تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

باغ سرسبز توقیف‌ها

حسین نوش‌آذر

خبر کوتاه، اما دور از انتظار بود: رمان «مردگان باغ سبز» نوشته‌ی محمد رضا بایرامی توقیف شد. می‌گویند به این دلیل این کتاب را توقیف کردند که به روزگار ما شباهت دارد. این خبر دور از انتظار بود، زیرا بایرامی از نویسندگان نزدیک به حکومت و از به‌اصطلاح خودی‌هاست و هرچند که این‌ روزها مرز بین خودی و غیرخودی کاملاً مخدوش شده است، اما به‌هر حال نویسنده‌ای که کتابش را انتشارات «سوره‌ی مهر» منتشر می‌کند و در خرداد ماه محسن مؤمنی، رئیس حوزه‌ی هنری از کتاب او رونمایی می‌کند و خبر انتشار کتابش را رسانه‌های دولتی به‌طور زنجیره‌ای منتشر می‌‌کنند، و نام او با ادبیات دفاع مقدس گره خورده، و حتی با سید حسن نصرالله عکس جمعی می‌گیرد، قاعدتاً حتی در دولت دهم هم نباید مشکلی برایش به‌وجود بیاورند.


توقیف «مردگاغ باغ سبز» به خاطر شباهت به روزگار ما. خبرسازی از روی مصلحت یا نشانه‌ای از سختگیری‌های ممیزی؟

در فصل جوایز ادبی از طریق جوایزی مثل بوکر و جایزه‌ی کتاب‌فروش‌های آلمان، و جایزه‌ی گنکور از کتاب‌های تازه در غرب آگاه می‌شویم، در حالی‌که در ایران از طریق خبر توقیف و لغو مجوزهاست که متوجه می‌شویم کتابی منتشر شده است. «مردگان باغ سبز» را نخوانده‌ام و اگر این کتاب را توقیف نمی‌کردند، ممکن بود هرگز از وجود آن آگاه نشوم. یعنی واقعاً اول باید کتابی را توقیف کنند که بعد بخواهیم آن را بخوانیم؟ اگر کار به اینجاها رسیده باشد، یک معنایش این است که دستخط ممیزی و حد تسلط ممیز و حساسیت‌هایش از خود کتاب برای ما جالب‌تر است.

در خبرهای قدیمی‌تر خواندم که رضا امیرخانی در مراسم رونمایی «مردگان باغ سبز» درباره‌ی این کتاب گفته است تلاقی امر آرمانگرا و غیرآرمانگرا برای رسیدن به قدرت از موضوعات «مردگان باغ سبز» است. این موضوع، صرف‌نظر از توانایی نویسنده در از کار درآوردنش، سال‌ها پیش به امضاء مرحوم آل‌احمد رسیده است‌. آل‌احمد هم برای مثال در «نون‌القلم»‌اش یک دنیای ذهنی آرمانی را در مقابل یک دنیای غیرآرمانی قرار می‌دهد.

این حقیقت دارد که در هر داستانی، وقایع در گره‌گاه تضادها شکل می‌گیرد، اما این تضادها الزاماً و حتماً نمی‌بایست از تقابل خیر و شر به‌دست آمده باشند. ذهنی که مدام بین خیر و شر فاصله بگذارد، یک ذهن مذهبی با سویه‌های ایدئولوژیک است. بایرامی در همان مراسم رونمایی کتابش می‌گوید: «تاریخ را دروغگویان و راست‌گویان می‌نویسند و برداشت ما از تاریخ به این بستگی دارد که سراغ کدام گروه برویم.»

آنها که «نون‌القلم» نوشته‌ی آل احمد را خوانده‌اند می‌دانند که میرزا اسدالله آرمانگرا و نیک‌اندیش این داستان هم ناگزیر است انتخاب کند و چون در انتخاب اشتباه می‌کند، در پایان کار سر به بیابان می‌گذارد. انتخاب بین خوب و بد و این ادعا که انسان می‌بایست همواره بین حق و باطل یکی را انتخاب کند، یک موضوع ایدئولوژیک است.یکی از راه‌های دور زدن ممیزی از قدیم رمان‌‌نویسی تاریخی بوده است.

رمان‌های تاریخی که در غرب منتشر می‌شوند، معمولاً ما را مثل «عطر» نوشته‌ی پاتریک سوسکیند به گذشته‌های دور می‌برند. هر چه نویسنده در بازآفرینی دوره‌ی مشخصی از تاریخ و نشان دادن جزئیات مردم‌شناسانه کامیاب‌تر باشد، اثرش خواندنی‌تر و موفق‌تر است. در همین «عطر» پاریسِ سال ۱۷۳۸ با همه‌ی کوچه‌ها و خیابان‌هایش و حتی بوی بازار ماهی‌فروشانش بازآفرینی می‌شود. در ایران اما برعکس است. ما رمان تاریخی می‌نویسیم که بتوانیم مشکلات امروزمان را در پناه تاریخ بیان کنیم.

می‌گویند رمان بایرامی در جریان واقعه‌ی آذربایجان پس از جنگ جهانی اول و در کشاکش‌های سه نسل از آدم‌های داستان اتفاق می‌افتد. بایرامی اردبیلی است و با زندگی روستائیان آذربایجان آشناست. برای همین انتظار می‌رود که فضای آذربایجان در آن سال‌ها را خوب از کار درآورده باشد. رمان‌نویس وقتی به گذشته‌ها می‌رود و داستانش را در گستره‌ی سه نسل از پدربزرگ و پدر گرفته تا پسری که او باشد روایت کند، در واقع آگاهانه یا ناآگاهانه در پی یافتن ریشه‌های خودش است و کسی که پی ریشه‌هایش باشد، احتمالاً در اوربانیسم شهری مثل تهران احساس سردرگمی دارد. من کجایی هستم؟ چرا هستم و جای من در زندگی خانوادگی و اجتماعی‌ام کجاست؟ اینگونه چالش‌ها برای نسلی از نویسندگان شهرستانی یاغی و البته عدالت‌خواه که انقلاب و جنگ را از سرگذراندند، امری آشناست.

بورا جوسیچ، نویسنده‌ی «وظیفه‌ی خانوادگی من در انقلاب جهانی» به طنز تلخی می‌گوید سوسیالیسم دوران طفولیت بشر است. در این معنا انقلاب هم دوران کودکی انسان ایرانی بود که زود گذشت و با سیلی جانانه‌ی جنگ به واقع‌گرایی و واقع‌بینی بازار‌ انجامید. هستند کسانی که هنوز به کودکی یا نوجوانی‌شان دلبسته‌اند. وقتی نویسنده‌ای، آن هم در یک پیش‌زمینه‌ی روستایی به گذشته‌ها می‌رود، الزاماً قصد ندارد به مأموران ممیزی رودست بزند.


به ترتیب از راست به چپ: محسن مومنی نویسنده ـ اکبر خلیلی نویسنده ـ غلامعلی رجایی نویسنده ـ هاشمی رایزن اسبق ایران ـ سیدحسن نصرالله ـ رضا امیرخانی نویسنده ـ محمدرضا بایرامی نویسنده ـ شهریور وابسته فرهنگی

گاهی اینگونه سفرهای ذهنی یک ضرورت وجودی و مرهمی برای سرگردانی‌های کسانی است که گمان می‌کنند حتماً می‌بایست بین راست‌گویان و دروغ‌گویان یکی را انتخاب کنند.آل‌احمد در نون‌القلمش به دوران صفویه می‌رود، بایرامی سر از قائله‌ی آذربایجان در سال‌های پس از جنگ جهانی اول درمی‌آورد. در این میان اگر ممیزی بین سال‌های جنگ جهانی اول و نهضت سبز شباهت‌هایی یافته است، ممکن است این شباهت‌ها اجتناب‌ناپذیر باشند. چون دست‌کم در کشورهایی مثل ایران گاهی تاریخ در دور باطل شکل می‌گیرد.

از خلع احمد شاه به بعد بود که در ذهن ایرانی چیزی شکست. ناگهان همه متوجه شدند که به‌سادگی می‌توان جایگاه شاه را غصب کرد و از همه‌ی امکانات او برخوردار شد. این دور باطل غصب در کشاکش‌های تاریخی ادامه یافت و میراث شازده‌های از هستی ساقط شده به روزگار ما رسید. بعد از انقلاب، یعنی همان موقع‌ها که داشتیم واقع‌بین می‌شدیم، نوبت رسیده بود به کسانی که در زمستان استبداد از غیبت و حذف نویسندگان طراز اول ایران و از خلایی که در جامعه به‌وجود آورده بودند اسم و رسمی به هم زدند. نویسندگانی مثل بایرامی و امیرخانی و دیگرانی که در عکس جمعی با سید حسن نصرالله می‌بینید، از همین اسلامی‌نویسان هستند.

توقیف کتاب بایرامی به‌خودی خود حادثه‌ی مهمی نیست. این کتاب دست‌کم در حلقه‌ی سربسته‌ای از خوانندگان خوانده شده است، در حالی‌که حداقل ده عنوان کتاب سراغ دارم که نویسندگان تبعیدی در بیست سال گذشته نوشته‌اند و امکان ندارد هرگز در ایران منتشر شوند. خوانندگان این کتاب‌ها شاید از صد نفر تجاوز نکرده باشند، و از قضا هر یک از این آثار، به سهم خود چیزی به ادبیات ما اضافه کرده‌اند.

توقیف کتاب بایرامی اگر حقیقت داشته باشد و خبرسازی تبلیغاتی از روی مصلحت و به‌قصد به فروش رساندن نسخه‌های باقیمانده‌ی کتاب نباشد به این معناست که ورق برگشته و حلقه‌ی کسانی که ادعا می‌کنند می‌توانند راست را از دروغ، و حق را از باطل تشخیص دهند، بسته‌تر شده است. اما باید احتیاط کرد. نویسندگان دولتی خوب می‌دانند که ژست اپوزیسیون آبرو می‌آورد. یک کتاب توقیفی در ناخودآگاه جمعی ما به‌خودی‌خود ارزشمند تلقی می‌شود.

برای یک نویسنده هیچ انگی ننگ‌آورتر از این نیست که در سویه‌ی قدرت قرار داشته باشد. رسول پرویزی سناتور بود. آل احمد مخالف حکومت شاه بود. پرویزی فراموش شد، آل احمد ماند. هیچ جای دنیا فقط خود ادبیات، معیار خودش نبوده است. هر سبزی، سبز نیست. در دور باطل غصب، گاهی سبز در حد در باغ سبز است. زنده و مرده‌اش هم ممکن است فقط شعر باشد.

خبرآنلاین در دفاع از بایرامی نوشته بود: رمان نوشتن با سطل آشغال آتش زدن تفاوت دارد. فقط کسی که هنوز در دوران طفولیت انسان ایرانی مانده، تا این حد ساده‌اندیش است. کارمندان اداره‌ی ممیزی که از قضا در این سال سی بسیار هم واقع‌بین شده‌اند، به خوبی می‌دانند که رمان نوشتن می‌تواند به مراتب خطرناک‌تر از شورش‌های خیابانی باشد. شورش خیابانی را می‌توان سرکوب کرد، اما ادبیات داستانی به دلیل سندیتی که دارد، اگر استادانه نوشته شود، نگاه تاریخی ما را شکل می‌دهد. اگر روزی موفق شویم به بازنگری در تاریخ، دیگر چه کسی می‌تواند به سادگی ادعا کند که او و فقط اوست که می‌تواند راست را از دروغ و حق را از باطل تشخیص دهد؟

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

آقای نوش آذر، ممنون از این یادداشت خوب
مساله سانسور و ممیزی در ایران نیاز به بحث و بررسی زیادی دارد
امیدوارم یادداشتهایی در این باره باز هم در زمانه منتشر شود

-- آذر ، Oct 15, 2010

شما حق دارید که بایرامی ونویسندگانی مانند اورا به دلیل نزدیک شدن به قدرت نقد می کنید اما نخست باید کتاب او وامیرخانی را خواند وسپس داوری کرد.در ضمن تعبیر اسلامی نویس دولتی به دلیل بار تحقیر آمیر آن شایسته یک نوشته روشنفکرانه نیست.مثلا می توانستید بگویید ازنویسندگان طرفدار حکومت اسلامی یا نویسنده ای مذهبی وطرفدار جمهوری اسلامی وغیره .من وشما نباید از لحن تحقیر آمیزی که خود این نویسندگان برای شما به عنوان نویسنده ای لاییک به کار می برند استفاده کنید.همچنین حدس می زنم که مقصود شما از قائله همان غائله باشد.
چون می دانم نویسنده ای منصف هستید این نکته ها را برایتان نوشتم. با تجدید احترام. دوست ناشناس.

-- بدون نام ، Oct 15, 2010

جناب نوش آذر:
آدم واقعا متعجب مي ماند.
شما اين كتاب را خوانده ايد؟
من به شخصه نه طرفدار بايرامي وامثال او هستم ونه سوابق و شرايط زندگي من با اين خط و خطوط تطابق دارد و مثل شما معتقد هستم كه:"کسانی که در زمستان استبداد از غیبت و حذف نویسندگان طراز اول ایران و از خلایی که در جامعه به‌وجود آورده بودند اسم و رسمی به هم زدند."
شايد قدري متفاوتراز نگاه شمابه نظر من اسم ورسمي هم در نكرده اند بلكه به توسط سمبه تبليغات دولتي به حلق مردم تپانده شده اند.
اما نوشته ايد "می‌گویند رمان بایرامی در جریان قائله‌ی آذربایجان پس از جنگ جهانی اول و در کشاکش‌های سه نسل از آدم‌های داستان اتفاق می‌افتد."
گذشته از اينكه بنده حقير دنبال كلمه قائله با" ق "در فرهنگ معين گشتم و مدخلي با آن عنوان نيافتم و تا جائي هم كه ميدانستم با" غ "نوشته ميشود .
اولا نوشته ايد "ميگويند" پس معلوم ميشود اين نوشته و نقد رابا اتكا به ميگويند مرقوم فرموده ايد كه خود جاي تامل دارد و متني نديده و نخوانده نقد شده .
ثانيا جاي بسي شگفتي است كه اگر واقعه مربوط به غائله آذر بايجان است اين ديگر نميشود به وقايع بعد از جنگ اول جهاني ارتباط داشته باشد .چون در ادبيات شاهنشاهي غائله آذربايجان به حوادث سالهاي24و25 وحكومت ملي آذربايجان اطلاق ميشود.
ثالثا:اينكه فرموده ايد كشاكش سه نسل اتفاق عمده داستان است.خيلي بايد ببخشيد اشتباهي به عرض رسانده اند .آن قضيه سه نسل مربوط به رمان تاريخي ديگري است به نام"اشك سبلان"نوشته ابراهيم دارابي كه از قضا ايشان نيز ظاهرا اهل اردبيل هستند.
بد نيست بگويم من خود به هنگام بازديد از نمايشگاه كتاب وقتي از جلوي غرفه حوزه هنري رد ميشوم زياد پا سست نمي كنم چون تكليف آنجا معلوم است(هرچند همسر من كه دستي در نوشتن و حتي ترجمه متون ادبي دارند شديدا كتاب "من او"نوشته اميرخاني را ميپسندد و كساني هم كه از داستان و اين چيز ها سر در ميآورند اين كتاب را قابل تامل ميدانند.اين شخص كتابهاي ديگري هم دارد كه واقعا بي ارزش و چرند است،اما اين كتاب نه مثل كتاب "دا "بلكه با كشش طبيعي بازار چندين بار تجديد چاپ شده) در مورد اين كتاب هم به طريق اولي اطلاعي نداشتم تا وقتي كه در شماره آخر نشريه جهان كتاب كه بيشتر اخبار چاپ و نشر و معرفي كتب تازه را برعهده دارد نقد بسيار مغرضانه وبلكه مريضانه از جانب شخصي كه به دلايلي چند نه كارش نقد ادبي است وازطرفي دشمني و عناد شديدي با آذربايجان و آذربايجاني دارد ،خواندم.
‌‌‌‌‌‌‌ خواندن اين نقد مرا تشويق كرد كه اين كتاب را تهيه كنم. (جناب كاوه بيات از طرفي جزو انصاب و وابستگان مرتض قلي بيات ملقب به سهام السلطان هستند كه در جريانات سال24 براي حل اختلاف از طرف حكومت مركزي فرستاده شده بود ند و كاري هم صورت ندادند وازطرفي هم در انتشارات شيرازه رسالتهائي بر عهده دارند!!!)
از قضا يكي ازدوستان -كه از سر مصيبت امرار معاش هم براي اين حوزه هنري كار گرافيكي ميكنند وهم تهران نشين هستند - لطف كرده يك جلد از كتاب را برايم آوردندو سر متن اين كتاب و خود آقاي بايرامي بحث مفصلي طي كرديم.
اينجا ياد آوري ميكنم در تصوير بالا كه روي جلدكتاب است ،در گوشه سمت چپ زير شاخصه طبقه بندي كتاب كه رمان نوشته شده آمده است:"يادت باشد كه هميشه يه پاي ثابت انتخابات تقلب است. آن ها ميخواهند ماموران خودشان پاي صندوقها باشند والا مارا متهم ميكنند به تقلب."
اين دوست گرامي كه در راهپيمائي هاي 25 خردادو آن اوائل حضورداشت، روايت ميكردآقاي بايرامي را در آن راهپيمائي ها رويتاً ديده است واز طرفي هم به علت حضور در فضاي حوزه هنري واندك برخوردي كه باوي داشته،روحيات وي را در حمايت از جنبش سبز ارزيابي ميكرد.
عجالتا اين مطالب رانقل كردم براي داوري در مورددليل توقيف كتاب .
اما خود متن.جريان مربوط به حوادث روزهاي 17-18تا 21 آذر 25 واحوالات بعد از آن وسالهاي بعد است .حركت قشون ظفرنمون شاهنشاهي به سمت آذربايجان به بهانه اجراي انتخابات مجلس پانزدهم و قتل و كشتار سبعانه مردم آذربايجان اعم از گناهكار و بي گناه!
شخصيت محوري داستان هم پسري جوان سال به نام" بالاش "است كه در مطبوعات وراديو تبريز قلم زده و مطلب تهيه ميكند(محتملا بر گرفته از شخصيت بالاش آذر اوغلوشاعر خوش قريحه كه آنزمان اداره راديو تبريز را بر عهده داشته).
در مجموع حكايت اصلي داستان حول محور كشتار بي رحمانه مردم آذربايجان در شهرها و دهات وخصوصا تبريز ،بوسيله ارتش شاهنشاهي والواط و اوباش منتسب به حكومت و اربابان و فئودالهاي منطقه، ميچرخد.
در مورد اين كتاب در ماهنامه "الف" همشهري وابسته به شهرداري تهران كه به معرفي كتاب اختصاص دارد مصاحبه اي با نويسنده در مورد كتاب مذكور رفته است.
به نظر ميرسد در صورتي كه نشرياتي مثل ملت ما وابسته به جناح معتدل اصول گرا با شما مصاحبه كرده و آنرا منتشر مي نمايند ،امكان دسترسي شما به اين كتاب كه بلاخره در هرحال در بازار موجود است،چندان استبعادي نداشته باشد.
فلذا هر چند با اكثر نظرگاه هاي شما در اين نوشته موافق هستم ولي انتظار نداشتم منتقدي مثل شما بدون آگاهي از متن كتاب و به صرف سوابق نويسنده اقدام به داوري كرده باشيد.
اميد وارم اگر سو برداشت از طرف اينجانب بوده ،مرا قرين منت نموده واسباب اشراق را دريغ نفرمائيد.
_______________
مهرداد گرامی
ما می‌خواستیم این خبر را به شکل گزارش منتشر کنیم. اما بعد تصمیم گرفتیم که من نظر شخصی خودم را نسبت به توقیف احتمالی این کتاب بنویسم و نوشتم و تقدیم حضور شما کردم. قصد نداشتم کتاب را نقد کنم. یعنی بگویم سبک نویسنده چه بوده، به چه موضوعاتی پرداخته، وقایع و شخصیت‌ها را چگونه از کار درآورده، در این کار موفق بوده یا خیر. بلکه محور این یادداشت خبر توقیف کتاب آقای بایرامی و تحلیل این خبر است.
در ضمن دوست عزیز دیگری یادآوری کرده بودند که اسلامی نویس صفتی تحقیرآمیز است. آقای اسد سیف پژوهشی دارند در این مورد و اگر اشتباه نکنم نخستین بار خود اینگونه نویسندگان در جنگ سوره خودشان را اسلامی نویس نامیدند. چیزی نبوده که من ساخته باشم، خدای نکرده به قصد تحقیر. چون در هر حال هر کس که دستی در قلم دارد، به هر شکل و با هر عقیده ای محترم است.
سپاسگزارم.

-- mehrdad ، Oct 16, 2010

در پاسخ آقای مهردادباید گفت که اسناد ومدارک دولتی باکو ومسکو بی شبهه دال بر خدمتگزاری پیشه وری ودوستانش به استالین دارد واین نکته ای نیست که پنهان مانده باشد. گذشته این بحث تاریخی باید گفت شما به جای نقد علمی نوشته آقای بیات اورا بیمار وبه دلیل وابستگی فامیلی به شخصی دیگر در خور تحقیر دانسته اید. دوست عزیز این همه عصبیت از یک روشنفکر روانیست.با این حالت چطور می خواهید به آقای نوش آذر درس اخلاق در نقد ادبی بدهید.
نقد محترمانه دوست ناشناس آقای نوش آذر می تواند درسی برای همه ما باشد که آرام وبی توهین سخن بگوییم ونقد خورا طرح کنیم.

-- علیر ضا ، Oct 16, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)