خانه > عباس معروفی > با آقای نویسنده > سفر مرگ مترجم | |||
سفر مرگ مترجمبهزاد رعیت، گردآورنده و مترجم مجموعه شعرِ «مرگ مرا خواهد یافت»، درگذشت. مرگ او شکلی غریب داشت. چهار سال پیش به بیماری علاجناپذیر ام. اس دچار شده بود. هرگز اما، بیماری خود را نپذیرفته بود. پس دو سالِ پیش به مؤسسهای در سوییس مراجعه کرده بود که تحت شرایطی به کسانی که بیماری غیرقابل علاج دارند کمک میکند تا خودکشی کنند. و با همين تمهيد سفر به سوی مرگ را آغاز کرد.
مرگها شبيه همديگر نيستند. انسانها همواره برای مرگ تدريجی تلاش میکنند، اما برای مرگ قطعی، آدم با دشواری تصميم میگيرد. اينکه آدمی بداند فردا در اين دنيا نيست، سه ساعت ديگر نيست، پنج دقيقهی ديگر نيست، و بعد تمام، شکل غريبی از مردن است. خبرها شبيه همديگر نيستند. هرکس به شيوه و شکلی دم فرو میبندد. بهزاد رعيت هم انتخابی اينگونه داشت. من او را نديده بودم، اين خبر را دوستم مسعود مافان برايم فرستاد، و خبر ندارم که بهزاد رعيت فرزند هم داشته يا نه، مادر داشته يا نه، ولی خبر دارم که به همهی تمناها و تلاشها و خواهشهای شریک زندگیاش جواب منفی داده بود. و خبر دارم که همهی منزلهای سفر به سوی مرگ را با قاطعیتی بیخلل طی کرده بود، و حتا به استدلالها و خواهشهای دوستان بسیارش گفته بود "نه"، که جام زهر را در روز بیست وپنج ماه نوامبر 2008، ساعت یازده صبح، در شهر زوریخ بیترديد سربکشد. مجموعه شعرِ «مرگ مرا خواهد یافت» حاصل یکی از منزلهای سفر او به سوی مرگ بود. يک دفتر شعر که مجموعهی ترجمه از شعرهای "مَرگانه" يا "مرگآميز" چند شاعر برجسته جهان است، يک سفر به زوريخ، و درخواست مردن از مؤسسهی مرگ، و همين. خبر اينگونه تنظيم میشود: بهزاد رعیت، مترجم مجموعه شعرِ «مرگ مرا خواهد یافت» درگذشت. نه، بهزاد رعيت خودکشی کرد. يا بهتر است بگويم او چارهای نداشت، تصميم گرفته بود در اين دنيا نباشد، و با پای خود به سوی نبودن رفت. تنها کتابی هم که از خود باقی گذاشت با سرمايهی خودش چاپ شده بود. بهزاد رعیت ترجمههایی در نشریهی آرش، نشریهی باران و نشریهی الکترونیکی اثر نیز چاپ کرده بود. همراهان و دوستان و بستگانش يکصدا میگويند: او مستقل، محکم، شریف، معتقد، و معصوم زیست، و در قلب ما جایی بزرگ داشت. مردی که به هنگام مرگ چهل و سه سال و نه روز داشت؛ متولد روز 16 ماه نوامبر سال 1965. اگر حیاتی باشد پس از پایان مرگ، اگر زندگی مرا حقیر کرده است،
شاعران از زمانهای گوناگون هستند و شعرها متفاوت، اما زیر چتر یک کلمه گرد آمدهاند: "مرگ". اين شعر هم پشت جلد کتاب چاپ شده است: بیتابان را بگو فراموش شدند
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
این کتاب را در زمانه منتشر کنید.
-- فرهاد ، Dec 3, 2008شعری که برای نمونه قرار دادید ترجمه خیلی خوبی دارد. من قبل از خواندن نوشته شما نگاهی به این شعر انداختم و نفهمیدم ترجمه است.
روانش شاد!
-- ماني جاويد ، Dec 3, 2008گاه زندگی چقدر تلخ می تواند باشد...و گاه هنر از دل همین تلخی ها آفریده می شود...
-- david ، Dec 3, 2008بدون آگاهی از مرگ همه چیز بیرنگ است، مرگ به اعتقادم پایان است برای سفر انسانی و فرصت انتخاب همیشه هست، زندگی چیزیست که ما انتخاب نمیکنیم، اگر که قدرت انتخابش را داشته باشیم شاید داستانی باشد باانتها اما ژرف!
-- آگالیلیان ، Dec 3, 2008درود بر او و درود بر شما برای این مطلب !
-- پیمان ، Dec 4, 2008مرگ هم لحظه ای از زندگی است...وداع نویسنده با زندگی تلخ و صریح، اما باشکوه است؛ زیرا مرگ او را یافته و او مرگ را دریافته.
-- فرهاد ، Dec 4, 2008سلام...
اگه میشه آدرس این مؤسسه در سوییس تو سایت بزارید خیلی ها لازم دارن
-- بدون نام ، Dec 4, 2008مرگ هم بلد می داند به خانه در می زند عاشقانه عین زندگی رنگ می فریبد عین پاییز
-- بهنام ، Dec 4, 2008"باید رفت تا آن سیبِ سرخ ِ سردِ شیرین که در میان برگهای پائیزئی چون خورشید میسوزد، بایـــــــــــد رفت"
-- مجید رضا شیدا ، Dec 4, 2008و او « بـهـتـریـن تصمیم را گرفت »
ما در سکوت و خاموشی خود،به آن لحظه که می اندیشیم لرزش، ترس، نبودن را شاید، حس کنیم!؟و چه کاری توانیم کرد بجز تحسین او !!! در یاد ما گرامی خواهد ماند، زیرا او آگاهانه به همه چیز و همه کس گفت: " نه " .ــ
آقای معروفی سلام
-- بدون نام ، Dec 9, 2008از اصول کار خبری یکی این است که وقنی از متن و جملات کسی یا منبعی استفاده میکنید باید نام منبع خبر را ذکر کنید و جملات مربوطه را در گیومه بگذارید.
دیدم که خبر مرگ بهزاد رعیت در رسانه های مختلفی کار شده و همه نیز از یک متن استفاده کرده اند. ظاهرا شما از متنی که دوستان او به رسانه ها فرستاده اند استفاده کرده اید و آن را با نثر خود آمیختهاید. نتیجه خیلی هم زیبا و تکان دهنده و خواندنی شده. مشکل فقط این است که اخلاق حرفه ای در آن رعایت نشده. در نتیجه بهتر است متن را ادیت بفرمایید و نقل قولهایی که متعلق به شما نیست در گیومه بگذارید. اگرچه چند روزی از انتشار آن میگذرد.
-------------------------------------------
فکر می کنم اين خبر نخست در زمانه منتشر شد. چنانچه نوشته ام، اين خبر يا شاهکار ادبی يا متن تکان دهنده يا هرچه هست را دوستم مسعود مافان برام ای ميل کرد که همان شبانه منتشرش کردم.
اين خبر يا بسياری از کارهای ژورناليستی برای من اعتباری فراهم نمی کند، و بر حسب وظيفه يا حرفه انجام می شود. البته فردا با مسعود تلفنی حرف خواهم زد که از اين پس اگر خبری برای من فرستاد نام نويسنده اش را هم بنويسد.
ولی يک نکته برای من سوال برانگيز شده که آيا شما منبع همه ی خبرهايی را که در نشريات و سايت ها منتشر می شوند کنترل می کنيد و برايتان مهم است که اصل يک خبر را از بقيه ی متنی که يک ژورناليست می افزايد تفکيک کنيد يا مسئله ی ديگری رنج تان می دهد؟ آيا در متن آن خبر شما ذينفع هستيد؟ اگر چنين است چرا همين کامنت شما نام ندارد؟
نمی دانم چه اتفاقی برای ما افتاده؟ فقط اين را می دانم که آن شب نمی توانستم بخوابم، و تا ساعت پنج صبح روی آن خبر کار می کردم.
يعنی حالا بايد فکر کنم: کاش می خوابيدم و می گفتم به من چه؟
به هر صورت، شما لطف کنيد و همه ی آن متن را در گيومه بخوانيد.
با سلام و احترام
عباس معروفی
من برادر زاده ی بهزاد هستم.تا امروز که نامه های عمو را گرفتیم از این مصیبت بی خبر بودیم. بهزاد خودکشی نکرد خواندن این متن مارا بسیار غمگین کرد.عموی من مردی با اراده و شجاع و سرسخت بود و حتی انقدر مغرور که جز خانواده ی ما کسی از بیماری او خبر نداشت.بهزاد پر کشید با اقتدار و مغرور او عقاب تیز پرواز بود نه کبک.او بزرگ بود.بزرگ این غم بزرگ ما را خرد کرده.او انسانی متفاوت بود همیشه ارزو داشتم مانند او باشم.هیچ یک از خانواده از این مصیبت خبر ندارند و به خواست او هرگز نخواهند دانست او همیشه ماندگار است در قلبها و غم جدایی از او تا ابد قلب ما را خواهد فشرد...
-- گل آذین رعیت ، Dec 14, 2008