خانه > گوی سیاست > ایران > آیا بهمن ۵۷ در بهمن جنبش سبز تکرار میشود؟ | |||
آیا بهمن ۵۷ در بهمن جنبش سبز تکرار میشود؟داریوش برادریمارکس در کتاب « هیجدم برومر لویی بناپارت» برای اینکه نشان دهد که تاریخ تکرار نمیشود، به بیان این نظر از هگل میپردازد که حوادث تاریخی دو بار رخ میدهند، اما سپس به آن اضافه میکند که یک بار به عنوان «تراژدی» و بار دیگر به حالت «مسخره و یا کمدی». از طرف دیگر لکان در مقاله «کانت با ساد» به این موضوع اشاره میکند که هر انسانی دو بار میمیرد. یا به عبارت دیگر هر اتفاقی دو بار رخ میدهد. بار اول مرگ به حالت فیزیکی یک انسان است و یا به حالت رخ دادن فیزیکی یک اتفاق است، اما این مرگ واقعی و یا رخداد اساسی نیست. زیرا مرگ واقعی یک انسان و یا یک حادثه آن هنگام است که این انسان و یا حادثه به یک «تجربه و خاطره نمادین یا سمبولیک» در حافظه فردی ، خانوادگی و یا جمعی تبدیل شود. در غیر این صورت این انسان و یا این حادثه مرتب محکوم است که مانند ارواح ناآرام یا «سومبی»، مانند پدر هاملت، مانند تکرار مداوم یک بحران یا تکرار یک انقلاب، به «ضمیر خودآگاه فردی و جمعی» بازگردد و حق خویش به طلبد. یا آن قدر به بحران و یا به کشت و کشتار ادامه دهد تا به دادخواست خویش، به جا و مکان خویش در حافظه فردی و جمعی دست بیابد؛ به «تجربه سمبولیک» و به بخشی از بلوغ فردی و جمعی تبدیل شود. اکنون نیز ما با یک تکرار نوین انقلاب بهمن روبروییم. برخی نمونههای این تکرار و بازگشت ضمیر ناآگاه جمعی و سناریوی قبلی به شرح ذیل هستند: تکرار بحران بهمن پنجاه و هفت به شیوهای نو در قالب بحران بهمن هشتاد و هشت، تکرار شعارهای بهمن در جنبش سبز کنونی، تکرار رهبری مذهبی و اسلامی در قالب رهبری کنونی جنبش توسط موسوی و کروبی و شعار «جمهوری اسلامی نه یک کلام بیش و یا کم»، تکرار دفاع جنبش سکولار یا چپ از این جنبش سبز و از رهبری آن، تکرار نوعی خوشخیالی گذشته و عدم وجود یک جنبش سکولار به عنوان یک آلترناتیو سیاسی و یا اجتماعی، به عنوان یک جنبش سکولار دارای ساختار و چهارچوب خاص خود. همزمان میان این دو پدیده و صحنه تفاوتهای فراوان است: جنبش سبز در واقع یک جنبش رنگارنگ است و مرتب در حال تحول و تفاوتسازی مدرن در روایات کهن و در شعارهای کهن است. در پی تحول مدنی و مسالمتآمیز است و همزمان مرتب رادیکالتر و در بیان خواستهایش مصممتر میشود. از طرف دیگر رهبری جدید جنبش خود را تنها رهبر آن نمیداند و اصولا دوران رهبران کاریزماتیک و بازی «وحدت کلام تحت یک رهبر» و سناریوی رهبر/امت به پایان رسیده است. اکنون دوران رشد گفتمان شهروندی و رهبر موقت/شهروندان است. همان طور که جنبش سکولار در عین دفاع از این جنبش، اینجا و آنجا سعی در بیان فردیت و خواستهای خویش نیز میکند. باری سوال این است که آیا مارکس حق دارد که تاریخ تکرار نمیشود و یا آنکه بایستی به لکان حق داد که یک انسان و یا یک فرهنگ محکوم به تکرار است تا وقتی که به بحران و معضل خویش جواب ندهد. زیرا «ضمیر ناآگاه مرتب بازمیگردد» تا حق و خواست خویش به طلبد. اگر درست بنگریم، این دو نگاه متضاد با یکدیگر نیستند بلکه مکمل هم هستند. ازینرو در نگاه لکان نیز «تکرار» وجود ندارد، همانطور که برای «دلوز» هر تکراری به معنای ایجاد یک تفاوت نوست. از طرف دیگر آن تفاوتی که مارکس میان حالت تراژیک و مسخره یک حادثه مشابه میگذارد، در واقع شکل دیگری از آن چیزی است که لکان میگوید وقتی که او از دو بار مردن سخن میگوید. هیچ حادثهای به شکل سابق تکرار نمیشود، ازینرو با وجود برخی تشابهات معنایی و کلامی میان جنبش سبز و جنبش انقلاب بهمن پنجاه و هفت، ما تفاوتهای فراوانی را میبینیم، زیرا شرایط و صحنه بازی، نوع تناسب قوا تغییر کرده است. از طرف دیگر یک سناریوی سابق میتواند در قالبی نو به بازتولید خویش و به بازتولید گفتمان سابق دست زند و تفاوتها به تحولات بنیادین تبدیل نشود و بار دیگر «راویان» جدید ایرانی به «پیرمردان خنزرپنرزی جدید سنت» تبدیل شوند. به ویژه وقتی که به خواستها و تمناهای سنت و یا به پیوند درونی و گفتمانی میان عنصر نو و عنصر کهن توجه نشود. برای اینکه بتوانیم این تفاوتها و خطر تکرار به شیوهای نو را بشناسیم و به ویژه به بررسی نوع تحولات در پیش رو بپردازیم، پس باید دو سناریو و صحنهی « بهمن 57» و «بهمن کنونی جنبش سبز» را روبروی هم قرار دادیم و خطوط عمده آنها را با یکدیگر مقایسه کنیم: مقایسه سناریو و صحنهی «بهمن ۵۷» و «بهمن ۸۸» ۱/ مهمترین تفاوت صحنه و سناریوی بهمن جدید با بهمن قدیمی در تفاوت «صحنه بازی» است. جنبش کنونی سبز و بخشهای رنگارنگ آن به طور عمده یک جنبش مدنی است و در پی ایجاد تحول مدنی و نهادینه ساختن « صحنه مدنی، چالش میان جامعه مدنی/دولت» و چیرگی بر «پسرکشی و بیقانونی سنتی» است. این تحول و تغییر صحنه به معنای رهایی از میل «پدرکشی سنتی» و انفجار کینه و خشم بر علیه یک «پدر مقصر» نیز هست. در حالی که بهمن پنجاه و هفت با وجود عناصر آزادیخواهانه و عدالتطلبانه خویش، اما در اصل اسیر این «صحنه و سناریوی پدرکشی» بود. همان طور که حاکمیت آن زمان از طرف دیگر به شکل مستمر سعی در «پسرکشی» و جلوگیری خشونتآمیز از تحول میکرد. در آن دوران یکی دیر به ضرورت تحول تن داد و «صدای مردم» را دیر شنید و دیگری جایی برای هیچ مذاکرهای نمیگذاشت. حالت انقلابی و سیاه/سفیدی جنبش بهمن و از طریق اطاعت و وحدت همه «فرزندان» تحت رهبری یک «پدر» نو بر علیه «پدر کهن» و برای نفی او و «پدرکشی» حالت و سناریوی این جنبش بود. همان طور که «نه گفتن» مشترک به «سیستم کهن» و بدون داشتن یک «آری مشترک» به یک سیستم نو، نقطه پیوند و اشتراک این جنبش و میان نیروهای مسلمان و چپ یا لیبرال بود. همین حالت بنیادین سناریو و صحنه باعث عدم تحقق خواستهای آزادانه و عدالتطلبانه آنها نیز شد. زیرا ساختار و صحنه در اصل بر پایه «نفی» دیگری و بر پایه حقانیت مطلق خویش استوار بود و به ناچار به «اعدام انقلابی» و نفی مخالف و هراس از «تهاجم فرهنگی» انجامید. در حالی که جنبش سبز و بخشهای مختلف آن در پی « تحول مدنی» و ساختاری و به اشکال مختلف در پی ایجاد آزادی و رفع تبعیض مدنی هستند. اینجا نیز خشم و کینه «پدرکشی» وجود دارد، اما تا کنون قادر بوده است خود را به «تحول سمبولیک و مدنی» تعالی بخشد. اینجا «نفی سیستم و رهبر کهن» اساس پیوند و تحول نیست بلکه موضوع مهم چگونگی دستیابی به تحول و سیستمی نو و به دموکراسی است. با آنکه نوع درک از تحول دموکراتیک میان رهبری جنبش تا بخشهای سکولار جنبش از جهاتی بسیار متفاوت است. این تحولات مثبت نیز باعث میشود که اگر برای مثال «رهبر کهن» آقای خامنهای به وظایف محدود و مشخص خویش به عنوان یک رهبر موقت عمل کند و به خواست مردم تن دهد، پس مردم نیز به جای شعار تند علیه او، به این تحول او به احتمال زیاد پاسخ مثبت میدهند.همان طور که این مردم، در عین دفاع بالغانه خویش در برابر خشونت و حرکات ضد قانونی نیروهای سرکوبگر، همزمان به پلیسهای زخمی کمک میکنند. همانطور که این جنبش و رهبران آن خواهان مناظره و مذاکره هستند. همان طور که همه آنها خواهان تظاهرات سالم، بدون خشونت در روز بیست و دو بهمن و در چند روز آینده هستند. این تحول در سناریو در واقع ناشی از یک تحول گفتمانی عمیق در بطن جامعه مدرن ایران است. جامعهای که اکنون هر چه بیشتر خواهان ساختارهای مدرن مناسب با خویش است. یعنی «دولت مدرن، ملت مدرن، فرد مدرن» میخواهد و خواهان پوستاندازی نهایی است. همین تحول نیز باعث شده است که دیگر آقای خامنهای برایش ممکن نباشد که به «پدر مقتدر و مطلق امت» مثل «امام خمینی» تبدیل شود. زیرا این امت هر چه بیشتر به «ملت و شهروند» تحول یافته است.ازینرو نیز برخی تلاشها برای مطرح کردن اسم «امام خامنهای» سریع شکست خورد، زیرا دیگر امتی در میان نیست. زیرا صحنه تغییر کرده است. همانطور که رهبری موسوی و یا کروبی بر جنبش یک رهبری موقتی است و آنها خود نیز به این موضوع اذعان دارند و هر چه بیشتر به یک «رهبر مدرن» با وظایف مشخص و موقت دگردیسی مییابند و رهبران دیگر جنبش در راهند و جنبش مرتب این رهبران و متفکران خویش و اقشار مختلف خویش را میسازد. ۲/ از طرف دیگر این تحول کنونی در پیوند تنگاتنگ با انقلاب بهمن و خواستهای آن و در عین حال در پیوند با تجربیات سی ساله اخیر است. ازینرو در درون این جنبش سبز هم آرزوهای برآورده نشده انقلاب بهمن و در نهایت انقلاب مشروطه حضور دارند و چون ارواحی ناآرام، حق و خواست خویش میطلبند و هم ارواح قربانیان تحولات سه دهه اخیر حضور دارند که اکنون حق خویش میطلبند، چه فرزندان « شهدای خاوران»، چه فرزندان ترورهای به اصطلاح انقلابی رهبران و اعضای حکومت ، چه ارواح جانبازان جنگ و قربانیان ستمهای طبقاتی، قومی، مذهبی، جنسیتی، جنسی و غیره. اکنون نیز همه آنها از روحانی تا فرزندان این شهدای مختلف و جوانان و یا زنان، در کنار هم به دفاع از خواستهای مدنی خویش، در زندان، در خیابان و یا در خارج از کشور میپردازند. تحولات بعدی این جنبش و حرکات حکومت نشان میدهد که آیا جامعه مدنی ایران و دولت آن قادر هستند، هر چه بیشتر از میراث خطرناک گذشته و اشکال جدید آن مثل «اعدام معترضان مدنی» و از حالت خطرناک «پدرکشی و یا پسرکشی» عبور کنند که دو روی یک سکه هستند و یا آنکه در نهایت اسیر این میراث باقی میمانند و محکوم به تکرار «مسخره» و خشونت آمیز تراژدی کهن میشوند؛ شکل دیگر این پیوند میان دو بهمن و دو تحول، ضرورت دستیابی به یک تلفیق «سمبولیک» میان مفاهیم مدرن و ویژگیهای فرهنگی خویش است. اما آنجا که این تلفیق درست صورت نگیرد، آنگاه «مدرنیزاسیون» بحرانزای شاه و یا تناقض عمیق میان مفهوم «جمهوری» و مفهوم «اسلام» در تلفیق بحرانزای «جمهوری اسلامی» به وجود می آید. ازینرو در جنبش سبز نیز ما شاهد روایات نو و تلفیقی فراوان از دولت مدرن و ملت مدرن ایرانی هستیم، از اسلام انقلابی موسوی تا جنبش سکولار و خواهان جدایی دین از دولت و غیره. ( برای اطلاعات بیشتر در باب مباحث بالا به مقالات دیگر من، «تبارشناسی و آسیبشناسی جنبش سبز. 1» و نیز به مقاله «فرشناسی جنبش سبز و تحولات آینده ایران.۲» مراجعه کنید.) اینجاست که یک معضل مهم جنبش سبز نیز خود را نشان میدهد. با آن که میل دستیابی به آزادی سیاسی و رفع تبعیضات مدنی و یا خواست تحولات ساختاری در جنبش سبز و رنگارنگ کنونی قوی است، اما هنوز هیچ «وحدت در کثرت» ساختاری و محتوایی به وجود نیامده است و این جنبش بیشتر یک جنبش خودجوش است. رهبری کنونی این جنبش، آقایان موسوی و کروبی، در کنار نظرات و جسارتهای مدرن و قوی ایشان، دچار یک «اتوپیای کهن» هستند و به ویژه آقای موسوی متوجه ضرورت تحولات ساختاری و در قانون اساسی نیست. اتوپیایی که ناشی از وفاداری آنها به «آرزوهای کهن» انقلاب بهمن و عدم توجه به تجربه سی ساله اخیر است. زیرا درستترین راه تحول، دستیابی به یک «جمهوری» همراه با ویژگیهای اسلامی و فرهنگی ما و گذار از جنگ «رای مردم و ولایت فقیه» با پذیرش رای مردم به عنوان تنها اصل اساسی حاکمیت ( و بر پایه حقوق بشر) است. این ناتوانیها میتواند در نهایت باعث شود که بار دیگر «کوه موش بزاید»، زیرا انتخابات آزاد و آزادی سیاسی یک امر ضروری و مهم است اما بدون تحولات در قانون اساسی، محکوم به شکست نهایی است. تنها میتواند پیششرطی خوب برای ایجاد احزاب و چالش و تحولات بعدی و ساختاری باشد. جنبش سبز دچار یک ضعف ساختاری عمیق است و از همه مهمتر بخش «سکولار و یا خارج از کشور» آن که بایستی پیشگام این وحدت در کثرت ساختاری و محتوایی باشد، دچار یک عقبماندگی عمیق در این عرصه است. ازینرو نیز جنبش سبز نمیتواند هنوز خود را به جنبشهای دیگر صنفی، قومی و غیره پیوند زند و گسترده شود. همانطور که جنبش سکولار به خاطر این ضعفهای خویش، بیشتر و بار دیگر چون بهمن پنجاه و هفت در واقع دنبالهروی تحولات و یا جزو جمعیت شعاردهنده است و ناتوان از زدن مهر خویش بر این تحولات است. همانطور که این جنبش اگر در انقلاب پنجاه و هفت دقیق به سخنان رهبران جنبش گوش نمیداد و خیال میکرد که تحولات آینده به سرعت آنها و نظراتشان را پشت سر خواهد گذاشت، اکنون نیز کمتر دقیق به سخنان رهبران کنونی و نقاط ضعف و یا قوت آنها گوش میدهد و با تمامی رشدش به تکرار برخی خطاهای گذشته مبتلا است. ( در این باب به مقاله اخیر من « رابطه میان «خودبزرگبینی» آقای مهاجرانی و «گره حقارت» جنبش سکولار.۳» بنگرید) سمت دیگر نیروهای دولتی و حکومتی یا اصولگرا هستند که به طور عمده با سیاست «ساندیس و شلاق» و یا با اعدام معترضان مدنی میخواهند مانند دولت شاه سابق بر بحران چیره شوند و به ناچار «بحران و خطر انفجار و خشونت» را تشدید میدهد. سخنان کسانی چون آقای جنتی و جنون «جوانکشی»، «پسرکشی» در اعدامهای اخیر به ناچار به رشد میل «پدرکشی» و یا در حالت بالغانه به رشد رادیکالیسم مدنی و میل تحولات بنیادین چون «رفراندوم» برای تعیین حکومت مورد علاقه مردم منتهی میشود. این سخنان و حرکات خشن بیش از هر چیز نشان میدهد که بخش نظامی و یا افراطی که سکانهای قدرت را به دست گرفته است، ناتوان از یک «سرمایه فرهنگی و یا عادت فرهنگی» لازم برای برخورد به « اعتراضات مدنی» و رفع یا کاهش بحران به شیوه مدنی و قانونی هستند. اینجاست که ضرورت جایگزینی این نیروها توسط نیروهای معتدل اصولگرا یک ضرورت تحول مسالمتآمیز این بحران و عدم تکرار سناریوی بهمن است. عوامل تاثیرگذار بر «سناریوی بیست و دو بهمن» هشتاد و هشت و تحولات آینده نزدیک باری چند روز مانده به تظاهرات بیست و دو بهمن ، همه در انتظار «اتفاقی» هستند. جنبش سبز و هواداران داخل و خارج تحولات در انتظار یک « پاسخ نهایی و سنگین جنبش مدنی» به سرکوب و اختناق هستند. دولت و نیروهای اصولگرا و نیز رهبر انتظار دارند که به گونهای بیخطر « تظاهرات بهمن» را از سر بگذرانند و یا بتوانند این تظاهرات را به نفع خویش تمام کنند. نیروهای افراطی در پی امکانی برای سرکوب جدید و خشن این جنبش و حتی در صورت لازم در تظاهرات بهمن و یا در حاشیه تظاهرات هستند. آنچه اما مشخصه «حالت احساسی» همه اقشار و بخشهای مختلف شرکتکننده در این سناریو و صحنه مشترک است، حس و لمس یک «بحران عمیق» و تلاش برای یک پاسخگویی به آن به شیوه خویش و در حد امکانات خویش است. جامعه ایرانی در حقیقت در حالت « زایمان و تولد نو» قرار دارد و این زایمان اجتنابناپذیر است. همانطور که «روانشناس تاریخی» معروف «لوی دماوس» در بحث «درامای تولد دوباره» خویش نشان میدهد، در چنین حالاتی یک جامعه مثل کودکی که دیگر برای جنین مادری بزرگ شده است و میخواهد متولد شود، دچار حس خفگی و کمبود جا میکند. آنگاه بسته به رشد فرد و یا جامعه، یا این «زایش» به حالت «پسیکوتیک» صورت میگیرد که در این حالت هر طرف خویش را «خیر مطلق» و دیگری را «شر مطلق» و مقصر بدبختی و خفگی خویش احساس میکند و بار دیگر جامعه به «پدرکشی یا پسرکشی» دست میزند و بحران ادامه مییابد. یا آنکه این تحول به شیوه مدنی و به حالت «قتل سمبولیک یا نمادین»، به حالت گذار از دیکتاتوری و دیکتاتورها و دستیابی به تحولات مدنی و دموکراتیک صورت میگیرد. آنچه مهم است، تلاش برای یک گذار درست و برای یک «نوزایی» درست و رنسانس فردی و جمعی است. ازینرو «تظاهرات بهمن امسال و در پیش رو» در واقع از قبل تاثیر خویش را بر مسیر تحولات ایران گذاشته است، زیرا به صحنه حضور این چالش و ضرورت ملی و جهانی تبدیل شده است. حال لازم است که هر چه بیشتر این جنبش و همه اجزای این کشور، از جامعه مدنی تا دولت، به خویش و وظایف مدنی و مدرن خویش وفادار باشند و نگذارند صحنه خشونت و «پسرکشی یا پدرکشی» بر صحنه حکمفرما شود. برای گذار از سناریوی انقلابی کهن و برای نهادینه ساختن هر چه بیشتر رابطه و چالش مدنی میان «دولت/ جنبش مدنی» بایستی هر بازیگر این صحنه و سناریو نقش خویش را ایفا کند و در خویش و حرکتش تحولی انجام دهد وگرنه در نهایت همه به ضرر خویش عمل میکنند. زیرا آن گاه بار دیگر جوانان این مملکت بایستی قربانی شوند تا درخت آزادی سیراب شود. در حالی که ما بایستی سرانجام یاد گرفته باشیم که به زبان نیچه از حقایق و آرمانهایی حذر کنیم که شاهد حقانیتشان، خون و جوانکشی باشد، پدرکشی یا پسرکشی، دخترکشی باشد. ازینرو تحول بیست و دو بهمن برای ایجاد یک صحنه نو و تحول عمیقتر احتیاج به تحولات ذیل دارد: ۱/ رشد و حالت تحولات مدنی و رهایی از سناریوی متقابل «پسرکشی/ پدرکشی» در تظاهرات بیست و دو بهمن و بعد از آن بستگی به این دارد که آیا نیروی معتدل اصولگرا و نیروهای مدنی میتوانند بر بخشهای افراطی در خویش چیره شوند که با خیال سرکوب جنبش از طریق یک «حمام خون» و یا با خیال «هر چه بدتر، بهتر»، خواهان پایان دادن به بحران کنونی و یافتن راه حلی هستند. این بخشهای افراطی میخواهند با قتل رقیب به بحران پایان دهند و به ناچار به تشدید بحران و خشونت دست میزنند. ۲/ همانطور که تحولات بیست و دو بهمن و بعد از آن بستگی به آن دارد که آیا نیروی دولتی میتواند، بنا به توان مالی و فرهنگی خویش، راههای نویی پیشه کند، تا بخشی از تحول را خود انجام دهد و بدینوسیله به بخشی از خواستهای جنبش سبز تن دهد و همزمان در آن تفرقه و تشتت ایجاد کند. یا در حالت بهتر و صحیحتر حاضر شود گام به گام «بخش افراطی» و مورد نفرت مردم را برای حفظ نظام قربانی کند و از قدرت کنار بگذارد، یا از قدرت آنها بکاهد و تن به راههای نوی بخش معتدل اصولگرا دهد. یا در بهترین حالت به بخش عاقلانه خویش مانند بخش آقایانی چون موسوی و کروبی یا خاتمی دهد که قصدشان حفظ و تحول نظام است. در لحظه کنونی این امکان وجود دارد که لااقل در تظاهرات دست به سرکوب نزنند یا نتوانند بزنند. هر چه تحولات اخیر و تظاهرات بیست و دو بهمن «ضرورت تحول و همزمان مسالمتآمیز بودن خویش» را نهادینه سازد، به همان اندازه تحولات بعدی درون حکومت اجتنابناپذیرتر خواهند بود. همان طور که اوضاع جهانی اصولا به نفع یک دولت افراطی در ایران نیست. این تحولات و ضرورتها دولت را وادار خواهد کرد که در رفتار خویش تجدید نظر کند و یا در حالت منفی دست به یک حرکت افراطی و خطرناک زند. اگر که توانایی این تحول فرهنگی و ساختاری در خویش را نبیند و یا نداشته باشد. زیرا بهرحال برای ایجاد یک آشتی نو و عبور از بحران بایستی کسی یا چیزی «قربانی» شود. چه بهتر که این چیز یک «ساختار غلط» و یا ایجاد «انتخابات نو» باشد. با اینکه امکان «انتخابات نو» هنوز بنا به تناسب قوا و عدم گسترش جنبش سبز بسیار ضعیف است. گام اول اما کنار رفتن بخش افراطی و طرفدار «اعدام مخالفین» و حفظ جان این زندانیان و زمینهسازی گفت وگو میان جنبش و بخشهای معتدل حکومت است. ۳/ طرف دیگر این بازی جنبش سبز است که باید بتواند به خواست تظاهرات و اعتراض مدنی و مسالمتآمیز خویش در داخل و خارج در تظاهرات بیست و دو بهمن جامه عمل بپوشد و با حضور گسترده خویش صحنه را بدست گیرد و نشان دهد که راهی جز قبول بحران و یافتن جواب منطقی به بحران نیست. همزمان با قدرت خویش به حریف افراطی نشان دهد که او را نمیتوان سرکوب کرد و به نیروی معتدل اصولگرا نشان دهد که حاضر با چالش و دیالوگ با اوست و اینگونه هر چه بیشتر این تحول را نهادینه سازد و زمینه گامهای مهم بعدی را فراهم سازد. همانطور که اگر در صورت خشونت نیروی افراطی، این نیروی مدنی وادار به دفاع از خویش گردد، آنگاه این دفاع نیز و این اعتراض نیز نه برای ایجاد یک «پدرکشی» نو و تکرار «اعدامهای انقلابی» نو، بلکه بایستی برای جلوگیری از خشونت بیشتر و تحکیم قدرت مدنی صورت گیرد. همانطور که ضرورت ایجاد ساختارها و اتحادهای فراسازمانی و فراگروهی بر پایه موازین اندک و مشترک مدنی و دموکراتیک یک وظیفه مهم و اکتوئل جنبش سبز و تحولات کنونی و آینده نزدیک است. ۴/ طرف و سمت دیگر این جنبش و بازی، جنبش خارج از کشور است که باید هم به دفاع از این تحولات مدرن بپردازد و در تظاهرات مدنی خویش در خارج از کشور حضور یابد و بر علیه هر «خشونت علیه نیروی مدنی» اعتراض کند، هم خود را به یک وزنه «سیاسی و مدنی» در چالش میان دولت و جامعه مدنی تبدیل سازد. او باید به تحقق وحدت در کثرت ساختاری دست یابد که ضعف جنبش سبز است و اینگونه بیانگر مسیر آینده او باشد، همزمان بدینوسیله فردیت و خطوط تمایز خویش را حفظ کند و به دفاع از خواستهای مشخص خود در پی دموکراسی و سکولاریسم بپردازد و ضعفهای رهبری جنبش در این زمینه را ببیند و متوجه تاثیرش بر تحولات جنبش باشد. همانطور که او باید دقیقا به ارتباط با دولتهای مدرن خویش دست یابد، هر چه بیشتر لابیگری مدرن یاد بگیرد و بدینوسیله خود را به حلقه ارتباطی میان جامعه و دول مدرن و جامعه ایران وبه یک آلترناتیو و وزنه سیاسی/مدنی در چالش میان دولتهای خارجی و ایران و در چالش میان جامعه مدنی و دولت تبدیل سازد. این تحول مهم تاثیرات ویژه بر تحولات دو بخش دیگر درون کشور در مسیر یک تحول و چالش مدنی و دموکراتیک میگذارد. زیرا اکنون یک بازیگر سیاسی و مدنی نو در صحنه حاضر است و با پشتوانه قوی جهان مدرن. باری موضوع جدل آینده آن است که این تحول اجتنابناپذیر و این «تولد اجتنابناپذیر» به چه شکل و با چه درجهای از تحول صورت میگیرد و چه کسی یا چه ساختاری برای ایجاد این تحول اجتنابناپذیر «قریانی» میشود. حالت و شکل این تحول و قربانی بستگی به حرکات بازیگران این بازی و توانایی اقتصادی، مدنی و فرهنگی آنها برای سروری بر صحنه دارد و اینکه کدام سناریوی جدید مدنی یا قدیمی و خیر/شری سرانجام بر صحنه حاکم میشود. چه کسی و چه بخشی میتواند در «فضاهای» ایجادشده و یا ایجادشونده «تفاوت و روایت نو» بیافریند و فضا و صحنه را به دست گیرند و تحول را رهبری کنند. جنبش مدنی بایستی در همه عرصهها در پی ایجاد «فضاسازی مداوم برای جنبش مدنی»، استفاده از هر تحول و فضای نوی چالش در عرصه سیاسی، مدنی، حقوقی، تلویزیونی، اینترنتی، برای رشد «تفاوتسازی و تحول مدرن» باشد. این تحول و تفاوتسازی بایستی در هر سه بخش سیاسی، فرهنگی و فردی رخ دهد و ادامه یابد، همانطور که این عمل به طور خودبخودی در این سه بخش صورت میگیرد و هر حرکت و یا تحولی بازتاب خویش را به صورت واکنش سیاسی، چالش فکری، بازتاب هنری و یا فردی و اینترنتی مییابد. موضوع دستیابی هر چه بیشتر به توانایی «بازی پارادکس» در مقابل با رقیب سنتی یا افراطی است و توجه به امکانات تحول خود و رقیب بنا به « فضاهای ممکن»، تناسب قوا و نیز محدودیتهای درونی و فرهنگی هر نیرو یا رقیب برای تحول.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
یعنی حالا اگر جنبش سبز بره بشینه تو خونه و اصلا بیرون نیاد بعد چی میشه پسر کشی ادامه پیدا می کنه همینجور که تا حالا بوده یا نه بالاخره این بابایی که اینقدر پسرکشی کرده یک چک هم نباید در گوشش زد؟
-- بدون نام ، Feb 9, 2010جناب برادری بسیار لذت بردم. مقاله خوبی بود و البته کمی طولانی
-- بهداد بردبار ، Feb 9, 2010اقای برادری: فعلا نوشته تان را تا به آخر نخوانده ام فقط خواستکم یه اشتباه اساسی را یاد آوری تان کنمو-- احتمالا اشتباه تاییپی باید باشد. در این بخش از توشته تان."زیرا مرگ واقعی یک انسان و یا یک حادثه آن هنگام است که این انسان و یا حادثه به یک «تجربه و خاطره نمادین یا سمبولیک» در حافظه فردی ، خانوادگی و یا جمعی تبدیل شود."
-- علی دهقانی ، Feb 10, 2010آخرین کلمه" شود "می بایستی " نشود" باشد. موفق باشید.
"همانطور که جنبش سکولار به خاطر این ضعفهای خویش، بیشتر و بار دیگر چون بهمن پنجاه و هفت در واقع دنبالهروی تحولات و یا جزو جمعیت شعاردهنده است و ناتوان از زدن مهر خویش بر این تحولات است. همانطور که این جنبش اگر در انقلاب پنجاه و هفت دقیق به سخنان رهبران جنبش گوش نمیداد و خیال میکرد که تحولات آینده به سرعت آنها و نظراتشان را پشت سر خواهد گذاشت، اکنون نیز کمتر دقیق به سخنان رهبران کنونی و نقاط ضعف و یا قوت آنها گوش میدهد و با تمامی رشدش به تکرار برخی خطاهای گذشته مبتلا است"
-- Ali ، Feb 10, 2010اقای برادری عزیز، من از خواندن مطالب شما لذت میبرم، اما در این یک مورد باید بگویم که هر گاه کسی در خارج نقدی به جنبش و رهبرانش و یا منش و تعارض هر چیزی از جنبش (مثلا شعارهایش) کرده، بسیاری که من نمیدانم خارج هستند یا داخل به او دستور سکوت دادند یا در لوای حفظ وحدت، و یا اینکه او "جنازهٔ سیاسیست" و یا خارج نشین بی درد (یاد آور مرفه بدون درد جمهوری) و چندین تیتر و لقب از این قبیل. در واقع بسیاری از کامنت گذاران اینترنتی در این جنبش منش انقلاب اسلامی را باز تولید میکنند (پس اعتراضشان به چیست؟) و از اون تلختر (هر شرایط دیگری بود میشد سرگرم کننده ولی اینجا تلخ است) اینکه بسیاری در حرفهای موسوی و کروبی هرچه خود میخواهند میبینند و میشنوند، تو گویی فال حافظ است.
بدرود
علی
چند سخن با کامنت گذاران :
-- dariush baradari ، Feb 10, 2010به دوست اول باید بگویم من معتقد به دفاع از خویش در برابر خشونت هستم، مثل روز عاشورا. هیچ کس حق کتک زدن تظاهر کنندگان مدنی را ندارد. تنها این دفاع ا ز خود در برابر بی قانونی است پس به هواداری از بی قانونی و رشد خشونت نمی پردازد.
آقای بردبار گرامی حق داری. این مطلب را میشد کمی کوتاهتر نیز کرد. وسواس از اینکه مطلب جامع ادا نشود، کمی طولانیش کرد.
آقای دهقانی عزیز منظور از مرگ واقعی، پایان حضور یک حادثه و یا مرگ به سان یک بار و یا زجر و تبدیل آن به قدرت و تجربه است. یعنی قبول مرگ و تبدیل شدن به گذشته وتجربه. شاید جمله به خوبی رسا نباشد. با نظر نهاییتان نیز کاملا موافقم. بایستی در برابر وسوسه وحدت همه با هم و با نفی خرد و تفاوت ایستادگی کرد. با آنکه برای انسان ایرانی، خلسگی و زیبایی ذوب شدن در یک وحدت وجود همیشه چیزی بشدت وسوسه برانگیز است. بی دلیل نیست که ما ایرانیان حتی ستاره ها را به خاطر بی حرکتی اهورایی و سیارهها را به خاطر حرکت اهریمنی میخواندیم. اندیشه وحدت طلبی در میان ما بسیار قوی است و همین خطر باعث تکرار سناریوهای گذشته میشود و بایستی در برابر آن ایستاد. مرسی از دوستان.