تبعید و مهاجرت از نگاه عباس میلانیعباس معروفیmaroufi@radiozamaneh.comسه دهه گذشت، و سرنوشت بخشی از ملت ایران در تبعید رقم خورد. اگر قومی میخواست از ملت ایران انتقام بگیرد، چنین بلاهایی سرش نمیآورد. به نظر میآید عدهای غارتی در حین فرار به جایی حمله بردهاند و انگار فرصت کافی ندارند. قصد ماندن ندارند. طرح و برنامهای جز غارت و ویرانی ندارند. و نرخ معامله از سوی آنان تعیین شده است؛ توهینآمیز و دشمنانه.
تظاهرات آرام و رفتار مدنی مردم را به خشنترین نوع ممکن سرکوب کردهاند. صدها آدم کشتهاند و حالا وزارت اطلاعات دارد فیلمی دربارهی «ندا آقاسلطان» میسازد. بخشی از هنرپیشگان با میل خود پذیرفتهاند که در فیلم وزارت اطلاعات نقش بازی کنند. اما بخشی دیگر از هنرمندان در شرایطی قرار گرفتهاند، که یا باید نقش را بپذیرند و یا راه فرار پیش گیرند. وزارت اطلاعات و سیاستگذاران فرهنگی نظام جمهوری اسلامی همه کاری میکنند تا چهرهی کشتهی مردم را مخدوش کنند. با این که میدانند این عمل برایشان بسیار گران تمام میشود، اما تمهید و اصرار دارند که محبوبیت این کشته را دستکاری کنند. چنان که کتابها و تاریخ را دستکاری کردهاند. چنان که سرنوشت ملتی را تغییر دادهاند. نیمی از پیکر ادبی و فرهنگی و هنری ما در طول این سالها از وطن گریختهاند و بخشی که ماندهاند، زیر سلطهی این نظام اجازه ندارند ساکت بمانند. به ناچار در دو راهی انتخاب قرار میگیرند؛ یا در لجنزار بدنامی غوطهور شوند، یا در ورطهی گریز، راه تبعید ناخواسته پیش گیرند. این گونه است که چهرههای ادبی و فرهنگی و هنری درمییابند خرابی از حد گذشته، باید بار و بنه را بست. و راهی دیار تبعید میشوند. از هزاران زاویه میتوان به مسئلهی تبعید نگریست. سالها پیش از عباس میلانی نویسنده و محقق سرشناسمان پرسیدم، ابعاد گستردهی تبعید را چه گونه ارزیابی میکنید. و او برایم نوشت: تبعید و تفکر همزاد یکدیگرند. قولیست قدیم. شاید به قدمت خود فکر که اهل تفکر، یعنی جملهی آنان که در معنای هستی کاوش میکنند و بخشی از حیات انسان را در همین کاوش میجویند، آنان که بندهی مطیع هیچ حاکمی نیستند و خرد نقاد را همواره خار پای جباران میکنند، جملگی چاره و سرنوشتی جز تبعید ندارند. گاه به اعتبار دوریشان از عوامالناسی که تختهبند روزمرگیاند و کاوش در معنای هستی را چندان برنمیتابند، در سرزمین خویش به تبعیدی ذهنی دچارند. گاه نیز از بیم داغ و درفش داروغههای قدرت به جلای وطن ناچارند. بیجهت نیست که در جمهور افلاطون که نخستین سیاهمشق حکومتی توتالیترش باید دانست، شعرا و آنان که فکری سوای فیلسوفـ شاه دارند، آنان که عوام را به شک در حقیقت مطلق فیلسوفـ شاه قدر قدرت وا میدارند، نه تنها محلی از اِعراب ندارند، بلکه تبعیدشان از شرایط ثبات جمهور است. تبعید و تئوری هم همزاد یکدیگرند. واژهی لاتینی تئوری به نوعی نظارهی از تبعید تعبیرپذیر است. به دیگر سخن حتی اگر این قول پست مدرنیستها را بپذیریم که دوپارگی مطلق ذهن و عین افسانهای بیش نیست، با این همه نوعی بُعد و فاصلهی مکانی، زمانی و عاطفی شرط لازم تبیین و تدوین تئوریست. پس تبعید اجباری را میتوان به فرصتی مغتنم برای بازاندیشی در ارکان فرهنگ و ادب و سیاست و زبان میهن بدل کرد و فارغ از بغض و عشق غلوآمیز خویشتن فرهنگی قوم خویش را شناخت. و البته شناخت هر پدیده گام اول و اجتنابناپذیر در راه تغییر آن است. شاید بتوان گفت که دائرةالمعارف ایرنیکا ماندگارترین تجسم این جنبه از تجربهی تاریخی تبعید نسل ماست. آنجاست که برخی از ایرانیان تبعیدی و رأس آنها همه دکتر احسان یارشاطر به کمک برخی از برجستهترین محققان ایرانشناس جهان، به تبیین و تدقیق فرهنگ ایران نشستهاند. مجلات پرباری چون «ایرانشناسی و ایراننامه» هم در همین زمینه ارجی ویژه دارند. تبعید و نوعی زبانپریشی همزاد یکدیگرند. از سویی زبان مادری بندناف خاطرات انسان تبعیدیست. مأمنیست فارغ از درد و تنهایی تبعید. وسیلهایست برای یافتن همپیالهگانی آشنا در جهان بیگانه. و بالاخره نقبیست به جهان اساطیر و افسانهها و اشعار و داستانهایی که ذهن هر انسانی را شکل میدهد و با زبان مادری عجین است. در عین حال برای بیشتر روشنفکران تبعیدی همین زبان مادری سرمایهی اصلی کار فکری و خلاق آنها بود و هست. اما از سویی دیگر در واقعیت زندگی روزمرهی تبعید نه تنها منزلت اجتماعی اغلب این روشنفکران محل اعتنای جامعهی تبعیدگاه نیست، بلکه حتی آن زبان قومی هم از سکه افتاده است و اغلب به کاری چندان نمیآید. گاه در برخی جوامع حتی کاربردش تنشآمیز است و چون داغی بر پیشانی تبعیدی مینشیند. به روایتی تبعید یعنی پاسداری از میراثی که دستکم برای مدتی از سکه افتاده. تبعیدیان اغلب در همان حالیاند که اخوان ثالث وصفش را در غایت زیبایی بهدست داده است: آنها «فاتحان شهرهای رفته بر بادند، راویان قصههای رفته از یادند»، و اغلب «کس به چیزی یا پشیزی برنگیرد سکههامان را». (م. امید آخر شاهنامه صص ۸۶ـ ۸۵، تهران ۱۳۳۸) از سوی دیگر امروز زبان را نه صرفاً وسیلهی بیان تفکر که جزئی اساسی از تفکر میدانند. ولاجرم پیامدهای زبانشناختی تبعید و رابطه و تأثیر آن بر تفکر اهمیتی دو چندان مییابد. نزد ما ایرانیها که در تجربهی تاریخیمان زبان سنگر اصلی فرهنگی و قوامبخشی و دوامدهندهی هویت قومیمان بوده، این مسئله ابعاد حتی مهمتری مییابد. برخی از تبعیدیهای ایرانی پیوند پویای خویش را با زبان فارسی از کف دادهاند و گاه تسلط چندانی هم به زبان تبعیدگاه نیافتهاند. در تبعید میتوان در لاک زبان میهنی پنهان شد، یا میتوان با تلاشی پیگیر در حفظ و اغنای این زبان تجربهی تبعید را به پنجرهای برای شناخت زبان تفکر اقوام دیگر بدل کرد و از این راه به بسط و گسترش توانمندیهای زبان فارسی مددی رساند. شاید بتوان گفت که پیدایش سبک هندی و خلسهی زبانی که از وجوه شخص آن بود، تجسم نوع نخستین برخورد با زبان بود و دستاوردهای سبکی و فرهنگی روشنفکران مهاجر ایرانی در زمان جنگ جهانی اول، تجسم برخورد نوع دوم بود. این تلاشها بیشتر گرد مجلهی «کاوه» دور میزد و به اهتمام کسانی چون تقیزاده و جمالزاده، زبان فارسی نه تنها در عرضهی تحقیقات اجتماعی، اقتصادی و ادبی توانی تازه یافت، بلکه زبان قصه هم به همت جمالزاده بسط و گسترشی رهاییبخش پیدا کرد. تبعید با نوع خاص دیگری از خسران فرهنگی همزاد است. تلاش معاش و هستی روزانهی انسان نوعی تکنولوژی نامرئی پیچیده میطلبد و میآموزاند. رمز و راز عاشقی، آداب و رسوم رفاقت، چند و چون خرید مایحتاج روزمره، چگونگی عبور از خیابان، رازهای رویارویی با مقامات دولتی، همه ازجمله اجزای مهم این تکنولوژیاند. تجربهی زندگی در میهن این تکنولوژی مهم را به تدریج به یک یک ما میآموزد و اندوختن شگفتهای همین تکنولوژی جزئی از سرمایهی اجتماعیـ فردی انسانهاست. با تبعید یک شبه این سرمایه را از کف میدهیم. جامعهی نو تکنولوژی فردی نویی میطلبد. فراگرفتنش هرگز خالی از دردسر نیست. اما فرانگرفتنش تبعیدی را به همان پدیدهای بدل میکند که در فارسی آن را به تحقیر و تمسخر «غربتی» میخوانیم. تبعید و انتظار همزاد یکدیگرند. خبر و شایعه دربارهی میهن خوراک روحی تبعید است. گاه انتظار بازگشت به سرزمینی که به قول گمبرویچ از آن به تبع تبعید تصویری رمانتیک پرداختهایم، تبعیدی را از درک و بهرهگیری از زمان حال و امکانات سیاسی و فرهنگی تبعیدگاه وامیدارد. گاه در خلسهی این بازگشت واقعبینی را وامیگذاریم و زمانی به قول ادوارد سعید «راه و رسم سیاسی مألوف میهن را به سرزمین تبعیدگاه هم تحمیل میکنیم و ناچار از درک چند و چون واقعیتهای سیاسی این جوامع بازمیمانیم.». اگر بخواهیم اهرمهای قدرت جوامع تبعیدگاه را به نفع تغییر مثبت در مملکتمان یا در جهت بهبود وضع خویش در تبعید بهکار بندیم، گام اول شناخت دقیق چند و چون کار سیاست این جوامع است. تبعید و نوعی تنگنظری همزاد یکدیگرند. آدورنو که بخش مهمی از زندگی خلاق خویش را در تبعید گذراند و خاطراتی سخت زیبا از این تبعید نوشت که Minima Moralia نام داشت، پایههای نظری و اجتماعی این تنگنظری را بهخصوص در میان روشنفکران که به قول او اغلب به تنگدستی زندگی میکنند تعیین کرده است و نشان داده که چرا و چه طور گاه برخی از تبعیدیها موفقیت دیگران را خوش نمیدارند و انگار ناکامی خویش را شرط و بقای موفقیت دیگران میانگارند. میتوان تبعید را به پیلهای بدل کرد و در آن در تعلیقی تاریخی و عاطفی ماند. اما از سوی دیگر میتوان را به کشتگاهی زایا و پربار بدل کرد که در آن فرهنگ میهن خویش را نیک میشناسیم، مواهب و دستاوردهایش را ارج میگذاریم، کاستیهایش را فاش میگوییم و در عین حال درخت تنومند فرهنگ بومی را به شاخ و برگ فکری و سبکی برگزیده از فرهنگهای دیگر پیوند میکنیم و پدیدهای نو میآفرینیم که جوهرش ایرانی و ارزشش جهانیست. در یک کلام سالک راهی میشویم که در چند دههی اخیر کسانی چون ایزابل آلنده، کارلوس فوئنتس و گمبرویچ در آن گام زدهاند و جریانی هیجانانگیز آفریدهاند که فرهنگ و ادب بینالمللیاش نام دادهاند و جای نامآوران ایرانی در این سلک هنوز سخت خالیست.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
چطور میتوان از مجلۀ کاوه صحبت کرد واهتمام تقی زاده و جمالزاده را به آن نسبت داد بدون انکه نقش بزرگ و زیبای کاظم زاده ایرانشهر را به میان نیآورد؟
-- شهین ، Nov 15, 2010