خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > روشنفکری دینی عبور از متنی | |||
روشنفکری دینی عبور از متنیاکبر گنجی۱- روشنفکری دینی متنی، روشنفکری دینی عبور از متنی متن «مصاحبه» روشنفکران دینی را به دو دسته مهم تقسیم میکند: گروه اول به متن (قرآن) وفادار هستند، اما گروه دوم، که متشکل از سروش، شبستری و ملکیان است، به متن وفادار نیستند. اینان از متن عبور کرده و دیگر التزامی به قران ندارند. گفته میشود: «بنده به شدت با بحثی به عنوان «عبور از متن مقدس» مخالفم و به نظرم گفتن آن مثل این است که بگوییم عبور از اسلام... اگر قرار باشد مسالهی «عبور از متن» و «تفسیر کاملا آزاد» و «غایتگرایی» مطرح شود بدون هیچ تعارفی باید گفت که نه نامی از این دین میماند نه نامی از آن دین. چرا که در غایات دیگر همهی ادیان مشترکند. فرض کنید معنویت و عدالت و عقلانیت و امثالهم، غایات عالی ادیان باشد. این غایات متعالی دیگر اسلامی و مسیحی و یهودی و زرتشتی ندارد. این امور دیگر اسم خاصی بنام اسلام ندارند. نتیجهی آن همان معنویتگرایی متعالی است، به این معنا که میخواهیم به سمت یک امر متعالی و غایات غیرمادی برویم. درواقع اگر منصف و صادق باشیم و بدون تعارف واقعیت آنچه که بدان رسیدهایم را ذکر بکنیم، معنای فراروی از متن دینی یعنی قائل شدن به یک امر متعالی، كم و بیش مشترك در همهی ادیان که امروز در غرب مثلا به نام اسپیریچوالیتی (SPIRITUALITY) و امثالهم مطرح میشود. کسانی که ماتریالیست نیستند، اما تابع هیچ دینی هم نیستند و معتقدند ما هر امر خوبی را در هردینی دیدیم برمیداریم، اما نه به اعتبار دینی بودنش، بلکه به اعتبار خوب بودنش. لذا امانت داری و ...، به عنوان مثال، به نام این دین یا آن دین خاص نخواهند بود... این نحوه مواجهه با متن، باعث ایجاد دو صف متمایز در این جریان خواهد بود. یعنی روشنفکران دینی فرامتنی یا عبور از متنی که در حال رشد هستند و نحله دومی که پایبند به متن و سنت معتبر هستند و من ضمن احترام به دسته اول از دسته دوم دفاع میکنم و معتقدم نسبت به دسته اول، ضمن قدردانی از خدمات علمی گذشتهشان، متواضعانه منتقد دسته اول هستم.» این تفکیک از زوایای گوناگون قابل نقد است: ۱-۱- هیچ شاهد و نمونهای از آرای سروش، شبستری و ملکیان ارائه نمیشود که آنان گفته باشند باید از قرآن (متن) عبور کرد. ۲-۱- تا آنجا که من اطلاع دارم، در آثار منتشر شده از سوی سروش، ملکیان و شبستری چنان مدعایی وجود ندارد. اگر در این خصوص حق با من باشد، مدعای مذکور یک اتهام بسیار سنگین در جامعهای است که با کمتر از چنین اتهامهایی، کسانی جان خود را باختهاند. بعید است مدلول سیاسی و پیامدهای چنین اتهام سنگینی روشن نباشد؟ ۳-۱- حداکثر چیزی که مصاحبه میتوانست ادعا کند این بود: برداشت من از آرای این سه تن این است که آنان دیگر به قرآن وفادار نیستند و از قرآن عبور کردهاند. به عبارت دیگر، اگر مدعیات سروش، شبستری و ملکیان تا نهایت منطقیاش دنبال شود، دیگر نمیتوان به قرآن وفادار بود. این مدعا با مدعای اول تفاوت فراوانی دارد. همین مدعا را هم باید بر شواهد و قرائن متکی کرد. ۴-۱- تا آنجا که من میفهمم، این تفکیک و تمایز، در متن یاد شده، ناظر به گفتوگوی علمی نیست. برای اینکه، نه آرای عبور کنندگان از قرآن طرح شده، نه آرای وفاداران به قرآن. آن متن نشان نمیدهد که چرا وفاداری به قرآن درست است و چرا عبور از قرآن نادرست؟ هر یک از این دو رویکرد چه مسائلی را حل و چه مشکلاتی را رفع خواهند کرد؟ از این رو، متن یاد شده، کاری جز جدا کردن خودیها از غیرخودیها نمیکند. خودیها قرآن را کلام الله میدانند و بدان وفادارند. اما غیرخودیها، قرآن را سخن پیامبر گرامی اسلام میدانند و از آن عبور کردهاند. خودیها، دل در گرو اسلام و ایران دارند، اما غیرخودیها، دل در گرو غرب و مدرنیته دارند و پایان کارشان تقی زاده و آمریکایی شدن است (رجوع شود به اولین قسمت). ۵-۱- ادعا میشود که عبدالکریم سروش مثنوی مولوی را برتر از قرآن میداند: «نکته سؤال برانگیز اینجا است که ما نسبت به کلام خدا كم عنایت هستیم و آن را متعلق به همان دوران میدانیم، اما از سوی دیگر مولانا یا ابن عربی را آنقدر بزرگ میکنیم که پیامی برای همیشه تاریخ دارند.» این مدعا باید مستند به شواهد شود تا بتوان دربارهی آن داوری کرد. اما باز هم دیده میشود که بحثی علمی در این خصوص ارائه نمیشود که به کدام دلایل قرآن بیش از مثنوی مولوی و آثار ابن عربی دارای پیام برای بشر امروز است؟ تنها کاری که صورت گرفته، اعلام هشدار به مومنان است که حواسشان را جمع کنند و آگاه باشند که اینان سخنان مولوی و ابن عربی را بالاتر از کلام الله میدانند. ۶-۱- نزاع قائلان به «سخن پیامبر بودن قرآن» با قائلان به «کلام الله بودن قرآن»، بر سر پایبندی یا عبور از متن نیست، بلکه بر سر فهم، تفسیر و تاویل متن است. قائلان به کلام الله بودن قرآن، آیات بسیاری را تاویل میکنند و مدعی هستند که در آن موارد، با مجاز روبرو بودهایم، نه حقیقت. قائلان به سخن پیامبر بودن قرآن، آیات مربوط به کلام الله بودن قرآن را نیز تاویل میکنند. به این ترتیب، محل نزاع، تاویلپذیری و تاویلناپذیری قرآن است. اگر تاویل آیات قرآن مجاز و ضروری است، متکای این رویکرد، معیاری پیشینی است یا بطور پسینی تاویل صورت میگیرد؟ چرا در موارد بسیار تاویل مجاز و ضروری است و در این خصوص، تاویل به عبور از متن (قرآن) منجر خواهد شد؟ فروکاستن اختلاف بر سر تاویل آیات موضوعی خاص، به اختلاف بر سر عبور از متن یا التزام به متن، تحویلی بلادلیل است که پیامدهای عملی بسیار ناپذیرفتنی به دنبال دارد. بعید است عواقب این امر بر کسی پوشیده باشد. ۲- غیراسلامی بودن آرای دینشناسانهی سروش، شبستری و ملکیان در سخنرانی سال ۱۳۸۶، براساس مصادیق، و قرائت خاص خود از آن مصادیق ادعا شده است، اسلامی که سروش و شبستری و ملکیان معرفی میکنند، اسلام نیست. گفته میشود: این وادی اسلام ماست، اگر او را برداریم، دیگر هر چیزی را به دین نسبت بدهیم بیمعناست. خدا معنای زندگی است، از دید یک مسلمان. اگر وحی الهی را به پیامبرش وصل کنیم و آن را به هر شکلی بشری کنیم، دیگر این اسلام، اسلام نیست، این ذاتی اسلام است، این صفت ممیزهی اسلام است. اگر اعتقاد به آخرت را برداریم و بپنداریم من همه چیز را تکلیفاش را در همین دنیا میخواهم مشخص کنم، دیگر این دین، دین نیست. هرچه میخواهد باشد، باشد، اخلاق است، عرفان است، معنویت است، اما اسلام نیست. این رکن اساسی اسلام است.ارکان عملی هم دارد، این دین نماز دارد، روزه دارد، حج دارد، انفاق دارد، امر به معروف و نهی از منکر دارد، هیچ قرائت معتبری از دین نمیتوان یافت که این امور را به کناری نهاده باشد. این دین روابط خانوادگی ویژهای دارد، قراردادها در آن معتبر است، عدل در آن کاملاً مورد اعتنا است، اگر این امور اخلاقی و فقهی را از دین برداریم، دیگر چیزی از این دین باقی نمیماند. بنابراین اگر از احکام ثابت یا احکام یونیورسال یا احکام ذاتی بخواهیم سخن بگوییم، در حوزه ایمانیات حداقل سه مورد است، بسیاری از اموری که ذکر کردم در حوزه شرعیات ، عملییات و فقهیات، یعنی مسائل عبادیی پنج گانه و روابط خاص مدنی و رعایت قراردادها در حوزه عمومی. اینها احکام اسلام است که هیچ قرائتی نمیتواند از آنها نوع دیگری ابراز بدارد... لذا سکولاریزه به معنای اصیلش که در مهد خود مطرح است، نه به معنای منحرفش که در جامعهی ما مطرح میشود که فروکاسته میشود به جدایی دین و دولت، خیر، سکولاریزه به معنای دنیوی بودن، عرفی بودن و تقلیل نقش دین مطرح شد، معنایش این بود که دیگر برای روز آخرت هم لزومی نیست که به مثابه ادیان ابراهیمی تره خورد کرد. زمانه عوض شده است، یا به دنبال دینی باشیم که نه خدا در آن موضوعیت دارد، نه وحی و نبی در آن اصالتی دارد، نه آخرت جایگاه و مصداقی دارد.پس از دین چه میماند1.» در خصوص مدعیات مذکور، نکات زیر قابل تأمل است: ۱-۲- در متون مقدس دینی مقولاتی چون «اصول عقاید»، «فروع دین» و «اخلاق» وجود ندارد. این تقسیم بندیها، محصول قرائت متن و فهم مسلمین از کتاب و سنت است. به این ترتیب، تعیین اینکه چه تفسیری از کتاب و سنت معتبر، تفسیر اسلامی است، با خود کتاب و سنت نیست. تعیین اینکه «حقیقت اسلام» چیست؟ امری تفسیری است که بر سر آن اختلاف نظر فراوان وجود دارد. به عنوان نمونه، حقیقت اسلام از نظر آقای خمینی، چیزی جز اصل وجود خدا، نبوت و احتمالا اعتقاد به آخرت نیست. اگر کسی به این دو اصل اعتقاد داشته باشد: «ولی به خاطر شبهاتی به احکام اسلامی اعتقادی نداشته باشد این فرد مسلمان است.» به گفتهی او هرکس نماز و حج را امروز واحب نداند، باز هم مسلمان است. آقای خمینی مینویسد: «آنچه در حقیقت اسلام معتبر است و پذیرنده آن مسلمان محسوب میشود عبارت است از اصل وجود خدا و یگانگی او، نبوت و احتمالاً اعتقاد به آخرت. بقیه قواعد عبارتند از احکام اسلام که دخالتی در اصل اعتقاد به اسلام ندارند. حتی اگر کسی به اصول فوق معتقد باشد ولی به خاطر شبهاتی به احکام اسلامی اعتقادی نداشته باشد، این فرد مسلمان است. به شرطی که عدم اعتقاد به احکام منجر به انکار نبوت نشود، نمیشود کسی هیچ یک از احکام اسلامی را قبول نداشته باشد معذالک معتقد به نبوت باشد. پس اگر بدانیم کسی اصول دین را پذیرفته و اجمالاً قبول دارد که پیامبر احکامی داشته ولی در وجوب نماز یا حج تردید داشته باشد و گمان کند نماز و حج در اوایل اسلام واجب بوده ولی در زمانهای اخیر واجب نیستند، اهل دین چنین فردی را نامسلمان نمیشمارند بلکه دلایل کافی برای مسلمان بودن چنین شخصی وجود دارد که طبق مفاد آن دلایل هرکسی شهادتین را بگوید مسلمان است2.» همانگونه که دیده میشود، آقای خمینی، حقیقت اسلام را به وجود خدا و نبوت منحصر میکند، اما اسلام آن چنان که ناقد محترم میفهمد و میخواهد، مصادیقاش بسیار بیش از آن است که حتی فردی چون آقای خمینی میگفت. آیتالله وحید هم چون آقای خمینی توحید و نبوت را برای مسلمانی کافی میداند. ایشان میگوید: ۲-۲- از همین مصادیق محدود مورد نظر آقای خمینی و آیتالله وحید (خدا و نبوت) یا مصادیق گستردهتر مورد نظر ناقد محترم (خدا، نبوت، معاد، عدل، نماز، روزه، حج، انفاق، امر به معروف و نهی از منکر، روابط خانوادگی ویژه، روابط خاص مدنی، اصول اخلاقی و...)، فهم و تفسیر واحدی وجود ندارد. تمام اینها، تفاسیر مختلف برمیدارند و برداشتهاند. به عنوان نمونه به خدا بنگرید، خدای عارفان مسلمان (وحدت وجودیان) و خدای برهان صدیقین ملاصدرا، خدای غیرمتشخص یا فراشخصی است، اما خدای فقیهان، «خدای متشخص انسانوار سلطانی» است. برمبنای چه هرمنیوتیکی خدای محی الدین عربی، مولوی و صدرالمتألهین؛ غیراسلامی معرفی میشوند؟ محمد مجتهد شبستری فهم دیگری از اصل توحید قرآنی ارائه میکند. به نظر وی، توحید پیام دینی قرآن است، ولی توحید در اینجا به معنای «موحدانه نگریستن و موحدانه زیستن است، و نه عقیده به وجود خدای یکتا ... قرآن بیان کننده توحید پیامبر اسلام است. پیامبر آنگونه به جهان مینگریست و جهان را میفهمید4. چرا این قرائت از توحید قرآنی، غیراسلامی است؟ ۳-۲- قرائت سروش و مجتهد شبستری از نبوت، متکی بر آرای مولوی است. ۴-۲- مطابق تلقی آقای خمینی، اعتقاد به آخرت لزوماً جزء حقیقت اسلام نیست، اما حتی اگر همچون ناقد محترم اعتقاد به آخرت را یکی از ارکان مسلمانی بدانیم که بدون آن، دین، دیگر دین نمیباشد، چه دلیلی وجود دارد که تصاویر قرآنی بهشت و جهنم را حقیقی، و نه نمادین، بدانیم؟ یا اگر کسی چنان نظری داشت، نظر او را غیراسلامی معرفی کنیم؟ ۵-۲- ناقد محترم هم میپذیرد که اصول عقاید، اموری است که باید با دلایل عقلی به آن رسید، حال، اگر دلایل عقلی دال بر وجود خدای غیرمتشخص (نه خدای متشخص انسانوار) بود، تکلیف یک مسلمان مومن چیست؟ آیا باز هم باید از خدای متشخص انسانوار سلطانی اعتبارساز دفاع کند؟ اگر دلایل عقلی سخن گفتن خدا را ناپذیرفتنی نشان داد، آیا بازهم باید قرآن را کلام خدای متشخص انسانوار سلطانی تلقی کرد؟ اگر دلایل عقلی حیات شخصی پس از مرگ را ناممکن اعلام کرد، آیا بازهم باید به حیات شخصی پس از مرگ اعتقاد داشت، یا باید تصور خود را درخصوص حیات پس از مرگ تغییر داد؟ ۳- معیار پذیرش و درستی آرای جدید دینشناسانه مصاحبه برای پذیرش آرای نو، معیاری به این شرح عرضه میدارند: «نوع حرفهای انقلابی که بیان میشود اگر نتواند عرف اهل رشته خود را متقاعد کند، لااقل در آن دوره به حاشیه رفته و حذف میشود، ولی اگر توانست و - ممکن است حرفی در دورهای پذیرفته نشود و در دورهای دیگر پذیرفته گردد - از همان زمانی که این عرف اهل علم پذیرفت، سخن درستی است. در عرف اهل دین هم، همینگونه است. اگر بین عرف اهل دین سخنی گفته شود که عالمان دین آن را حرف یاوهای نیابند، همین کفایت میکند. حالا لازم نیست که حتما با این مکتب یا با آن مکتب توافقی داشته باشد.» درخصوص این معیار چند نکته قابل ذکر است: ۱-۳- روشن نیست سخنان سروش، شبستری و ملکیان را انقلابی قلمداد کردن، مبتنی بر چه معیاری است؟ ۲-۳- پذیرش جمعی یا رد جمعی، معیار «درستی» و نادرستی مدعا نیست. ممکن است مدعایی صادق باشد، ولی جامعهی عالمان نتواند به صدق آن سخن واقف شود. تحویل صدق به پذیرش جمعی، تحویل دلیل به علت است. ۳-۳- این معیار که آرای نواندیشی دینی را «عالمان دین یاوه نیابند»، معیاری قابل دفاع نیست. برای اینکه تجربهی تاریخی نشان میدهد که عالمان دین معمولاً هرگونه نوعآوری را بیپایه و یاوه معرفی میکنند. اما گذشت زمانه نشان میدهد که رایی که در یک دوره، یاوه به شمار آمده، در دورهی بعد به سرمشق غالب تبدیل شده است. معیار پذیرش مدعا، صدق و کذب مدعا و قوت و ضعف دلایل ارائه شده است، نه یاوه بودن و یاوه نبودن. ۴-۳- روشن است که مدعای «قرآن سخن پیامبر گرامی اسلام است»، حرف یاوهای نیست. همین که افقه و اعلم فقهای کنونی، آیتالله منتظری، طی دو مرحله به طور مستدل اقدام به نقد این مدعا کردهاند، حاکی از این است که با مدعای یاوهای مواجه نیستیم. از سوی دیگر، افرادی چون سروش، شبستری و مصطفی ملکیان، دینداران خردمندی هستند که اگر مدعیات دیندارانهشان مستدلتر از بقیه عالمان دین نباشد، حداقل هم سطح آنان است. به این ترتیب، جامعهی دینداران، با دو مدعای متعارض درخصوص قرآن روبرو است. ممکن است مدعای کلام الله بودن قرآن، مدعای مسلط باشد، اما، معنای آن (تسلط) این نیست که مدعای مستدلتری است. ضمن آنکه پیشبینی آینده کار دشواری است. ممکن است مدعای «قرآن سخن پیامبر است»، در گذر زمان به سرمشق غالب تبدیل شود. ۴- زبان انسانی، زبان خدا یکی از مدعیات متون یاد شده این است که دو گونه زبان وجود دارد: یکی زبان انسانی و دیگری زبان غیرانسانی، یعنی زبان خداوند. گفته میشود: اگر در گذشته پوزیتیویستها و نئو پوزیتیویستها میگفتند، چون من زیر تیغ آزمایشگاه خدا را ندیدم، پس خدا نیست، این حرفِ خیلی پیش پا افتادهای بود و پاسخ آن هم این بود که این سخن فقط در عرصه زیستشناسی قابل پذیرش است، اما در عرصه فراتر از زیستشناسی نمیتوان احکام زیستشناسی را وارد کرد. به همین صورت اگر امروز گفته شود، احکام زبان انسانی اینگونه است و ومحدودیتهایش هم – به دلیل انسانی بودنش – برای ما مشخص است، سخن درستی است. اما آیا این دلیل میشود که اگر موجودی فرا انسانی هم سخن گفت و به وسیله آن انتقال مفاهیم صورت گرفت، آن سخن در ناحیه مصدر و گوینده هم به محدودیتهای انسانی دچار شود؟ ممکن است برای انتقالش به منِ انسان آن محدودیتها تحمیل شود. اما در اصل خود آن مساله وحی چنین محدودیتهایی وجود ندارد. یعنی این دو قلمرو با یکدیگر تفاوت میکنند.» این مدعا کاذب است. برای اینکه، یک زبان بیشتر وجود ندارد، آن زبان هم، همان زبانی است که انسانها برساختهاند. اگر خداوند بتواند حرف بزند و حرف زده باشد، چارهای جز این نداشته که از همان برساختهی انسانی برای مفاهمهی با آدمیان استفاده کند. اگر خداوند زبانی مخصوص به خود داشت، هیچ انسانی معنای آن زبان خاص را نمیفهمید. برای اینکه از «زبان همگانی» استفاده نکرده بود، بلکه «زبان خصوصی» برای خود ساخته بود، به دلیل نبود «زبان مشترک»، «ارتباط» ناممکن میشد. تجربهی عرفانی عارفان، تجربهی خصوصی است. آنها برای اینکه آن تجربه را در اختیار دیگران بگذارند، نمیتوانند «زبان خصوصی» بیافرینند، بلکه مجبورند تجربهی خصوصی را به «زبان همگانی» بیان کنند تا فهم آن امکانپذیر شود. درست است که زبان عرفا تناقضآمیز است، ولی راه دیگری در پیش پای آنها وجود نداشت و ندارد. زبان انسانی، همانند دیگر برساختههای انسانی، محدودیتهای خاص خود را دارد. پس زبان قرآن، خواه کلام الله به شمار آید، یا سخن پیامبر باشد، در هرحال واجد ویژگیهای زبان انسانی است. نتیجه به سادگی نمیتوان یک تفسیر خاص از متن را، تنها تفسیر معتبر متن قلمداد کرد. همهی مومنان و مفسران باید نشان دهند به چه دلیل یا دلایلی، تفسیر آنان از متن، از نظر هرمنیوتیکی، تفسیر معتبر متن محسوب میشود؟ در نبود چنان معیاری، تفسیر خود از متن را معتبر به شمار آوردن و تفسیر دیگران را عبور از متن قلمداد کردن، قابل دفاع نمیباشد. در اولین قسمت نشان داده شد که حکم صادر کردهاند که نمادهای نواندیشی دینی را نباید دینی به شمار آورد. در اینجا هم حکم صادر کردهاند که فقط خدای متشخص (individualized) و انسانوار(personal) خدای اسلام است و اگر خدای متشخص انسانوار را برداریم و به جای آن خدای غیرمتشخص یا فراشخصی گذارده شود، دیگر از دین و اسلام چیزی باقی نخواهد ماند. خواندن این سخنان، باعث تعجب فراوان است. برای آنکه حتی فقهای انحصارگرا و بنیاد گرا هم چنین فتوایی صادر نکردهاند. چه کسی و در کجا اثبات کرده است که خدای فقیهان، یعنی خدایی که فقها به تصویر میکشند (خدای متشخص انسانوار سلطانی اعتبارساز)، بیش از خدای فلاسفه و عارفان، یعنی خدایی که آنان به تصویر میکشند، با خدای واقعی انطباق دارد؟ مگر راهی برای رسیدن به خدای واقعی وجود دارد؟ این مدعا که خدای متشخص و انسانوار در دین ما حرف اول را میزند، روایت و قرائت فقها از قرآن و سنت معتبر نبوی است. درحالی که، خدای فیلسوفان و عارفان مسلمان، خدای نامتشخص یا فراشخصی است. ابن عربی میگوید: «در میان صفات «واحد»، احدیت از همهی صفات شریفتر است. این احدیت در هر موجودی ساری است. اگر چنین نبود شناخت احدیت حق سبحانه امکان نداشت. پس هیچکس خدا را جز از طریق نفس خویش نمیشناسد و بر احدیت حق دلیلی غیر از احدیت نفس نیست. من عرف نفسه فقد عرف ربه6.» «وادخلی جنتی: یعنی داخل بهشت من شود که در آنجا ستر من است. جنت من غیر از تو نیست، پس این تو هستی که مرا با ذات خود میپوشانی...اگر به جنت او داخل شدی به نفس خود راه یافتهای و معرفت دیگری به نفس خود پیدا میکنی غیر از آن معرفتی که به هنگام شناخت پروردگارت از راه نفس، پیدا کرده بودی. پس صاحب دو معرفت می شوی: یکی معرفت به او در خودت از آن جهت که «تو» هستی، و دیگری معرفت به او در خودت از آن جهت که «او» هستی نه از آن جهت که «تو» هستی. پس تو عبدی و تو ربی / برای کسی که تو عبد او هستی7.» «حق منزه همان خلق مشبه است هر چند خلق از حق متمایز میباشد. واقعیت خالق همان مخلوق و واقعیت مخلوق همان خالق است8.» «چون خدای تعالی مطلق وجود است، و از آنجا که هیچ تقییدی برای او مانع تقییدی دیگر نیست، بلکه همهی تقییدات از آن اوست، پس او مطلق تقیید است و هیچ تقییدی جدای از سایر تقییدات بر او حکم نمیراند. پس معنای انتساب اطلاق به او را دریاب. کسی که وجودش چنین باشد مطلق نسبتها از آن اوست. هیچ نسبتی به او سزاورتر از نسبت دیگر نیست9.» حتی فقیهی چون آیتالله جوادی آملی در شرح حکمت متعالیه ملاصدرا، چارهای جز دفاع از خدای غیرمتشخص ندارد. او مینویسد: «بنابر وحدت شخصی وجود، حقیقت وجود منحصر در واجب است... غیر از واجب هیچ چیزی موجود نیست11.» «آنچه در خارج واقعیت دارد، یک واحد شخصی خواهد بود که دارای شئون، تجلیات، نعوت و اوصاف کثیر است... همهی موجودات را یک اصل و سنخ واحد است و جز آن اصل واحد هر چه هست شئوون اوست، تنها آن حقیقت واحد ذات است و جز او اسماء و نعوت و صفات او هستند، او اصل است و غیر او اطوار و شئوون آن میباشند، او موجود است و هر چه جز او باشد جهات و حیثیات او است12.» «با وحدت شخصی وجود و با ارجاع علیت به تشأن غیر از وجود حقیقی واجب که همان علت واحد و احد است هیچ وجود دیگری که استقلالی یا تعلقی باشد، محقق نیست بلکه آنچه که وجود غیر پنداشته میشود چیزی جز تطورات و شئوونات وجود حق و ذات احدی او نیست و با این بیان هیچ نوع وجودی اعم از وجود رابط و یا رابطی باقی نمیماند...زیرا وجود رابط داشتن ممکنها برمبنای تشکیک وجود است، نه براساس رصین وحدت شخصی آن13.» «با حضور اطلاقی او غیری باقی نمیماند و آنچه که غیر مینماید چیزی جز حضور و ظهور آن مطلق منبسط نیست14.» آیتالله ابوالقاسم خویی، در خصوص این روایت از خدا نوشته است: «احتمالی دیگر است و آنکه مدعی وحدت وجود معتقد به وحدت وجود و موجود درعین کثرت آنهاست، و وجود و موجود را که همان خدای سبحان است یکی میداند، و میگوید که کثرات ظهورات نور او و شئونات ذات او هستند، و هر کدام از آنها صفتی از صفات خدا و تابشی از نور خداوندند، که اصطلاحاً به آن توحید اخص الخواص میگویند. و این همان تقریری است که صدرالمتألهین ارائه کرده و آن را به اولیا و عرفای بزرگ اهل شهود نسبت داده است... هرچند حقیقت مراد آنان برای ما روشن نیست، اما به هر روی معتقد به حقیقت وجود به این معنای اخیر محکوم به کفر و نجاست نیست15.» همچنین آقای خمینی گفته است: «افسوس که ما بیچارههای گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بستههای زنجیرهای آمال و امانی جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال اینها چیزهایی نمیفهمیم، و اگر صاحب نظری یا صاحب دلی بخواهد پرده از این حجب بردارد، جز حمل بر خطا نکنیم... اگر یکی از این حقایق را از لسان عارف شوریده یا سالک دلسوخته یا حکیم متألهی بشنویم، چون سامعهی ما تاب شنیدن آن را ندارد و حب نفس مانع میشود که به قصور خود حمل کنیم، فوراً او را مورد همهطور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقی قرار میدهیم و از هیچ غیبت و تهمتی نسبت به او فروگذار نمیکنیم16.» پس خدای غیر متشخص یا فراشخصی، امری بیسابقه در میان عارفان و فلاسفه مسلمان نیست. غیراسلامی خواندن این خدا، امروزه فتوای شاذی محسوب خواهد شد. خدای فراشخصی، محصول آیه لیس کمثله شیء است. خدای غیر متشخص حرف نمیزند، اما نگاه موحدانه به عالم و آدم، همهی سخنان را سخنان خدا به شمار خواهد آورد. ابن عربی این سخن ابوسعید خراز را بسیار درست میدانست که خدا جمع ضدین است، و آن را در موارد بسیاری ذکر کرده است. در یکی از موارد مینویسد: خراز(ره) که وجهی از وجوه حق و لسانی از السنه ی او بود و خود خدا از زبان او سخن میگفت، گفت: خدای تعالی جز به جمع کردنش بین اضداد در حکم به اضداد شناخته نمیشود پس هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن17.» معنای سخن گفتن خدا در اینجا به خوبی روشن میگردد، انسان صاحب تجربه سخن خواهد گفت، و موحد سخن او را سخن خدا به شمار میآورد. برای اینکه در نگاه موحد جز خدا موجود دیگری وجود ندارد. ابن عربی در مورد دیگری گفته است: «خدای تعالی میگوید: و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاه و نیز میگوید: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. برای مخلوق، افتقاری به غیرخدا ذکر نکرده و نیز مقدر نفرموده است که غیرخدا پرستیده شود، پس ناچار او عین هر شیء است. یعنی عین هر چیزی است که مورد احتیاج باشد و عین هر چیزی است که پرستیده میشود. همان طور که عین عابد در هر عبادتی است. چنان که فرمود کنت سمعه و بصره... پس در عابد و معبود غیر از هویت او ظاهر نشده است. حکمت، سبب و علت او نیز غیر خودش نیستند. معلول و مسبب وی نیز چیزی جز او نمیباشند. پس او میپرستد و پرستیده میشود19.» از منظر وحدت وجودی ابن عربی که کل هستی غیر از خدا چیزی نیست، آیات انسانوارگی قرآن هم تفسیر روشنی پیدا میکند. هرکس هر کاری کند، کار خداست: «به همین علت [که غیر او وجود ندارد] خدا خود را به آنچه صفات محدثات است و ادلهی عقلی آنها را دربارهی خدا محال میشمرند، موصوف کرده است. بپرهیز از آنکه او را با عقلت تسبیح کنی20.» «هنگامی که شرع آمد، نقیض آن چیزی را آورد که عقول بر آن دلالت میکنند. یعنی صفاتی را که صفات موجودات حادث محسوب میشوند برای خدا ذکر کرد از قبیل: آمدن، نزول، نشستن، شادی، خنده، دست و پا و دیگر صفات. همراه با این صفات، لیس کمثله شیء را نیز آورد21.» «اگر او نبود ما پیدا نمیشدیم و اگر ما نبودیم او به واسطهی نسبتهای کثیر و اسماء مختلف المعانی که به خود نسبت میدهد تکثر پیدا نمیکرد. پس کل امر متوقف بر ما و بر اوست. ما به اوییم و او به ماست22.» پاورقیها: ۱- محسن کدیور، دین و معنویت، رجوع شود به متن کامل سخنرانی وی در حسینیه ارشاد، ۱۲مهر ۱۳۸۶، سایت کدیور. تفکیک سکولاریسم اصیل (تقلیل نقش دین) از سکولاریسم منحرف (جدایی نهاد دین از نهاد دولت) به وسیلهی آقای کدیور، و طرح این مدعا که سکولاریسم در مهد اصلی خود به معنای تقلیل نقش دین بوده است، مدعایی است که شواهدی برای تأیید آن ارائه نمیگردد. نظامهای سکولار، نظامهایی هستند که در آنها نهاد دین از نهاد دولت جداست. موضوعیت نداشتن خدا، اصالت نداشتن وحی و نبی، و جایگاه و مصداق نداشتن معاد را «سکولاریسم اصیل» نامیدن، با شواهد تاریخی تأیید نمیشود. کتابهای مهم طلال اسد، خوزه کوزنوا، چارلز تیلور و... در حوزهی سکولاریسم، نگاه به این موضوع را تا حدود زیادی تغییر داده و بر ادبیات این مسأله پرتو جدیدی افکندهاند. ۲- روح الله خمینی، کتاب الطهاره، ج ۳، صص ۳۲۸- ۳۲۷. ۴- محمد مجتهد شبستری، قرائت نبوی از جهان، مدرسه، شماره ششم، ص ۹۸. ۵- الفتوحات المکیه، ج ۱، ص ۶۹. ۶- الفتوحات المکیه، ج ۱، ص ۶۳۶. ۷- فصوص الحکم، ج ۱، ص ۹۲. ۸- فصوص الحکم، ج ۱، ص ۸۷. ۹- الفتوحات المکیه، ج ۳، ص ۱۶۲. ۱۰- آیهالله جوادی آملی ، رحیق مختوم، شرح حکمت متعالیه، مرکز نشر اسراء، جلد نهم، ص ۴۵۶. ۱۱- پیشین، ص ۴۸۰. ۱۲- پیشین، ص ۴۹۷ –۴۹۶. ۱۳- پیشین، ص ۵۱۸. ۱۴- پیشین، ص ۵۳۶. ۱۵- آیتالله سید ابوالقاسم خویی، کتاب الطهاره، چاپ سوم، قم، دارالهادی، ۱۴۱۰، ج ۲، ص ۸۳. ۱۶- روح الله خمینی، چهل حدیث، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص ۴۵۶ – ۴۵۵. ۱۷- فصوص الحکم، ج ۱، صص ۷۷- ۷۶. ۱۸- الفتوحات المکیه، ج ۴، ص ۲۲۷. ۱۹- الفتوحات المکیه، ج ۴، ص ۱۰۲. ۲۰- الفتوحات المکیه، ج ۲، ص ۴۴. ۲۱- الفتوحات المکیه، ج ۲، ص ۳۱۹. ۲۲- الفتوحات المکیه، ج ۳، ص ۲۷۶. در همین زمینه: • نقد فقیهانهی دگراندیشی دینی • معیارهای اسلام و مسلمانی |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
آنقدر دوستان نوشتند که مهمترین نقد ها مال آقای کدیور است و چرا گنجی به آنها پاسخ نمی گوید؟ که ما فکر کردیم چه مسائل دقیق و مهمی در آن نقدها وجود دارد که هیچ کس قادر به پاسخ گویی به آنها نیست.اما تاکنون پاسخ آقای کدیور به دلیل کلام الله بودن قران را ندیدیم. اگر ایشان پاسخ به این پرسش داده اند، چرا گنجی آنها را ذکر نمی کند؟ اگر به این سوال مهم، که مهم ترین سوال است، پاسخ نگفته اند، پس چرا مدافعان ایشان دائماً از مهم ترین نقدها حرف می زدند؟ آنچه تاکنون از ایشان نقل شده است،نه بحث علمی و محققانه، که روضه خوانی بر بالای منبر است. تا آنجا که همه ما به یاد داریم، معمولا روضه خوانها به منبر رفته و بدون دلیل و برهان، تکلیف همه آدم و عالم را روشن می کنند.من مخالفتی با روضه خوانی ندارم، سهل است مادر من یکی از برگزار کنندگان دائمی مجالس روضه خوانی است. اما باید بین بحث های علمی - روشنفکرانه با روضه خوانی تفاوت وجود داشته باشد.جناب کدیور مثل روضه خوانها به راحتی تمام، تکلیف نامسلمانی سروش وشبستری و ملکیان و گنجی را روشن کرده اند.آقا،اگر روشنفکر دینی و نواندیش دینی هستید، لطف کنیداین نوع کارهای مهم را به روضه خوانها بسپارید. اگر نواندیش نیستید، به همین کار ادامه دهید، اما در آن صورت خود را به روضه خوان تنزل داده اید.شما به همین چهار مقاله اخیر گنجی نگاه کنید که بدون هیچ ادعایی نشان می دهد که مدعیات اش در سنت عرفانی- فلسفی مسلمین،ریشه دارد. برخلاف مدعیان که نه اهل استدلالند،و نه رعایت انصاف و عدالت. آخر آقای عزیز،شماها که سخنان توهین آمیز می گوئید و امثال گنجی را به نامسلمانی متهم می کنید،این چه نامسلمانی است که متکایش نظرات ابن عربی،ملاصدرا، مولوی، غزالی و...است؟ گنجی نشان داده است که از قرائت عارفانه-فیلسوفانه ازاسلام دفاع می کند،نه قرائت بنیادگرایانه-روضه خوانه از اسلام.آیا تکفیرکنندگان بنیادگرا، بین این دو فرقی نمی گذارند؟این چه نوع دفاع از اسلام است که به تکفیر و روضه خوانی منحل می شود؟به نظر من، هرکس مدافع اسلام است، باید در مقابل اسلام بنیادگرایان و تکفیرگران بایستد و نگذارد آنها با تکفیر و روضه خوانی چهره منور اسلام را مخدوش کنند
-- احمد ، Dec 27, 2008اصلا باور نمیکردم که سطح فکری آقای کدیور این چنین باشد. چقدر باید ممنون آقای گنجی باشیم
-- یک دوست ، Dec 27, 2008فکر میکنم دوستانی که به آقای اکبر گنجی خرده میگیرند که چرا جوابی برای ابوالحسن بنیصدر ندارد از گفتههای خودشان پشیمان هستند و بدون شک دارند فکر میکنند که آقای گنجی چه پاسخهائی دارد برای مقالههای بنیصدر آماده میکند.
>این بهترین جمله (و تنها جمله درستی) است که از جناب گنجی شنیدیم.
خدا پدرتان را بیامرزد آقای گنجی که بالاخره به چنین نتیجه ای رسیدید. تبریک می گویم. این همان نقدی است که به سرتا سر نوشته های شما وارد است و شما همواره آنرا بی پاسخ می گذاشتید حالا چه شد که همین نقد را به دیگران می کنید؟ این شما نبودید که امثال شریعتی و طالقانی و بنی صدر را به خاطر اثبات انطباق حقوق بشر و دموکراسی و عقلانیت با متن قران متهم به فرا رفتن از متن می کردید و همواره جهت توجیه درستی درکتان از قران به منابعی چون علامه طباطبایی به عنوان "بزرگترین مفسر" ارجاع می دادید تا بتوانید با به هم بافتن آسمان و ریسمان تناقضات قران را با دموکراسی و حقوق بشر نشان دهید. خوشحال می شویم همین منطق را در مورد نوشته های خودتان بکار برید.
-- سلام ، Dec 27, 2008آقا یا خانم عزیزی که فرموده اید آقای گنجی "بنی صدر و طالقانی و شریعتی را به خاطر اثبات انطباق حقوق بشر و دموکراسی و عقلانیت با متن قرآن متهم به فرا رفتن از متن می کردید"، این ادعای شما کذب محض است. به همین دلیل ساده که تاکنون گنجی در هیچ نوشته ای نامی از آقای بنی صدر نیاورده است، چه رسد به آنکه او را به دلیل دفاع از سازگاری اسلام و دموکراسی و حقوق بشر متهم به فرا رفتن از متن کرده باشد. آخر اگر شما می خواهید در زیر مقالات پر خواننده گنجی از فرصت استفاده کنید تا نام آقای بنی صدر را مطرح کنید، چرا از دروغ استفاده می کنید؟ آیا آقای بنی صدر راضی هستند که به چنین شیوه های غیر اخلاقی نامشان مطرح شود؟ این سخن شما در باره آیت الله طالقانی هم کذب محض است، همین طور علی شریعتی. گنجی تاکنون درباره آیت الله طالقانی مقاله یا نکته ای ننوشته است. اما کذب دیگر سخن شما این است که گنجی کسی را به دلیل دفاع از سازگاری اسلام و دموکراسی و حقوق بشر متهم کرده باشد. گنجی برای دموکراسی و حقوق بشر مبارزه می کند. اگر شما نقدهای گنجی بر علی شریعتی را درست خوانده بودید، در می یافتید که انتقاد گنجی از او به دلیل نفی دموکراسی و حقوق بشر بود، نه دفاع از دموکراسی و حقوق بشر. ممکن است تحلیل گنجی درباره شریعتی نادرست باشد، اتفاقا آقای یوسفی اشکوری و دیگر شریعتی دوستان، به همین جهت از گنجی انتقاد کردند، اگر گنجی گفته بود شریعتی مدافع سازگاری اسلام با دموکراسی و حقوق بشر است، دیگر انتقاد جناب آقای اشکوری و دیگران را به دنبال نداشت.
-- علی ، Dec 28, 2008نکته دیگری در نوشته های گنجی موجود است که شما بدانها هم توجه نکرده اید، گنجی دو موضوع را از یکدیگر تفکیک کرده است: اول- دفاع از روایت هایی که بدنبال سازگار کردن اسلام با دموکراسی و حقوق بشر و آزادی و کثرت گرایی و... اند. دوم- کدام تفسیر از قرآن و سنت نبوی تفسیر معتبر متن است؟ در مساله اول، گنجی به شدت از چنان روایت هایی دفاع می کند. اما در مساله دوم، گنجی بارها و بارها پرسیده است به کدام دلیل تفسیر روشنفکران دینی از اسلام، نسبت به تفسیر امثال طباطبایی و جوادی آملی ،معتبر تر است؟
اما داستان دفاع گنجی از طباطبایی هم شنیدنی است. گنجی نخست سخنان علی شریعتی را نقل کرد که علامه طباطبایی را به اقیانوس علم و اندیشه مقایسه کرد و نوشت که امثال هانری کربن از دریای علم طباطبایی جرعه بر می گرفتند. شریعتی طباطبایی را سقراط جدید خوانده است. همین نظر را مطهری، عطا ءاله مهاجرانی، جوادی آملی،محسن کدیور و بسیاری دیگر در باره طباطبایی مطرح کرده اند . گنجی نوشت با توجه به اینکه تفسیر قرآن طباطبایی از سوی افرادی چون شریعتی، مطهری، مهاجراینی، جوادی آملی، کدیور و دیگران به عنوان بهترین تفسیر قرآن مطرح شده است، در مسائل مخلف بدان ارجاع خواهد کرد. اتفاقا اگر نظر بسیاری در خصوص تفسیر طباطبایی تغییر کرده باشد، این امر مدیون تحقیق های گنجی است که با طرح اندیشه های او نشان داد که مدافعان طباطبایی در واقع از چه اندیشه هایی دفاع کرده اند.
گنجی نیازی ندیده است که نظرات جناب بنی صدر را نقد کند. ما چه می دانیم، شاید او نظرات جناب بنی صدر را قبول داشته باشد؟ اگر جناب بنی صدر نظرات گنجی را قبول نداشته باشند، خودشان می توانند چون دیگران با نقد آرای گنجی، با وی وارد گفت و گو شوند. گمان نمی کنم جناب بنی صدر نیاز به مدافعانی داشته باشد که با دفاع های بد، چهره ایشان را مخدوش می کنند. آقای بنی صدر چهره سیاسی هستند. گنجی هم هیچگاه در هیچ نوشته ای به ایشان بی احترامی نکرده است. گمان من این است که برخی با تکرار دائمی نام آقای بنی صدر در زیر مقالات گنجی به دنبال اهداف دیگری هستند؟ والا ذکر نام ایشان در ایجا کاملا نامربوط است. جناب بنی صدر روزنامه و سایت دارند. گنجی فاقد سایت و وبلاگ و روزنامه است. از این جهت باید او را نقد کرد که همچنان از این ابزار های مدرن استفاده نمی کند. اما این دور از انصاف است که کسانی برای طرح نام بنی صدر دائما نام او را زیر مقاله های گنجی تکرار کنند. به احتمال زیاد، جناب بنی صدر مشهور تر از گنجی است، پس ایشان نیازی بدان ندارند که از این وسیله برای طرح نام شان استفادهشود
قرآن "تفسیر" لازم ندارد. خدایی که بلد نباشد حرف خود را طوری بزند که برای آیندگان دردسر نشود، آخر چه خدایی است؟؟ قرآن ساده و مبین است. چون ما همه قرآن را نخوانده ایم و یا اگر هم خوانده ام به بعضی آیات ساختاری قرآن توجه نکرده ایم، ناچار به تفسیر و تاویل روی آورده ایم. قبلا این مثال را آوردم: دینداران به گوش اسب دست می کشند و می گویید این بال های هواپیمای جت ماست است. منتقدین و از جمله آقای گنجی می گویند چرا بال های هواپیما شل است و فلزی نیست.
قرآن خود با صدای بلند دارد داد می زند من قرآن عربی برای اهالی مکه و حوالی آن آمده ام. دیگر پیامبران هم برای قوم خود و به زبان قوم خودشان برای آن ها پیام آورده اند. اصلا پیامبری نیامده مگر این که به زبان قوم خودش آمده باشد. به این هم بسنده نمی کند؛ تک تک پیامبران را هم اسم می برد که به قوم خود خطاب کرده اند. خب آن هایی که از این قرآن برای کشور گشایی استفاده کرده اند که نمی آیند بگویند این قرآن برای یک جمعیت مشخص بت پرست آمده بوده است. ما هم چون آن ها اینطور گفته اند سالیان سال است به طور موروثی پذیرفته ایم و می خواهیم به خیال خود با اسب مثل هواپیما پرواز بین قاره ای داشته باشیم. این جاست گه گیر می افتیم و به حرافی و تفسیر متوسل می شویم!
البته استدلال بعضی از دوستان مبنی بر این که قرآن حتی برای آن مردم بدوی هم نباید حاوی گزاره های غیرواقعی باشد، درست است. در این رابطه توجه به نکات زیر کمک خواهد کرد:
الف) اگر هنوز برای بسیاری از پدیده ها (مثلا وجود جن) تبیین علمی نداریم نمی توان نتیجه گیری کرد که بشر در آینده قادر به تبیین علمی آن نخواهد بود. مثلا ما که در یک جهان سه بعدی زندگی می کنیم قادر به دیدن موجودات چهار بعدی (در صورت وجود) نخواهیم بود.
ب) از آنجا که مخاطب اصلی قرآن مردمی بیسواد بوده اند، احتمال دارد برخی پدیده ها و مفاهیم برای آن ها زیادی ساده (over simplified) شده باشد. جایی که همان قرآن آن ها را به طور مکرر به آیات یونیورس ارجاع داده است.
ج) امکان خطا در جمع آوری و تدوین قرآن بصورت مکتوب فعلی "در دست ما" وجود دارد. قرآن از کتاب های آسمانی دیگر هم با این عبارت "کتاب های در دست شما" یاد یادکرده است. اگر داستان نحوه جمع آوری قرآن را بخوانیم محال است بپذیریم که در این پروسه اصلا خطایی رخ نداده است. نگارنده بر این باور است که حتی برخی سخنان خود پیامبر ممکن است در اثر اشتباه آیه به حساب آمده باشد. چرا که ادبیات متن شامل دو ادبیات کاملا متفاوت است.
د) اگر آفرینش منسجم و کامل است (که هست)، بشر قادر خواهد بود روز به روز به عدم انسجام های فرضی در آیات خدا نور بیشری بتاباند.
-- آرش ، Dec 28, 2008خلاصه این که پاسخ من در این گونه موارد نهایتا این است:
"فعلا نمیدانیم ولی در آینده ممکن است بدانیم".
آقای گنجی
-- فرشاد ، Dec 28, 2008از پاسخ شما به حرفهای کدیور ممنون هستم. به قول احمد ما فکر می کردیم این جناب کدیور چه نقد مهمی انجام داده که بعضی دوستان مدام می گویند چرا گنجی جواب کدیور را نمی دهد. اما آقای گنجی! کدیور یک چیز را درست می گوید. اگر قرآن وحی نباشد، چرا باید محمد را پیامبر دانست؟ چرا باید مسلمان ماند؟ لطفا این را هم پاسخ دهید.
آقای گنجی
-- حریت ، Dec 28, 2008نقد خوبی نوشته بودید، ولی همه دغدغه من این است که چرا گاهی شما به عنوان کسی که پیرو نظریات روشنفکرانی هستید که مورد طعن انحصارگراها قرار گرفته اند، از اعمالی دفاع می کنید که به شدت مورد نهی همان روشنفکران قرار گرفته اند؟ مثلا همجنسگرایی که شما از آن دفاع می کنید، توسط سروش عملی غیر اخلاقی قلمداد شده و قصد ابراز نظریاتی دارد که بتوان حق انسان را محدود کرد(توسط خود انسان) که در دوران جدید به این بی اخلاقی ها دچار نشوند. در ضمن میان پذیرفتن این که قرآن توسط حضرت محمد نوشته شده، تا قبول همجنسگرایی فاصله بسیار است. من به شما توصیه می کنم در بعضی از نظریات خود تجدید نظر کنید تا هم "حرف شما بهتر شنیده شود" و هم دفاع از نظر شما راحت تر باشد. بعضی از نظریاتی که درست هستند نیز تحت شرایطی نباید مطرح کرد چرا که دستاویزی برای کیهانیان می شوند چه رسد به موضوعی که در درست بودنش نیز جای بسی تردید وجود دارد و شما از کجا می دانید که این نوع اعمال نیز یک فاز گذرا نباشند و چند سال دیگر در همین غرب هم پس زده شوند که نیازی به تطبیق عقاید خود با آن نباشد. البته قبول دارم که شما مقلد سروش و شبستری و .... نیستید و تنها در اثبات حرف خود از نظریات آنان استفاده می کنید ولی توجه داشته باشید که مخالفت آنان با این نوع اعمال دلیل دارد و دلیلش را هم می توانید در نوشته هایشان بخوانید.
بسم الله الرحمن الرحيم
برخي كفار بر سر پيامبر مهربان اسلام خاكستر خالي مي كردند. او صبر ميكرد و دست از هدف مقدس خود بر نمي داشت. برخي نيز به او پيشنهاد بهترين امكانات رفاهي و تفريحي روز را داشتند اما باز هم آن حضرت كوتاه نمي آمد.
نبرد حق و باطل در هميشه تاريخ ادامه داشته و دارد. اكنون نيز عده اي بر سر دلسپردگان آيين رسول الله (ص) خاكستر مي ريزند. عيبي ندارد. اينها نشان مي دهد چه كساني منطق ندارند و به گزاف ادعاي منطق مي كنند.
بنده باز هم دعوت قرآن مجيد را براي بار چندم تكرار مي كنم. مگر شما نمي گوييد كار ساده اي است. اين كار ساده را آزمايش كنيد. يك سوره مانند قرآن بياوريد.
بگذاريد برايتان بگويم. عربي من بد نيست و در سالهاي نخست دانشجويي، بسيار مي شد كه درس استادان را به عربي يادداشت برداري مي كردم زيرا با كلمات كمتر مفاهيم بيشتري را پذيراست. توان نويسندگي بنده هم بد نيست. در عين حال، هر بار كه تلاش كرده ام سوره اي مشابه قرآن بسازم، مغزم قفل كرده است.
چنين چيزي نه حكايت من تنهاست. در طول تاريخ 14 قرن اخير دانشمندان بزرگي يافت شده اند كه يا خود عرب بوده اند و يا اين كه عربي را به خوبي مي دانستند اما آنان هم اظهار عجز كرده اند.
گفتني است برخي هم اظهار فضل كرده اند و با جابجايي دو كلمه در ترجمه يك آيه اعلام كرده اند اين كه كاري ندارد. به اينان بايد گفت كمترين سطح چالش طلبي قرآن مجيد، سوره است و در عين حال همان دستكاري مختصر هم مشكلات متعددي ايجاد كرده بود كه در نگاهي عميق، اصل آيه خيلي بهتر بود.
نكته اي هم در باره منطق بگويم. به عقيده بنده، بهترين منطق آن است كه با فطرت سالم بشر سازگار باشد. منطقي كه بخواهد از حقوق همجنس بازان دفاع كند، كشتار مردم مسلمان غزه را توجيه كند، نخبگان جامعه را انسانهايي كم عقل بنماياند منطق نيست. دست كم در ساختار گزاره هاي آن ايراد مبنايي وجود دارد.
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم .
خادم كوچك قرآن بزرگ لطف علي لطيفي 8 دي 1387
-- لطف علي لطيفي ، Dec 28, 2008و اما مثال سرگردانی و "عبور از متن" استاد دکتر کدیور:
"فرض کنید معنویت و عدالت و عقلانیت و امثالهم، غایات عالی ادیان باشد. این غایات متعالی دیگر اسلامی و مسیحی و یهودی و زرتشتی ندارد. این امور دیگر اسم خاصی بنام اسلام ندارند. نتیجهی آن همان معنویتگرایی متعالی است، به این معنا که میخواهیم به سمت یک امر متعالی و غایات غیرمادی برویم."
استاد گرامی شما که متن را خوب خوانده اید و در حال بازخوانی آن هم هستید؛ می خواهید چند آیه از قرآن برای شما لیست کنم که پیروان دیگر پیامبران را هم "مسلمان" نامیده است؟؟ پس چرا می گویید: "این امور دیگر اسم خاصی بنام اسلام ندارند."
-- آرش ، Dec 28, 2008من نمی دانم چرا آن هایی که می خواهند به سنت بچسبند، سنت را سنت های جاهلی مردم مکه و حوالی آن می دانند. سنت هایی که در شریعت محمد (ص)- به منظور رسیدن به اهداف عالی تر- با آن ها مخالفتی نشد. ما ایرانیان که خود سنت های برتری داریم.
بد نیست این داستان را اینجا یادآوری کنم: سه چهار سال قبل که چکیده پژوهش خود روی قرآن را برای نقد اندیشمندان دینی منتشر کردم، آن را به دکتر نصر هم ایمیل کردم و خواهش کردم یک ریویو (review) اکادمیک کنند- که در محیط دانشگاهی یک روال عادی است. ایشان در پاسخ گفتند که مریض هستند و عذر خواهی کردند. اینجاست که با توجه به "سنت" تمارض در علما وقتی اوضاع رامساعد نظرات خود نمی بینند- دستگیرم شد که نباید زیاد پرت باشم. چون با خود متن به نتایجی رسیده بودم که تا حالا کسی جرئت طرح آن را نداشت.
افرین بر تو گنجی-
-- parsa ، Dec 28, 2008the truth set you free.
-- بدون نام ، Dec 28, 2008چنانچه تعصبات نا به جا را ادامه دهيم و بخواهيم همه ابهامات را توجيه كنيم، بالاخره به جايي مي رسيم كه امكان توجيه به هيچوحه وجود نخواهد داشت. آنگاه چه بسااساس موضوع و زيربناي اعتقاداتمان از بين خواهد رفت.
-- s_ahmad ، Dec 29, 2008بياييم حكميت عقل و منطق را در كليه مباحث بپذيريم.
جناب لطيفي
-- s_ahmad ، Dec 29, 2008شما كه داراي معلومات ژرف به ويژه در ادبيات عرب، مي باشيد به صورت مدلل بفرماييد چرا دعوت قران براي اوردن سوره مشابه به صور مختلف امده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
-- لطف علي لطيفي ، Dec 29, 2008در پاسخ به جناب احمد كه پرسيده بود: همه قرآن يا ده سوره يا يك سوره؟ تفسير نمونه در جلد 9 ص 43-45 خود چنين مى نويسد:
همانگونه كه مىدانيم قرآن مجيد در يك جا مخالفان را دعوت به آوردن مثل قرآن كرده است (سوره اسراء- 88) و در جاى ديگر به آوردن ده سوره همانند قرآن (مانند آيات مورد بحث) و در مورد ديگر به آوردن يك سوره مثل سورههاى قرآن (بقره- 23). به همين دليل در ميان گروهى از مفسران بحث شده كه اين تفاوت در تحدى و دعوت به مبارزه براى چيست؟ چرا يك جا همه قرآن و جاى ديگر 10 سوره و جاى ديگر يك سوره؟
در پاسخ اين سؤال طرق مختلفى پيمودهاند:
الف- بعضى معتقدند اين تفاوت از قبيل تنزل از مرحله بالاتر به مرحله پائينتر است درست مثل اينكه كسى به ديگرى ميگويد: اگر تو هم مثل من در فن نويسندگى و شعر مهارت دارى كتاب و ديوانى همچون كتاب و ديوان من بنويس بعد تنزل مىكند و مىگويد يك فصل مانند آن را و يا حتى يك صفحه مثل آن ارائه بده! ولى اين پاسخ در صورتى صحيح است كه سورههاى" اسراء" و" هود" و" يونس" و بقره به همين ترتيب نازل شده باشد، البته آن با ترتيبى كه در كتاب" تاريخ القرآن" از" فهرست ابن نديم" نقل شده سازگار است: چرا كه او مىگويد: سوره اسراء سوره 48 و هود 49 و يونس 51 و بقره نودمين سوره است كه بر پيامبر نازل شده.
اما متاسفانه اين سخن با ترتيب معروفى كه براى سورههاى فوق در تفاسير اسلامى آمده است سازگار نمىباشد.
ب- بعضى گفتهاند گرچه ترتيب نزول سورههاى فوق منطبق بر تنزل از مرحله بالا به مرحله پائين نيست، ولى مىدانيم كه همه آيات يك سوره با هم نازل نمىشده چه بسا آياتى كه مدتى بعد نازل مىشد به دستور پيامبر ص به خاطر تناسبهايى كه داشت در سوره قبل قرار داده مىشد. در محل كلام ما نيز ممكن است چنين باشد، و از اين رو تاريخ سورههاى فوق منافاتى با تنزل از مرحله بالاتر به پائينتر ندارد.
ج- احتمال ديگرى كه براى حل اين مشكل وجود دارد اين است كه اصولا واژه" قرآن" واژهاى است كه به" تمام" و" بعض" قرآن هر دو اطلاق مىشود، مثلا در آيه اول سوره جن مىخوانيم" إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً":" ما قرآن عجيبى شنيديم" پيدا است كه آنها قسمتى از قرآن را شنيده بودند.
اصولا" قرآن" از ماده قرائت است، و مىدانيم قرائت و تلاوت، هم بر كل قرآن صادق است و هم بر جزء آن، بنا بر اين تحدى بمثل قرآن مفهومش تمام قرآن نيست و با ده سوره و حتى يك سوره نيز سازگار مىباشد.
از سوى ديگر" سوره" نيز در اصل به معنى مجموعه و محدوده است، و بر مجموعهاى از آيات نيز تطبيق مىكند هر چند يك سوره كامل به اصطلاح معمولى نبوده باشد.
و به تعبير ديگر سوره در دو معنى استعمال مىشود يكى به معنى مجموع آياتى كه هدف معينى را تعقيب مىكند و ديگر يك سوره كامل كه با بسم اللَّه شروع و پيش از بسم اللَّه سوره بعد پايان مىپذيرد.
شاهد اين سخن آيه 86 سوره توبه است آنجا كه مىفرمايد:" وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ ..." (هنگامى كه سورهاى نازل مىشود كه ايمان به خدا بياوريد و با پيامبرش جهاد كنيد ...) روشن است كه منظور از سوره در اينجا همان آياتى است كه هدف فوق (يعنى ايمان به خدا و جهاد) را تعقيب مىكند هر چند قسمتى از يك سوره كامل باشد.
" راغب" نيز در كتاب" مفردات" در تفسير آيه اول سوره نور" سُورَةٌ أَنْزَلْناها ..." مىگويد:" اى جملة من الاحكام و الحكم ..." همانگونه كه ملاحظه مىكنيم سوره را به معنى مجموعهاى از احكام تفسير كرده است.
بنا بر اين فرق چندانى ميان" قرآن" و" سوره" و" ده سوره" از نظر مفهوم لغت باقى نمىماند يعنى همه اينها به مجموعهاى از آيات قرآن اطلاق مىگردد نتيجه اينكه تحدى قرآن به يك كلمه و يك جمله نيست كه كسى ادعا كند منمىتوانم مثل آيه" وَ الضُّحى" و آيه" مُدْهامَّتانِ" و يا جملههاى سادهاى از قرآن را بياورم، بلكه تحدى در همه جا به مجموعهاى از آيات است كه هدف مهمى را تعقيب مىكند. (دقت كنيد).
در ضمن بنده نوشته بودم عربى ام بد نيست، ادعا نكرده بودم داراى اطلاعات عميق در ادبيات عرب هستم.
سرباز قرآن مجيد ،
یکی ازدلائل الهی بودن قرآن را این می دانند که هیچکس دیگر نمی تواند مثل آن جملات را با آن زیبایی و فصاحت بیاورد. خوب معلوم است که اگر قرار باشد جملات دیگری بهمان زیبایی و فصاحت و معنا باشد جز خود آن جمله نمی شود ، و باید رونوشت شده باشد. اصلا می شود در بین میلیونها کتابی که تا حال نوشته شده است دو تا پیدا کنیم که توسط دو نویسنده ی مختلف نوشته شده باشد و کاملا مثل هم باشند؟ خود ما هم اگر در حال تفکر باشیم گاهی چیزهایی به ذهنمان می رسد که اگر بلافاصله آنرا یادداشت نکنیم و زمان از آن بگذرد دیگر نمی توانیم عین آنرا بخاطر بیاوریم و با همان حالت بنویسیم. بدیهی است کسانی هستند که واقعا در نوشتن و استفاده ی درست و بموقع از کلمات موجود در زبانها مهارت فوق العاده دارند و حتی در صحبت کردن آنها انسان تعجب می کند چگونه چنین زیبا می گویند. تازه اگر کسی در زمان ظهور اسلام نبوده که بتواند عین آن جملات و یا بهتر از آنها را بیاورد کجا معلوم در آینده حتی پس از هزاران سال هم کسی پیدا نشود که بهتر از آنرا بیاورد؟
-- بدون نام ، Dec 29, 2008با سلام ایا جملات روشن و صریحی که در خود متن به صورت دستوری دیکته شده اند و در بیشتر موارد به شکل دستوراتی که عدول از انها ثمره ای جز اتش دوزخ و عدم رستگاری ندارد حاکی از وجود مقولاتی چون اصول عقاید فروع دین واخلاق در متن مقدس نیستند!به نظر میرسد گنجی عزیز برای رهایی از تناقضات اشکار دنیای مدرن با دین کهن نا چار تمامی این مقولات را به کناری مینهند و تنها نام دینداری را در جهت حفظ ارامش خویش یدک میکشند البته و صد البته این موضوع اگر صحت داشته باشد از ارزش تلاش ایشان در جهت حقیقت یابی نمیکاهد.
-- بدون نام ، Dec 30, 2008سوال زير در رابطه با همين بحث مطرح است (البته با توجه به كتب شيعه و سني و مستشرقين):
-- s_ahmad ، Dec 30, 2008- دعوي مدعيان پيامبري و ادعاهاي انان كه حداقل 3 تن از انها در زمان پيامبر به دست مسلمانان كشته شدند چه بود و ايا ربطي به دعوت قران براي اوردن سوره يا سور يا قران داشته است؟