مانيفست زمانه


دستور خط زمانه، نگارش نخست

یکی از راهبردی‌ترین سیاست‌های رسانه‌ای زمانه، مشارکت شهروندان ِ روزنامه‌نگار در تولید رسانه‌ای است. در چهار ماه گذشته تلاش ما در زمانه این بود که راهکارهایی تعیین کنیم تا به رغم مشارکت همگانی، گزارش‌ها و مقالات و مصاحبه‌هایی که در سایت منتشر می‌شوند از استانداردهایی مشخص و قابل سنجش پیروی کنند. در وهله‌ی نخست ما به دستور خط فارسی فکر کردیم و در سرمقاله‌ای که به این موضوع اختصاص دادیم، دستور خط فارسی و پیشنهادهای گوناگونی را که در این زمینه وجود دارد به بحث گذاشتیم. همزمان یک گروه کاری تشکیل دادیم. وظیفه‌ی این گروه این بود که با توجه به عادت‌های نویسندگان، مشکلات انتشار فارسی در اینترنت و پیشنهادهایی که درباره‌ی دستور خط وجود دارد، یک دستور خط تلفیقی که مورد توافق همکاران باشد تدوین کند. اکنون این کار به انجام رسیده است.



دستور خط فارسی و ویرایش زمانه

به طور میانگین هر روز سایت زمانه با ده مطلب تازه به روز می‌شود. یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که همواره با آن مواجه بوده‌ایم، یکدست نبودن خط مطالبی است که هر روز در سایت منتشر می‌‌گردد. با وجود آن که خط فارسی پیرو ضوابطی است که فرهنگستان زبان و ادب فارسی آن را «دستور خط» نامیده‌ است، اما متأسفانه از آنجا که ضوابط تعیین شده برای خط فارسی، یا همان «دستور خط» مورد قبول همگان نیست، اختلاف سلیقه و گاهی ناآشنایی برخی نویسندگان با این ضوابط باعث می‌شود که شیوه‌ی نوشتن خط فارسی یکدست و در مجموع تابع قواعد و ضوابط مشخص و تعریف‌شده نباشد.



واقع‌گرا باش و ناممکن را طلب کن

جنبش 68 جنبشی در مقابل اتوریته های سنتی و خفقان آور بود. انقلاب ایران هم با نفی چنان اتوریته های جاافتاده ای آغاز شد ولی اتوریته های سنتگرای تازه ای بر جامعه حاکم شد. سلطنت رفت اما شریعت به جای آن نشست. این شاید در جامعه ایرانی که رهبری تاریخی اش میان سلطنت و شریعت تقسیم شده بود نتیجه ای طبیعی بود اما روح جنبش نابود نشد و طی سه دهه بعد، از زیر ضرب اتوریته های مطلق اندیش بیرون آمد. جامعه امروز ایران یکی از ضداتوریته ترین جوامع جهان است.



زمانه به چه معنا وبلاگی است؟

بر خلاف آنچه پارسا از جریان غالب رسانه ای برداشت می کند، پیروی وبلاگها از پوشش رسانه ای «رسانه های جریان اصلی» نیست که آنها را از ابداع دور می سازد. نفس وبلاگ نویسی است که با جریان غالب فاصله گذاری می کند. مساله اصلی در اینجاست که وبلاگها رسانه های خودمانی هستند و آینه فرهنگ غیررسمی. اینکه محتوای آنها چیست مساله ثانوی است. روش کار است که مهم است. یعنی نفس برخورد فعال آنها با خبرها و گزارشها و نظرهای مطرح شده اهمیت دارد. زیرا کاشف نگرشی است غیررسمی. زمانه این معنا از وبلاگی بودن را بنیادین می بیند.



ایران، جمهوری اسلامی نیست

من در ایران، فقط جمهوری اسلامی نمی‌بینم. من در ایران جوانان کاردیده و تیزهوش و جسوری می‌بینم که دایره علایق و تکاپوی آنان از عالم پیچیده کامپیوتر تا دانش‌های فلسفی نو، از ادبیات ضدآتوریته تا تجربه‌گرایی بی‌پروا، از میل به کشف فرهنگ خود و غمخواری برای میراث پدران تا میل به شناخت جهان و پذیرفته افتادن در چشم جهانیان را در بر می‌گیرد. من جسارت و شور زندگی آن‌ها را می‌بینم و برای ایشان از دختر و پسر، از زن و مرد، حرمتی واقعی قائل‌ام و این را در طراحی رسانه‌ای که به همیاری آن‌ها ساخته شده به کار بسته‌ام. این طرحی نو است که سزاوار نسل جدیدی است که آینده دیگری برای ایران رقم می‌زند.



در خدمت و خیانت زمانه

نگاه گروههایی از اپوزیسیون هنوز متعلق به دوره ای است که باید به مردم می گفتند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. این نگاه در بنیاد خود با نگاه روحانیون تفاوتی ندارد و از یک فرهنگ تغذیه می کند. هر دو می خواهند تکلیف را برای مردم روشن کنند. اما این دوره گذشته است. در همه جهان اکنون تعیین تکلیف کردن برای مردم به عنوان پدرسالاری و قیم مابی و روشهای آمرانه و آقابالاسری دور ریخته می شود. به موازات رشد مخاطبان رسانه ها و احزاب، آنها ناچارند زبان خود را دیگر کنند. زبانی اختیار کنند که اختیار مردم و انتخاب آنها را محدود نکند و برایشان تصمیم نگیرد. این جوهر دموکراسی است. اما بسیاری از گروههای پرتکاپوی سیاسی تنها در این سالهای اخیر است که با دموکراسی و حقوق بشر آشنا شده اند. آنها میراث بر فرهنگی دیگرند که فرهنگ دموکراسی نبود. فرهنگ قهر انقلابی بود.



آيا ما پوپوليست ايم؟

ما در زمانه معتقديم که مردم مرجع اصلی زندگی اجتماعی اند. مردم اصل اند يعنی هم نخبگان تهرانی و گروههای مرجع در شهرهای بزرگ و هم جوانان گمنام و جويای نام در گوشه و کنار ايران. يعنی هم اقوام ايرانی و هم گروههای فعال و پرتکاپويی که به هر دليل - و معمولا به طور عمدی و با برنامه- به حاشيه رانده شده اند. زمانه مرکزی است برای کسانی که مرکزی ندارند. تريبونی است برای آنها که صدايشان به جايی نمی رسد و يا چنانکه حق آنها و تکاپوی انهاست جای شايسته ای نيافته است و يا در مسير رسيدنشان به آن جايگاه مانع ها تراشيده و نهاده اند. آيا اين پوپوليسم است؟



برای صداهای ناشنيده: صدای جوان‌ها

ما روی انسان‌ها و افراد سرمايه‌‌گذاری می‌کنيم. سعی می‌کنيم برای کسانی که مرکزی ندارند، نقش مرکز را ايفا کنيم؛ تريبونی برای کسانی باشيم که تريبونی ندارند. زمانه سعی دارد راديويی باشد برای صداهای ناشنيده: صدای جوان‌ها.



در توفان بی نقشی متن و حاشيه

اگر رسانه نتواند آينه درست-نمای جامعه باشد رسانه نيست. آينه زنگارگرفته ای است. وبلاگ زمانه را که به بحثهای رسانه ای اختصاص دارد اين بار به نوشته ای از محمدجواد کاشی اختصاص می دهم که نگاه ژرفی به جامعه ايرانی دارد و بی مرکزی سرسام آورش. زمانه بايد آينه درست-نما باشد. سياست بازی و کليشه سازی کار رسانه درست-نما نيست. رسانه پيش از سياست می ايستد. چه سياستمداران هم اگر درست-بين باشند به رسانه تکيه می کنند. و آنها که نيستند البته آينه رسانه را می شکنند. نوشته دکتر کاشی پيشدرآمدی برای تشخيص جهت همه رسانه ها و رسانه پردازان زمانه است:

عدم تعین و باور به آنکه هیچ چیز سخت و استوار نیست، و هیچ چیز قرار نیست در جایی که ایستاده بایستد، متن زندگی روزمره ما را شدیداً تحت تاثیر قرار داده است. ارتباطات اجتماعی ما مناسباتی تماشایی دارد. اگر هیچ چیز قرار نیست، همچنان باقی بماند و اگر هیچ کس قرار نیست در جایی که نشسته برقرار بماند، زندگی مملو است از: حسادت، تاثر نسبت به از دست دادن فرصت‌های گذشته، تمسخر مستمر مناسبات، جدی نیانگاشتن امور، تلاش عمومی برای کشیدن رخت خویش از طوفان بلا، خشونت، عدم امنیت، آویزان ماندن فرصت طلبانه کسانی به کسانی، سنگین شدن هوای ارتباطات اجتماعی، خیانت و ...



زمانه: یک قدم تا جنوب

اميرپويان عزيز مطلب سراپا-نکته آموزی برای زمانه نوشته است که در اينجا می آورم. من کاملا با او همدلی و همفکری دارم. فقط اين نکته هست که زمانه مطلوب تنها با کوشش مطلوب همگانی ساخته می شود. کسانی که پا پيش بگذارند. مثل خود او. دستی بالا بزنند و کاری بکنند و به ياری بيايند. من بجد می گويم که وبلاگستان بايد اين فرصت را مغتنم بشمارد ولی خب من همه وبلاگستان نيستم. من رسانه ای را مديريت می کنم که مراقبت می کنم باز باشد و بماند و تغييرات اش در جهت پاسخ به نقدها. باقی را انتظار دارم همياران بسازند. دعوت زمانه دعوتی اصيل است. به سمت جنوب:

به‌نظرم «زمانه» هنوز، بیش‌تر رسانه‌ای «آلترناتیو» است و یک قدم مانده تا آنی شود که می‌خواهد؛ یعنی، رادیویی که از وبلاگ می‌آموزد. آلترناتیو، از این حیث که بر خلافِ هم‌قطارهای «رسمی»اش، لحنِ کاملاً جدّی ندارد؛ طرّاحی‌اش سبک‌سرانه‌تر است؛ چندان غیرشخصی نیست و ستون‌های شخصی، دیدگاه‌های افراد را منعکس می‌کند. جز این با شمّی روشن‌فکرانه، گاهی از موضوع‌هایی حرف می‌زند که هم‌قطارهای رسمی، در مرکز توجّه قرارشان نمی‌دهند یا از آن‌ها تفسیرهای آلترناتیو نمی‌کنند. امّا وقتی نیک نگاه می‌کنیم، در می‌یابیم که رسانه‌های رسمی هم ـ شاید در ظاهر ـ به این مؤلّفه‌های «جای‌گزین» توجّه کرده‌اند. پس «زمانه» چه دارد که بیش از رسانه‌های رسمی به مخاطبِ فعّال خود بدهد؟



گزينش همکاران زمانه

برای زمانه ما اعتبار اصلی در توانايی های افراد است. من به اينکه آنها می توانند کاری را به سامان برسانند نگاه می کنم. هيچ ملاک ديگری جز ارزشهای حرفه ای کار وجود ندارد. تجربه جمهوری اسلامی نشان داده است که تلاش برای گزينش افراد بر اساس نيات آنها و عقايد آنها باطل است. بر اساس اعتقاد دينی تنها خداوند است که از درون آدمها باخبر است. طلب احراز صلاحيت از راه کشف نيات و درونيات طلب روزی ننهاده است. ما کار را بر ظاهر می گذاريم. باطن با خود افراد است و خدای آنها.
زمانه تا نيمه سپتامبر همچنان به روی پيشنهادهای همکاری باز است. پس از آن مدتی کار انتخاب همکار تازه را متوقف می کنيم تا به همکارانی که انتخاب کرده ايم سازمان دهيم و برای آموزش فنی و راديويی آنها وقت بگذاريم و در ارتقای کيفيت برنامه هامان تلاش کنيم و ايده های مطرح شده شان را عملی سازيم.



دموکراسی راديويی

دو سه اتفاق امروز باعث شد حس تازه ای در باره ايده راديو زمانه پيدا کنم. اول حرفهای مريم نبوی نژاد بود در انتقاد از زمانه. حرفهای او از راديو پخش شد و امروز در صفحه گفتگوی خودمونی هم خواهد آمد. گذشته از صراحت بيان او در عين صميميت اش که بسيار به دل می نشست انتقادهاش مرا به فکر فرو برد. آيا ما در زمانه نهايتا راه راديوهای ديگر را بايد برويم؟ آيا نهايت راه ما پيوستن است به جريان اصلی راديو که ما خود آن را سنتی می خوانيم؟

مريم تاکيد خاصی بر نحوه ای از اجرا داشت که خود آن را باعث گريز جوانان می داند. به نظرش شيوه ادای استاد نيکفر در سلسله گفتارهاش خواب آور است و عبدی کلانتری هم کند و يکنواخت می خواند. راديو در نظر من و مريم متفاوت است. مريم احتمالا از نوعی ادای حرفه ای در بيان راديويی دفاع می کند. من می گويم زمانه قرار نيست در اختيار حرفه ای ها باشد. قرار است آماتورهای علاقه مند به رسانه راديو را نيمه حرفه ای و حرفه ای کند.



ما کراوات نمی زنيم

زمانی بود که همه کت و شلوار می پوشيدند و کراوات می زدند. هنوز از خاطره نسل ما دور نيست آن زمانی که همه کلاه شاپو می گذاشتند. در دوران کنفورميستی تصور بر اين بود که وقتی همه يک شکل باشند (يا متحد الشکل) يعنی نظم بهتری وجود دارد.

جهان عوض شد. امروز همه دنبال پلوراليسم اند و بر تفاوت ها تکيه می کنند. از وحدت مکانيکی می گريزند. تنوع تا بی نهايت ستوده می شود. کثرت اسم رمز جهان جديد است. راديو زمانه نمی تواند به اين اصل ارتباطی بی اعتنا باشد. زمانه راديويی است که در زيباشناسی صوتی و موسيقايی و وبستانی خود به کثرت پايبند است.



رسانه عقل کل مرده است

وبلاگ نويس شدن محمود احمدی نژاد اتفاق مهمی است. درست است که او ممکن است برای آنکه نظر جوانان را جلب کند به وبلاگ نويسی رو آورده باشد اما به نظرم در باطن امر نشانه مهمی به دست داده است از فردی شدن فرهنگ ايرانی. فردی شدن يا مرکزيت يافتن فرد شايد نکته تازه ای نباشد اما هر بار که به همين نکته بازگرديم جنبه های تازه ای از آن بازشناخته می شود.

احمدی نژاد با وبلاگ راه تازه ای يافته است برای ارتباط. ارتباط قلب مساله مدرن است. کافی است نگاه کنيم به اين واقعيت ساده که هر چه از رشد تکنولوژی گذشته قدرت ارتباط فرد با فرد يا فرد با جمع را تقويت کرده و گسترش داده است. من در احمدی نژاد بر خلاف آينده آبی نه يک روستايی که مردی در جهت کشف شهر و روابط آن می بينم.



راديويی که از وبلاگ می آموزد

راديويی که از وبلاگ می آموزد کار عجيب می کند. مثل آموختن پير است از جوان. اما همين است. راديو اگر راديوی زمانه ماست هر چند از السابقون السابقون رسانه های مدرن باشد بهتر آن است که در درس اين نوجوان تازه رسيده شرکت جويد و علم ارتباط قديم خود را نو گرداند.
وبلاگ کارهای شگفت کرده است. هم در جهان و هم در ميان فارسی زبانان و خاصه جوانان ايران. وبلاگ مظهر دموکراسی و کلاس بزرگ و فراگير آن است. صدسال پيش وقتی مشروطه به پا شد مردم ما در آستانه ورود به تاريخ جديدی قرار گرفتند که بعدها خود را در آموزش همگانی و سواد اجباری بازنمود. صدسال پس از مشروطه وبلاگ جوهر آن عمومی شدن سواد را علنی کرده است: همه می خواهند حرف بزنند همه رای و نظر دارند همه می خواهند حضور داشته باشند. همين اصل اصيل دموکراسی است. نيست؟