نویسنده در برابر حادثهبرای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید. جهانی که در آن زندگی میکنیم مملو از حوادث است. هر روز و هر لحظه حادثهای از کنارمان میگذرد، یا ما از کنار حادثه میگذریم. نویسنده نمیتواند به سادگی از کنار حوادث بگذرد. حس پلیسیاش او را وا میدارد سرسری هم که شده چیزکی سر در بياورد و یا تا ته ماجرا را پیبگیرد. و این نه بهخاطر یافتن سوژه بلکه از سر کنجکاوی است. حتا اگر چشم و گوش نویسنده از حوادث گوناگون پر باشد، باز هم حوادث را بو میکشد و ردش را میگیرد. اما چه چیز یک حادثه مهم است؟ متن خبر «کلی» بیان میشود، و نویسندهی خبر سعی میکند بیطرف و صریح و ساده بنویسد. در گزارش، همین خبر پر و بال داده میشود، و تا نقل نظرهای شاهدان به صورت مثبت یا منفی پیش میرود. اما در داستان با یک حادثه چه باید کرد؟ چه چیز آن برای نویسنده جالب است؟ پرواز و مشاهده گفتم: «تو که اهل تصادف نبودی. چی شد خودتو به این روز انداختی؟» اسی گفت: «از اول خیابون داشتم به این دوتا نگاه میکردم، وقتی نزدیک شدم دیدم زنه سبیلی داشت از سبیل تو پرپشتتر. حیرون سبیلش بودم که درست سر چهارراه با یک شورلت شاخ به شاخ شدم و پرواز کردم.» من چشمهام داشت از حدقه در میآمد: «پرواز کردی؟» ناگهان چشمهای اسی برق زد و لبخندی تمام صورت زخمیاش را پوشاند. وقتی میخندید چشمهاش تنگ میشد. گفت: «میدونی وقتی پرت شدم بالا چی دیدم؟» برای من که داستاننویسم، از کل آن دو حادثه؛ کتک خوردن مردی از زن سبیلوش، و تصادف دوستم اسی که هنوز هم بعد از سی سال از سربند آن حادثه لنگلنگان راه میرود، هیچ چیز برام اهمیت ندارد جز یک تصویر که در ذهنم حک شده است: همیشه فکر میکنم هر کس تصادف کند، وقتی به بالا پرت شود، از پنجره زنی را میبیند که جلو آینه نشسته و دارد به لبهاش ماتیک میمالد. یک پروندهی جنایی وقتی کمی نزدیکتر شویم و به یاد بیاوریم که هر وقت این دانشجو به خانه خواهرش میآمده، برای فاطی کوچولو هدیهای میآورده، و چنان علاقهی او را به خود معطوف داشته که حسادت پدر را برمیانگيزد که چرا دخترش توجه بيشتری به دايیاش نشان میدهد؟ اما چون خودش از سرکوبهای جنسی در زمان کودکی و نوجوانی رنج برده، حالا تصور میکند که دخترش مورد استفاده جنسی قرار گرفته است. خیال میبافد و رنج میکشد که چرا دختر هشت سالهاش با تمام ناز و کرشمهی دخترانه جلو داییاش شیرینزبانی میکند و از خوشحالی به هیجان در میآید؟ در وهم کابوس خود فروتر میرود که چرا این دانشجو قاشق قاشق غذا دهن خواهرزادهاش میگذارد؟ چرا اینهمه براش هدیه میآورد؟ چرا اینهمه میآید؟ زنای با محارم!؟ زنگ خطر در ذهن اين پدر به صدا درمیآيد که تصمیم میگیرد پروندهی بیغیرتی و گناه را با کشتن دختر بیگناهش ببندد، و پروندهی جنايت را بگشاید. مواد خام ادبی لازم نيست عين واقعه یا حادثه را روايت کنيد که شما گزارشگر نیستید. شما داستاننویسید، یادتان باشد که فقط بخشی از واقعيت میتواند دستمايهی کار شما باشد، کمی هم در واقعیت دستکاری کنید، و بدانید که داستان مجموعهای است از واقعيت و تخيل، رؤيا. دوستان عزیز رادیو زمانه |
نظرهای خوانندگان
چقدر این تصویری که تو ذهنتون بعداز اون خاطره حک شده رو دوست دارم.بر از احساس بود .
-- فینی ، May 10, 2008 در ساعت 12:10 AM