خانه > گوی سیاست > ایران > غایت اصلاحات؛ حفظ نظام یا گذار به دموکراسی؟ | |||
غایت اصلاحات؛ حفظ نظام یا گذار به دموکراسی؟حسین علویalavi@radiozamaneh.comمیرحسین موسوی و محمد خاتمی در دیدار اخیرشان بار ديگر بر مسالهی ضرورت پایبندی به قانون اساسی بهعنوان میثاق ملی تأکید کردهاند. قانون اساسی موضوعی است که جناح مخالف اصلاحات و جنبش سبز هم بر آن تأکید میکنند. آیا واقعا در حال حاضر قانون اساسی برای جنبش سبز تبدیل به یک دشواری نظری، گفتمانی و سیاسی شده است و یا این که این جنبش تا مراحلی با همین وضعیت میتواند ادامه دهد؟ در این زمینه با حسن شریعتمداری، تحلیلگر و فعال سیاسی مقیم آلمان گفت و گو کردهام.
ببینید، در جنبش سبز گرایشهای مختلفی از لحاظ سیاسی وجود دارد؛ همچنین از لحاظ شرکت نظریات مختلف در آن، بستری است برای شرکت وسیع همهی مردم با همهی گوناگونی سلایق و نظریات سیاسیشان. طیف اصلاحطلبان حکومتی جناحی محافظهکارتر دارند که بسیار بر پایداری بر قانون اساسی، وفاداری نسبت به نظام جمهوری اسلامی، و حتی بازگشت به آرمانهای ابتدای انقلاب و آقای خمینی تأکید میکنند. خب این مساله قابل فهم است، به خاطر این که تأکید بر این خواستهها آنها را اپوزیسیون قانونی نظام میکند و بنابراین ضربهپذیری آنها را کم میکند. ولی تأکید دائم آنها به این گفتمان و مخصوصاً اضافهکردن این نکته که اگر به ما میدان ندهید، کسان دیگری که اصل انقلاب و نظام را زیر سوال میبرند میداندار قضیه خواهند شد و رهبری جنبش سبز را خواهند گرفت، دیگر آن را از یک تاکتیک محافظت قانونی به یک راهبرد و استراتژی سیاسی مبدل میکند. اینجاست که باید راجع به آن بحث کرد که منظور چیست؟ آیا غایت اصلاحات حفظ نظام و وفاداری به دستاوردهای جمهوری اسلامی در عرض این ۳۰ سال است؟ که اگر اینگونه باشد در حقیقت نه تنها اصلاحات نیست، بلکه به نوعی تحجر و راکد ماندن در درون این نظام است. غایت اصلاحات قاعدتاً رفتن گام به گام و تدریجی به سمت آرمان دموکراسی و تحول به سمت دموکراسی است. اگر در مقطعی که به لحاظ سیاسی معلوم نیست چه وقت آغاز بشود، تعادل نیروهای سیاسی به وجهی باشد که دموکراتیزه کردن نظام مانع اصلیاش قوانین اساسی جمهوری اسلامی و مواد قانون اساسی باشد، اگر رهبران اصلاحطلبان حکومتی در خواستههای اصلاحطلبی خودشان که همان گذار به دموکراسی است صادق بودند قاعدتاً باید از وفاداری به انقلاب و نظام صرفنظر کنند. مگر اینکه نوع دیگری فرض بگیریم و آن این باشد که اینها دموکراسی اسلامی را ظرفی برای جابجایی قدرت بین دو جناح میدانستند. جناح محافظهکارتر و جناحی که اسم خودش را اصلاحطلب گذاشته و ولی فقیه را کسی میدانستند که قاعده بازی را رعایت خواهد کرد و اجازهی حذف هیچکدام از این دو جناح را به آن یکی نخواهد داد. حالا هم اعتراضشان این است که این قاعده بازی را ولی فقیه بهم زده و میگویند در حقیقت اگر به ما اجازه ندهید که دوباره در این بازی شرکت بکنیم و قدرت دست به دست بگردد، چیز ناگوارتری سراغ شما خواهد آمد و آن این است که شما با جامعهای و رهبرانی روبهرو خواهید شد، که قدرت را از دست همهمان میگیرد!
ولی آقای شریعتمداری در عمل به نظر میرسد که صحنهی سیاسی ایران فراتر از این خواست احتمالی رهبران اصلاحات قرار دارد. چون به هرحال بخشی از پایگاه اجتماعی جنبش سبز الان در بیرون نظام قرار دارد و به نظر میرسد که رهبران این جنبش الان در یک وضعیت دشوار هستند که هم خواستههای این نیروی اجتماعی را باید پاسخ بدهند و هم بنابر ضرورتی که شما هم به آن اشاره کردید، یک پایی هم در درون نظام داشته باشند! آیا ممکن است این دشواری در چشمانداز نزدیک این حرکت را فلج کند؟ راههایی وجود داشت که این تعارض به این شدت پیش نیاید. مثلاً آقای موسوی اگر آقای احمدینژاد را رییس جمهور قانونی نمیدانست، میتوانست کابینهی سایه تشکیل بدهد و از جنبش سبز و از مردم دنیا بخواهد که کابینهی آقای احمدینژاد را به رسمیت نشناسند و کابینهی قانونی ایشان را به رسمیت بشناسند. آنوقت قدرتی در داخل همین چارچوب نظام بوجود میآمد که خواستههای دموکراتیک داشت و اگر به خواستههای دموکراتیک عمل نمیشد، در آن مرحله بود که تضاد قدرت برآمده از داخل این نظام با دموکراسی آشکار میشد. شاید هم با این کار به درجاتی از دموکراتیزاسیون عمل میشد. آقای موسوی این کار را یا نتوانست یا نخواست که انجام دهد. حال هم خواستههای مشترک بسیاری وجود دارد که میشود عنوان کرد. مثلاً پافشاری بر یک انتخابات آزاد، با وجود ناظران بینالمللی میتواند چیزی باشد که مورد قبول همهی جناحهای نظام است. وقتی به عمد چنین تضادی را دائم بزرگ میکنند و پیش میکشند، در حقیقت میگویند که به ما اجازه بدهید که ما در قدرت باشیم. به سر اجتماع هم هرچه بیاید، شاید خیلی برایشان مهم نباشد. این چیزی است که خواسته رهبری فعلی جنبش سبز را که از درون انتخابات برآمده با دشواریهای نظری و عملی بیشماری مواجه خواهد کرد. از لحاظ نظری دشواری مهم این است که جناح مقابل مدتهاست که این استدلال را از این دوستان میشنود و هیچ اعتباری برای آن قائل نیست. در حقیقت تجربه نشان میدهد که محافظهکاران برآمده از داخل سپاه و نیروهای امنیتی ترجیح میدهند نیروهای واسطه را دور بزنند. مثلاً در بحران بینالمللی انرژی اتمی به راحتی اروپا را کنار گذاشتند و ترجیح دادند با خود آمریکا صحبت کنند. حالا هم شاید سلیقهشان این باشد که اگر بنا است روزی مجبور باشیم قدرت را تقسیم کنیم، خودمان میرویم با ملت تقسیم میکنیم و چرا نیروهای واسطه را میدان بدهیم و محبوبیت را برای آنها بخریم. بنابراین تکرار این استدلال فقط اعتبار آقای موسوی و خاتمی را در بین مردم از بین خواهد برد و شانس کسان دیگر را مانند آقای کروبی که بههیچوجه چنین استدلالهایی را تکرار نمیکنند بیشتر خواهد کرد. تعجب میکنم که چطور این نکتهی بدیهی را درنمییابند. این تضاد میتوانست خیلی دورترها به میان بیاید، اما به هر صورت وجود دارد و قانون اساسی فعلی ظرفیت قبول خواستههای دموکراتیک رادیکال را ندارد. ولی میتوانست بسیار پس رانده شود. حال که چنان با دست خودشان پیش میرانند، که مردم را در حقیقت ناگزیر میکنند بین رهبری آنها و رهبری دیگری که مقید به این گفتمان نیست، یعنی خواستار برگشت به اول انقلاب و وفاداری به آقای خمینی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی فعلی نیست، مخیر کنند که یکی را انتخاب کنند. من فکر میکنم خواستههای مردم بسیار وسیعتر از آن است که در داخل گفتمان تنگی که آنها پیش میکشند بگنجد. اینجا این سؤال مطرح میشود که به هر حال دولت آقای احمدینژاد و جناح مخالف اصلاحات اهرمهای قدرت سیاسی را در دست دارند و طبعاً هر سیاستی را که بخواهند پیش میبرند. ولی آیا پیشنهاد شما مبنی بر تشکیل کابینه سایه توسط آقای موسوی و یا اتکاء بیشتر مهندس موسوی به نیروهای اجتماعی جنبش اصلاحات، در فضای سیاسی و تعادل نیروی کنونی تا چه حد امکانپذیر است؟ آنروزها شاید خیلی امکانپذیر بود. اما امروز وقت آن گذشته است. حالا انتخابات آزاد را میتوانند پیش بکشند. منظورم نشان دادن این بود که دو سیاست پیش رو بود. یکی اتکاء به نیروهای درون نظام و خواستار این شدن که ما را واسطه قرار بدهید تا مشکلات شما را با مردم حل کنیم، و یکی هم رویآوردن به جنبش مردم بود. به این صورت که به مردم بگویند ما را حمایت کنید تا مشکلاتی که شما مطرح میکنید و ما هم به آن قائل هستیم را با فشار به حاکمیت حل کنیم. این دو رویکرد مختلف است و ظاهراً نشان میدهد که آقای موسوی و آقای خاتمی رویکرد اول را انتخاب کردهاند، بدون این که این رویکرد در نظر ولی فقیه و رهبران اصولگرای فعلی حکومت، اعتباری داشته باشد.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
من به عنوان یک ساکن تهران که پیوسته به خاطر شغلم با مردم از هر قشر و هر طبقه در تماس هستم سخنان آقای شریعتمداری را تایید می کنم. من نیز به نوبه ی خود به آقای موسوی و خاتمی هشدار می دهم که حرفهای گفته و حتا نگفته9 ی مردم را بشنوند، در سرگرمی ها و احسنت ها و تعارفات شبانه و دوستانه گرفتار نباشند، انفجاری عظیم در کمین است، در تمامی جهان و کشورهای متمدن سیاستمداران در پی به انجام رساندن خواستهای مردمند، آنها را کنترل و کانالیزه می کنند تا انفجار نشود، تا طغیان نشود، آقای خاتمی هشت سال سر مردم را شیره ی غبن مالید، آقای موسوی کم کم دارد به همان درد دچار می شود، آقای موسوی نمی بایست در برابر شعار «جمهوری ایرانی» موضع می گرفت و آن شعار خمینی که ما را به این روز سیاه نشاند را تکرار می کرد. حالا کرد، دیگر این همه پافشاری برای چه!!؟ حالا هم چنانکه شریعتمداری می گوید دیر نشده، و لی زمان بشدت می گذرد، فردا بسیار بسیار دیر شده است. شعار جمهوری ایرانی مثل سیلی سبز همه جا را پرکرده، باید با آن همراه شد وگر نه این بنیانها بسیار سستند و زود گسل! آقای موسوی و آقای خاتمی بخود آیید!
-- سرمدی از تهران ، Oct 18, 2009تنها ره رهایی *** جمهوری ایرانی
را بخاطر بسپارید
این شعار به قول امروزیها سیزده بدر آبان است!!
ايران سبز آباد بمب اتم نميخواد
«جنبش سبز ايران» در ادامهي مسيرش براي برخورد با دولت نامشروع كنوني، نيازمند همراهي جامعهي جهاني است.
نكته اين جاست كه نگراني دولتهاي جهان از خطر ايران براي صلح جهاني، بيشتر از نگراني از مسايل داخلي ايران است.
«جنبش سبز» و رهبرانش براي به دست آوردن حمايت جهانيان بايد مواضع صلحآميزش را به دنيا نشان دهد و به اين نگراني دامن نزند كه مبادا مواضعش در سياست خارجي و انرژي هستهاي ادامهدهندهي روند تهديدآميز كنوني است. تا كنون شعارهاي «جنبش سبز» دربارهي مسايل داخلي بوده است و تنها با يك شعار «نه غزه، نه لبنان جانم فداي ايران» اهداف صلحآميزمان را نشان دادهايم. بهتر است در تظاهرات سيزده آبان به جاي شعار «مرگ بر روسيه» كه نشاندهندهي تداوم روحيهي جنگطلبي است، شعارهاي صلحطلبانه مانند «ايران سبز آباد بمب اتم نميخواد، نميخواد» را سر دهيم.
كودتاگران كه با شعار «انرژي هستهاي حق مسلم ماست» از غرور ملي سوء استفاده كردند، اكنون به دنبال پيشدستي نسبت به اين جنبش براي ارتباط با جهان و فريب دوبارهي افكار عمومي هستند. پيام آشتيجويانهي ما براي جهان فريبشان را خنثي خواهد كرد.
يك دانشجوي سبز
-- دانشجوي سبز ، Oct 18, 2009