خانه > انديشه زمانه > عقايد دينی > نواندیشان مسلمان در ترازوهای دیجیتالی | |||
نواندیشان مسلمان در ترازوهای دیجیتالیاکبر کرمیbozorgkarami@gmail.comحق حیات از اساسیترین و اصلیترین اجزای اعلامیهی جهانی حقوق بشر است. تظمین و تامین چنین حقی کمتر مورد مناقشه بوده است؛ هر چند، در چند و چون این حق، تفسیر و چگونگی فرایند تضمین و پاسداشت آن، اختلافها و بگومگوهای فراوانی وجود دارد. تا آنجا که به فرهنگ ما و شرایط حاضر باز میگردد، فراتر از پندارهای ناصوابی که در ذهن و روان لایههایی از جریانهای سنتی روان است، توجیهات دینی و فقهی بخش مهمی از مقاومت در برابر خواست مترقی لغو مجازات اعدام را به خود اختصاص داده است. به نظر میرسد فقر فرهنگ و فقر دین رابطهای دوسویه دارند. به عبارت دیگر، اگرچه برشهایی از هرم اجتماعی هنوز نتوانسته است از درک پلیدی آدمکشی خود را برهاند و همچنان در پندار «آدمکشی همچون نوعی خودپاییِ جمعی» از معادلهی بیمار آدمکشی در برابر آدمکشی دفاع میکند و این انتقامکشی دژخویانه را «همچون نوعی اجرای عدالت» میستاید؛ اما آنچه به این پلشتی، جانسختی و دوام میبخشد، توجیهات مذهبی و پوششهای دینی است؛ از این رو، در شرایطی که چرخهی معیوب آدمکشی با حلقههای آلوده به بدفهمی عمومی، توجیهات دینی و استبداد بسته شده است، تلاش برای تنقیح و توضیح استدلالات دینی، در دفاع از مجازات اعدام، اهمیتی دو چندان پیدا میکند. شکستن شاخ استبداد - دست کم تا حدی - در گروی شکستن این چرخهی معیوب است. باید توجه داشت که لایههایی از جریان نواندیشی دینی هنوز نتوانسته است از تیرگی این خیرگی فقیرانه بهسلامت عبور کند. برخی ممکن است دامنزدن به این دست گفتگوها و طرح چنین مطالباتی را زودهنگام و تفرقهانگیز ارزیابی کنند و - در راهبرد مطالبات محدود، مقاومت نامحدود - استدلال کنند که نباید به استبداد دینی فرصت داد در گرد و خاک طرح چنین مطالبات زودهنگامی، خود را پنهان کند و به فرایند سکوت، سرکوب و سانسور دامن بزند! پیشتر در نقدی بر جریانهای ملی-مذهبی آوردهام2، جمهوری اسلامی ایران با روندی که در نقض گستردهی حقوق بشر در پیش گرفته است، نمیتواند پابرجا بماند. این ساختار ناپایدار یا باید به اصلاحات تن دهد و در فرایندی مسالمتآمیز رو به تغییرات دمکراتیک و بازخوردی باز شود، یا در سراشیبی فروپاشی تسلیم میگردد. از این منظر، کسانی که امروز به عنوان نگهبانان و پاسداران جمهوری اسلامی در فرایند ننگین سرکوب، سانسور و سکوت نقش ایفا میکنند، بهواقع، دشمنان واقعی این نظامند. کسانی که نمیگذارند این ناپایداری سیاسی و ناخرسندی ملی با ابزارهای درونی و ملی درمان شود، دیر یا زود به جراحیهای سنگین و احتمالن خارجی تن خواهند داد. در این چشمانداز، پرداختن به نیروها و جریانهای نواندیش دینی که فصل مشترک جریانهای سنتی و جریانهای مدرن اجتماعند، ضرورتی دو چندان پیدا میکند؛ چه، این جریانهای نواندیش همچنین حاملان هستهی سخت پدیدهی اسلام سیاسی به آیندهاند. این گروهها از یک سو به علت پارهای همزبانیها با جریانهای مدرن، آماج وحشیانهترین اقدامات سرکوبگرانهاند و با پای مردی جانانه و ستایشانگیزی که از خود نشان میدهند، در قامت قهرمانان ملی برافراشته شدهاند و از سوی دیگر هنوز نتوانستهاند از پندار اسلام ذاتی بگذرند؛ در نتیجه، آنچه در جمهوری اسلامی و تاریخ اسلام گذشته است را نه به حساب اسلام که به حساب خطاهای برخی از مسلمانان میگذارند و در نهایت اسلام را به پدیدهای نقدناپذیر، تهی و فراتاریخی تبدیل میکنند. هستهی سخت اسلام سیاسی از همین شناختشناسی وارونه متولد میشود. شناختشناسی وارونهای که در رویای «اسلام اصیل، ناب و واقعی»، ناگزیر به قیدزدنهای پیدرپی به مجموعهی بیپایان مسلمانان میشود و در نتیجه در فرایند طولانی و آرام «ایمنشدن از طریق تهیشدن3»، اسلام را به نامی بر مجموعهای تهی از مسلمانان تبدیل میکند. میگویم مجموعهای تهی، زیرا فرایند قیدزدن به این مجموعه، حدی است که به بینهایت میل دارد. اینگونه از شناختشناسی، بهجای نقد انگارهها و قربانیکردن ایدهها، بهطور دایم به قربانیکردن آدمیان و سرکوب و تحقیر آنان اهتمام میورزد. این شناختشناسیِ وارونه و نیستانگار هم از تحقیر و نفی آدمی ریشه میگیرد (آنجا که داوری خداوند را در برابر داوری آدمی قرار میدهد و به کرسی مینشاند) و هم به نفی و تحقیر آدمی میانجامد (آنجا که بهجای بهچالشکشیدن داوری خداوند آدمیان را به چالش میکشد). به عبارت دیگر، در این شناختشناسی، اگر چه در گفتمان سرچشمهی شناخت و نیز سرچشمهی حقوق، بهنادرستی برخی از گزارههای ستبر انسانی-تاریخی بهعنوان گزارههای الهی در برابر برخی دیگر از گزارههای انسانی قرار میگیرد، اما در هنگامهی داوری بر آن داوریها، در چرخشی اعجابآور همهی خطاها به حساب آدمی واریز میشود. به این ترتیب، به نظر میرسد، هستهی سخت اسلام سیاسی در تار و پود احساس حقارتی عمیق پنهان شده است. این احساس حقارت باستانی در گام نخست با از-میان-برداشتن خود در برابر پدر (و مادر) و آن به-کلی-دیگر (که سایهی تکاملیافتهی والدین است) شروع میشود، سپس در ترکیب و جلدی تازه و پوشالی به تحقیر دیگری دست مییازد. رد پای همین معجون ویرانگر (احساس همهنگام خودکمبینی و خودبزرگبینی) است که در ترورهای انتحاری به اوج خود میرسد. مناسک دژخویانهای که در آن با فدیهکردن و نیز مجازات همهنگام خود و دیگری، «آن به-کلی-دیگر» به شهادت طلبیده میشود. ترکیبات گوناگونی از خودآزاری و دگرآزاری، همهی آن چیزی است که بنیادگرایان مذهبی در بنبست رمانتیکی که گرفتار آنند به دیگران پیشکش میکنند. بدون بازشدن این گرهی کور، بدون عبور از این پوزیتیویسم وارونه4 و رمانتیسم ویرانگر و بدون آمادگی برای مواجههی شجاعانه با اضطراب جدایی از خیال خوش آغوش مادری و سایهسار بلند پدری، کشیدن بار هستی و رویارویی با اضطرابهای وجودی امکانپذیر نخواهد بود. بدون توجه کافی به دانشهای انتقادی نشانهشناسی، اسطورهشناسی، روانکاوی، زبانشناسی و تاریخ و بدون عبور از این گردنههای تاریک روانی و پرتگاههای باریک عاطفی نمیتوان از پیلههای سخت خودکمبینی و خودبزرگبینی خارج شد و «طرحی نو درانداخت». پذیرفتن مسوولیت زندگی بر دوشهای کوچک خود و ایستادن بر پاهای لرزانمان، گام نخست برای درآمدن به جهان مدرن و در نتیجه قانونگذاری است. از این منظر، تندادن به قانون و قانونگذاری جان و جادوی مدرنیته است. به نظر میرسد «احترام به خود» رمز ورود به این جهان جدید باشد و احترام به خود راز احترام به دیگری است. احترام به خود و احترام به دیگری، همهی آن چیزی است که امکان مشاهدهی جمعی و مسلح را برای آدمی به ارمغان میآورد و به آدمی فرصت میدهد از «هراس خطاکردن» به «حق خطاکردن» بگذرد. نواندیشان مسلمان اگرچه از بسیاری از تباهیها و سیاهیها برآمده از اقدامات پارهای از اسلامگراهای بنیادگرا و سختکیش، تبری میجویند و خود را برای ورود به جهان جدید آماده نشان میدهند؛ اما واقعیت آن است که هنوز بر روی پاهای خود نایستادهاند و آدمی را ایستاده بر پاهای خود نمیپسندند. به عبارت دیگر، نواندیشان مسلمان همچنان در «هراس از خطاکردن» غوطهورند و حق خطاکردن را برای آدمی به رسمیت نمیشناسند. راز دلمشغولی همیشگی مذهبیها با مسالهی درست و نادرست (و نیز تکالیف5) و نه مسالهی حق و حقوق، در همین هراس باستانی نهفته است. مهمترین نقد به این جریانهای دودل مذهبی که در آستانهی مدرنیته ایستادهاند، نیز، از همین زاویه قابل طرح است؛ چه، آنان هنوز «در هراس از خطاکردن»، در صلاحیت آدمی برای قانونگذاری اما و اگر میآورند! کودکانی که به میراث گذشتگان خود مینازند، اما فراموش کردهاند که آن شکوه اعجابانگیز و آن عظمت تواضعآور، دستآورد درگذشتگان و میوهی ممنوعهی آزمون و خطای آن هاست. دیدن هستی از پنجرهی خانهی خودش و بسندهکردن به فرایند مشاهده و آزمون و خطای جمعی، بهرسمیتشناختن آدمی در مقام داور و تندادن به داوریهای و توافقهای شناور و جمعی همهی آن چیزی است که تجدد نامیده میشود. با این وجود، نباید فراموش کرد که بدون پذیرفتن و رسمیتبخشیدن به نواندیشان دینی و بدون احترامی که شایستهی آنند، امکان گفتگو و نیز امکان سیال و عصریکردن دین که از ضرروتهای دوران گذار است، منتفی خواهد شد. سیالیت، شفافیت و بازشدن به سوی جهان جدید تنها راهی است که میتواند به بازشدن هستهی سخت اسلام سیاسی یاری رساند. بدون شکافتن این هستهی سخت، «حق حاکمیت بر سرنوشت خویش» که از اساسیترین حقوق انسانی است به رسمیت شناخته نخواهد شد. این که اسلامگراها و جهان جدید به دشمنانی آشتیناپذیر تبدیل شدهاند، از سر تصادف و اتفاق نیست؛ این کینهتوزی مزمن از آن هستهی سخت ریشه میگیرد. نواندیشان مسلمان تنها کسانی هستند که شاید بتوانند با عبور از این توهم تاریخی به ورقخوردن تاریخ کمک کنند.6 با این مقدمهی طولانی، امیدوارم اهمیت پرداختن به گفتمانهای مذهبی در مورد پدیدهی مجازات، بهویژه مجازات قصاص و حدود در بین نواندیشان مسلمان آشکار شده باشد؛ چه، این دست مجازاتها فلسفهها و پاداندیشههایی را با خود حمل میکنند که حق زندگیکردن و در نتیجه حقوق بشر را به یغما میبرد. وارسی چیستی و چرایی تمایل برخی از این جریانها به دفاع از این نوع مجازاتهای پیشامدرن میتواند تا حد بسیاری به روشنشدن صورت مساله و راهحلهای احتمالی کمک برساند. در مواردی از این دست، نو اندیشان مسلمان را میتوان در دو گروه متمایز دستهبندی کرد: یک. نواندیشان مسلمانی که حق آدمی را در مقام داور به رسمیت میشناسند؛ کسانی که «دین همچون قانون» و «دین همچون دانش» را پشت سر نهادهاند و به «دین همچون بینش» بسنده کردهاند. این دسته از نواندیشان مسلمان در جایگاهی ایستادهاند که به دین تنها در مقام گردآوری و الهامآفرینی چنگ میبرند و در نتیجه با فرایند دمکراتیک بهروزکردن دانش و قانون هماهنگند. دو. نواندیشان مسلمانی که حق آدمی را در مقام داور به رسمیت نمیشناسند و در نتیجه – دستکم گاهی- دین را در مقام داور مینشانند. این گروه، هر چند در شکل و شمایل نُونَوارشدهی نواندیشی و روشنفکری خود را مینمایانند، همچنان در خم «دین همچون قانون و دانش» واماندهاند و نمیتوانند با فرایند بهروزشدن قانون و دانش همراه و همداستان شوند.7 توجیه داوریهای دینی آخرین پوششی است که در پنهانیدن هراس از آزمون و خطا و دفاع از دین در مقام داور پرداخته میشود. در نقد این دسته، تنها به این نکتهی کلیدی بسنده میکنم که درستبودن یا نادرستبودن پیشنهادهای دینی، دستورات شرعی و راهکارهای فقهی مسالهای دومین است، مسالهی اصلی و نخستین در این پرسش نهفته است که چهکسی حق دارد بر این مساله داوری کند. همهی شهروندان یا آنان که برابر ترند! به نظر میرسد اسلامگراها در این تاکتیک، تلاش میکنند با تغییر زمین بازی، داوری در مورد مرجع داوری را با داوری در مورد نتیجهی داوری جابهجا کنند. به عبارت دیگر، هستهی سخت اسلام سیاسی وقتی گشوده میشود که دین و دینکاران از مقام داوری برای همگان به زیر کشیده شوند. بدون بازکردن این گرهی کور، بهناچار باید به تبعیض و نقض حقوق بشر در فرایند قانونگذاری تن داد و در نتیجه بخش قابل توجهی از آدمیان را از این فرایند بیرون گذاشت. بهعنوان نمونه، فقیه نواندیش شیعه، آیتالله یوسف صانعی در گزارشنامهی داخلی دفتر خویش8 از قانون قصاص دفاع و آن را یکی از قوانین مترقی بشری میداند. وی میگوید: «قصاص، قصاص است و خشن هم نیست. اگر دو قانون زیبا در جهان باشد، یکی از آنها قصاص است و اگر یکی هم باشد، باز همان یکی، قانون قصاص است.» حضرت ایشان در جایی دیگر از مصاحبهی خود قصاص را به معنای مقابلهبهمثل دانسته و بر این باور است که در این مساله، سه طرف حکومت، اولیای دم و آزادیهای عمومی (مردم) درگیرند. وی با تفکیک مجازات قصاص از مجازات اعدام، در پاسخ به پرسشی که به خشونت موجود در مجازات قصاص تاکید میگذارد، میگوید: «اعدام خشن است و نه قصاص». به این ترتیب، به نظر میرسد حضرت آیتالله تلاش دارند مجازات اعدام را تنها محدود به پدیدهی قصاص نمایند. هر چند چنین تلاشی یک گام به جلو محسوب میشود، اما و در کمال تاسف، گرهزدن حق حیات آدمیان به خواست اولیای دم و توجیه آن به عنوان پاسداشت آزادیهای عمومی جای تامل فراوان دارد! در داوری بر این داوریها دستکم به چند نکتهی اساسی میتوان اشاره داشت: یک. همچنان که در بالا آمد، اولین نقد اساسی بر این داوری آن است که حضرت آیتالله باید توضیح دهند که داوری بر این داوریها به عهده و در صلاحیت کیست؟ و چرا؟ و به فرض، اگر شهروندان یک جمهوری اسلامی فرضی با اینگونه داوریها موافق نباشند، آیا میتوانند به تغییر و تجدید نظر در آن قوانین دست بزنند؟ پیشفرضهای چنین پرسشی از آنجا برمیخیزد که شناختشناسی شناور جدید، داوری بر گزارههای «است-بنیاد» و «باید-بنیاد» را در صلاحیت آدمیان میداند و نیز بین گزارههای «است-بنیاد» و «باید-بنیاد» هیچگونه رابطهی الزامیای نمیبیند. در نتیجه، آدمی در برابر مجموعههای بیپایان «استها» و «بایدها» حق انتخاب دارد. دو. اگر حضرت آیتالله آدمی را در مقام داوری نخواهد و ننشاند و حق انتخاب را از آدمی بستاند، باید نهتنها به این گفتگوها پایان دهند، که باید نقطهی پایانی نیز بر نواندیشی دینی بگذارند؛ چه، نواندیشی دینی، در اساس، چیزی کمتر از بهرسمیتشناختن چنین حقی نمیتواند باشد. به عبارت دیگر، تنها با رسمیتبخشیدن به چنین حقی است که میتواند به شناورشدن دین در عقل سیال جمعی کمک رساند، بستر لازم برای اجتهاد در اصول را فراهم آورد و دین را در خدمت آدمی قرار داد. بدون بازشدن پهنهی اندیشهی دینی به عقل سیال جمعی، هرگونه دستکاری و تغییری روبنایی، موقتی، واکنشی، تاخیری و از سر اجبار خواهد بود. تحدیدکردن اجتهادهای دینی به اجتهاد مراجع رسمی و نیز تحدیدکردن خواستهای شهروندان مسلمان به پهنهی دستآوردهای فقهی و در نهایت تحدید خواست شهروندان یک دولت-ملت به خواستهای پارهای از مسلمانان، در اساس قابل دفاع نیست و نمیتواند به چیزی فراتر از تبعیض، ناخرسندی و پراکندگی اجتماعی و آشفتگی سیاسی بیانجامد. هر گونه تلاش و توجیهی در بهکرسینشاندن ایندست تبعیضها بهمثابهی بازگشت به گذشته، پمپاژ تنازعات گوناگون به اجتماع و خداحافظی با آزادی، برابری و صلح خواهد بود. اگر انتخاب حضرت ایشان در این پرسشها بهگونهای باشد که حق انتخاب را در حقوق اساسی از آدمی بستانند و حق خطاکردن را به رسمیت نشناسند، در آن صورت نواندیشیها و معرکهگیرهای مخالفان به چیزی فراتر از دعواهای زرگری نمیانجامد. مذهبیهای سختکیش و ارتودکس با این دلیل به جنگ نواندیشان مذهبی برمیخیزند که نواندیشی را رفتاری بدعتآمیز و خطاانگیز میدانند. تلاش نواندیشان مسلمان برای توجیه دریافتهای نوآیین خود با مدارک و استنادهای تاریخی، مهمترین خطای شناختشناسانهای است که برای بیاثرساختن این دست نقدها و فشارها پرداخته میشود؛ چه، اینگونه عقبنشینی های کمدیک در درازمدت به سختترشدن هستهی سخت اسلام سیاسی و نیز سختترشدن نواندیشیهای سپسین خواهد انجامید. واقعیت آن است که نواندیشی (اگر نواندیشی باشد) رفتاری بدعتآمیز است که به آدمی امکان و فرصت آزمون و خطا میدهد. جایگاه ما در پیوستار جزماندیشی/نواندیشی به ایمانی باز میگردد که به خودمان داریم. خودفرمانفرمایی، خودبسندگی و خودآیینی جان و جادوی نواندیشی است. محدودکردن داوری آدمی به متون دینی و مدارک مذهبی و نیز محدودکردن آدمیان به فقها (همچنان که در پروژهی ناتمام عقل متصل به وحی دنبال میشود) «راهی به رهایی» نمیگشاید؛ چه، نواندیشی دینی، بهواقع، گریزی ناگزیز از این تنگناهاست که دانش و قراردادهای بروندینی را محیط بر دانش و قراردادهای دروندینی میداند و میخواهد. سه. همچنان که در مقالهی «در نکوهش آدمکشی» آوردهام، دلایل مختلف و بیشماری برای درخواست لغو مجازات اعدام وجود دارد، اما مهمترین رویکردی که میتواند قاعدهی پیشااسلامی و امضایی قصاص را به چالش بکشد، نگاه به آینده است و نه گذشته (آنچنان که حضرت آیتالله اشاره داشتهاند). به عبارت دیگر، مسالهی اصلی در خواست مترقی لغو مجازات اعدام، در واقع، داوری بر حق و حقوق قربانیان گذشته و صاحبان خون آنها نیست؛ حتا مساله، داوری بر توجیهات پیشامدرنی نیز باز نمیگردد که دژخویی «مقابلهبهمثل» و «انتقامکشی» را به جامعه پیشنهاد میدهند؛ و فراتر، حتا مساله به درستی یا نادرستی داوریهای دین در این امور نیز مربوط نمیشود9؛ مسالهی واقعی داوری بر حق شهروندان آزاد و برابری است که میخواهند آیندهی خود را خود و روی پاهای خود بسازند. مسالهی اصلی در قصاص آن است که آیا مدافعان قصاص حقوق شهروندی، آزادی، برابری و حق حاکمیت بر سرنوشت خویش را برای آدمیان به رسمیت میشناسند یا نه؟ آیا فقهای نواندیشی در قامت ستایشانگیز آیتالله صانعی میخواهند و میتوانند از ولایت خودساختهی خود بر دیگران دست بدارند و آدمیان را آزاد و برابر بخواهند؟ و برای شهروندان حق انتخاب و حق خطاکردن به ارمغان بیاورند؟ چهار. بدون چنین تلاشهایی و بدون بازکردن چنین درهایی به اجتماع مسلمانان، همهچیز در اراده و داوری فقها خلاصه خواهد شد؛ در نتیجه و به عنوان نمونه، ممکن است فقیهی چون حضرت وی با رهاکردن خود از دام سنتهای سفت و سخت جاهلی به بسط آزادیها و برابریها و به تعطیلشدن برخی از تبعیضها، بردگیها و نابردباریها اهتمام نشان دهند و فقیهی دیگر، در دام سنتهای سنگی جاهلی به قبض آزادیها و برابریها و به نهادینهشدن تبعیضها، بردگیها و نابردباریها فرمان دهد. به عبارت دیگر، مسالهی اصلی به باور من رسمیتبخشیدن به سلسلهی تلاشها و مجاهدتهایی است که آدمیان برای پایاندادن به انواع گوناگون بردگیها، نابرابریها و نابردباریها به کار میبرند. نابرابریها، بردگیهای و نابردباریهای رنگارنگی که وجدان انسان را در جهان جدید و هزارهی پیشِ رو میآزارد و خواب را از چشمان وی میستاند. آیا فقهای نواندیش شیعه، چنین حقی را برای آدمیان و شهروندان جوامع اکثریت/مسلمان به رسمیت میشناسند یا همهی این دست تلاشها و خواستها را به حوصله تنگ فقها و فهم یک سویهی فقه گره میزنند؟ در این چشم انداز، فارغ از درستی یا نادرستی احکام قصاص و حدود و نیز فارغ از چیستی و چگونگی فرایند رسیدن به این احکام که البته بیرون از تخصص، حوصله و دانش من است، مساله به باور من داوری بر اعتبار داوریهای فقهی و نفوذ دستآوردهای فقیهانه بر جان و جهان ماست. آیا آدمی حاکم بر سرنوشت خویش است و در نتیجه میتواند و باید در مقام داور نهایی به قانونگذاری برخیزد، یا بهطور وارونه، این دانای کل و قادر متعال است که حاکم بر سرنوشت ماست؟ همو که – به گفتهی فقیهان – فرمان داده است باید به درک و دریافت فقیهانه گردن نهاد و در آغوش فقه غنود. پاورقیها ۱. برخی از دلایلی که بر این نکته تاکید میگذارند، عبارتند از: الف) اعدام دگرباشان، دگراندیشان و منتقدان به بهانهی تجزیهطلبی، ارتباط با دول خارجی، جاسوسی، ارتداد، محاربه، فساد، روابط نامشروع جنسی و ... از اصلیترین ابزارهای زرادخانهی جنبشهای ضدآزادی و ضدبرابری است که به استبداد امکان و فرصت میدهد بتواند با توزیع مرگ، در پاشیدن گرد سکوت و گسترانیدن دام سانسور توفیق یابد. به این ترتیب مطالبهی لغو مجازات اعدام هم میتواند و هم باید راه و هدف جنبش سبز باشد. ب) بستهی حقوق بشر بهگونهای سامان یافته است که مواد گوناگون آن مکمل یکدیگرند، از این رو، نهادینهکردن حقوق بشر در گرو توجه کافی و وافی به تمام اجزای آن میباشد؛ به عبارت دیگر، پویایی اعلامیهی جهانی حقوق بشر و دینامیزم حاکم بر بندهای مختلف آن - بر حسب اتفاق- بهگونهای سامان یافته است که یا باید به همهی آنچه به عنوان حقوق بشر تدوین و احصا شده است، گردن نهاد و در پی استقرارشان بود؛ یا باید از خیر همهی آنها گذشت و به هیچ بسنده کرد (همه یا هیچ). از این منظر، هر گونه تقلیل و اولویتبندی در مطالبهی حقوق بشر – هرچند با حسن نیت – به گفتمان حقوق بشر آسیب میرساند و به دستآوردی فراتر از جابهجایی مشکل نمیانجامد. تضمین حق زندگی که در مادهی سوم اعلامیهی جهانی حقوق بشر آمده است، ستون فقرات اعلامیه است و هیچ گونه قید و بندی نمیپذیرد. ج) فراتر از بگومگوهای نظری، بدهبستانهای سیاسی، از ضرورتهای جوامع مدرن در پیگیری مطالبات شهروندیاند. این نوع از بدهبستانها، جانمایهی دمکراسی را تشکیل میدهد که به شهروندان امکان و نیز فرصت میدهد، در سایهی راهبرد مترقی «به قدر مقدور» از شر راهبردهای سنتی و پیشامدرن «همه یا هیچ» به در آیند. پرهیختن از این گونه رویابافیهای تمامتخواهانه، داروی تاریخی رومانتیسم است که نمیگذارد در خیال خام بهشت، دوزخ آفریده شود. با این همه، باید توجه داشت که اجزای بستهی حقوق بشر، همچنان که در گفتمان دمکراسی تاکید میشود، غیرقابل چشمپوشی و غیر قابل مصالحه است. به عبارت دیگر، هیچ کس – حتا به بهانهی خواست و نظر اکثریت – نمیتواند و نباید به حق زندگیکردن که تضمین «حق حاکمیت بر قلمروی تن» است، قید بگذارد. تسلط بر قلمروی تن، ناموس زندگی و آدمی است و نباید گذاشت چنین حقی به هیچ بهانه و بهایی نادیده انگاشته شود. د) تضمین حقوق بشر، که تضمین حقوق اقلیتها و گروههای آسیبپذیر است، شرط نخست استقرار دمکراسی است. باید توجه داشت که در میان گروههای آسیبپذیر، زندانیان و مجرمان، توجهی ویژهای را میطلبند؛ چه، بدون زندانهای باز و انسانی، جامعهای باز و انسانی نخواهیم داشت. رعایت و پاسداشت حقوق بشر در بازداشتگاهها، دادگاهها و زندانها، حداقل آزادی و برابری است. بنیانهای حقوق بشر در دادگاهها و زندانها گذاشته میشود؛ از این منظر، نهادهای مدنی پاسبان و دیدبان این حقوق از بنیادهای ضروری و اصلی یک جامعهی بهسامانند. اصلاح فرایندهای قانونگذاری، دادگاهها و زندانها خلاصه و حداقل اصلاحطلبی است. مدرنیزه و مستقلکردن دستگاه قضا و قراردادن آن در ذیل اعلامیهی جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای مربوطه همهی آن چیزی است که چندین نسل از ایرانیان اصلاحطلب از یکصدسال پیش فریاد زدهاند. نباید فراوش کرد که شکوه و عظمت یک ملت را رفتار آنها با اقلیتها و گروههای آسیبپذیر (بهوپژه زندانیان) به نمایش میگذارد. ۲.کرمی، اکبر، «کنار آیینه بایست و بعد ...»، نقدی بر جریانهای ملی و مذهبی، سایت اخبار روز، سایت ملیمذهبیها و ... ۳.این انگاره را در مقالهی «دین در کمند عقلانیت» کاویدهام. ۴.این انگاره را در مقالهی «علیه نقل» کاویدهام. ۵.دغدغهی درست و نادرست آن چنان بر جان و جهان مومنانه چنگ انداخته است که ناگزیر در برابر درست و نادرستبودن احتمالی دریافتهای فقیهانه دو رویکرد تصویب و تخطئه را بنیان گذاشتهاند. گروهی ساکنان حرم تصویبند و گروهی اهل کوی تخطئه. برای مصوبه درست و نادرست همان است که فقها میگویند؛ چه، این خواست دانای کل و قادر متعال است و خواست او تیری است که به خطا نخواهد نشست! اما اهل کوی تخطئه از این حرم امن بدرآمدهاند و بهظاهر، احتمال خطاهای فقیهانه را پذیرفتهاند و در نتیجه با این ادعای که تکلیف، تنها در عمل به دستورات فقهی است، هراس از خطاکردن را از گرده و گردن خویش برداشتهاند! چه، به باور آنان، انتظار خداوندگار از آدمی بیش از توان او نمیتواند باشد! اول: جریانهای مدرن و سکولار اجتماع از ایفای نقش برادر بزرگ برای مذهبیها و نواندیشان دینی اجتناب کنند و بگذارند این جریانها – دستکم در پهنهی نظر- آزادانه تکلیف خود را با مذهب و گرایشهای پیشامدرن آن روشن کنند. دوم: جریانهای مدرن اجتماع باید با دامنزدن به گفتمان حقوق بشر، نگذارند فرایند بهروزشدن دین، در فقر فرهنگ، اطلاعات و خرد به تقلیل حقوق بشر و قیدزدن به آن دچار شود. از این منظر، فقر و فربهی گفتمانهای دینی را باید به حساب فقر و فربهی گفتمانهای بروندینی گذاشت. تعهد به گفتگو و تعهد به خردورزی جان و جادوی مدرنیته است که نمیگذارد راهکارهای موقتی و تاریخی در قامت راهکارهای ابدی و ازلی نهادینه شود و فرصت بهروزشدن از جامعه دریغ گردد. سوم: اصلاحطلبی و تجدیدنظرخواهی در گزارههای سفت و سخت دینی فرایندی است که از جان و جهان اصلاحطلبان و نواندیشان مسلمان عبور میکند؛ احترام، مهربانی، گفتگو، شفافیت، خلاقیت و درک متقابل همهی آن چیزی که در این زایمان تاریخی لازم است. چهارم: توسعهنایافتگی آسیبی جمعی است و درنوردیدن آن نیز راهحلی جمعی میطلبد؛ پشتسرگذاشتن نکبت توسعهنایافتگی تا حد بسیاری در گروی مسوولیتپذیری ملی و پایاندادن به بگومگوهای پیشامدرن - کی بود کی بود؟ من نبودم ... - است. به عبارت دیگر، امکان توسعه تا حد بسیاری نه به واکنشهای جبرانی عاطفی و روانی ما که به کنشهای وجودیمان وابسته است. بدون پذیرفتن مشکل و نیز بدون مواجههی همهجانبه با آن، بخت توسعه و شانس ترقی، رویایی دور از دست خواهد بود. ۷.پسوند «دینی» در انگارهی «حکومت دمکراتیک دینی» تنها به این معنا قابل درک است. به عبارت دیگر، انگارهی غیراخلاقی حکومت دمکراتیک دینی بر این باور و ادعای تبعیضآمیز تاکید گذاشته است که دستکم گاهی، آدمیان و حتا مومنان نمیتوانند و نباید در مقام قانونگذار و داور قرار بگیرند! ۸.گزارشنامهی داخلی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیتالله العظمی صانعی، سال ۱، ش ۵، شهریور ۱۳۸۸. ۹.دعوای تاریخی اشاعره و معتزله در این نقطه و از این نکته نیز آشکار میشود. اشاعره اگرچه در گفتمان منشا حقوق، در قدم نخست بهنادرستی حق داوری را از آدمی میستاند، اما بهدرستی به این فرایند ادامه داده و خود را از شر توجیه داوریهای دینی میرهاند؛ چه به باور آنان «هر چه آن خسرو کند شیرین بود». اما در برابر، معتزله، اگرچه در معرکهی منشا حقوق، حق داوری را از آدمی میستاند، اما در ادامهی کار با چرخشی غیر قابل درک، در توجیه پیشنهادها و داوریهای دینی، آدمی را به شهادت میطلبد! و در نتیجه خود را گرفتار بلیهای مینماید که بهاینآسانیها نمیتواند از گزند آن خود را برهاند. به نظر میرسد، در این دعوای تاریخی، بیشتر حق به جانب اشاعره باشد؛ چه، آنها اگرچه در انگارهی نخسیتن خود به خطا رفتهاند و آدمی را از مقام داوری – بهخطا- پایین آوردهاند، اما دستکم، به روششناسی خود وفادارند؛ در حالی که معتزله هم در خطای نخستین به دام افتادهاند و هم در خطایی دیگر از روششناسی اولیه خود دور شدهاند. این روششناسی وارونه و غیروفادارانه همان آسیبی است که پیشتر در مقالهی «علیه نقل» با برچسب پوزیتیویسم وارونه کاویدهام. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
این نقد سرشار از گزاره های کلّی است بدون آنکه معلوم باشد این مدعیات ناظر به چه کسانی است. در پانوشتها غیر از اشاره به مقالات خود نویسنده هیچ اشاره ای به آرای نواندیشان مسلمان نشده است. خوبست که منتقدان نواندیشی دینی از عرش کلّی گویی پایین بیایند و آرای مشخص نواندیشان معین را با ذکر دقیق مدعیات و منابع مورد بررسی قرار دهند. در غیر این صورت این تصور پدید می آید که منتقدان عرفی تلاش می کنند تصویری گه گاه کاریکاتوری از طرف دیگر ترسیم کنند و همان را واقعی بپندارند و به نقد آن کاریکاتور بپردازند.
-- ابراهیم ، Nov 16, 2009شما مذهبي ها يك عمره به فرار كردن عادت كرده ايد به جاي روبرو شدن با مشكلات و پاسخ دادن به سوالات، دائم در حال فرار يد.
-- شيرين ، Nov 18, 2009خب به جاي خرده گرفتن به نويسنده با سوال هاي بسيار به جا و اساسي او دست و پنجه نرم كنيد و بگويد حق داوري با كيست و چرا؟
اتفاقاً از اظهار نظر خانم شیرین بخوبی می توان نوع نگاه و رویکرد غیرمذهبی های متعصب را هم دید. غیرمذهبی های متعصب هم مثل مذهبی های متعصب به جای بحث دقیق و منطقی به بیان شعارهای کلّی اکتفا می کنند. مذهبی بودن یا نبودن در ذات خود نه خوب است نه بد است. میزان التزام فرد به خرد، دقت و انصاف علمی است که نهایتاً ارزش کار افراد را نشان می دهد. این کلّی بافیها بیشتر از آنکه ناظر به واقعیتی در جهان خارج باشد از تصورات ساخته ذهن نویسندگان کم اطلاع یا نامنصف حکایت می کند. نویسنده این مقاله هم اگر واقعاً قصد دارد به یک بحث مفید و سازنده دامن بزند خوبست به دامن ضدمذهبی های متعصب نیفتد و در بحث های فکری ادب کار علمی و پژوهشی را با دقت بیشتری رعایت کند. خانم شیرین هم نباید از توصیه به رعایت انصاف و دقت برآشفته شوند. اینها لازمه یک کار علمی ارزنده است- خواه مذهبی باشید خواه مذهبی نباشید. ممنون
-- ابراهیم ، Nov 18, 2009نواندیشی دینی در تمام دوره حیاتش چهره معصومان بر خود گرفته و به مدد دستگاه عظیم تبلیغات و چاپ و نشر جمهوری اسلامی (در عین محرومیت تمامی دیگران)چنان بر پاکنمایی و متعالی بودنش دمیدهاست که از وحی منزلش فربهتر گشته است وقت آن است که از این پوشش ژلهای رونمایی شود، بسیار عالی است که رسانهای مانند اینترنت بخشی از این تکنوازی حداقل ۳۰ ساله را جبران خواهد کرد.
-- mohsen ، Nov 18, 2009نواندیشان دینی از رفتارهای دانشمندگونه بهرهبرداری میکنند تا آنچه را که در چنته دارند لعاب امروزی بزنند تا با مالیدن رنگی که از واژههای علمی و امروزی ساخته شده بر روی آنچه که از دین انتخاب کردهاند آن را اصیلتر نشان دهند. این گونه بازیهای کلامی را رفتار علمی و منطقی نمیتوان نامید. از طرفی شما حتما اتتظار دارید از خواننده یک متن تحقیقی و یا ادبی در مقابل نقد آبکی و بی محتوا ساکت باشد و همچون رفتار پامنبرنشینهایی که نواندیشان دینی میپسندند متملقانه چاپلوسی کند. به نظر میرسد این فضای رسانهای را که رادیو زمانه فراهم کرده از دید یک پامنبرنشین غیر قابل تحمل است.
-- mohsen ، Nov 19, 2009درود بر دكتر كرمي كه استوار و متين
-- شيرين ، Nov 20, 2009و با احترام و فروتني مشت خالي روشن فكران مذهبي را باز مي كند و ما را به آينده اميدورا نگاه مي دارد.
و دوستاني مثل آقاي ابراهيم خوب است، حتا براي يكبار هم شده سپر از دست بيندازند و تسليم موج توفنده ي واقعيت بشوند.