تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

نویسنده در برابر حادثه

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

جهانی که در آن زندگی می‌کنیم مملو از حوادث است. هر روز و هر لحظه حادثه‌ای از کنارمان می‌گذرد، یا ما از کنار حادثه می‌گذریم. نویسنده نمی‌تواند به سادگی از کنار حوادث بگذرد. حس پلیسی‌اش او را وا می‌دارد سرسری هم که شده چیزکی سر در بياورد و یا تا ته ماجرا را پی‌بگیرد. و این نه به‌خاطر یافتن سوژه بلکه از سر کنجکاوی است. حتا اگر چشم و گوش نویسنده از حوادث گوناگون پر باشد، باز هم حوادث را بو می‌کشد و ردش را می‌گیرد. اما چه چیز یک حادثه مهم است؟

متن خبر «کلی» بیان می‌شود، و نویسنده‌ی خبر سعی می‌کند بی‌طرف و صریح و ساده بنویسد. در گزارش، همین خبر پر و بال داده می‌شود، و تا نقل نظرهای شاهدان به صورت مثبت یا منفی پیش می‌رود. اما در داستان با یک حادثه چه باید کرد؟ چه چیز آن برای نویسنده جالب است؟

پرواز و مشاهده
در سال‌های جوانی شنیدم یکی از همکلاسی‌هام که عشق موتورسیکلت بود، تصادف کرده و در بیمارستان بستری شده. دسته گلی گرفتم و به دیدنش رفتم. پاهاش از پنج جا شکسته بود، با سر و روی خونین و مالین، تا نیمه در گچ بود، دراز‌کش لای ملافه‌ها.

تا دیروقت کنار تختش نشستم. آنقدر که خواهر و مادر و برادرش رفتند، و من و اسی تنها ماندیم.

گفتم: «تو که اهل تصادف نبودی. چی شد خودتو به این روز انداختی؟»
گفت که پشت فروشگاه کورش داشته خوش‌خوشک با موتور می‌رفته که نزدیک چهارراه کوچکی می‌بیند یک زن چادر مشکی دارد با چوب می‌کوبد توی کله‌ی شوهرش. مرد از شدت ضربه‌ها نعره می‌زده و دست‌هاش را برده بوده بالای سرش، و کاری هم از دستش بر‌نمی‌آمده. بعد با صورت روی زمین پرت می‌شود.

اسی گفت: «از اول خیابون داشتم به این دوتا نگاه می‌کردم، وقتی نزدیک شدم دیدم زنه سبیلی داشت از سبیل تو پرپشت‌تر. حیرون سبیلش بودم که درست سر چهارراه با یک شورلت شاخ به شاخ شدم و پرواز کردم.»

من چشم‌هام داشت از حدقه در می‌آمد: «پرواز کردی؟»
«آره. چنان زدم به ماشین که پرت شدم بالا. بعد نفهمیدم چی شد.»

ناگهان چشم‌های اسی برق زد و لبخندی تمام صورت زخمی‌اش را پوشاند. وقتی می‌خندید چشم‌هاش تنگ می‌شد. گفت: «می‌دونی وقتی پرت شدم بالا چی دیدم؟»
«چی دیدی؟»


«یک زن خیلی خوشگل نشسته بود جلو آینه داشت به لب‌هاش ماتیک می‌زد.»

برای من که داستان‌نویسم، از کل آن دو حادثه؛ کتک خوردن مردی از زن سبیلوش، و تصادف دوستم اسی که هنوز هم بعد از سی سال از سربند آن حادثه لنگ‌لنگان راه می‌رود، هیچ چیز برام اهمیت ندارد جز یک تصویر که در ذهنم حک شده است: همیشه فکر می‌کنم هر کس تصادف کند، وقتی به بالا پرت شود، از پنجره زنی را می‌بیند که جلو آینه نشسته و دارد به لب‌هاش ماتیک می‌مالد.

یک پرونده‌ی جنایی
خبر هر حادثه‌ای "کلی" است. مثلاً خبر کشته شدن يک دختر هشت ساله به دست پدرش، کلی است. خواننده اين خبر را می‌شنود يا می‌خواند، و حداقل لب برمی‌گرداند يا شانه بالا می‌اندازد. اما وقتی چهره‌ی دخترک را تصوير کنيم، وقتی از شیطنت‌ها و شیرین‌زبانی‌هاش بگوییم، و به اين مسئله بپردازيم که پدر دخترک، بيمار روانی بوده و خيال می‌کرده که دايی اين دختر با او رابطه‌ی جنسی داشته، و موضوع را بیش‌تر بشکافیم که دايی دختر دانشجوی رشته مهندسی صنایع، آدمی است تنها و بسیار مهربان که روزی به دوستش گفته وقتی فاطی کوچولو را می‌بینم انگار خدا را می‌بینم، موضوع از خبر کلی خارج شده و یک پرونده‌ی جنایی برابرمان گشوده می‌شود.

وقتی کمی نزدیک‌تر شویم و به یاد بیاوریم که هر وقت این دانشجو به خانه خواهرش می‌آمده، برای فاطی کوچولو هدیه‌ای می‌آورده، و چنان علاقه‌ی او را به خود معطوف ‌داشته که حسادت پدر را برمی‌انگيزد که چرا دخترش توجه بيش‌تری به دايی‌اش نشان می‌دهد؟

اما چون خودش از سرکوب‌های جنسی در زمان کودکی و نوجوانی رنج ‌برده، حالا تصور می‌کند که دخترش مورد استفاده جنسی قرار گرفته است. خیال می‌بافد و رنج می‌کشد که چرا دختر هشت ساله‌اش با تمام ناز و کرشمه‌ی دخترانه جلو دایی‌اش شیرین‌زبانی می‌کند و از خوشحالی به هیجان در می‌آید؟

در وهم کابوس خود فروتر می‌رود که چرا این دانشجو قاشق قاشق غذا دهن خواهرزاده‌اش می‌گذارد؟ چرا این‌همه براش هدیه می‌آورد؟ چرا اینهمه می‌آید؟

زنای با محارم!؟ زنگ خطر در ذهن اين پدر به صدا درمی‌آيد که تصمیم می‌گیرد پرونده‌ی بی‌غیرتی و گناه را با کشتن دختر بی‌گناهش ببندد، و پرونده‌ی جنايت را بگشاید.
من گزارش اين جنايت هولناک را در مجله‌ی زنان خواندم، و به اين فکر کردم که چرا کسی اين داستان را ننوشته است.

مواد خام ادبی
تا سر بچرخانيد مواد خام ادبی اطراف‌تان ريخته، کافی است شروع کنيد و يک موضوع را در ذهن‌تان بپروريد. اما پیش از هر کاری لازم است جای دوربین‌تان را تعیین کنید که بدانید از کدام زاویه، از روایت چه کسی، و در چه زمانی می‌توانید داستان را روایت کنید. و دیگر اینکه چه نکته‌ای در داستان برجسته‌تر بنماید که تاثیر ماندگار داشته باشد.

لازم نيست عين واقعه یا حادثه را روايت کنيد که شما گزارشگر نیستید. شما داستان‌نویسید، یادتان باشد که فقط بخشی از واقعيت می‌تواند دست‌مايه‌ی کار شما باشد، کمی هم در واقعیت دستکاری کنید، و بدانید که داستان مجموعه‌ای است از واقعيت و تخيل، رؤيا.

دوستان عزیز رادیو زمانه
برنامه این سو و آن سوی متن را با "نویسنده در برابر حادثه" ادامه می‌دهم.

تا برنامه دیگر شاد باشید و ماندگار.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

چقدر این تصویری که تو ذهنتون بعداز اون خاطره حک شده رو دوست دارم.بر از احساس بود .

-- فینی ، May 10, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)