مي انجامد كه مثال آن را درباره حركت زمين و ثابت بودن خورشيد عرض كردم. ما نبايد از قرآني كه براي عرب عصر نزول نازل شده و در مقام بيان مطالب علمي براي آنان نبوده و بلكه غرضش اين بوده است كه آنان را به مكارم اخلاق دعوت كند و باورهاي ناصحيحي را كه درباره خدا و حيات پس از مرگ داشتند، اصلاح كند، انتظار داشته باشيم، نظريات علمي بيان كرده باشد.
در اين كه قرآن مطابق دانش مردم عصر نزول سخن گفته است، ترديدي نمي توان داشت و لذا آن را با موضوع فرزندخواندگي نمي توان قياس كرد. موضوع فرزندخواندگي موضوعي علمي و كوني نيست؛ بلكه مربوط به زندگي مردم است. بايد توقع داشت كه درباره زندگي مردم باورهاي ناصحيح تصحيح شود؛ اما از يك كتاب هدايتي نبايد توقع داشت، ديدگاه هاي علمي آن مردم را اصلاح كند. چون غرض از نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام(ص) اين نبوده است.
ایرانی گرامی ... مجددا باید عرض کنم شما تنها حرف مرا بر اینکه مجازات ارتداد مرگ است تائید کردید و دلیل آنرا نگفتید . عقاید انسان قطعا ممکن است با تحقیق تغییر کند ...در زمان گالیله تمام مردم جهان معتقد بودند خورشید بدور زمین میگردد ( این جهل را از کتب آسمانی آموخته بودند) و تنها گالیله بود که عکس آن نظر را داشت ولی امروز جز افراد بسیار دین دار کسی دیگر اعتقاد به گردش خورشید بدور زمین ندارد ... بعبارت دیگر تمامی مردم کره زمین نسبت به آن قسمت از کتب آسمانی که این پدیده را بیان میکند مرتد شده اند و طبق گفته شما احکام مرتد " باید " در مورد ایشان اجرا شود . یعنی همه به قتل رسند جز همان چند نفری که اعتقاداتی مسخره دارن . این عقیده را شما منطقا قبول دارید دیگر ؟ اینطور نیست ؟ ضمنن کجای این عقاید سیاسی است ؟ حضرات با این سخنان بی منطق آسمانی سیاست را به این روز سیاه نشانده اند که معتقدان به روز بودن "شب" و شب بودن " روز " را پاداش میدهند .
-- ایرانی ، Jan 14, 2009آقای نکونام متأسفانه در پی بسیاری از مقالات کامنت های خود را گذاشته و کار که به بن بست رسید و یا آب که گل آلود شد در میروند.
-- -منوچهر ، Jan 14, 2009آقای نکونام عزیز می شود نظر خود را در مورد زیر بفرمایید:
آیا از نظر شما در اسلامی که شما به آن باور دارید، اگر شخصی که بی اختیار خود مسلمان زاده شده، با تحقیق و بررسی تصمیم بگیرد که عطای این دین را به لقایش ببخشد، آیا اسلام مورد قبول شما او را محدور الدم میداند یا خیر؟ می شود صریح بفرمایید؟
جناب نكونام
-- علي ، Jan 14, 2009حرف شما نيز چيزي جز تاييد حرف من نيست. "در اين كه قرآن مطابق دانش مردم عصر نزول سخن گفته است، ترديدي نمي توان داشت..."
من هم همين را مي گويم منتها شما آن محدوديت را فقط در تكنولوژي و ستاره شناسي و ديگر علوم تجربي مي دانيد، ولي من در علوم انساني و اخلاق و فلسفه نيز چنين محدوديت هايي مي بينم.
با اين كه شما نيز قبول داريد كه محدوديت هست، ولي بحث سر نوع محدوديت است، يك سوال پيش مي آيد كه با وجودي كه قرار است فردي ديگران را راهنمايي كند، به علوم ماوراء طبيعت آشنا كند، اخلاقيات به آنان بياموزد و.... و در حد همان اعراب حرف بزند، آيا خود پيامبر نمي توانست اين كار را بكند؟ چه دليلي وجود دارد كه خداي قادر مطلق بيايد و از زبان ساخته بشر با اينهمه محدوديت، كلماتي را با آنهمه محدوديت روي زبان پيامبرش بفرستد؟ شما كه قبول داريد بايد به زبان قوم حرف زد و همين اتفاق نيز افتاده است، چرا قبول نمي كنيد اين اتفاق از طرف كسي رخ داده كه مي توانسته اين كار را انجام بدهد.
پيامبر طبق مشاهدات و تجارب عرفاني خود، مسئوليتي را بر خود واجب دانسته و جامعه منحرف آن زمان را به سوي روشني هدايت كرده.
در پاسخ به آقا منوچهر
-- نكونام ، Jan 14, 2009هركسي در انتخاب دينش آزاد است. انتخاب دين نيز بايد از روي آگاهي و تحقيق علمي باشد. اگر هر كسي با آگاهي و تحقيق علمي هر ديني را انتخاب كند، نزد خدا مأجور است. ولو آن كه به حسب واقع اشتباه كرده باشد. مهم اين است كه با حقيقت لجبازي نداشته باشيم.
در خصوص ارتداد نيز عرض كنم، كسي مهدور الدم است كه خواسته باشد، با آيين حق مبارزه كند و از رهگذر ارتداد به مبارزه با آن پرداخته باشد. در مبارزه و جنگ هم حلوا خير نمي كنند. پاسخ مبارزه مبارزه است. پاسخ استدلال منطقي استدلال منطقي و پاسخ توطئه توطئه است. مقابله به مثل شيوه اي عقلائي است و همه ابناي بشر آن را امضاء مي كنند.
آقای نکونام عزیز.
-- -منوچهر ، Jan 14, 2009متشکر از پاسخ مستدل شما.با قسمت اول سخن شما کاملاً موافقم.
با بخش دوم سخن شما نیز موافقم.
منتها اشکال اینجاست: این سخن شما بدعت در دین اسلام است. تمام کسانی که این کامنت را می خوانند آگاهند که کیفر زمینی ارتداد در اسلام چیست. این دیگر سخن از علم ستاره شناسی و بیولوژی نیست بلکه عین همین اخلاق است که به ضم شما قرآن برای تکوین و گسترش آن ظهور کرده. اینکه شما فرموده اید: «هر كسي با آگاهي و تحقيق علمي هر ديني را انتخاب كند، نزد خدا مأجور است» سخن معقول و بسیار درستی است ولی اسلام نیست. تکلیف ارتداد (متحقق و غیر متحقق) در اسلام کاملاً و نه مقطعی بلکه در هر زمانی روشن شده. آنوقت این چه استدلالی است که شما از یک طرف قرآن را سخن خدا می دانید و از یک طرف وی را نادان فرض کرده و سخن او را تأویل می کنید؟ آیا غیر از این است که این سخن آنچنان غیر اخلاقی است که مجبور به تأویل آن می شویم؟ مگر آنکه شما مدعی شده باشید که ارتداد عقلی اعلان جنگ است و آنکس که با مطالعه، با دین مبین اسلام متارکه کرده، اگر دلایل عقلی خود را در اختیار دیگران گزارد، به حکم مبارزه با «آیین حق» مهدور الدم است؟ شما انتظار دارید کسی که با تحقیق و تلاش به نادرستی بسیاری از فرضیات دین رسیده آن را برای خود نگاه داشته و در زیرزمین خانه اش از دست مسلمین قایم شود؟
لا اکراه فی الدین شعاری بیش نیست. تکلیف ارتداد در اسلام مشخص است وگرنه اصلا وجود کلماتی مانند: کافر، مشرک،بی دین،لا مذهب،مرتد،مهدور الدم، و ... بلا مورد می بود. دوستانی که این را می خوانند میتوانند مثال های بسیاری برای شما بیاورند که خط مشی مشخص و اعتدال ناپذیر اسلام با ارتداد را نشان دهد.
با سلام.
سلام
-- فریدون ، Jan 14, 2009در پاسخ به آقا کامران که نوشته اند [ اولاً چرا در جاهای دیگر، کلمه "ثم" به معنی "دوباره" نیست؟] عرض می کنم که چرا هست. اتفاقآ در همین آیاتی که نوشته اید هست. کلمهء ثم -مثل اغلب کلمات دیگر در همهء زبان ها - دارای معانی متعددی است . البته دریافت معنی صحیح یک کلمه به هیچوجه خودبخودی نیست بلکه بستگی به نوع موضوع، بافت جمله ، لحن عبارت و گاهی زمان بیان دارد . به کلمهء فارسی " نگاه" نگاه کنید تا متوجه معانی مختلف آن در عبارات متعدد بشوید. اینکه در این آیه از معنی "دوباره" کلمهء " ثم" استفاده می شود; در وهلهء اول بر اساس موضوعی است که مطرح شده یعنی نحوهء خلقت آسمانها و زمین. اگر مفسر و مترجمی - که شما ما را به خواندن کتبشان ارجاع داده اید!- به دلیل کج فهمی یا بی توجهی نکات ادبی بالا را در انتقال آیه رعایت نکرده باشد تقصیر قرآن نیست.
و همانگونه که قبلآ اشاره کردم قرآن خلقت آسمانها را یک پدیدهء تدریجی و طولانی که قبل از زمین شروع شده و هنوز ادامه دارد می داند. زمین تنها بخشی از عالم خلقت است.
ضمنآ در مورد موضوع ارتداد که برخی دوستان به آن اشاره کرده اند از نظر من این موضوع هیچ مبنای قرآنی ندارد. و مطابق آیهء مربوطه حساب مرتدین- که موضوع آنها جایگزین کردن کار مضر اجتماعی به جای کار مفید اجتماعی است- به خداوند در آخرت واگذار شده. آنهم بر اساس قانون بروز اتودینامیکی نتیجهء اعمال است. در اندیشهء قرآن انسان شریف تر و خون او گرانبها تر از آن است که با تغیر عقیده و عمل، کشته و به زمین ریخته شود. -مثل جنایاتی که این روزها تبهکاران صهیونیست در حق مردم بیگناه غزه مرتکب می شوند.- به دلیل همین اهمیت و توجه است که امام علی(ع) در نامه به مالک اشتر می نویسد; اولین چیزی که خداوند در قیامت رسیدگی می کند موضوع خونهایی است که حکومت ها ریخته اند. اساسآ مجازات مرتد با نص آیات دیگر قرآن و بخصوص با جهانبینی توحیدی تناقض دارد بنا براین از یک نگاه تاریخی علمی, ارتباطی با سنت و توصیه های پیامبر(ص) که تجسم عینی قرآن بوده نمی تواند داشته باشد. بنابراین, روایات و پدیده های ضد قرآنی و شنیعی از قبیل سنگسار و مهدور الدم که در کتب فقهی و تاریخی ثبت شده اند ، ساخته و پرداختهء حکومت های ستمگر مسلمان نمای ضد قرآن بوده اند و بس.
با تشکر از رادیو زمانه
در پاسخ علي آقا
-- نكونام ، Jan 14, 20091. عنايت داريد كه قرآن به زبان عربي است و زبان عربي هم مختصاتي دارد. به لحاظ سبكشناختي هرگز معنا ندارد كه اگر سخني به كسي تعلق دارد، آن را به ديگر نسبت دهد. پيامبر اسلام(ص) نيز طبق شواهد تاريخي فرد دروغگويي نبوده است كه به دروغ بگويد، خدا قرآن را بر من نازل كرده است. بنابراين دليلي ندارد كه ما بگوييم، قرآن سخن خود پيامبر اسلام(ص) است. هم سبك سخنان او با قرآن فرق مي كند و هم محتوايش در حد و اندازه يك امي نيست.
2. در اين ترديدي نيست كه قرآن تجربه نبوي است؛ اما ساخته ذهن پيامبر نيست. بلكه القا شده به ذهن اوست.
اگر ما از سويي مي بينيم كه قرآن به لحاظ سبك و محتوا به پيامبر تعلق ندارد و از سوي ديگري مي بينيم، با فرهنگ و دانش عصر نزول همراهي و مماشات شده است، بايد به اين نتيجه برسيم كه خداوند قرآن را در حد دانش و فرهنگ عرب حجاز عصر نزول نازل كرده و به پيامبر اسلام(ص) القا كرده است.
3. ما حق هم نداريم، سخن كسي را بر خلاف معناي متعارف اهل زبان معنا كنيم. تأويل به معناي حمل سخن كسي بر خلاف معناي معهود اهل زبان افترا بستن به گوينده است و اين غير اخلاقي و ناپسند است.
آقای فریدون عزیز:
-- بدون نام ، Jan 14, 2009ما چنان علی ایرانی ساخته و سخنان نغز از زبان وی جاری کرده ایم که از علی تاریخی چیزی باقی نمانده. همین علی که شما از او نام میبرید بسیاری را سر بریده. کمی مطالعه کنید، تاریخ طبری را تا کنون دیده اید؟ آن را گشوده اید و مطالعه کرده اید یا مانند بیشتر هموطنان نخوانده بر همه چیز محیط گشته اید؟ آیا در مورد کشتن تمام مردان بنی قریضه(800 نفر) بوسیله علی بن ابی طالب و به فرموده محمدبن عبدالله (مرجع تاریخ طبری) چیزی شنیده اید؟ حتی کودکانی که موی زیر شکمشان درامده بودرا زبیر و علی بن ابی طالب کشتند وزنی که تنهایک سنگ پرتاب کرده بودو باقی زنان رابه غنیمت وکنیزی گرفتندوخمس اموال غنیمت گرفته شده رابه محمدبن عبدالله دادند!! لطفاً در مورد حرمت خون انسانها در اسلام سخن نادانسته و ناراسته نیاورید.
آقای فریدون، آقای نکونام و ...
-- فرشاد ، Jan 14, 2009شما فکر می کنید که امثال من از اول بی دین بوده اند و هیچ شناختی از قران و اسلام ندارند. بنابراین سفسطه بازی می کنید و یک روز می گویید ثم استوی ال السما به معنی خلق کردن آسمان نیست به معنی سامان دادن است! و وقتی نظر علامه طباطبایی را گذاشتم که صریحا گفته به معنی خلق آسمان است حالا می گویید ثم به معنی سپس نیست!
دوستان! من هم تا همین یک سال پیش همین سفسطه ها را تحویل دیگران می دادم! من چندین بار قران را خوانده ام و با تفسیر المیزان نیز آشنا هستم. بقیه دوستان هم همین طور. لطفا این حرفها را به کسی بزنید که اسلام و قران را نشناسد.
در پاسخ به آقا منوچهر
-- نكونام ، Jan 15, 2009همان طور كه آقا فريدون اشاره فرمودند، نه در قرآن آيه اي وجود دارد كه كسي به صرف تغيير عقيده كشته شود و نه در زمان پيامبر اسلام(ص) كسي به اين دليل كشته شده است.
هركسي اگر از مشركان مكه يا يهوديان كشته شده اند، به جهت توطئه بر ضد مسلمانان بوده است.
البته پنهان نيست كه برخي از متون ديني چننين فهميده اند كه حكم مرتد قتل است، اما بسياري هم چنين برداشتي از متون ديني ندارند. از قرائن و شواهدي كه در اين متون ديني به چشم مي خورد، علت قتل مرتد آن نفس تغيير عقيده نيست؛ بلكه توطئه بر ضد مسلمين است. براي مثال به آيه ذيل توجه بفرماييد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (آل عمران، 72)؛ و گروهي از سران يهودي مدينه به يهوديان گفتند: در آغاز روز اسلام بياوريد و در پايان روز كافر شويد؛ بلكه مسلمانان از دينشان برگردند.
ترديدي نيست كه چنين توطئه و فريب كاري جز مجازات مرتكبانش چاره اي ندارد. البته در اين آيه باز سخني از قتل مرتكبان نيست.
اما صرف ارتداد مجازات دنيوي ندارد؛ چنان كه در قرآن آمده است: وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (بقره،217)؛ و هركه از شما مسلمانان از دينش برگردد و در حال كفر بميرد، كارهاي خوبش در دنيا و آخرت از ميان مي رود و آنان براي هميشه در آتش اند.
عنايت داشته باشيد كه جاودانگي آنان در آتش چيزي است كه خودشان از روي آگاهي انتخاب كرده اند و لذا جز خود آنان مستحق سرزنش نيستند.
به هر حال در قرآن هيچ آيه اي وجود ندارد كه كسي به صرف تغيير عقيده اش مستحق قتل باشد. خداوند هركسي را مطابق عقل و عملش مجازات مي كند و لذا اگر كسي از روي ناآگاهي به انتخاب يا عمل نادرستي اهتمام ورزد، قابل بخشودن است.
جناب نكونام
-- علي ، Jan 15, 2009شما فرموديد نمي توان قرآن را به پيامبر نسبت داد، چون خود پيامبر گفته بر من نازل شده است، ثانيا نحوه نگارش قرآن با تكلم پيامبر فرق مي كند، يك امي نيز نمي توانسته چنين جملاتي بگويد و همچنين همخواني آن آيات با فرهنگ آن زمان و عدم همخواني با علم زمانه.
عنايت داشته باشيد كه داوري درباره اين موضوع كه به علم زمانه بوده يانه كار مشكلي است؛ چرا كه از طرفي كسي كه ايمان به "اين نوع قرائت از دين" داشته باشد(نه خدا) ايمانش باعث مي شود علم آن زمانه و قران را بيش از آنچه هست كم و زياد ببيند. اگر لطف كنيد چند اعجاز قرآن كه واقعا گفته شدنشان توسط يك انسان در آن زمان محال بوده است را نام ببريد.
نكته دوم؛ استناد به اينكه خود پيامبر گفته قرآن سخن خداست و با توجه به صداقت پيامبر نمي توان سخنش را رد كرد و مسلمان ماند؛ داراي چندين اشكال است، مهمترين اشكالي كه قبلا هم چند بار گفتم، اين است كه جايي به صراحت نيامده قرآن با تمام الفاظ از جانب خداست، جايي قرآن را وحي مي خواند ولي وحي در آن زمان به معني اشاره كوتاه به چيزي، از طرف منبعي غير مادي و غير دروني به كار مي رفته است. اشاره كوتاه نمي تواند به وجود آورنده بيش از شش هزار آيه باشد، بلكه شش هزار آيه محصول آن اشارات است. در ضمن چرا كسي كه با افرادي كه نه در پي قيد و بند هاي فلسفي و علمي موضوع بودند و همچنين ذهنشان پر از تصوراتي از خدايان بوده و همه جا را در بند نيروهاي غيبي مي دانستند و از بارش باران تا زنده و مرده شدن را مستقيما به خدايان ربط مي دادند(نه طبيعت)و قرار است به زبان و فهم آن قوم حرف زده شود و همچنين براي زيبا تر شدن جملات (آيات) چرا الفاظ قرآن را مستقيما به خدا ربط ندهد؟(كه اين اتفاق نيز نيفتاده).
نحوه نگارش نيز مسلما با تكلم تفاوت دارد، چرا كه پيامبر اولا براي توجه بيشتر مخاطب، از صناعات ادبي و... براي جذاب شدن سخن استفاده مي كرده و هر كس سخنان محاوره اش با سخناني كه قرار است سرلوحه جامعه بشوند ، تفاوت دارد. اديباني كه كتبشان به نثر بوده نيز، موقع سخن گفتن با مردم، مانند بقيه مردم صحبت مي كردند. در بي سواد بودن پيامبر نيز سخنان بسيار است، پيامبر امي خوانده شده، ولي مشخص نيست امي به معناي بي سواد باشد؛ چرا كه آن زمان به مكه ام القراء (مادر شهرها) مي گفتند و ساكنين آنجا به امي مشهور بودند(البته شايد درست نباشد و مي توانيد خرده بگيريد) اين كمال كوته نظريست كه بگوييم چون نحوه اداي جملات پيامبر در حالت عادي و با اصحاب(احاديث) مانند قرآن نبوده ، پس قرآن سخن او نيست.
سلام
-- فریدون ، Jan 15, 2009آقای بدون نام
آن علی که شما تصویر می کنید واقعیت تاریخی ندارد، بلکه مطلوب و ساخته و پرداختهء ذهن امثال خودتان است. دلیلش هم روشن است، وقتی مخالفین عدالت و انسانیت از مقابله با معجزات خداوند یعنی قرآن و الگوهای آن عاجزماندند متوسل به نقل اسرائیبلیات و جعل دروغ و فریب شدند. معاندین امروزی نیز در واقع به عنوان بازماندگان معاندین اولیه ،همان وسایل کهنهء و روش های متروک را تکرار می کنند و ادامه می دهند. برای همین آنچه را که امروزه از آنان نقل می کنید وارد تاریخ کردند و جعلیاتی از قبیل دروغ اسرائیلیاتی بنی قریظه را به مهربان ترین انسانهای روی زمین نسبت دادند. خوشبختانه امروزه با تکامل فرهنگ و توسعهء امکانات فرهنگی دسترسی جویندگان، به حقایق تاریخی آسان شده و امیدوارم شما از آنگونه افرادی باشید که از این موقعیت استفاده لازم را ببرید تا هرگاه با دروغنوشته های مغرضین مواجه شدید آنها را به سادگی باور نکنید. ادعا های شما ظاهرآ از دروغ های 23 سالهء دشتی و تقلبات ناشیانهء سایت افشا و وارونه گری های مستشار رژیم شاه اخذ شده اند . پیشنهاد می کنم نقدهایی که بر آن دروغ پراکنی ها نوشته شده بخصوص به کتاب 3 جلدی "گزارش در خیانت تاریخ" و کتاب "هزار تقلب دیگر از شجاع الدین شفا " را مطالعه کنید. به هر حال انسان امروزی با این همه انکانات موظف است که دیگر مطالب تاریخی را چشم بسته نپذیرد، بلکه با نگاهی علمی و همه جانبه و بی غرض به آنها بنگرد و قضاوت کند. حتی بسیاری از تاریخ نویسان گذشتهء ما به ضرورت این دقت نظر توجه کافی داشته اند و تا اندازه ای آن را رعایت کرده اند، چنانچه طبری در مقدمه اش می نویسد "به خیلی از روایاتی که نوشته است اعتماد ندارد بلکه هدف او فقط انتقال و ثبت شنیده هایش بوده است". وی در واقع مسئولیت مطالب تاریخی اش را به صداقت گویندگانش و به فهم ما خوانندگانش واگذار کرده است. بنابر این هنگام مطالعهء ادعاهای مغرضین باید متوجه این ترفند آنان- ترفند نقل دروغ های تاریخی- بود اگر چه ترفند بزرگتر آنها - مطابق آنچه تاکنون ارائه داده اند- دستکاری و تحریف آیه های قرآن و نقل قول هایی تاریخی است . به هر حال مرجع اصلی مسلمانان چنانچه پیامبر اکرم رهنمود داده تنها قرآن است و هر روایت تاریخی که با پیام مهربانی قرآن و رفتار متعالی الگوهای توحیدی مغایر باشد اعتبار تاریخی نخواهد داشت.
با تشکر از رادیو زمانه
چند نكته در پاسخ علي آقا
-- نكونام ، Jan 15, 20091. در بسياري از آيات مطالب غيبي از گذشته يا حال و يا آينده ياد شده است كه اگر منشأ غيبي نداشت، شخص پيامبر اسلام(ص) از آنها بي اطلاع بود.
در خصوص گذشته شما مي توانيد تعابير مثل «انباء الغيب»(خبرهاي غيب) را در قرآن ملاحظه كنيد و موارد مربوط را بيابيد. يك نمونه آن به اين قرار است كه پس از ذكر قصه نوح آمده است: تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا (هود، 49)؛ اين از اخبار غيب است. ما آن را به تو وحي كرديم، در حالي كه نه تو و نه قوم تو پيش از اين از آن خبر نداشتيد.
در خصوص زمان رسول خدا(ص)، مانند اين آيه: وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَليمُ الْخَبيرُ (تحريم،3)؛ و آنگاه كه پيامبر رازي را به يكي از همسرانش گفت؛ اما او آن را افشا كرد و خدا آن (افشا كردن او ) را به پيامبر خبر داد. پاره اي از آن را به او باز گفت و از بازگفتن پاره اي ديگر خود داري كرد. او پرسيد: چه كسي آن را به تو خبر داد؟ فرمود: آن را خداي دانا به من خبر داد.
خبر از آينده مانند خبر از شكست ايران در چند سال بعد. در سوره روم آمده است: غُلِبَتِ الرُّومُ (2) في أَدْنَى اْلأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (3) في بِضْعِ سِنينَ(4)؛ روم در نزديكي جزيرة العرب(سوريه) شكست خورد ولي آنان پس از اين شكست در چند سال بعد پيروز خواهند شد.
2. در قرآن به صراحت تمام، نزول قرآن از سوي خدا دانسته شده است كه برخي از آيات مربوط به اين قرار است:
وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا(شوري،52)؛ و اينچنين ما روحي از امر خود را به تو وحي كرديم؛ در حالي كه نه كتاب آسماني مي دانستي و نه ايمان به آن را؛ اما ما آن را نوري قرار داديم كه هر يك از بندگان را كه خواهيم با آن هدايت مي كنيم.
در سوره عنكبوت آمده است: وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ ...(47) وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ (48)؛ و اين چنين ما قرآن را بر تو نازل كرديم. ... و تو پيش از آن نه كتاب آسماني را خوانده بودي و نه با دست خود نوشته بودي كه اگر چنين بود، باطل شمارندگان (درباره نبوت تو) به ترديد مي افتادند.
در سوره حاقه آمده است: تَنْزيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ (44) لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمينِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتينَ (46) ؛ قرآن از سوي پادشاه جهانيان نازل شده است. اگر پيامبر سخناني را بر ما بسته بود، او را به شدت مي گرفتيم و رگ قلبش را مي بريديم(جانش را مي گرفتيم).
تصور مي كنم، به همين اندازه بسنده است كه قبول كنيم، در قرآن تصريح شده است، قرآن نازله از سوي خداوند است و پيامبر در آن دخل و تصرفي نكرده است. گفتني است كه پيامبر حتي «قل» هاي آغاز سوره ها را نيز نيانداخته است.
3. هرگز لغت وحي به اين معنا نيست كه خدا اشاره اي كرده و پيامبر از پيش خود به آن به اصطلاح عام آب كرده است. وحي يعني خداوند با اشاره اي يك سوره اي را چه مانند سوره كوتاه كوثر و چه مانند سوره بلند انعام را به پيامبر اسلام(ص) القا كرده است.
شايان ذكر است كه در دوره معاصر كسي به نام كربلايي كاظم از اهالي ساروق اراك مي زيست كه در عين بي سوادي و كم استعدادي يكباره در يك حادثه اي معنوي حافظ كل قرآن شد و شواهد انكار ناپذير آن همه ثبت و ضبط و قابل مراجعه است.
4. دانسته باشيد كه قرآن القايي شفاهي بود و به صورت نوشته اي به پيامبر داده نشد و اين با تورات كه در الواحي به حضرت موسي داده شد، متفاوت بود.
نظر به اين كه قريب به اتفاق مردم عربستان در عصر نزول بي سواد بودند، سبك خاصي به نام سبك نوشتاري هم پديد نيامده بود. همه سبك هاي آن زمان گفتاري بود و سبك هاي گفتاري نيز عبارت بودند، از: شعر، نثر آزاد، سجع كاهنانه. قرآن نه به سبك شعر بود و نه به سبك نثر آزاد كه سخنراني هاي پيامبر اين گونه بود و نه سجع كاهنان.
سلام
-- فریدون ، Jan 15, 2009آقای فرشاد
هم استاد نکونام و هم من در ابتدا نوشتیم که در آن آیه ثم معنایی غیر از سپس دارد . و "ثم استوی علی الارض" به معنی توجه مجدد به آسمان جهت سامان دادن و تکمیل آن است. و بر خلاف آنچه که نوشته اید از اول هم همین نظر را داشته ایم.
علامهء طباطبایی در تفسیر آیهء 11 فصلت نتیجه گیری کرده اند که سورهء نازعات به روشنی نشان می دهد که خلقت زمین بعد از خلقت آسمان ها بوده است. بنابراین شما نظر ایشان را اشتباه متوجه شده اید و غلط نوشته اید.
ایشان در تفسیر آیهء 30 نازعات فرموده اند : « منظور از تسویهء آسمان ترتیب اجزای آن و ترکیب آن است تا هر جزئی در موضعی که حکمت دارد قرار گیرد.»
راغب رحمةالله علیه نیز ذیل لغت سوا در صفحهء 292 جلد 2 مفردات فرموده اند: « هرگاه استوی با حرف "الی" متعدی شود، اقتضاء معنی پایان رساندن دارد یا چیزی به ذات خود به پایان و کمالش می رسد یا با حکم و تدبیر».
در مورد اینکه شما قبلآ مسلمان بوده اید و الآن نیستید، عقیدهء شما قابل احترام است. به نظر من اعتقاد نداشتن به اسلام بهتر از اعتقاد غلط داشتن به آن است.من هم به اسلامی که معاندین و مغرضین ورشکستهء سیاسی شناخته اند و معرفی می کنند کافرم و آن را زیانبار می دانم. اسلام قرآن و متفکرین مسلمان در نقطهء مقابل اسلام معاندین و مغرضین است.
با تشکر از رادیو زمانه
منوچهر گرامی استدلالتان بسیار جالب و محکم است پیروز باشید.
-- ایرانی ، Jan 16, 2009آقای نکونام یا قران را نخوانده اید یا دارید مغلطه میکنید و قصد عوام فریبی دارید . منطقا مجازات کافر از مرتد کمتر است چون مرتد مانند خائن است پس من اجالتا چند آیه که دستور قتل کفار را میدهد برایت می آورم تو خود تکلیف مرتد را بدان :
در سوره برائت :
“ قاتِلُوا اّلَذينَ لايُؤمنُونَ بِاللهِ وَ لا بِاُلَيْومِ اْلاخَرِ…”
بكشيد كساني را كه به خدا و روز بازپسين ايمان نميآورند
“يا اَيّهُاَ اّلَذيَنَ آمنُوا قاتلُوا اّلذَينَ يَلُونَكُمْ مِنَ اْلكُفّارِ وَ لْيَجِدُواَ فيكُمْ غِلْظَهً”
گروه مؤمنان بكشيد كافران را يكي پس از ديگري (هر كه نزديكتر و بيشتر در دسترس است) آنان بايد سختگيري و عدم گذشت و ملايمت را در شما احساس كنند.
“قاتلُوا اّلَذينَ لايُؤمنُونَ بالله وَ لا باْلَيُومِ الاخَر وَ لايُحَرّمُونَ مَاحَرَّمَ الله وَ رَسُولُه وَ لاَ يَديِنُونَ دينَ اْلحَقَّ مِنَ اَّلذينَ اوتُوا اْلكِتابَ حَتّي يُعْطُوا اْلجَزيةَ عَنْ يَدوَ هُمْ صاغِرُونَ”
بكشيد كساني را كه به خدا و روز آخرت ايمان نياورده و حرام خداوند و پيغمبرش را حرام نميدانند و هم چنين آن دسته از اهل كتاب را كه به دين حق، يعني اسلام، ايمان نياوردهاند، مگر اين كه متعهد شوند با خواري و فروتني به دست خود جزيه دهند” .
البته اغلب آیات مدنی حکم به قتل را در خود دارد ولی من الان حضور ذهن ندارم .
-- ایرانی ، Jan 16, 2009در پاسخ به آقاي ايراني
-- نكونام ، Jan 16, 2009نه جانم، من قرآن را خوانده ام و خوب هم خوانده ام. اينجانب داراي دكتراي علوم قرآن و با متجاوز از 20 سال سابقه مطالعات قرآني هستم و در مرتبه دانشياري.
به عرض برسانم كه آيات استشهادي شما ناظر به مشركان و يهودياني است كه با پيامبر اسلام(ص) سر جنگ داشتند؛ نه مرتدان.
اينك توضيحات درباره آيات مورد استشهاد شما:
1. آيه «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (توبه،29)»
دانسته باشيد كه سوره توبه در اواخر سال هشتم و اوايل سال نهم نازل شده است و ناظر به باقيمانده يهوديان لجوجي است كه هر از گاهي بر ضد مسلمانان توطئه مي كردند و با دشمنان مسلمانان همدست مي شدند. در اين آيه گفته شده است كه اين يهوديان يا بايد دست از توطئه و سركشي بر ضد مسلمانان بردارند و به نشانه خضوع در برابر مسلمانان جزيه بدهند و گرنه اگر مثل گذشته بناي بر دشمني و سركشي و توطئه دارند، بايد كشته شوند.
بنابراين اين آيه اساساً به مسلماناني كه از دينشان برگردند و به اصلطلاح مرتد شوند، مربوط نيست.
2. آيه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (توبه،123)».
اين آيه ناظر به بت پرستاني است كه در نزديكي مدينه قرار داشتند و با مسلمانان سر جنگ داشتند و مترصد بودند، ضعفي در مسلمانان مشاهده كنند تا به آنان هجوم آورند و با آنان بجنگند. عنايت داشته باشيد كه لفظ «كفار» وقتي به طور مطلق آورده شده باشد، ناظر به بت پرستان زمان پيامبر اسلام(ص) است و عبارت «وَ لْيَجِدُوا فيكُمْ غِلْظَة»( و بايد در شما درشتي ببينند) اشاره به اين معناست كه گروهي از آن بت پرستان مترصد ضعف در ميان مسلمانان بودند.
پس اين آيه نيز مربوط به مرتدان نيست.
آقاي ايراني بايد هر آيه را با توجه به قرائنش تفسير كرد. آيات قرآن ناظر به افراد و شرايط خاصي نازل شده است و شامل هر فرد و هر شرايط نيست. البته اين به معناي اين نيست كه نتوان آيات قرآن را به موارد مشابهش در اعصار و امصار ديگر تعميم و تسرّي داد.
نه آ قای ایرانی عزیز. منظور از قتلو کشتن نیست بلکه آگاه کردن است. منظور از کفار هم کفار حربی است. در آخر هم باید توجه کرد که این آیات در مورد کفار بسیار چموش آن زمان صادر شده. وگرنه دین اسلام دین ملایمت و نرمی و استدلال و عقلانیت است. تا آنجا که قتلو را بعضی از مفسران ملایمت و نرم خویی هم معنا کرده اند!
-- بدون نام ، Jan 16, 2009آقای نکونام فرموده:«آقاي ايراني بايد هر آيه را با توجه به قرائنش تفسير كرد. آيات قرآن ناظر به افراد و شرايط خاصي نازل شده است و شامل هر فرد و هر شرايط نيست. البته اين به معناي اين نيست كه نتوان آيات قرآن را به موارد مشابهش در اعصار و امصار ديگر تعميم و تسرّي داد.»
-- منوچهر ، Jan 16, 2009به به به این استدلال. اعجاز یعنی دیگر همین. دست مریزاد.
هرکجا گیر کردیم دنبال آن می گردیم که شرایط خاص آن زمان را در نظر بگیریم. هر کجا هم که لازم شد تعميم و تسرّي می دهیم. کی به کی است؟ فقط کافیست تاریخ را هم یه جوراییش بکنیم تا با «واقعییات» همخوانی پیدا کند تا حکومت عدل و داد به حول الهی گسترش یابد.
برادر من تاربخ واقدی را قبول دارید یا مانند دوستمان فریدون آنرا دروغ های 23 سالهء دشتی و تقلبات ناشیانهء سایت افشا و وارونه گری های مستشار رژیم شاه و نقل اسرائیبلیات و جعل دروغ و فریب می دانید؟ سيرت رسول الله ابن هشام، تاريخ مغازی واقدی وتاريخ طبری را چطور؟ قتل عام ٨٠٠ نفر. یعنی حتی یکنفر هم بین آنها نبود که توطئه حمله به اسلام در ذهن نداشت؟ ماله کشی تا کی. چرا اشتباهات را نپذیریم و از آنها عبرت نگیریم ؟ به جای آنکه در صدد توجیه بر آییم؟
سلام
-- فریدون ، Jan 16, 2009در کامنت پیشین نوشته بودم که ترفند بزرگتر معاندین و مغرضین این است که به تحریف و دستکاری آیات قرآن می پردازند. اکنون می بینم شاهد ادعای من از غیب رسید; کامنت آقای ایرانی را می گویم که در پاسخ به استاد نکونام که بسیار محترمانه ، علمی و آرام بحث می کنند نوشته است.
ایرانی با کاربرد کلمات توهین آمیزی[ از قبیل مغلطه و قصد!!عوام فریبی ] که شایستهء این سایت خوب و کاربران فرهیخته آن و مباحث مفیدش نیستند، در تاثیر از القائات دروغ های 23 سال سناتور شاه آشکارا معنی لغات قرآن را عوض می کند و آیه را از زمینه و موضوع خود جدا می سازد تا نشان دهد که مثلآ قرآن دستور به قتل و کشتار می دهد.
ایشان برای جا انداختن این دروغ، کلمهء قاتلوا را که از مصدر قتال یعنی کارزار، مبارزه و تلاش می آید به غلط به معنی کشتن که لفظ عربی آن قتلوا است و از مصدر قتل می آید می گیرد. مثلآ در ترجمهء : قاتِلُوا اّلَذينَ لايُؤمنُونَ بِاللهِ وَ لا بِاُلَيْومِ اْلاخَرِ…” می نویسد:
[بكشيد كساني را كه به خدا و روز بازپسين ايمان نميآورند. ] و با تبدیل فعل "مبارزه کنید" به فعل "بکشید" و همچنین با دور کردن عبارت از بستر تاریخ و منظور خویش معنی پیام را 100% وارونه می سازد.
در تمام آیاتی که ایشان نوشته این تحریف موج می زند - علاوه بر کلمهء قتال معنی چند کلمهء دیگر را نیز تغییر داده است تا بتواند حرفش راهمانگونه که میل دارد به دیگران بقبولاند.- در صورتی که با یک نگاه ساده و سالم به قرآن و زندگی پیامبر (ص) و جغرافیای آن جنگ ها، می توان به وضوح مشاهده کرد که تمام جنگ های پیامبر دفاعی بوده اند.دفاعی مشروع و حیاتی که که هر انسان سالم و صادقی امروزه آن را تایید می کند و نشانهء شرافت و مایهء بقا و محافظت نسل بشر در مقابله با تهاجم آدمکشان و اشغالگران دوران می داند.
جناب ایرانی میدانم که احتمالآ جرات اقرار به اشتباه وارونه سازی معنی کلمات خداوند را نداشته باشید اما امیدوارم این اشتباه فاحشتان ناآگاهانه و صرفآ از روی تقلید بوده باشد و روشنگری من باعث شود تا حداقل جهت احترام خودتان ، شیوهء مباحثه تان را اصلاح کنید. متشکرم
چند سؤال از «دکتر» نکونام وهمفکران
-- الف-س ، Jan 17, 2009١- به سوره روم اشاره کرده بودید. بنظر شما علت ناراحتی پیامبر (و الله) از پیروزی ایرانیان برابر سپاه روم چیست؟ چرا الله وعده کمک و تلافی شکست رومیان علیه ایران میدهد؟ آیا غیر از این است که رومیان طرف تجاری محمد و خدیجه بودند؟
٢- نظر شما راجع به آیاتی که قبل از بعثت وتولد پیامبر توسط شاعران عرب نوشته و بر دیوار کعبه آویزان بود(مطلب اخیرگنجی به نقل از خرمشاهی) و جمله عمر بن خطاب ( فتبارک الله احسن الخالقین ) چیست؟
٣- برخی کارشناسان دین یهود بر این باورند که «تورات» برساخته خاخام های یهودی در ٧٠٠ سال قبل از میلاد مسیح است.
اگر چنین است، تکرار قصص مجعول تورات در قرآن ، بنام کلمات «الله» ، چگونه توضیح داده می شود؟ فقط با انکار؟
٤- در مورد «کافر» ، قیچی بدستان آرایشگر چنان مصادیق را بریده وحذف کرده اند که گویی این کلمه به هیچ کس اطلاق نمی شود و فقط در عصر« نزول» ، مصداق معاندین لجوج و خشن می شده است.
از شما می پرسم آیا در جنگ ٨ساله با عراق، حکومت اسلامی سربازان عراقی را «کافر» ننامید؟ آیا شورای نگهبان ولایت فقیه ، اصلاح طلبان حکومتی را بدلیل « عدم اعتقاد به اسلام » حذف نکرد؟ معنای «عدم اعتقاد به اسلام » چیزی غیر از کفر است؟ مگر آقای خمینی در سال ١٣٦٠، جبهه ملی را بدلیل مخالفت با لایحه قصاص ، مرتد اعلام نکرد؟ باز مگر «امام» خمینی در سال ١٣٦٧، آقای منتظری را ، بدلیل عدم تمکین، از «قعر جهنم» نترساند؟ ( خاطرات منتظری) .
٥-در کامنتی به فردی بنام کربلایی کاظم از ساروق اراک اشاره شده بود که در یک «حادثه» حافظ قران شده است. از این نمونه ها در جهان دیده شده است. نام آن «حادثه» در علم نوروالوژی پزشکی temporal lobe epilepsy میباشد. مبتلایان به این عارضه ، بعضأ ، از ویژگی ها و قدرت خلاقه برخوردار میگردند. برخی بسیار مذهبی و حتی مدعی دیدار و گفتگو با «خدا» میشوند. تفصیل این موضوع در اینترنت قابل دسترسی است. بنا براین معجزه ای در کار نیست.
قومی متفکرند اندر ره« دین»
قومی به «گمان» فتاده در راه یقین
میترسم از آن که بانگ آید روزی
کای «بیخبران» راه نه آنست ونه این (خیام)
الف-س
آقاي نكونام
-- علي ، Jan 17, 2009آياتي كه ذكر كرديد علم غيب يا وحي بودن الفاظ قرآن را به نمايش مي گذارند؟(با توجه به اين نكته كه نوع نگاه شما به قرآن- مانند پيروان ديگر اديان الهي و غير الهي به كتبشان- و دركي كه شما از آن داريد، مانع از آن است كه بپذيريد اين آيات از سوي خود شخص نيز مي توانسته صورتبندي شود)
مثلا:"هود، 49" قصه حضرت نوح قبلا در تورات نيز آمده، البته با نام گلگميش(اگر درست نوشته باشم)
نكته ديگر اينكه من پذيرفته ام كه قرآن منبع غير مادي دارد و از درون پيامبر تراوش نكرده، بلكه از طرف وجودي كه پيامبر او را الله مي نامد آمده-جالب است نام الله، لابد شما مي گوييد الله نيز نام به وجود آورنده عالم بوده و از قديم همين نام داشته و در آياتي كه پيامبر حتي قل (بگو) آنها را هم جا نينداخته الله خود را با آن نام خوانده است. الله يعني ال اله و اله نام بزرگترين بت داخل كعبه بود كه پيامبر بعد از سرنگون كردن آنها نام پروردگار خود را از آن گرفته است و اين نام قبلا براي خدايان ديگر مورد استفاده قرار مي گرفته و نام پدر حضرت محمد، عبدالله نيز از همانجا مي آيد. در ديگر اديان نيز نام خدا را خود پيامبر انتخاب مي كرده و اين نشان دهنده نقش پيامبر بر شكل دادن به آن تجارب شخصي و عقلاني كردن و دگرفهم كردن آن تجارب، براي مردم آن زمان و ديگر زمانهاست.
گفتم كه ريشه خدايي داشتن قرآن را پذيرفته ام، اين منبع مي تواند اخباري از آينده را هم بدهد. روياهاي صادقه كه به تعبير خود پيامبر از نازل ترين نوع وحي است(جالب است كه وحي را نيز از اين سنخ به شمار مي اورده) گاهي براي انسان خبري مي دهد كه در آينده عين همان اتفاق مي افتد و در مورد وحي كه از بالاترين درجات اين نوع تجارب است، مسلما اينها دقيقتر براي شخص قابل ديدن بوده. بحث درباره سرشت وحي كاري دشوار است و در اينجا نمي گنجد ولي خبر داشتن پيامبر از آينده نيز نمي تواند ثابت كند الفاظ قرآن از طريق پيامبر خدا(جبرئيل)، بر زبان پيامبر بعدي او(محمد) ديكته مي شده است چه رسد به اينكه اين آيات نيز حدس و گمانهايي است كه با محاسبات نيز قابل فهم اند.(مانند سوره روم و شكست ايرانيان كه مي توانست قابل پيش بيني باشد) شما آياتي را كه با علوم تجربي و انساني (كه تا به حال ثابت شده اند) تعارض دارد و مفسران بزرگ را به تغيير دادن معناي آيات واداشته است را هم در نظر داشته باشيد.
بعضی وقت ها آدم چیزهایی می شنود که از تعجب دنیا دور سرش مارپیچ می رود!
-- کامران ، Jan 17, 2009این آقای فریدون عزیز می فرمایند که "قاتلوا" یعنی کارزار و تلاش! نه کشتن. آخر برادر من شما چرا اینقدر با معنای کلمه ها بازی می کنید؟ مگر کارزار به قصد کشتن نیست؟ آیا غیر از این است که در میدان جنگ، اگر نکشی میکشندت؟ اگر برای کشتن همدیگر، کارزار نمی کنند برای در آغوش گرفتن و روبوسی کارزار می کنند؟
اگر خدایی هست همه ما را به راه راست هدایت کند!
آقای فریدون من بر اساس قوانین منطقی محکم از جمله قیاس بحث میکنم و سخنانم کاملا واضح است و ترجمه آیات نوشته شده هم کاملا واضح است . استدلال شما مرا بیاد کسی می اندازد که بگوید : " این کاملا ساده لوحانه و بی خردانه است که عده ای ساده لوح شب بودن ساعت 12 ظهر را نمی بینند و تصور میکنند ساعت 12 ظهر در روی خط استوا روز است"
-- ایرانی ، Jan 18, 2009البته مردمی که دور امثال شما جمع میشوند دو خصیصه مشترک دارند که از یک سرچشمه است " آن مردم برای پذیرفتن اینکه دو ضرب در دو میشود چهار هزاران دلیل میخواهند و پس از ارائه دلیلها باز هم مشکوکند . ولی برای اینکه یک شیر از داخل یک تابلو بیرون آمده و شخصی را بدرد ( حکایت امام رضا) هیچ دلیل منطقی نمی خواهند و بلا فاصله می پذیرند . وقتی قتل و کشتار بصو رت رافت و نرمی ترجمه شود قطعا قاتل 750 انسان مظلوم دست بسته اسیر هم ( گردن زدن در یک روز) مولای متقیان خوانده میشود .شما با همان مردم مشغول باشید و ما با منطق کفر آمیزمان حداقل امیدوارم که این استدلال برایتان نانی داشته باشد . چون اگر انسان مفت و مجانی روز را شب بخواند خیلی زشت است .
مي گوييد"آیا خطر سه روشنفکر دینی فاقد قدرت و محروم از امکان نشر آرایشان،" كجا آقاي ملكيان از نشر آرائشان محرومند؟ همه مجلات قم و تهران و روزنامه ها وبسياري از ناشران و دو وبلاگ ، سخنراني هاي آزاد در دانشگاه و جبهه مشاركت و بسياري جاهاي ديگر نشان از محروميت است ؟تنها روشنفكري كه همه اين مجال را دارد ايشان است. خوب است دقيق تر سخن بگوييد. مي شمارم: نقد و نظر، ايين پزوهش ، هفت آسمان ، بينات و ... فقط در قم. شما حتي سخنان ايشان را گاه در رسالت هم مي بينيد. به آرشيو آن مراجعه كنيد. به مصاحبه هاي ايشان با بعضي سايتهاي قراني . شركت در جلسات پايان نامه ها در دانشگاهها، سحبت هاي مكرر در شهر كتاب و جلسات ايشان با دانشجويان انجمن ها. كتابهايي كه با مقدمه ايشان چاپ مي شود بي هيچ مشكلي در قم و تهران. بهتر بينديشيد آيا ايشان روشنفكر است؟
-- كورش ، Jan 25, 2009