تاریخ انتشار: ۲۱ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
تبار شناسی گفتمان انقلاب 1357 – پاره‌ی دوم

شريعتی؛ نفی‌کننده‌ی حقوق بشر

اکبر گنجی

پاره‌ی اول را اينجا بخوانيد.

شریعتی با حقوق بشر هم همدلی نداشت. او حقوق بشر را محصول انقلاب فرانسه و رواج اومانیسم می دانست.(48) برای شریعتی نان و مسکن و درآمد ماهیانه پرولتاریا مهم بود، نه کالای لوکس بورژوایی حقوق بشر. برای جهان سومی ها نان بر حقوق بشر و دموکراسی اولویت دارد. در شرایطی که طبقه کارگر از معیشت مادّی محروم است، طرح حقوق بشر چیزی جز فریب و انحراف و تخدیر و ابتذال نیست. حقوق بشر را برای توجیه و تحکیم فقر و جهل و ذلت درست کرده اند: "بورژوا می گوید من آزادی فردی می خواهم و پرولتاریا می گوید من نان و خانه و حقوق می‌خواهم. آزادی یک طرز تفکر آبستره است ولی نان کنکره. انقلاب کبیر فرانسه یک انقلاب بورژوایی بود، یعنی انقلابیون هیچ روی تعدیل ثروت و از بین بردن فاصله طبقاتی فکر نکردند، بلکه به فکر آزادی و حقوق بشر بودند. انقلاب کبیر فرانسه شعار برابری می داد، ولی برابری سیاسی وحقوقی و اجتماعی که مسائلی روحی است و نه برابری اقتصادی که مادّی و عینی است. گروهی به دنبال برادری می روند و گروهی به دنبال برابری. این دو نشانه دو بینش ذهنی و عینی است. شک نیست که اندیشه بورژوازی ظاهراً متعالی تر از پرولتاریا می نماید، ولی این اندیشه را من از آن رو مبتذل می دانم که وقتی هنوز شعارها و خواست های عینی و مادی پرولتاریا تحقق نیافته، شعار ذهنی و تجریدی بورژوا مطرح می شود. معنویت پس از مادیت تعالی و تکامل است و پیش از آن فریب و انحراف و تخدیر است. معنویتی است که وسیله توجیه و تحکیم تبعیض، فقر، جهل و ذلت مردم می شود". (49)

در این عبارات شریعتی هم حضور تمام عیار مارکسیسم مشاهده می شود. تمامی مدعیات مارکس در مسأله یهود علیه حقوق بشر از سوی شریعتی تکرار می شود: اهمیت نداشتن "برابری سیاسی و حقوقی و اجتماعی" در برابر "برابری اقتصادی". مارکس در مقاله درباره مسأله یهود (On the Jewish Question) دموکراسی و حقوق بشر را نفی می کند. مارکس دقیقا همان "حقوق جهانشمول بشر" یعنی " آزادی سیاسی"، "حقوق مدنی"، "آزادی وجدان، "حق داشتن هر مذهبی که شخص برگزیند" و... را نقد و رد می کند. چرا؟ برای آنکه حقوق بشر : "چیزی نیست جز همان حقوق اعضای جامعه مدنی، یعنی حقوق انسان خود پرست، انسان جداشده از انسان های دیگر و جداشده از جماعت". (50) "هیچ‌یک از مواد به اصطلاح حقوق بشر از انسان به عنوان عضو جامعه مدنی یعنی فرد فرورفته در خود و اسیر منافع و هوس های شخصی و جدا از جماعت، فراتر نمی رود". (51) حقوق بشر، "حقوق انسان خودپرست" و "روح خودپرست جامعه مدنی" است. (52) "جامعه مدنی، جهان نیازها، کار، منافع خصوصی و حقوق مدنی" است. (53) به همین دلیل مارکس از " یهودیت جامعه مدنی" سخن می گفت. (54) چون یهودی خودپرست است. اسکناس خدای یهودیان است. (55)
از نظر مارکس اعلامیه حقوق بشر، که به فرد حق می داد آزادانه ترجیحات خود را دنبال نماید، مشروط بر آنکه به دیگران زیانی وارد نیاورد، نشانه جامعه‌ای است که پیوند منفی منافع فردی بر آن چیره گشته است. مارکس حقوق بشر و دموکراسی صوری و بورژوازی را طرد می‌کند تا برای دموکراسی اجتماعی یعنی دموکراسی کار (برابری آدمیان در موقعیت تولیدی) جا باز شود. مارکس در مانیفست می گوید دموکراسی یعنی حکومت طبقه کارگر. او نمایندگی پارلمانی را یک پارادوکس حل ناشدنی می دانست. با اینکه نظام سیاسی آمریکا را سکولار ودموکراتیک تلقی می کرد، اما در نامه به انگلس در 1864 آن را "کلاه برداری دموکراتیک" می خواند. در هیجدهم برومر لوئی بناپارت، دموکراسی پارلمانی را بیماری بسیار ویژه می خواند : "که از 1848 در سراسر قاره اروپا بیداد می کرد، منظور بیماری سفاهت مجلس است که هر کس دچارش شود اسیر عالم پنداری می گردد که هرگونه هوش، هرگونه خاطره و هر نوع درکی از جهان سرسخت واقعی را از وی سلب می‌کند". (56)

در نبرد طبقاتی فرانسه می گوید حق رأی عمومی سرچشمه همه تناقض های جامعه سیاسی است. به‌گمان مارکس، تنها پس از دوران سوسیالیسم ( دیکتاتوری پرولتاریا )، و نابودی طبقات و دولت، انسانها به معنای واقعی کلمه آزاد خواهند شد. در آن موقعیت دیگر آزادی لیبرالیستی، به معنای عرصه خصوصی‌ای که افراد بدون مزاحمت برای دیگران علائق خود را دنبال می کنند، وجود نخواهد داشت. بلکه ازادی در آن موقعیت به معنای وحدت ارادی فرد با همگنانش خواهد بود. اگر آزادی به وحدت اجتماعی فروکاسته شود، پس به میزانی که وحدت افزایش یابد، آزادی هم افزایش خواهد یافت. بدین‌ترتیب هرگونه دگراندیشی و دگرباشی بقایای گذشته بورژوایی تلقی خواهد شد و باید آن را سرکوب کرد. وحدت کامل به نابودی تمامی نهادهای وساطت اجتماعی (دموکراسی پارلمانی، حکومت قانون، تفکیک قوا و...) منجر خواهد شد. (57) در این چارچوب بود که شریعتی می‌گفت: "اگر به حقوق بشر... قائل باشیم... به رکود و حتی قهقرا و انحراف می‌افتیم". (58) به گمان وی: حقوق بشر نقاب غرب است. غرب حقوق بشر را ساخته است تا ماهیت امپریالیستی و استعمارگرانه خود را در پشت آن پنهان نماید.

قرائت غیرانقلابی

شریعتی یک "انقلابی" تمام‌عیار بود و اقتضای انقلابی بودن را نفی دموکراسی و حقوق بشر می‌دانست. اما هواداران امروزین شریعتی از آنجا که خود دیگر طرفدار انقلاب و انقلابیگری نیستند، از این نکته در اندیشه‌های شریعتی غفلت یا تغافل می‌کنند. هواداران امروزین شریعتی می‌کوشند ضدیت شریعتی با دموکراسی و حقوق بشر را به نحوی توجیه کنند. اما حتّی اگر در این کار توفیق یابند هنوز جای این پرسش باقی است که با انقلابی‌گری وی چه خواهند کرد. آیا راهی برای تأویل آموزه‌های انقلابیگرانه وی وجود دارد؟ لنین هم نظیر همین مشکل را با سوسیال دموکراتها داشت. به اعتقاد وی این افراد به دلیل آنکه خود هوادار پارلمانتاریسم و فدرالیسم شده بودند، و اندیشه انقلاب و انقلابیگری را از سر بیرون کرده بودند، می کوشیدند تا از مارکس تفسیری به دست دهند که با پارلمانتاریسم و فدرالیسم سازگار باشد. لنین این رویکرد را نوعی "فرصت‌طلبی" می‌دانست و می‌گفت: "اپورتونیست به قدری طرز تفکر انقلابی و فکر انقلاب را از سر بدر کرده است که "فدرالیسم" را به مارکس نسبت می‌دهد... فدرالیسم محصول اصولی نظریات خرده بورژوائی آنارشیسم است. مارکس طرفدار مرکزیت است... مارکس می‌نویسد: "کمون می بایست مؤسسه پارلمانی نبوده، بلکه مؤسسه فعال یعنی در عین حال هم قانونگذار و هم مجری قانون باشد"... "مؤسسه پارلمانی نبوده بلکه فعال باشد"، این کلمات مانند تیری است که درست به قلب پارلمان نشین‌های‌کنونی و توله دستی های پارلمانی سوسیال دموکراسی بنشیند... کمون مؤسساتی را جایگزین پارلمانتاریسم خود فروش و پوسیده جامعه بورژوازی می کند... ماهیت حقیقی پارلمانتاریسم بورژوازی نه تنها در رژیم‌های سلطنت مشروطه پارلمانی بلکه در دموکراتیک‌ترین جمهوری‌ها نیز این است که در هر چند سال یک بار تصمیم گرفته می‌شود کدامیک از اعضاء طبقه حاکمه در پارلمان مردم را سرکوب و لگد مال کند" . (59)

ارائه این شواهد ممکن است شیفتگان را اقناع ننماید و برای حل و فهم مساله، شریعتی را در متن تاریخی دیگری قرار دهند. در اواخر دهه 1960 و به خصوص پس از جنبش مه 1968به بعد این بحث در اروپا—به ویژه در آلمان و فرانسه—مطرح بود که آیا دموکراسی‌های پارلمانی موجود امکان تغییر واقعی روابط قدرت و کاستن از نابرابری های موجود و پایان دادن به دخالت های امپریالیستی در کشورهای جهان سوم و... را می‌دهد یا نه؟
در آلمان جوانان حزب سوسیال دموکرات آن موقع و بسیاری از فعالین چپ به این نتیجه رسیدند که دموکراسی پارلمانی و مشارکت در نظام سیاسی موجود منجر به تغییر واقعی در موازنه قدرت نمی شود. آنها—که اکثرشان امروز رهبران حزب سبز هستند و بعضی هم به گروه های چریکی دهه 1970 پیوستند—اپوزیسیون بیرون از پارلمان ( A.P.O) را تشکیل دادند که جنبشی بود که مادر حزب سبز امروزی و بسیاری از جریان های رادیکال تر بعدی در اروپا شد.

هابرماس هم در آن دوران می گفت حوزه عمومی بورژوایی نه به عنوان چارچوب نهادی مشخص، که چیزی جز مجموعه‌ای از تیول های وابسته به قدرت های متشکل سرمایه، اتحادیه های قدرتمند و... نیست، بلکه به عنوان اصلی (Principle) که از چارچوب تاریخی خود فراتر می رود (transcends ) باارزش است. او هم منتقد دموکراسی‌های واقعاً موجود بود و به دنبال تحقق روحی بود که با شکل گیری حوزه عمومی بورژوایی پا به عرصه حیات گذاشته بود. قوه‌ای بود که با آغاز پروژه مدرنیته پدید آمد اما فعلیت‌اش ناتمام ماند. او هم نظام های دموکراتیک موجود را گرفتار "بحران مشروعیت " می‌دانست. آنچه هابرماس را از بقیه آن منتقدان چپ—حتی در زمان خودش، یعنی در اواخر دهه 1960—متمایز می‌کرد، مخالفت‌اش با کاربرد خشونت برای رسیدن به جامعه‌ای عادلانه‌تر بود.

به نظر برخی، سخنان شریعتی ناشی از عمل‌زدگی و تحت تأثیر جو انقلابی اروپا و جهان سوم در دهه 60 است. به نظر اینان شریعتی در چنین فضایی دموکراسی و حقوق بشر و غرب را نقد می‌کرد. پس شریعتی را فقط در متن جنبش چپ اروپایی دهه 60 میلادی می توان فهمید. اما به گمان راقم این سطور، سخنان شریعتی در متن مارکسیسم—لنینیسم قابل فهم است، نه جنبش‌های دهه 60 اروپا. شریعتی یک قرائت مارکسیستی—لنینیستی از اسلام عرضه کرد. می‌گفت: "بینش توحیدی مال دوره برابری انسان(کمون اولیه) است" .(60) به گمان وی توحید جامعه بی طبقه می سازد، اما شرک از آن جامعه فئودالی است .(61) تضاد طبقاتی با ماجرای هابیل و قابیل آغاز می‌شود: "قابیل... نماینده نظام کشاورزی و مالکیت انحصاری یا فردی و هابیل... نماینده عصر دامداری و دوره اشتراک اولیه پیش از مالکیت است" . (62) او مالکیت را زیربنا می دانست . (63) و معتقد بود تمام مسائل تاریخی را می‌توان بر مبنای آن عامل تبیین کرد . (64) می‌گفت: "مذاهب موجود، مذاهب حاکم بر تاریخ، همواره و بی‌استثنا ابزار طبقه حاکم بوده‌اند" . (65)

برای شریعتی همه چیز در مبارزه با بی‌عدالتی اقتصادی و انقلاب خلاصه می شد. او به سلاح پیکار نیاز داشت. اسلام سیاسی یکی از دستاوردهای او بود. اسلام سیاسی سلاح نبرد است. اسلام در خدمت جنگ است. برای همین بود که شریعتی می‌گفت: "اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است". (66) جنگ، فقط مبارزه انقلابی با دولت بورژوایی نبود، جنگ با غرب منحط و مدرنیته‌اش هم بود.
ضدیت شریعتی با غرب، دو پشتوانه فکری داشت. اول تئوری امپریالیسم لنین (67)(چهره امپریالیستی غرب برای ما در حمایت آمریکا از دولت اسرائیل ، رژیم شاه و سلاطین خاورمیانه، حمله نظامی آمریکا به ویتنام، سرنگونی دولت آلنده و غیره تجلی می‌یافت. دولت‌های غربی از طریق استعمار ملل شرقی را استثمار می‌کردند و نفت ما را به یغما می‌بردند. این بخشی از مساله آل احمد و شریعتی بود)؛ دوم فلسفه هایدگر مطابق قرائت سطحی که احمد فردید و جلال آل‌احمد از آن به دست می‌دادند . (68) نظریه بازگشت به خویشتن شریعتی فرزند غرب‌ستیزی او است. مارتین هایدگر در درآمدی بر متافیزیک (1935) می‌نویسد: "این اروپا، با کوری مخربش که همواره درصدد بریدن گلوی خود است در میان گازانبر گیر کرده است، اینک از یک طرف توسط روسیه، و از طرف دیگر توسط آمریکا تحت فشار است. به لحاظ متافیزیکی، روسیه و آمریکا یکسان هستند: همان عنان‌گسیختگی بی‌روح تکنولوژیکی، همان نهادهای افسارگسیخته‌ی آدمیان متوسط... انحطاط معنوی‌ای که جهان را فراگرفته، آن قدر پیشرفته است که ملتها، اینک در خطر از دست دادن آخرین بخش از توان معنوی‌شان قرار گرفته‌اند، منظور آن بخشی است که آنها را قادر می‌سازد تا انحطاط را ببینند... ما (آلمان) نیز در این مخمصه گرفتار شده‌ایم. با قرار گرفتن در این میانه، ملت ما متحمل شدیدترین فشارها شده است... آری [ما] در معرض بیشترین خطرها قرار گرفته‌ایم، [اما همچنین] مابعدالطبیعی‌ترین ملتها نیز هستیم. به طور قطع ما چنین استعدادی را داریم. اما ملت ما تنها زمانی قادر خواهد بود تقدیر خود را از دل این استعداد بیرون آورد که در درون خود، یک بازآوایی برای این استعداد پدید آورد، و یک تلقی خلاق از سنت خود داشته باشد. به حرکت درآوردن خود و از این رهگذر تاریخ غرب، به فراسوی مدار "حدوث" آینده، و وارد شدن در ساحت آغازین قدرت‌های وجود... دلالت بر این می‌کند که سرآغاز هستی تاریخی—معنوی ما، کاملاً بازآفرینی و تکرار شود، تا این سرآغاز به یک سرآغاز جدید تحول حاصل کند... ما سرآغاز را از طریق تقلیل آن به چیزی در در گذشته، که حال شناخته شده، تکرار نمی کنیم، چنین امری تنها به یک تقلید صرف نیاز دارد... سرآغاز بایستی از نو، آغاز گردد، به گونه‌ای بنیادی‌تر، با همه شگفتی، تاریکی و اضطرابی که در یک سرآغاز حقیقی وجود دارد" . (69)

هایدگر غرب را به سبب ضلالت‌اش، محکوم به فروپاشی می‌دید: "در زمانه‌ای که نیروی معنوی غرب رو به افول است و غرب فروپاشی خود را آغاز کرده است، و در دوره‌ای که این شبه تمدن مشرف به موت در خود فرو می‌پاشد، و همه نیروها را به سردرگمی می‌کشاند و اجازه می‌دهد تا آنها در سفاهت خفه شوند، هیچ کس از ما نخواهد پرسید که ذات دانشگاه را اراده می‌کنیم، یا نه". (70)

هایدگر یکی از معبودهای شریعتی بود که نامش در مجموعه آثار او بسیار تکرار شده است. شریعتی می‌گفت: "هایدگر بسیار عمیق و دقیق است". (71) او را اوج اگزیستانسیالیسم تلقی می‌کرد. (72) دوران جدید را دوران سیطره غرب تلقی می‌کرد. می‌گفت: "اکنون تحت تأثیر تمدن جهانی متعلق به غرب هستیم". (73) ستارگانی را انتظار می‌کشید که دوران جدید را به وجود آورند: "من احساس کرده‌ام که ما اکنون در اواخر دوره جدید، از رنسانس تا حال، قرار گرفته‌ایم و ستارگانی در قله‌ی مخروط سر می‌زنند که از فردایی دیگر خبر می‌دهند". (74) به اعتقاد شریعتی غرب ما را از سرچشمه وجودی‌مان جدا کرده است: "جامعه ما به علت انقطاع تاریخی معیوب شده است. میان ما و سرچشمه وجودی و آبشخور معنوی‌مان خندقی عمیق فاصله انداخته است". (75) باید به آبشخورمعنوی خودمان بازگردیم تا بتوانیم در برابر غرب بایستیم: "بیش از هر چیز باید خود را برای ایستادن در برابر غرب که خود را تنها فرهنگ، تمدن، شیوه زندگی و چگونگی انسان مطلق و در نتیجه حاکم بر زمان و زمین می‌پندارد و تحمیل می‌کند قدرت غنا می‌بخشید ". (76) شریعتی تمدن جدید را "جاهلیت جدید" و وحشی‌تر و سنگین‌تر از "جاهلیت قدیم" می‌دانست. (77) به گمان وی غرب برای اینکه ما را وارد فرایند تجدد نماید، ارتباط ما را با مذهب و سنت و فرهنگ و تاریخ و اخلاق‌مان قطع می‌کند . (78) با افسوس و اندوه فراوان می‌گوید ، غرب ما را متجدد کرد، نه متمدن . (79) غرب را رو به انحطاط و زوال می‌دید (80) و می‌گفت در سال 2000میلادی غرب سرمایه‌دار مصرف‌زده از بین خواهد رفت . (81) غربیان را یکسره محکوم می‌کرد، چون: "در غرب همه سر و ته یک کرباسند". (82) می‌گفت غرب "همه انسان‌ها" را "به صورت برده‌هایی نیازمند و ذلیل و زبون و مقلد ساخته است" .(83)

شریعتی تنها راه نجات از مدرنیته را در بازگشت به خویشتن جستجو می‌کرد. یعنی بازگشت به اسلام "هزاروسیصد سال پیش" .(84) اما او، همچون هایدگر، به‌دنبال تکرار صرف گذشته نبود، می‌خواست سنت را برای امروز بازسازی کند. از این رو بازگشت به خویشتن، در نهایت به تبدیل دین و سنت به ایدئولوژی فروکاسته می‌شد.(85) از مصالح اسلام استفاده می کرد تا یک ایدئولوژی برای پیکار با غرب و تجدد بسازد.

----------------------------------------
اين گفتار که از سوی اکبر گنجی در اختيار زمانه قرار گرفته است به دليل طولانی بودن در سه بخش ارائه خواهد شد - زمانه

----------------------------------------

48)ج 12 ، ص56
49)ج 12 ، صص 217-216. آرش نراقی، از روشنفکران دینی متأخر، در مقاله خود تحت عنوان "آیا نان و امنیت بر آزادی مقدم است؟" این آموزه را به تفصیل مورد نقد قرار داده است. او نشان می دهد که تأمین حق معیشت و حق امنیت تا حدّ زیادی در گرو حقّ آزادی، بویژه "حق مشارکت مؤثر" شهروندان در فرآیندهای تصمیم گیری در خصوص اموری است که با معیشت و امنیت آنها سروکار دارد. نگا. سایت شخصی نراقی: www.arashnaraghi.org. دموکراسی و حقوق بشر از ارزشهای بسیار مهمی است که پیش شرط دستیابی به حقوق مادّی ما هستند. متأسفانه مارکس و انگلس از اهمیت محوری این امور غافل بودند و آنها را اموری بورژوایی، ذهنی، و روبنایی بشمار می آوردند.

50) کارل مارکس، د رباره مسئله یهود، گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه دکتر مرتضی محیط، نشر اختران، ص 35.

51) پیشین، ص 37.

52) پیشین ص 40.

53) پیشین، ص 41.

54) پیشین، ص 48.

55) پیشین، ص 49

56) کارل مارکس،هیجدهم برومر لوئی بناپارت،ترجمه باقر پرهام،نشر مرکز،ص 120

57) مارکس سیاست را بازتاب مبارزه طبقاتی تلقی می کرد. بدینترتیب جامعه کمونیستی غیر طبقاتی، جامعه غیر سیاسی است. می گفت:" طبقه کارگر ... به جای جامعه مدنی پیشین انجمنی را جایگزین خواهد کرد که طبقات و مخاصمات آنها را حذف خواهد کرد، و دیگر قدرتی که دقیقاً مناسب این نام باشد وجود نخواهد داشت، زیرا قدرت سیاسی دقیقاً بیان رسمی خصومت در جامعه مدنی است".

58) ج 35، دفتر اول ، ص 245 .

59) و. ا. لنین، دولت وانقلاب، نشر جمهوری خلق چین، صص74-62.

60) ج 11 ، ص 122

61) ج 16 ، ص 36

62) ج 16 ، ص 52-51

63) ج 31 ، ص 323

64) ج 11 ، ص 102

65) ج4 ، ص 383

66) ج 5 ، ص 55.

67) لنین پنج ویژگی عمده برای امپریالیسم قائل بود. اول: تمرکز تولید و سرمایه که به چیرگی انحصارهای بزرگ بر اقتصاد جهانی می انجامد. دوم: در آمیختن سرمایه ی بانکی و صنعتی و ظهور الیگارشی مالی در نتیجه ی آن. سوم: نقش به ویژه مهم صدور سرمایه. چهارم: تقسیم جهان میان اتحادیه های انحصاری سرمایه داران بین المللی. پنجم: تکمیل کار تقسیم مناطق جهان میان قدرت های بزگ امپریالیستی.

68) جلال آل احمد در مقدمه کتاب غرب زدگی می نویسد:" من این تعبیر غرب زدگی را از افادات شفاهی سرور دیگرم حضرت احمد فردید گرفته ام"( جلال آل احمد، غرب زدگی ، نشر جامه دران، ص 14).

69) (Martin Heidegger, Introduction to Metaphysics , 1965, New Haven, CT; Yale University Press , 1986, P. 30)

70(( Martin Heidegger, << The Self Assertion of the German University>>, in The Heidgger Controversy,P. 38)

71) ج25،ص 35

72) ج18، ص 223

73) ج31،ص 65

74) ج 25، ص 18-17

75) ج5 ، ص 227

76) ج 2 ، ص 183

77) ج 19 ، ص 154

78) ج 11، ص 12

79) ج 30 ، ص 3

80) ج 17 ، ص 67-63

81) ج 20 ، ص 511

82) ج 4 ، ص 123

83) ج 4 ، ص 21

84) ج 4 ، ص 40

85) ج 4 ، ص 32

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با این حساب اسلام! نیست که با حقوق بشر اشکال دارد!!

نوابغی چون اقای گنجی فقط در میان مسلمانان پیدا میشوند

-- بدون نام ، Jul 12, 2007

نقد خشن و بي موقع عنوان مطلبي ست كه احمد زيدآبادي در باره ي نوشته ي آقاي گنجي در سايت روز نوشته اند كه به نظر من هم كاملا درست است.
http://www.roozonline.com/archives/2007/07/005989.php

-- حسين ، Jul 12, 2007

اکبر گنجی مقاله ای دارد تحت عنوان دین و حقوق بشر که در لینک زیر میشود خواندش
http://news.gooya.eu/politics/archives/
2007/04/058704.php
(دو خط را باهم کپی کنید)
بخصوص از بخش میانی تا پایان مقاله ی درون لینک که از رابطه ی مثبت اسلام و حقوق بشر صحبت میکند بسیار خواندنیست.
این سر بندها از اکبر گنجیست
پنجم. نياز حقوق بشر به دين: تفسير ما از حقوق بشر نبايد نافی دين باشد،
ششم. چه قرائتی از دين با حقوق بشر سازگار است؟
هفت و پایانی. چه مؤلفه هايی از اسلام به حقوق بشر کمک می کنند؟

جلوه گری اقای گنجی به عنوان روشنفکری ( دینی) که در زندان گوی سبقت را از بابی ساندز هم ربود و در سانسور گذشته مارا سپاسگذار عبدالکریم سروش کرد که ایشان حداقل سری تکان میدهد انسان را به این شبهه میاندازد که سیستم حکومت و فرهنگ ایران خاصیتی عجیب دارد . خاصیتی در تولید چنین محصولات روشنفکری که فیلسوفند و باز نویس حقوق بشر که تاریخ فسلفه و حقوق بشر در غرب باید در برابر انها سر خم کند. در برابر این نبوغ !!
موفق باشید
علیرضا

-- علیرضا ، Jul 12, 2007

سپاس آقای گنجی

شریعتی حریم سختی دارد که هر کسی نمی تواند آن را بشکند.

-- نیما دارابی ، Jul 13, 2007

من هم نقد آقای زید آبادی را خوانده بودم. trxبدلیل اینکه در زمانه نوشته نشده بود جوابی برای آن در اینجا نداشتم.حالا که یکی از کامنت گذاران به آن مطلب لینک داده، ضمن احترام بسیار به آقای زید آبادی/ و شجاعت حسرت برانگیز او/ نظرم را می نویسم. انتقاد آقای زید آبادی به مقاله آقای گنجی می توانست صحیح باشد اگر تاریخ مسیر دیگری می رفت. اگر افکار آقای شریعتی و یا لنین به اتفاقات دیگری ختم می شدند، می شد که به این نحوه نگاه آقای گنجی شک کرد. آقای گنجی نقدش را از واقعیت اتفاق افتاده ناشی از تاثیر این افکار شروع و به عوامل آن بسط می دهد، ولی آقای زید آبادی بدون توجه به عملکرد این افکار و عواقب آن در جامعه، فقط در قالب تئوری نقد آنها را مجاز می دارد. امروز اگر شخصی با تکه برداری ازقسمتی از افکار /بطور مثال/ لنین در صدد اثبات دمکراسی خواهی او باشد حتما به اشتباه خواهد رفت، چون واقعیت چیز دیگری را نشان خواهد داد. بنظرم این تفسیر آقای زید آبادی در اینکه می شود با تکه برداری از گفته های دیگری از آثار آقای شریعتی به تفسیر دیگری رسید درست است، منتها چون با واقعیت اتفاق افتاده ناشی از تاثیر این افکار هم خوانی ندارد، جدی هم گرفته نخواهد شد. خواهشم از آقای زید آبادی این است که لطفا از نامناسب بودن زمان این نقد گلایه نکنند، در فرهنگ ما مرغ را هم به عزا و هم عروسی می خورند. شاید یکی از دشواری های زمانه ما هم همین مصلحت اندیشی ها و به وقتی مناسب تر گذاشتن قاعده شکنی هاست. مهدی هلند

-- مهدی ، Jul 13, 2007

سلام

حرف های آقای گنجی تازگی ندارد. ایشان بدون گل آلود کردن آب و خراب کردن بقیه نمی توانند به جایی برسند. نگرانی ایشان از عالی جناب های رنگ و وارنگ خاکستری و بنفش و مشکی الآن شده شریعتی چون کوبیدن شریعتی یعنی پیشرفت هم این ور آب و هو آن ور آب. و این یک کار خیلی کثیفی است که برای خوشامد آخوندهای مرتجع و اجنبی های مسلمان کش در یک پارادوکس بی نظیر شریعتی را بکوبیم تا همگی از ما خوشنود باشند. اگر طرفدار نظریه ی توطئه بودم می توانستم یک حدس خیلی خیلی منطقی را در این جا عنوان کنم که پارادوکس خدمت به جمهوری اسلامی و آمریکا را به طور همزمان حل می کرد. این را دیگر می گذارم بر عهده ی قاطبه ی ایرانی ها.
از این سنخ آدم ها بپرهیزید!

-- jشهناز درخشش ، Jul 13, 2007

هر کس دم از عدالت میزند مارکسیست است خواه علی باشد خواه رجائی خواه احمدی نژاد خواه هر کس دیگر. اعتقاد به عدالت یعنی اعتقاد به مارکسسیم و کمونیسم ...

-- بدون نام ، Jul 13, 2007

جناب آقای گنجی گرامی،
من نمی خواهم وارد بحث فنی پیرامون این گفتار شوم ، بستر نقد و پالایش اندیشه را نیز پاس می نهم ولی فکر نمی کنید شما از شریعتی هم انقلابی تر هستید ؟؟؟ با انقلابیگری خودتان چه می کنید ؟ آیا ایده "اعتراض مدنی " و "تحریم انتخابات" شما در واقع نوعی انقلابیگری قرن بیست و یکمی نیست ؟؟؟ آیا درست است دیگران را به دلیل عیب هایی که خود نیز گرفتار آن هستیم به زیر شلاق نقد ببریم ؟؟؟ به این نکته هم توجه داشته باشید که شریعتی در میانه راهش از بین ما رفت و مجال این را نیافت تا اندیشه های خود را به تیشه گذر زمان بپردازد و صیقل دهد.....همان فرصتی که شما و بسیاری دیگر از هم دوره های انقلابیتان داشتید و حتی در اصول اولیه و نه تنها در فروع ثانویه ، تغییر کردید...فکر نمی کنم انکار کنید که شما به هیچ روی گنجی سال 1360 نیستید !!!!!

به هر روی ، برای شما به نام یکی از شجاع ترین اندیشه گران زمانه مان بسیار بسیار ارج می نهم.

-- اندیشه آزاد ، Jul 13, 2007

اين روز در ايران فيلتر است لطفاً به نحوي امكان خواندن آن مقاله را برايمان فراهم كنيد.

-- s p ، Jul 14, 2007

البته که امپریالیسم امریکا خیلی هم خوب است والا آقای گنجی به مفسر درجه چندم صدای امریکا تبدیل نمی شد!

-- بهنام ، Jul 14, 2007

آقای گنجی سر هم کردن چند تا نقل قول از حداقل 15000 برگ از نوشته های دکتر شريعتی برای شکستن کاسه و کوزه های انقلابی که امثال شما با کشتارهای ده شصت وبه انحراف کشاندن آن مرتکب شديد هنر نيست بلکه فرار بجلوست وبدتر تهمت بقصد بد نام کردن کسی است که قدرت دفاع از خود را ندارد .
شما هنگام کشتار زندانيان سياسی در چه سمتی وکجا بوديد وخواهشاً دوباره توهين به شعور خواننده نکنيد و نگوئيد خبر دارنشدم.

-- مجيد ، Jul 14, 2007

گرفتن پیام ضمنی این متن دشوار نیست. این مدعی ها را کنار هم بگذاریم: شریعتی ایدئولوگ رژیم اسلامی است. کار شریعتی گرته برداری ناشیانه ی لنینیسم بود و با حقوق بشر میانه ای نداشت. نتیجه : نقض فاحش حقوق بشر در رژیم اسلامی حاصل خوانش لنینیزه از اسلام است. اگر خوانش مفسران "بهداشتی تر" اسلام مثل مطهری و سروش غالب می شد در این هاویه نمی افتادیم. یک آدرس غلط دیگر برای تطهیر دامن چرکین اسلام.

-- فرهاد ، Jul 15, 2007

نقد نظریات شریعتی ضرورت دارد . این گام آقای گنجی تحسین برانگیز است .

-- علی ، Jul 15, 2007

خوب انکه اول انقلاب پاسدار است و حزب اللهی که نمی شود با شریعتی نفطه اشتراک بگیرد، هر چه دلش میخواهد به طرف می بندد!

-- بدون نام ، Jul 15, 2007

نوشته آقای گنجی بسیار گویا و بیان کننده واقعیت های موجود در عقاید دکتر شریعتی است. متاسفانه خیلی ها به اسم شریعتی تعصب دارند و تا کلمه ای می شنوند که احساس می کنند ممکن است وجه شریعتی را خدشه دار کند، شروع می کنند به بی احترامی به گوینده، اگر خود دکتر شریعتی هم الان زنده بود و می خواست پای این مطلب کامنت بگذارد اینگونه عکس العمل نشان نمی داد که بعضی از دوستان انجام داده اند!
هر چه باشد اینها عقایدی است که شریعتی داشته، اگر اعتراضی دارید به شریعتی باید داشته باشید نه به گنجی که با ظرافت خاصی به نقد عقاید شریعتی پرداخته است!

-- اردشیر ، Jul 16, 2007

یک سوال از دوستان زمانه ای، می شود بگویید چرا و چگونه کامنت من بعد از بیشتر از یک هفته از تاریخ ارسال آن در ذیل این مقاله منتشر می شود؟ مهدی هلند
.................................
زمانه: کامنت را از پای مطلب جا به جا نمی کنیم. نمی دانم دقیقا منظورتان چیست. سپاس

-- مهدی ، Jul 18, 2007

سووال مهدی از هلند رو متوجه شدم.. متاسفانه فقط برخی کمنت ها پس و پیش منتشر میگردند. یعنی کمنت های پست شده بعد ان و بعد ان کمنت با فاصله زمانی. اینچنین عملن ان کمنت فقط در تعداد کمنت ها تغییر ایجاد میکندو توجهی شاید به ان نشود. گاهی تعداد کمنت ها بالا رفته و لی وقتی نگاه میکنیم میبیینم اخرین کمنت همان اخرتن کمنت تعداد پیشین است و کمنتی که قبلن پست شده لابلای کمنت ها منتشر گشته است. . فکر میکنم اشکال بسیار کوچکیست که در سیستم است و مورد سو تفاهم شده. موفق باشید.

موفق باشید

-- علیرضا ، Jul 19, 2007

بسیار ساده، من کامنت را می فرستم منتشر نمی شود، فردای آن روز در کامنتی دیگر در زیر مقاله ای دیگر از منتشر نشدن کامنت گله هم می کنم، چند روز بعد هم به مقاله رجوع می کنم هنوز کامنت من در آنجا نیست. بعد از حدود یک هفته کامنت خود را در جای درست خود و با تاریخ ارسال صحیح آن رویت می کنم! یعنی زمانی که مقاله از بحث اصلی خارج شده است و خواننده بسیار محدودی دارد. گر چه اولین بار برای من بود ولی حداقل چند بار آن را در زمانه دیده ام. شاید این یک اشکال فنی است. ولی بهرحال خواننده ای که یک مطلب سریالی را می خواند از اینکه یک کامنت گذار اعتراض به عدم انتشار کامنت اش کرده در حالی که این کامنت اکنون در پای مطلب حضور دارد، احساس جدی نبودن کامنت گذار را می کند. مهدی هلند

-- مهدی ، Jul 19, 2007

آقای گنجی ! اعتماد به نفس شما قابل تحسین است ولی فکر نمی کنید که شما در حد و اندازه یی نیستید که بخواهید افکار ، نوشته ها و عقاید دکتر شریعتی را نقد کنید ..... ؟ به قولی : منتقدان چون خواجگانند در حرمسرا .... انان میدانند که کار چگونه انجام میشود ولی از انجام آن عاجزند ... به نظرم محبوبیت دکتر شریعتی در میان توده مردم بی دلیل نیست ... آقای گنجی میتونن برای بیشتر مطرح شدن یه روش دیگه انتخاب کنن ... اینجوری بیشتر خودشون رو خراب تر از اینی که هستن میکنن ... الان مردم ما قدرت تشخیص دارند ، به نظرم نقد کردن کار بیخودیه .... نقد کار آدمایه بیکار و بی عرضه است که فقط بلدن یه جا بشینن و از بقیه ایراد بگیرن ... این که نشد کار .... اگه بلدن باید بیان تو گود .......

-- hard big ، Jul 22, 2007

گنجي عزيز
شايد براي تو كه از صدقه لاس زدن با صاحبان قدرت در ايران و سپس خوش رقصي براي امريكايي ها به آلاف و اولوفي رسيده اي حقوق بشر خيلي مهم باشد و لي براي بيشتر مردم اين ديار كه از صدقه سر دوستان سابق و فعلي تو در فقر بسر مي برند هنوز حقوق ماهانه مهمتر است

-- mohammad ، Aug 22, 2007

این جا من به ایده شریعتی و نقد گنجی کاری ندارم. اما مشکلی که گروهی از ما با آن داریم این است که،۱. بجای نقد کردن انتقام میگیریم ۲. نمیخواهیم بپذیریم که خاصییت کشور مان، استبداد پروری و استبداد زایی هست، فرهنگمان هم مقدص زایی و مقدص پروری هست(به خاطر داشته باشیم که به مقدصات اجازه انتقاد نداریم) ، برای همین خاطر (چون مقدص شده یا هست) منزه از گناه یا اشتباه است، نتیجه. اگر کسی مخالف من هست،پس محکوم به فناست، اگر چه شعار زنده باد مخالف من را سر میدهیم، اما این شعار من است نه شعور من، برای همین هم هست که نظام آخوندی توانست به راحتی در ایران جا خوش کند، و اگر معدود افرادی هم بریدند، برای من که از (این.فرهنگم)نبریدم این شخص همان است که بوده،و توبه او هم مرگ است.

-- کاوه ، Sep 14, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)