تاریخ انتشار: ۳۰ آبان ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

انواع خشونت و راهکارها

یوسف حاجی میرزایی

خشونت از آن‌گونه واژه‌هایی است که هر اندازه اندیشمندان و صاحب‌نظران سعی در ارائه تعریفی جامع‌ از آن داشته باشند باز با در نظر گرفتن مصادیق آن در جامعه، گوشه‌هایی از آن مغفول می‌ماند و یا مورد اختلاف نظر واقع می‌شود.

به طور کلی بروز خشونت در جامعه را می‌توان از چند دید و نظرگاه مورد بررسی و کنکاش قرار داد تا دست آخر به تعریفی مورد قبول و نزدیک به واقع دست پیدا کنیم. چون اگر هم بخواهیم نمی‌توان در یک یا چند جمله تمام جوانب خشونت را مد نظر قرار دهیم و تعریف مبسوطی از آن ارائه کنیم. مضاف بر این‌که طبق نظر مشهوری که از قدیم‌الایام بوده که می‌توان چیزی را از طریق ضد آن شناخت، اما این گفته درباره‌ی خشونت کمی مشکل به نظر می‌رسد.

لذا در این نوشتار سعی می‌شود بیشتر از تکیه‌ی صرف بر تعاریف نظری، بر مصادیقی نظر کنیم که در جامعه‌ی کنونی ما و در عصر حاضر هم مقبول بسیاری از اندیشمندان باشد و هم از دید جامعه مغفول مانده باشد تا بتوانیم خوانندگان عزیز را با مقوله‌ی دشوار خشونت آشنا کنیم. مقوله‌ای که این روزها بسیاری از جوامع از پیشرفته گرفته تا جوامع توسعه نیافته و یا در حال توسعه با آن دست به گریبانند.


بسیاری خشونت را اعمال عریان قدرت قلمداد می‌کنند؛ قدرتی که از سرچشمه‌ای مشروع منتج نشده است. در باب اعمال قدرت نامشروع در سطرهای بعدی توضیحات بیشتری خواهم داد، اما آن‌چه مسلم است اتفاق نظر در باب تعریف خشونت در دست نیست؛ تعریفی که همه‌پسند باشد و در اکثر شرایط ارائه موفقی از مفهوم باشد.

با این حال نباید فراموش کرد که تعریف خشونت با توجه به محیط‌ها و فرهنگ‌های گوناگون تعاریف و مصادیق متفاوتی را در برمی‌گیرد. بنابراین آن‌چه در جامعه‌ای خشونت تلقی می‌شود ممکن است طبق نظر و دید مردمانی در جامعه‌ای دیگر خشونت تلقی نشود. ممکن است کسانی که در نظر ما تروریست هستند نزد جامعه و مردمان خود شهید نام گیرند و البته بالعکس. شرایط واقع در اسرائیل و فلسطین نمونه‌ی بارز این نوع از خشونت است. بنابراین باید سعی کرد به رویکردی به نسبت جهان‌شمول در این قضیه دست یافت.

در تبیین نظری خشونت (شر) می‌توان آن را از دو دید و یا دو رویکرد مختلف و متفاوت بررسی کرد. مارتین بوبر، یکی از فیلسوفان قرن بیستم است که خود شاهد ظهور مقوله‌ی خشونت در زمان رایش سوم و یکی از قربانیان آن است در ارائه تعریفی جدید و رویکردی تازه از خشونت کوشش کرده است.

او معتقد است که نخستین رویارویی خشونت نه در تقابل با انسانی دیگر بلکه در نهاد خود فرد محقق می‌شود.
بوبر در اثر خود به نام به خاطر افلاک یا «For the Sake of Heaven» می‌نویسد: «من هنگام دیدار با همنوع خود، بی‌تردید به هیچ تجربه‌ای با شر نمی‌رسم ... مگر آن که در دیدار با خودم، پیشتر آن را تجربه کرده باشم.» به عقیده‌ی وی هر انسانی تا زمانی که در درون خود با شر مقابله‌ای نداشته باشد ظهور بیرونی آن را باز نخواهد شناخت.

این نویسنده اعتقاد دارد هم‌چنان که تاریکی نبود نور و روشنایی است شر و خشونت نیز در فقدان و نبود خیر است که خود - انسان آن را به صورت یک موجود - هست لمس می‌کند. بر این نظر تاریکی وجود خارجی ندارد. هم‌چنان که خشونت نیز نمود و واقعیتی ندارد. بنابراین تنها در نبود خیر است که خشونت برای انسان نمود و عینیت خارجی پیدا می‌کند. خیر جهت و به سوی صفات خداوندگی رفتن است. وی معتقد است که دو صفت خداوندگی (آفرینندگی و بخشندگی) است که جهت و سمت و سوی خیر را در نهاد انسان مشخص می‌کند و وقتی خشونت روی می‌دهد در حقیقت سرگشتگی و گمراهی در یافتن سمت و سوی رفتن به سوی خیر است. بوبر اختیار را یک شانس همیشگی برای انسان در برگشت از شر می‌داند.

با این تفاصیل او آغاز شر و خشونت را از انسان و نهاد او می‌داند. این نبود صفات آفرینندگی و بخشایندگی است که انسان را به سوی میل به تصرف به سود خود سوق می‌دهد و سرآغاز شر هم همین میل دریافت به سود خود است.

رویکرد دیگر در باب توضیح و کنکاش در خشونت در ارتباط با مقابله‌ی خود با دیگری است. در این ارتباط بیشتر از آن‌که بتوان تعریف مبسوطی داد باید به مصادیق رجوع کنیم. خشونت در خانواده، خشونت در محیط‌های شهری، خشونت ناشی از اعمال قانون و حکومت از اقسام خشونتی است که در یک جامعه می‌توان روی آنها انگشت گذاشت. شک نیست مهم‌ترین ابزار خشونت و به فعلیت رسیدن آن قدرت است، اما این صرف وجود قدرت در جایی نیست که خشونت می‌آفریند. بلکه اعمال نامشروع قدرت است که خشونت می‌آفریند. به طور کلی اگر اعمال نامشروع قدرت را خشونت بنامیم باید به این سئوال هم پاسخ گوییم که مشروعیت و عدم مشروعیت اعمال قدرت را چگونه، چه کسی و یا نهادی مشخص می‌کند. به نظر توافق بر این نکته بسیاری از مشقات تعریف خشونت را از بین خواهد برد.


در دید اول این قانون است که در یک جامعه مشروعیت اعمال قدرت را تعریف می‌کند اما بلافاصله به این می‌رسیم که خشونت‌های اعمال شده در حکومت‌های استبدادی هم بر طبق قانون‌های تصویب شده در آن جوامع رخ داده‌اند. دستگاه مخوف هیتلر از رای و انتخاب و دموکراسی بود که نمود یافت و تمام دنیا را درگیر جنگی کرد که تبعات آن تا سال‌ها گریبان انسان‌های قربانی خشونت را گرفت، اما نکته‌ی دیگر اختلاف نظر در تصویب قوانین منطبق با ارزش‌های انسانی است که مجادله‌ای جدید را می‌آفریند.

اینجاست که پای نهاد و مرجع قانونگذار نیز به میدان می‌آید. بسیاری از قوانینی که در کشورهای مختلف اعمال می‌شود ممکن است طبق قوانین کشور دیگری غیر منطبق با ارزش‌های انسانی تلقی شده و اعمال آن قوانین خود به خود خشونت‌آفرین تلقی شوند. حتی می‌توانیم روی این نکته هم دست گذاشت که بسیاری از خشونت‌های اعمال شده در بسیاری از جوامع در تضاد آشکار با قوانین آنهاست با این حال این خشونت‌ها حتی توسط دستگاه حکومت اعمال می‌شود.

به عنوان مثال به نظر، همه‌ی کشورها با شکنجه مخالفند اما می‌بینیم که انواع و اقسامی از شکنجه در بسیاری از ممالک روی می‌دهد. پس نکته‌ی بعدی تضمین اجرای قوانین درست در جوامع است. سوء استفاده از قانون و عدم اجرای صحیح آن و نیز دور زدن قانون یکی دیگر از راه‌های اعمال خشونت در جامعه است. اعمال خشونت صدام در قبال کردها با توسل به مضامین دینی (انفال) یکی از مصادیق بارز مقدس کردن خشونت بود.

صدام با انفال خطاب کردن خشونت سعی در توجیه و قانونی کردن جنایت‌های خود داشت. بدین‌وسیله او می‌توانست توجیهی آسمانی برای جنایت‌های خود در دست داشته باشد و با رجوع به آن، ذهن انسان درگیر در خشونت را از بروز چرایی اعمال خشونت منحرف کرده و آن را جایز شمارد.

دیکتاتوری‌ها منشأ و منبع بسیاری از خشونت‌های رایج در جوامع مذکورند. آنها با قلب و نادیده انگاشتن قانون و یا تصویب قوانین تبعیض‌آمیز سعی در گسترش هرچه بیشتر قدرت خود می‌کنند. قدرت خودبه‌خود فسادآور است و البته قدرت مطلق فساد مطلق می‌آورد. در نهایت وجود نهادهای مستقل ناظر بر اجرای قانون می‌تواند تا حد زیادی از ظهور خشونت ناشی از اعمال نامشروع قدرت توسط دولت‌ها در جوامع جلوگیری کند.

باید دانست که دنیای جدید (کنونی) با ابزار و راه‌های مختلف توان کنترل و یا اشاعه‌ی خشونت را داراست. به طور کلی دولت‌ها در کنترل و یا تشریع خشونت با امکان‌های مختلفی که در اختیار دارند در جامعه نقش داشته و بسیاری از خشونت‌های عینی در جامعه می‌تواند مستقیم و یا غیر مستقیم ناشی از سیاست‌های نادرست آنها باشد.

با این حال آن‌چه مهم است توجه دولت‌ها و جوامع مدنی نسبت به کنترل اعمال خشونت از راه‌های قانونی است. در جوامع کنونی بهترین راه برای اجتناب از ابراز خشونت و نمود آن در جامعه تمسک بر قوانین مورد قبول و تصویب شده در سازمان ملل است. قوانین مربوط به حقوق بشر و نیز قوانین حمایت از کودکان، زنان و خانواده می‌تواند مبنای قابل اعتمادی در جلوگیری از اعمال خشونت باشد. در یک جامعه‌ی مدنی بسیاری از قوانین جهانی اگر نه با طیب خاطر دولت‌ها اما اجرا می‌شود و در همان زمان نهادهای ناظر مستقل هم‌چون روزنامه‌ها و نشریات و NGO ها و سازمان‌های دیده‌بان بر آنها نظارت می‌کنند.

نگاه جامعه‌شناختی به خشونت و لایه‌های تو در توی اعمال آن در جامعه کمابیش می‌تواند از دو منظر مورد توجه واقع شود. در جامعه انواع و اقسام اعمالی روی می‌دهد که هرکدام را می‌توان در بعد و نظری اعمال خشونت تلقی کرد. پروفسور ریچارد گلز(Richard James Gelles) مسئول مرکز خدمات اجتماعی کودک و خشونت خانگی در ولز انگلستان خشونت در جامعه را بر شرایط محیطی به دو نوع خشونت خانگی و شهری تقسیم می‌کند و بدین‌ترتیب خاستگاه خشونت را با توجه به محیط اظهار خشونت دسته‌بندی می‌کند.

وی که در عمده آثار خود به طرح مفاهیمی چون امنیت در فضای کالبدی خانواده و پویایی اجتماعی خشونت در ازدواج و روابط بین فردی اعضای خانواده پرداخته است، در توضیحی تیپولوژیک از مفهوم خشونت در فضای خانگی و شهری اشاره می‌کند: «برخوردهای خشونت‌آمیز میان اعضای خانواده با خشونت میان افرادی که با هم در ارتباط نیستند متفاوت است.

نخست آن‌که خشونت در خانواده در خلوت خانه اتفاق می‌افتد و حال آنکه اغلب سایر خشونت‌ها در محیط‌های عمومی صورت خارجی پیدا می‌کند. دوم وقتی خشونت در یک مکان عمومی روی می‌دهد عواملی هستند که در آن مداخله می‌کنند، یا به دعوا پایان می‌دهند و یا به طرفداری یکی از طرفین وارد معرکه می‌شوند، اما خشونت در خانه موضوعی است خصوصی و نه شاهدی (به استثنای فرزندان خانواده) و نه عنصری میانجی برای فیصله‌ی خشونت وجود دارد.

سوم، وقتی در حضور عام، خشونتی رخ می‌دهد کسی ممکن است در خلال منازعه از پلیس کمک بگیرد تا مانع از درگیری بیشتر شود. در حالی که در منازعات و خشونت‌های خانوادگی چنین عملی یا از سوی یکی از همسایگان و یا از طرف یکی از اعضای خانواده و معمولاً پس از پایان منازعه صورت می‌پذیرد. ضمن آن‌که واکنش پلیس به مثابه یک نیروی میانجی در فضای خانگی متفاوت از حوزه‌ی عمومی است ... درک چرایی وقوع خشونت در روابط بین زوجین، شرایط بروز خشونت میان والدین و فرزندان و شناسایی روند خشونت خانگی جز از خلال رویکردهای جامعه‌شناختی مبتنی بر میدان ممکن نیست. آن‌چه لزوم بررسی آن ضروری می‌نماید پرداختن به این موضوع است که چرا خشونت خانگی می‌تواند به شدت مخرب و ویرانگر باشد و چرا قربانیان آن اغلب از رسیدن به راهکارهای منطقی برای از میان برداشتن خشونت در خانواده‌ی خود ناتوان هستند.» توجه پروفسور گلز در توجه به مولفه‌های مکانی- زمانی و شرایط بروز خشونت است.

از نظر روان‌شناختی می‌توان به دو دیدگاه کلی در باب خشونت در انسان اشاره کرد. دیدگاه اکتسابی بودن خشونت و دیدگاه ذاتی بودن آن. فروید معتقد بود که خشونت ذاتی انسان‌هاست. وی معتقد بود که هرچقدر در انسان‌ها غریزه‌ی میل به زندگی نهفته است به همان میزان نیز خشونت در ذات او نهاده شده است و اگر نتواند این خشونت را بر دیگران تحمیل کند دست آخر به صورت خودآزاری و خودکشی ظهور خواهد کرد.

در این میان دیدگاه لورنز، جانورشناس اتریشی در نوع خود جالب توجه است. وی معتقد است که در میان حیوانات، آنهایی که نسبت به دیگران خشن هستند (حیوانات قوی‌تر) نسبت به همنوع خود اخلاقی‌ترند و حیواناتی که در رویارویی‌ها همیشه فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند (حیوانات ضعیف) نسبت به همنوعان خود خشن‌تر و بی‌اخلاق‌تر عمل می‌کنند.

وی معتقد است که انسان موجود ضعیفی بوده است. در نتیجه جنگ با خود موجب انقراض او نمی‌شده است.
طبق نظر وی عدم وجود بازدارنده‌های خشونت در میان انسان‌ها باعث شده این خشونت هم‌چنان وجود داشته باشد، اما در ادامه وی اذعان می‌کند که با وجود توسعه‌ی تکنولوژی و قدرتمند شدن انسان در طبیعت هنوز می‌بینیم که خشونت در انسان‌ها برقرار است و این از جنبه‌های نگران‌کننده‌ی انسانی است.

در مقابل نظریه‌ی اکتسابی، محیط و مولفه‌های پیرامونی در ابراز خشونت در انسان‌ها را باعث ظهور خشونت در جامعه می‌پندارد. این نظر به آن جنبه از نیازها و آموزه‌های انسان اشاره می‌کند که به نوع انسان می‌آموزد و یا او را مجبور می‌کند دست به خشونت بزند. شرایط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، دینی، سنتی و در کل مجموعه‌ی نیروهای موثر در جامعه باعث گرایش انسان‌ها به خشونت می‌شود.

امروزه بسیاری از اندیشمندان با آمیختن و در نظر گرفتن هریک از این دو دیدگاه (ذاتی و اکتسابی) سعی در بازشناسی منشأهای خشونت در جوامع انسانی و حل این معضل دارند. آنها معتقدند که ژنتیک و صفات در وجود انسان‌ها وجود دارد و محیط شرایط بروز آنها را در اجتماع موجب می‌شود.

در آخر به این نکته باید اشاره کرد که به نظر نمی‌رسد بتوان مقوله‌ی خشونت را در جواع ریشه‌کن کرد. فقط با توسل به موارد ضد خشونت می‌توان تا نسبتی از شدت آن کاست. به نظرم کوشش ما در زمان کنونی بهتر است بر موارد شدیدتر و تأثیرگذارتر خشونت در جامعه باشد و برای کاستن از آلام انسان‌های مورد هدف خشونت تلاش کرد. کودکان و زنان یکی از هدف‌های خشونت در جوامع بوده و هستند و خواهند بود. لذا بهترین کار کوشش در جلب توجه و آگاهی‌رسانی جوامع و نیز تحت فشار قرار دادن پارلمان‌ها در تصویب و حمایت از اقشار آسیب‌پذیر جامعه است. تغییر دید و نظر جامعه نسبت به آسیب‌پذیر بودن این اقشار تأثیر به‌سزایی در پیشرفت و رقم زدن آینده‌ای روشن برای آنها خواهد بود.

Share/Save/Bookmark

منابع:روانشناسی استبداد نوشته‌ی لئود اشتراوس، و انسان‌شناسی و فرهنگ نوشته‌ی سمیه امیری
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)