خانه > انديشه زمانه > اندیشمندان فلسفه > پیشگفتاری بر اسطوره | |||
پیشگفتاری بر اسطورهحمید پرنیانتئوریهای اسطوره ممکن است به قدمت خود اسطورهها باشند؛ قدمتشان به دورهی پیش از سقراط میرسد. اما تنها در دورهی مدرن – یعنی از نیمهی دوم سدهی نوزدهم – بود که این تئوریها با مضمون علمی مطرح گشتند.
علوم اجتماعی، انسانشناسی، روانشناسی، و جامعهشناسی بیشترین سهم را در تئوریهای علمی اسطوره داشتهاند. در حالی که تئوریهای اولیه بیشتر تاملی و انتزاعی بودند، تئوریهای علمی مبتنی بر اطلاعات انباشتهشده بودند. برخی از تئوریهای مدرنِ اسطوره، از رشتههای فلسفه و ادبیات صادر شدهاند اما آنها نیز سخت زیر تاثیر علوم اجتماعی بودند. حتی میرچیا الیاده، که تئوریاش را از مطالعات دینی درمیآورد و علیه تئوریهای درآمده از علوم اجتماعی است، برای تاییدِ تئوری خویش از دادههای علوم اجتماعی بهره میبرد. هر رشتهای تئوریهای چندگانهای دربارهی اسطوره پرداختهاند. و این تئوریها، در واقع حیطهی گستردهای هستند که اسطوره فقط یکی از زیرمجموعههای آنهاست. برای نمونه، تئوریهای انسانشناختیِ اسطوره تئوریهای فرهنگ هستند که در مورد اسطوره به کار بسته شدهاند. تئوریهای روانشناختیِ اسطوره نیز تئوریهای ذهن، و تئوریهای جامعهشناختیِ اسطوره تئوریهای جامعه هستند. هیچ تئوریای، تئوری ِ خود اسطوره نیست، زیرا هیچ رشتهای با عنوان رشتهی اسطوره وجود ندارد. در هر رشتهای که به مطالعهی اسطوره پرداخته است، سه پرسشِ اساسی وجود دارد؛ خاستگاه، کارکرد، و محتوا. خاستگاهِ اسطوره یعنی اینکه اسطورهها چرا و چگونه به وجود میآیند. کارکردِ اسطوره یعنی این که اسطورهها چرا و چگونه دوام مییابند. یک نیاز، خاستگاه و علتِ کارکردِ اسطورهها است، نیازی که اسطورهها برای برآوردهساختن آن به وجود میآیند، و دوام مییابند تا آن نیاز را همچنان برآورده سازند. اینکه آن نیاز چیست، از تئوریای به تئوری دیگر فرق میکند. محتوای اسطوره، همان مدلول یا مرجوعِ اسطوره است، یعنی چیزی که اسطوره بهآن دلالت یا ارجاع دارد. تئوریها نهتنها در پاسخهایی که به این پرسشها میدهند متفاوت میشوند بل در پرسشهایی که میپرسند نیز متفاوتاند. برخی تئوریها بر خاستگاه اسطوره متمرکز میشوند، برخی بر کارکرد، و برخی دیگر بر محتوای اسطوره. تئوریهای اندکی هستند که به هر سه پرسش میپردازند. تئوریهایی که به خاستگاه اسطوره میپردازند میگویند که نمیدانند کی و کجا اسطوره برای نخستینبار پدیدار شد اما میدانند که چرا و چگونه پدیدار شده است. تئوریهای سدهی بیستم مانند تئوریهای سدهی نوزدهم به هر سه پرسش میپرداختند اما یک فرق اساسی داشتند. تئوریهای سدهی نوزدهم محتوای اسطوره را دنیای طبیعی میدانستند و کارکرد اسطوره را توضیح ظاهری یا توصیفِ نمادینِ جهان میپنداشتند. اسطوره را قرین و همتای بَدَویِ علم میدانستند. علم نهتنها اسطوره را غیرضروری که کاملا ناهمساز میدید، از این رو دانشمندانِ مدرن اسطوره را قبول نداشتند. تئوریهای سدهی بیستم، بر عکس، پشیزی برای اسطوره ارزش قائل نبودند و حتی آن را قرین و همتای منسوخِ علم هم به شمار نمیآوردند. پس، هیچ وظیفهای نداشتند که آن را بررسی علمی کنند. در کنارِ پرسشهای خاستگاه و کارکرد و محتوا، پرسشهایی از این دست نیز پرسیده میشد؛ آیا اسطوره جهانشمول است؟ آیا اسطوره حقیقت دارد؟ پاسخی که به این پرسشها میدهیم ریشه در پاسخهایی دارد که به سه پرسشِ اصلی دادهایم. تئوریای که میگوید اسطوره برای توضیح فرآیندهای طبیعی پدیدار شده و کار میکند، احتمالا اسطوره را محدود به جوامعی میکند که خالی از علم هستند. اما تئوریای که میگوید اسطوره برای همبستگیِ جامعه پدیدار شده و کار میکند، برعکس، اسطوره را پذیرفتنی و حتی برای هر جامعهای ناگزیر میداند. تئوریای که میگوید اسطوره برای توضیح فرآیندههای طبیعی کار میکند اگر آن توضیح را با یافتههای علمی ناهمساز ببیند ناگزیر است که بگوید اسطوره دروغ و نادرست است. اما تئوریای که میگوید اسطوره برای همبستگیِ جامعه کار میکند ناچار است که اثبات کند وقتی اعضای جامعه باور دارند قوانینی که باید ازشان پیروی کنند سالها پیش بهدستِ نیاکانشان گزارده شدهاند جامعه به همبستگی میرسد. این تئوری، از پرسشِ حقیقیبودنِ اسطوره شانه خالی کرده است، زیرا به پرسشِ خاستگاه و کارکرد پاسخ داده است و نه حقیقیبودن اسطوره. تعریفِ اسطوره تعریف من از اسطوره این است که اسطوره یک داستان است. همهی تئوریهایی که در این کتاب بررسی شدهاند اسطوره را یک داستان میدانند. از دید تیلور اسطوره استدلال ضمنی میکند، اما این استدلال از طریق داستان نقل میشود. کلود لِوی-استروس به ساختار اسطوره میپردازد که این ساختار نیز از طریق داستان منتقل میشود. پس اگر اسطوره داستان است، این داستان دربارهی چیست؟ اسطوره، از دید همهی فولکلورپژوهان، داستانی است دربارهی آفرینش جهان. از این رو، در انجیل دو داستان از آفرینش هست که میتوان اسطوره دانستشان؛ یکی داستان باغ عدن، و دیگری داستان نوح. از دید تئوریهای دینپژوهی، ویژگی اصلی اسطوره خدایان یا نیمهخدایان است. اما متون دینی دربارهی انسانها هم هست. پس میتوان گفت که دستکم اسطوره هماناندازه که دربارهی انسانهاست دربارهی خدا هم هست. همهی تئوریپردازان، مگر رُدولف بولتمان و هانس یوناس، به کارکرد اسطوره پرداختهاند، و مالینوفسکی بیشتر از همه. اگرچه تئوریپردازان در چیستی این کارکرد دیدگاههای مختلفی دارند اما میتوان گفت که از دید همهی ایشان اسطوره برای هواداراناش کار مهمی انجام میدهد. در مباحث امروزین، اسطوره کذب و دروغ است. اسطوره، صرفا یک اسطوره است. برای نمونه، ویلیام روبینشتین در سال ۱۹۹۷ کتابی با این عنوان نوشت: «اسطورهی رهایی: چرا دموکراسیها نتوانستند یهودیان را از شر نازیها نجات دهند». عنوانِ کتاب، خود گویای همهچیز است. این کتاب دارد عقیدهی راسخی را به چالش میکشد که میگوید اگر متفقین خودشان را متعهد به نجات یهودیان میدانستند میتوانستند ایشان را از دست نازیها نجات دهند. روبینشتین این پنداشت را به چالش میکشد که متفقین به این خاطر که ضد-یهودی بودند به سرنوشت یهودیان اروپایی بیتفاوت بودند. اسطوره، در عنوان این کتاب، بهمعنی «باور نادرست» و «بدفهمی مردمی» است. پس، اسطوره داستانی است که میتواند بیانگر یک عقیدهی راسخ باشد، عقیدهی راسخی که هواداراناش سرسختانه و لجوجانه بدان باور دارند. اما اینکه آیا آن داستان حقیقی است یا نه فعلا برای ما مهم نیست.
اسطورهی آدونیس برای اینکه بتوانیم تفاوتهای میان تئوریها را بفهمیم، اسطورهی معروفِ آدونیس را نمونه میآوریم و نشان میدهیم که آن تئوریها چهگونه به این اسطوره مینگرند. اِزمیر، مادر آدونیس، سخت دلبستهی کینوراس شد و از وی آدونیس را آبستن گشت. وقتی کینوراس پیبرد که ازمیر همانکسی بوده است که با وی همبستر شده، بیدرنگ بر وی شمشیر گشود. ازمیر گریخت، و کینوراس از پی او. همینکه کینوراس میخواست ازمیر را به چنگ آورد ازمیر از خدایان خواست که وی را نادیدنی سازند، و خدایان دلشان سوخت و وی را به درخت مور تبدیل کردند. پس از ده ماه درخت شکافته شد و آدونیس زاده شد. آدونیس، حتی وقتی نوزاد بود، شگفتآورانه زیبا بود، و آفرودیت، که گویی نگاه از آدونیس بر نمیداشت، سخت دلبستهی وی شد. آفرودیت برای اینکه آدونیس را برای خود نگه دارد، وی را در گنجه پنهان کرد. آفرودیت گنجه را به پِرسِفون، الههی جهان زیرین، سپرد بیآنکه از درون آن چیزی به وی بگوید. پرسفون گنجه را گشود و با دیدن آدونیس سخت شیفتهی وی گشت. همین شد که گنجه را به آفرودیت بازنگرداند. هر یک از این دو الهه، آدونیس را تنها برای خویش میخواست. پس، از زئوس، پادشاه خدایان، خواستند که داوری کند، و او فرمان داد که آدونیس باید چهارماه پیش پرسفون، چهارماه پیش آفرودیت، و چهارماه دیگر تنها باشد. آدونیس چهارماه به آفرودیت سپرده شد و هرگز از زندان این الهه بیرون نیامد. یک روز، بههنگام شکار، گراز وحشیای آدونیس را میکشد. در نسخهی دیگری آمده است که مرگ آدونیس کار آرِس، خدای جنگ، بود. وی از اینکه آدونیس عاشق آفرودیت است خشمگین بود. من از آن رو اسطورهی آدونیس را اینجا پیش آوردم که نزد تئوریپردازان مدرنِ اسطوره بسیار پرکاربرد است. هم فریزر، هم مارسل دِتیِنِ لوی-استروسی، و هم یونگ و پیرواناش این اسطوره را واکاوی کردهاند. کاربست تئوریها به اسطورهها واکاوی اسطوره، واکاوی آن از چشمانداز تئوری است. از تئوریپردازی گریزی نیست. برای نمونه، کتابهای راهنمای اسطورهشناسی کلاسیک که بازگشتهای سالانهی آدونیس به پیش پرسفون و آفرودیت را با گردشِ سالانهی زندگی گیاهی پیوند میزنند، اسطوره را قرین و همتای نخستی علم میپندارند. اینکه به جهانشمولبودگیِ تئوری بدگمان بود یک چیز است، و اینکه بتوان یکسره از تئوریپردازی پرهیزید چیز دیگری است. تئوریها به اسطورهها هماناندازه نیاز دارند که اسطورهها به تئوریها. اگر تئوریها اسطورهها را روشن میسازند، اسطورهها تئوریها را تایید میکنند. صرفِ کاربستپذیریِ یک اسطوره بهمعنی تایید تئوری نیست؛ برای نمونه، هنگامی که تئوری یونگ به کار بسته میشود اسطورهی آدونیس را روشن میسازد، اما این بدان معنی نیست که وجودِ ناخودآگاه جمعی برقرار میگردد، ناخودآگاه جمعیای که از پیش فرض شده بود. بل، یکی از شیوههای، اگرچه غیرمستقیمِ، تایید یک تئوری این است که نشان دهیم وقتی انگاشتههای آن تئوری فرض شوند آیا باز هم آن تئوری خوب و درست کار خواهد کرد یا نه – بر این اساس اگر تئوری نتوانست کار کند، آن تئوری یا باید کاذب باشد و یا محدود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
چرا برخی از مقاله ها نسخه یِ PDF ندارند؟
-- بدون نام ، Dec 18, 2009