Sep 2006


اسطوره رسانه وزين

رسانه از آنجا که کاری برای جمع است و جماعت انبوه، ناچار فاشگوی بسياری از کاستی های نظری و عملی در انديشه اجتماعی ما هم هست. نمونه مقاله احمد توکلی در اين زمينه کاملا گوياست. سرگردانی ما ميان رسانه نخبه گرا و عامه پسند. می خواهيم پرفروش و پربيننده و خواننده باشيم اما بيرون از دوراهه زردنگاری و نخبه پسندی راهی نمی شناسيم. موضوعی که احتمالا نه فقط يک مشکل نظری است که به يک شکاف اجتماعی هم اشاره دارد. آيا جامعه ايرانی می تواند رسانه ای داشته باشد که بدون زرد بودن محبوب و پرطرفدار باشد؟ يا هر محبوبيتی زرد است و هر کار جدی بی طرفدار؟:

شايد اگر رسانه اي در ايران، صفحه اولش را مثل گاردين يا واشينگتن پست ببندد، ممكن است متهم به زرد شدن شود. همانطور كه گفته شد، روزنامه زرد روزنامه بد است، اما آستانه زرد بودن كجاست؟

به عقيده من، مدارس روزنامه نگاري و روزنامه نگاران ما و روشنفكران جامعه بايد بنشينند و درباره اينكه ما كجا قرار داريم و كجا بايد برويم فكر كنند.كاركرد هاي رسانه اي بايد دوباره بازخواني شوند. اگر به كاركرد رسانه به عنوان بازوي فرهنگي قوي در جامعه اعتقاد داريم، بايد فكري براي آن صورت گيرد. روزنامه نگار فرهيخته، خواننده فرهيخته مي خواهد، خواننده فرهيخته ممكن است، روزي روزنامه نگار فرهيخته شود. با اين وجود بايد ابتدا خواننده اي وجود داشته باشد. اين خواننده كجاست؟ اگر خواننده اي را يافتيد بايد نوشته اي قابل خواندن به دست او بدهيد. اين مطلب كجاست؟



قصه زمانه

خبر برای من تکان دهنده بود: سنت قصه گويی در راديو ايران رو به زوال می رود (به خبر بی بی سی نگاه کنيد). برای من قصه راديو يادآور قصه شب است وقتی کودکی بودم يا قصه ظهر جمعه است وقتی نوجوان بودم. سالهاست قصه راديو ايران را نشنيده ام اما بی گمام ام که بسياری می شنوند يا بهتر است بگويم می شنيده اند. راستی قصه ها تمام شده است؟ شهرزاد مرده است؟

داستان ايران انقلابی و قصه داستان عجيبی است. در همه سالهای انقلاب جايزه کتاب سال برگزار شده و هيچ وقت رمان و ادب داستانی در آن جدی گرفته نشده است. در سياست فرهنگی جمهوری شهرزاد هرگز به رسميت شناخته نشده است سهل است قصه گويان در فشار بوده اند و رنج برده اند. من رمز مخالفت با قصه را نمی فهمم. وقتی کتاب مقدس اسلام سرشار از قصه است. وقتی قرآن عجم مثنوی قصه-بنياد است.

اين داستان سر دراز دارد. جنگيدن با تخيل کار همه سياست هايی است که بر فقر تخيل بنياد شده اند. بر گزارش سرراست و يکرويه و تک معنايی از جهان تکيه دارند. قصه در اين نظام فکری لاطائل است. دروغ است. پوچ است. اما ستيز با قصه مرا به ياد ستيز با شاهنامه می اندازد و داستانهای پهلوانی در عصر سلجوقی. برای من رمز بيگانگی با فرهنگ ايران است. فرهنگی که با قصه شناخته می شود و بزرگترين آثارش قصه گويند. داستان البته تنها در سنت نيست که محوريت دارد. بزرگترين توليد فرهنگی ما در قرن بيستم رمان و داستان بوده است و در جهان نيز هر روز دهها داستان تازه شکل می گيرد و خواننده می يابد. اما در جمهوری اسلامی هنوز قصه رسميت نيافته است و شايد هرگز نيز رسميت نيابد.



در توفان بی نقشی متن و حاشيه

اگر رسانه نتواند آينه درست-نمای جامعه باشد رسانه نيست. آينه زنگارگرفته ای است. وبلاگ زمانه را که به بحثهای رسانه ای اختصاص دارد اين بار به نوشته ای از محمدجواد کاشی اختصاص می دهم که نگاه ژرفی به جامعه ايرانی دارد و بی مرکزی سرسام آورش. زمانه بايد آينه درست-نما باشد. سياست بازی و کليشه سازی کار رسانه درست-نما نيست. رسانه پيش از سياست می ايستد. چه سياستمداران هم اگر درست-بين باشند به رسانه تکيه می کنند. و آنها که نيستند البته آينه رسانه را می شکنند. نوشته دکتر کاشی پيشدرآمدی برای تشخيص جهت همه رسانه ها و رسانه پردازان زمانه است:

عدم تعین و باور به آنکه هیچ چیز سخت و استوار نیست، و هیچ چیز قرار نیست در جایی که ایستاده بایستد، متن زندگی روزمره ما را شدیداً تحت تاثیر قرار داده است. ارتباطات اجتماعی ما مناسباتی تماشایی دارد. اگر هیچ چیز قرار نیست، همچنان باقی بماند و اگر هیچ کس قرار نیست در جایی که نشسته برقرار بماند، زندگی مملو است از: حسادت، تاثر نسبت به از دست دادن فرصت‌های گذشته، تمسخر مستمر مناسبات، جدی نیانگاشتن امور، تلاش عمومی برای کشیدن رخت خویش از طوفان بلا، خشونت، عدم امنیت، آویزان ماندن فرصت طلبانه کسانی به کسانی، سنگین شدن هوای ارتباطات اجتماعی، خیانت و ...



ما صدای شما را در آمريکا شنيديم

تماس با عامه مردم برای من هميشه لذت بخش بوده است. بخصوص وقتی داوطلبانه به نيازی پاسخ می دهند. از زمان اعلام پخش ماهواره ای و موج کوتاه راديو زمانه چندين نفر به زمانه ايميل زده اند و از کيفيت دريافت صدا نوشته اند. اما در اين ميان گروهی غيرايرانی هم که بايد آنها را راديوباز ناميد برای زمانه از کشورهای مختلف دنيا نوشته اند و می نويسند که ايستگاه راديويی ما را چگونه شنيده اند. يکی از دقيق ترين ايميلهای دريافتی را در اينجا می آورم به احترام تماس های اين گروه و باخبر کردن ما از نحوه دريافت امواج زمانه. به خواندنش می ارزد و اصلا خودش ژانر رسانه ای-نوشتاری کمتر شناخته ای است در زبان فارسی:

وقتی اهل راديو در دور دست‌ها به صدای ايستگاه تازه‌ای بر می‌خورند، اغلب چيزی برای آن ايستگاه می‌نويسند و در خواست يک “QSL” می‌کنند. “QSL” يک علامت اختصاری تلگرافی است يعنی «پيام شما دريافت شد». برای راديوبازان “QSL”‌ها نامه‌ها يا کارت‌هايی هستند که به شنونده‌ای مثل من، با توجه به جزييات برنامه يا صدای ضبط شده‌ای که شنونده ارايه کرده است، می‌گويند که آن ايستگاه تأييد می‌کند که شنونده به راديوی آن‌ها گوش داده است. من اين کارت‌ها و نامه‌ها را به عنوان بخشی از تفنن راديويی‌ام نگه می‌دارم و بسيار مايل هستند که يکی از اين‌ها از شما دريافت کنم. لطف می‌کنيد و يک نامه يا کارت (ترجيحاً با پست معمولی يا به ضميمه‌ی ای‌ميل) برای‌ام بفرستيد و تأييد کنيد که من علامتِ شما را دريافت کرده‌ام؟ متشکر می‌شوم.



زمانه: یک قدم تا جنوب

اميرپويان عزيز مطلب سراپا-نکته آموزی برای زمانه نوشته است که در اينجا می آورم. من کاملا با او همدلی و همفکری دارم. فقط اين نکته هست که زمانه مطلوب تنها با کوشش مطلوب همگانی ساخته می شود. کسانی که پا پيش بگذارند. مثل خود او. دستی بالا بزنند و کاری بکنند و به ياری بيايند. من بجد می گويم که وبلاگستان بايد اين فرصت را مغتنم بشمارد ولی خب من همه وبلاگستان نيستم. من رسانه ای را مديريت می کنم که مراقبت می کنم باز باشد و بماند و تغييرات اش در جهت پاسخ به نقدها. باقی را انتظار دارم همياران بسازند. دعوت زمانه دعوتی اصيل است. به سمت جنوب:

به‌نظرم «زمانه» هنوز، بیش‌تر رسانه‌ای «آلترناتیو» است و یک قدم مانده تا آنی شود که می‌خواهد؛ یعنی، رادیویی که از وبلاگ می‌آموزد. آلترناتیو، از این حیث که بر خلافِ هم‌قطارهای «رسمی»اش، لحنِ کاملاً جدّی ندارد؛ طرّاحی‌اش سبک‌سرانه‌تر است؛ چندان غیرشخصی نیست و ستون‌های شخصی، دیدگاه‌های افراد را منعکس می‌کند. جز این با شمّی روشن‌فکرانه، گاهی از موضوع‌هایی حرف می‌زند که هم‌قطارهای رسمی، در مرکز توجّه قرارشان نمی‌دهند یا از آن‌ها تفسیرهای آلترناتیو نمی‌کنند. امّا وقتی نیک نگاه می‌کنیم، در می‌یابیم که رسانه‌های رسمی هم ـ شاید در ظاهر ـ به این مؤلّفه‌های «جای‌گزین» توجّه کرده‌اند. پس «زمانه» چه دارد که بیش از رسانه‌های رسمی به مخاطبِ فعّال خود بدهد؟



هوای تازه زمانه

در بين دهها ايميل برای پيشنهاد همکاری که عمده آنها را جوانان از آماتور و مشتاق تا کاردان و کنجکاو از تهران تا کابل و از ايتاليا تا کانادا نوشته بودند و شماری از آنها پيشاپيش کار خود را آغاز کرده اند، اين ايميل شاخص و تکان دهنده بود. نام نويسنده را نمی برم اما او را با کمال ميل به کار دعوت می کنم. اين يادداشت پذيرش پيشنهاد اوست. منتظرم نوشتن برای زمانه را آغاز کند:

زمانه به تک تک ما نيازمند است. زمانه مال هيچکس نيست. مال همه ماست. من آن را رسانه «جمعی» به وسيعترين معنای «جمع» می بينم نه بنگاه نشر عقايد من و دوستانم. ملاک سنجش هم برخورد منصفانه و ارزشهای حرفه ای است."
خواندن همين جملات كافي بود تا نوشتن براي شما را آغاز كنم. سالهاست كه درمطبوعات ايران قلم مي‌زنم. درحوزه‌هاي مختلف از اجتماعي گرفته تا حقوقي، سياسي، علمي، هنري و حتي ورزشي استخوان خرد كرده‌ام، اما، حاصل اين همه تجربه روحي خسته و جسمي فرسوده است. بسياري به من غبطه مي‌خورند و مي‌خواهند تا بخشي از كوله‌بار تجربه‌ام را بر دوش آنها بگذارم، اما، زخم‌هايي كه از تجربه بر دل نشسته است را به هيچ كس نمي‌توان سپرد



گزينش همکاران زمانه

برای زمانه ما اعتبار اصلی در توانايی های افراد است. من به اينکه آنها می توانند کاری را به سامان برسانند نگاه می کنم. هيچ ملاک ديگری جز ارزشهای حرفه ای کار وجود ندارد. تجربه جمهوری اسلامی نشان داده است که تلاش برای گزينش افراد بر اساس نيات آنها و عقايد آنها باطل است. بر اساس اعتقاد دينی تنها خداوند است که از درون آدمها باخبر است. طلب احراز صلاحيت از راه کشف نيات و درونيات طلب روزی ننهاده است. ما کار را بر ظاهر می گذاريم. باطن با خود افراد است و خدای آنها.
زمانه تا نيمه سپتامبر همچنان به روی پيشنهادهای همکاری باز است. پس از آن مدتی کار انتخاب همکار تازه را متوقف می کنيم تا به همکارانی که انتخاب کرده ايم سازمان دهيم و برای آموزش فنی و راديويی آنها وقت بگذاريم و در ارتقای کيفيت برنامه هامان تلاش کنيم و ايده های مطرح شده شان را عملی سازيم.