خانه > گوی سیاست > ایران > عبور از مرز خودی و غیرخودی، ضرورت جنبش سبز | |||
عبور از مرز خودی و غیرخودی، ضرورت جنبش سبزمریم محمدیmmohammadi@radiozamaneh.comمیرحسین موسوی، یکی از رهبران جنبش سبز، روز پنجشنبهی گذشته در دیدار با جمعی از فعالان ملی- مذهبی و نیز روز یکشنبه در ملاقات با برخی از ایثارگران جنگ هشت ساله، سخنانی ابراز کرد که در رسانههای داخل و خارج از کشور انعکاس وسیعی داشت.
مطالبی که عنوان شد تازگی نداشتند. اما مسائلی مانند مسألهی رهبری در جنبش سبز، مقایسهی وضعیت امروز با گذشته و نگاه تأییدآمیز آقای موسوی به دورانی که مورد انتقاد بسیاری از سیاسیون فعلی است وهمچنین استراتژی و راهبرد نامعین در جنبش سبز، مسائلی هستند که معمولاً از جانب طیف سکولار حامیان جنبش سبز مورد انتقاد قرار گرفتهاند. برخی از این موارد را با آقای تقی رحمانی، تحلیلگر سیاسی و فعال ملی- مذهبی در تهران درمیان گذاشتهام. آقای رحمانی، آقای موسوی چگونه میتوانند پاسخگوی نقدی باشند که بسیاری از فعالان سیاسی سکولار طرح میکنند و آن نقد هم این است که دورانی که آقای موسوی بازگشت به آن را یکی از اهداف خود اعلام میکنند، به لحاظ برخورد با آزادیها و حقوق بشر مورد انتقادات جدی آنهاست؟ ما توافق ایدئولوژیک نمیکنیم، بلکه به توافق مدنی میرسیم. برداشت ایشان از دوران گذشته این است که همه در حکومت باشند، همه نظر بدهند. میگوید: «من فکر میکردم بعد از این انقلاب، دیگر دیکتاتوری برنمیگردد». اینها جملاتی است که باید از حرفها بیرون کشید. اگر بنشینیم و تمام گذشتهای را که طرف به آن تکیه میکند مبنای تفاهم بگذاریم، هیچ تفاهمی صورت نخواهد گرفت. من در آن دوران خودم از بسیاری ازین سکولارها بیشتر زخم خوردهام. ولی بحث این است که باید دید هرکدام از ما از باور خودمان، چه استراتژیای به نفع دمکراسی بیرون میکشیم.
نکتهی دوم این است که در دیدگاههایی که آقای موسوی مطرح میکند، در این یک سال جلو آمدن و نگاه جامع پیدا کردن تحقق پیدا کرده است. حرفهای ایشان بعد از انتخابات، نسبت به صحبتها و اظهاراتشان پیش از انتخابات، عمق بیشتری پیدا کرده است. بحث این است که شما به کلیاتی اعتقاد دارید و بعد میبینید این کلیات در عمل جواب نمیدهد. در نتیجه این تغییرات یک پارچه و سریع صورت نمیگیرد. از سوی دیگر، خطر فرصتطلبی در کسانی که گذشتهی خود را یکباره نفی و پاک میکنند، خیلی بیشتر از کسانی است که با گذشتهی خود کلنجار میروند و آن را پالایش میکنند. به این ترتیب، پاسخ شما به انتقاداتی که به تحسین تمامیت گذشته از طرف آقای موسوی برمیگردد، این است که آقای موسوی گام به گام و در عمل برخی دیدگاههای خود را تغییر میدهند و شما این نوع تغییر را تأیید میکنید. همینطور است؟ زمانی که من از زندان بیرون آمدم، دیدم برخی مارکسیستها بدون نقد لیبرال شدهاند. این مسأله برایم خیلی عجیب بود. یا برخی از کسانی که زمانی سینهچاک حکومت دینی بودند، الان دم از حکومت سکولار ناب میزنند. این پالایشها اگر واقعی باشد، باید در رفتار هم خود را نشان بدهد و نه فقط در تئوری. مشکلی که در دوران اصلاحات داشتیم، این بود که نظریهپردازان حکومتی اصلاحات، در تئوری خیلی از عمل جلوتر بودند و در حین این که در عمل تن به این تئوریها نمیدادند، توقع بیش از حدی ایجاد میکردند. ممکن است اشارهی مشخصتری به این مسأله داشته باشید که اصلاحطلبان در عمل به تئوریهایی که طرح میکردند، تن نمیدادند؟ برای نمونه فقط از دوستان خودشان که به زندان میرفتند دفاع میکردند. خُب این برخورد دمکراتیکی نیست. انسان وقتی پا به سن میگذارد، به راحتی نمیتواند تمام دیدگاههای خود را کنار بگذارد. ما باید ملاک را در عمل مدنی- سیاسی بگیریم. من شخصاً با ملاکهای مورد نظر آقای موسوی موافق نیستم، ولی ایشان از همان چیزی که من به آن اعتقاد ندارم، خیلی نتیجهگیریها میکند که آن نتیجهها مورد توجه من هستند. سیاست عرصهی قدرت، موقعیت، منافع و بینش است. سیاست فقط جنگ بینشها نیست. اگر سیاست جنگ بینشها بود، برادران همعقیده اینقدر با هم دشمن نمیشدند. معمولاً بدترین جنگ، جنگ برادران دشمن است. یعنی بدترین جنگ بین مذهبیها و یا بین مارکسیستها در یک حکومت صورت میگیرد. پس ضمن این که بینشها محترم است، باید دقت کرد که بینش در موقعیت و منافع چقدر تأثیر میگذارد. بینش آقای خاتمی در دوران ریاست جمهوریاش، خیلی جلوتر از موقعیت و منافع خودش بود. به این خاطر در اعمالاش شدیداً تأثیر میگذاشت و باعث میشد که آن بینش مقداری مسأله پیدا کند. معمولاً اصلاحطلبها حرفهای انتزاعی بسیار قشنگ و زیبا میزدند، ولی در موقعیت و منافع چندان نمیتوانستند هماهنگی کنند. موردی مانند دفاع از زندانیان دگراندیش؟ مثالی میآورم: برخورد اصلاحطلبان در سال ۸۲ با انجمن صنفی معلمان ایران برخورد درستی نبود. یعنی این انجمن به رسمیت شناخته نشد و آقای معین در سال ۱۳۸۴ از همین معلمها ضربه خورد. خواستههای صنفی معلمان در سال ۱۳۸۲ به جناح راست نسبت داده شد و وقتی آنها و یا حتی چایکاران شمال در این سال مورد سرکوب قرار گرفتند، دولت به درستی آنان را تحت حمایت خود قرار نداد. در صورتی که آنها خواستههای برحقی داشتند و باید مورد حمایت قرار میگرفتند. در سیاست باید به موقعیت و منافع توجه کرد؛ چه سکولار و چه مذهبی، زمانی در سیاست به حساب میآید که از قدرت، اعتبار و موقعیت برخوردار باشند. نظرات صرفاً خیرخواهانه متأسفانه در دنیای سیاست نقش چندان مهمی ایفا نمیکند. یکی از دلایلی که همواره در ۱۰۰ سال اخیر روشنفکران مسلمان مغلوب شدهاند و روشنفکران غیرمسلمان ولی مبارز مقهور شدهاند، به خاطر این است که در روابط سیاسی نیرویی تعیینکننده و مؤثر نبودهاند، بلکه بیشتر نیروهای مطرح بودهاند. این تجربهای بسیار تلخ است، اما باید آن را پذیرفت تا بتوان مسأله را حل کرد.
آقای رحمانی، یکی دیگر از ایراداتی که برخی فعالان سیاسی متوجه آقای موسوی چه در دیدار با نیروهای ملی- مذهبی و چه در ملاقات اخیرشان با ایثارگران میکنند، تأکید مداومی است که ایشان به امر آگاهیرسانی و کار کردن در این زمینه دارند؛ همچنین ابراز این نگرانی است که در شیوهی برخوردِ آقای موسوی، به کار سیاسی کمتر اهمیت داده میشود و به ویژه بیان کنندهی رهبری یک جریان سیاسی نیست. این انتقاد هم درست است و هم غلط. درست است، چون رهبران جنبش به وسیلهی سکولارها، مذهبیها و یا روشنفکران انتخاب نشدهاند، انتخاباتی صورت گرفته و دو نفر رهبر شدهاند. تعویض رهبری هم مانند تعویض لباس نیست. پس باید توان، موقعیت و روحیات را در نظر گرفت. ولی دوستان ما، چه آنهایی که در تهران زندگی میکنند و چه بخشی از دوستان ما در خارج، متوجه نیستند که در میان۴۵۰ شهر ایران، بسیاری از این شهرها هنوز ماهواره ندارند و برای بسیاری از آنان جنبش سبز توجیه نیست. کانال خبرگیری مردم در بسیاری از شهرهای ایران تلویزیون رسمی است. چرا حاکمیت از دادن یک ساعت برنامهی مستقیم به آقای موسوی، خاتمی و یا کروبی پرهیز میکند؟ به خاطر این که این رسانه تأثیرگذار است. یعنی به عبارت دیگر، این که ما بدانیم چه حکومتی الان حکومت میکند، کافی نیست. باید فرد آگاه شود، از پیروزیاش هم اطمینان حاصل کند تا مشارکت کند. بحث آگاهی، بحث این نیست که ما از فسلفه و این که خدا هست یا نیست و یا بحثهای انتزاعی تئوریک صحبت کنیم. این آگاهی از جنس آگاهی سیاسی- صنفی است. اشارهی شما به اقشاری است که آقای موسوی به عنوان «لایههای خاکستری» از آنان نام بردند؟ کسانی که نه با حکومت هستند و نه با جنبش سبز؟ بله. این که میگوییم باید در اقشار گوناگون، لایههای خاکستری را هم جذب کرد، من این مسأله را در انتخابات ریاست جمهوری، در شهرستانها دیدم. پول و سهام عدالت در روستاها و برخی جاها تأثیر خود را گذاشته بود. جذب دوبارهی این اقشار زمانبر است. به نظر من باید به این نکته توجه کرد. ضمن این که صد در صد انتقاداتی به آقای موسوی وارد است. منتها باید دید این انتقادات از چه موضعی است و تا چه حد عملی هستند. تاریخ ایران سرشار از نقدهایی است که عملی نیستند. مانند جبههی واحد، حزب سراسری. اصلاً خصلتهای روشنفکری و سیاسی مانع از ایجاد جبههی واحد در سراسر ایران میشود. ما میتوانیم نقدهای درست داشته باشیم، اما نقدهای مفیدی نباشند. ولی بالطبع جنبش به نقدهای مفید نیاز دارد. در این شکی نیست. اما نقد مفید، نقدی است که راهگشا و عملی است. نقد درست، نقدی است که در عالم نظر و فارغ از شرایط و موقعیت جامعه مطرح میشود. آیا در حیطهی همین نقدهای مفید که فارغ از شرایط و موقعیت جامعه هم نیست، شما انتقاداتی به روندهای موجود در جنبش سبز دارید؟ به ویژه در ارتباط با مسألهی رهبری که خیلی مورد انتقاد برخی سیاسیون است و معتقدند کارآمد نیست. یا این که رهبری جنبش را طبق اصطلاحاتی که در ایران هم بهکار میرود، نمادین میدانند و معتقدند این روش نمیتواند جنبش سبز را رهبری کند و به سرانجامی برساند. رهبری جنبش سبز رهبریای نیست که انتخابی باشد، رهبریای است که به اجماع رسیده است؛ یک اجماع کلی. این که این رهبری کنار برود، دست من و شما نیست و اگر کنار برود، ممکن است خیلیها مأیوس و سرخورده شوند. دوم این که من پیش از این نیز بارها گفتهام که رهبران فعلی نقش کاریزماتیک ندارند. ولی باید دقت کنیم و مدلی را که برای رهبری مطرح میشود، در نظر بگیریم. اما به نظر من، رهبران جنبش سبز باید مرز خودی و غیرخودی را بیشتر بشکنند و در عین حال، باید نسبت به مسائل خود نگاهی مطرح کنند؛ یعنی این که نگاه به انتخابات چگونه میتواند باشد، حضورهای مختلف مدنی در جامعه چگونه باید باشد و نوعی باید و نبایدهایی که هزینه را پایین بیاورد و مشارکت را بیشتر کند را طرح کنند. روی جزییات آن هم میتوان بحث کرد. از نظر من، این انتقادها به رهبری جنبش سبز وارد است که باید آنها را مطرح کرد و میتوان پاسخ هم گرفت. این پاسخها آرام آرام داده میشوند. اما زمانی هست که شما خواستههایی دارید که در جامعه جواب نمیدهد و اگر اجرا شود، شرایطی مانند سال ۶۰ اتفاق میافتد؛ نه در شکل کشتارش بلکه به شکل سرکوبی که رخ داد. برای مثال شما یک حرکت تند و یا حرکت ضعیفی انجام میدهید، در آفساید قرار میگیرید و حاکمیت موفق میشود کل قضیه را در دست بگیرد. ارتباط این مسأله با رهبری جنبش سبز و نقاط ضعف و قدرت احتمالی این رهبری چیست؟ خیلی مهم است؛ یعنی این رهبری در به غلیان درآوردن این روحیه نقش داشته است. البته این که میگویم رهبری، رهبری را به این دو نفر منوط نمیکنم بلکه دیگران هم نقش داشتهاند. ما روشنفکران، استراتژیستها و دانشجویانی داریم که پا به پای این رهبری آمدهاند. دوم دادن چشمانداز متفاوت به اقشار متوسط است. تواناییهای قشر متوسطی را که در جامعه فعال است باید شناخت. این قشر ویژگیهای خاصی دارد؛ ایدئولوژیک نیست، صددرصدی نیست، به پول و حقوق دولت نیاز دارد و در عین حال دولت هم به او نیاز دارد. توجه به این نکات میدان بازی را مشخص میکند. آن وقت میتوان وارد نقد عملکرد رهبری شد و حتی از برخی روشنفکران جنبش و برخی از استراتژیستهای جنبش هم نقد کرد. این هیچ ایرادی ندارد، منتها نقد باید مؤثر هم باشد و نه صرفاّ درست.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
اصلا ضد و نقیض حرف نزدید. نگاه های روشن و سالمی مطرح شد
-- و ، Apr 28, 2010