تاریخ انتشار: ۳۰ تیر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

اوین خیالی در «زندانی تهران»

منیره برادران
monireh@t-online.de

این مطلب در سایت‌های دیگر منتشر شده و شخصِ نويسنده آن را برای بازنشر به زمانه فرستاده است. –زمانه

نمایش زندان و سیمای شکنجه و قتل در دنیای ادبی و هنری ظرافت خاصی می‌طلبد. اینها تجربه‌هايی نیستند که انسان‌ها در زندگی معمول کسب می‌کنند. دنیای زندان عموماً ورای تجربه‌های روزمرگی ماست و از این جهت معمولاً نویسندگان در تصویر این حوزه‌ها احتیاط به خرج می‌دهند و به‌ندرت به تصویر مستقیم این حوزه می‌پردازند.
با این‌همه در حوزه‌ی هنر و ادبیات، آزادی نویسنده محترم است و اگر یک کار هنری و ادبی در ارائه‌ی چهره‌ی حقیقی یک زندان معین موفق نبوده باشد یا مرز بین واقعیت و تخیل را شکسته باشد، حوزه‌ی نقد آن به چگونگی ارائه‌ی واقعیت‌های دهشتناک و کم‌نظیر در هنر مربوط است. مثال آن بحث‌هايی است که حول فیلم «زندگی زیباست» اثر روبرتو بنینی شد. آیا هنرمند حق دارد از آشویتس طنز وخیال بسازد؟


تصویر روی جلد کتاب «زندانی تهران»

اما ایراد به کتاب «زندانی تهران» به قلم خانم مارینا نِمت، که در سال‌های ١٣٦٠ تا ١٣٦٢ زندانی بوده، به‌هیچ وجه بحثی در حوزه نقد ادبی نیست. پرسش در اینجا این است: آیا نویسنده حق دارد از یک زندان مشخص در یک زمان معین یک زندگی‌نامه تخیلی بسازد؟ اگر کتاب نمت یک داستان یا یک سرگذشت تخیلی و زندان موجود در کتاب، بی نام و نشان بود، نقدش بحثی بود از جنس بحث پیرامون فیلم «زندگی زیباست». اما کتاب نمت یک زندگی‌نامه است و او اصرار دارد که خوانندگان سرگذشت او و فضاهای کتابش را واقعی بپندارند.

فضای ساختگی و خیالی

شاید ما درباره‌ی واقعی بودن حوادث زندگی نمت چه پیش از زندان و چه در زندان نتوانیم قضاوت کنیم. اما بستری که داستان کتاب در آن شکل می‌گیرد، آن‌قدر با اطلاعات نادرست و ماجراهای غریب آمیخته است، که من خواننده از همان ابتدا به نویسنده بی‌اعتماد می‌شوم و دیگر هیچ واقعه‌ای را در کتاب باور نمی‌کنم. اما ایراد به کتاب صرفاً به اطلاعات نادرست و ماجراهای عجیب آن نیست، بلکه به فضاهای غیرواقعی از زندان است. اوین یک واقعیت تاریخی است. نمی‌توان بنا به مصلحت و سلیقه آن را خیال‌پردازی کرد.
فضاهای کتاب در مجموع، چه پیش از دستگیری نویسنده و چه در زندان آنقدر ساختگی و خیالی است که این حس را در آدم به وجود می‌آورد که نویسنده این فضاها را، که رگه‌های شرقی عامه‌پسند هم چاشنی آن شده است، تنها برای جذاب کردن داستان ساخته و پرورده است. تنها چند مثال: در هر نقطه‌ای در مرکز تهران—مثلاً از خیابان رازی، محل سکونت نمت—کوه‌های البرز قابل رؤیت است؛ هیچ مدرسه و دانشگاه خصوصی در زمان شاه در دهه‌ی ٥٠ شمسی وجود ندارد و همه‌ی مدارس و دانشگاه‌ها دولتی هستند؛ مارینا از کلاس سوم دبستان با آموخته‌های یک دبستان دولتی آنقدر انگلیسی می‌داند که می‌تواند کتاب‌های انگلیسی را بخواند؛ مارینای ١٣ ساله و ماه‌ها پیش از انقلاب می‌تواند آینده انقلاب را به روشنی پیش‌بینی کند؛ دوست‌پسر او شهید بی نام و نشان شهید ١٧ شهریور برخلاف بقیه کشته‌شدگان این حادثه ناشناخته می‌ماند تا چند ماه بعد در یک حادثه تصادفی توسط مارینا راز مرگش کشف شود؛ مادربزرگ راز زندگی خود را تنها برای مارینای شش، هفت ساله به ارث می‌گذارد؛ و مارینای نوجوان در همه جا دانای کل است.

زندان اوین مثل یک خوابگاه

من در اینجا فقط می‌خواهم از تجربه‌ی 9 سال زندان بهره بگیرم و بر روی چند نکته از زندانی که خانم نمت به خواننده ارائه می‌دهد، تأمل کنم. این زندان اصلاً به فضای اوینی که من بیشترین سال‌های زندانم را در آن گذراندم، شباهت ندارد. زندان اوین جايی نبود بدون کنترل و بی درو پیکر. زندانی بود مثل بدنام‌ترین زندان‌های دیگر با سیستم نظارتی و امنیتی شدید. در کتاب «زندانی تهران»، اوین بدل می‌شود به جايی مثل یک خوابگاه. بازجو می‌تواند بدون توضیح به کسی و بدون کنترل‌های هفت‌خوان رستم، که مثل هر زندان دیگر شدیداً امنیتی، اوین هم از آن برخوردار بود، با زندانی خود، نمت، هر لحظه که مایل باشد به بیرون برود؛ شده برای خوردن پیتزا، گشت و گذار در شهر یا برای بازدیدهای خانوادگی. حتی پدر بازجو، حسین موسوی، که اصلاً از کارکنان زندان هم نیست، می‌تواند تا پشت در بند نمت بیاید و او را با خود به خانه ببرد.


مارينا نمت

مارینا نمت زندانی است اما می‌تواند مدت‌ها—چه مدت؟ نویسنده این را برای ما روشن نمی‌کند—در خانه‌ای که شوهر بازجو و تجاوزگرش برای او خریده، زندگی کند، حامله شود، شوهر بازجو در آغوشش کشته شود اموالش را به او ببخشد. و این همه همیشه برای دیگران و خانواده او پنهان بماند.

ما از تجاوز بازجوها و شکنجه‌گران به دختران زندانی و صیغه‌ی آنها چیزهای مبهمی شنیده‌ایم و چه خوب می‌شد اگر خانم نمت این تجربه‌ی دردناک را به داستان‌سرايی عامه‌پسند نمی‌آغشت و واقعیت را تصویر می‌کرد. رابطه‌ی تحمیلی با بازجو، اگر اسیر فضای خیالی نویسنده و صحنه‌پردازی‌های غیرواقعی و پرتناقض نمی‌شد، می‌توانست گوشه‌هايی از ناگفته‌های زندان را برای ما برملا کند: قدرت نامحدود بازجو را بر تن و روان زندانی خام و نوجوان و وادار ساختن او به هم‌آغوشی و احساس پیچیده و متناقض قربانی. قصد من در اینجا به هیچ وجه انتقاد و داوری در عمل مارینای ١٧ ساله‌ی زندانی نیست. این بحث دیگری است. انتقاد من به خانم مارینا نمت امروز است که از آن دختر زندانی ٢٥ سال پیش، امروز برای جلب خواننده داستان‌ها به‌هم می‌بافد.
شیفتگی به شکنجه‌گر یکی از پیامدهای رابطه به‌شدت نابرابر قربانی و شکنجه‌گر و تغییر رادیکال در ارزش‌های زندانی است. من در سلول با دو دختر جوان توابی آشنا شدم که شیفته‌ی بازجو شده بودند. این موضوع، که به‌طور طبیعی خشم بسیاری از زندانیان را برمی‌انگیزد، در روانشناسی شکنجه در مقوله‌ی هم‌ذات‌پنداری قربانی با شکنجه‌گر همیشه مطرح بوده است.

تواب فرشته نجات؟

اما در این کتاب تصویرها از علی بازجو و تجاوزگر بودن او کاملاً مخدوش است. علی دو بار منجی نمت می‌شود. به خاطر او با اسدالله لاجوردی و دسته بازجوهای شریر درمی‌افتد و جان خود را در این راه از دست می‌دهد. گرچه نمت هم‌خوابگی او را با خود تجاوز می‌بیند، اما نقش قربانی بودنش در کتاب حذف است مگر در آه و ناله‌های بی‌روح و کلیشه‌ای. مارینا مرادی‌بخت در این رابطه و در آن شرایط وادار می‌شود که مسلمان و تواب شود. نام فاطمه را بر او می‌نهند. در خاطره‌ی سودابه اردلان از او در بند ٢٤٦ او همیشه سرنماز است. کسانی که توبه کرده و به اسلام زندان روی می‌آوردند، نمازهای سال‌های «بی‌ایمانی» را باید می‌خواندند. مارینا در سلول‌های ٢٠٩ از بازجو و شوهرش می‌خواهد که زندانیان تازه دستگیرشده را نزد او بیاورند تا او آنها را کمک کند. کمک؟ چه کمکی که بازجو هم موافقت می‌کند؟ از شیوه‌های متداول بازجويی بود که زندانی تازه دستگیرشده را به سلول تواب‌ها می‌فرستادند. و اینها خود را طوری نشان می‌دادند تا اعتماد زندانی از همه جا بی خبر را جلب کنند و اطلاعاتش را بیرون بکشند.

اما نمت طوری صحنه‌پردازی می‌کند که ما تصور کنیم او در همه جا مورد احترام زندانیان است. کدام زندانیان؟ تصویری که مارینا از فضای زندان ارائه می‌دهد، همه زندانیان دیگر هم رفتار او را در همکاری با بازجوها تائید می‌کنند و با او همدردی می‌کنند، حتی آنهائی‌که منتظر حکم اعدام هستند. وقتی بازجو وی را برای دستگیری دوستان هم‌مدرسه‌ای‌اش با خود همراه می‌برد، دوست دستگیرشده در همان لحظه نخست در ماشین با دیدن پای نمت می‌گرید و با او همدردی می‌کند. همه زندانی‌ها می‌دانند که این‌گونه همراهی‌ها، جز راهنمايی اکیپ دستگیری معنای دیگری نداشت. اما نمت فضا را طوری دیگر می‌سازد: بازجو نمت را در ماشین نشانده تا دوستان تازه دستگیرشده پای ورم‌کرده او را ببینند و عبرت گیرند. برای تکمیل این فضاست که زندانی تازه دستگیرشده به جای عکس‌العمل طبیعی در برخورد با کسی که بر اساس قرائن‌اش او را لو داده، برایش گریه می‌کند.
این مخدوش کردن چهره‌ی زندان است. فضای زندان این‌طور نبود. زندانیان دیگر چشم دیدن تواب‌ها را نداشتند. وظیفه تواب‌ها هم «کمک» به زندانیان نبود، رودررويی با آنها بود.

اما نمت به هیچ وجه حاضر نیست نقش توابی را بپذیرد. با علی که مدام بی‌توجه به میل او با وی هم‌بستر می‌شود، می‌تواند درباره سیاست و مسیحیت بحث کند، از کار او انتقاد کند، حامی زندانیان شود، با اعدام زندانیان سیاسی مخالفت کند و... در اتاق بازجويی دیگران شروع می‌کنند به دادن اطلاعات، این نمت است که می‌ایستد و می‌گوید «نمی‌گویم». او خود را قهرمان جلوه می‌دهد حرف خود را همه جا می‌زند و عجیب اینکه برای گستاخی‌اش نه تنها مجازات نمی‌شود بلکه مورد حمایت نگهبانان و بازجوها هم قرار می‌گیرد. علی شجاعت او را تحسین می‌کند. فقط حامد بازجوی بد و لاجوردی هستند که چشم دیدنش را ندارند.

تصویر عاریتی از صحنه‌ی اعدام

مارینا نمت صحنه‌ای از اعدام خود ارائه می‌دهد که چنان ساختگی به نظر می‌رسد که برای من این سؤال پیش آمد که آیا این صحنه از فیلم‌های مبتذل به عاریت گرفته نشده است؟ در آخرین لحظات اعدام، نور چراغ‌های ماشینی که با سرعت به‌طرف آنها می‌راند، دیده می‌شود. چند لحظه پیش از نزدیک شدن اتوموبیل دختری از بین پنج کاندیدای مرگ که به‌شدت ترسیده و می‌خواهد فرار کند، با شلیک گلوله در خون می‌غلطد. مردی از اتومبیل پیاده می‌شود و نامه‌ای را به حامد بازجو که در آنجا فرمانده جوخه است، نشان می‌دهد. پچ‌پچ. بعد مرد به‌طرف او می‌آید و او را با خود به‌داخل اتومبیل می‌کشاند. مارینا مقاومت می‌کند و نمی‌خواهد زنده بماند. بعد که در گوشه سلول چشم باز می‌کند، نگاه نگران بازجو علی را می‌بیند که به او خیره شده است. این مرد عاشق اوست و برای این عشق نزد خمینی رفته و حکم تخفیف برای او گرفته است.

در اوین در تکمیل شکنجه، اعدام‌های «مصنوعی» هم وجود داشت. اما نمت مصراً می‌خواهد به خواننده بقبولاند که آن صحنه، مراسم واقعی اعدام بوده است. همه چیز و همه کس در کتاب خانم نمت ساخته و پرداخته می‌شوند تا داستان زندگی و حبس او را جذاب و خواندنی کنند. خمینی یک بار دیگر هم در سرنوشت مارینا ظاهر می‌شود و حکم آزادی او را امضا می‌کند. چه کسی می‌تواند این را باورکند در حالی که پسران و اقوام نزدیک بعضی از یاران نزدیک خمینی، آیت‌الله گیلانی، حسنی امام جمعه، آیت‌الله موسوی اردبیلی، وزیر نفت وقت، وزیر کار و نام‌های دیگری که الان در خاطر ندارم، اعدام شدند و یا سال‌های سال در زندان ماندند.

امتناع عمدی از مستندسازی

در کتاب «زندانی تهران» حوادث زیادی اتفاق می‌افتند، ادعاهای بزرگی به قلم می‌آیند، اما نویسنده بسیار زیرکانه از دادن هرگونه ردپايی برای تحقیق و مستند کردن پرهیز می‌کند. مثلاً شبی که او را برای اعدام می‌برند، بی‌تاریخ است. ممکن است بگويید این غیرمعمول نیست و تراما می‌تواند به بلوکه شدن ذهن بیانجامد. من هم حرف شما را قبول می‌کردم اگر جزئیات دیگری از صحنه‌ی اعدام و حتی شرح چاله و چوله‌های مسیر منتهی به اعدام که به شیوه نقل داستان و برای جذاب کردن داستان آورده شده، نبود. اگر اینها از حافظه نویسنده برمی‌خیزد، پس چرا فقط تاریخ چنین شبی، که طبعاً هیچ حادثه‌ی وحشتناک دیگری قابل مقایسه با آن نیست و صحنه‌ی نوشتن نام بر پیشانی از ذهن رانده شده است؟

به ادعای نمت سیدعلی موسوی، بازجو و همسر نمت به تاریخ ٢٦ سپتامبر ١٩٨٤ ترور می‌شود. آیا این حادثه و نام سیدعلی موسوی در روزنامه‌های وقت موجود است؟ من تقریباً در همان زمان‌ها در سلول‌های ٢٠٩ بودم و در شعبه ٦ بازجويی می‌شدم، همان شعبه‌ای که به گفته نمت علی از بازجویانش بود، تعجب می‌کنم که چرا من و هیچکس دیگر این خبر مهم را نشنیدیم. حتی در آن ماه‌ها من با توابی هم‌سلولی بودم که چنین خبرهايی را روی هوا قاپ می‌زد و سهمی از این خبرها را به من هم می‌رساند.
مارینا هر جا که به نفع خود نمی‌بیند، از دادن اسم اشخاصی که نقشی در زندگی‌نامه‌اش ایفا می‌کنند، خودداری می‌کند. حتی رفتگان هم بی‌نام می‌مانند. آرش که در ١٧ شهریور کشته می‌شود، بی‌نام و بی‌عکس است. مینا، ترانه، گیتا، و دیگرانی که نمت شاهد اعدام آنهاست، معرفی نمی‌شوند. چرا؟

مارینا نمت از دو بازجوی بند زنان صحبت می‌کند به نام‌های مریم و معصومه که هر دو فرشته نجات او می‌شوند. می‌نویسد معصومه همان کسی است که در گروگان‌گیری آمریکائی‌ها دست داشته است. ما می‌دانیم که گروگان‌ها در خاطراتشان پس از آزادی به دختری به نام مریم اشاره کرده‌اند که به انگلیسی سلیس صحبت می‌کرد و فرد پرنفوذی در تصمیم‌گیریها به نظر می‌آمد. بعدها دستگیرمان شد که این مریم، خانم معصومه ابتکار است. حال ببینید زیرکی نمت را: برای یک خواننده آمریکائی، که نقشی از خاطرات گروگان‌ها در ذهن دارد، بسیار هیجان‌برانگیز است که بداند آن زن گروگان‌گیر بعدها چه می‌کرده است. اما از خواندن کتاب نمت هیچکس نمی‌تواند ثابت کند که منظور نویسنده از این مصومه و مریم، همان معصومه ابتکار است که نام مستعارش مریم بود. خیلی راحت، به این دلیل که معصومه ابتکار نگهبان اوین نبود. خود معصومه ابتکار هم نمی‌تواند درباره این بازی‌های زیرکانه با نامش اظهارنظر کند.

ادعای بزرگ به جای اندکی شرم

در زندان اوین، این بدنام‌ترین زندان، که هزاران زندانی سیاسی را در آن سال‌ها در خود جا داده بود، همه چیز حول مارینا نمت می‌چرخد. بر سر او و سرنوشت وی است که بازجوها و نگهبان‌ها با هم اختلاف پیدا می‌کنند. دسته‌ای حامی او هستند و دسته‌ای دشمن او که توطئه می‌چینند تا مارینا را از بین ببرند. اما او از «برگزیده‌ها» است نگهبان‌های دسته‌خوب‌ها مراقب هستند که توطئه‌ها علیه او موفق نشود. نمت برگزیده‌ای است که چند بار دست معجزه او را زنده نگه می‌دارد تا زمانی «صدای زندانیان» را به جهانیان برساند.
نمت کتابش را با این جمله به پایان می‌برد: «زهرا کاظمی به زندانیان سیاسی در ایران نام و چهره بخشید، حال وظیفه من است که به آنها صدايی بدهم.»

من نخوانده و نشنیده‌ام چنین ادعای بزرگی را از زبان زندانیان دیگری که سال‌های بیشتری را در زندان ماندند، با انسان‌های بیشتری آشنا شدند، شاهد قتل عام ٦٧ بودند و از همه مهم‌تر سعی کرده و می‌کنند تا زندان جمهوری اسلامی در دهه‌ی ٦٠ به فراموشی سپرده نشود.

کتاب «زندانی تهران» در ١٦ کشور منتشر شده و بناست سال آینده به زبان چینی هم ترجمه شود. آیا آنچه در این کتاب به جهانیان عرضه می‌شود، صدای واقعی زندانیان و کسانی است که صدایشان را خاموش ساختند یا ماجراهای ساختگی فردی است که می‌خواهد از فجایع اوین برای خود شهرت و نعمت کسب کند؟

-------------------------------
مرتبط:
مارينا نِمت: «زندانی تهران» واقعيت محض است
مارینا نِِمت، «زندانی تهران»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آیا عکس خانم مارینا در این نوشته انتقادی به کتاب وی دهن کجی به نویسنده مقاله نیست؟
----------
زمانه: ارتباط تصویر مارینا نمت با «دهن کجی» به نویسنده‌ی مقاله بر ما روشن نیست. چگونه به این تأویل رسیدید؟

-- کویر ، Jul 21, 2007

خانم منيره برادران متاسفانه مقاله شما وقتي بيرون آمد که همانزمان نقد من درباره علل اين حملات دسته جمعي به مارينا نمت يا نعمت منتشر شده بود، وگرنه به نقد نقد شما نيز مي پرداختم که اينجا فقط تکه اي از آنرا بيان مي کنم.
اولا خوشبختانه نقد شما با تمامي ضعفهاي عميقش کمتر از نقد دوستان ديگر شما در پي حذف و سرکوب يک نويسنده است و مثل آنها ميل سنگساري ايشان را ندارد و اين جاي شکرش باقيست، اما سوال اين است که چرا صداقت نويسندگي را نيافتيد، به عنوان يک حامي حقوق بشر، از حق يک نويسنده براي بيان خاطرات خويش در برابر حملات اين دوستان شما و سنگسار کردن اينترنتي او دفاع کنيد. حتما شما فتواهاي دوستانتان را و آکسيونهاي اعتراضي براي حذف هر گونه اثر از اين کتاب را خوانده ايد. چرا به اين موضوعات اشاره اي نکرديد؟
دوما طبيعي است که کتاب مارينا نمت مي تواند و بايستي از چشم اندازهاي مختلف نقد شود و بخشي از نقد شما نيز اينکار را مي کند، اما چرا شما و نيز دوستانتان فکر مي کنيد که همه روايات از زندان اوين بايستي مشابه باشد؟ چرا از ياد مي بريد که اين يک خاطره نويسي است و خاطره نويسي هميشه يک روايت شخصي است و متاثر از چشم انداز شخص؟ راستي فکر کرديد که چرا همه خاطرات شما و دوستانت يگانه است و چرا ناتوان از ايجاد خاطرات و روايات مختلف از زندان هستيد؟ زيرا متاسفانه همه شما بسيار قهرمانگرايانه مي انديشيد و بنابراين زبان و نگاه و کلامتان شبيه به هم است. در حاليکه اين نگاه قهرمانانه و خير/شري مشکل اساسيست و نقطه تراژيک پيوند شما و دوستانتان با شکنجه گر و ديکتاتور است. از اينرو نيز به بازتوليد ديکتاتور کمک مي کند.

سوما اساس حرف مارينا با شواهد خود دوستان شما مطابقت مي کند. سودابه اردوان نقل مي کند که مارينا زندان بوده است و با بازجوي خويش ازدواج کرده است. مارينا نيز چيزي جز اين نمي گويد و فقط اين واقعيت را بشکل خويش و يا با کمک خاطره و تخيل خويش و به شکل يک رمان خواندني بيان مي کند و شما نمي توانيد اين حق را از او بگيريد وگرنه حق نداريد خودتان را نماينده حقوق بشر بدانيد. او حق دارد، خاطره شخصي خويش را به روايات مختلف مدرن ياپست مدرن و با ترکيب خاطره با تخيل هنري بيان کند. اشتباه از نگاه ديکتاتورمنشانه و تک روايتي شماست. من نمي دانم شمايي که از کتاب اين خانم برآشفته شده ايد،چرا از حرفهاي سودابه اردوان و بقيه که تجاوز به ايشان را «ماه عسل» خوانده اند، به عنوان يک زن و يک هوادار حقوق بشر ناراحت نشده ايد. چرا در برابر چنين تهمتهاي ضدانساني،ياد واقعيت نيافتايد،چه به عنوان يک زن و يا به عنوان زنداني.
چهارما موضوع اساسي شما و همه دوستانتان در اين است که چرا مارينا به خويش تواب نمي گويد. چون در نگاه شما و دوستانتان در نهايت ايشان تواب و نجس هستند. در اين نگاه دقيقا نگاه شکنجه گران را اين دوستان شما دارند. فقط شما تا اندازه اي ملايمتر هستيد و اين جاي شکرش باقيست. اما شمايي که از روانشناسي اسم مي بريد،بايستي لااقل اين را بدانيد که اصولا تواب خواندن اين زندانيان يک شکنجه مداوم و توهين و ادامه شکنجه زندان است. زيرا شما به همان اسمي و معنايي ايشان را ميناميد که در زندان ناميده مي شدند. از اينرو خودداري مارينا از تواب ناميدن خويش حکايت از سلامتي روحي ايشان مي کند و تلاش شما و دوستانتان براي تواب ناميدن ايشان،حکايت از گرفتاري در کلمات زندانبانان و حالات بيماري بازماندگان يا همان دراماتيک پست استرس. خنده دار اين است که حتي به اين کلمات شک نمي کنيد.
مطمئنا نقد مرا ديده ايد،پس اميدوارم جواب دو سوال مطرح شده از طرف من را بدهيد که آيا شما نيز تواب بوده ايد و يا نه و اگر نه چگونه بدون نوشتن پشيمان نامه و بدون دادن تعهد عدم فعاليت سياسي آزاد شده ايد. شمايي که اينگونه حتي در کار يک نويسنده به اين مسائل مي پردازيد،حال خودتان جواب بدهيد و اگر واقعا با وجود انقلابي بودن، باز هم آزاد شديد، آيا اين نمادي از روايات ديگر زندان نيست و شما بهترين سند براي روايات ديگر زندانها نيستند؟
آخر اينکه مي توان کتاب مارينا را به انواع اشکال نقد مدرن ديد و نکات ضعفش را بررسي کرد.برخي از انتقادات شما نيز بجاست. من در نقدم به اين موضوعات نپرداختم،زيرا موضوع برايم دفاع از حق نويسندگي او و حق روايت اوست. اما موضوع اين است که شما از اين انتقادات براي حذف نهايي او استفاده مي کنيد و اين ارتجاعي است. زيرا در نهايت مي خواهيد حق او را که روايت زندان خويش را به هر شکل که بخواهد بنويسد، از او بگيريد و اينگونه به اداره ارشاد و سانسور تبديل مي شويد. اين مشکل نهايي بحث شماست و از اينرو شما نيز در نهايت کنار همان دوستانتان قرار مي گيريد که خواهان حذف کامل ايشان هستند و دچار حالات پارانويياي تئوري توطئه هستند.
لينک مقاله من براي ديگر دوستان
http://asar.name/2007/01/blog-post_01.html

اميدوار سايت خوب زمانه، اين مقاله را نيز در قسمت همين بحثها بزند، تا امکان نگاهي ديگر به اين بحثهاو به يورش جديد تراژيک/کميک انقلابيون تبعيدي براي حذف يک دگرانديش و نويسنده و بر عليه فتواهاي آنها براي حذف روايات مختلف مدرن از زندان و براي حفظ تک روايتي سنتي و قهرمانانه باشد.وظيفه اصيل سايت زمانه بروايت سايت زمانه،دفاع از روايات و نگاههاي شخصي و از فرد است و اينجا نيز حق يک فرد براي بيان روايت خود سنگسار ميشود و نه نقد مدرن روايات يکديگر بر بستر رواداري مدرن.

داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 21, 2007

خانم برادران، کتاب "زندانی تهران" همانقدر خيالی است که کتاب "حققت ساده" شما. هر دو به افراط و تفريط رفته ايد. شما از زندان ها دخمه های قرون وسطی ساخته ايد و خانم نعمت از زنذان ها متل قو!

-- مهستی ، Jul 21, 2007

خانم برادران، کتاب "زندانی تهران" همانقدر خيالی است که کتاب "حققت ساده" شما. هر دو به افراط و تفريط رفته ايد. شما از زندان ها دخمه های قرون وسطی ساخته ايد و خانم نعمت از زندان ها متل قو! در ضمن فراموش نکنيد که ميان زندان های شما و زندان های خانم نعمت دو دهه فاصله است.

-- مهستی ، Jul 21, 2007

كاش اين مطالب به انگليسي ترجمه و منتشر شود.

-- يلدا ، Jul 22, 2007

من با نویسندة این نوشته موافقم. حوداث این کتاب بیشتر از اینکه واقعی به نظر برسند، محصولی تلفیقی از خیال پردازی و خاطرات گزینشی چندین نفر به نظر می رسند. البته با نوشته شدن چنین داستانهایی مخالف نیستم گرچه ممکن است خیال پردازی زیادی چاشنی آن شده باشد، واقعیت این است که اگر وقایعی این چنینی بخواهد به شکل یک رمان مخاطب عام داشته باشند، شاید نویسنده ناگزیر از آرایه های اینچنینی در نوشته اش باشد. نمی دانم برای یک رمان چقدر سندیت تاریخی مهم است. نکته مهم این است که مشابه چنین وقایعی به شکل کلی در ایران رخ داده، گرچه ممکن است این کتاب تماماً شرح خاطراتی واقعی نباشد، ولی می تواند گزیده شده ای از خاطرات چندین نفر با حذف حشو و زواید و افزودن کمی چاشنی داستان پردازی عام پسندانه باشد. هر چه هست ایمان دارم که شیوه موفقی است برای آشنایی عامه مردم دنیا با نمونه نوعی ستمی که بر زندانیان سیاسی در آن دوران رفته است

-- مریم ، Jul 22, 2007

من با پاره ای از نوشته های خانم برادران آشنا هستم و به رفتار روشنگرانه ايشان در گستره زندان ها وزندانيان احترام زيادی مي گذارم. ولی چون من ايشان را از سالهای شصت به خاطر می آورم (برادرکوچکشان افشين را هم بارها در اوين ديده بودم. اگر در نسبت خانوادگی اشتباه نکنم) و مي دانم چه زخم و رنجی از آن روزها بر جان دارد ، می توانم درک کنم چرا ايشان بردباری کمتری در اين ميدان دارد.
ولی واقعيت تنها از دريچه تجربيات و آگاهی يک تن نمی گذرد. من هنوز کتاب خانم نمت را نخوانده ام ، ولی انتظار ندارم همه زندانيان اوين بلکه هم بندی هايم احساس ،نگاه،رويکرد و انديشه يکسانی با من داشته باشند.
شنيدن يک گفت و گو در راديو زمانه وخواندن گزارش کتاب برای من کافی نيست تا در باره آن چيز زيادی بنويسم. ولی گمان مي کنم نمي توان با محدود کردن مفهوم "تجربه زندان جمهوری اسلامی" به يک رويکرد خاص ، زمينه های ريشه يابی احوال پيچيده اجتماعی ايران را در آن دوران ، عقيم کرد.
اينکه خانم نمت راست مي گويد يا خيالبافی می کند يا توطئه ای در کار است کار به جايی نمی برد، مهم اين است که مي توان روح سرگردان نسل زندانی وزندانبان آن زمانه را دراين روايت دريافت ( استناد به کتابگزاری خانم برادران)
من زندانيانی را مي شناسم که در دوره محکوميت خود بارها با محمد عقيلی ( يکی از مسئولين زندان قزلحصار) بدون دستبند و مخلفاتش بيرون مي رفتند و چلو کباب و نوشابه مي خوردند ، پشت فرمان مي نشستند و رانندگی هم می کردند( خيلی هم تواب نبودند). من آنزمان شانزده ساله بودم و شکمو هم نبودم ولي نوشيدن يک بطری نوشابه برایم به گوارايی تمام آزادی بود و اين لذت را تا روزی که ديوار زندان را پشت سر گذاشتم تجربه نکردم.
وقتی به بند يک منتقل شدم ، در اتاقی بودم که برخی از آنان اعدام شدند و الباقی زندگی بر باد دادند.بزرگترين ما هجده ساله بود و من "صغري" ترينشان(پانزده ساله) بودم و هنوز آشکارا از مواضع سياسی سازمان دفاع مي کردم. حال آنکه اتاق ديگری در همان بند و طبقه بود که بچه های جهاد(توابين) در آن بودند . افشين هم آنجا بودو جهادی بود. بچه های جهاد آزادانه در محوطه اوين می گشتند. با لاجوردی به سد لتيان مي رفتند و پيک نيک مي کردند و...و...و...
اينها مفهومش اين نیست که خيلی جای باحالی بود ،
برخی از همين جهادی ها همبندانشان را اعدام کردند و در آخر خيلی از جهادی ها هم اعدام شدند.
اوين برای کسی که زندانی اش بوده مخوف نبود، بلکه پرسش بی پاسخ و خرد کننده ای است.
انگاری زندان اوين نماد هزارتوی روح نسل سرگردان آن سالها بود و هست.
زندانی و بازجو ها قربانی " نادانی تاريخی " ملتی بودند که گرايش عميق کشنده ای برای "گشايش آسان" اموراتش دارد
.روشن است که اين دو سو برابر نبودند و ددمنشی بازجوها وجدان و خاطره بشر را سخت می آزارد

ومن شاهد هم بودم که بازجويی پس از آنکه يکی از متهمانش را از اعدام رهانيدو پس از آزادی آن خانم ،همچون مددکار تلاش کرد تا وی به دانشگاه برود. و اين خانم حالا با همسر و فرزندشان دريک کشور اروپايی پناهنده شدند.
من بر این باورم که تمام زندانبانان آن روز ها پاسخگوی آنچه هستند که بر زندانيان گذشت.وهم آنچه چون کابوس مرگ سرد در خاطره زندانيان زنده آن روزگار و خانواده ها جانشان را می آزارد.
و نیز همه سازمان ها و قدرت طلبانی که بر آتش تنور خشونت زمانه هيزم افزودند!
وملتی که در همان زمان از زندان افسانه ها ساخت ولی سکوت کرد، امروز هنوز هم تاوانش را با عزيزانش ميدهد.
ولی هيچگاه به آزارشان دلخوش نشدم ونميشوم. هيچگاه!

زندان جمهوری اسلامی جای خوبی نبود ونيست !
به شهادت تاريخ ونگاه معصوم نوجوانی که در غروب بهمن ماه سال شصت با کليه وسايل همچون بره ای به قتلگاه رفت.
جای خوبی نبود ، چون شيون دخترکان اين خاک زير ضربات کابل بازجوها(تعزير) هنوز در گوش من زنگ ميزند .
...و به شهادت چهره معصوم و زيبای احمد باطبی که در زندان خورد شد ، جای خوبی نيست !

خانم برادران ، جز تعداد کمی از زندانيان ، ما همه با چشم بند بوديم و بديهی است که ديدگاه خيلی شخصی از واقعيت آنسوی چشم بند داريم. و يکسان سازی چنين تجربه ای تلاش بيهو ده ايست .


اما در باره عنوان تواب در همان زمان که من در زندان رفتم سازمان( مجاهدين خلق ايران ) خط داده بود تا همه توبه کنند . همه توبه کردند. فرهنگ توبه و توابين و شعار هايی که خلق شد زاييده مصلحت انديشی سياسی رهبرانی بود که هيچگاه فکر نکردند از بستر اين پروژه سياسی چه کسانی بيشتر بهره مي برند وزندانيان سياسی تهی تر از آنچه که بودند مي شوند.

پايان کلام ؛ تجربه زندان يکسان نيست ولی داوری در برابر "ستمکاری" و "حق انسانی" يک حکم دارد ، هر چند داوری و دادگری کار آسانی نيست.
ما در جای داوری نيستيم همان به که روشنگری کنيم .
مجال دهيم هر کس به هر شيوه ای که مي داند اين کار را به انجام رساند ، خواه با خيال خود يا تنها به استناد يک چشم بند يادگاری از اوين که هر جا مي رود همراه خود ميبرد!

-- Berlin Ali ، Jul 22, 2007

من در تعجبم، وقتی مقاله شما و همکیشان شما را می خوانم. وزارت ارشاد درست کردید و فتوا صادر می کنید و خواهان منع و حذف و غیره می شوید. اصلا گیرم که این خانم چاشنی خاطرات خود از تخیل قوی استفاده کرده باشد. اشکال کار کجااست؟ آیا شما ناراحت هستید که یک به قول شما "تواب" جرئت کرده حادثه خودش را حکایت کند؟ مخدوش کردن واقعیت زندان یعنی چه؟ مگر زندان یک واقعیت سرراست است؟ بهتر بود به نقد کتاب ایشان می پرداختید و عیار آن را می سنجید، نه این که حکم صادر کنید. فضای دو قطبی شکسته شده است.

-- بردیا ، Jul 22, 2007

آقای داریوش برادری، کتابی نوشته شده. میزان قابل توجهی از زندانیان سیاسی شناخته شده و شاهدان زنده وقایع زندان با بیان خیلی روشن و ملموس آنرا نقد کرده اند. شما ضمن اینکه نه تنها در موقعیت هیچ یک آنها نیستید بلکه به هیچ کدام از نکات آنها نیز پاسخ نمیدهید در عوض در مقاله خود با ادبیاتی سراپا توهین و با فرهنگی زننده آنها را آماج زشتترین تهمتها قرار میدهید، آنهم با تحقیر و لحنی تمسخر آمیز. هیچ گاه از خودتان این سئوال ساده را کرده اید که چگونه اینهمه شاهد با هم اشتباه میکنند و شما با بازی با کلمات و این ادبیات توهین آمیز درست میگوئید؟
آیا پذیرفته هست در پشت عنوان روانشناس هر تخریب شخصیتی کرد و در موضع عقل کل بازخواست کرد؟ جهت اطلاعتان خانم شهرزاد مجاب کتبا سواستفاده های نویسنده کتاب از نام این استاد و دانشگاه را در لینک زیر شرح داده هر چند ای بسا در قدم بعد در صدد تخریب ایشان نیز برآئی.
http://web.peykeiran.com/vs2005/article_body.aspx?ID=11263

-- کوشا ، Jul 23, 2007

Coment for Mr Darush Baradari
Sir you just don't know difference between "Memoir" and "Fiction".
In memoir authors are not allowed to use their imagination. They most write just facts. Simply Ms Nemat's book is not memoir, is fiction, and all critiques wants to show "it is not fact". Do you understand what I mean.

-- MAZDAK ، Jul 23, 2007

اگر كتاب را نقد ادبي مي‌كرديد بهتر نبود؟ كسي نمي‌تواند به نويسنده بگويد چه بنويسد يا چه ننويسد! نويسنده حق دارد تخيل كند. نويسنده حق دارد بازسازي كند. اين كتاب اوست. و يك كتاب مرجع يا تاريخي صرف، در مورد اوين و زندان و شكنجه نيست.

-- زامياد ، Jul 23, 2007

جالب اين است که خانم منيره برادران که در اين چند روز اين مقاله را تقريبا در همه سايتهاي ايراني زده و يا در حال زدن است، اما وقتي ازش سوال مي کني،غيبش ميزند و جواب نميدهد. البته اين عمل نشان مي دهد که چگونه اين دوستان ناتوان از چالش و ديالوگ مدرن هستند و هم نشان ميدهد که بزبان بيزباني مي گويند،حرفت درسته،حرفي نداريم. همين قهرمانگرايي و توهم را نيز از ما نگير که ديگه چيزي جز آن نداريم. بقول معروف سکوت علامت رضاست. از طرف ديگر جالب است که بشکل پنهان و در خفا برخي از اين دوستان در حال شانتاژ و ايجاد شايعه بر عليه من هستند و فکر کنم مرا نيز بزودي مزدور و عامل امپرياليسم جهاني و جمهوري اسلامي بخوانند. حتي سايت عصر نو که سالهاست مقالات مرا منتشر مي کند، از درج مقاله من خودداري کرده است. همينگونه سايت صداي ما. هم سايت عصرنو و هم سايت صداي ما مال آدمهاي باصطلاح جمهوري خواه است و حتي آقاي فتحي سردبير سايت عصرنو مقاله در دفاع از حقوق انساني هاله اسفندياري و بر عليه اعترافات تلويزيزني نوشته است، اما همان لحظه خودش يک نوشته علمي و خندان را سانسور مي کند و حتي در برابر اعتراضات ايميلي و خواست جواب، جواب نمي دهد و خم به ابرويش نمي آورد. البته او نيز مثل اين قهرنانان خيالي مي ترسد که با جواب ايميل دست خويش را رو کند. اين ترس اينها از ديالوگ و چالش و علاقه شان به حذف و سنگسار تراژيک/کميک است. از اينرو اين سايتها در عوض تمامي مقالات اين دوستان قهرمان گرا را زده اند. باز جاي شکرش باقيست،مقاله مهستي شاهرخي را نيز در سايت عصر نو زده اند. اما جلوي اين اعتراض در حال رشد به سنگسار يک روايت ديگر و حذف يک نويسنده را نمي توانند بگيرند. دوران عوض شده و اينها اينو نفهيمده اند.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 23, 2007

thanks a olt ...please translate it to engilish ...

-- marjan ، Jul 23, 2007

با درود بنده هم فكر ميكنم خانم نمت براي رفع شبهه بهتر است عكسها و نامهاي اشخاصي را كه كامل نگفته اند ,بيان كنند و خود را از اتهام تواب بودن برهانند .در زندان فقط توابها و وكيل بندها از يك ازادي نسبي برخوردار بودند خدا رحمت كند دايي جان ناپلئون و مش قاسم را يكي ماموريت ساده اش به يك ده دور افتاده را جنگ با سپاه منظم بريتانيا ميديد, ديگري دعوا با چند قياس ابادي بر سر راه اب را جنگ با انگليزيا...در زندان اين شيوه تواب سازي بود . يك دروغ را انقدر بايد تكرار ميكردي تا نه تنها باورش كني بلكه بخورد ديگران هم بدهي و چه بسا در جوخه اعدام هم بنشيني و به هم بند چند ساعت پيش گلوله هم بزني.
خانم نمت داستانشان فقط بدرد مامور امور پناهندگي ميخورد تا كارت اقامت بگيرند ارزش ادبي و ثبت واقعييتهاي تاريخي در ان نيست چون هر جا كه نويسنده ميتوانسته شاهد و مدركي بر گفته هايش نشان دهد بعمد از انجا بسرعت دور شده.

-- behnam ، Jul 23, 2007

يک تصحيح کامنت قبلي:
خوشبختانه سايت عصر نو سرانجام با چندروز تاخير مقاله و نقد مرا منتشر کرد، از اينرو بخش انتقادم به اين سايت در کامنت قبلي بدين وسيله تصحيح ميشود.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 23, 2007

دستتان درد نکند خانم برادران که اینگونه خوب و مستدل دروغ پردازیها ی این خانم تواب گذشته و نان به نرخ روز خور فعلی را ، افشا نمودید.البته آقای مصداقی هم در دو مقاله جداگانه به خوبی تناقضات و دروغ های این خانم را بر ملا نموده که امیدوارم زمانه آنها را هم جهت اطلاع عموم منتشر نماید.
با تشکر خسرو

-- خسرو ، Jul 23, 2007

کامنت قبلی من بعد از گذشت بیش از 24 ساعت منتشر نشده است!؟ نمیخواهم گمانه زنی منفی کنم لذا به یادآوری بسنده میکنم.
با احترام ، کوشا

-- کوشا ، Jul 23, 2007


سوالاتی از خانم برادران
در باب سیاست حذف مارینا نمت و نقد مدرن تیتر مقاله

تلویزیون روشن بود کانال صدای امریکا برنامه پخش می کرد ؛ منهم داشتم ؛ کار های سایت را می کردم . سرم را که بلند کردم ؛ خانمی داشت از زندان می گفت....... مارینا مسیحی تنها 16 سال داشت که به دلیل هواداری از چریک های فدایی از کلاس درس به زندان می افتد .در ان سالهای نوجوانان؛ بدون اینکه اصولا بدانند سیاست چیست ؛ هوادار این گروهها می شدند در واقع یک نوع مد بو؛دکمتر جوان و نوجوانی را می شد دید که در ان سالهاد دارای چنین گرایشاتی نمی بودند.
خوب برخی ها به دلیل سرکوب و خطا بودن راه این گروهها ؛ بطور کلی از سیاست کنار گرفتند و تنها نوجوانانی مثل مارینا به زندان می افتند
نحوه بیان و نوع روایت زندان از زبان مارینا چنان جذاب و در نوع خود بی نظیر بود که دم و دستگاه سایت را به کناری گذاشتم و همه تن چشم و گوش شدم و ماجرا را دنبال کردم .... با اینکه مهمان داشتم بزور جلوی اشک هایم را گرفتم براستی روایت رئالی بود وقتی این مصاحبه را با مصاحبه ایرج مصداقی مقایسه می کردم بسیار اختلاف بود ... ایرج بدون اینکه از احساس و تمایلات واقعی درونی خود در ان سالها بگوئید ماجرای زندان را با" نگاه قهرمانگرایانه و خیر و شری" شرح می داد در حالی که مارینا می گفت من بخاطر جون خود و خانواده ام با علی ازدواج کردم و بدین طریق از اعدام رهایی یافتم .. از علی بد نمی گفت بلکه دلیل این همه خشنونت را در نزد علی را تحلیل می کردو....
داریوش عزیز
مقاله ات بسیار اموزنده است نوشته تو کپی و تکرای نیست؛ از همه دوستان تقاضا می کنم اول مصاحبه مارینا را که در قسمت فایل های شنیداری است را ببینند و سپس مقاله داریوش برادری را بخوانید و یا برعکس !
این مقاله در سایت ایران گلوبال درج شده است

-- کیانوش توکلی ، Jul 23, 2007

آقای داریوش برادری، شما در برابر زندانیان سیاسی که تا پایان کسی را نفروختند چه کینه مندید! شیوه ی نوشتار خود را هم مدرن می نامید. خانم منیره برادران "قهرمان" نیست. آندسته از زندانیان سیاسی که تا پایان هم آزارشان به دیگران نرسید نیز قهرمان نیستند. زرنگ هم هستید، زیرا از پیش، برای اینکه مبادا برای لیچار ها و زبان آمیخته به دشنام و پرخاشتان شما را به گفته خودتان "مزدور و عامل امپرياليسم جهاني و جمهوري اسلامي" بنامند، منتقدان آینده را خلع سلاح کرده اید! مگر ناگزیرید اینهمه شتابکار باشید که برای دیرکرد در بازتاب نوشته تان در تارنمائی پیشداوری کرده و زبان به نابجا باز کنید!؟ بدرستی اندرون اندیشه ی خود را بکاوید و بنگرید که این کینه نسبت به خانم منیره برادران و نقد وی ریشه اش کجاست؟ شما نقد می نویسید. آیا بر بخش نخست از نقد خانم منیره برادران درنگ شایسته و بایسته کرده اید؟ برای سنگسار کردن، سنگ در دست چه کسی است؟ نوشته تان را یکبار با آرامش بخوانید!

-- آرتا ، Jul 24, 2007

I wonder why you did not poblished my comen


are you worid about something

-- Mazdak ، Jul 24, 2007

in ketab zedeh jomhori islmi hast v bajad az an hemajat konim.in hamijan hoghegh bachar chegoneh tochtari ke dar an zaman 16-17 zaleh bodeh tawab minamand.ma iraniha toleranz ra hanoz nimishenasim.

-- kaveh ، Jul 24, 2007

کی می‌گه دهه‌ی پنجاه تو ایران مدرسه‌ی خصوصی نبوده؟ من خودم از سال 52 تا 57 توی یک مدرسه‌ی خصوصی (اون هم در شهرستان) درس خوندم. توی مدرسه‌ای که من درس خوندم هم زبان فرانسه و هم انگلیسی تدریس می‌شد.

-- رها ، Jul 24, 2007

1. تبریک به داریوش برادری برای نقد منسجم ترش از نقدهای قبلی اش.
2. با خواندن اعتراض ها و نقدها بر کتاب مارینا نمت، بویژه نقدهای هیستریک، یاد فیلم " زندگی زیباست" از "روبرتو بنیگینی" افتادم. برای ساخت و پخش این فیلم، یهودی هایی که هنوز هم نان هولوکاست را می خورند و در جنایت کردن ِ امروزی شان دست کمی از فاشیست های هیتلری ندارند و از راست ترین جناح های اسرائیلی/ یهودی/ آمریکایی هستند، آگاهانه و برای حفظ منافع درازمدت خود و با استفاده از "مظلوم نماییVictimismus" ، اعتراضات گسترده ای به راه انداختند و حتا توانستند پشتیبانی بسیاری از نیروهای فوندامنتالیست یهودی و اومانیست های سانتی مانتال را هم کسب کنند. دلیل اصلی اعتراضاتشان این بود، که چرا "بنیگینی" با نگاهی دیگر، و آن هم کمیک، به این فاجعه ی بشری نگاه کرده است. آن ها فقط یک نگاه را مجاز می دانند. یهودیِ همیشه مظلوم و گریان در یک طرف( سفید) فاشیست های ظالم و خونخوار در طرف دیگر( سیاه). آنان می خواستند و می خواهند که مظلومیت شان جاودانه بماند.
3. در این مقایسه ضمنی و شکلی، هیچگاه قصد نداشته و ندارم که معترضین به کتابِ " زندانی تهران" را فاشیست، و "مارینا نمت" را "بنیگینی" بدانم. لطفا اشتباه فهمیده نشود. اما تاکید می کنم که من در هر دو موردِ اعتراضی ذکرشده، تاویل مکانیسم روانشناسیِ فردی و اجتماعیِ یکسانی را درچگونگی سواستفاده از جاودانگی بخشیدن به " مظلومیت و مظلوم نمایی= Victimismus " و دیدگاه سیاه/سفیدی می بینم. البته بر این باورم که برای اکثریت معترضین، اکثرشان زندانی سیاسی، این موضوع و این بحث روشن نیست. پس اعتراض اینان را نمی توانم با قاطعیت به سواستفاده ی آگاهانه نسبت دهم. اما در مورد مجاهدین و اولترا چپ ها و اولترا راست ها می توانم بگویم که احتمال سواستفاده ی آگاهانه شان از مقوله ی Victimismus بسیار بالاست. (تا آنجایی که سوادم و خوانده هایم قد می دهد، بحث تاثیرات و عواقبِ حضور خرده فرهنگِ " مظلومیت و مظلوم نمایی= Victimismus " در جامعه ی ایران باز و پردازش نشده است. این خرده فرهنگ، ریشه ای ژرف در فرهنگ ایرانی/اسلامی-تشیع ما دارد، و متاسفانه هنوز که هنوز است تاریخ مصرف دارد. اگر از چگونگی استفاده و سواستفاده از مظلومیت "امام حسین" در طول هزاران سال برای کسب و تجارت دینی(برای آگاهی بیشتر به مکانیسمِ کسب و تجارت دینی، به مقاله های نیکفر رجوع کنید.) بگذریم، همین امروزهم شاهدِ استفاده و سواستفاده از مظلومیت زن در نوشته های فمینیست ها، استفاده و سواستفاده از مظلومیت پنهان ِ پشت واژه های تبعیدی و مهاجر در نزد هنرمندها و سیاسیون و روشنفکرهای خارج از ایران، و ننه من غریبم بازی های بعضی از هنرمندها و سیاسیون و روشنفکرهای داخل ایران هستیم. )

بی نام

-- بی نام ، Jul 24, 2007

با درود ، من سه روز پيش نوشته ای در اين بخش ارسال کردم و مي خواستم بدانم چرا هنوز در اينجا نيست ميتوانم دوباره پست کنم؟

-- Berlin Ali ، Jul 25, 2007

روی سخنم با آقای داریوش برادری است:
از آن جایی که شما تیتر مقالات خود را خیلی پرطمطراق و فلسفی انتخاب می کنید، خواننده ترغیب می شود نوشته ی شما را با کنجکاوی بیشتر بخواند. غافل از این که خواننده با خواندن چند پاراگراف پی می برد که آقای برادری ، خاطره ی هم شاگردی هایی را از دوران مدرسه برایش زنده می کند که آن زمان مطالب کتاب های تاریخ و جغرافیا ( در اندازه ی غیر معمول A3 ) را از حفظ یاد می گرفتند و طوطی وار تحویل آموزگار می دادند، بی آن که حتی ذره ای تامل کنند!!!
من چند مقاله ای را از این آقای بزرگوار روان درمان خوانده ام . ایشان در تمامی تحلیل هایشان تلاش بر این دارند که خود را عقل کل ! و همه ی آن هایی را که به اصطلاح نقد می کنند ، ابتدا « بیمار» و سپس « تنگ نظر» و در مواردی هم با دلایلی از اساس سطحی صلاحیت نظر دادن را در افراد « مورد نقد خود » به زیر سوال می برد!!
و مضحک آن که در حقیقت به همان شیوه ای متوسل می شود که ظاهرن تلاش دارد آن شیوه را در دیگران نقد کند!!
این بار قرعه به نام خانم منیره برادران افتاده است. از آن جایی که با نظرات خانم برادران و روحیه ی ایشان آشنا هستم ، می دانم که خانم برادران به جای افتادن در دام چنین « نقدهایی» کماکان آرام و پیگیر به کارهای نوشتاری خود ادامه می دهد و شاید هم در ذهن بشر دوستانه ی خود برای آقای برادری آرزوی تفکری عمیق، چندسویه، متوجه به واقعیت، منصف و نسبتا سالم کند.
و اما درباره ی نوشته ی مربوط به خانم مارینا نمت باید بگویم که در این رابطه اخیرا چند مقاله خوانده ام و نوشته ی خانم برادران ( حداقل تا آن جا که من اطلاع دارم) منصف ترین، بی شعارترین و مهربان ترین نوشته در این رابطه است.
اما این را می خواهم به کسانی که این جا نظر نوشته اند، بگویم:
دوستان! فراموش نکنید که خانم مارینا نمت ادعا می کند که مطالب او سند تاریخی است و رمان نیست، این مهم است. مستند سازی پدیده ای است مدرن و و دقتی بزرگ را می طلبد. اگر قرار شود که هر کس با ذهنیات خود فاکت های تاریخی را انتخابی و بر اساس منافع لحظه ای تغییر دهد، پس این جا مسیله ی حقوقی جریان را چگونه باید حل کرد؟؟
اگر ما یاد می گرفتیم که به هر پدیده ای در حوزه ی خودش نگاه کنیم، دچار این پیش داوری نمی شدیم.

-- طارمه ، Jul 25, 2007

سخنی با خانم برادران
خانم برادران هر روز دارم سر می زنم که ببینم شما به سئوالات خوانندگان پاسخ می دهید یا نه. بالاخره نوشتن مقاله و کامنت همین است که نویسنده پاسخ بدهد. نه این که نویسنده فقط بنویسد و بعد هم برود.
طارمه گرامی
جای شکرش باقی است که پذیربفتید که حذف نادرست است. اما خاطره مستند هم یک پارادوکس است. و خانم نمت روایت خود را از زندان می نویسد. یک راوی است. و نه شکنجه و نه زندان را نفی می کند. اما روایتش فرق دارد. روایت خانم برادران نیز یک روایت است. مشکل شما این است که هنوز گرفتار متاروایت هستید و حذف. من فکر کنم این تحول در فکر شما اتفاقا حاصل نقدی مانند نقد آقای برادری است.

-- بردیا ، Jul 26, 2007

طارمه گرامي بقول برديا حالا که جلوتر اومدي و دست از حذف برداشتي، چرا کار را نيمه کاره انجام ميدي و به تحول کامل مدرن و قبول روايتهاي مختلف از زندان و يا از واقعيت و امکان نقد اين روايات بر بستر مباني نقد مدرن و يا پسامدرن دست نمي زني. بقول زبان طنز حالا که اومدي،چرا اينقدر شرمگينانه و نصفه نيمه. بقول مثلي ايراني، برخي ايرانيان يا آدمها هيچ کاري را کامل انجام نمي دهند و حتي وقتي سکته مي کنند، سکته ناقص مي کنند. حالا که با نقد من و اعتراضات ديگران مجبور به عقب نشيني از حذف و توطئه امپرياليسم شده ايد، حال مي خواهيد با کلمه خاطره مستند به حذف ادامه دهيد. اما کلمه خاطره مستند نيز نمي تواند شما را از اين بن بست نجات دهد، زيرا هم خود اين کلمه مشکل ساز و دچار پارادکس درونيست و خاطره ايست که مي خواهد مستند باشد و مستندي است که در اصل خاطره و روايت است و هم خودبخود باز هم هيچ خاطره مستند دو زنداني هم سلولي نيز نمي تواند کامل شبيه هم باشد، چه برسد خاطره نويسي درباره حادثه اي در ده يا بيست سال پيش. يکبار حوادث امروزت را فردا بنويس و ديگربار پس فردا، تا ببيني که چقدر تفاوت روايتي ايجاد ميشود،هرچقدر هم مستند بنويسي. ثانيا بقول ديگر دوستان خانم مارينا نه شکنجه يا زندان را نفي کرده و خود دوستانتان نيز، زنداني بودنش و ازدواج بالاجبارانه اش با بازجو را تاييد کرده اند،پس حرفش مستند است،فقط به شيوه خويش اين موضوع را بيان کرده است. اگر شما به اصول نقد مدرن و رواداري مدرن وفادار مي مانديد و به حذف و يا اين تلاش جديد براي حذف شرمگينانه دست نمي زديد،مي توانستيد براحتي نقاط ضعف کارش را ببينيد و نيز علل جذابيتش براي خوانندگانش را. اصولا يکي از اشتباهات اساسي مارينا نمت در اين است که مي خواهد مرتب بيان کند که همه حرفاش مستند صددرصد است، در حاليکه نياز به اين کار ندارد و چنين خاطره مستندي يک خيالبافيست و ناممکن است. زيرا واقعيت هميشه به شکل روايت بر ما جلوه مي کند. اگر مارينا بر پايه متن مستند و واقعيش،يعني زنداني بودنش،شکنجه شدنش، ازدواجش با بازجو و غيره که همه موافقان و مخالفان تاييد مي کنند، ،هر چه بيشتر تن به قدرت خلاقيت هنري مدرن و پسامدرن مي داد،کارش حتي جذابتر ميشد و فيلمي زيبا مي شد از آن درست کرد. البته الان نيز مطمئنا فيلمي از آن مي سازند. با چنين نگاهي همچنين راه چنين مخالفتهايي را نيز مي بست. زيرا رمان او اتوبيوگرافي و به شيوه روايت شخصي است و بنابراين داراي نگاه و حالاتي متفاوت از روايات ديگري بايستي باشد و گرنه کسي علاقه اي به خواندن آن ندارد. مشکل خانم برادران و ديگر کساني چون ايرج مصداقي اين است که چون به فرديت و روايت شخصي خويش تن نداده اند، رواياتشان کسالت اور و انقلابي و خير/شريست.مشکل آنها عدم دستيابي بهتر به فرديت خويش است. زيرا فرديت ايجادگر روايات مختلف است.
اميدوارم طارمه شما نيز روزي به درجه بالاتري از آن دست بيابيد و سکته ناقص نکنيد. يا خانم برادران به سوالات منطقي جواب دهد. زيرا بهرحال شيوه عمل او و شما و ديگر دوستانتان،درستي نقد مرا و انتقاد ديگر دوستان را تاييد مي کند. يعني در نهايت راهي جز تغيير و تن دادن به مباني نقد مدرن نداريد. از اينرو اين تلاشهاي جديد به اسم خاطره مستند نيز مثل کاخي پوشالي فرو مي ريزد و آخر مجبوريد يا به مباني نقد مدرن و رواداري مدرن بيشتر تن دهيد و يا موضوع نقد و طنز ما نسلهاي نو بمانيد. اينکه نيز خانم برادران جواب نمي دهد،چون مي داند که اگر جواب دهد،مجبور است هم به تواب بودن خويش اعتراف کند و هم بنا به مباني حقوق بشر به توهينهاي ديگران عليه مارينا نمت اعتراض کند. اما نمي داند که سکوتش،سرشار از همين توضيحات و اعترافات است.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jul 27, 2007

1. در بالا، به برادری برای انسجام نسبی نوشته اش تبریک گفتم. نسبی به این دلیل که او در نوشته های قبلی اش خیلی از این شاخه به آن شاخه می پرید و در این نوشته کمتر.
2. اما بسیاری از نظرهای در باطن درستِ برادری، به زیر سایه ی خودبزرگ بینی او قرار می گیرد. او در دومین کامنتش با منیره برادران طوری از بالا حرف می زند که گویی او را "نسل نوی اندیشمندان ایرانی" به عنوان رهبر قبول کرده اند و او از دنیایی دیگر بر فراز همه نشسته و دیگران را نظاره می کند و با چوب خطش راه و چاه نشان می دهد. نمونه: "زيرا بهرحال شيوه عمل او و شما و ديگر دوستانتان،درستي نقد مرا و انتقاد ديگر دوستان را تاييد مي کند. يعني در نهايت راهي جز تغيير و تن دادن به مباني نقد مدرن نداريد" . از لحن او چنین برمی آید که راهی برای منیره برادران، جز اعتراف به تواب بودن و تائید نظرات برادری ندارد. به نظر می رسد که او خود ش را، و یا دیگران او را به "پادشاهی نقد مدرن" تاجگذاری کرده/کرده اند. من اگر بتوانم، با تخفیف های حراج تابستانیSSW، برادری را دارای اندیشه ی نقد مدرن بدانم، به هیچ وجه نمی توانم زبان و لحنِ پرخاشگر او را در دایره ی مدرنیت بگنجانم. زبا و لحن برادری شلخته، گاه الکن و در اکثر مواقع طعنه به لمپنی می زند.
3. خواهشم از "بردیا" این است که در ابراز موافقتش با "برادری" فردیت بیشتری از خود نشان دهد. فکر می کنم نوع دفاعِ "بردیا" از برادری، به کاهش خلاقیت حداقل او در ابرازنظرهایش منجر شود. اگرمثل دوستی خاله خرسه به مرگ برادری نینجامد.
4. من از نوشته های برادری خوشم می آید و آن ها را حاوی افکار نو می بینم. اما این افکار نو هنوز نپخته و خام هستند و ساختار متدولوژیک ندارند. فکر می کنم اگر او به سمنت کاری و نازک کاری اندیشه هایش نپردازد، در آینده هرز خواهد رفت. برای نظزیه پردازشدن، راه بسیار درازی را در پیش دارد. برایش کامیابی می آرزویم!

-- بی نام ، Aug 2, 2007

Monir aziz, dastetan dard nakonad
Aghaye baradari vaghan keh, behtar nist berin ravayethaye zendan ra bekhanid beh jaye in keh inghadr biemar goune az khoudetan taarif va tamjied konid. Monir dar ketab hame chiz ra touzie dade. Dar Asr no maghaley shouma ra bardashtand!
Dustan lotfan beh in maghale tavajou konid: http://www.didgah.net/print_Maghaleh.php?id=17800

-- khurtay ، Aug 7, 2007

این نقد بیشتر شبیه برداشت شخصی ست تا داستان خانم نعمت ... شما که هنوز بلد نیستید اسم فامیل ایشان را درست بنویسید

بسیاری از نکاتی که مطرح کردید را من در زمان خواندن کتاب ایشان کاملا جور دیگری حس کردم. این ها بیشتر شبیه برداشت های شخصی شما بوده. احتمالا تحت تاثیر نوشته و یا خاطره و یا داستان دیگری بوده اید.

-- پیکار ، Sep 20, 2009

خانم برداران دقیفا درست نوشته. نوشتهای خانوم نعمت آنقدر ضد و نقیض است که به جوک بیشتر شباهت دارد تا به واقعیت.
اگر انسان در 17 سالگی توبه کند حتی مردم را لو بدهد. به خاطر سنش کسی محاکمه اش نمی کند ولی اگر پس ار 25 سال اؤ بارحوش که ادعا می کند با او تحمیلی ازدوج کرده ( حالا خانوم نعمت باید بداند که این تجاور است ) تعریف کند و باز از او دفاع کند جای خیلی سوال است؟
زمانی که دو پسز آیت الله گیلانی اعدام می شوند خانوم نعمت ادعا می کند که چون بازحو عاشقش شده برای او توانسته تخفیف بگیرد!
خانوم نعمت را بیرون می برند برای پیترا خوری
عجب است من خود دیدم و شاهد بودم توایان خاین را می آوردند برای شناسایی افراد شناخته نشده و خیلی ها که نا شناخته بودند توابهای در خدمت رژیم باعث اعدام شان شدند . خانوم نعمت ار این دسته تواب بوده است که راحت بیرون می رفته.
منطفه شرف تهران توابها با پاسداراها مدارس را اشغال می کردند و دوستان سابق خود را لو می دادند روابط های گوناگون با این پاسدارها داشتند و گر نه این علی کیست کسی او را نمی شناسد! ولی آن موقع بجه بوده جالا که عاقل است از دست شکنحه گران چنایت کار که بجه ها هم شکنجه می کردند خانوم نعمت عصبانی هم نیست ( عحب است که خود را دوست مردم را می داند!

-- خانوم برادران دستت درد نکند ، Oct 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)