تاریخ انتشار: ۳ دی ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
نگاهی به نقدهای محسن کدیور از نمادهای روشنفکری دینی (۲)

معیارهای اسلام و مسلمانی

اکبر گنجی

۱- تعیین معیار اسلامی بودن یا اسلامی نبودن اندیشه‌ها

مصاحبه به دنبال آن است تا معیاری برای تمیز و تفکیک اندیشه‌های اسلامی از اندیشه‌های غیردینی و ضد دینی ارائه کند.

گفته می‌شود:
«مهم‌ترین ضابطه‌ی دینی بودن این است که در درجه‌ی اول سندی از قرآن ارایه بدهیم و در درجه‌ی دوم، از سنت معتبر پیامبر دلیل بیاوریم. لذا سند دینی بودن یا اسلامی بودن برای ما این است که قرآنی یا نبوی باشد...

اگر مطلبی بخواهد به اسلام نسبت داده شود، یعنی گفته شود اسلامی‌ست، چنانچه شاهدی در این دو منبع اصيل نداشته باشد، سخنی بی‌پایه است... مهم است که در قرآن چیزی معارض با آن وجود نداشته باشد، یعنی قرآن آن را رد نکند و این نشان دهنده‌ی میزان اهمیت قرآن برای ما است.

خلاصه مطلب این است که برای اسلامی بودن یک مطلب یا باید قرآن آن را تایید کند، یا حداقل تعارضی با آن نداشته باشد و یا اینکه از جانب پیامبر خدا مطلب تایید بشود.

به این بیان می‌توانیم بگوییم که قرآن قطعی‌ترین جزء ثوابت دینی است...

نتیجه سخن‌ام اینکه دینی بودن و اسلامی بودن یک امر، منوط به تایید شدن از جانب قرآن کریم یا تایید شدن از جانب سنت معتبر پیامبر است به شرطی که در تعارض با قرآن نباشد.»

بنابر معیار ارائه شده ، قرآن کلام الله است. بنابراین کسانی که می‌گویند قرآن سخن پیامبر گرامی اسلام است، نظرشان غیراسلامی و «بی‌پایه» است. از این رو، باتوجه به اینکه سروش، شبستری و ملکیان قرآن را سخن پیامبر گرامی اسلام تلقی می‌کنند، درواقع نظری غیراسلامی و بی‌پایه را ترویج می‌کنند.

خدا، نبوت و معاد، سه باور محوری مسلمان‌ها است. برای نشان دادن صدق معیار تمیز، چاره‌ای جز آن وجود ندارد که این معیار را درخصوص اصلی‌ترین باورهای مسلمین به کار اندازیم تا نتایج و پیامدهای آن روشن شود.

۱-۱- خدای قرآن

خدای قرآن، «خدای متشخص انسان‌وار اعتبار ساز سلطانی و جسمانی» است. ده‌ها آیه در قرآن و سنت معتبر پیامبر گرامی اسلام، خدا را مجسم معرفی می‌کنند. از این رو، غیرجسمانی تلقی کردن خدا، رایی مخالف قرآن و سنت معتبر نبوی است. خدای قرآن، جنگ‌جو است و کشتن مخالفان پیامبر را به خود نسبت می‌دهد:

فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی:
پس شما آنان را نکشته‌اید بلکه خداوند کشته است، و چون تیرانداختی، به حقیقت تو نبودی که تیر می‌انداختی بلکه خداوند بود که می‌انداخت (انفال، ۱۷).

مولوی هم در این خصوص گفته است:

ما رمیت اذ رمیت گفت حق
کار حق بر کارها دارد سبق


(مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۳۰۷)

تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت
گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت

گر بپرانیم تیر آن نه زماست
ما کمان و تیراندازش خداست


(مثنوی، دفتر اول، ابیات ۶۱۹- ۶۱۸)

آدمیان با او بیعت می‌کنند و دست‌اش بالای همه‌ی دست هاست:

یدالله فوق ایدیهم (فتح: ۱۰).
خدای قرآن از انسان‌ها وام می‌گیرد و به آنها ربا می‌دهد:

من ذالذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافاً کثیره:
کیست آن که به میل خود به خدا وام دهد تا خدا آن را چند برابر باز پس دهد (بقره، ۲۴۵).

خدای قرآن مانند آدمیان شعار سر می‌دهد:

قتل الانسان ما اکفره:
مرگ بر انسان، چه ناسپاس است (عبس، ۱۷).

خدای قرآن گمراه کننده‌ی آدمیان است:

ومن یظلل الله فماله من هاد:
آن کسی که خدا گمراه کند هیچ راهنمایی ندارد (رعد، ۳۳).

یضل الله من یشاء:
خدا هر که را بخواهد گمراه می‌کند (مدثر،۳۱).

خدای قرآن راه می‌رود (فرقان، ۲۳).

خداوند و ملائکه صف در صف به حشر می‌آیند:

و جاء ربک صفاً صفا ( فجر، ۲۲).

خدای قرآن، مانند انسان‌ها، احساساتی است و سریع به کسانی که داوری نادرست درباره‌اش می‌کنند، واکنش نشان می‌دهد. خدایی که خالق تمام هستی و میلیاردها انسان است، مسأله‌ی مهم‌اش این است که چرا تعداد بسیار اندکی از مردم شبه جزیره‌ی عربستان قرن هفتم میلادی برای او فرزند قائلند؟

و از این مهم‌تر، چرا خوب‌هایش (پسران) را برای خود برمی‌گزینند و غیرخوب‌هایش (زنان) را فرزند خدا معرفی می‌کنند؟

خدای قرآن ناخشنودی خود را از چنین تقسیم غیرعادلانه‌ای ابراز می‌دارد:

الکم الذکرو له الانثی . تلک اذا قسمه ضیری:
آیا شما را پسر باشد و او را دختر؟ این تقسیمی است خلاف عدالت (نجم، ۲۲- ۲۱).

خدای قرآن بسیار ناراحت است که زنان سرگرم آرایش و ناتوان در گفت‌وگو را فرزند او قلمداد می‌کنند.

او می‌گوید:
ام اتخذ مما یخلق بنات و اصفاکم بالبنین. و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمان مثلاً ظل وجهه مسوداً و هو کظیم. او من ینشوا فی الحلیه و هو فی الخصام غیر مبین. و جعلوا الملئکه الذین هم عبد الرحمن انثاً اشهدوا خلقهم ستکتب شهدتهم و یسئلون:

آیا از آنچه آفریده است برای خود دختران را برگزیده است و شما را به داشتن پسران، برگزیده است؟ و چون هر یک از آنان را به آنچه برای خداوند مثل می‌زند [دختر] خبر دهند، چهره‌اش سیاه شود و اندوه خود را فرو خورد. آیا کسی که در زر و زیور پرورش یافته است [دختر] که در جدل هم ناتوان است [شایسته‌ی نسبت دادن به خداوند است؟] و مدعی شدند که فرشتگان که خود بندگان خداوند رحمان‌اند، مادینه هستند. آیا آفرینش آنان را شاهد بوده‌اند؟ که [در این صورت] زودا که شهادت ایشان نوشته شود، و بازخواست شوند (زخرف، ۱۹- ۱۶).

افا صفاکم ربکم بالبنین واتخذ من الملئکه اناثاً انکم لتقولون قولاً عظیما:
آیا پروردگارت شما را به داشتن پسران برگزیده، و خود از میان فرشتگان، دخترانی برای خود پذیرفته است؟ شما سخنی بس بزرگ [و ناروا] می‌گویید (اسرا، ۴۰).

فاستفتهم الربک البنات و لهم البنون. ام خلقنا الملئکه اناثا و هم شاهدون. الا انهم من افکهم لیقولون.ولد الله و انهم لکاذبون. اصطفی البنات علی البنین. ما لکم کیف تحکمون. افلا تذکرون. ام لکم سلطان مبین. فاتوا بکتابکم ان کنتم صادقین:

از ایشان بپرس: آیا دختران از آن پروردگار تو باشند و پسران از آن ایشان؟ آیا وقتی که ما ملائکه را زن می‌آفریدیم آنها می‌دیدند؟ آگاه باش که از دروغ‌گویی‌شان است که می‌گویند: خدا صاحب فرزند است. دروغ می‌گویند. آیا خدا دختران را بر پسران برتری داده؟ شما را چه می‌شود؟ چگونه قضاوت می‌کنید؟ آیا نمی‌اندیشید؟ یا بر ادعای خود دلیل روشنی دارید؟ اگر راست می‌گویید کتاب‌تان را بیاورید (صافات، ۱۵۷- ۱۴۹).

ام له البنات و لکم البنون:
آیا خداوند را دختران است و شما را پسران (طور، ۳۹).

خدای قرآن مردسالار است. زنان را دارای مکر عظیم به شمار می‌آورد (یوسف، ۲۸). مردها بر زنان برتری دارند (نسأ و بقره، ۲۲۸).

خدای جسمانی قرآن را می‌توان رویت کرد. امام فخر رازی در تفسیر کبیر در تفسیر آیه لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر (انعام، ۱۰۳) به طور مبسوط نظرات مفسرانی که رویت خداوند را محال می‌دانند، طرح و نقد کرده و در پایان دلایلی آورده، که رویت خداوند امکان پذیر است1.

اگر به آیه‌ی شریفه لیس کمثله شی استناد شود و آیات معارض با این آیه تأویل شود، در آن صورت دیگر «خدای متشخص انسان‌وار اعتبار ساز» واجد معنا نخواهد بود.

خدای فیلسوفان مسلمان و برهان صدیقین، خدای غیرمتشخص است. سخن گفتن و حرف زدن عملی انسانی است، خدایی که مثل انسان‌ها نیست، حرف هم نخواهد زد، برای اینکه حرف زدن عملی انسانی است.

۲-۱- معاد قرآن

قرآن، طی آیات مختلف، به صراحت تمام از زنده کردن مجدد همین بدن مادی فعلی در آخرت سخن گفته است. وقتی اعراب از پیامبر گرامی اسلام می‌پرسیدند: آیا پس از اینکه ما مردیم و استخوان‌های‌مان پوسید و خاک شد، دوباره همین استخوان‌ها زنده خواهند شد؟ پاسخ پیامبر مثبت بود.

اگر قرآن نظر دیگری داشت می‌توانست به آنها بگوید شما مسأله را درست نفهمیده‌اید، در آخرت این بدن مادی شما زنده نمی‌شود، بلکه همان‌طور که ملاصدرا گفته است، معاد جسمانی است، نه مادی.

آیات زیر برخی از شواهد مدعای ما است:

قال من یحی العظم و هی رمیم. قل یحییها الذی انشاها اول مره و هو بکل خلق علیم:
گوید چه کسی استخون‌ها را- درحالی که پوسیده‌اند- از نو زنده می‌گرداند؟ بگو همان کسی که نخستین بار آن را پدید آورده است، زنده‌اش می‌گرداند، او به هر آفرینشی دانا [ و توانا] است (یس، ۷۹- ۷۸).

آقای طباطبایی در تفسیر این آیات می‌نویسد:
«خدای تعالی نه چیزی را فراموش می‌کند و نه به چیزی جاهل است، وقتی او آفریننده این استخوان‌ها در آغاز و در نوبت اول بود و در مدتی هم که این استخوان حیات داشت نسبت به هیچ حالی از احوال آن، جاهل نبود، و بعد از مردنش هم جاهل به آن نبود، دیگر چه اشکالی دارد که دوباره آن را زنده کند؟ با اینکه قدرت خدا نسبت به احیای این «عظام» ثابت است، و جهل و نسیانی هم در ساحت او راه ندارد2

اء ذا متنا و کنا ترابا و عظما اء نا لمبعوثون. اوء اباونا الاولون. قل نعم و انتم داخرون. فانما هی زجره وحده فاذا هم ینظرون:
[گویند] چون مردیم و خاک و استخوان‌ها [ی پوسیده] شدیم، آیا ما از نو برانگیخته [و زنده] خواهیم شد؟ و همچنین پدران نخستین ما؟ بگو آری، و شما خوار و زبون باشید (صافات، ۱۹- ۱۶).

آیا چون مردیم و خاک و استخوان‌ها [ی پوسیده] شدیم، آیا ما جزا خواهیم یافت (صافات، ۵۳).

آیا چون مردیم و خاک شدیم [از نو زنده شویم]، این بازگشتی بعید است (ق، ۳).

آیا انسان چنین می‌پندارد که هرگز استخوان‌های [پوسیده و پراکنده] او را گرد نمی‌آوریم؟ حق این است که تواناییم بر این که سر انگشت‌های او را فراهم آوریم (قیامت، ۴-۳).

گویند آیا ما به حالت نخستین [زندگی] بازگردانده شویم، آنگاه که استخوان‌هایی پوسیده شدیم (نازعات، ۱۱- ۱۰].

و گفتند آیا چون استخوان‌های [پوسیده و] خرد و خاک شدیم، در هیأت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم شد (اسرأ، ۴۹).

و گفتند آیا چون استخوان‌های [پوسیده و] خرد و خاک شدیم در هیأت آفرینشی تازه برانگیخته خواهیم شد (اسرأ، ۹۸).

آیا به شما وعده می‌دهد که چون مردید و خاک و استخوان [پوسیده] شدید، از نو برانگیخته می‌شوید، بعید است آنچه به شما وعده داده‌اند (مومنون، ۳۶- ۳۵).

گویند آیا چون مردیم، و خاک و استخوان [پوسیده] شدیم، از نو برانگیخته می‌شویم (مومنون، ۸۲).

و می‌گفتند آیا چون مردیم و خاک و استخوان‌ها [ی پوسیده] شدیم، آیا برانگیخته خواهیم شد (واقعه، ۴۷).

تصاویر قرآنی زندگی پس از مرگ (بهشت و جهنم)، قابل دفاع عقلانی نیست.

هیزم جهنم سنگ و آدمی است (بقره، ۲۴). لهیب آتش جهنم، پوست بشره و چهره را جدا می‌کند (مدثر، ۲۹). هرگاه پوست آنان پخته و فرسوده شود، پوست دیگری به جای آن ایجاد می‌شود تا جهنمیان عذاب کامل بکشند (نساء، ۵۶). طعام گناه‌کاران در جهنم زقوم است که درختی است از اعماق جهنم می‌روید و میوه‌اش گویی مانند کله‌های شیاطین است. دوزخیان از زور گرسنگی، از آن که به غایت تلخ و گلوگیر است می‌خورند و شکم‌های‌شان را می‌انبارند و بالای آن، آب جوش می‌خورند (دخان، ۴۵ – صافات، ۶۲ – مزمل، ۱۳). جامه‌ی آتش را بر بالای کافران بریده‌اند، و بر سر آنان آب جوش ریخته می‌شود، که با آن درون‌شان گداخته می‌شود و پوست‌شان می‌سوزد و برای آنان گرزهای آهنین در کار است (حج، ۲۱- ۱۹).

ده‌ها آیه مشابه این آیات در قرآن وجود دارد.

فیلسوفانی چون ملاصدرا که نمی‌توانستند عقلاً این مدعیات را بپذیرند، مدلی ارائه کرده که برمبنای آن حیات پس از مرگ، تجسم اعمال است، نه چیزی دیگر. حیات اخروی هم با بدن مادی دنیوی نخواهد بود.

صدرا می‌نویسد:
«و از آراء سخیفه این اعتقاد اکثر مردم است که گمان می‌کنند اجسام اهل بهشت اجسام لحمی و اجساد طبیعی است، مثل اجساد اهل دنیا و مرکب از اخلاط اربعه و پذیرای احوال گوناگون و تغییرات مختلف و دستخوش آفات3

در جای دیگری می‌نویسد:
«بی‌شبهه بهشت و نعیم آن از محسوسات است، با این تفاوت که طبیعی و مادی نیست. همچنان‌که آنچه انسان در عالم خواب می‌بیند بلاشبهه محسوس است، ولی غیرطبیعی است و خواب جزیی از اجزاء نبوت است و نشأه آن مانند نشأه آخرت است4

مفسران صدرایی، چون طباطبایی و مطهری، هم همین راه را رفته‌اند. مرتضی مطهری می‌نویسد:
«مجازات آخرت، تجسم یافتن عمل است. نعیم و عذاب آنجا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود تجسم و تمثل پیدا می‌کند5

نظریه صدرا با صدها آیه قرآن و سنت نبوی تعارض دارد.

۳-۱- قلب مهبط وحی

قرآن و سنت معتبر نبوی، قلب را محل ادراک به شمار می‌آورند:

لهم قلوب لایفقهون بها:
قلب‌هایی دارند که با آن درنمی‌یابند (اعراف، ۱۷۹).

طبع علی قلوبهم فهم لایفقهون بها:
بر قلب‌های‌شان مهر نهاد شده است، از این روی درنمی‌یابند (توبه، ۸۷).

افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او ءاذان یسمعون بها فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور:

آیا در زمین گردش نکرده‌اند تا قلب‌هایی داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوش‌هایی که با آن بشنوند، آری [فقط] دیدگان نیست که نابینا می‌شود، بلکه قلب‌هایی در سینه‌ها هست که نابینا می‌گردد (حج، ۴۶).

ناتوان شدن در فهم، در زبان قرآن مترادف با حجاب روی قلب است. وجعلنا علی قلوبهم اکنه (اسراء، ۴۶). ومنهم من یستمع الیک وجعلنا علی قلوبهم (انعام، ۲۵). قلوبنا غلف (بقره، ۸۸). وقولهم قلوبنا غلف (نساء، ۱۵۵). افلا یتدبرون القرءان ام علی قلوب اقفالها:

آیا در قرآن تأمل نمی‌کنند، یا بر قلب‌ها قفل افتاده است (محمد، ۲۴). در قرآن، قلب کسی را فشردن به معنای مانع شناخت شدن به کار رفته است: وشدد علی قلوبهم: قلب آنها را [سخت] بفشار(یونس، ۸۸).

قرآن، قلب پیامبر گرامی اسلام را مهبط وحی معرفی می‌کند:

نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین:
که روح الامین [جبرییل] آن را بر قلب تو فرود آورده است تا از هشدار دهندگان باشی (شعراء، ۱۹۳- ۱۹۲).

قل من کان عدواً لجبرییل فانه نزله علی قلبک باذن الله:
بگو هر کس دشمن جبرییل باشد [بداند] که جبرییل آن را به دستور الهی بر قلب تو نازل کرده است (بقره، ۹۷).

فاوحی الی عبده ما اوحی. ماکذب الفواد مارای. افتمرونه علی ما یری:
آنگاه به بنده او آنچه باید وحی کند، وحی کرد. قلب او در آنچه دید ناراستی نکرد. آیا شما با او درباره آنچه دیده است، مجادله می‌کنید (نجم، ۱۲- ۹).

همه چیز به قلب پیامبر گرامی اسلام باز می‌گردد:

ام یقولون افتری علی الله کذبا فان یشا الله یختم علی قلبک:
یا می‌گویند [پیامبر] بر خداوند دروغ بسته است، بدانید اگر خداوند بخواهد بر قلب تو مهر می‌گذارد (شوری، ۲۴).

فبما رحمه من الله لنت لهم ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک:
به لطف رحمت الهی با آنان نرم‌خویی کردی، و اگر درشت‌خوی سخت قلب بودی بی‌شک از پیرامون تو پراکنده می‌شدند (آل عمران، ۱۵۹).

مفسران بزرگ اسلام در طول تاریخ هم همین قلب صنوبری را مهبط وحی معرفی کرده‌اند. اگر کسی مدعی شود که مراد از قلب همان نفس یا روح فلاسفه است، اما به دلیل سطح پایین فکر مردم عصر نزول، به لسان قوم سخن گفته شده است، این مدعا کاذب است.

برای اینکه در قرآن ده‌ها آیه درباره‌ی نفس و روح وجود دارد. پس مشکلی از جهت قابل وجود نداشته است. اگر هیچ‌کس نمی‌دانست نفس و روح چیست، پس آیات متضمن نفس و روح برای چه کسانی نازل شده است؟

نکته‌ی جالب توجه در قرآن این است که مردم آن دوره از پیامبر گرامی اسلام درباره‌ی روح سوال می‌کردند.

قرآن می‌فرماید:
و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا:

و از تو درباره‌ی روح می‌پرسند، بگو روح از [عالم] امر است، و شما را از علم جز اندکی نداده‌اند (اسراء، ۸۵).

و در خصوص نفس:
الله یتوفی الانفس حین موتها والتی لم تمت فی منامها فیمسک التی قضی علیها الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی:

خداوند نفس‌ها را به هنگام مرگ آنها، و نیز آن را که نمرده است در خوابش، می‌گیرد، سپس آن را که مرگش را رقم زده است، نگاه می‌دارد، و دیگری را تا زمانی معین گسیل می‌دارد (زمر، ۴۲).

پرسش این است: با آیاتی که قلب پیامبر را مهبط وحی معرفی می‌کنند، چه باید کرد؟

در دوران اخیر، کسانی چون سید محمد بهشتی، همین رأی قرآنی را پذیرفته و مدعی شده‌اند که قلب صنوبری محل ادراک است. حتی طباطبایی هم در مواضعی از المیزان از همین رأی دفاع کرده است.

بنا بر معیار ارائه شده از سوی آقای کدیور، چاره‌ای جز پذیرش این امر وجود ندارد. برای اینکه هر سخن دیگری معارض قرآن و سنت معتبر است. تمامی روایاتی که پیامبر گرامی اسلام از مبعوث شدن، معراج جسمانی و ملاقات با خدا داده‌اند، قلب ایشان همه کاره است.

هرگونه مد لی از وحی، اگر بخواهد مطابق با قرآن و سنت معتبر نبوی باشد، چاره‌ای ندارد جز اینکه، قلب صنوبری پیامبر و مشاهده جبرییل را به دو عنصر کلیدی آن مدل تبدیل سازد.

قرآن می‌فرماید:
قل نزله روح القدوس من ربک:

بگو- قرآن را روح القدس از سوی پروردگارت نازل کرده است (نحل، ۱۰۲).

قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله علی قلبک باذن الله:
بگو هرکس دشمن جبرییل باشد [بداند] که جبرییل آن [قرآن] را به دستور الهی بر قلب تو نازل کرده است (بقره، ۹۷).

در سوره نجم ملاقات پیامبر با جبرییل بازگو شده است:

ماینطق عن الهوی. ان هو الا وحی یوحی. علمه شدید القوی. ذو مره فاستوی. و هو بالافق الاعلی. ثم دنا فتدلی. فکان قاب قوسین اوادنی.فاوحی الی عبده ما اوحی. ماکذب الفواد مارای. افتمرونه علی ما یری.و لقد رءاه نزله اخری. عند سدره المنتهی. عندها جنه الماوی. اذیغشی السدره ما یغشی. ما زاغ البصر و ما طغی:

از سر هوای نفس سخن نمی‌گوید. آن جز وحی‌ای نیست که به او فرستاده می‌شود. [جبرییل] نیرومند او را آموخته است. برومند است و سپس [در برابر او] ایستاد. و او در افق بالا بود. سپس نزدیک شد و فرود آمد. تا که [فاصله آنها به قدر] دو کمان شد یا کمتر. آنگاه به بنده او آنچه باید وحی کند، وحی کرد. قلب او در آنچه دید ناراستی نکرد. آیا شما با او درباره‌ی آنچه دیده است، مجادله می‌کنید؟ و به راستی که بار دیگر هم او [جبرییل] را دید. در نزدیکی سدره المنتهی. که جنةالماوی هم نزدیک آن است. آنگاه که [درخت] سدره را چیزی که فرو پوشاند، فرو پوشاند. دیده [اش] کژتابی و سرپیچی نکرد (نجم، ۱۷- ۳).

درخت سدر تنها درخت قابل رشد در عربستان بود. پیامبر وقتی در کوه حرا می‌نشست، درختان سدر در مقابلش قرار داشتند. مطابق روایت قرآن، پیامبر جبرییل را دید که در کنار آخرین درخت ایستاده بود. مطابق احادیث بسیار، جبرییل به صورت جوان خوش‌رویی به نام دحیه‌ی کلبی بر پیامبر ظاهر می‌شده است.

مجلسی حدیثی از ابن‌شهاب نقل کرده است که پیامبر از جبرییل می‌خواهد که چهره‌ی اصلی‌اش را ببیند، جبرییل گفت شما تاب نمی‌آورید، پیامبر اصرار کردند تا جبرییل به صورت اصلی‌اش ظاهر شد و پیامبر از حیرت و هیبت تماشای او بیهوش شد6.

حال مسأله‌ی بسیار مهمی متولد می‌شود. چگونه موجودی غیرمادی (جبرییل) به موجودی مادی تبدیل می‌شود که پیامبر بتواند او را ببیند؟

طباطبایی تبدیل جبرییل به آدمی را محال می‌داند، لذا در این خصوص در المیزان نوشته است:

«روحی که به سوی مریم فرستاده شده بود به صورت بشر ممثل شد، و معنای تمثل و تجسم به صورت بشر این است که در حواس بینایی مریم به این صورت محسوس شود، وگرنه درواقع باز همان روح است نه بشر... آن روحی که برای مریم به صورت بشری مجسم شد همان جبرییل بوده است...

معنای تمثل جبرییل برای مریم به صورت بشر، این است که در حواس و ادراک مریم به آن صورت محسوس شد، نه اینکه واقعا هم به آن صورت درآمده باشد، بلکه در خارج از ادراک وی صورتی غیرصورت بشر داشت...

پس تمثل ملک به صورت بشر، ظهور او برای بیننده به صورت بشر است، نه اینکه ملک بشر بشود، زیرا اگر معنایش این باشد لازم می‏آید که چیزی، چیزی دیگر شود، نه اینکه چیزی به صورت چیزی دیگر ظاهر شود و تمثل یابد7

پس قلب صنوبری پیامبر صورت محسوسی از جبرییل را دیده است، نه آنکه واقعاً در عالم خارج او به صورت انسان تبدیل شده باشد. در این صورت، معراج جسمانی پیامبر گرامی اسلام با جبرییل هم باید معنای تازه‌ای پیدا کند.

نتیجه

برمبنای معیار آقای کدیور، بزرگان و افتخارات جهان اسلام، نامسلمان به شمار خواهند رفت و رفته‌اند. خدای برهان صدیقین، خدای غیرمتشخص است8.

مفسران پس از صدرا، آیات قرآن را به صورتی تفسیر کرده‌اند، که با این برهان سازگار افتد. این نوع براهین، با ده‌ها آیه‌ی قرآن و سنت نبوی تعارض دارند.

تنکابنی می‌گوید: در مذهب ملاصدرا اختلاف است. جمعی از فقیهان او را کافر می‌دانند و او در چند مسأله‌ی مهم برخلاف ظواهر حقه‌ی شرعیه سخن راند: نخست وحدت وجود9.

آیت‌الله میزا جواد تهرانی درخصوص همین موضوع نوشته است: «الحق ما که ذهن خود را از مطالب خارج خالی کرده و به قرآن و حدیث با دقت مراجعه نمودیم، مسأله وحدت وجود را هرگز بر ظواهر مدلولات قرآن و حدیث منطبق نیافتیم، بلکه آن را در مواضع استشهاد و استدلال قوم تفسیر به رأی و معنای تحمیلی تشخیص دادیم10

ابن عربی گفته است:
«او در همه‌ی آنچه مخلوقات یا مبتدعات نامیده می‌شوند، سریان دارد... او در هر شاهدی شاهد، و در هر مشهودی مشهود است، پس او همه‌ی هستی است... [11]... او همان وجود و موجود است. در هر معبودی او پرستیده می‌شود و در هر مقصودی او مورد قصد قرار می‌گیرد. او وجود هر چیزی است و هر چیزی ترجمه و بیان اوست. هنگام ظهور هر چیزی است و در هنگام فقدان هر چیزی او باطن است.

او اول (مقدم بر) هر چیزی و آخر (موخر از) هر چیزی است [12]... عابد و معبود [13]... ذاکر و مذکور [14]... حاکم و قابل [15]... تکلیف کننده و تکلیف شونده [16]... اوست... پس منزه است کسی که اشیاء را ظاهر کرده و خود عین آنهاست17... خدا را جز خدا کسی ذکر نمی‌کند و جز خدا کسی خدا را نمی‌بیند18

وقتی ابن عربی گفت: «سبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها: منزه است خدایی که اشیاء را ظاهر ساخت در حالی که خود عین آنهاست19

علاء‌الدوله سمنانی را چنان برانگیخت که به تندی نوشت: «ای شیخ، اگر از کسی بشنوی که می‌گوید مدفوع شیخ عین وجود شیخ است، قطعاً با او مسامحه نمی‌کنی بلکه بر او خشم می‌گیری. پس چگونه جایز است که عاقلی چنین هذیانی را به خدا نسبت دهد؟ به سوی خدا توبه کن، توبه‌ای خالص20

حلاج هم گفته است:

سبحان من اظهر ناسوته
سر سنا لاهوته الثاقب

ثم بدا لخلقه ظاهراً
فی صوره الاکل و الشارب

«منزه است کسی که ناسوتش راز رفعت لاهوت نورانی‌اش را آشکار ساخت. سپس بر خلقش در صورت انسانی که می‌خورد و می‌آشامد ظاهر گشت21

و مولوی گفته است:

گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست


(مثنوی، دفتر پنج، بیت ۲۰۳۵)

معاد صدرایی هم با آیات بسیاری تعارض دارد. معادی که عارفان و فیلسوفان مسلمان برمی‌سازند، با آیات عدیده‌ای تعارض بنیادین دارند. تفسیر امروزیان و فیلسوفان صدرایی از مهبط وحی، با آیات قرآن و سنت نبوی تعارض دارد.

بنابر معیارهای ارائه شده از سوی آقای کدیور، نظرات خداشناسی، آخرت شناسی و نبوت شناسی بسیاری از مفسران، فیلسوفان و عارفان مسلمان، غیراسلامی و بی‌پایه خواهد شد.

اگر می‌توان و باید از ظاهرگرایی دست کشید و اگر تأویل آیات توحید، نبوت و معاد مجاز است، چرا تأویل آیاتی که قرآن را کلام الله معرفی می‌کنند، مجاز نباشد؟

خدای فرا شخصی سخن نمی‌گوید. در نگاه موحدانه و غیرشرک‌آمیز به عالم هستی، همه‌ی افعال و گفتارها، فعل خداوند است.

به تعبیر ابن عربی:
«هیبت را کسی در می‌یابد که بفهمد که ... وجود همان حق (خدا) است22

مطابق روایت نسفی:

«از شیخ المشایخ سعدالدین حموی سئوال کردند که خدا چیست؟
گفت موجود خداست (الموجود هو الله).

سپس از او سئوال کردند که جهان چیست؟

پاسخ داد: غیر از خدا موجودی نیست (لاموجود سوی الله)23

به این معنا، قرآنی که سخنان پیامبر گرامی اسلام است، هم‌زمان، کلام الله است.


پاورقی‌ها:

۱- فخررازی در پایان بحث، دلایل رویت خداوند توسط مومنان را به شرح زیر بازگو می‌کند:

«الف ) موسی علیه السلام از خداوند طلب دیدار کرد، و این دلیل بر جواز رویت الله دارد.

ب) خداوند تعالی رویت را بر استقرار کوه در محل خود معلق ساخت و فرمود: «فان استقر مکانه فسوف ترانی» و استقرار کوه در محل خود جایز است، و معلق بر جایز نیز جایز است. و شرح این دو دلیل ان شاء‌الله در سوره اعراف خواهد آمد.

ج) تمسک به قول خداوند «لاتدرکه الابصار» که وجوهی از آن را بیان کردیم.

د) تمسک به قول خداوند «للذین احسنوا الحسنی و زیاده» که شرحش در تفسیر سوره یونس آمده است.

ه) تمسک به قول خداوند «فمن کان یرجوا لقاء ربه» و همین طور به جمیع آیات که سخن از لقاء الهی می‌گویند و بارها در این تفسیر به آن پرداخته‌ایم.

و) تمسک به قول خداوند «واذا رایت ثم رایت نعیماً و ملکاً کبیرا.» چه در یکی از قرائت این آیه به جای ملکا، ملکاً(به فتح میم و کسر لام) آمده و مسلمانان اجماع دارند که این ملک کسی جز خداوند تعالی نیست. و در نظر من تمسک به این آیه قوی‌تر از تمسک به آیت غیر آن است.

ز) تمسک به قول خداوند «کلا انهم عن ربهم یومئذ لمحجوبون» و تخصیص کفار و محجوب بودن
از خداوند دلالت بر این دارد که مومنان از دیدن خداوند محجوب نیستند.

ح) تمسک به قول خداوند «ولقد رآه نزله اخری عند سدره المنتهی» و تقریر این حجت در تفسیر سوره نجم خواهد آمد.

ط) گرایش و علاقه به معرفت خداوند به کامل‌ترین وجوهش در دل‌های پاک سرشته است، و کامل‌ترین طرق معرفت همانا رویت است. پس باید که دیدار خداوند مطلوب هرکسی باشد، و چون این نکته ثابت شد، باید با نظر به قول خداوند «و لکم فیها ماتشتهی انفسکم» (فصلت، ۳۱) (= و در بهشت هر آنچه دل‌تان بخواهد هست) نسبت به حصول آن قطع داشته باشیم.

ی) قول خداوند تعالی «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزولا» (کهف، ۱۰۷) (وجنات الفردوس عالیترین درجات بهشت روزی یا پیشکش مومنان و نیکوکاران است). آیه دلالت بر این دارد که خداوند تعالی جمیع جنات فردوس را پیشکش مومنان قرار داده است. و اکتفا به پیشکش، برای بهشتیان تشریف اعظم که برتر از این پیشکش است حاصل گردد و آن جز رویت الهی نیست.

ک) حجت یازدهم این قول خداوند است «وجوه یومئذ ناصره. الی ربها ناظره» و تقریرهر یک از این وجوه در این کتاب در موضع مناسب هریک خواهد آمد. اما اخبار مربوط به رویت بسیار است، از جمله حدیث مشهور: سترون ربکم ترون القمر لیله البدر، لا تضامون فی رویته (بزودی پروردگارتان را خواهید دید، همچنان‌که ماه را در شب چهاردهم می‌بینید و در رویت او ظلم و زحمتی- از این نظر که کسی مانع بشود یا مومن مستحقی محروم بماند- پیش نخواهد آمد). بدان که این تشبیه در مورد همانند نمودن رویت الهی به رویت ماه از نظر روشنی و وضوح است، نه تشبیه مرئی [یعنی خداوند به ماه]. همچنین جمهور مسلمانان اتفاق دارند که رسول اکرم در تفسیر این آیه قرآن «للذین احسنوا الحسنی و زیاده» فرمود «الحسنی» بهشت است و «زیاده» نظر به وجه الله. همچنین صحابه، رضی‌الله عنهم، در این مساله اختلاف داشتند که آیا نبی اکرم در شب معراج، خداوند را دیه است یا نه. و هیچ‌کدام از آنان، دیگری را به جهت این قول (قول به رویت) تکفیر نکرد یا نسبت بدعت و ضلالت نداد. و این خود دلالت دارد بر اینکه (صحابه) بر این امر اجماع داشتند که دیدن خداوند امتناع عقلی ندارد. این سخن ما در سمعیات مسأله‌ی رویت الهی بود»
(فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج ۱۳، صص ۱۳۲ – ۱۲۶).

۲- علامه طباطبایی، ترجمه تفسیرالمیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، جلد ۱۷، ص ۱۶۶.

۳- ملاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ص ۴۶۱.

۴- ملاصدرا، اسرار الایات، ص ۲۳۱.

۵- مرتضی مطهری، عدل الهی، انتشارات صدرا، فصل مجازات‌های اخروی، صص ۲۱۶- ۱۸۹. جمله نقل شده در متن، متعلق به ص ۲۰۹ کتاب است.

۶- بحارالانوار، ۵۹، ص ۲۵۹.

۷- طباطبایی، المیزان، جلد ۱۴، ص ۴۵ الی ۶۷.

۸- انواع و اقسام برهان صدیقین، اگر خدایی را اثبات کنند و اگر به معنای دقیق کلمه برهان باشند، خدای غیرمتشخص را اثبات می‌کنند که تمام هستی است. ملاصدرا برهان صدیقین بوعلی را برهان صدیقین نمی‌داند. وی پس از ذکر برهان بوعلی می‌نویسد:

«... وهذا المسلک اقرب المسالک الی منهج الصدیقین و لیس بذلک کما زعم، لان هناک یکون النظر الی حقیقه الوجود، و هیهنا یکون النظر فی مفهوم الوجود»
( اسفار، ج ۶، ص ۲۶). شاگردان آقای طباطبایی، مثلاً آیت‌الله جوادی آملی، معتقدند، برهان صدیقین ملاصدرا و دیگران نیازمند یک یا چند مقدمه (اصالت وجود، وحدت تشکیکی وجود، اصل علیت) است. ولی برهان صدیقین طباطبایی بدون هیچ مقدمه‌ای خدا را اثبات می‌کند. آقای طباطبایی در تعلیقه‌ی خود بر اسفار، در ذیل سخن ملاصدرا:

«ان الوجود کما مر حقیقه عینیه» چنین می‌نویسد: «وهذه هی الواقعیه التی ندفع بها السفسطه و نجد کل ذی شعور مضطراً الی اثباتها، وهی لا تقبل البطلان و الرفع لذاتها، حتی ان فرض بطلانها و رفعها مستلزم لثبوتها و وضعها. فلو فرضنا بطلان کل واقعیه فی وقت او مطلقاً کانت حینئذ کل واقعیه باطله واقعاً (ای الواقیه ثابته).

و کذا السوفسطی لو رأی الاشیا موهومه او شک فی واقعیتها فعنده الاشیا موهومه واقعاً و الواقعیه مشکوکه واقعاً (ای هی ثابته من حیث هی مرفوعه). واذ کانت اصل الواقعیه لا تقبل العدم و البطلان لذاتها فهی واجبه بالذات. فهناک واقعیه واجبه با لذ ات، و الاشیا التی لها واقعیه مفتقره الیها قائمه الوجود بها. و من هنا یظهر للمتامل ان اصل وجود الواجب بالذات ضروری عند الانسان، و البراهین المثبته له تنبیهات بالحقیه
(اسفار، ج ۶، صص ۱۵- ۱۴، تعلیقه علامه طباطبایی، پاورقی سوم).

طباطبایی همین برهان را در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم ذکر کرده است: «واقعیت هستی، که در ثبوت آن هیچ شک نداریم، هرگز نفی نمی‌پذیرد و نابودی برنمی‌دارد. به عبارت دیگر واقعیت هستی بی‌هیچ قید و شرط واقعیت هستی است و با هیچ قید و شرطی لا واقعیت نمی‌شود.

و چون جهان گذران و هر چه جزء از اجزاء جهان نفی را می‌پذیرد، پس عین همان واقعیت نفی ناپذیر نیست. بلکه با آن واقعیت، واقعیت دارد و بی آن از هستی بهره‌ای نداشته و منفی است... جهان و اجزاء جهان در استقلال وجودی خود و واقعیت‌دار بودن خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و به خودی خود واقعیت است»
(علامه طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج ۵، صص ۸۶- ۷۵).

۹- میرزا محمد تنکابنی، قصص العلماء، چاپ دوم، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۳۶۴، ص ۳۳۱.

۱۰- جواد تهرانی، عارف و صوفی چه می‌گویند؟، چاپ هشتم، تهران، بنیاد بعثت، ۱۳۶۹، ص ۲۷۸.

۱۱- محیی الدین ابن عربی، فصوص الحکم، ج ۱، ص ۱۱۱.

۱۲- محیی الدین ابن عربی، الفتوحات المکیه، ج ۱، ص ۴۷۵.

۱۳- پیشین، ج ۴، ص ۱۰۲.

۱۴- پیشین، ج ۴، ص ۹۲.

۱۵- پیشین، ج ۲، ص ۲۱۶.

۱۶- پیشین، ج ۴، ص ۱۰۰.

۱۷- پیشین، ج ۲، ص ۴۵۹.

۱۸- پیشین، ج ۴، ص ۹۲.

۱۹- محیی الدین ابن عربی، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صاد، ج ۲، ص ۴۵۹.

۲۰- عبدالرحمن جامی، نفخات الانس من حضرات القدس، تصحیح دکتر محمود عابدی، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۰، ص ۴۸۹.

۲۱- ر. ا. نیکلسون، اسلام و تصوف، ترجمه محمد حسین نهاوندی، تهران، کتابفروشی زوار، ۱۳۴۱، ص ۱۳۴.

۲۲- الفتوحات المکیه، ج ۲، ص ۵۴۰.

۲۳- شیخ عبدالعزیز بن محمد نسفی، کشف الحقایق، به کوشش مهدوی دامغانی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴، ص ۱۵۳.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه:
نقد فقیهانه‌ی دگراندیشی دینی
پاسخ گنجی به نراقی- بخش نخست
پاسخ گنجی به نقد نراقی - بخش دوم
اکبر گنجی و آموزه‌ی قرآن محمّدی
کذب در کلام وحیانی
پاسخ به نقد آقای فنایی - بخش نخست
نقد دکتر ابوالقاسم فنايی بر اکبر گنجی

نظرهای خوانندگان

چندین بار در زیر مقالات گنجی کامنت گذاشته شد که چرا به نقدهای آقای کدیور پاسخ نمی گوید که مهمترین نقدهاست. حالا گنجی به نقدهای آقای کدیور پاسخ گفت. نمی دانم این نقدها ادامه دارد یا همین دو قسمت است؟ اما اگر این دوقسمت ملاک باشد، با تاسف بسیار باید گفت که آقای کدیور به عنوان یکی از روشنفکران دینی، اندیشه های بزرگانی چون دکتر سروش و ملکیان و شبستری را نقد نکرده اند، بلکه فقط گفته اند که دیگر نباید این بزرگان را مسلمان و دیندار دانست. من نمی فهمم، یکی مرا کمک کند تا بفهمم، آیا کار روشنفکر تکفیر کردن است یا دفاع از سخن گفتن مخالفان؟ اگر قرار بر دفاع از مخالفان باشد، چرا در حالی که دار و دسته ای که روشنفکران را ترور کردند هنوز ....، با بیان این فتواهای بنیاد گرایانه کار آنها را راحت می کنید. شناخت ما از آقای کدیور چیز دیگری بود. مگر آقای ... خداست و از اعماق وجود روشنفکران دینی با خبر است که به ما می گوید دیگر اینها را دینی خطاب نکنید؟ من قبلا هم نوشته ام که قرآن را کلام الله می دانم. اما سخنان گنجی و سروش و شبستری و ملکیان را غیر دینی نمی دانم. اصلا به من مربوط نیست که اینها دیندار هستند یا نه. نه مرا در قبر آنها می گذارند و نه آنها را در قبر من. خودشان می دانند و خدای رحمان و رحیم. در بحث علمی باید اینها دلیل بیاورند که چرا قرآن کلام پیامبر است.تنها نقد جدی همان نقدهای آقای دکتر نراقی است که کاملا علمی نشان داده است که سروش و گنجی و شبستری و ملکیان تاکنون نتوانسته اند اثبات کنند که قرآن کلام پیامبر است. اما آقای نراقی در کمال انصاف و احترام سخنان این بزرگان را نقد می کند. نظرات ارائه شده در این دو مقاله از آقای ...، نشان می دهند که ایشان هنوز در حال و هوای حوزه قم زندگی می کنند.این معیاری که ایشان برای اسلامی بودن نظرات ارائه کردند، همان معیار بنیاد گرایان است. هر کسی می داند که بیناد گرایان ظاهر گرایند و به ظواهر آیات و احادیث پایبند هستند. پس فرق معیار شما به معیار بنیاد گرایان چیست؟ البته من هنوز متن مقالاتی که گنجی بدانها استناد کرده است را ندیده ام. اگر گنجی درست سخنان شما را نقل کرده باشد، من بر چیزهایی که نوشتم اصرار خواهم کرد. اما اگر نقل قول های او درست نباشد، من همین الان عذر خواهی می کنم.دشمن مشترک شما، بنیاد گرایان هستند، نه اینکه روشنفکران دینی به جای بنیادگرایان همدیگر را بی دین بخوانند و صداقت و خلوص یکدیگر را انکار کنند.

-- هستی ، Dec 23, 2008

ّ«مکرِ عظیمِ زنان» در قرآن گفتار مستقیمِ خدا نیست و نقل قولی است از و مولای مصری یوسف پسر یعقوب؛ و نمی توان ادعا کرد که موضعِ قرآن نسبت به این ادعا لزوماً تأییدآمیز است.
وقتی مثال های زیادی ادعای مردسالار بودن متن را تأیید می کنند لزومی به استفاده از این مثال نادرست نیست.

-- امین ، Dec 23, 2008

لطفاقطعه زیر از فرمایشات اقای محمد تقى مصباح يزدى را که در مقاله "راز كثرت پيامبران" در سایت shia-online.ir آمده است مطالعه نموده و اولا" پاسخ این سوءال را بیابید که اگر ادعای زنده نبودن امام زمان کفر است چرا ایشان خونشان حلال نیست؟ دوم، اگر بفتوای ایشان پیام همه رسولانی که هزار سالی از بعثتشان گذشته بکار امروز نمی آید،حرف محمد چگونه مستثناگشته است؟

"مى دانيم كه: اولاً عمر هر انسانى ـ و از جمله پيامبران ـ محدود است و مقتضاى حكمت آفرينش, اين نبوده كه نخستين پيامبر تا پايان جهان, زنده بماند و همه انسانها را شخصاً راهنمايى كند.

ثانياً شرايط و اوضاع و احوال زندگى انسانها در زمانها و مكانهاى مختلف, يكسان نيست و اين اختلاف و تغيير شرايط و بويژه, پيچيده شدن تدريجى روابط اجتماعى مى تواند در كيفيت و كميت احكام و قوانين و مقررات اجتماعى, موئثر باشد و در پاره اى از موارد, تشريع قوانين جديدى را مى طلبد و اگر اين قوانين بوسيله پيامبرى كه هزاران سال قبل, مبعوث شده بيان مى شد كار لغو و بيهوده اى مى بود چنانكه حفظ و تطبيق آنها بر موارد خاص, كار بسيار سخت و دشوارى مى باشد.

ثالثاً در بسيارى از زمانهاى گذشته امكانات تبليغ و نشر دعوت انبيا عليهم السلام بگونه اى نبوده كه يك پيامبر بتواند پيامهاى خود را به همه جهانيان, ابلاغ نمايد.

رابعاً تعاليم يك پيامبر در ميان مردمى كه آنها را دريافت مى داشتند بمرور زمان و تحت تاثير عوامل مختلفى دستخوش تحريف 1 و تفسيرهاى نادرست قرار مى گرفت و پس از چندى تبديل به يك آيين انحرافى مى شد"

-- mohammad javad ، Dec 24, 2008

با وجود اینکه کدیور قرآن محمدی رو نقد نکرده و بیشتر سروش و ملکیان و شبستری رو نقد کرده، گنجی پاسخ کدیور را هم داد. احتمالا بعضی ها کامنت می ذارن که فلانی تو کره مریخ گنجی رو نقد کرده. اگه گنجی راست میگه چرا جواب مریخیه رو نمیده؟!

-- فرشاد ، Dec 24, 2008

از متون ادبی بر می آید که قلب صنوبری به عنوان محل اندیشه و احساس و درک و شعور شناخته می شده است. این در ادبیات فارسی نیز بسیار امده است. حالا اگر خدا برای ارتباط با مردم عربستان ١٤٠٠ سال پیش مجبور بوده که صد البته به زبان عربی آن موقع حرف بزند چیزی از اعتبار حرفش کم می شده یا چیزی از منبع وحی بودنش؟ همین طور اگر از دانش اعراب و سایر اقوام آن موقع در مورد محل درک و شعور استفاده کر ده است چیزی از اعتبار حرفش کم می شود. مگر قران ادعا کرده است که دارد محل شعور در بدن را شناسایی می کند. یا کتاب آناتومی است. حالا اگر امروز فهمیدیم که محل شعور مغز است و نه قلب مثل همان تحول در زبان عربی است که مدرن شده است. شما باید عربی فرهنگ ١٤٠٠سال پیش را به عربی امروز ترجمه کنید تا بفهمید منظور گوینده چه بوده است. قران قلب صنوبری را محل شعور و در یافت وحی ندانسته بلکه برای بیان محل شعور از کلمه قلب استفاده کرده چون آنروز این کلمه بکار برده می شده است. امروز آن محل در مغز شناخته شده است. حالا ترجمه امروزی اش می شود مغز نه قلب صنوبری. همانطور که تر جمه امروزی کلمه دین د ر قران شاید بشود ایدولوژی مثلا. کلمه دین در قران به معنی کلمه دین که ما امروز بکار می بریم نیست.
قران از زبان استعاره استفاده کرده که در همه فرهنگها بسیار بکار می رفته و می رود. اکثریت مسلمانان معتقدند که خدا به هیچ چیز شبیه نیست و قابل تقلیل نیست. زبان استعاره در مورد دست خدا - روح خدا - راه رفتن خدا و سنگ انداختن خدا - دو کمان مانده به خدا - همه زبان استعاره هستند و حتی یک بچه دبستانی هم این را می فهمد می گویید نه جلوی یکی از همین مدرسه های ابتدایی بایستید و سوال کنید!! ... آدم را یاد آن فردی می اندازد که در تلویزیون لس انجلسی ها نشسته بود همین ها را سر هم می کرد. کسی هم تره برایش خرد نکرد فقط آنها که از قبل با این استدلالهای بچه گانه آشنا بودند و از قبل همین گونه می اندیشیدند مشتری اش بودند. متاسفانه در این مقاله سطح استدلال به پایین ترین سطح ممکن تقلیل یافته است. از بچگی هر گز بیاد ندارم که لحظه ای فکر کرده باشم خدا یک شخص است و یا شبیه شخص . هر کس فرق استعاره و مثال را با فرق توصیف واقعیت می شناسد. ادبیات بدون استعاده هیچ است هیچ. مثلا د ر عربستان درخت سدر در کوهها و تپه ها زیاد می روید. وقتی می گوید محمد تا سدر آخر در معراج رفت این از استعارات متداول زمان محمد استفاده می کند که در موقع چرای احشام هر بار تا درخت سدری که نشانه کرده بودند می رفتند. و اگر تا سدر آخر می رفتند یعنی اینکه تا آنجا که می شده گله را به ارتفاعات برده اند و نهایت تغذیه را انجام داده اند. بکار گیری این اصطلاح در قران یعنی اینکه محمد تا آخرین منزنگاه معراج رفته بالا و آخرین مراحل اخلاق و قرب به خدا را طی کرده و هر کس می داند که خدا در بالای فیزیکی ننشسته چرا که قایل شدن مکان برای خدا شرک است. آقای گنجی مخاطبین خودشان را با مریدان مر حوم کافی و روضه خوانها اشتباه گرفته اند.
اتفاقا ناراحتی خدا از اینکه برایش فرزند قایلند نشان می دهد که حدای قران در عالم واقعیت خود را شخص در نظر نگرفته است و تقلیل خود به شخصی انسانی که صاحب فرزند است را زیر سوال می برد. ناراحتی خدای بی نیاز (الله صمد) ناراحتی از نوع بشر نیست اینجا استعاره ای است از اینکه تقلیل خدا این هستی شعور مند بی آغاز و پایان به صاحب فرزند ان دختر (یعنی همان نظام سلسله مراتبی الوهیتی که در جامعه به سلسله مراتب سیاسی اقتصادی تر جمه می شد چون هر قومی یکی از همان دخترهای را بت یا توتم خود کرده بود) حاکی از تعارض بین چنین نظامی و قوانین هستی دارد. گرمایش جهانی امروز را در زبان استعاره می توان خشم طبیعت از تولید بی رویه گازهای گلخانه ای دانست اما ایا این استعاره بدین معنی است که طبیعت شخص است. آقای گنجی بهتر است اول بروید کمی با ادبیات آشنا شوید.

-- koroush ، Dec 24, 2008

aghaye ganji moteassefane ghoran ra angoone khasteand tarjome kardand. be in migooyand tafsir be raai. albatte moshakhas nist ishan donbal che hastand, vali hame chiz ghaedatan nabayad ba aghle ma joor bashad. donia ba aghl joor nist balke aghl va elm dar toole zaman be jahan pei mibarad. zemnan ishan matalebi dar morede ghalb goftand man ishan ra tosie mikonam be motale e dar morede hooshe hayajani va inke bashar darad pei mibarad ke markaze edrak va ehsas ghalb ast na maghz. behtar ast ishan motale e bishtar konand va az tarh in matalebe sathi parhiz konand

-- ali ، Dec 24, 2008

آقای گنجی دلایل دکتر سروش و شما برای کلام الله نبودن قرآن با عقل جور در میآید ولی مشکل زمانی پیش میآید که چه شما و چه دکتر سروش به روش عرفا متوسل میشوید که وجود همان خداست و غیر از خدا چیزی نیست پس سخن محمد به واقع سخن خداست. مشکل این راه حل شاعرانه و عرفانی این است که مثلا بگوییم چون آدولف هیتلر را خداوند آفرید و هر چه کرد و گفت در واقع فعل خدا بود پس کتاب "نبرد من" هم کلام الله است. حالا اگر بگویید خداوند خیر مطلق است و شرارت را نمیتوان به او نسبت داد این مسئله پیش میاید که مگر هر آنچه در قرآن هست خیر مطلق است. شما خود دهها آیه متناقض با حقوق بشر در آن ذکر کردید.

-- زیبا ، Dec 24, 2008


گه چنین مینماید و گه ضد این
جز که حیرانی نباشد کار دین

درود بر گنجی

-- اهورا ، Dec 24, 2008

- سوال:
مي گويند "نبايد به ظاهر قرآن استناد كرد بلكه بايد از مفسران متخصص تفسير آن را شنيد."
اشكال: در اين صورت براي كسي كه بدون پيش فرض اوليه بخواهد آن را بررسي كند حجت نخواهد بود زيرا بر خلاف اين كه خود را روشنگر دانسته ، نياز به تفسير دارد. آن چه قرار است حجت حقانيت براي همه انسانها باشد بايد يه خودي خودبراي يك انسان عادي روشن باشد.
اگر گفته شود كه به تناسب فهم دوران جاهليت اعراب نوشته شده است اشكال اين خواهد بود كه اين نوشته نسخه آن دوران است و براي اين دوران معتبر نيست. اگر همه ما قبول داشته باشيم كه آزادي انسان به طور اعم و مسئله حريم شخصي زناني كه به اسارت در آمده اند از اصول اساسي است بنابراين فراموش كردن اين اصول در يك دين به خاطر شرايط عصر خود، اعتبار آن را به عنوان خاتميت و شفاي جاويد انسانها منتفي مي سازد و نياز به آيين جديدي است كه اين اصول پذيرفته شده امروزي را به رسميت بشناسد. اين در حالي است كه ً فقها هنوز قواعد آن دوراني را براي اين دوران معتبر مي دانند. بنابراين جدال اول روشنفكران ديني اين خواهد بود كه تازه ثابت كنند احكام غير اخلاقي فقهي مورد اشاره در نظرات، به خاطر شرايط بوده است.

-- بدون نام ، Dec 24, 2008

برخی از دوستان کوچکترین توجه ای به آنچه گنجی نوشته نمی کنند و مثلا می گویند چرا گنجی خواسته از حرف های عرفا برای اثبات مدعیاتش استفاده کند. گنجی چنین نکرده است. او فقط خواسته نشان دهد که با معیار آقای کدیور باید سخنان فلاسفه و عرفای مسلمان را هم غیر اسلامی و بی پایه به شمار آورد و خود آنها را هم نباید دیندار دانست. گنجی دارد نشان می دهد که استناد به ظواهر قرآن بسیاری را از حوزه مسلمانی خارج خواهد کرد. بعد هم می پرسد اگر ظاهر گرایی را باید کنار زد و آیات را تاویل کرد، و تاویل بسیار گسترده بسیاری از آیات قرآن مجاز و ضروری است، به چه دلیلی آیات کلام الله بودن قرآن و حرف زدن خدا را نباید تاویل کرد. به عبارت دیگر باید یک روش معتبر برای تاویل معرفی کرد که نشان دهد تاویل در چه مواردی مجاز و ضروری است و در چه مواردی نامجاز است؟ نمی شود که قائلان به کلام الله بودن قرآن آیات بسیاری را تاویل کنند، اما وقتی قائلان به سحن پیامبر بودن قرآن آیات کلام الله بودن قرآن را تاویل می کنند ، آقایان شروع به تکفیر کنند که شما مسلمان نیستید،
دیندار نیستید، از قرآن عبور کرده اید، مافی الضمیرتان را پنهان می کنید، صداقت ندارید و فلان و فلان و فلان . یعنی روش یک بام و دو هوا، اجازه تاویل صدها آیه را به قائلان به کلام الله بودن قرآن می دهد، اما وقتی نوبت به سروش و شبستری و ملکیان و گنجی می رسد، می گویند این آیات را نمی شود تاویل کرد، شما باید به ظاهر آیات پایبند باشید. چرا؟ من به عنوان کسی که قران را کلام الله می داند، نمی دانم مبنای این دوگانگی چیست؟پس دعوا بر سر اینکه چه کسی مسلمان است و چه کسی نامسلمان، نیست. دعوا بر سر این است که آیا می شود آیات قرآن را تاویل کرد یا نه؟ اگر می شود معیار آن چیست؟ این تکبر و حق به جانبی از کجا آمده است که شما وقتی به گنجی پاسخ می دهید، آیات فراوانی را تاویل می کنید، اما وقتی او ایات کلام الله بودن را تاویل می کند و می گوید خداوند همانطور که دست و پا ندارد و راه نمی رود و نمی نشیند و خشمگین و عصبی نمی شود ، حرف هم نمی زند، پارتی بازی هم نمی کند،خودی و غیر خودی هم ندارد،بین مردم فرق نمی گذارد، شما او و سروش و شبستری و ملکیان را به نامسلمانی متهم می کنید؟خواهش می کنم یکی به این سوال ها پاسخ دهد تا من شیر فهم شوم.

-- هستی ، Dec 24, 2008

سخن "زیبا" درست به نظر میرسد. اگر بناست مسأله "کتاب الله" به محک عقل گذاشته شود تز زنبوری دکتر سروش در مورد هر کتابی صادق است. هر کتابی نتیجه شخصیت مؤلف است که به نوبه خود نتیجه منطقی آفرینش خداست با کیفیت مخصوص در مورد خاص. پس خصوصیت خاصه کتاب موسوم به کتاب آسمانی چیست؟ باور مردم؟ شهرت اجتماعی؟ دعوی آسمانی بودن؟

-- نوین ، Dec 24, 2008

من حیرانم که چطور خداوند برای تغییر نظر اعراب در مورد منع ازدواج با همسر پسرخوانده مجبور بوده خودش و پیغمبرش را به زحمت بیندازد ولی برای تغییر دیگاه اعراب در مورد اینکه مغز جایگاه ادراک است و نه قلب خود را موظف دیده سکوت کند.واقعا در سالهایی که از پی آمده است چند نفر دچار انی مشکل عضیم عاشق همسر پسرخوانده خود شدن گشته اند که خدا موظف بوده مشکل این مومنین را علیرغم اینکه اعراب آن زمان خیلی به این موضوع حساس بوده اند و البته هر آدم معمولی هنوز هم به آن حساس است حل کند ولی دلیلی ندیده یک نکته علمی را به این مومنین حالی کند؟
ضمنا مومنینی که خدایی را که دیده نمی شود با آنها حرف هم نمی زند باور می کنند احتمالا خیلی مشکلی با نکاتی از این دست که مغز جایگاه ادراک است و ... نمی داشتند نه؟

-- سعید ، Dec 24, 2008

به نظر من برداشت "زیبا" و "نوین" از نظریه کلام محمد بودن قرآن درست نیست. دکتر سروش و همفکرانشان، منکر نبی بودن نبی و وحی بودن قرآن نیست، بلکه مکانیزم این پدیده را به گونه ای دیگر ارائه کرده اند و آن را تا حدودی شبیه به الهام و شهود هنرمندان دانسته اند. قیاس این موضوع با هیتلر و کتاب آن مصداق صحیحی ندارد.

-- سعید ش ، Dec 24, 2008

محمد جواد عزیز:
ممنون از لینک. بسیار مسرت بخشت که می بینیم آقای مصباح یزدی چنین حرف هایی هم زده است:

"بهر حال, ايمان به همه پيامبران و فرق نگذاشتن بين آنها از نظر تصديق نبوت, و نيز پذيرفتن همه پيامها و معارفى كه بر آنان نازل شده و عدم تبعيض بين آنها, بر هر انسانى لازم است 4 و تكذيب هيچيك از پيامبران و تكذيب هيچ حكمى از احكام آنان روا نيست بلكه تكذيب يك پيامبر, بمنزله تكذيب همه ايشان, و انكار يك حكم الهى, بمثابه انكار همه احكام خداست .5 البته وظيفه عملى هر امتى و در هر زمانى, پيروى از دستورالعملهاى پيامبر همان امت و همان زمان مى باشد."
کم کم خواهند پذیرفت که رسالت حضرت محمد (ص) جهانی نیست و برای اهالی مکه و حوالی آن آمده است.
وه چه آیات خدا مبین و چه دلنشین است!

-- آ ، Dec 24, 2008

سعید عزیز میگوید "دکتر سروش و همفکرانش منکر نبی بودن نبی و وحی بودن قرآن نیستند" نبی بودن نبی فرع بر کلام الله بودن و اعجاز قرآن است که پس از ثبوت آن اعجاز ، وساطت نبی در ابلاغ پیام الهی ثابت گردد. مکانیسم نزول وحی در کلام سنتی به خودی خود به اندازه کافی معجزه بود پس در فرض قبول آن مکانیسم، به مرحله دیگری برای اثبات نبوت نبی حاجت نبود. حالا که فرمول وحی به بیان دکتر سروش و همراهان از حالت خارق العاده در میآید و جزء مقولات طبیعی می شود اعجاز قرآن و نبی بودن نبی را به چه بیان ثابت میکنید که مستلزم دور باطل نباشد؟

-- نوین ، Dec 24, 2008

من متوجه زحمات دکتر سروش و همفکرانشان برای تعریف نسخه ای انسانی تر از اسلام هستم ولی آخر ایده ایشان در حین آنکه به درستی مشکلات نظریه سنتی را نقد میکند باید خودش دچار تناقضات اساسی نباشد وگرنه جواب نداده و فراموش میشود. اگر ایمان آخرین جواب در هر دو نظریه باشد، چه فرقی است بین کسی که به کلام الله بودن قرآن ایمان دارد با کسی که به نبی بودن پیغمبر از طریق مکانیزم الهام و شهود هنرمندانه ایمان دارد. در هردو صورت هیچکدام نمیتوانند ثابت کنند اگرچه اشکال دومی کمتر است یعنی هر جا ایرادی در سخن مقدس پیدا شود به گردن انسان بودن و خطا پذیر بودن گوینده گذاشته میشود. در ضمن هر انسانی هنگام خلق کردن یا کشف چیزی به نوعی درگیر این حالت الهام و شهود میشود. این حالت ملاک امر مقدس نیست.

-- زیبا ، Dec 24, 2008

گنجی عزیز با سلام
اقای کدیور فرموده اند اگر دیکتاتوری دینی نبود این بحث ها نبود.
ایا اشتباه است اگر به ایشان بگوییم حالا که هست مطرح شدن این بحث ها در بین تمامی کسانی که .... شده اند از بلایی که.... بر سر نان ونام و آبرویشان آورده اند( به خاطر گنگی ریشه دار مباحث دینی)؟
تازه اگر هم این حکومت ناصالح دینی بر سر کار نبود باز حجتی برای بستن باب گفتگو و پرسش نبود شاید دایره بحث از عامه به متخصصان موافق و مخالف انتقال می یافت.
سلامت و شادکام باشید

-- علی ، Dec 24, 2008

موقعی که انسان مضطرب میشود مگر ضربان قلبش افزایش پیدا نمیکند؟
آیا قلب یک عضو خاص در بدن نیست؟
چه کسی گفته است که احساسات و عواطف تنها با عقل ارتباط دارند؟ قلب قطعا نسبتی با احساسات و شعور دارد و دلیل واضحش این است که ضربان قلب تابعی از این امور است پس این امور و قلب با هم در ارتباطند و این منافاتی با نقش مغز ندارد. تمام مواردی که گنجی مطرح میکند پاسخ دارند و این مورد قلب مشتی بود نشانه خروار. متاسفانه آقای گنجی خیلی منحرف شده اند و بعضا جدل و دلیل تراشی و آسمان ریسمان بافی میکنند. گویی دغدغه شان فقط این است که قرآن را با پیش فرض هایشان سازگار کنند و لا غیر. تا هزار سال دیگر هم نمیتوان قرآن را با بعضی مسائلی که امروز مسلم هستند سازگار انداخت. دلایل فخررازی هم که بر شمرده اند یکی از دیگری ضعیف ترند. قرآن تاویل دارد اما تاویل هم اصولی دارد. مهمتر از همه اینکه کار هر کس نیست. کار راسخون در علم است:

معنی قرآن ز قرآن پرس و بس
وز کسی کاتش زده است اندر هوس

اینکه بعضی بزرگان تاویل هایی کرده اند دلیل بر اینکه هر کس هر تاویلی خواست بکند. مزید بر اینکه خود آن تاویل ها هم لزوما همه شان درست نیستند ولو جناب آخوند (ملاصدرا) آن ها را ذکر کرده باشد.

خلاصه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

آقای گنجی باید بیندیشد که با این حرفها چه نتیجه ای را میخواهد بگیرد. دینداران که اینها را نمیپذیرند. ایشان و دوستانشان و استادانشان از قبیل سروش و ... گویی میخواهند به زعم خودشان دین را با مدرنیزم آشتی دهند تا دین کلا از بین نرود ولی توجه نمیکنند که بالفرض دین را انسان مدرن نپذیرد. خوب چه میشود مگر؟ هی برای چی میخواهیم دین را تحریف کنیم که تعداد بیشتری متدین بمانند؟ خوب نمانند؟ اگر ایشان و هم مسلکانشان عرفان را قبول دارند و از ملای رومی و... حرف میزنند همه این بزرگان قائل به این بودند که قرآن توسط خداوند حفظ خواهد شد و بنا بر نص قرآن پیروانش همیشه خواهند بود ولو با مدرنیزم نخواند. خواهشا جناب گنجی اگر هنوز ذره ای درد دین دارند و به زعم خودشان با این تئوری پردازی ها میخواهند دین را حفظ کنند به این مطلب بیاندیشند.

تا قیامت می‌زند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی
که مرا افسانه می‌پنداشتید
تخم طعن و کافری می‌کاشتید
خود بدیدیت آنک طعنه می‌زدیت
که شما فانی و افسانه بدیت
من کلام حقم و قایم به ذات
قوت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا

در پایان برای همه از خداوند آرزوی هدایت میکنم.

-- حمیدرضا ، Dec 24, 2008

بسم الله الرحمن الرحیم

خدا یا انسان

قرآن با نام الله شروع و با نام مردم ناس تمام می شود. سوال این است که آیا خدا و انسان دو موجود هستند ؟؟
در شریعت ، خدا و انسان از هم جدا و انسان روبه آسمان و از غیر خود کمک می طلبد و انسان بنده و خدا ارباب است.
اما در عرفان که فوق شریعت است و به یک معنا ضد آن و به یک روایت مکمل آنست ، چیز دیگری می گوید.
خدا روح انسان و انسان جسم خداست و یا برعکس. خدا نام دیگر انسان و انسان نام دیگر خداست.
آیات زیادی این نظریه را تایید می کند .
به تعبیر دکتر شریعتی می توان در بسیاری از آیات به جای خدا نام مردم را گذاشت.
مثلا:
ان تنصر الله ینصرکم(محمد7)
یقرض الله قرضا حسنا(حدید11)

کسی که به دیگری کمک می کند مستقیما به خدا کمک می کند. لذا دستی که کمک کرده متبرک است و حتی شاید شفا هم بدهد.
خدا انسان بزرگ است و انسان بزرگ خود را مردم می بیند و دیگران هم جزئی از خود اویند.
در شریعت خدای فوق طبیعی فرض می شود اما در عرفان واقعا خدای شرعی محو و انکار می گردد و به راستی عرفا از منظر متشرعین ملحد اند. نیچه از جمله عرفای بی دین است که می گوید خدا مرده است یعنی خدا و شریعت مرده است. اما عرفای اسلامی از جمله مولانا به صراحت گفته اند که نمی توانند حقیقت را عریان بگویند و مردم و فقهای زمانه تحمل بی شریعتی و بی دینی را ندارند.

بنیان شریعت بر دروغ است و در تعارض آشکار با حقیقت است و هیچ منبعی بهتر از خود قرآن این دروغ را آشکار نمی کند.
در شریعت انسان مالک اعمال و جان و مال و ناموس خود است و هر کس به آن تعرض کند باید مجازات ، قصاص و تنبیه شود . اما در عرفان انسان مالک هیچ چیز نیست. فقر مطلق و حتی حیات هم ندارد . واقعا یک مرده است.
لا يملكون لانفسهم ضرا ولا نفعا ولا يملكون موتا ولا حياه ولا نشورا (فرقان 3)

چنین انسانی خداست و نامرئی :
گر به ظاهر آن پری پنهان بود
آدمی پنهان تر از پریان بود
(مثنوی)

لذا اگر انسان به حقیقت خود که خداست تبدیل شود دیگر هیچ مصیبتی برای او وجود نخواهد داشت چرا که همه چیز برای او مرده و محو است نه اینکه خواهد مرد بلکه الان مرده است و گواه به عنوان نمونه این سه آیه است:
انا لله و انا الیه راجعون(بقره156)
قبلا مفسران چون از فهم آیه عاجز بودند تاویل می کردند که ما از خدائیم و بسوی خدا باز می گردیم . بر اساس ذهن مادی فعل ماضی را مضارع معنا می کنند در حالیکه انسان معنوی واقعا تا مادامیکه در معناست ماده دیگر وجود نخواهد داشت و معنای آیه این می شود که ما از خدائیم و بسوی او بازگشتیم.
از منظر عرفان تاریخ تولد و تاریخ مرگ یکی است لذا عمر انسان یک توهم است و انسان هر لحظه متولد و همان لحظه می میرد و ما مرگ ها را به علت سرعت صنع نمی بینیم مانند تاریک و روشن شدن های پی در پی جهان که بوسیله پلک زدن صورت می گیرد و ما فقط روشنایی را می بینیم.

جهان کل است و در هر طرفةالعین
عدم گردد و لا یبقی زمانین

دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی

به هر لحظه جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است

در آن چیزی دو ساعت می‌نپاید
در آن ساعت که می‌میرد بزاید

گلشن راز - شیخ محمود شبستری

لذا قرآن اساسا دنیا را ذهنی و غیر واقعی قلمداد می کند و می گوید:
کل شی هالک الا وجهه(قصص 88)
یعنی هر چیزی الان مرده است و فقط وجه الله است که می بینید و نه دنیا را
انک میت و انهم میتون(زمر30)
یعنی همه میت و مرده هستند و تنها و تنها او حی و زنده و زندگانی دارد.
از منظر قرآن قیامت الان به پاشده و فقط باید انسان از خواب غفلت بیدار شود و خدا را ببیند.

و واقعا چه کسی بهتر از ابن عربی این آیات را می فهمد که می گوید:
«خدای تعالی در عالم آشکارست و عالم پنهان و در ذهن است. اما مردم کورند و عالم را آشکار و خدا را معقول می بينند.»

لذا به نظر من قرآن دو بخش و آیات متضاد دارد یا دو کتاب محکم و متشابه داریم . این دو کتاب مکمل و متضاد هم اند و آیات تشریعی و تکوینی ، داریم . کسی که به هر دو کتاب ایمان بیاورد همیشه خوش خواهد بود و این خوشی فوق خوشی ظاهری است که ضد آن ناخوشی است بلکه وجه مهم تر آن این است که در ناخوشیها ، خوش اند. در جنگیدن هم قلبا در صلح اند و ..................

اختلاف کدیور و گنجی در این است که :
کدیور فقه اسلام را قبول دارد و اسلام را مساوی با فقه و شریعت می بیند و فکر می کند اگر شریعت اسلام از بین برود قرآن هم از بین خواهد رفت در حالیکه پنج درصد قرآن فقه و شریعت است .
البته شریعت را نباید تحقیر کرد و لی شریعت را باید تعویض کرد و به این معنا فقه شیعی و سنی و مسیحی الان مضر هستند و باید فقهی کاملا جدید را جایگزین آن کرد که متناسب با جامعه ی فوق مدرن باشد. آقای ... دارد لباس کهنه ی دین را وصله می زنند و غافل از اینکه این لباس مایه ی بی آبرویی است چرا که دیگر جایی برای وصله زدن ندارد چرا که شریعت متعلق به دوران برده داری است و الان برده ها ارباب شده اند و صنعت برده ی ما و ما برده ی صنعت گشته ایم.

-- محسن ، Dec 24, 2008

همیشه دوست داشتم امکان بحث بین مخالفان و موافقان وجودمیداشت البته با رعایت همه جوانب بحث بدون نقد خود شخصیت! که اینجا میسر شده اما هنوزرعایت قانون صحیح در بحث. بخصوص برای کسانی که نمی توانندجدا از دغدغه های فکری خود وارد گفتگو شوند وشجاعت کافی ندارند.رعایت نمیشود!

-- بدون نام ، Dec 25, 2008

درود بر گنجی دلیر

-- old ، Dec 25, 2008

چند اشكال اساسي در اين نوشتار آقاي گنجي به چشم مي خورد كه مهم ترين آنها به اين قرار است:
1. آقاي گنجي فرقي ميان حقيقت و مجاز نمي گذارد و حقايق را بر مجاز حمل مي كند و لذا نتايج ناصواب مي گيرد. تعابيري مثل يد الله فوق ايديهم مجاز است، نه حقيقت؛ همچنان كه در فارسي گفته مي شود، دست بالاي دست بسيار است. اين گونه استدلال نمودن مغالطه است.
2. آقاي گنجي ميان جدل و برهان نيز فرق نمي گذارد. روشن است كه آنچه در مثل اين آيه آمده است، جدل است: ام اتخذ مما یخلق بنات و اصفاکم بالبنین. و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمان مثلاً ظل وجهه مسوداً و هو کظیم. در جدل به مقبولات خصم احتجاج مي شود؛ بدون اين كه لزوماً مورد قبول احتجاح كننده باشد.
3. آقاي گنحي براي تأويل حد و مرزي قايل نيست. وي چگونه آياتي مثل «لو تقول علينا بعض الاقاويل لقطعنا منه بالوتين؛ اگر پيامبر سخني بر ما ببندند، رگ قبلش را مي زنيم» تأويل مي كند. چگونه اين همه تصريحات قرآن را مبني بر نزول قرآن از سوي خدا را تأويل مي كند؟
4. مشكل اساسي گنجي اين است كه توجهي به مختصات زباني عرب حجاز عصر نزول ندارد و مقتضيات عرب آن عصر را مورد توجه قرار نمي دهد. وي اگر پيش فرضش را اين قرار دهد كه خدا ناگزير بوده است، براي تقريب به ذهن عرب عصر نزول به زبان و مطابق فهم آنان سخن بگويد، ناچار نمي شود، قرآن را كلام الهي نداند و به پيامبر منسوب سازد.

-- nekoonam ، Dec 25, 2008

با عرض سلام خدمت استاد گنجی،

از آنجا که جناب عالی‌ اندیشمند گران قدری در باب مسایل دینی و قرانی هستید، می‌خواستم نظرتون ررو در باره این آیات از قران بپرسم:

كسانى كه در راه كفر، شتاب ميكنند، تو را غمگين نسازند! به يقين‏، آنها هرگز زيانى به خداوند نمى‏رسانند. [بعلاوه‏] خدا مى‏خواهد [آنها را به حال خودشان واگذارد؛ و در نتيجه‏،] بهره‏اى براى آنها در آخرت قرار ندهد. و براى آنها مجازات بزرگى است‏! «176» [آرى‏،] كسانى كه ايمان را دادند و كفر را خريدارى كردند، هرگز به خدا زيانى نمى‏رسانند؛ و براى آنها، مجازات دردناكى است‏! «177» آنها كه كافر شدند، [و راه طغيان پيش گرفتند،] تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى‏دهيم‏، به سودشان است‏! ما به آنان مهلت مى‏دهيم فقط براى اينكه بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آنها، عذاب خواركننده‏اى [آماده شده‏] است‏! «178» چنين نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان‏گونه كه شما هستيد واگذارد؛ مگر آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد. و نيز چنين نبود كه خداوند شما را از اسرار غيب‏، آگاه كند [تا مؤمنان و منافقان را از اين راه بشناسيد؛ اين بر خلاف سنت الهى است‏؛] ولى خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برميگزيند؛ [و قسمتى از اسرار نهان را كه براى مقام رهبرى او لازم است‏، در اختيار او مى‏گذارد.] پس [اكنون كه اين جهان‏، بوته آزمايش پاك و ناپاك است‏،] به خدا و رسولان او ايمان بياوريد! و اگر ايمان بياوريد و تقوا پيشه كنيد، پاداش بزرگى براى شماست‏. «179»

-- azad ، Dec 25, 2008

"نوین" عزبز و محترم تنها تا آنجا که من درک کرده ام، اثبات عقلانی و استدلالی نبی بودن نبی در این حوزه نه امکان پذیر است و نه مد نظر، بلکه این موارد دیگر جزء مقولات ایمانی و باوری قرار میگیرد نه استدلالی. حال با پیش فرض ایمانی نبوت و وحی، مکانیزم شکل گیری آن اینگونه استدلال عقلانی شده است.

-- سعید ش ، Dec 25, 2008

من نمی دانم کجای بحث آقای کدیور نادرست است. استاد کدیور با منطقی استوار نشان داده اند که نظرات سروش و گنجی و ملکیان و شبستری با آیات و احادیث سازگار نیست و در حقیقت ضد قرآن است. خب اگر کسی حرف های ضد اسلامی می زند و خود را به عنوان مسلمان جا می زند، ما هم باید آنها را دیندار و مسلمان بدانیم؟ آقای کدیور در جلسات حسینیه ارشادمی فرمودند من فقط از این آقایان یک سوال دارم: اگر اسلام آن چیزی است که اینها می گویند، به چه دلیل باید مسلمان باقی ماند؟ وقتی اینها ادعا می کنند که قرآن پر از تناقض و خطا و کذب و دروغ و خشونت، و تضاد با حقوق بشر است، آیا دلیلی برای مسلمان بودن باقی می ماند؟ این پرسش بی احترامی به کسی نیست، بلکه برمبنایی استوار ابتدا معیارهای اسلامی بودن نظرات بیان می شود و بعد گفته می شود که سخنان اینها و اعمالشان ربطی به اسلام ندارد. ایا این بحث علمی را باید تخریب کرد؟ ایا کسی که سوسیالیسم را قبول ندارد، مارکسیست است؟آیا کسی که فردگرایی و ازادی را قبول ندارد لیبرال است؟ آیا کسی که برابری زنان و مردان را قبول ندارد فمنیست است؟ بر همین منوال، آیا کسی که قرآن را کلام الله نمی داند مسلمان است؟ پس بحث جناب کدیور بحث علمی و عمیق و بنیادی است. نباید این بحث را نادیده گرفت.آیا اگر کسی بگوید مسیح به صلیب کشیده نشد، سه روز پس از به صلیب کشیدن دوباره از قبر بیرون نیامد و زنده نشد، تولد او معجزه خداوند نبود، تثلیث هم دروغ است، آیا مسیحیان چنین فردی را مسیحی می دانند؟ سخن جناب کدیور همین است. می فرمایند اینها ارتباط پیامبر با خدا را قطع کرده و قرآن را محصول پیامبر معرفی می کنند. بدین ترتیب، پیامبر دیگر نبی نیست. اگر کسی بگوید محمد پیامبر و فرستاده خدا برای هدایت بشر نبوده است، ایا باز هم مسلمان است؟ این اقایان تمام اسلام را انکار کرده و باز هم ادعای مسلمانی دارند. پس طرح درست اندیشه استوار جناب کدیور این است، نه چیزی که گنجی ارائه می کند. اقای کدیور پرسش عمیقی مطرح کرده است. این پرسش را با هیاهو و جار و جنجال نمی توان نادیده گرفت و از پاسخگویی بدان فرار کرد. تمام ایات قران می گویند محمد هیچ کاره است. تمام قران با تمام الفاظش کلمات خداوند رحمان و رحیم است و اگر پیامبر کوچکترین تغییری در لفظی از آن می داد گردنش را می شکستیم. محمد فردی امی و بیسواد بود. که مورد عنایت خداوند قرار گرفت، نه آنکه به گفته سروش قران محصول شخصیت او باشد و متناسب با اوضاع و احوال محمد باشد.پس این آقایان چه حرفی دربرابر قران دارند؟ آقای کدیور می فرمایند که انهمه مارکسیست و ملحد وجود دارد. چرا ما با انها مشکلی نداریم. برای اینکه انها صادقانه اعتراف دارند که مسلمان نیستند و مبارزه شان با اسلام از موضع غیر دیندار است.. حالا می ماند که اینها به این پرسش های استوار و محکم پاسخ دهند و از زیر ان فرار نکنند.مسیحیت مسیح بنیاد است یعنی همه چیز به مسیح باز می گردد، اما اسلام قرآن بنیاد است، پیامبر ما هیچ نقشی در تولید قرآن نداشته است، تمام قرآن وحی خدوند بر محبوب خود، یعنی پیامبر، است.اینها با کپی برداری از مسیحیت ، محمد را همه کاره و خداوند را هیچ کاره می کنند. اما در واقع محمد را هم از پیامبری می اندازند.
اینها را من نوشتم تا کسی فریب نخورد، وگرنه اگر جناب کدیور وقت داشته باشند و بخواهند بنویسند، آنگاه روشن خواهد شد که با چه مشکلی دست به گریبان هستیم.

-- علی ، Dec 25, 2008

جناب نکونام:
در اخر مطلبتان فرموده اید:
"خدا ناگزير بوده است، براي تقريب به ذهن عرب عصر نزول به زبان و مطابق فهم آنان سخن بگويد"
خدای "قادر مطلق"نمیتواند "ناگزیر" باشد یعنی اگر می خواست میتوانست به زبان انشتین از فیزیک بگوید و عرب بادیه نشین نیز انرا در یابد.


-- کاظم ، Dec 25, 2008

من جدا از استاد دکتر کدیور خواهش می کنم این چند گزاره ساده و روشن را بخوانند و پاسخ دهند به کدامین دلیل فرض می کنند قرآن برای همه زمان ها و مکان ها آمده است. روش استدلال من که گنجی گونه و انتخاب دلبخواهی آیات نیست. با حداقل 5 محور و آیات زیاد می توان ثابت کرد که قرآن عربی برای اهالی بت پرست مکه و حوالی آن آمده است. بنابراین از سر آن ها هم در آن زمان زیادتر بوده است . همچنین رسالت همه پیامبران منجمله حضرت محمد (ص) قومی-محلی است؛ نه جهانی است و نه برای همیشه.
اندیشمندان ارجمندی مثل دکتر سروش و دکتر مجتهد شبستری و دیگران هم چون به غلط فرض را بر جهانی بودن و ابدی بودن شریعت محمد (ص) گذاشته اند- و قرآن را در این قد و قواره نمی بینند- به غلط نظرورزی کرده , و یا به هرمنوتیک روی آورده اند تا از شر فرضیه اشتباه خود راه گریزی پیدا کنند.
دوستان لطفا با دقت بخوانید و قضاوت کنید. این به قول آقای گنجی "قرآن محمدی؟؟" است که چنین روشن و استوار تکلیف این گونه بحث ها را روشن می کند:
(1)
هر پیامبری به زبان (لسان) قوم خودش آمده است.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ… (إبراهيم 4)
و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند
(2)
قرآن عربی را برای اهالی مکه و حوالی آن فرستاده است:
وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ... (شوری:7)
و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا [مردم] ام القری= مكه و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى
وَهَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَ...(انعام: 92)
خجسته‏كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم [و] كتابهايى را كه پيش از آن آمده تصديق مى‏كند و براى اينكه [مردم]ام‏القرى [=مكه] و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى
(3)
آیات مربوط به تنوع شریعت و مناسک
(4)
قبل از حضرت محمد برای مردم مکه و حوالی آن کتاب و پیامبری نیامده است.
{چرا خدا به پیروان حضرت محمد می گوید برای شما (مردم مکه وحوالی آن) قبلا هشدار دهنده و کتابی نفرستاده بودم؟ اگرمثلا رسالت حضرت موسی یا حضرت عیسی جهانی بود، می بایست مردم مکه و حوالی آن را هم شامل می شده و قبلا برای آن ها نذیری آمده بوده است.}

وَمَا آتَیْنَاهُم مِّن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (سبا:44).
ما کتاب هایی به آنان نداده بودیم که آن ها را بخوانند و پیش از تو هشدار دهنده ای به سویشان نفرستاده بودیم
(5)
آیات زیادی که حاکی از آن است که مخاطب هر پیامبر قوم خودش بوده است
فاطر آیه 24: هیچ امتى نبوده مگر اینکه در آن هشداردهنده‏اى گذشته است‏
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ
ما تو را بحق‏، (به سِمَت‏) بشارتگر و هشداردهنده گسیل داشتیم‏، و هیچ امتى نبوده مگر اینکه در آن هشداردهنده‏اى گذشته است‏.
الاعراف آیه 59: مخاطب نوح قوم خودش
لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ إِنِّیَ أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ
همانا نوح را به سوى قومش فرستادیم‏. پس گفت‏: اى قوم من‏، خدا را بپرستید که براى شما معبودى جز او نیست‏، من از عذاب روزى سترگ بر شما بیمناکم‏.
اعراف آیه 65 : مخاطب عاد قوم خودش
وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللّهَ مَا لَکُم مِّنْ إِلَـهٍ غَیْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ
و به سوى عاد، برادرشان هود را (فرستادیم‏)؛ گفت‏: اى قوم من‏، خدا را بپرستید که براى شما معبودى جز او نیست‏، پس آیا پرهیزگارى نمى‏کنید؟
ابراهیم آیه 5 : مخاطب موسی قوم خودش
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِّکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ
و در حقیقت‏، موسى را با آیات خود فرستادیم (و به او فرمودیم‏) که قوم خود را از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آور، و روزهاى خدا را به آنان یادآورى کن‏، که قطعاً در این (یادآورى‏)، براى هر شکیباىِ سپاسگزارى عبرتهاست‏.
عنکبوت آیه 16: مخاطب ابراهیم قوم خودش
وَإِبْرَاهِیمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ
و (یاد کن‏) ابراهیم را چون به قوم خویش گفت‏: (خدا را بپرستید و از او پروا بدارید؛ اگر بدانید این (کار) براى شما بهتر است‏.)
حال این که بخواهیم چگونگی و مکانیزم وحی ( نحوه انتقال پیام) را عمده کنیم و اصل پیام را که چنین گویا برنده و پیشرو است، به خیال خود کوچک و خوار و بی اهمیت جلوه دهیم اعتبار خود را زیر سئوال می بریم. نه پیام مبین حق را!

-- آرش ، Dec 25, 2008

جناب آقا كاظم
ناگزير بودن خدا از به ضعف خدا برنمي گردد؛ بلكه به ضعف عرب بر مي گردد. به اصطلاح ضعف مذكور به قابلبيت قابل مربوط است؛ نه به فاعليت فاعل. قوم پيامبر اسلام(ص) به زبان عربي سخن مي گفتند و زبان عربي هم بر خاسته از فرهنگ و جهان بيني عرب است و لذا خدا براي تفهيم مقاصدش به آنان ناگزير بوده است، مختصات زباني و فرهنگي عرب را لحاظ كند و گرنه مردم از درك مقاصد خدا باز مي ماندند. چنان كه اگر ما بخواهيم به مردمي انگليسي زبان سخن بگوييم، بايد همان الفاظ و همان دستور زبان و همان معاني و ويژگي هاي زباني و فرهنگي مردم انگليسي زبان را به كار بگيريم. بايد توجه داشت كه استعارات و ضرب المثل هاي انگليسي با زبان هاي ديگر فرق دارد. براي مثال آنان براي تفهيم اين معنا كه كسي كالايي را به جايي مي برد كه منبعش است و خريداري وجود ندارد، مي گويند: فلاني زغال به نيوكاسل مي برد؛ اما عرب از اين ضرب المثل چيزي سر در نمي آورد. او به جاي آن اين ضرب المثل را به كار مي برد كه فلاني خرما به بصره مي برد؛ چنان كه در زبان فارسي گفته مي شود: فلاني زيره به كرمان مي برد. اين تعابير مجازي است و خلط آن با حقيقت نوعي مغالطه است كه متأسفانه در سخنان آقاي گنجي از اين گونه خلط ها فراوان است.
اگر مراد از تأويل اخذ معناي مجازي در ضرب المثل ها و استعارات است، سخن حقي است؛ اما اگر مراد حمل مجازها بر حقيقت يا حمل حقايق بر مجاز است، خبط و خطاي بزرگي صورت مي گيرد. چيزي كه از آن به تفسير به رأي و تحميل آرا بر آيات قرآن تعبير مي شود. فرق نمي كند كه اين خبط و خطا را آقاي گنجي انجام دهد يا كساني مثل ملاصدرا. ما براي تشخيص حقيقت و مجاز بايد به استعمالات اهل زبان مراجعه كنيم؛ نه به تلقي هاي فلاسفه و علماي ديگر كه آيات قرآن را با ذهنيات خود معارض مي بينند.

-- nekoonam ، Dec 26, 2008

1-خوب است آقای نکونام تکلیف حقیقت و مجاز را روشن کنند و مجازی هم توضیح ندهند.
2-آنگونه که علی‌اقا از قول آقای کدیور میگویند، ظاهرن آقای کدیور اینها را اگرگفته‌اند(گناهش پای علی‌اقا اگر نگفته‌اند) هنگام قضاوت بوده نه مصاحبه و احتجاج.
3-سوم را میخواستم بنویسم که خیلی از آقای آزاد ترسیده بودم و یادم رفت.

-- آدم ، Dec 26, 2008

ایا خدای مسلمانان قادر است .جسمی.ماشینی ویا شی قدرتمند تر از خویش بسازد.ما انسانها جرثقیل ساخته ایم.کامپیوتر را خلق کردیم و صدها ماشین ازخویش قویتر.

-- omied ، Dec 26, 2008

من هنوز نتوانسته ام بفهمم چه کسی مسولیت تعیین مسلمانی و نامسلمانی را به آقای کدیور داده است که علی آقا می گوید جناب کدیور اثبات کرده است که سروش و ملکیان و گنجی و شبستری دیگر مسلمان نیستند؟اگر آقای کدیور از سوی خداوند مسئول این امر شده اند، بفرمائید تا همه تکلیف خودشان را بفهمند و دین شان را به ایشان عرضه بدارند تا ایشان تکلیف ما را در همین جهان روشن کنند. اگر هم خداوند چنان مسئولیتی به ایشان نداده است، خودشان که نمی توانند خودشان را مسئول این کار معرفی کنند.نوشته های آقای کدیور نشان می دهد که وی با فاصله زمانی چند ساله، همان حرف های دکتر سروش را در سطحی فقهی بیان می کنند. قدر و منزلت او قابل انکار نیست و هیچ کس حق ندارد به ایشان بی احترامی کند. اما بین این دو تفاوت بسیار است. ما فقط سوال می کنیم که ایشان چگونه مسئول تعیین دین و بی دینی مسلمین شده اند؟ این پرسش نباید از سوی طرفداران ایشان اهانت تلقی شود. پرسشی که در کامنت های قبلی طرح کردم را دوباره تکرار می کنم: اگر روشنفکری علم تکفیر به دست بگیرد، تفاوت او به بنیادگرایان در چیست؟ کار و بار روشنفکری دفاع از آزادی بیان و دگراندیسی است، نه تکفیر و همراهی با بنیادگرایان.آقای نراقی و حسین کمالی و علیرضا علوی تبار هم مدعای محصول نبی بودن قرآن را قبول ندارند، اما با انصاف و احترام کامل نقدهای خود را بیان می کنند. امیدوارم جناب کدیور هم از اینها درس نقادی و تحمل مخالفان را بیاموزد که ما به شدت به آن احتیاج داریم

-- هستی ، Dec 26, 2008

یعنی حصرت باری تعالی از این بهتر از این داناتر از این خردمندانه تر از این ساده تر نمی نوانسته سجن بگوید خدای که با انسان قابل قیاس نیست در یک سطر میتواند همه علم عالم را گنجایش دهد حداقل بهتر از گفتار کردار و رفتار نیک مگر اینکه خدا هم فهمش را به اندازه عرب جاهل بکند تا عرب جاهل هم بفمد نمی دانم به خدا نمی دانم

-- ایمان ، Dec 26, 2008

بحث جناب کدیور بحث علمی و عمیق و بنیادی نیست اما ان بخش درست است که میگوید اگر اسلام آن چیزی است که اینها می گویند، به چه دلیل باید مسلمان باقی ماند؟ وقتی اینها ادعا می کنند که قرآن پر از تناقض و خطا و کذب و دروغ و خشونت، و تضاد با حقوق بشر است، آیا دلیلی برای مسلمان بودن باقی می ماند؟
یعنی میشود به همین راحتی که ما نیستیم شوخی نکنید
البته اگر سروش هم مسلمان نباشد که دیگر چه باید گفت تازه مگر همه مسحیان یک جور فکر میکنند این چه منطقی که روحانی بزرگوار چون کدیور هم به سلاح کفر و کافری بند میکند
ای اهل ایمان نترسید تا دبر نشده بیاید کمی به حرف دوستانتانم هم گوش کنید سروش که بد خواه اسلام عریر نیست عمری برای اسلام وقت گذاشته مگر نمی گوید فلان و فلان با کافران هم مناظره میکردند تاریخ اسلام روشن هست ای اهل ایمان دست از شمشیر بدارد حرف بزنید دلیل و برهان ارید خدا این همه سیاره و ستاره داره با حرف بنده هایی نا قابل همانند سروش و گنچی که از بزرگیش کسر نمیشود

-- kinder ، Dec 26, 2008

جناب نکونام:
شما برای توجیه بخش اخر کامنت قبلی تان چند مثال اورده اید. اینها فقط در مورد "خدای انسانوار "صادق است نه در مورد "خدای قادر مطلق".
هیچ امری بر قادر مطلق ناممکن نیست. میتواند ضرب المثل انگلیسی بیاورد و "اگر بخواهد" عرب بادیه نشین انرا در یابد. "اگر بخواهد" زنی را بدون مرد حامله می کند و فراوان از این نوع تواناییها.
اینکه کتابی داریم برای تمام زمانها و در عین حال مناسب زبان و فرهنگ مردمان عصر نزول " دو گزاره اند در تضاد و نامتناسب بر قادر مطلق .

-- کاظم ، Dec 26, 2008

جناب آقا كاظم
خداي قادر مطلق، حكيم هم هست و فعل عبث انجام نمي دهد. ضرب المثل انگليسي آوردن براي عرب عبث است و خداي حيكم چنين كار عبثي انجام نمي دهد. حكيمانه آن است كه براي عرب ضرب المثل عربي و براي انگلسي ضرب المثل انگليسي آورده شود.
نيز ابي الله ان يجري الامور الا باسبابها: دأب خدا اين است كه كارها را از مجراي طبيعي اش انجام دهد و حتي الامكان از آوردن معجزه خودداري نمايد. تا جايي كه راحت مي توان از روبرو لقمه را در دهان گذاشت، از پشت سر لقمه به دهان نهادن معقول نيست. چرا در حالي كه مخاطب قرآن عرب اند و آنان به راحتي زبان خودشان را مي فهمند، به زبان انگليسي سخن گفته شود و از طريق اعجاز به عرب فهمانده شود كه منظور چيست؟

-- نكونام ، Dec 27, 2008

این را در جواب آرش می نویسم و عزیزانی که با نظر او موافق هستند .
1- سوره: 25 , آیه: 1

تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا
بزرگ [و خجسته] است كسى كه بر بنده خود فرقان [=كتاب جداسازنده حق از باطل] را نازل فرمود تا براى جهانيان هشداردهنده‏اى باشد .
2- سوره: 6 , آیه: 90

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَّ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ
اينان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است پس به هدايت آنان اقتدا كن بگو من از شما هيچ مزدى بر اين [رسالت] نمى‏طلبم اين [قرآن] جز تذكرى براى جهانيان نيست .
3- سوره: 81 , آیه: 27

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ

اين [سخن] بجز پندى براى عالميان نيست .
4- سوره: 12 , آیه: 104

وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
و تو بر اين [كار] پاداشى از آنان نمى‏خواهى آن [قرآن] جز پندى براى جهانيان نيست .
5- سوره: 68 , آیه: 52

وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
و حال آنكه [قرآن] جز تذكارى براى جهانيان نيست
6- سوره: 38 , آیه: 87

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ
اين [قرآن] جز پندى براى جهانيان نيست
7- سوره: 21 , آیه: 107

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ
و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم .


-- یکتا ، Dec 27, 2008

جناب گنجی ظاهرا ازابتداهم اسلام را اشتباه فهمیده اند.آیا ایشان یاهریک ازماکدام مسلمان (حداقل شیعه)را می شناسیم که برای خداجسمیت قائل باشدویاآیاتی را که ایشان شاهدمدعاآورده اند دال برجسمیت خدابداند؟حتی عامی ترین مسلمانان هم چنین برداشتی از این آیات نداشته وندارند.این برداشت شخصی آقای گنجی است و تفسیربه رای ایشان.این حرف را حتی اگربه مادربزرگ من و آقای گنجی هم بگوییدخواهیددیدکه پشت دستانش را سه بارگازخواهدگرفت. آقای گنجی مطابق شیوه ای که دارند ازعالم و عامی و عارف و صوفی و شیعه و سنی نقل قول می کنند تاپازلی را که درذهن خود مجسم کرده اند شکل دهند.این آسمان ریسمان بافتنها ایشان را به جایی نمی رساند. البته من پیشنهادمی کنم که ایشان به همین نحو ادامه دهند چرا که گفته اند:
تامردسخن نگفته باشد
عیب وهنرش نهفته باشد

-- ایرانی ، Dec 27, 2008

جناب نکونام:
ضربالمثل انگلیسی اوردن برای عرب بادیه نشین صرفا مثالی بود از توانایی خدای قادر مطلق بر یک امر غیر عقلی و البته عبث( از دید بشر)! علم او عین عمل و خواستنش عین توانستنش( این امر عقلانی نیست)

هر دو به موضوع از منظر عقلی مینگریم. تمام کامنت شما عقلی است.
اگر مخاطب قران عرب است تکلیف ما و مابقی انسانها چیست؟! چرا تکلیف را تمام نکرده؟ چرا به جای یک کتاب صدها کتاب نفرستاده تا بشر مجبور نباشد برای حل مشکلات ان یک کتاب " نه" صدها بلکه هزاران جلد کتاب بنویسد و البته بنامش خونها بریزد؟؟.
ایا این هم عبث است؟ ایا این هم لقمه از پشت سر نهادن است؟؟

-- کاظم ، Dec 27, 2008

یکتای گرامی:

این پاسخ کوتاه را داشته باشید تا بعدا توضیح بیشتری خواهم داد:

منظور از تعابیری مانند "...رحمه للعالمین" در قرآن چیست؟ "عالمین" را چگونه تفسیر میکنید؟

کل شی رحمه... هر "چیزی" که خدا خلق کرده است، رحمت است. پیامبران که جای خود را دارند. بنا بر قرآن غیر از جهان مشهود جهان غیبی هم وجود دارد. ممکن است یونیورس دیگری باشد با عنصر بنیادین متفاوت. مثلا ما از خاکیم و شیطان و فرشتگان از آتش. این دو جهان به هم ربط دارند و هر چیزی که خدا خلق کرده رحمت است برای هر دو جهان!

-- آرش ، Dec 27, 2008

دو خط اول رو خوندم دیدم بی معنیه ادامه ندادم اول یه مطلب باید مورد تائید قرآن باشه و در سنت هم باشه و سپس نباید قرآن اونو رد کنه؟ چطور هم می تونه مورد تایئد باشه و هم قرآن اونو رد کنه این نشون از وفور تناقضات درونی در قرآن هست که همچین قائده ای برقرار شده

-- یوسف ، Nov 23, 2009

به علاوه تمام جنایات اسلامی و تمام انتقاداتی که اسلام وارد است هم منبع سنت رسول داره هم منبع قرآنی لطفا شما اول یه فکری به حال مطالب قبلی که پدر دنیارو در آورده بکنید بعد مطلب جدید اظافه کنید

-- یوسف ، Nov 23, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)