خانه > انديشه زمانه > اندیشمندان فلسفه > خاستگاههای توتالیتاریسم | |||
خاستگاههای توتالیتاریسمحمید پرنیانتوتالیتاریسم هنگامی ممکن میشود که جامعه تودهای شود، یعنی یکدست شود و ناسیونالیسم و امپریالیسم و نژادگرایی نیز دست به دست چنین جامعهای دهند. جامعهی تودهای جامعهای است که افراد در آن «اضافی» هستند.
مصرفِ تودهای، بیکاریِ تودهای، استخدامِ تودهای، بنگاههای کلان، فروریزی اجتماعات و انجمنهای محلی در برابر نیروی مرکزیِ بوروکراسیهای کلان و ملت-دولت، و تکیه بر آرای مردمیِ نمایشی، همهی اینها با هم منجر به گمشدنِ تمایزاتِ فردی میشوند. امور سیاسی، از دیدگاه هانا آرنت، فعالیتِ انسانیِ مشخصی است که در قلمروی ویژهای (قلمروی سیاسی) و به دلیل ویژهای (آزادی) رخ میدهد. و آزادی از دید آرنت آزادیِ کنش است، کنشی که منجر به تولید و بیان دو باشندهی مهم میشود: اولی هویتِ یگانهی فرد و دومی «دنیا»ست. زیادشدنِ هویتها از طریق کنش همان چیزی است که آرنت «تکثر» مینامدش. تکثر، تنوعِ چندجانبهای است که «دنیا» را میسازد، دنیایی که ما در آن میتوانیم آزادی را تجربه کنیم. توتالیتاریسم، اقدامی است برای حذفِ تکثر و آزادی - و سرانجام – حذفِ «دنیا»ی کنشِ انسان. توتالیتاریسم در نهایتِ خود به اردوگاههای کار اجباری ختم میشود. چرا شهروندان دولت-ملتهای مدرن، دموکراسی را اینهمه نامطلوب یافتند؟
پاسخ آرنت به این پرسش خیلی پیچیده است؛ در جوامع مدرن، هویت هیچ پیوندی با شهروندی ندارد، و همراه با آن، ما مدرنها هدفِ سیاست را گم کردهایم. هویت از دیدگاه آرنت همیشه محصولِ بینسوژگانیِ تعاملِ افراد است، نه اینکه فردی در انزوا و بهتنهایی بتواند هویت را شکل دهد یا کشف کند. «ما فقط و فقط از طریق مشارکتِ دیگران میتوانیم یک فردِ کامل شویم.» فردِ منزویشده هیچ برداشتی از فردیتاش ندارد، هیچ برداشتی از یگانگیاش ندارد؛ نداشتنِ درکی از فردیت، انسانِ تودهای را دچارِ «احساسِ اضافیبودن» میکند. به کوتاه سخن، جامعهی بورژوازی، که بر فعالیتِ انباشتگیِ فردیِ ثروت تاکید دارد، متناقضانه هویت (و تمایزات) را ویران میکند، چراکه هویت وابسته به تعامل با دیگران است. جامعهی بورژوازی، قلمرویِ «عمومی»ِ سیاست و تعاملِ مدنی را بهنفعِ تشکیلاتِ اقتصادیِ «خصوصی» حقیر و ناچیز میداند. اما میدانیم که گمشدنِ قلمروی عمومی به معنی گمشدنِ قلمرویی است که افراد در آن بهخاطرِ فردیتشان ارزشمند هستند. داشتنِ احساسِ اضافیبودن، منجر به واکنشِ خشم و نوعدوستیِ اجباری میگردد. خشم نیز گرایش دارد تا دشمنانِ واقعی یا خیالی بتراشد. و سازمانهای توتالیتر در کمین همین خشم نشستهاند تا در چنگال خویش گیرندش. نوعدوستیِ اجباری نیز موجب فقدانِ اساسیِ خوددوستی میگردد، موجبِ بیتفاوتی به مرگ و دیگر مصیبهای فردی میشود، تمایلِ شدیدی برای عقایدِ انتزاعیای که همچون راهنمایی برای زندگی هستند در افراد ایجاد میکند، و روشنترین قوانین عقلسلیم را نیز حقیر میشمارد. وقتی تعاملاتِ «انتزاعی» بهجای تعاملاتِ واقعی مینشیند عاملی پیدا میشود که «نژاداندیشی» را به نژادپرستیِ تمامعیار بدل میکند. نژادپرستی نیز دقیقا انتزاعی است، چراکه مشخصههای کلی را برای همهی اعضای یک گروه فرضا حقیقی میپندارد (برای نمونه، همهی یهودیان را آب-زیر-کاه میداند). «نژادپرستی میتواند آتشِ تضادهای مدنی را شعلهور سازد، و یکی از زیرکانهترین ابزارهایی است که جامعه را آمادهی یک جنگ مدنی میسازد.» از آنجا که در هیچجای کرهی زمین مکانی وجود ندارد که از نظر قومی و نژادی خالص و اصیل باشد، پس هیچ دولت-ملتی قومی و نژادی نیست. در اینجاست که آرنت میپذیرد «اصل حاکم بر سازمانهای ملی، اصلِ برابری و همبستگی همهی اعضای جامعه است. و بشردوستی ضامن این اصل است.» نژادپرستی، پارهی ضروریِ توتالیتاریسم است زیرا هدف توتالیتاریسم آن است که جامعه را نابود کند. امور سیاسی فضایی است که قدرت در آن باید چندگانه باشد (یعنی قدرت باید، با مشارکت شمار زیادی از شهروندان، مرکززدایی شود و دارای چند نماینده باشد). امور سیاسی فضایی است که درش تنوع و چندگانگی تولید شده و محترم است، و کنشِ متمایز و خلاقانه گرامی داشته میشود. در چنین حکومتی، که تعاملات ما با دیگران در مرکز توجه است، تحققِ هویت میتواند هدفِ فعالیت سیاسی باشد. آرنت این هدف را «آزادی» مینامد و آزادی را به تمایز و افتخار و هویت پیوند میدهد. در واقع، با کنشِ سیاسی میتوان به تمایز و افتخار و هویت دست یافت. آزادی همهی آن چیزی است که توتالیتاریسم میکوشد تا نابودش سازد. تجربهی آلمانِ نازی چنین نابودیِ آزادی را نشانمان داد اما آرنت تاکید دارد که پس از شکست هیتلر نیز باز امکان نابودی آزادی هست؛ وی به توتالیتاریسمِ استالین و مائو، بهویژه در دورهی انقلاب فرهنگی، نیز نگاه میکند. بورژوازی زمانی از نظر سیاسی خنثی است که بخواهد همهی انرژیاش را روی فعالیتهای اقتصادی بگذارد، و زمانی ضدسیاسی است، یعنی زمانی خطر مثبتی برای امورسیاسی است که بخواهد قلمروی عمومیای فراهم آورد که ستیزههای اجتماعی همچنان جریان داشته باشند. فقط یک حکومت استبدادی میتواند به تضادهای اجتماعی پایان دهد، فقط توتالیتاریسم میتواند با روش و هدف خویش به تضادهای اجتماعی پایان دهد، روشی که ایجاد وحشت است و هدفی که بهدنبال از بینبردن چندگانگی است. توتالیتاریسم با توسل به نژادپرستی (و ناسیونالیسم) میتواند جامعه را یکدست سازد، یکدستیای که کاملا ضدسیاسی است. پیشتر گفتیم که آرنت هویت را نشانگر تمایز و تشخص میداند (همانگونه که تنوع هویتها، چندگانگی دنیا را برمیسازد). و گفتیم که این تمایز و تشخص از دیدگاه آرنت بهواسطهی رابطهمندی با دیگران شکوفا میشود. اما هویت چیزی نیست که فرد آن را ذاتا یا مادرزاد در خود داشته باشد. چنین برداشتی از هویت، سراسر با نژادپرستی ناهمساز است. زیرا اگر خصیصههای نژادی، صرفنظر از زمینه و دیگرانی که با آنها در تعامل هستیم، در هر فردی از هر نژادی یکسان عمل کند، نژادپرستی دیگر معنی ندارد. آرنت هر نوع برداشت ذاتیگرایانه از خصیصههای نژادی را رد میکند؛ از دید آرنت، تمایزات و تشخصات خودشان را به شیوههای کاملا متفاوتی و بسته به شرایطی که فرد درش هست نمایان میسازند. برای نمونه، به «ترس» نگاه کنید. دشوار است که فردی را برای همیشه «ترسو» بنامیم، زیرا ممکن است شرایط متفاوت واکنشهای متفاوتی در یک فرد مشخص پیش آورد (زمانی ترسو باشد و زمانی دیگر نترس). پس در پاسخ به این پرسش که هویت کجا قرار دارد، باید بگوییم که هویت بین خویشتن و دیگری قرار دارد، هویت فرآوردهی رابطهای است که بین خویشتن و دیگران جاری است، فرآوردهی شرایطِ واقعیای است که مرا به کنش یا سخنگفتن با یا علیه دیگران فرامیخواند. آرنت توجهی بسیاری به مشخصکردن انواع ممکن و متفاوتِ رابطه دارد. وی، در کتاب «خاستگاههای توتالیتاریسم»، بورژوازی را چیزی میداند که بر روابط اجتماعی چنبره انداخته است، و روابط اجتماعی در تضاد با روابط سیاسی قرار میگیرد. درگیری با انواع متفاوت رابطهمندی، انواع متفاوتی از هویت را برمیسازد، امکانهای متفاوتی از فعالیتهای انسانی را برمیسازد. پس، چندگانگی نهتنها به این معنی است که افراد در روابطشان با دیگران هویتهای یگانه و منحصر به فردی از خود نشان میدهند، بلکه تنوعِ کاملِ هویتها تنها از طریق درگیریِ افراد در روابط متنوع نمایش داده میشود. در روابط خانوادگی، روابط خویشاوندی، در گفتگو با خود که اندیشیدن نامیده میشود، در روابطی که بر اثر کتابخوانی یا فیلمدیدن شکل میگیرد، شهروندان همگی نمودهای متفاوتی از هویت را پیش میآورند. توتالیتاریسم همهی روابط را ویران میکند مگر یکیشان؛ رابطهی فرد با قدرت توتالیتر، یعنی قدرت توتالیتر با ایجاد وحشت بر فرد تسلط مییابد. بیشتر زندگیِ کاریِ آرنت را میتوان در راستای کوششی دید برای فراخواندنِ همهی ما به خوشیِ کنشِ سیاسی و خوشیِ اندیشیدن، خوشیِ فلسفه. هر دوی این خوشیها با تاکیدی که بورژوازی بر کامیابیِ اقتصادی و لذتهای زندگی خانگی و خانوادگی دارد از بین میرود. آرنت علیه خودِ فعالیت اقتصادی و زندگی خانوادگی سخنی نگفته است، اما غمزده است وقتی میبیند در دنیای مدرن، آن فعالیتهای اقتصادی و آن زندگی خانوادگی بر نگرش ما چنبره زده و تسلط یافته است. وی میخواهد ما را به توانگری در دنیایی برساند که دربرگیرندهی گسترهی کاملی از فعالیتهاست، و جایگاهی است برای کشفکردن و تجربهکردن و نمایشدادنِ هویتهایمان. توتالیتاریسم مشخصهی دنیای مدرن ماست، زیرا دنیای مدرن هم نسبت به هستیِ چندگانه بیتفاوت است. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|