Nov 2008


با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و ششم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی و پنجم: «سینمای عراق‌، مثل هنرهای دیگرش‌، کابوسی بود در بیداری‌! مخصوصاً به ما‌، به ضیا عالمی و من که عربی را بهتر از خودشان می‌نوشتیم و حرف می‌زدیم نگاهی مشکوک‌، چندش‌آور و سخت تحقیر کننده داشتند‌. کم غرض‌ترها‌، اگر، فراموش می‌کردند که در عراق تمام دیوارها موش دارند و موش‌ها هم گوششان تیز است‌. آرام‌، با صدایی گاه لرزان و گاه نامفهوم به ضیا حالی می‌کردند‌: دو راه‌، به گمانشان برای هنرمندی چون او وجود ندارد‌. یا فیلمی در مدح بعث و صدام بخصوص بسازد‌، حتا اگر فیلم کوتاهی باشد که نتواند به تنهایی در سینماها نشانش بدهند – (‌و خود می‌گفتند که این از محالات است‌‌!) یا بروند مصر، حتا سوریه هم برای سینماگر، جای مناسبی نیست.»



میان گذشته و آینده ـ فصل ۴ - بخش ۴
آزادی چیست؟ - ۴

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل چهارم، بخش چهار: «از آنجا که کل مسأله‌ی آزادی برای ما در افق سنت‌‌های مسیحی از یک طرف، و سنت در اصل ضدسیاسی فلسفی از طرف دیگر، پدیدار می‌شود، درک این امر را دشوار می‌یابیم که ممکن است نوعی آزادی وجود داشته باشد که صفتِ اراده نباشد، بلکه به کنشگری و کردار تعلق داشته باشد. از این رو، بیایید بار دیگر به دوران باستان بازگردیم، یعنی به سنت‌های سیاسی و پیش‌فلسفی آزادی.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و پنجم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی و پنجم: «مادر بزرگ‌، سرش را محکم می‌کوبد به سنگ گور دختر خود‌. پیشانی شکاف بر می‌دارد. خنده‌ام می‌گیرد می‌خندم و می‌دوم به طرف سایه تا بر قبر مادرم استفراغ نکنم‌. زیر مورد سوخته‌ای‌، همان طور ایستاده خم می‌شوم و بالا می‌آورم‌. صدای پیرزن می‌آید اما انگار بادی داغ نرمه‌های گوشم را بسوزاند اما گذرا‌: خوب شد؟ خودم را بکشم دست بر می‌داری؟ بدبخت خیالت مردم پشت سرت چی می‌گن؟ می‌گن خل و چل شده دختر‌. دیوانه شده‌، ها دیوانه شده بعد از خودکشی مادرش‌!»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و چهارم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی و چهارم: «زن‌، حالا سر بالا می‌گیرد‌. توی تارمی نشسته تنها‌. چنین گمان می‌کند‌. چون «‌مامان‌» پشت سرش‌، به دیوار گچی تمیز تارمی پشت داده‌. زن که پشت سر را نمی‌بیند‌؟ می‌بیند پیرمرد خنزر پنزری‌، مچاله شده لبه‌ی حوض پر آب چیزی را می‌شوید وسط شستن تو گویی زیر پایش صابون لغزنده باشد که نیست‌. چرتش برده و پینکی خورده اما نیفتاده در حوض پریده است از خواب‌. زن خنده‌اش می‌گیرد‌. بلند می‌خندد و بلند می‌گوید‌: چی شده آقا مراد‌؟ پاشو تا نیفتادی تو حوض و عین گنجشک خفه نشدی.»



میان گذشته و آینده ـ فصل ۴ - بخش ۳
آزادی چیست؟ - ۳

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل چهارم، بخش سه: «این تصور که آزادی و سیاست با یکدیگر ارتباط متقابل دارند، با نظریات اجتماعی دوران مدرن آشکارا در تضاد قرار می‌گیرد. متأسفانه از آنچه گفتیم نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که فقط لازم است به دوران کهن‌تر، سنت‌ها و آرای پیش‌مدرن بازگردیم تا با تصور بالا روبرو شویم. بزرگترین دشواری در تلاش‌مان برای فهم آزادی در این حقیقت نهفته است که بازگشت ساده به سنت، به‌ویژه آنچه مطابق مرسوم «سنت بزرگ» می‌خوانیم، کمکی به ما نمی‌کند.»



میان گذشته و آینده ـ فصل ۴ - بخش ۲
آزادی چیست؟ - ۲

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل چهارم، بخش دو: «آزادی در زمینه‌ی سیاست پدیده‌ای مربوط به اراده نیست. در اینجا، ما با «آزادی اراده»، با آزادی انتخاب که میان دو چیز معین، میان یک نیک و یک شر، داوری و انتخاب می‌کند، سر و ‌کار نداریم، یعنی آزادی اراده‌ای که انتخابش توسط انگیزه‌ای از پیش تعیین می‌شود که تنها کافی است به بیان درآید تا روند انتخاب را شروع کند.»



میان گذشته و آینده ـ فصل ۴ - بخش ۱
آزادی چیست؟ - ۱

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل چهارم، بخش یک: «به نظر می‌رسد طرح پرسش «آزادی چیست؟» اقدامی است نومیدکننده. گویی تناقض‌ها و خلاف‌آمدهای دیرینه در کمین نشسته‌اند تا معماهای اِمتناع منطقی را به اندیشه‌ی انسان تحمیل کنند، به‌طوری که - بسته به این که انسان به کدام گوشه‌ی معما آگاهی دارد - به ذهن راه دادنِ مفهوم آزادی یا مفهوم ضدِ آن همان قدر ناممکن می‌شود که دریافتنِ تصور دایره‌ی چهارگوش.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و سوم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی و سوم: «به دستت نگاه می‌کنی، ناگهانی قطره‌های چسبنده، بالا می‌آیند، عین ورد شیطان، نه، وسوسه‌ی شیطان بگویم بهتر است‌. ظهور ناگهانی‌اش را می‌بینی بدون هیچ پیش درآمدی‌، اخطاری‌، زنگ خطری خود را باز می‌یابی که از ورطه‌ی گناه هم گذشته‌ای و حیرت‌زده و منگ گرفتار تیرهای تیز زبان وجدان هستی که باز خواست می‌کند و دم به دم می‌پرسد‌: چرا‌؟ نه واقعاً ارزشش را داشت گناهی که کردی‌؟ اصلاً آن قدر لذت زمانی داشته که بتوانی کمتر خود را سرزنش کنی‌؟»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و دوم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی و دوم: «التماس نمی‌کنم اما ناسلامتی شما درس خوانده‌اید‌، معلم هستید، حالا مادرتان با طناب رسم و سنت قبیله خودش را خفه می‌کند. شما چرا؟ واقعاً خیال می‌کنید مردانگی است این؟ دست و پایم را باز کنید، قول می‌دهم جیک نزنم. اما بگذارید دست و پا بسته نمیرم. بازم کنید، چشم می‌بندم تا چاقوهاتان را در تنم فرو کنید. باور نمی‌کنید نمی‌خواهم در بروم فقط می‌خواهم آزاد بمیرم. حالا شما می‌خواهید دختر خواهرتان را یتیم کنید حرفی نیست، اما «قمر» بدون من زنده نمی‌ماند‌.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ و یکم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی و یکم: «ما، چاره‌ای مگر غیر از این داشتیم که جوری رفتار کنیم که پیرزن مهربان و خوش ذوق خیال کند حرف‌های مکتوبش را می‌شناسیم و می‌خوانیم. می‌دیدی چقدر شادمان می‌شد؟ این شادمانی را حالا من و تو هم خوب می‌شناسیم‌، وقتی هنرمند می‌بیند مخاطبش، حرف و تابلو و قصّه‌اش را درک می‌کند، پنداری دنیا را به او داده‌اند. ناخدا که برگشت. با زبان خود پیرزن از او تشکر کرد و پیرزن ، خطوطی نرم و مواج با دستش توی فضا کشید، و رفت تا برای ناخدا "قهوه" بیاورد.»



میان گذشته و آینده ـ فصل ۳ - بخش ۶
اتوریته چیست؟ - ۶

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل سوم، بخش شش: «یک نکته در این زمینه به طور خاص دارای اهمیّت است: همه‌ی مدل‌ها، سرنمون‌ها، و نمونه‌های مناسبات اتوریته‌بنیاد که ریشه‌ی یونانی دارند – همچون دولتمرد به عنوان مداواگر و طبیب، به عنوان متخصص، به عنوان سکاندار کشتی، به عنوان مرشدی همه‌چیزدان، به عنوان مربی، به عنوان مرد فرزانه – همگی وفادارانه حفظ شده و بیشتر تبیین شدند تا آن‌که به عبارات مبتذل میان‌تهی بدل گشتند، در حالی که به نظر می‌رسد تجربه‌ی سیاسی‌ای که اتوریته را به مثابه واژه، مفهوم و واقعیت به تاریخ مغرب زمین منتقل کرده، یعنی تجربه‌ی بنیانگذاری روم، به طور کلی از بین رفته و فراموش شده است.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سی‌ام

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سی‌ام: «در تنها هتل شهر، اتاقی گرفت و من به خانه رفتم. همان دم در، مادر یقه‌ام را چسبید: ـ «که نانجیبی به انتها رسانده‌ای قمر؟ حتماً باید بگذارم برادرانت سرت را برسینه‌ات بگذارند؟» گران می‌آید بر آدمی که با ناپاکی‌، پنهان و آشکار جنگیده و تهمت ناپاکی بر او بزنند و گواهانی دست ساز، به پول یا زور، بر او گرد آرند تا موج دروغ و تهمت‌، راه بر بصیرت بی‌طرفان ببندند.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل بیست و نهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل بیست و نهم: «کارخانه را من و بیشتر سیا انجام می‌دادیم. تا شبی که مرا با خود بیرون برد و تمام حساب و کتاب‌هایش را سپرد به من، مغازه‌ای نداشت. جنسی را از این تاجر می‌خرید و به دیگری می‌فروخت. گفتم: چرا این‌ها را به من می‌گویی داداش؟ گفت – «گفتم که وقتی برگشتم و تو نان‌آور خانه شدی، من باید به کار خود برسم.» رسید اما چه رسیدنی! بدون هیچ حرفی، یادداشتی اساسی، خود را بر درخت کهن وسط حیاط حلق آویز کرد.»