Feb 2008


خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و نهم
از علایق شخصی بونوئل

لوییس بونوئل در قسمت چهل و نهم خاطراتش می‌نویسد: «سرما را واقعا دوست دارم. در سراسر جوانی حتی شدیدترین زمستان‌ها را با یک لا پیراهن و کتی ساده سر می‌کردم. سرما به بدنم فشار می‌آورد، اما مقاومت می‌کردم و از همین لذت می‌بردم. دوستانم مرا «بی پالتو» لقب داده بودند. یک بار لخت و عور وسط برف ایستادم و دوستانم از من عکس گرفتند...»



صد و دوازدهمین قسمت
‌من همانم که يه روز، می‌خواستم دريا بشم

صد‌ و دوازدهمين قسمت از رمان «‌شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!» - نوشته‌ی سيروس "قاسم" سيف - که هر هفته، در بخش کتابخانه، به صورت آنلاين منتشر می‌گردد، اينطور آغازمی‌شود:... يک يا دو هفته بعدش است که او و چند نفر ديگر از زنداني‌ها را، جلوی ديوار سيمانی رديفشان می‌کنند و بعد هم ، صدای الله اکبر است و صدای رگبار مسلسل و...



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سی‌ و هشتم

در این بخش، نویسنده به روز قتل شاه می‌رسد. مکالمۀ انیس‌الدوله و شاه قاجار، از قول تاج‌السلطنه، اگرچه شنیدنی، اما خنده‌دار است. در ادامه، قضیۀ مرگ صنیع‌الدوله و انتقال ثروت او را به دربار می‌شنوید



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و هشتم
در سینمای مکزیک

لوییس بونوئل در قسمت چهل و هشتم خاطراتش می‌نویسد: «به عنوان قاعده ای کلی که خوشبختانه استثنا هم دارد، می‌توان گفت که هنرپیشه‌های مکزیکی حاضر نیستند نقشی را بازی کنند که در زندگی واقعی خود با آن مخالف هستند.»



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و هفتم
کار و زندگی در مکزیک

لوییس بونوئل در چهل و هفتمین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «‌در مکزیک هر قاتلی را با تعداد آدم‌هایی که کشته است ارزش‌گذاری می‌کنند و مثلاً می‌گویند که او به این تعداد آدم "مدیون" است. قاتل‌هایی وجود دارند که به بیش از صد نفر "مدیون" هستند. اگر رئیس کلانتری با چنین آدمی روبرو شود، دیگر وقت را هدر نمی‌دهد و در جا حساب طرف را می‌رسد.»



صد و يازدهمين قسمت
ما ومعيارهای اخلاقی مبارزاتی ما

صد و يازدهمين قسمت از رمان «شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!» - نوشته‌ی سيروس"قاسم" سيف - که هر هفته، در بخش کتابخانه، به صورت آنلاين منتشر می‌گردد، اينطور آغازمی‌شود: «با همه ی اين توضيحات، اگر مرتضا، جاسوسی بود که احمد پسر عمويتان برای جاسوسی کردن در مورد شما، به آن سلول فرستاده بود، ظاهرن نبايد نشان می‌داد که احمد پسرعموی شما را می‌شناسد..!»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سی‌ و هفتم

در این بخش، تاج‌السلطنه به معرفی سید جمال‌الدین می‌پردازد. این معرفی البته از نگاه دختری یتیم است که پدر عزیزش را به قتل رسانده‌اند و با واقعیت چندان منطبق نیست. نویسنده آن‌گاه، به میرزا رضا کرمانی می‌پردازد و حکایت تعدیات و ظلم‌هایی که بر او رفته را می‌نویسد.



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سی‌ و ششم

در این بخش، به آماده شدن زنان حرمسرا برای جشن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه و نگرانی انیس‌الدوله و بی‌اعتنائی شاه به خواهش‌های او می‌پردازد و آن‌گاه، ماجرای بازگشت میرزا رضا کرمانی به ایران و الباقی قضایا را تعریف می‌کند.



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و ششم
دو فیلم مکزیکی، «او» و «بلندی‌های بادگیر»

لوییس بونوئل در چهل و ششمین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «حوالی سال ۱۹۳۰ من و پیر اونیک فیلم‌نامه‌ای بر پایه رمان "بلندی‌های بادگیر" نوشته بودیم. مثل همه سوررئالیست‌ها از این کتاب خوشم می‌آمد و می‌خواستم آن را به فیلم برگردانم. این فرصت در سال ۱۹۵۳ در مکزیک برایم پیش آمد.»



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و پنجم
آغازی تازه: فراموش‌شدگان

لوییس بونوئل در چهل و پنجمین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «نمایش فراموش‌شدگان در مکزیکو اسف‌بار بود: فیلم فقط چهار روز روی پرده بود، و از همان روز اول با واکنش‌های تند رو به‌رو شد. یکی از مشکلات بزرگ مکزیک که هنوز هم حل نشده، ناسیونالیسم افراطی مردم است.»



صد و دهمین قسمت
«شادوماد! عروس خانومت توی حجله است. بفرما!»

صد و دهمين قسمت از رمان «شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!»، نوشته‌ی سيروس«قاسم» سيف، که هر هفته در بخش کتابخانه، به صورت آنلاين منتشر می‌گردد، اينطور آغاز می‌شود: ...و باز، اختاپوس درون سينه‌اش تکان خورد و او را از جايش جهاند و فريادزنان به سوی آنها حمله کرد و خدا و پيغمبر و امامشان را به باد فحش گرفت...»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سی‌ و پنجم

تاج‌السلطنه نخست از دیدار و گفت‌وگوی کوتاه، اما مؤثر، خود با پدر می‌گوید. آن‌گاه، به زمان حال بازمی‌گردد و احساس خود را پس از بیست و هفت سال از گذشت آن دیدار، بیان می‌کند. سرآخر، ملیجک عاشق از حرکات مجنونانۀ خود دست می‌کشد و تاج‌السلطنه با نفرت و دلتنگی به او می‌نگرد و این عشق کودکانه فراموش می‌شود.



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و چهارم
مکزیک- سال‌های۱۹۴۶ تا ۱۹۶۱

لوییس بونوئل در چهل و چهارمین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «‌خیلی از اسپانیایی‌ها، از جمله برخی از بهترین دوستانم، پس از جنگ داخلی اسپانیا، کشور مکزیک را به عنوان تبعیدگاه خود انتخاب کردند.»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سی‌ و چهارم

شنیدیم که تاج‌السلطنه چگونه از مادر خود کتک خورد. شاه چون از جریان مطلع می‌شود، قال قضیه را می‌خواباند و دختر مجروح را به حضور می‌خواند. این آخرین دیدار تاج‌السلطنه با پدر است: یک ماه قبل از قتل او...



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و سوم
آخرین بار در هالیوود

لوییس بونوئل در چهل و سومین فصل از خاطراتش می‌نویسد: « از آنجا که من اعلامیه مخالفت با بمب اتمی را هم امضا کرده بودم، باید به بازجویی‌های متعددی تن می‌دادم و عقاید سیاسی‌ام را بازگو می‌کردم. اسم من به لیست سیاه معروف سازمان سیا وارد شده بود. هر بار که به آمریکا سفر می‌کردم با همین دردسرها روبه‌رو شده ام.»



صد و نهمین قسمت
زندانی و زندانبان زندانی

صد و نهمين قسمت از رمان «شما بايد دستتان را، از جيب ايشان، بيرون بياوريد!»- نوشته‌ی سيروس«قاسم» سيف - که هر هفته، در بخش کتابخانه، به صورت آنلاين منتشر می‌گردد، اينطور آغاز می‌شود: «... عجيب تر از آن، طرح تلويزيون‌های مدار بسته‌ای بود که می‌خواستند، نه تنها در زندان، بلکه در خارج از زندان و هرجا که دولت اجازه ی نصب آن را بدهد، پياده کنند...»



تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین‌شاه قاجار
خاطرات تاج‌السلطنه ـ بخش سی‌ و سوم

در این بخش، تاج‌السلطنه ماجرایی را تعریف می‌کند که در حینِ یکی از این بازی‌ها، روی می‌دهد؛ ماجرایی خطرناک که تاج‌السلطنه از آن جان سالم به در می‌برد و موجب می‌شود این بازی تعطیل گردد.



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و دوم
آمریکا: دو فیلم و چند طرح

لوییس بونوئل در چهل و دومین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «امروزه رسم شده است که همه از نگرش مانوی بد بگویند. هر نویسنده تازه کاری که تازه یک کتاب بیرون داده، ادعا می‌کند که هیچ چیزی را بدتر از نگرش مانوی نمی‌داند؛ بیآنکه دقیقا معنای این حرف را بداند. باری، این فکر چنان به دهان‌ها افتاده، که من گاهی به سرم می‌زند فریاد بزنم و ادعا کنم که تا مغز استخوان پیرو نگرش مانوی هستم!»



خاطرات بونوئل ـ فصل چهل و یکم
بازگشت به هالیوود

لوییس بونوئل در چهل و یکمین فصل از خاطراتش می‌نویسد: «در سال ۱۹۴۴بدون شغل و با درد شدید عصب سیاتیک در نیویورک بودم. پزشک معالج‌ام که رئیس جمعیت جراحان اعصاب نیویورک بود، چیزی نمانده بود که با شیوه‌های درمانی خشونت‌آمیزش مرا برای همیشه افلیج کند...»