تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۸۸ • چاپ کنید    
نقدی بر «چرا رژیم اسلامی را باید جدی گرفت؟» نیکفر - بخش نخست

جديت ناامن محمدرضا نيکفر

داریوش محمدپور

مقاله‌ی تازه‌ی محمدرضا نیکفر با عنوان «چرا رژیم اسلامی را باید جدی گرفت؟»، به تصريحِ خود او ادامه‌ی منطقی همان مقاله‌ی «الاهيات شکنجه» است که مدتی پيش نقدی بر آن نوشتم (و امید مهرگان هم از زاویه‌ای دیگری بر آن انتقادی وارد کرده بود). بگذارید همين ابتدا تکلیف‌مان را با هم روشن کنيم.

صاحبِ این قلم، هم به دلایل عاطفی و هم به دلایل عقلی، در جانبِ دين ايستاده است (و تمام کوششِ ساليانِ درازش «فهم درست»ِ دین بوده است – حال اين «فهم درست» هر معنایی می‌خواهد بدهد). لذا، اگر بگويند داریوش محمدپور مدافع دین است (به معنايی که خود مراد می‌کنند)، برای من که خود را مدافع دين می‌دانم (به معنايی که خود می‌فهمم و به آن «ایمان» دارم)، نه اسباب شرم‌ساری است و نه به هیچ‌رو آن را مایه‌ی خفت و خواری خود می‌دانم.

جناب نیکفر هم – چنان‌که من از تصریحات و مابین‌السطورِ ايشان می‌فهمم – در جانب مخالف دین – و به گمانِ من مطلقِ دين – ایستاده است. ايشان هم به دلايل عاطفی و ظاهراً دلایل عقلی مواضعی دارند که در هم‌آوردی خردهای مقابلِ هم ایستاده، وزن معرفتی اين دو موضع باید آشکار شود.

تشخیصِ اين‌که تعلق خاطر عاطفیِ من – به عنوان کسی که مسلمانی و ایمان برای‌اش مهم است و هرگز از دلِ ایمان‌اش خشونت، شکنجه و «رژيم اسلامی» متولد نشده و این‌ها نه جزو آرمان‌های‌اش بوده و نه در زمره‌ی باورهای‌اش – چه اندازه بر داوری عقلانی من سایه می‌اندازد، البته نباید چندان دشوار باشد. کافی است اهل فن و علم باشی و اندکی با روش‌های استدلالی (و البته مجادله) آشنا باشی. آن سوی ماجرا هم البته برای جناب نیکفر صادق است.

مقاله‌ی نیکفر، مقاله‌ای است بسیار طولانی (۲۱ صفحه در فایل پی‌دی‌اف). بند مقدماتی سخن که در آن از مقاله‌ی پیشین ياد شده است و همان‌جا اشاره‌ای به مقاله‌ی مهرگان رفته است، جمله‌ای دارد که بر سراسر مقاله سایه می‌اندازد. آن جمله این است: «من از نکته‌های جدلی و برداشت‌ها و اطلاق‌های نادرست نوشته‌ی او می‌گذرم...» و اتفاقاً با همین جمله ايشان نشان داده است که نه تنها نگذشته است بل‌که داوری‌اش از آن مقاله اساساً این بوده که مقاله جدلی است (مقاله‌ی مهرگان تا چه اندازه جدلی هست یا نه، موضوعی است قابل بررسی).

از همین روست که شيوه‌ای جدلی را هم اختيار می‌کند. بر خلافِ ايشان که به مهرگان نسبت مجادله‌گر می‌زند بدون ارايه‌ی هیچ شاهدی، من شواهدی از متن مقاله‌ی ایشان ارایه می‌کنم و ادعا دارم که این نوشته‌ی ایشان، هم‌چون نوشته‌ی قبلی‌شان خصلت جدلی و پلميک پررنگی دارد. این خطای اولی است که در ادامه‌ی سخن‌ام با ذکر شواهدی از مقاله‌ی نیکفر در شرح‌اش خواهم کوشيد.

در این‌که اين نوشته‌ی جناب نيکفر و نوشته‌ی پيشين‌شان پيوندی تنگاتنگ با واقعيت «نظام جمهوری اسلامی» دارد، سر سوزنی تردید نيست. واقعیت نظام جمهوری اسلامی، شاهدی است محکم و انکارناپذیر بر تمام مدعيات ايشان. يعنی هر بار برای چيزی از میانِ مدعيات‌شان از ايشان طلب دلیل کنيم، قطعاً اين «آفتاب آمد دليلِ آفتاب»ِ وجود جمهوری اسلامی «حجت موجه» ايشان است برای «دهان‌بندی» معترضان.

ناگزیر ايشان خود هم واقف است که چنین شيوه‌ی ورودی به مباحثی از اين دست، شيوه‌ای آکادميک نيست بل‌که رتوريکی جدلی است که بارِ سياسی سنگينی دارد. در رتوريک جدلی با غلظت نگاهِ سیاسی هم فی نفسه اشکالی نیست الا آن‌جا که شروع به خلط مبحث می‌کند و سوراخ دعا را گم می‌کند. اين گم کردنِ سوراخ دعا، متأسفانه یکی از خصلت‌های اساسی این دو نوشته‌ی ایشان است.

در قسمتی از مقاله‌ی ايشان که عنوان «داستان واقعی شروع و مسئله‌ی روش» را بر خود دارد، به این عبارات می‌رسيم: «محور الاهیات اسلامی عبودیت است، محور الاهیات مسیحی ایمان. ایمان‌داشتن به لاتین کلیسایی می‌شود (cor dare credere) که ترکیبی است که به احتمال بسیار با «دل‌دادن» فارسی هم‌ریشه است، زیرا رد هر دو را که بگیریم بسیار محتمل است که به ترکیب فعلی sraddha در هندی باستان برسیم که دل‌دادن و دل‌بستن معنا می‌دهد.

ایمان مسیحی، دل‌بستن و اعتمادکردن است. این شور، نهاد ذهن را تقویت می‌کند و ذهن جدی بر زمینه‌ی فرهنگی با سنت جدیت در فکر، جذب جدیت مفهوم می‌شود. عبودیت، هر چند هم که تبیین فلسفی و عرفانی یابد، باز با خود چیزی از رابطه‌ی جسم با جسم (بنده با رب، رعیت با سلطان) دارد. در اسلام، ایمان‌آوردن، به معنای اسلام‌آوردن است و اسلام‌آوردن یعنی جزئی از یک سامانه‌ی گفتاری و کرداری‌شدن.

خارج از این بافت قرار گرفتن با خسران هم‌راه است و آگاهی بر این امر، تعقلی است که انسان را به گرویدن به امنیت اسلامی وامی‌دارد. ایمان، جستن این امنیت است. راه دیگری برای نجات وجود ندارد.» اين ادعا،‌ ادعايی است نادرست و البته احتمالی که حاکی از عدم شناخت دقیق موضوع است. اين پیداکردن «محور» الاهیات اسلامی و الاهيات مسيحی لابد باید کار شگفتی باشد.

اما اين تعبیر شاعرانه، وافی به مقصود نیست. من نمی‌دانم ایمان‌داشتن به لاتين کليسایی آيا معنای‌اش همين «دل‌دادن»ی می‌شود که ايشان نوشته‌اند یا نه. اما اين را می‌دانم که محور الاهیات اسلامی بر خلاف آن‌چه ايشان نوشته‌اند عبودیت نيست و چنان‌که ایشان در بند بعدی آورده‌اند، تسلیم هم نيست (قطعاً «تسلیم‌شدن به تسليم‌شدن» (؟) هم نيست).

آن جملات ايشان این‌هاست: «اسلام، تسلیم‌شدن است و این تسلیم بنیادگذارانه را محمد با تبعیت از خطابِ «بخوان» انجام داده است. این تسلیم، تکرار نمی‌شود. اسلام، تسلیم‌شدن به این تسلیم‌شدن است. تسلیم‌شدن نخست تبعیاتی چون یارگیری و هجرت و ازدواج‌ها و ائتلاف‌های گوناگون و جنگ و فتح و تشکیل حکومت و وضع شریعت داشته است که مجموعه‌ی آن‌ها سنت محمدی را تشکیل می‌دهند. تسلیم‌شدن به تسلیم محمدی، تسلیم‌شدن به تداوم تاریخی سنت اوست».

آن‌چه ايشان نوشته است نه با تاريخ اسلام می‌‌خواند و نه با عقاید اسلامی. شاید آن‌چه ایشان می‌نویسد مصادیقی در وهابیون عربستان يا طالبان يا آن‌چه ايشان «رژيم اسلامی» می‌نامد، داشته باشد (دقت بفرمايید که گفتم «مصاديق»). اما با عقاید اسلامی و آموزه‌های محمد سازگار است؟ نه. بياييد به قرآنی که محمد آورده است مراجعه کنيم. آيه‌ی ۱۴ سوره‌ی ۴۹ این است: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» (ترجمه‌ی فولادوند: «(برخى از) باديه‏نشينان گفتند: (ايمان آورديم‏.) بگو: (ايمان نياورده‏ايد، ليكن بگوييد: اسلام آورديم‏. و هنوز در دل‌هاى شما ايمان داخل نشده است‏. و اگر خدا و پيامبر او را فرمان بريد از (ارزش‏) كرده‏های‌تان چيزى كم نمى‏كند. خدا آمرزنده مهربان است‏.)»).

لذا،‌ آن‌چه در دیانت محمدی اساس است، تسلیم، عبودیت و سرسپردگی نيست، بل‌که ایمان است و ایمان همان دل‌دادن است. ايمان همان است که از آن امنیت درونی می‌زايد (نه آن‌که در نگاه نيکفر مرتبط است با امنیت سیاسی). درباره‌ی ربط ایمان و امنیت سياسی حرف بسیار می‌توان زد که مستقيماً به موضوع نقد من ارتباطی ندارد. اما این تفکیک ناصواب و پرمغالطه‌ی الاهیات مسیحی و الاهيات مسلمانی آن هم با اين تفسیرهای دل‌بخواهانه، البته که راه را بر هرمنوتیک‌های سرشار از پارادوکس باز می‌کند و دیوار داستانِ ایشان، با اين خشتِ کج تا ثريا کج می‌رود.

در بسیاری عبارات که از جناب نیکفر نقل کردم می‌توان تشکيک کرد و عيوب منطقی و معرفتی‌شان را گوش‌زد کرد،‌ اما ایشان خود می‌فرمايند به این‌ها به چشم «قصه» نگاه کنید و قصه را هم که بر مبنای واقعی‌بودن یا غیر واقعی‌بودن نمی‌سنجند! به اين حکایت قصه و روایتِ ایشان بعدتر می‌رسم. اما بگذاريد به همين قصه‌ی ایمان و اسلام برگردم.

مسلمانی، تنها صورتِ اين آيين است. اين مدعای من یا تفسیر شخصی يک مسلمانِ‌ شيعه که با تعالیمی خاص پرورش یافته نیست. اين ادعا، مبتنی بر متن همین قرآن است و متنی است که بسیار واقعی است و در عبارات‌اش تصریح هست که ميان اسلام و ايمان فاصله زياد است. هنگامی که آیه‌ی بالا بر زبان محمد جاری می‌شود، نه سنتی عرفانی شکل گرفته بود و نه مولوی،‌عطار و سنايی آمده بودند.

با اين‌حال حوزه‌ی معنایی ایمان و اسلام برای بادیه‌‌نشين هم‌عصر محمد تا جايی روشن بود که نیاز به هيچ «دست‌کاری» در این آيين نبود تا کسی اين تفاوت و تمایز را بفهمد. اين همان نکته‌ای است که نیکفر سهواً یا عمداً از آن عبور می‌کند. نیکفر اگر از اين مباحث و چنین آياتی آگاه نيست، باید قدمی عقب بنشيند و بگويد پژوهش‌های من کامل نیست و نبايد شتاب کرد در صدور چنين احکام شاذ و نتيجه‌گیری‌های معرفتی درشتی.

اگر هم آگاه است و چنین آياتی را خوانده و نه از آن‌ها ذکری به میان می‌آورد و نه تلاش می‌کند نشان بدهد چنین آیاتی منافاتی با مقصود او ندارند، باید در نیت و روشِ ايشان‌ هم‌زمان تردید کرد (مغالطه‌ی پهلوان‌پنبه تنها يکی از مغالطه‌های نيکفر در نوع ورود به این بحث است).

در ادامه‌ی همان بند بالا نیکفر می‌نويسد: «در زمان ما نوع تازه‌ای از مسلمانی به صورت تکه‌تکه‌کردنِ آگاهانه‌ی آن سنت و گزینش از میان آن تکه‌ها و استفاده از آن‌ها در باورهای فردی خویش، در حال رواج است که شاید فصل تازه‌ای در تاریخ اسلام بگشاید. اما آن‌چه تا کنون بوده، اجازه‌ی گزینش را نمی‌داده است. با وجود این، مدام در آیین دست‌کاری شده، چنانکه عمل به مسلمانی به صورت مجموعه‌ای بس متنوع درآمده است.»

معنای این عبارت چی‌ست؟ نيکفر به زبان صاف و پوست‌کنده دارد به ما می‌گويد که قرائت‌های کثرت‌گرايانه از «مسلمانی» يعنی تکه‌تکه‌کردنِ آگاهانه‌ی سنت و گزينش از میان آن‌ تکه‌ها. فارغ از اين‌که قول و باور به کثرت‌گرايی به منزله‌ی یک عقيده و روش و هم‌چنين به منزله‌ی یک واقعیت تاریخی، منحصر به عبدالکریم سروش نیست، او در ایران به رواج دادن اين باور نام‌آور و بلندآوازه است.

نیکفر در حقیقت رأی‌اش را درباره‌ی کثرت‌گرايی دينی با همین عبارات بیان می‌کند. مضمون دیگر سخن او این است که اسلام ذاتی و گوهری دارد و کسانی که کوشش می‌کنند از اين ذات و گوهر تفسير دیگری به دست دهند،‌ در واقع کارشان «دست‌کاری» در این آيين است. او واقعيت متکثر جامعه‌ی مسلمانی را از این رهگذر توضيح می‌دهد. اختلاف امت مسلمانی نزد او امری است که فهمی پوزیتيويستی از آن می‌‌شود و شاهدی است بر اين‌که از واقعيت يک دین (که از نظر نیکفر «دین ساده‌ای است») عدول شده و حاصل این همه گونه‌گونی شده است که امروز می‌بينیم.

از این نکته اگر بگذریم که رأی نیکفر چه اندازه شبیه رأی منتقدان پرشور و خشونت‌طلب سروش در ايران است (که نکته‌ای‌ست که بارها درباره‌اش نوشته‌ام: سکولاریسم افراطی آن روی ديگر سکه‌ی تعصب مذهبی است)، نیکفر با فهم نادرستی از تاریخ اسلام و عقاید مسلمانان، بنای بحث‌اش را بر عقيده‌ای مخدوش و مُعوجّ می‌نهد. اتفاقاً شاهد این ادعای من در بندهای بعدی نوشته‌ی نیکفر خود را به بهترین وجهی نمايش می‌دهد.

نويسنده‌ی دانشمند ما از ناصر خسرو نقل قولی طولانی می‌کند که به دفعات در پاره‌های دیگر همين مقاله به ناصر خسروی مذکور ارجاع می‌دهد و به او استناد می‌کند. در ابتدای جملاتی که ايشان از ناصر خسرو آورده‌اند، نوشته‌اند که: «ناصر خسرو در آغاز کتاب "وجه دین" این توصیف جامع را از ایمان اسلامی، عمل اسلام آوردن و ایفای نقش به عنوان مسلمان عرضه کرده است».

صورتِ عباراتی که از ناصر خسرو نقل شده، ظاهراً با مقصود نويسنده سازگاری دارد. اما پاره‌ی بسیار مهمی از اطلاعاتی که نويسنده به خواننده نمی‌دهد،‌ درباره‌ی شخص نویسنده‌ی «وجه دين»، موضوع کتاب‌اش و کيش و آيين اوست. و این نکات، نقش تعيين‌کننده‌ای در فهم کل موضوع دارند. ناصر خسرو، شاعر و متکلمی اسماعیلی مذهب است و عمده‌ی آثارش بر پايه‌ی تأويل تألیف شده است. بر خلاف يکی از اسلافِ پيشین ناصر خسرو، یعنی قاضی نعمان، که کتاب «دعائم الاسلام» را اساساً به شکل کتابی فقهی نوشت و بعد کتاب «تأويل دعائم» را نگاشت، ناصر خسرو وقت‌اش را هرگز صرف تألیف فقهیات نکرد، بل‌که «وجه دین» مهم‌ترين گواه است بر اين‌که تمام عزم او تأويل‌کردن ‌شریعت بر مشرب و منهج اسماعیلی فاطمی بود.

نیکفر از ميان همه‌ی پیامبران جرجیس را انتخاب کرده است! ناصر خسرو شاید آخرین کسی بود که می‌توانست مستمسک اثبات ادعای نیکفر قرار بگیرد. این کتاب به هيچ رو هدف‌اش «توصیف جامع از ايمان اسلامی» نيست. کتاب، کتابی است تأویلی در تقویت مشرب عقلی بر اساس مذهب اسماعیلی فاطمی. و تازه این اثر روي‌کردش با روی‌کرد اسماعيلی نزاری قيامتی مشرب‌الموت فاصله دارد.

من اين خبط نیکفر را به حساب عدم شناخت‌اش از ادبیات و تاریخ اسماعيلی و البته تاريخ و عقاید اسلامی می‌گذارم. و گرنه کار دشواری نیست که بفهميم چرا ناصر خسرو صورت شریعت و روایات را تأویل می‌کند و در پی چی‌ست. کافی است کسی جامع الحکمتین ناصر خسرو و خوان الاخوان او را خوانده باشد تا دریابد نقل قول نیکفر از او و قرار دادن سخن ناصر خسرو در چنين بستری چه اندازه گمراه‌کننده و غلط‌انداز است.

نیکفر حتی در به کار بردن اصطلاحات و تعابير هم شلختگی به خرج می‌دهد (و اين از فلسفه‌خوانده‌ای چون او بسیار بعيد است): اوبه آسانی از «ایمان اسلامی» و «عمل اسلام‌آوردن» سخن می‌گويد آن هم در بستری که موضوع «شریعت» است و «قيامت»، «تنزيل»‌ است و «تأويل»،‌ «محسوس» است و «معقول». به عبارت دیگر،‌ توصیف ظاهر شریعت را، آن هم در مقطع تاريخی خاصی، مترادف با «توصيف جامعِ ایمان اسلامی» گرفتن یک خطاست و جاودانه‌کردن «عمل اسلام‌آوردن» آن هم بر مبنای متنی تأویلی هم‌چون «وجه دين» خطايی ديگر.

نیکفر البته تا همین‌جا متوقف نمی‌ماند. فهم نادرست او و استفاده‌ی نادرست او از متن ناصر خسرو، جنبه‌ی تازه‌ای هم می‌يابد: «از این خرد، جدیت مفهومی برنمی‌آید، حتّا اگر به سطح بالایی از درک منطقی برسد». يعنی چه؟ یعنی با این «خرد» که ناصر خسرو دارد، هر اندازه هم درک منطقی‌اش بالا باشد (!)، باز هم به «جديت مفهومی» نمی‌رسد! یعنی این‌ها اساساً برای ناصر خسرو چيزی بيش‌تر از شوخی و بازی با کلمات نیست!

درباره‌ی عیارِ خرد ناصر خسرو البته تنها من نباید داوری کنم (و بدون شک رأی کسی چون آرامش دوستدار هم درباره‌ی او حجت نیست)، اما چه کسی بیش از ناصر خسرو می‌توانسته جدیت مفهومی را با گوشت و پوست‌اش حس کند؟ اين همان شاعری است که کژدم غربت جگرش را آزرد و «گروهی از صلاةِ خويش ساهون» او را از خان و مان براندند و آواره‌ی يمگان ساختند.

اگر کسی قرار بود «جديت» آن مفهومی که پیش نیکفر این اندازه برجسته و دردناک است بفهمد، قطعاً ناصر خسرو و شمار فراوانی از اسماعيلیان قبل و بعد از او این «جديت مفهومی» را درک می‌کردند. از ناصر خسرو و بحث عقاید اسماعیلی عبور می‌کنم هر چند می‌تواند کلید مهمی برای بحث من باشد.

نیکفر در بند بعدی، باز هم مرتکب همان جهش‌های معرفتی می‌شود که پيش‌تر از آن ياد کرده بودم. او نامِ‌ روایت‌اش را «تجربه‌ای وجودی» می‌گذارد و می‌نويسند: «بر این تجربه‌ی وجودی نمی‌توان آن‌سان انتقاد کرد که بر توصیف نظری یک پدیده انتقاد می‌کنیم، از جمله به این صورت که در می‌نگریم آیا انسجام منطقی دارد و آیا نمونه‌های مشابه را هم می‌تواند توضیح دهد. ما در این‌جا نه با یک استدلال گفتمانی، بل‌که با استدلالی از نوع جسمانی و اجرایی (به اصطلاح جودیت باتلر) مواجه هستیم. ماجرایی تعریف می‌شود که یک انتقاد ممکن، انکار آن است: گفتن این‌که راوی ماجرا دچار کابوس شده است یا این‌که از خود داستان وحشتناکی در آورده است. اما می‌دانیم که چنین چیزی نیست، زیرا روایت مستند است. از طرف دیگر یک داستان اتفاقی و یک‌باره نیست؛ داستانی است سنخ‌نما (تیپیک)، که محتوای آن پیوندی سرشتی با حکومت دینی دارد.»

اشکال من به نیکفر در نقد اولیه‌ام اين نبود که آن‌چه را که او می‌گويد من منکر هستم. آن‌جا که مبتنی بر شواهدی واقعی نيست، بدیهی است که قابل انکار است. مشکل جایی پيش می‌آيد که من و نیکفر شروع به توضيح اين واقعيت می‌کنيم. این نکته را بدیهی فرض کرده بودم اما باز لازم است هشدار بدهم که اختلاف نظر من و نیکفر این‌جا بر سر این نيست که بگوييم اسلام واقعی کدام است و اسلام غیر واقعی کدام.

من معتقد به شعار «هر عیب که هست از مسلمانی ماست»‌ نيستم. من اعتقادی ندارم به این‌که «اسلام به ذاتِ خود ندارد عیبی». اتفاقاً این نیکفر است که سخت ذات‌گراست و يکی از شواهدش را در بالا آورده‌ام. از کنارِ-هم‌چيدنِ مدعیات نیکفر به این نتيجه می‌رسيم که: «اسلام به ذات خود چه عیبی دارد»! لذا، منطق ورود من به بحث،‌ منطق اسلام واقعی و اسلام غیر واقعی یا اسلام خوب و بد نیست.

من نگاهی کثرت‌گرا به دین دارم و با دلايل تاریخی و معرفت‌شناختی نشان می‌دهم که نگاه کثرت‌گرای من به دین، «دست‌کاری در این آیین» نيست بل‌که پی‌آمد طبیعی ایمان مؤمنان به اين آيین و هر آيین دیگری است. من قايل به کثرت‌ناپذیری ذاتی هیچ دین و آيینی نيستم. به طریق اولی، از آن‌جایی که سکولاریسم، دموکراسی، ليبرالیسم، مارکسیسم و بسا مشرب‌های فکری دیگر را هم نوعی کيش و آيین می‌شمارم، عاملان و مؤمنان به اين مشرب‌ها را هم متکثر می‌دانم.

گرایش‌های مختلفی هم که از این‌ها پدید می‌آيند، زايیده‌ی طبيعی کنش‌گری عقلانی یا عاطفی انسان‌های مختلف در طول تاريخ اين ايده‌ها با آن‌هاست. این نکته را می‌توانم به تفصیل بیش‌تری شرح دهم و اشکالات وارد بر این ایده را هم پاسخ دهم. اما فعلاً این مدعای مرا تا همین حد داشته باشید. بعداً در یادداشتی دیگر به این خواهم پرداخت.

باز می‌گردم به بندی که از ايشان در بالا نقل کردم. ايشان می‌گويد که ماجرايی‌ را تعریف کرده است که هول‌ناک است و مدعی است که منتقدانی چون صاحبِ این قلم، بر اين باورند که نیکفر ماجرا را بیش از حد دراماتيزه کرده و به واقعيت‌های شاخ و برگی بیش‌تر از آن‌چه بايد داده است. آقای نیکفر اگر دچار کابوس شده است یا نه، خودش لابد به‌تر می‌داند.

اما عرض بنده اين است که مشکل ايشان در تحلیل اين روايت، تنها منحصر به دراماتیزه‌کردن مجموعه‌ای از واقعيت‌ها نيست. ايشان در توضیح پديدارشناختی مسأله به خطا می‌روند. خطای ایشان هم خطای ساده و بسيطی نيست،‌ بل‌که خطايی است مرکب. شاهدش هم اين‌که ايشان ناگهان نامربوط‌ترین مستندی را که می‌توان به اين ماجرا ربط داد (يعنی ناصر خسرو را) وارد این روایت و داستان کرده‌اند.

شايد ايشان هنگام نوشتن مقاله، دسترسی به هیچ منبع به‌تری برای استناد به حکم «شمشير» نداشته‌اند. اما هر چه هست، این نوع گزينش و استناد، چیزی است در حد ناشی‌گری. به اين بيفزاید درک ناقص از متون مقدس اديان، به ویژه اسلام را. دست بر قضا، آن کسی که با مقولات دينی برخوردی گزينشی می‌کند و آگاهانه اين سنت را تکه‌تکه می‌کند، خودِ‌ ايشان است اما با تکیه بر یک ذات‌گرايی عريان که معتقد به خشونت‌زایی ذاتی دین اسلام است.

ایشان می‌نويسند: «من در آغاز «الاهیات شکنجه» بدون ورود به بحث روش، همین شگرد را به کار برده‌ام، با این تفاوت که به جای اراده‌ی پدیدارشناسانه به پرهیز از قایل‌شدن به هستی (Epoché)، راوی را تسلیم شلاق بازجو کرده‌ام. در این‌جا منتقدان (امید مهرگان، داریوش محمدپور و کسانی دیگر) چه انتظاری دارند؟ زندانی حرف بازجو را جدی نگیرد؟ اسلام دیگری را در مقابل اسلام بازجو بگذارد؟ به بازجو بگوید که حقیقت جمهوری اسلامی آن نیست که او می‌گوید؟ مقاله بر روی این فکر بنا شده: زندان، جای ممتاز پدیداری حکومت دینی و به شرحی که خواهد آمد خود شکل اصیلی از دین است. این امتیاز را خود حکومت به زندان داده است».

خوب، ايشان اذعان می‌‌کنند که به بحث روش وارد نمی‌شوند اما «شگرد» به کار می‌برند. خوب بود نقطه‌ی عزيمتِ روش‌شناختی‌شان را در مقاله‌ی اول، به همين صراحت و روشنی که در اين مقاله آورده‌اند،‌ آن‌جا هم می‌آوردند (مراد نگاه اسنشاليستی صريحِ ايشان است). ايشان داستانی گفته است که در آن راوی تسليم شلاق بازجوست.

خوب دقت کنید به اين عبارات و کلمات. ايشان از تسليم،‌ به مفهوم همین تسلیم فیزیکی يا روان‌شناختی تحت زور و شکنجه، در برابر «شلاق بازجو» جَست می‌زنند به تسلیم مسلمانی (آن هم به شيوه‌ای که ناصر خسرو در متنی تأويلی توضیح می‌دهد) و کم‌ترین تميزی هم ميان ايمان و تسليم نمی‌نهند بل‌که آموزه‌های صریح دعوت محمدی را ناديده می‌گیرند و مقوله‌ی ایمان به منزله‌ی معنای فراتر و عمیق‌تر از تسليم را مفقود می‌دانند (با بی‌اعتنايی به نص صریح مصحف نبوی) و سپس «بازجو» را در مقام دعوت کننده به دين می‌نشانند!

مگر عرض بنده این بود که «زندانی حرف بازجو را جدی نگیرد»؟ مگر بنده گفته بودم که ايشان «اسلام دیگری را در مقابل اسلام بازجو بگذارد؟ به بازجو بگوید که حقیقت جمهوری اسلامی آن نیست که او می‌گوید»؟ حاشا و کلا. روايت ايشان، روایتی است که هنگام تقابل بازجو و زندانی جواب می‌دهد و صریح است و تکان‌دهنده. اما جایی که ناگهان تصمیم‌ می‌گيرد نتايج معرفت‌شناختی‌اش فراتر از زندان و بازجو برود، به تناقض‌گویی و بیراهه‌رفتن می‌افتد.

چه کسی گفته است که ايشان از «حقیقت جمهوری اسلامی» سخن بگويد؟ جمهوری اسلامی يک نظام سياسی است که مکانیزم‌های‌اش هم‌چون مکانیزم وحی نبوی نيست. ايشان حتی اگر قرار بود از «حقیقت اسلام» هم سخن بگوید، من با او مشکل پيدا می‌کردم که کرده‌ام. ايشان اتفاقاً دارند همین کار را هم با جمهوری اسلامی و هم با اسلام می‌کنند. بدیهی است که هر صاحبِ‌ خردی می‌تواند دریابد که جمهوری اسلامی مترادف و مساوی با اسلام نيست؛‌ اسلام بسی کلان‌تر، وسيع‌تر و پيچيده‌تر از جمهوری اسلامی هست هم به لحاظ تاريخی، هم به لحاظ معرفت‌شناختی و هم به لحاظ مفهومی، هر اندازه هم که مبانی‌اش را از کلام و الاهیات اسلامی شیعی وام گرفته باشد.

پاسخ اين‌که حقیقت جمهوری اسلامی چه هست و چه نیست، از حوزه‌ی بحث من خارج است. لابد مدافعان و مخالفان نظام جمهوری اسلامی – مقصودم کسانی است که موضعِ سياسی اکتيويستی دارند – بهتر می‌توانند در بحث با ايشان وارد شوند. اما «حقیقت اسلام»؟ کدام حقیقت؟ مراد حقیقتی است که عارفان و صوفیان می‌گويند؟ يا حقیقتی که بر زبان محمد جاری شده است؟ هر کدام را بگیریم ابزاری برای شناخت مستقل، سنجش‌پذير و آزمون‌پذیرِ آن نداريم و بحث ما به مقوله‌ای ایمانی فروکاسته خواهد شد (که نه تنها در اسلام بل‌که در همه‌ی اديان دیگر صادق است).

ايشان بروزهای تاریخی برخی اتفاق‌های خشن را در تاریخ اسلام، آن هم بر مبنای نگاه انسان‌گرايانه و سکولار امروزی تحلیل می‌کنند و در این تحلیل نه پرهیزی از نگاه آناکرونيستيک و فرافکنی مفاهيم و ارزش‌های اخلاقی مدنی و مدرن امروزی به جامعه‌های ماقبل مدرن دارد و نه دغدغه‌ی شناخت تاریخی و پژوهش‌گرانه‌ی دقيق از باورها و عقاید مؤمنان به اديان مختلف (از جمله اسلام) را.

با این همه برساخته‌ی محل مناقشه، توقع دارید کسانی که عمرشان را صرف شناخت ابعاد مختلف جامعه‌ی مسلمانان – با تمام تکثرشان در طول تاريخ – کرده‌اند، چه امتیازی به اين روش‌های آشفته و نامنسجم بدهند؟ پس چرا این همه رنجش؟ چرا ناگهان عوض کردنِ میدان بازی؟ چرا روایت و قصه نمايش دادنِ يک تحلیل ذات‌گرايانه؟

نگاهِ‌ انسان‌گرايانه بسيار معتبر است و من هم از باورمندان به آن هستم. اعتنا به ارزش‌های اخلاقی مدنی و حقوق شهروندی (و البته – برای من – در کنار این‌ها نگاهی تمدنی به این مجموعه‌ی پيچیده) مطلقاً مانع از کوشش ما برای شناخت واقع‌گرايانه و نه آرزوانگارانه از اين پيچيدگی‌ها نمی‌شود. این آرزوی جناب نیکفر است که کاش جهان اسلام و اسلام چنین باشد که ایشان توصيف می‌کنند.

من میان اين آرزو و واقعيت فاصله‌ی زيادی می‌بینم. شواهدی هم که ايشان نقل می‌کنند از جنس احصاء شواهد و ختم ادله نیست. ايشان تلويحاً با نگاهی استقرایی به شواهد و فاکت‌هايی که به آن‌ها ارجاع می‌دهند، می‌خواهند گزاره‌ای را به عنوان قضيه‌ای مدلل ارایه کنند که همين‌جا اشکال بزرگ کارِ ایشان است.

ايشان می‌نويسند: «به مدخل "الاهیات شکنجه"، که روایت کشف و شهود حقیقت حکومت دینی در زندان است، آن گونه بایستی انتقاد کرد که به یک داستان انتقاد می‌کنیم. به داستان از زاویه‌ی دوری‌اش از واقعیت انتقاد می‌کنیم، که من تصور می‌کنم در مورد داستانی که من تعریف کرده‌ام، از این نظر انتقادی وارد نیست، چون روایتی است بر مبنای موردهای زنده و در معرض دید. داستانی را اما می‌توان خوب یا بد تعریف کرد. آن را اگر برداشتی از واقعیت بدانیم، باز باید آن را شامل این حکم بدانیم که تفسیرها را به‌تر است نه به درست و غلط، بل‌که به خوب و بد تقسیم کنیم».

من البته با کشف و شهودِ نویسنده کاری ندارم. ايشان مجاز است نه تنها از «حکومتِ دینی در زندان» بلکه از خودِ دين هم کشف و شهود داشته باشد. کشف و شهود نه تنها در تاريخ اسلام، بل‌که در تاريخ بشریت فراوان بوده است. اما مگر هر کشف و شهودی حجت می‌شود؟ مگر هر کشف و شهودی می‌تواند تبديل به موضعی معرفت‌شناختی و اعلام‌نظری نرماتیو شود؟ ابن عربی هم در کشف و شهودش شيعيان را خوک می‌دید.

از کشف و شهودِ‌ ابن عربی چه نتيجه‌ای می‌توان گرفت؟ شیعیان را باید خوک دانست یا تمام دستیافت‌های عارفانه‌ی او را نادیده گرفت؟ هر کدام از اين‌ها يعنی نگاهی ذات‌گرایانه و بسیار ارتدکس به ابن عربی. کشف و شهودِ‌ جنابِ‌ نیکفر هم کشف و شهودی کمابیش از همين جنس است. صاحبِ این قلم به خوبی «جديت مفهومی» قتل و خشونت را درک می‌کند.

تکفیر و تفسيق در تاریخ اسلام (و تاريخ سایر ادیان) سابقه‌ی بلندی دارد. تکفیرهای غیر-دینی هم داشته‌ایم. در فضاهای غير-دینی هم این جنس «جديت مفهومی» هست با این تفاوت که پهنه‌ی تاریخ بشری مجال بروز بیش‌تری برای ادیان داشته است و تاريخ‌های مکتوب انسانی (و تمدن‌های برآمده از يا در کنارِ اديان) تکفیرهای دينی را بيش‌تر نشان می‌دهند. اما این‌ها دلیل معرفت‌شناختی برای کشف و شهودهايی از اين جنس می‌شوند؟

اين جملات را بیاييد با هم بخوانيم: «من، بازجو را جدی گرفته‌ام، منتقدان در مقابل کردار و گفتار او را هزل و هرزه می‌دانند. مدافعان مسلمانی خوب معمولاً در این موارد می‌گویند آن‌چه را که می‌گذرد به پای اسلام ننویسید... بحث اسلام راستین و اسلام دروغین، بحث عبثی است که در سطح گفتار منطقی به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسد. حقیقت انسانی، وجود متحقق‌شده است». صاحب این قلم با نوع ورودی که به بحث داشته است، دفاعی از جنسِ « آن‌چه را که می‌گذرد به پای اسلام ننویسید»، پاک بی‌معنا و بی‌حاصل می‌داند – ظاهراً هم‌چون جناب نیکفر.

ایشان هم لابد «مدافعان مسلمانی»‌ را از باب احصاء و انحصار نگفته‌اند و مقصودشان «بعضی از مدافعان مسلمانی» است نه هر مدافع مسلمانی و هر مدافع ایمانی. ایشان درست می‌فرمايند که بحث اسلام راستین و اسلام دروغين بحث عبثی است، اما چرا خودِ‌ ايشان این همه درگيری با اين بحث عبث دارند و مدام از «وجود متحقق‌شده‌»ی این اسلام دم می‌زنند؟ اين وجود متحقق‌شده، همان اسلام راستینی نيست که ايشان به انگشت دارد به آن اشاره می‌کند؟

آن‌چه تا این‌جا نوشته‌ام، تنها نقدِ جملاتی است که تا آغاز قسمت «هرمنوتيک سوء ظن»‌ آمده است. بندهای دیگر نوشته‌ی نیکفر مشکلات نظری ديگری هم دارد که می‌توان به يکايک آن‌ها هم پرداخت. عجالتاً به خاطر طولانی شدن این نوشته، که از حد یک مطلب وبلاگی تجاوز می‌‌کند، در می‌گذرم و ادامه‌ی بحث را به يادداشت‌های ديگری موکول می‌کنم. اما سخن را با گفتن اين نکته ختم می‌کنم که این جدیت مفهومی که نویسنده با آن درگيری ذهنی دارد و آن را در برابر خواننده عريان می‌کند، نه دخلی به دین محمد دارد (از حیث انحصار) و نه ارتباطی با ایمان و اسلام (توجه کنید به عبور سهوی يا عمدی نويسنده از تمیز قایل شدن میان اسلام و ایمان).

از ياد نبریم که ایمان (همان ايمانی که در آيه‌ی بالا ذکرش رفت) ريشه در امنیت دارد. و این امنیت، امنیتی است وجودشناختی و درونی. اسلام‌آوردن است که امنيت جانی و مالی می‌آورده،‌ آن هم در زمان محمد و تحت شرایط خاص. و گرنه چه بسیار کسان بودند که در زمان محمد مسلمان نشدند و امنیت‌شان باقی ماند. این جدیت مفهومی ادعایی جناب نیکفر نه برای ما امنیت روانی و عقلانی می‌آورد و نه امنیت اخلاقی. مشکل ما با روایت و داستان حل نمی‌شود. نیاز به عزمی جدی است برای گره‌گشودن از اين روی‌کردهای ضد-انسانی و ضد-اخلاقی در پوشش دين و مسلمانی.

این مطلب ادامه دارد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مرسی استاد، واقعا مرسی. هم از طرف خودم هم از طرف امید مهرگان و هم از طرف بقیه دلبستگان به اسلام و ایمان. مشکل نیکفر به استناد این مدل نوشتن نه با دین و ایدئولوژی که اتفاقا با خود اسلامه. نیکفر نمی گه سکولاریسم، بلکه می گه اسلام نابود شه و مسیحیت جایگزینش بشه.
مسیحیت دین دل دادنه و اسلام دین عبودیت و تسلیم؟؟؟ واقعا از تحصیل کرده کشور فیلسوف پروری مثل آلمان به زبان آوردن این ترهات بعید اندر بعیده.
بازم مرسی داریوش محمدپور عزیز.

-- مهم نیست ، Oct 17, 2009

دكتر نيك فر به مسيحيت ارادت دارند و علت آن تا آن جا كه من از خلال نوشته هايشان استنباط كرده ام ، زندگي پاكيزه و تقريبن غير سياسي مسيح دربرابر زندگي پرفراز و نشيب و بسيار سياسي محمد بوده است. دليل ديگر شايد، احاطه ايشان به متون عرفاني مسيحي هم چون سنت آگوستين و ديگران باشد. اما عدم احاطه ايشان به تاريخ اسلام و ادبيات ايراني/ اسلامي براي فرد غيرمتخصصي هم چون من هم آشكار است كه نمونه اش را در مورد ارجاع به ناصر خسرو، آقاي محمدپور به درستي توضيح دادند.
آن چه براي من به عنوان خواننده مهم است زبان قابل فهم و جذابيت بحث است كه دو طرف آن را تاكنون برآورده كرده اند. از زمانه به خاطر انتشار اين مقالات ممنونم.

-- خشايار ، Oct 17, 2009

اما در یک مورد آقای محمد پور نمی تواند توضیح قانع کننده در مورد انتقاد نیکفر بدهد. محمد پور تلاش می کند که بگوید اسلام جمهوری اسلامی با اسلام حقیقی متفاوت است یا اسلام وهابیون از اسلام پیامبر در صدر اسلام. اما در آخر یک بحث جدی در مورد این تفکیک نمی کند و به کنایه و نصیحت و تکرار مکرارات اکتفا می نماید. امیدوارم که این نقد جدی نیفکر بر اسلام حقیقی و غیر حقیقی پاسخ مشرح، مستند و با دلیل بر اسلام تاریخی، شریعت و تفاسیر جدید از اسلام بدهد

-- خالد ، Oct 17, 2009

حقیقت انسانی‌، وجود متهقق شده است. کسی میگوید که من باقی‌ بزرگ زیبا با بهترین میوها و دانه‌ها دارم. عقل میگوید مشتت را باز کن و محصولات را نشانم بعده. زیاده‌بافیهی هیچکس نمی‌تواند میوه‌های خونین جنایت و شکنجه نظام اسلامی را واجگونه کند. صدای عمل (اکشین) بلندتر است.

-- ahmad ، Oct 18, 2009

بدبختانه، نویسنده ی این نوشتار نیز از تاریخ دین اسلام چندان چیزی نمی داند و همان هایی را می داند که در کتاب های درسی دبیرستان و دانشگاه جمهوری اسلامی آمده است و یا دوست دارد که اسلام آن گونه باشد.
نویسنده در ذهن خود، یک گونه اسلام پرورانده است که در «هیچ کجا ی تاریخ اسلام» نمی توان آن را یافت.
نویسنده حتا نمی داند که هدف از آفرینش انسان در اسلام «بندگی یا عبودیت الله» است (کتاب دینی سوم دبیرستان) که این بندگی تا تقلید (هم ریشه با قلاده) از فقیه نیز کشانده می شود.
نویسنده فرض بر آن دارد که خدایی هست، وحی راست است، یک خدا به محمد وحی کرده است، و آن خدا همانی است که واقعا هست و ...
هیچ کدام از این فرض‌ها هیچ‌گاه اثبات نشده است و چیزی چون وحی اصلا اثبات شدنی نیست.
نویسنده گمان می کند آن چه او به نام اسلام می داند همان حقیقت اسلام است و غافل از آن که وهابیون نیز همین را می گویند و اتفاقا به آسانی می توانند از درون قرآن و سنت ناب محمدی هزاران دلیل نقلی و عقلی و تاریخی بیاورند.
نویسنده درگیر آن تعصب مذهبی هر مومنی است و استدلال‌ها ی او سراسر احساس‌ها ی اوست.

-- داریوش ، Oct 18, 2009

"لذا،‌ آن‌چه در دیانت محمدی اساس است، تسلیم، عبودیت و سرسپردگی نيست، بل‌که ایمان است و ایمان همان دل‌دادن است."

البته، اما دل دادن زورکی! آقایان پلمیک باز! این اسلام راستین که پر از عشق است و هیچوقت ما مصداقش را نمبینیم پس کوو؟؟؟ خیالی و وهمی بیش نیست برای این خواب ابدی ملت (شما بخوانید امت !). بله!
حضرت استادی! لطفا سوره های مدنی را هم بخوانید تا ببینید با چگونه آدمی‌ و چه دینی طرف هستیم!! پس دست از نصفه خوانی و سفسطه بدارید محض رضای خدای خودتان (ما که از بن قبولش نداریم!!)

-- mohsen ، Oct 18, 2009

پاسخ شما به مقاله ی نیکفر پر از اشکالات جدی است‪.‬ جزئیاتی را گرفته اید و با پرداختن به آنها اصل مسئله را پوشانده اید. پرداختنتان به آن جزئیات هم پر از اشکال است. دو نمونه ی آن را این جا ذکر می کنم:
۱. لغت «اسلام» خود از «تسلیم شدن» می آید. آيه‌ای که به عنوان شاهد مدعایتان اورده اید، آیه ی ۱۴ سوره‌ی ۴۹ (بگو ايمان نياورده‏ايد، ليكن بگوييد اسلام آورديم‏)، مدعای نیکفر را بیشتر ثابت می کند تا آن چه شما قصد قبولاندنش به خواننده را دارید: این که برای اسلام آوردن ایمان الزامی نیست و هدف حکومت اسلامی سلطه بر ظاهر است. ابوسفیان نیز پیش از فتح مکه مسلمان شد و محمد اسلام او را قبول کرد. این که به گفته ی نیکفر در هر نوع ندامت سیاسی می‌توان جلوه‌ای از توبه‌ی دینی را دید انکار نکردنی است. واقعا عجیب است که با آوردن آن آیه تصور می کنید چیزی در رد مدعیات نیکفر را ثابت کرده اید.
۲. نقل قول نیکفر از ناصر خسرو آن گونه که شما مدعی هستید «مستمسک اثبات» ادعای او نیست بلکه شرح نظر اوست . این نقل قول بیان برداشت تمثیلی متفکری مسلمان است که نیکفر آن را در بیان نگرش خود روشنگر می یابد. ادراک باژگونه شما از نقل قول آوردن نیکفر شاید بر می گردد به نگرش مذهبی تان که بیان نقل قول را فی الذاته به عنوان «سند» آوری می بیند، از آن گونه که در آوردن حدیث و نقل آیات کتب مقدس در نوشته های مذهبیون مرسوم است.
به نظر من هم مقاله ی نیکفر در جزئیات مشکلاتی دارد ولی نه از آن دست که شما به آن پرداخته اید. مثلا نیکفر تصویری بسیار خوشبینانه از الاهیات مسیحی ارائه داده است و در مثال هایش از نمونه های خطرناک بنیادگرایی دینی در مسحیت اصلا خبری نیست، شاید به این دلیل که مذهب در محل زندگی اش، آلمان، در مقایسه با کشوری همچون ایالات متحده نقشی ندارد.
اما در کل مبنای بحث مطرح کردن سوالی است که دینداران اصلاح طلب نهایتا باید به آن پاسخ دهند. من بر عکس شما در نوشته ی نیکفر برخوردی ذات گرایانه با اسلام نمی بینم. آن چه او به دفعات از آن یاد می کند «وجود متحقق‌شده‌»ی اسلام در صورت های فرهنگی متعدد است. آن چه او در این صورت بندی ها می بیند تکرار خشونت و ستم و بازتولید رابطه ی ارباب-بنده ای است که حاصل پیشنهاده های نظری اسلام (و به گمان من ادیان ابراهیمی و زرتشتی گری) است. او امکان برداشتی غیر خشونت آمیز و غیر ستمگر را از اسلام نفی نمی کند ولی انجام چنین کاری را بسیار دشوار می داند چرا که بنیاد های بحث در الاهیات اسلامی از آغاز بر اساس تصور رابطه ای ارباب-بنده ای میان خدا و «بندگانش» بنا شده است. به نظر من اگر شما جوابی به مقاله ی او دارید بایستی از این نقطه آغاز کنید که به عنوان دینداری اصلاح طلب رابطه ای اینچنین میان خدا و بندگانش را چگونه می بینید و نقش آن را در شکل دادن به رابطه ی سلطان-رعیت چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا رابطه ی اول مُدلی است برای رابطه ی دوم که آگاهانه یا نا خودآگاه بر دیگری تاثیر گذاشته و از آن تاثیر گرفته یا این دو کاملا بی ارتباطند. و اگر رابطه ای میان این دو وجود دارد الاهیات جدیدی که شما پیشنهاد می کنید چگونه این رابطه را بازتعریف می کند تا رابطه ی سلطان-رعیت در جامعه بر آن اساس بازتولید نشود یا از آن مشروعیت نگیرد؟
دست آخر، به عنوان دینداران مسلمان با آن همه «وقاتلو» در قرآن چه می کنید؟ آیا قائل به این هستید که بنیان گفتمان دینی ای که بر اساس این «وقاتلو» ها شکل می گیرد خشونت آمیز و دگرکُش است یا خیر، و اگر به چنین چیزی معترفید راه برون رفت را از لحاظ تئولوژیک چگونه می بینید؟

-- پیام ، Oct 18, 2009

1 - شما نوشته ايد : "مگر هر کشف و شهودی حجت می‌شود؟ مگر هر کشف و شهودی می‌تواند تبديل به موضعی معرفت‌شناختی و اعلام‌نظری نرماتیو شود؟"
مي خواستم اگر امكان دارد خودتان به اين سوال پاسخ دهيد و بگوييد و با عقل و منطق نشان دهيد كه كدام كشف و شهودي حجت است؟ چرا كشف و شهود محمد حجت است (با توجه به مسلماني شما ) ؟

2- درباره اسلام همين بس كه اگر در كره زمين نگاه كني، اگر از برخي كشورهاي آفريقايي كه از قبل هم تمدن و ثروتي نداشته اند بگذريم، در ميان ديگر ملل دنيا اين مسلمانان و خاورميانه مسلمان است كه از همه جا فاسدتر، فقيرتر، بي فرهنگ تر و خشونت گرا تر هست. به افغانستان، پاكستان، يمن، سوريه اردن عربستان فلسطين لبنان امارات عراق نگاه كن . كجاي دنيا اين همه قتل و خونريزي و درگيري داخلي و عمليات انتحاري و فساد اداري و شهوت حيواني و رسوم عقب مانده و خرافات و جهل هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-- كاوه ، Oct 18, 2009

آقای محمدپور
ایمان، پناه جستن از دشمن در دامان اوست، وضعی که ایرانیان بدان دچارند، رجوع کنید به ریشه واژه و مشتقات آن، مومن، تامین، امنیت، مأمن، امان، از آنسو مسلم و مسلمان کسی است که تسلیم شده باشد. شما در پی مفهوم بخشی به واژه‌ها به شکلی که خود تصور دارید هستید.

-- محسن ، Oct 18, 2009

محور بحث گویا ابتدا بر نوع ایمان در دو دین مسیحیت و اسلام گذاشته می شد و البته عیب کار در همین جاست که ظاهرا اشتراک ادعایی در مورد سرچشمه های ادیان ابراهیمی و سامی نادیده انگاشته می شود و این خطایی است از جانب هر دو طرف مباحثه. ایمان سامی و ابراهیمی اساسا از جنس عبودیت است. گواه این مدعا روایت مربوط به راندن ادم از بهشت است که می توان از آن به مثابه آزمونی برای عبودیت در ادیان ابراهیمی یاد کرد. این آزمون مبتی بر نوعی ممنوعیت بی دلیل (نخوردن میوه ای خاص یا گندم) است که زیرپاگذاشتن آن به معنای تخطی از عبودیت و نفی سرسپردگی به معبود است و از این رو تاوان آن بسیار سنگین است یعنی رانده شدن از بهشت. پس چندان تفاوتی سرشتی دست کم از نظر خود ادیان ابراهیمی که مدعی پیوندی بنیادین با هم هستند میان این ادیان در مقوله ی سرشت ایمان نیست. تفاوت مورد نظر نیکفر برمیگردد به ظهورات و تجلیات تاریخی گوناگون ادیان در موقعیت های مختلف فرهنگی و جغرافیایی و نیز سلیقه مفسرین در گزینش آموزه های دینی برای ارائه تفسیری دلبخواهانه تر و مورد پسندتر از دین.
مساله دیگر اما بازمیگردد به مناقشاتی کلامی و فلسفی که سعی در دور زدن تاریخ و نادیده انگاشتن فاکت هایی آزاردهنده و دردسر ساز برای مدعیات دینداران دارد. دین اسلام گذشته از بسیاری از مناقشات و درگیری هایی که پیرامون جزئیات و بسیاری از ابهامات تاریخنگارانه در مورد سیر تکوین آن وجود دارد به ظاهر تاریخ روشنی دارد. محمد در 40 سالگی به پیامبری برگزیده می شود و با جدیت رسالت خود را پی میگیرد. بنا به مقتضیات زمانی گوناگون وی شیوه هایی مختلف را در پی میگیرد. با خلوص و اطمینان خاطری تحسین برانگیز به میان مخالفان می رود و بر او مصائبی می گذرد که نیازی به بازگویی آنها نیست. با ورود محمد به مدینه رویکرد او اشکارا اقتدار گرایانه تر می شود و این شمشیر است که پیشاپیش آموزه های اسلام حرکت می کند و امر تبلیغ نه بر عهده ی محمد و یاران زجرکشیده ای چون عمار بلکه بر دوش سرداران و جنگاوران متهور و از جان گذشته می افتد. سرانجام محمد مکه را فتح می کند. فتحی زمینی و ملموس مقدمه ای برای فتح دلها می شود. پس در مقطعی از تاریخ صدر اسلام فتح دل ها مشروط و در گروه فتح بلاد و شهرهاست و این نه با تبلیغ بلکه با شمشیر میسر میگردد. پس توسل به شمشیر در اسلام سابقه ای طولانی تر از رافت اسلامی دارد.
از این مقطع نیز که بگذریم نبایستی دچار این خطا شد و کلیتی منسجم و قابل تعریف با مرزهای مشخص برای ادین اسلام در نظر گرفت. ما به طور قطع نمی توانیم بگوییم که کدام آموزه واقعا از اسلام است و کدام تحریف است. حتی با هیچ اطمینان خاطری نمی توان یک حدیث را هم به پیامبر منتسب داشت. پس تنها قرآن با تمامی محکمات و متشابهات و تناقضاتش به عنوان اصیل ترین مانیفست باورداشتهای اسلامی پیش روی ما قرار دارد. اینجاست که مدعای نیکفر خود به خود و به سادگی اثبات می گردد. هر گونه تلاشی برای عرضه تفسیری خاص از قرآن گونه ای کوشش برای تکه تکه کردن و دست زدن به گزینشی دردناک و چشم پوشیدن از انبوهی از ایه هایی است که به کار ما نمی ایند. آقای محمد پور بایستی پاسخ گوی همین نکته باشد. آیا می توان کلیت قرآن را در ذیل تفسیر و دکترین مورد نظر ایشان به بوته نقد گذاشت و بدون توسل به تردستی های مفسرانه آن چهره ی خوشخو از اسلام را به طور تمام و کمال و بدون هیچ گونه تبصره و توضیحی از دل قرآن بیرون کشید؟ مسلما نه.
آقای محمد پور می تواند با پذیرفتن بسیاری از این واقعیت ها و نقد آنها و محکوم کردن آنها با اذعان صادقانه به وجود چنین مسائلی هم خود را از شر تناقضات معمولی که دامنگیر همه اصلاح طلبان دیندار می شود نجات دهد و هم ایمان خود را تطهیر کند. این کاری است که محسن کدیور زمانی آن را انجام داده است. تنها راه ارائه تصویری انسانی تر از اسلام نه سرپوش گذاشتن بر واقعیت های تاریخی دردسرساز و نه ناچیز شمردن آنها بلکه تلاش برای آسیب شناسی و علل بروز چنین پدیده های در تاریخ دین نه به منظور توجیه بلکه به منظور روشنگری و جلوگیری از فراهم شدن امکان بروز دوباره آنهاست. مسلما کسی نمی خواهد ایمان ایشان را با باورهای خشونت آمیز و ضد بشری بازجویان و جلادان رژیم در یک کفه بگذارد اما بایستی اذعان کرد که گاه در متن آموزه های دینی که ایشان(و البته خود من) به آن مومن هستند پتانسیل بیشتری برای میدان دادن به جلادان و خشونت طلبان وجود دارد تا مومنان انسان دوستی چون او.

-- محمد ، Oct 18, 2009

آقای محمدپور
ایمان، پناه جستن از دشمن در دامان اوست وضعی که ایرانیان بدان دچارند، رجوع کنید به ریشه واژه و مشتقات آن، مومن، تامین، امنیت، مأمن، امان، از آنسو مسلم و مسلمان کسی است که تسلیم شده باشد. شما در پی مفهوم بخشی به واژه‌ها به شکلی که خود تصور دارید هستید.

-- محسن ، Oct 18, 2009

جناب پیام شما یا از دین بهی چیزی نمی دانید و یا می دانید و ریگی در کشف دارید. حضرت آقا ادیان ابراهیمی با دین های آریایی چون هندوئیسم و زرتشتی گری چه ربطی جز نسبت معکوس دارند؟ در کجای دین بهی عبودیت آمده است؟ دروغ پردازی نکنید و مردم را ناآگاه نپندارید. در ضمن نیکفر در مورد sraddha سانسکریت و یا zraddha اوستایی حق دارد. بنیاد ادیان آریایی همین دل دادگی است و عشق؛ zrad نمونه ی اوستایی واژه ی دل است و dha از ریشه ی dâ یعنی دادن؛ زرتشت نیز در گات ها مزدا را دوست خود zaosh می نامد و از دل دادن سخن می گوید.
کلا پایه ی بهدینی گزینش مبتنی بر خرد ازاد است و این مهم واضح ترین امر در این دین است که از سوی همه ی ایرانشناسان نیز، بدون استثناء تایید شده است. با اینکه اینان همه شان مسیحی و یهودی هستند و خود را رقیب دین بهی می دانند. باری، به دروغ و نادانی دامن نزنید.

-- فرهاد ، Oct 18, 2009

من اصولا با این گونه بحث ها مشکل دارم و آن را سازنده نمی دانم. آقای نیکفر طبق معمول ادای آقامعلم ها را در می آورد و دیگران را هم به میدان می کشد. به زعم من سایت زمانه، و اصولا هیچ سایت اینترنتی، جای این گونه بحث های مفصل تئوریک نیست. اگر خواهان بحث جدی هستید، بهتر است به میدانی مناسب تر مثل مجلات تئوریک بروید یا نظریات خود را به صورت کتاب و رساله منتشر کنید. با تشکر

-- رامین ، Oct 18, 2009

آقای محمد پور :
من نوشته شما را دو بار خواندم. تک تک واژه و گزاره های شما را می فهمم ولی نمیدانم آن پلنگی كه می خواهید به کشید کدام است؟ و همین طور نمی فهمم کدام پیل را می خواهید به جای آن به نشانید. جمله بندی های شما روشن است ولی لنگر گاه اصلی نوشتار شما مشخص نیست. پرسش های من از شما :
1. آیا اسلام شما یک دین تاریخی است كه در یک بازه زمانی تعین پذیر و در یک جایگاه مشخص در روی ز مین به دنیا امده است و یا یک پدیده فرا تاریخی ؟

2. آیا برای فهمیدن اسلام شما زبان كه خود یک پدیده تاریخی است بسنده هست و یا به بیش از آن نیاز داریم؟ و اگر به راهی به جز زبان ( گویش و نوشتار)برای ماندن و پخش اسلام نیاز هست آن راه و یا آن راه ها کدامند؟
اگر زبان تنها را ه فهمیدن هر پدیده تاریخی ست تاریخی بودن خود زبان و به پای آن تاریخی و نسبی بودن حقیقتی كه زبا ن محمل ماندگاری و گسترش آنست چه تاثیری در حقیقت وحیانی اسلام می گذارد؟ آیا حقیقت وحی نیز نسبی ست؟ اگر چنین هست چرا سخن نیکفر به گفته شما " شلخته" هست و سخن شما نه؟
3. من بر این گمنام كه سخن نیکفر را در می یابم ولی آن شما را نه. همان گونه كه خودتان فرموده اید این می تواند به آن دلیل باشد كه نیکفر یک نمونه زنده در پیش چشم ما می نهد ( ج.ا.) . نمونه های زنده و یا مرده تز شما را در کجا می توان یافت؟ من از خواندن باکی ندارم فقط می خواهم به دانم آن را در کجا باید به جویم. قرآن و تاریخ طبری را خواند ه ا م ولی آن ها را بیشتر هم نوا با سخن نیکفر یافته ام. کدام کتاب و یا کتاب ها را باید خواند تا اسلام مورد نظر شما را در یافت .

4. مرز و یا مرز های " معرفت شناسانه " شما چه گونه مشخص می شود؟ در کجا از میدان رفتار اپیستمیک وارد حو زه کردار اخلاقی و یا به قول شما " ایما نی" می شویم؟ کانت مرز های عقل را محدود می کند تا برای ایمان جا باز کند. از چشم انداز شما از دین به طور کلی و به ویژه اسلام این مرز ها در روی کدام گسیل ها جای گرفته اند؟در کجا باید به عقل ایست داد و به ایمان فر مان حمله؟ و اگر چنین مرز بندی در کار نیست چرا باید این همه عقل و ایمان را به جنگ هم فرستاد؟

5. چرا کشور های اسلامی همه پس مانده هستند؟
چرا حقوق بشر در کشور های اسلامی بیشتر از کشور های مسیحی زیر پا گذاشته می شود ( دست کم به طور آماری)؟

6. من صمیمانه می خواهم اندیشه های شما را به فهمم. اگر برای شما زحمت نیست لطفن لینک مقاله پیشین خود را در این سایت به گذارید. در سایت زمانه دنبال آن گشتم ولی آن را نیافتم.


با درود به شما و همه دوستدارن ایرانی آزاد و سرفراز
س.ر.د

-- س.ر.د ، Oct 18, 2009

بياييد به قرآنی که محمد آورده است مراجعه کنيم ( جمله ی داریوش محمد پوردر متن بالا) اکنون این هم مراجعات! دیگر<
بخشی از آیه 34 سوره نساء :

.... اللاَّتي‏ تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً (34)

.... و آن زنان را كه از نافرمانيشان بيم داريد، اندرز دهيد و از خوابگاهشان دورى كنيد و بزنيدشان. اگر فرمانبردارى كردند، از آن پس ديگر راه بيداد پيش مگيريد. و خدا بلندپايه و بزرگ است.
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ؛الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ؛وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ؛وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ؛إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ؛فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاء ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ.

به تحقيق رستگار شدند مؤمنان؛آنان ، که در نمازشان خشوع می ورزند؛و آنان که از بيهوده اعراض می کنند؛و آنان که زکات را می پردازند؛و آنان که شرمگاه خود را نگه می دارند؛ جز بر همسران يا کنيزان خويش، که در نزديکی با آنان مورد ملامت قرار نمی گيرند؛و کسانی که غير از اين دو بجويند از حد خويش تجاوز کرده اند.
کدام انسان از نظر روانی سالم می تواند به چنین مزخرفاتی ایمان بیاورد؟ این مزخرفات در قران نوشته شده است. چگونه ایه ی از یک کتاب حجت مسلمان می تواند باشد دیگری نه؟.

احساس دلسوزی نسبت به نویسنده ی متن داریوش محمد پور دارم

-- بدون نام ، Oct 18, 2009

دكتر نيك فر براي آن كه شاهد بياورند از مفهوم "بندگي محض" در نوشته هاي يك "انديشمند مسلمان" ، همان طور كه آقاي محمدپورنوشته اند سراغ "جرجيس" رفته اند و اين نشانه بدي است كه ممكن است دلالت كند به اين كه اولن ايشان مطالعات گسترده اي در ادبيات اسلامي ندارند و در نتيجه صاحب نظر نيستند و دوم آن كه براي اثبات استدلال شان به اولين متني كه در دسترس باشد ارجاع مي دهند. مثل آن كه بخواهيم در مذمت سانسور بگوييم و به نظرات كارل پاپر (كه فيلسوفي ليبرال است و موضع ش در مورد سانسور در تلويزيون، جنبه محدوديت آزادي بيان ندارد) رجوع كنيم. آقاي محمدپور از اين مثال بد كمال استفاده را برده و از پرداختن به موضوع اصلي مقاله ي دكتر نيك فر كه خشونت ذاتي اسلام است، شانه خالي كرده است.
قرآن و متون اسلامي (غزالي براي مثال) مشحون است از خشونت طلبي و تحميل دين به زور شمشير، آن چنان كه در زمان خود پيامبر هم اتفاق افتاده است. دكتر نيك فر در پيدا كردن مثال هاي به ترِ مرتبط با مشكلي روبرو نخواهند شد.
آقاي محمدپور نوشته اند كه "از ياد نبریم که ایمان (همان ايمانی که در آيه‌ی بالا ذکرش رفت) ريشه در امنیت دارد. و این امنیت، امنیتی است وجودشناختی و درونی. اسلام‌آوردن است که امنيت جانی و مالی می‌آورده،‌ آن هم در زمان محمد و تحت شرایط خاص. و گرنه چه بسیار کسان بودند که در زمان محمد مسلمان نشدند و امنیت‌شان باقی ماند." به نظرم اين استدلال ناقص است. كساني كه مسلمان نشدند ، به شهروند درجه دوم (جزيه و احكام تبعيض آميز قصاص ) تنزل پيدا كردند. ايشان بايد ثابت كنند جايي كه زور پيامبر مي چربيده و ملاحضات اقتصادي و سياسي وجود نداشته است به آزادي دين بها داده است. مثال رژيم حاكم ايران است كه اگر مي توانست(مشكلات سياسي ، عدم مشروعيت و فشار افكار عمومي نبود) همان اعدام هاي دهه شصت را دوباره برقرار مي كرد. نتوانستن با نخواستن دو امر مجزاست كه در مورد محمد در صدر اسلام هم صادق است.
ديگر آن كه نوشته اند كه مورد اشاره نيك فر به ازدواج ها، هجرت و غزوات و... با تاريخ اسلام مطابقت ندارند. توضيح نمي دهند كه آن "تاريخ واقعي ِ بدون غرض" كجاست و چيست؟ همين رويه را با خرده گرفتن به نيك فر كه تاويل كرونولوژيكي ندارند، به كار مي برند. اميدوارم در بخش هاي بعدي توضيح دهند كه پاسخ ايشان به منتقدان كه سيره پيامبر را به شدت سياسي، هدف گرا و حكومت انديش مي دادند حتي با توجه به مقتضيات تاريخي چيست؟
نكته آخر اين كه پيروان يك آيين لزومن معرف آن دين نيستند.مرتكبين جناياتي كه در كامبوج ِ پل پوت اتفاق افتاد و در ميانمار فعلي اتفاق مي افتد در فرهنگ بودايي (بسيار صلح طلب) پرورده شده بودند.

-- خشايار ، Oct 18, 2009

صاحبِ این قلم به خوبی «جديت مفهومی» قتل و خشونت را درک می‌کند.

واقعا شک است در فهم شما از مفهوم قتل و خشونت ، و یا شک است از فهم شما از کیش و آیین فکریتان ، و اگر همین باشد که میگویید شما و سلک سیاهتان جایگاهتان نه پشت و روی این قلم که پشت میله های زندان است ، بگذارید همين ابتدا تکلیفتان را روشن کنم جناب محمدپور، من انسانم ، حیوانی که می اندیشد و عمل میکند ، بنده ی تجربه ام ، میبینم و در ذهنم بدان استناد میکنم ، ساده تر از این نمیتوانم بود ، در طول این سالها آنچه را که دیدیم آن نبود که میگفتند و میگویید ، یا نگفتید همه آنچه باید میگفتید(که جناب نیکفر هم اشاره کردند) و یا گفتند و افرادی مانند شما پنهان کردند و تاویل کردند و پیچاندن و جدل کردند و فرصتی ابدی دادند به هر آنچه باید بدان مسئول میبودند ، آنچه شما و امثال شما ، همینک و در طول تاریخ ،زیر هر علمی و پرچمی ، در زیر لوای جرثومه های همانند نظام جمهوری اسلامی ، سخن گفتید و شمشیر کشیدید ، با انگشت دستتان اشاره به آسمان کردید و با کف دست دیگرتان کشیده زدید ، هر آنچه گفتنی بود را گفتید و هر آنچه شرم از آن داشتید را در زندانهای خویش در پشت دیوارهای سیاهتان خرفهم کردید ، تاریخ برای من سند است نه مشتی اراجیف که در پیچ و تاب کلام و سخن گم میشود و چون پیدا نمی شود بدان ایرادی نمیتوان گرفت ، بیاید با آنچه کردید و آن بود که میگفتید روشنمان کنید ، بس است ، تمامش کنید ...
همانگونه که جناب نیکفر اشاره کردند ، بفهمیم جدیت مفهومی قتل و جنایت را ، صد البته منظور ایشان نه فهم قتل و خشونت در مقام مقابل اومانیسم و امنیت بی چون و چرا برای انسان ، که اینچنین فهمیدنی نیاز به اشاره ندارد برای انسانی که هستی دارد و بدان مقید است، فهم جدیت این کشتارها دقیقا برای شماست جناب محمد پور شما که بذر این نگاه خشونت طلب را پشت کلمات رنگین و ارجاعات تاریخی و متنی پنهان میکنید استدلالتان سفسطه است و مغالطه میکنید و جست میزنید و پشت میکنید به آنچه اتفاق می افتد ، گفته اید ادامه دارد جدال کورتان ، ولی امیدی به این چالش سیاه نیست ، برای شما که از جدیت کلامتان غافل شده اید که نمیدانید این خورد بی آزار که اینک تنها لغت است و خط زیر خط ، چو کامل نمیشود که در ذاتش نیست کمال ، در سیر بی ملاحظه ی که دارد بین اذهان و نفوس توده ای انسان ، انسانهایی که میتوانند هر آنچه بدان راه می دهند وارد شوند اگر که معاف از تحلیل باشند ، آری در این سیر بی ملاحظه ، این خورد شمشیر میشود ، گلو میدرد ، سر میبرد ، آتش میزند ، سنگ میکوبد بر سر بنده ای که تا کمر زیر خاک شده است و تجاوز میکند و میشود همانی که ما و هر آنکه که مانند خداوند شما رحمان است از آن گریزانیم. جناب محمد پور اگر در کیش شما بودم میترسیدم ، از همان خداوندی میترسیدم که میگوید من میبخشم و مهربان ام ، مسئول باشید

-- سانتیاگو ، Oct 20, 2009

آقای فرهاد،
به نظرم از زرتشتی گری یا به قول خودتان دین بهی چیز زیادی نمی دانید. زرتستی گری از نخستین دین هایی بود که دیگران را به زور به ایمان آوردن به کیش خود واداشت، در زمانی که دیگر ادیان چنین نمی کردند و ایده ی تغییر دین ایده ای غریب برای بیشتر جهانیان بود.

رابطه ی خدا و مخلوقات در زرتشتی گری بی شک از جنس رابطه ی ادیان ابراهیمی است. تقسیم نیروهای جهان به خیر و شر و نبرد این دو، افسانه ی معاد و روز رستاخیز، و ایده ی «نجات دهنده» همه و همه از این دین می آید و ادیان ابراهیمی همه از آن تقلید کرده اند. این دین چیز زیادی ندارد که به آن مفتخر باشید. بر عکس در بسیاری زمینه ها، مثلا در ارتباط با مسایل زنان، بسیار دین عقب مانده تری است.

-- پیام ، Oct 24, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)