خانه > کتابخانه > Jul 2008 | |
Jul 2008ناتنی - بخش چهارمکارتِ عضويت گرفتم. حالا از کجا بايد شروع کنم؟ به نظر من اول بوف کور را بخوان. صادق هدايت را ميشناسي؟ همان نويسندهاي است که پاريس رفت و آنجا خودکشي کرد؟ کتاب لمُعه را سفارش بده تا به تو بگويم. کتاب لمُعه را گرفتم؛ قطعِ رحلي و سنگين و جلدِ پوستی قرمز. کنار راهرو رسيديم. آن مرد را پشتِ پيشخوان ميبيني؟ کتابدار اينجاست. اسمش اسدالله است. به او گفتهام چه جور کتابهايي ميخواهي. حالا بگير، اين هم بوف کور. بگذارش لاي لمعه و برو آن پشت بنشين. لمعه را باز کن و بوف کور را همان لاي کتاب بخوان. مبادا آن را بيرون بياوري! اثری از امین قضائی و بابک سلیمیزاده انتشار کتابِ «هنر مسلّح»نگار نجفی: کتاب «هنر مسلّح» حاصل همکاری و هماندیشی دو نویسندهی جوان مارکسیست ایرانی است که بحثهای بدیع و تازهای را در حوزهی هنر و ادبیات مارکسیستی ایران مطرح میکند. این کتاب با تز «هنر در جامعهی طبقاتی» آغاز میشود. و هنر در جامعهی طبقاتی را به مثابه خواست فراروی از ارزش مصرف و کارکردهای مصرفی نقد میکند. هنر موجود با چنین خواستهایی کارکردی نمایشی پیدا کرده است. این کارکردهای مصرفی و فرامصرفی باعث بهوجود آمدن تمایز بنیادین میان هنر عامهپسند و هنرنخبهگرا میشود. تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش شصت و پنجمدر بخش گذشته، شنیدم که تاجالسلطنه ماجرای سفر به قم را نقل کرد و اینکه این سفر چگونه بر او اثر گذاشت. در این بخش، از انتقال اموات و دفن ایشان در گورستانهای قم میگوید و به مرگ میپردازد. ناتنی - بخش سومبارها فکر کرده بودم چه احساسي به قم دارم؟ بيترديد دوستاش نداشتم. شايد زادگاهِ آدم جايي نباشد که آدم در آن متولد ميشود، بلکه جايي است که آدم خودش ميزايد. قم مظهر ستروني بود. شهري که ترس توي جلدش رفته؛ ترس فروخوردهی کهنهاي که نميگذاشت هر کس خودش باشد. هر آدم با خودش شبحي حمل ميکرد. گاهي خودش هم شبيه شبحي ميشد. در شبحاش فروميرفت و ميماند. شهر هم شکل شبح به خود ميگرفت. حالا از پشت پنجره ميشود غير از سياهي چيزهاي ديگر را هم ديد. آفتاب لميده روي صورتاش. هنوز تا برلين خيلي راه است. دکتر گلاس ـ بخش سیزدهم (قسمت دوم) که میروم بهسوی سرنوشت«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش سیزدهم ـ قسمت دوم: «راه رفتنِ او شبیهِ راه رفتنِ کسی بود که بهسوی سرنوشتِ خود میرود. سرش پایین بود، طوریکه سفیدیِ پشتِ گردنش، زیرِ موهایِ بورش، دیده میشد. آیا لبخند میزد؟ نمیدانم. اما ناگهان، یادِ خوابی افتادم که چند شب پیش دیده بودم. آن نوع خندهای را که در آن خوابِ وحشتناک داشت، هرگز در واقعیّت ندیدهام؛ دلم هم نمیخواهد ببینم. وقتی سرم را بلند کردم، دیدم . . .» دکتر گلاس ـ بخش سیزدهم (قسمت اول) فکرهای درخشان، عالی و دورانساز«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش سیزدهم ـ قسمت اول: «مثلاً داری شبی در خیابان ملکه قدم میزنی و مشغول فکرهایی هستی درخشان، عالی و دورانساز؛ فکرهایی که احساس میکنی هیچ دیّارالبشری در دنیا تا بهحال نتوانسته و جرأت نکرده به ذهنش راه بدهد. اما تجربهای چندین ساله، کمینکرده در اعماق ناخودآگاهمان، بیهیچ شک و شُبههای، نجواکنان میگوید: «فردا صبح، یا این فکرها را فراموش میکنی، یا در آنها دیگر این کیفیّتِ دورانساز و باعظمت را نمیبینی.» رمان ناتنی - بخش دومزن را از پشت وانت نيسان پياده کردند. حکم زنِ زانيهی محصنه رجم است. پژواکِ صدای آشيخ علیپناه در فضای رودخانه به ديوارهای مدرسهی فيضيه میخورد و برمیگشت. چادر بزرگ سفيدي رويش انداختند. چادر سياهاش از زير پايين افتاد. نشر مجازی رمان ناتنی در رادیو زمانه ناتنی، نوشتهی مهدی خلجی، رمانی است که انتشارات گردون در برلین، در بهار 1383 آن را نشر داد. چاپ مجازی آن در پایگاهِ اینترنتیِ رادیو زمانه شاید فرصتی پیش نهد برای کسانی که کتاب را میجویند و نمییابند. دکتر گلاس ـ بخش دوازدهم «از ما بهتران» از زیردستانشان بهتر نیستند«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش دوازدهم: «پدرِ بیرحمی که او را کتک زد، مادری که مغزش پُر بود از آنچه دوستان و بستگان امکان داشت بگویند، خدمتکارانی که زیرچشمی نگاهش میکردند و پوزخند میزدند و در دل شادمان بودند از اینکه تأییدِ روشنی یافتهاند بر این واقعیت که «از ما بهتران» از زیردستانشان بهتر نیستند. همه، همه بهنوعی آتشبیارِ این معرکه بودهاند و در آنچه روی داده، سهمی، هرچند اندک، داشتهاند. در این میان، حتی پزشک هم استثنا نبود. و پزشک، من بودم!» دکتر گلاس ـ بخش یازدهم مصائبِ بیرونی«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش یازدهم: «وقتی این قُرصهایِ کوچکِ سیاه را برای خودم درست کردم، بیش از همه در فکرِ چه بودم؟ خودکشی بهدلیلِ عشقِ نافرجام چیزی است که هرگز نمیتوانم تصورش را هم بکنم. خودکشی بهسببِ فقر برایم بیشتر قابلِ تصور است. از میانِ همۀ آنچه بهاصطلاح «مصائبِ بیرونی» خوانده میشوند، مصیبتِ فقر از همه بیشتر جنبۀ درونی دارد. اما بهنظر میرسد فقر مرا تهدید نمیکند. شخصاً خود را مُرفه میدانم.» پیشگفتار برای چاپ تازه خاطرات بونوئل متن کامل مجموعه خاطرات لوییس بونوئلاکنون با گذشت ۱۶ سال از چاپ اول کتاب، نشر اینترنتی برگردان فارسی مجموعه خاطرات لوییس بونوئل با عنوان «با آخرین نفسهایم» در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد. متن حاضر به ترجمه علی امینی نجفی اختصاصاً برای نشر در تارنمای «رادیو زمانه» از نو به طور کامل حروفچینی و ویرایش شده است. نسخهی پی.دی.اف این کتاب را از «کتابخانه زمانه» دریافت کنید. دکتر گلاس ـ بخش دهم ترسِ لمسِ بدنِ برهنهی او«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش دهم: «از همه بدتر آن بود که از تماسِ بدنی با او قویاً احساسِ بیزاری میکردم. بچه که بودم، چه زجری میکشیدم وقتی همراهش میرفتم شنا و او میخواست شنا یادم بدهد! با آنکه بارها میدیدم دارم غرق میشوم، ولی مثلِ مارماهی از لای دستهایش میلغزیدم بیرون؛ چون از لمس کردنِ بدنِ برهنۀ او همانقدر میترسیدم که از مرگ.» دکتر گلاس ـ بخش نهم در مقامِ رییس پلیس، شما را بازداشت میکنم!«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش نهم: «خانم گرگوری که نشسته بود و اُرگ مینواخت، برخاست آمد طرفم. نگاهش نگران و غمگین بود. دستهگلِ سیاهی داد به من. آنگاه بود که دیدم بهطورِ نامشخصی لبخند میزند و متوجه شدم که برهنه است. دستم را دراز کردم طرفش. میخواستم او را در آغوش بکشم، اما از من گریخت. در همین لحظه، کلاس رکه از درِ باز وارد شد و گفت: ـ دکتر گلاس! در مقامِ رییس پلیس، شما را بازداشت میکنم!.» دکتر گلاس ـ بخش هشتم (قسمت دوم) خوابِ زیبای زنِ جوان«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش هشتم ـ قسمت دوم: «خانه ساختن هم خودش ماجرایی است. چند سال طول میکشد تا ساخته شود. شاید آدم در این مدت بمیرد. دو سه سالی طول میکشد تا آدم در آن، جا بیفتد. خلاصه، آدم باید پنجاه سالی انتظار بکشد تا بتواند در خانۀ بابِ میلش زندگی کند. البته خانه زن نیز لازم دارد. اما آنهم حکایتِ خودش را دارد. برایم خیلی مشکل است که تحمل کنم وقتی خوابم، کسی نگاهم کند. خوابِ بچه زیباست. خوابِ زنِ جوان هم زیباست، اما خوابِ مرد بهنُدرت زیباست.» دکتر گلاس ـ بخش هشتم (قسمت اول) مدرکِ جرم!«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش هشتم ـ قسمت اول: «ناگهان شناختمش. همان زنِ جوانی بود که یک بار گریهکنان خودش را انداخته بود کفِ اتاقم و پیچ و تاب خوران، خواهش و التماس کرده بود کمکش کنم و او را از شرِّ بچهای که انتظارش را میکشید برهانم. بعدها، با همان شاگردمغازهای که با تمامِ وجود میخواستش، ازدواج کرده بود و فرزندش را به دنیا آورده بود. پس این آقازاده با پیراهنِ مخمل و یقۀ قیطاندوزیشدهاش، همان «مدرکِ جرم» است.» دکتر گلاس ـ بخش هفتم (قسمت سوم) اجازه بدهید با هم روراست باشیم«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش هفتم ـ قسمت سوم: «چند بار دورِ اتاق قدم زدم. داشتم نقشهای را در ذهنم میپروراندم. بهخودیِ خود، نقشهای بود ساده و جزئی. با وجودِ این، چون در دسیسهچینی وارد نیستم، تردید داشتم. همچنین به این دلیل مُردد بودم که نقشهام اساساً بر حماقت و جهلِ او بنیاد نهاده شده بود... اما آیا او بهاندازه کافی احمق بود؟ آیا جرأت میکردم؟ نکند نقشهام بیش از اندازه سادهلوحانه باشد؟ شاید فکرم را میخواند . . .» دکتر گلاس ـ بخش هفتم (قسمت دوم) معاملهای شرافتمندانه«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش هفتم ـ قسمت دوم: «آیا تقصیرِ کشیش بود؟ کشیش که فقط تمنّایِ او را داشته، همانطور که هزارانِ مردِ دیگر تمنّایِ هزاران زنِ دیگر را دارند. وانگهی، بهزبانِ عجیبِ مرسومِ خودش، در «معاملهای شرافتمندانه» تمنّایِ او را داشته است. و این زن، بدونِ آنکه بفهمد چه تصمیمی میخواهد بگیرد، تنها تحتِ تأثیرِ اغتشاشِ ناشی از عقایدِ عجیبی که با آنها پرورش یافته، به این ازدواج تن داده بود. گویی با این آدم در خواب ازدواج کرده بود، نه در بیداری.» دکتر گلاس ـ بخش هفتم (قسمت اول) من برای این به دنیا آمدهام که لگدمال بشوم«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش هفتم ـ قسمت اول: «کشیش! مواظبِ خودت باش. من به این زنِ بینوا قول دادهام، به این زنِ زیبا با موهای ابریشمی که به گُل میمانَد قول دادهام که در مقابلِ تو ازش حمایت کنم. مواظب باش! زندگیات در دستِ من است. اگر بخواهم میتوانم تو را پیش از آنکه خودت بخواهی، رهسپارِ بهشت کنم. تو مرا نمیشناسی. وجدانِ من کوچکترین شباهتی به وجدانِ تو ندارد. من خودم در موردِ اعمالم قضاوت میکنم. من به آندسته از انسانها تعلق دارم که تو حتی نمیتوانی گمان کنی که وجود دارند.» تاجالسلطنه، دختر ناصرالدینشاه قاجار خاطرات تاجالسلطنه ـ بخش شصت و چهاردر این بخش، ادامۀ استدلالهای تاجالسلطنه را دربارۀ ضرورت آزادی زنان و بهویژه باز کردن روی زنها میشنویم. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|