خانه > حقوق انسانی ما > زير 18 ساله ها > مدارس طالبان، از کودکآزاری تا انتحار | |||
مدارس طالبان، از کودکآزاری تا انتحارمحمد محقطالبان به تطبیق موبهمو و سختگیرانهی احکام شرعی شهرت دارند. کسانی که از جزئیات زندگی، اخلاق و رفتار طالبان در مراحل پیش از آن آگاهی ندارند، فکر میکنند این تاکید بیش از حد ایشان بر جزئیات احکام شرعی ممکن است ناشی از تربیت پاکدینانه، پارسایانه و سراسر عفت ایشان باشد که با انواع و الگوهای دیگری از زندگی آشنایی ندارند و در اثر آن نمیتوانند رفتارهای خلاف شرع را تحمل کنند؛ و به همین دلیل آماده میشوند از جان خود بگذرند و انتحار کنند، حال آنکه این همهی واقعیت نیست و اعمال خلاف شرع نیز گاه آنها را وامیدارد تا برای پاکیزه ساختن خود، دست به انتحار بزنند. در این نوشته کوشش میشود این ماجرا تا حدودی واکاوی شود. مطالعات میدانی نشان میدهد که علاقه به برخی رفتارهای خلاف شرع در میان طالبان، در دورانی که هنوز در مدرسه هستند و مراحل آموزشی را میگذرانند، به پیمانهی چشمگیری شیوع دارد و بسیاری از آنها در سالهای نوجوانی به شکلی و در سالهای بعد به شکلی دیگر با این گونه رفتارها سر و کار داشتهاند. مشهورترین و مهمترین رفتاری که از نظر احکام اسلام ناروا دانسته میشود و جرمش به مراتب بیشتر از گناهان عادی است، رابطهی لذتآمیز با همجنس است که پدیدهای دیرپا و دیرینه در میان اینگونه از مدارس است.
عواقب زنستیزی در این مدارس بهصورت پیوسته بر پرهیز از داشتن هرگونه ارتباط با زنان تاکید میشود. این تاکید، بازتابی است از فرهنگ مردسالارانهای که با حضور زن در زندگی اجتماعی به هر شکل آن مخالف است. زن در این تجلی از فرهنگ، یک تابو است که سخن گفتن از آن مجاز نیست چه رسد به این که حضورش به شکلی از اشکال تحمل شود. زن از این دیدگاه، عامل فتنه و انحراف مردان شناخته میشود که باید به شدت از آن هراسید. این فتنهگری به کلیت حضور فعال زن خلاصه نمیشود. بلکه هر رفتار ساده و پیش پا افتادهای از وی نیز میتواند فتنهانگیز باشد؛ مانند چهره نمودنش، صدایش، راه رفتنش و هرچه از این قبیل است تا جایی که صدای کفشهای زن نیز در این شمار در میآید. زن بهتدریج از روان خودآگاه مردان این جامعه محو میشود؛ بخصوص در این مدارس که تجسم همهجانبهای از یک سنت مردسالار و زن سرکوبگر است. حضور زن تنها در روان ناخودآگاه مردان این مدارس امکانپذیر است. مثلاً در هنگام خواب یا حالات شبیه آن. در حالات بیداری هیچ سخنی از زن گفته نمیشود؛ مگر در مورد حدود و قیودی که شریعت بر رفتار وی نهاده و هشدارهایی که دربارهی آن به مردان داده است تا مبادا به دامش در افتند و اسیر فتنهگریهایش شوند. سوای این، سخنی عادی- از آن نوع که در دیگر جوامع رایج است- دربارهی زن گفته نمیشود، و این امر تا بدانجا میرسد که حتی دانستن نام زنی از نزدیکان یکی از مردان ننگ و عاری بزرگ برای او تلقی میشود. هیچکس نمیخواهد مردم نام خواهر، مادر یا یکی از زنان وابسته به او را بدانند و هرگاه کسی نام یکی از آنها را بداند گویا امر شرمآوری را دربارهی او دانسته و کشف کرده است. این درست برعکس صدر اسلام است. در آن زمان مردم نام همسران و دختران بسیاری ازجمله نام همسران و دختران پیامبر را میدانستند و کسی ایرادی در این امر نمیدید. با حذف شدن زن از ذهن و روان مردان در این بخش از جامعهی مردسالار، تصور بر این است که دانشجویان این مدارس، نسبت به یک خطر اخلاقی مهم که اندیشیدن به زن و گرفتار شدن در دام آن است مصونیت یافتهاند و اینک زمینهای مساعد برای تربیت مردانی پاکدامن و عفیف فراهم آمده است! واکنش غریزی در اینجا کسی به این نمیاندیشد که نادیده گرفتن نیازهای غریزی به معنای محو شدن آنها نیست. وقتی زن حضوری در زندگی جوانان ندارد به این معنا نیست که تمایلات جنسیشان فروکش میکند و دیگر نیازی به برآوردن آنها نمییابند. این حقیقت خیلی آشکار به راحتی نادیده گرفته میشود و هیچ چارهای برای آن جستوجو نمیشود. وقتی جوانان میبینند زن از زندگیشان محو شده است، رسیدن به آن حتی به شیوههای مشروع نیز با هزاران دشواری همراه است، تا جایی که سخن گفتن دربارهاش نیز تبدیل به عملی ممنوع شده و سر و کار داشتن با آن در عالم خیال نیز ممکن نیست، خواسته یا نخواسته مسیر جدیدی در برابرشان گشوده میشود. مانند هر انرژی طبیعی دیگری که روبهرو شدن با موانع سبب گشودن مجراهای تازهای برای آن میشود، در اینجا نیز نیازهای جنسی و تمایلات غریزی جوانان، راه نوینی را در برابرشان قرار میدهد. این راه همانا برقراری ارتباط با همجنس است. توجه نیز داشته باشیم که این امر، نوعی «انتخاب» در یک جامعهی آزاد نیست. از جنس مخالف به جنس موافق برقراری رابطه با همجنس هرچند- از نظر شرعی - امری حرام و ناروا است که باید پنهان بماند و نباید آشکارا به آن اقدام کرد، اما بنا به نیازی که نسبت به آن وجود دارد، راههایی برای آن جستوجو میشود. از قدیم گفتهاند احتیاج، مادر تولید است. اینجا نیز نیاز سرکش جنسی راهی- و بلکه راههایی- برای خود پیدا میکند. دانشجویانی که در این مدارس درس میخوانند معمولاً در مقاطع سنی و نیز درسی مختلفی قرار دارند و این تفاوت به نوعی سلسله مراتب میانجامد که در آن شماری از دانشجویان با اتکا به زور بازو و قدرت بدنی و شماری دیگر با تکیه بر توانایی درسیشان- که آنها را در مقام نایب استاد قرار میدهد - میتوانند در حق دیگران اعمال قدرت کنند و به شکلی از بهرهکشی روی بیاورند؛ بهویژه در حق کسانی که بهطور قانونی هنوز به سن رشد نرسیدهاند و کودک به شمار میآیند. از یاد نباید برد که یکی از مشکلات این مدارس به عدم تفکیک دانشجویان بر اساس سن قانونی برمیگردد. در این مدارس سن معینی برای قبول شاگردان در نظر گرفته نشده است و از هر هنگام که خانوادهی یک کودک، چه در اثر فقر و تنگدستی و چه در اثر علاقهی مذهبی به تعلیم فرزند خود، تصمیم بگیرد میتواند او را به مدرسه بسپارد و مانعی در این زمینه وجود ندارد. این کودک یا نوجوان از نخستین موضوعاتی که میآموزد احترام به استادان و نیز دانشجویان بزرگتر است. این احترام به گونههای مختلفی نشان داده میشود از برپاخاستن به هنگام ورود ایشان تا بوسیدن دست و اطاعت از دستورات آنها. این یک هنجار است که جنبهی ارزشی دارد و تخطی از آن بهندرت امکانپذیر است. چرا که فرد تخطیکننده یک شخص فاقد تربیت شناخته شده و مورد مجازات هنجاری و احیاناً فیزیکی قرار میگیرد. آگاهی به تکالیف بهجای حقوق مدتی بعد، دانشجوی تازهوارد کاملاً با وضعیت آشنا شده و پایبندی به آن مقررات نانوشته را یاد گرفته است. او آموخته است که در نگاه به بزرگتران، متوجه هیبت و ابهتشان باشد و آنها را الگوی خود بداند. آنچه در اینجا بر آن تاکید مکرر صورت میگیرد التزام به تکالیف است و سخنی از حقوق شاگرد نیست. او وقتی میتواند به حقوقی که کسی دربارهاش چیزی نگفته است دست یابد که به تکالیفش بهخوبی عمل کرده باشد. استاد و در درجهی پایینتر دانشجوی بزرگی که نایب استاد است، هم حیثیت یک فرمانده را در میان پادگان نظامی دارد و هم جایگاه یک پیر را در میان مریدانش. سخنان آنها اغلب بدون هیچگونه مناقشهای پذیرفته میشود و اوامرشان پیاده میشود.این سبک تربیتی در هنگام پیوستن به جهاد مسلحانه کاربرد محسوسی پیدا میکند: اطاعت بیقید و شرط از بزرگان و بزرگتران.
کودک یا نوجوانی که مدتی در اینجا زیسته و با وضعیت حاکم بر آن خو گرفته است یک شخص سراپا مطیع و حرفشنو است. سیطرهی این وضعیت، زمینه را به امر و نهی بزرگتران آماده میکند و همین امر وسوسههای نهفته در آنها را به حرکت وامیدارد. این امر، مخصوص این مدارس نیست. بشر از دیرباز چنین بوده که هرگاه دیده است دیگران از وی حساب میبرند و اطاعت میکنند، انواع تمایلات و وسوسهها در جانش جوانه زده و هوسهای مختلفی به سراغش آمده است. بخصوص که این وضعیت بهگونهای باشد که احترام درونی اطاعتکنندگان را نیز به همراه داشته باشد و آنها انگیزهای برای تمرد و ستیزه نداشته باشند. اینجا نیز شاگردان خردسال و نوجوان با اطاعت و تسلیم خود وسوسههایی را در بزرگترها برمیانگیزند و به تحریک تمایلات خفتهی ایشان دامن میزنند. نگاه شماری از دانشجویان بزرگتر که نمیتوانند در برابر این وسوسهها مقاومت کنند، از این پس به شماری از خردسالان و نوجوانان، نگاه به یک طعمه است که بهراحتی میتوان به او دست برد و در هر فرصت ممکن با او رابطه برقرار کرد. این درست است که چنین اقداماتی در برابر چشم همگان صورت نمیگیرد و چون از نظر شرعی ناروا شناخته میشود و جامعه نیز بدان حساسیت دارد- هرچند نه به اندازهی زنا- کوشش میشود به دور از نگاه دیگران باشد، اما کسانی که به شکل دایم و شبانهروزی در مدرسه بهسر میبرند به این موضوع آگاه میشوند و گاهی در اینباره با یکدیگر گفتوگو میکنند. حتی در مواردی که بزرگتر مورد نظر، پررو و پرجرئت باشد، نه تنها تلاش زیادی برای اخفای آن نمیکند بلکه گاهی تجربههای خود را با دیگران در میان میگذارد و به این که طمعهی چرب و نرمی که در اختیار دارد افتخار میکند و آن عدهای که چنین تمایلی دارند ولی چنان توانی ندارند یا بخت دسترسی به آن را نداشتهاند به او غبطه میخورند. گاهی بر سر شکار طعمههای بهتر و جذابتر، رقابتهایی میان زورمندان در میگیرد و آنها که دست و پنجهی قویتری دارند، با گردآوردن چند همپیمان به کنار خود، باندی تشکیل میدهند که در برابر باندهای رقیب عرض اندام کنند. گاهی در این رقابتها کوشش میشود که طعمهی جذابتر با زور و اکراه از باند رقیب گرفته شود و مورد استفادهی باند پیروز قرار گیرد. این پدیده در مدارسی که در محیطهای قبیلهای قرار دارد و حاکمیت قانون مدنی در آن ضعیف است، شیوع بیشتری دارد. در شهرهایی که تا حدودی توسعه یافته است و نهادهای مدنی یا ادارات دولتی به شکل محسوسی فعال هستند، جرئت تشکیل باندهای زورگیر کاهش مییابد و زمینهاش تا حد زیادی از بین میرود و در به دام انداختن طعمهها به روشهایی اکتفا میشود که از خشونت بهدور است و پیشتر بدان اشاره کردیم و گفتیم که با استفاده از تربیت نوجوانان به سمع و طاعت صورت میگیرد. پیامدهای فردی و اجتماعی قربانیان این وضعیت به آسیبهای روانی شدیدی گرفتار میشوند و تا سالهای درازی با آن دست به گریبان هستند. • شماری از آنها به مرور به این امر معتاد میشوند و در سالهای بعدی با دوگانگی شخصیتی زندگی میکنند. به تعبیر روانشناسی دوشخصیتی میشوند. • شماری دیگر بعد از رسیدن به سنین بزرگسالی انتقام خود را از خردسالان دیگری میگیرند که دست روزگار در دسترسشان قرار داده است و این روند تا سالهای درازی از عمرشان ادامه مییابد. • شماری با ابتلا به عقدههای روانی نسبت به جامعه، نگاه سیاه و تیرهای به همه یا اکثریت مردم پیدا میکنند و زمانی که به حکم تخصصشان در موقعیت خطابه و ارشاد قرار میگیرند نفرتپراکنی میکنند، بسیاری را بیدین و منحرف میخوانند، بر سر مسایل بسیار سادهای که از نظر دین چندان اهمیتی ندارد هیاهوی شدیدی بهپا میکنند، دعواهای تندی به راه میاندازند و اکثریت جامعه را به انحراف متهم میسازند و این مطالب را با لحنی ادا میکنند که از آن نفرت و کینه میبارد. چنین سخنرانانی بهجای این که به جامعه و به مخاطبان خود آرامش بدهند و پیام محبت و صمیمیت را در میان مردم تبلیغ کنند، پیوسته بدبینی و سیاهنگری را ترویج میکنند و از همهکس به نحوی سلب مشروعیت میکنند. آنها مردم را به صورت پیوسته مورد سرزنش قرار میدهند و از انحراف و بیدینیشان شکوههای زننده سر میدهند. اوج فاجعه فاجعه زمانی به اوج خود میرسد که شماری از قربانیان به عذاب وجدان مبتلا میشوند به دلیل این که اگر در مراحل اول به جبر به این اعمال واداشته شدهاند، در مراحل بعد به میل خود به آن تن دادهاند. از آنجا که این عمل در روایات دینی بدتر از زنا و بسیاری گناهان دیگر خوانده شده است، خود را بزهکارانی پلید میشمارند که مرتکب اعمال بسیار شنیعی شدهاند، و چون که نه هیچ روانکاو و روان درمانگری در اختیارشان بوده است تا به کمک او بر مشکل خود غلبه پیدا کنند، و نه فرهنگ جامعه اجازه میداده است که مشکل خود را با کسی در میان گذارند، همیشه کوشیدهاند آن را پنهان نگه داشته و در خود دفن کنند. این رنج سنگین آنها را به این اندیشه وامیدارد که خود را از آلودگی آن به صورتی اساسی پاکیزه سازند. وقتی احساس میکنند که چنین آلودگی سنگینی با عبادات متعارف مانند توبه و استغفار و روزه و غیره، قابل شستوشو نیست یکی از کوتاهترین راههایی که در برابرشان قرار میگیرد روی آوردن به اعمال انتحاری است که به ایشان گفته میشود بالاترین نوع فداکاری برای آرمانهای مقدس دینی است. آنها با این عمل از یکسو، حس میکنند که قهرمان شدهاند؛ چراکه در برابر قدرتهای مهمی قرار میگیرند و تصور میکنند با عمل خود، پشت دشمنان دین را به لرزه میاندازند و از دیگر سو از رنج مداومی که در این سالها گریبانشان را گرفته بوده رها میشوند. تجاهل پرسش برانگیز آنچه در این زمینه جلب توجه میکند و پرسشهایی را برمیانگیزد این است که چرا هیچگاه این پدیده جدی گرفته نمیشود و استادانی که خودگاهی قربانی این وضعیت بودهاند و در مورد دانشجویانشان نیز احتمال این امر را قوی میدانند از کنار آن به سادگی میگذرند و آن را روندی طبیعی میدانند که چارهای ندارد. مهمتر این است که اکثریت دانشجویان این مدارس، حتی آنهایی که دستی در این اعمال ندارند با آن کنار میآیند و حساسیت خود را نسبت به آن از دست میدهند تا جایی که از تراشیدن ریش و مسایل دیگری که در منطق دین از اهمیت چندانی برخوردار نیست بیشتر برافروخته میشوند تا از ارتکاب چنین اعمالی از سوی شاگردان مدرسه.
یکبار که نگارنده به یکی از استادان این مدارس گوشزد کرد که نسبت به آنچه در میان شاگردانش میگذرد احساس مسئولیت کند و اجازه ندهد چنین اعمالی انجام یابد، او با بیاعتنایی گفت: «مگر این پدیده از امروز است که بشود کاری کرد؟ سیسال قبل وقتی ما در آخرین سال تحصیلی قرار داشتیم و دورهی حدیث میخواندیم برخی دانشجویان بزرگ به استاد اجازه نمیدادند درس را شروع کند تا زمانی که شاگرد خردسال وابسته به ایشان حاضر شود و در کنارشان بنشیند تا آنها بتوانند با ذهنی راحت و آرام به درس گوش دهند.» بسیاری از استادان و فارغان این گونه مدارس بهخاطر حفظ آبروی خود آماده نیستند در اینباره لب به سخن بگشایند. بیم دارند که خود متهم شوند به این که طعمه بودهاند یا طعمه داشتهاند. بیم دارند که مبادا با افشاگری در این زمینه، به همهی صنف و طبقهی خود زیان برسانند و جایگاهشان را به خطر بیندازند. فرهنگ پنهانکاری و گریز از شفافیت، سرپوش سنگینی بر این پدیده میگذارد و راهی به کسب معلومات روشن و تهیهی آمارهای دقیق از حجم و دامنهی این پدیده نمیماند. با این وجود اگر کسی به شکل جدی، اقدام به تحقیق در این زمینه کند به معلومات تکان دهندهای دست خواهد یافت. نخستین نتیجهای که بهدست خواهد آمد این خواهد بود که بدانیم چرا طالبان اینقدر زن ستیز بودهاند و نمیتوانستهاند حضور زنان را در زندگی اجتماعی بربتابند. دوم در خواهیم یافت که رفتار ایشان برخاسته از عفت و پارسایی نیست بلکه دلایل و عوامل دیگری نیز دارد. همچنین پی خواهیم برد که یکی از بدترین شیوههای زیرپا گذاشتن حقوق کودکان چگونه صورت میگیرد. چیزی که جهان دربارهاش اطلاع اندکی دارد. جلوگیری از کودکآزاری اگر بخواهیم به این وضعیت پایان داده شود، اول باید از یکسو میان شاگردانی که سن قانونی را تکمیل نکردهاند و کسانی که به این سن رسیدهاند، از نظر محیط بود و باش جداسازی صورت بگیرد و اجازه داده نشود که همه در یک محیط بهسر ببرند. دوم باید به کودکان از حقوق و مصونیتهای قانونیشان آگاهی داده شود و راهکارهایی برای پیگیری این حقوق و شکایت از موارد نقض آن در نظر گرفته شود. سوم باید اطلاعات دقیق و دستهبندی شدهای که به روشهای علمی صحیح و موثق تهیه شده باشد در دسترس جامعه و خانوادهها قرار بگیرد تا از عواقب آن آگاه باشند و سهمی را که در جلوگیری از آن بر عهده دارند بدانند. چهارم هم این که دولتها باید نظارت رسمی خود بر این مدارس را افزایش دهند و اجازه ندهند که این وضعیت آشفته و بیضابطه ادامه پیدا کند. رابطهی جنسی با همجنس در میان دانشآموزان مدارس مذهبی طالبان بسیار شایع است. در حال حاضر شاید این امر در همهی مدارسی که طالبان در آنها درس خواندهاند صدق نکند. چون شماری از مدارس کوشیدهاند تدابیری برای این امر بسنجند، اما این مشکل، یک مشکل جدی در مدارس طالبان به شمار میآید. متاسفانه این موضوع، به دلیل محدودیتهای مذهبی و عرفی، حتی در مدارسی که کوشیدهاند تدابیری برای کاهش آن در نظر بگیرند نیز به عنوان یک موضوع پژوهشی مستقل مورد مطالعه قرار نگرفته است. به همین دلیل نمیتوان دربارهی میزان موفقیت این مدارس در جلوگیری از این پدیده داوری کرد. از سویی دیگر هیچ راه سنجیدهای برای حل نیازهای غریزی جوانان در نظر گرفته نشده و با تغافل با آن برخورد میشود. یعنی نیاز جنسی اساساً به رسمیت شناخته نمیشود. نکتهی دیگری که طرح آن ضرورت دارد این است که وقتی بر شیوع معضل جنسیتی در مدارس مذهبی تاکید میکنیم نباید چنین استنباط شود که همهی درسخواندگان این مدارس به این مشکل گرفتار شدهاند. زیرا افرادی نیز وجود دارند که خود را از گسترهی مشکلات دور نگه داشتهاند. تعیین میزان دقیق و درصد مشخص کسانی که طعمه شدهاند یا طعمه داشتهاند هنگامی ممکن میشود که با مطالعات میدانی دقیقی به بررسی آن پرداخته شود. مهم آن است که بدانیم یکی از عوامل روی آوردن عدهای از دانشجویان این مدارس به اعمال خشونتآمیز و یا انتحاری، رنج آنها از ستمی است که از سوی همکیشان و هم مسلکانشان بر آنها رفته است. درواقع آنها قبل از این که قربانی بگیرند به نحوهای دیگر قربانی شدهاند. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
جناب آقاي محق حرف هاي جالبي گفته اند بدون اين که سند و مدرک و منبع و مأخذي را براي اين ادعا هاي خود شان ارايه کرده باشند
-- ناظر ، Jul 7, 2010من با اطمينان 90 درصدي مي گويم که ايشان در مدارسي که طالبان درس مي خوانند به حيث طالب و يا استاد و يا هم پژوهشگر حضور نداشته اند - پس روشن نيست که گفته هاي شان از تخيلات و حد اکثر تفکرات منطقي درون اتاقي برخاسته اند و يا از جاي ديگري؟!
قربون طالبان برم که جهت گیریشو آشکار اعلام میکنه. برعکس جمهوری اسلامی که فقط یه عده آدم روشنفکر می فهمند ضد زنه.
-- بهار ، Jul 7, 2010به لحاظ منطقی توضیحاتی که در این مقاله داده شد در بسیاری از موارد میتواند مشابه موارد رایج در نسخه ایرانی مدارس مذهبی مخصوصن در قم باشد زیرا اصول حاکم بر این فضاها یکیست. هرچند از دیرباز شایعاتی نیز در این مورد وجود داشته است و شاید در صورت تحقیق و جستجو بتوان براحتی مستنداتی در تایید این ادعاها یافت.
-- amin ، Jul 7, 2010جالب است کسی که با نام ناظر کامنت گذاشته از مدارس طالبان میاید و به نویسنده مقاله میگوید شما انجا نبودی به زبانی دیگرمیخواهد بگوید ولی من بودم و از شاگردان ان مدارس هستم یا بودم و الان هم منتظر دستور برای عمالیات تروریستی . و زن ستیزی که در مقاله به ان اشاره شده مگر غیز این است که دین اسلام زن ستیزی را در تمام تعلیمات خود به مسلمان یاداور شده تعجب چرا باید کرد یک نگاه به ایران عربستان افغانستان مصر کشورهای اسلامی اطراف ایران بیاندازید
-- بدون نام ، Jul 8, 2010و به نظر ناظر پدیدیه بچه بازی که به عنوان شغل برای بعضیها در آماده دورگه هسیت !!!؟؟؟ بهتر است سری به سایتهای حمایت از حقوقه کودکان بزنید و مدارک و مستندات خود را بیابید .با تشکر از آقای محق برای مقاله روشن کننداشون.
-- مش مختار ، Jul 9, 2010باتشکر از آقای محق برای طرح مسئله مهم کودک آزاری و تجاوز جنسی در مدارس طالبانی. ایکاش روحانیان متعهدی هم پیدامیشدند واین نوع کاوشها را در دیگرمدارس طلاب انجام میدادند. وآن آقای ناظر که دنبال مدرکند. از این واضحتر نیز مدرک که هر روز در پاکستان، افغانستان و جاهای دیگر این جهان اسلام حمله های انتهاری انجام میشود و هر روز غده ی زیادی از مردم بیگناه این مناطق قربانی میگیرند. اولین اقدام و وظیفه ی دولتهای پاکستان و افغانستان است که بااین مدارس برخورد جدی کنند. و با فثر وجهل مردم مبارزه کنند.
-- زری ، Jul 10, 2010با تشكر از جناب استادپژوهشگر آقاي محمد محق با بيانيه اي تحليلي و تجربي شان:
-- علي وفا ، Oct 27, 2010بنده مي خواهم يك پرسش را از جناب استاد داشته باشم، و آن اين است كه آيا خودتان در مدارس ديني درس نخوانده ايد؟ آيا خودتان منحيث يك طلبه پژوهشگر ديني فعلاً در جامعه اسلامي عرض اندام نكرده ايد؟ خلاصه سخن اينكه منظورم از طرح پرسش اين است كه منحيث كل اين گونه قضاوت كردن در قسمت ساختار زيربناي جامعه علماي اسلامي دور از انصاف است. ديگر اينكه حركت طالبان كه به انتحار روي مي آورند به تعبير خودشان عمليان استشهادي آن را جنبه قداست و جهاد و مبارزه مي دهند كه اين خود نياز به يك بحث گسترده و درازدامن دارد كه به چند سطر خلاصه نمي شود كه شما با كمال تأسف تمام حوزه هاي علميه و مدارس ديني را كه در سطح جهان اسلام فعاليت مي نمايند با چند سطر بدون مدرك و مرجع خويش زير سوال برده ايد كه اگر از واقعيت نگذريم ما امروز شاهد بزرگترين علماي زبده در فنون مختلفه علمي در سطح جهان هستيم كه از همين مدارسي كه شما آنها را اهانت كرديد فارغ گرديدند.
بسیار تشکر از جناب آقای محق که تصویر اصلی طالبان و طالب نمایان را به مردم نشان داده اند. سوال من از محق صاحب این است که ایشان چطور از این حقایق با حبر شدند ؟
-- خسرو رؤف ، Dec 13, 2010