Jun 2008


دکتر گلاس ـ بخش ششم
جذاب، با چشمانی سرد و خاکستری

دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش ششم: «فکری که سال‌ها پیش، وقتی اولین‌بار دیدمش، به ذهنم رسیده بود دوباره به‌خاطرم آمد: «این مرد چرا درست همان چهره‌ای را دارد که من بایستی می‌داشتم؟» اگر می‌توانستم چهره‌ام را تغییر دهم، خودم را به‌شکلِ او درمی‌آوردم. به‌نُدرت مردی به جذابیّتِ او دیده‌ام. چشمانش سرد و خاکستری کم‌رنگ‌اند، اما در طرحِ صورتش، رؤیایی و عمیق به‌نظر می‌رسند.»



دکتر گلاس ـ بخش پنجم
این مرد خوشبخت کیست؟

«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش پنجم: «آرام و بی آن‌که کلامی بر زبان آوریم، خزیدیم پشتِ بوته‌های بلندِ یاس. آن‌جا، بارِ دیگر بوسیدمش. این‌بار اما بوسه طورِ دیگری بود. سرش روی بازویم بود. چشمانش را بسته بود. دهانش با بوسه‌ام شاداب و باطراوت شد. . .»



دکتر گلاس ـ بخش چهارم
با قلبی سرشار از اشتیاق و مصیبت

«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش چهارم: «از نگاه کردن به من اجتناب می‌کرد. اما من در آن لحظه، اولین‌بار بود که واقعاً او را می‌دیدم. برای اولین‌بار می‌دیدم زنی در اتاقم ایستاده؛ زنی که قلبش سرشار است از اشتیاق و مصیبت؛ زنی جوان همچون گُل که در اطرافِ خود رایحۀ عشق می‌پراکنَد و در عینِ حال، از این‌که این رایحه آن‌قدر قوی است که توجهِ دیگران را جلب می‌کند، شرمگین است. احساس کردم رنگم پریده.»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش شصت و سه

در بخش گذشته، شنیدیم که باغه‌آنوف قفقازی از مجاهدان مشروطه چهار سؤال کتبی به تاج‌السلطنه می‌دهد.
دو پاسخ تاج‌السلطنه را شنیدیم. در این بخش، پاسخ‌های دیگر او را می‌شنویم. تاج‌السلطنه ضرورت برداشتن نقاب و باز کردن روی زن‌ها را با دقت توضیح می‌دهد.



کتابِ «ما و غرب»

مجتبا پورمحسن: به پیشنهاد مدیر رادیو زمانه قرار شد مجموعه گفت و گوهای برنامه ما و غرب را به صورت کتاب در کتابخانه سایت رادیو زمانه منتشر کنیم که نتیجه‌اش مجموعه حاضر است. این مجموعه صورت نوشتاری‌تر و ویراسته‌تر مصاحبه‌ها‌ست که خانم مریم رییس دانا انجام داده‌اند. درباره‌ی خود گفت و گوها، ذکر این نکته خالی از فایده نیست که مصاحبه‌شوندگان از دریچه‌های مختلف وارد بحث شده‌اند و این سبب شده که حداقل شناختی ازنگاه طیف‌های مختلف فکری پیرامون ارتباط ما و غرب به دست آید



دکتر گلاس ـ بخش سوم
سمفونی ترسناکِ جیغ، کثافت و خون...

«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش سوم: « هیچ‌گاه آن روز را از یاد نمی‌برم که در کودکی، زیرِ یکی از درخت‌های بلوطِ بزرگِ حیاطِ مدرسه، اولین‌بار از یکی از همکلاسی‌هایم شنیدم که آن «عمل» چگونه «انجام می‌شود». نمی‌خواستم باور کنم. چندتا از پسربچه‌ها آمدند و در حالی که به حماقتم می‌خندیدند، حرفِ او را تأیید کردند. حتی بعد از آن هم باورم نمی‌شد. باغیظ فرار کردم. آیا پدر و مادر من هم همین‌کار را کرده بودند؟ آیا من هم وقتی بزرگ شوم، همین‌کار را خواهم کرد؟»



دکتر گلاس ـ بخش دوم
تازه‌شکفته و کمی جلف

«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش دوم: «دختری بود بیست و یکی دو ساله، قوی‌هیکل، با موی تیره. زیبایی‌اش تازه‌شکفته و کمی جلف بود. پدرش تاجری بود ثروتمند؛ بورژوایی تمام‌عیار. من پزشکِ خانوادگی‌شان بودم و برای همین هم آمده بود پیشِ من. نگران و آشفته بود، ولی چندان خجالتی به‌نظر نمی‌رسید . . .»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش شصت و دو

در بخش گذشته، شنیدیم که تاج‌السلطنه خطاب به معلم خود، از ضرورت آزادی زنان ایرانی سخن گفت.
در این بخش، نظرات اصلاح‌طلبانۀ او را می‌شنویم. تاج‌السلطنه آن‌گاه، بر وضع زنان ایران افسوس می‌خورد و از آرزوی مسافرت خود به اروپا می‌گوید تا دردِ دل‌هایش را با «خانم‌های حقوق‌طلب و آزاد اروپا» در میان بگذارد.



دکتر گلاس ـ بخش نخست
هیچ‌کس از من تنهاتر نیست

«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش نخست: «آن‌چه این برگ‌ها را با آن سیاه می‌کنم، نوعی اعتراف نیست. برای چه‌کسی باید اعتراف کنم؟ حتی تمامِ حقیقت را هم دربارۀ خودم نمی‌گویم. تنها آن‌چه را بازگو می‌کنم که برای خودم خوشایند است. اما چیزی را هم که حقیقت ندارد نمی‌نویسم. من، تیکو گابریل گلاس، دکترِ طبّ که اغلب به دیگران کمک می‌کنم، هرگز نتوانسته‌ام به خودم کمکی بکنم و با این‌که بیش از سی سالم است، هرگز با زنی از نزدیک تماس نداشته‌ام.»



دکتر گلاس ـ مقدمه و سخن مترجم
رمان «دکتر گلاس» کتاب تازه‌ی کتابخانه زمانه

سعید مقدم: «دکتر گلاس از آثار کلاسیک ادبیات سوئد است. نمونه‌ای از «رمانِ نیچه‌ای». یلمار سودربری نویسنده‌ی آن تحت تاثیر اندیشه‌های نیچه بود. وی بسیاری از اندیشه‌ها و نظرهای نیچه در چنین گفت زرتشت، به‌ویژه ارزیابی دوبارۀ تمام ارزش‌ها، را در این رمان، به کار می‌گیرد. دکتر گلاس پزشک جوانی است که به ماجراهای زندگی خصوصی یکی از بیمارانش کشیده می‌شود و وظیفۀ خود می‌داند که برای نجات یک نفر، فرد دیگری را بکُشد.»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش شصت و یک

در این بخش، از برطرف شدن بیماری وبا و صدمات جانی فراوان آن می‌گوید و در ادامه، به ویژگی اخلاقی دیگر ایرانی‌جماعت می‌رسد. آن‌گاه، به نبود حفظ‌الصحه که موجب شیوع انواع بیماری‌ها می‌شود می‌پردازد و از بلدیۀ تهران انتقاد می‌کند. سرانجام، خطاب به معلم خود، لزوم آزادی زنان ایران را مطرح می‌کند.



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش شصتم

در بخش گذشته، شنیدیم که تاج‌السلطنه و شوهرش، برخلاف توصیۀ طبیب، از وحشت ابتلا به بیماری وبا، به ییلاق رفتند. در این بخش، از ترس همراهان و گریختن آنان می‌گوید. آن‌گاه، از قصد مراجعت به تهران و مرگ چند تن از همراهان. سرانجام، از اثر مرگ بر خلق و خو و رفتار ایرانیان می‌نویسد.



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش پنجاه و نهم

در این بخش، نویسنده ابتدا ماجرای مضحک اسب خریدن شوهر را تعریف می‌کند، سپس به قصه‌های مسافرت شاه در فرنگستان می‌رسد. در پایان، از شیوع بیماری وبا در تهران می‌گوید و به ییلاق رفتن خانواده و مشاهدۀ آثار بیماری و مرگ و میر مردم...



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش پنجاه و هشتم

در این بخش، تاج‌السلطنه ابتدا از به دنیا آوردن پسری می‌گوید و سپس از خبر بازگشت شاه از فرنگ و راهی شدن خانواده به سوی تهران. این مسافرت شش ماه طول می‌کشد. سپس، از شاه از فرنگ برگشته می‌گوید و بی‌خبری او و تفریحات بچگانه‌اش. و در پایان، مسافرت او را با سفر پطر کبیر مقایسه می‌کند.