تاریخ انتشار: ۳ آبان ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
گفت‌وگو با رضا تیموریان، قهرمان پرورش اندام

ورزش، آزادی و جنبش سبز

عباس معروفی
maroufi@radiozamaneh.com

رضا تیموریان قهرمان پرورش اندام که در مسابقات اوپن بدن‌سازی و فیتنس جهانی در کشور نروژ در اسلو مقام چهارم را کسب کرده و روز ۲۶ سپتامبر در سالن با بازوبند سبز به میدان رفته، حالا در شهر برلین است. رضا تیموریان که در سال ۱۳۷۷ دانشجوی رشته‌ی کامپیوتر دانشگاه تهران بوده، همزمان با جنبش دانشجویی در ۱۸ تیرماه از دانشگاه اخراج شده و قهرمان مسابقات پرورش اندام تهران و ایران بوده و عضو تیم ملی هم هست.

Download it Here!

علاوه براین رضا تیموریان مربی تیم پاس تهران یعنی باشگاه نیروی انتظامی تهران بوده که حالا در آلمان پناهنده شده است. به مناسبت حضورش در شهر برلین فرصتی پیش آمد که با او مصاحبه کنم و بپرسم:

آقای تیموریان انگیزه‌ی شما برای پیوستن به مردم ایران و جنبش سبز و استفاده‌تان از بازوبند سبز در مسابقات جهانی چه بود؟

به نام خدا. جوانان که سردمدار جنبش سبز و آزادی‌خواهی ایران هستند و در واقع پرچم به دست آن‌هاست، بیش‌ترین خسارت‌ها را از این ظلمی که به آزادی و به آزادی فکر وارد شده تحمل کرده‌اند. شکنجه‌ها، دوری از خانواده و آزارهایی که دید‌ه‌اند، آزارهای جسمی، روحی و تهدیدها، محدودیت‌هایی که در زندگی‌شان دارند به عنوان یک جوان، نوک شمشیر به سمت جوان‌ها است.


رضا تیموریان

سن‌های دیگر هم تحت تأثیر این قرار می‌گیرند، اما جوان به واسطه‌ی آن غرور و ذهنی که دارد که زیر بار زور تحت هیچ شرایطی نمی‌رود، با تمام توانش سعی می‌کند که ثابت کند حقیقت چیزی نیست که بشود با دیکتاتوری و ظلم آن را پوشاند و یا حقیقت‌ها را عوض کرد. او هیچ وقت قبول نمی‌کند که به خودش اجازه دهد که ظلم بیاید و او ساکت بنشیند. حالا بعضی‌ها سلاح دارند، سلاح یکنفر قلمش است، سلاح یکنفر هم شجاعتش است. اما چون اعتقاد ما آزادی بیان و آزادی فکر است و همین خواسته‌ی ماست و نه چیز دیگری، به‌خاطر همین سلاح ما سلاح فکر است. سلاح ما سلاح عقیده و بیان است.

شما یک نکته‌ خیلی ویژه‌ای در پرونده‌ی‌تان هست و آن این که مربی تیم پاس بودید در نیروهای انتظامی و در واقع در رشته‌ی بدن‌سازی جوان‌ها را تربیت می‌کردید. ممکن است شما آنجا چیزهایی دیده باشید. چه چیزهایی در این جنبش سبز برای شما قابل توجه بود که شما را رنجاند، تصمیم گرفتید که وطن را ترک کنید و در کشوری غریب پناهنده شوید؟

چیزی که واقعاً انسان را آزار می‌دهد این است که همنوع و هموطن در تقابل با همنوع و هموطن باشد. یعنی وقتی شما می‌بینید که هردو متعلق به یک وطن هستید، متعلق به یک خاک و مرز و خواسته‌ی آزادی خواسته‌ی زیادی نیست که ما داریم، اما می‌بینیم که نیروی انتظامی در صف مقدم مبارزه با مردم نبود، چون آن هدفش چیز دیگر است، اما بالاجبار نیروی انتظامی مجبور می‌شد که مردم را سرکوب کند.

یعنی بارها بعضی از مقامات نیروی انتظامی عنوان کردند که ما نمی‌خواهیم مردم را بزنیم و بکشیم. اما خب بعد از مدتی آن‌ها عوض شدند و کسانی آمدند سر کار که بتوانند همنوع را بزنند. ما شاهد بودیم در آن محدوده‌ای که کار می‌کردیم، به خاطر این که من به‌هرحال عضو آن مجموعه بودم و اجازه‌ی حرکت و ورود به آن مجموعه را داشتم، حتی برای یک مسابقه معمولی فوتبال که شاید تیم‌های درجه دو باهم بازی می‌کردند، آنجا مملو از نیروهایی می‌شد که آماده‌ی سرکوب مردم بودند. من نمی‌توانستم با آن‌ها ارتباط کلام برقرار کنم. یعنی به نظر من به طوری که مشخص بود این‌ها ایرانی نبودند و در قالب نیروی انتظامی و گارد مخصوص بودند...

کجایی بودند؟ شما آن‌ها را دیدید؟

ببینید ما به خاطر این که ورزش‌مان این است، در واقع از تیپ و مدل انسان‌ها می‌توانیم متوجه شویم. من احساس می‌کنم که عرب بودند. مال کشورهای اردن، لبنان، فلسطین... بیش‌تر به این‌ها شبیه بودند.

شما خودتان دیده‌اید چنین موجوداتی را؟

بله، من دیده‌ام. قدهای بلندی داشتند و با لباس‌هایی که می‌پوشیدند، قدها به نظر بلند‌تر و مهیب‌تر و ترسناک‌تر می‌آمد. به واسطه‌ی آن لباس‌ها و آن زره‌هایی که می‌پوشیدند و صحبت کردن بلد نبودند. البته نه به طور کامل. صحبت می‌کردند، اما مشخص بود که این‌ها در جایی تعلیم می‌بینند، چندین سال است. چهار پنج سال در جایی دارند تعلیم می‌بینند، ورزش می‌کنند...

یک سابقه‌ای در آلمان وجود دارد که از هیتلر تا سرباز صفر همه آرمان‌خواه‌، همه یکدست، همه فاشیست بودند. آیا در نیروی انتظامی هم که شما به‌هرحال در آن خدمت می‌کردید و ورزش می‌کردید، یک چنین فضایی می‌دیدید؟ همه یکدست، همه‌ی نیروی انتظامی، علیه مردمند؟

به نظر من وجود نیروهای موازی در ایران علت و ریشه‌ی اصلی‌اش این است که خلاف صحبت شماست. یعنی به نظر من در نیروی انتظامی هم وجود دارند انسان‌هایی که به‌واسطه‌ی شرایط مجبور شده‌اند همرنگ بقیه شوند. آن‌ها از جنس مردمند، اما نمی‌توانند و جرأت این را ندارند که بیایند با مردم. وگرنه نیروی انتظامی هم به دسته‌های مختلفی تقسیم می‌شود، اما باید توی راه باشند. وگرنه هستند کسانی که نمی‌خواهند به مردم ظلم کنند، اما مجبورند. به واسطه‌ی آن کاری که بهشان داده شده است.

نیروهای موازی اینجا می‌آیند که اگر این‌ها نخواستند این کار را انجام دهند، نیرویی به موازات آن می‌آید و انجام می‌دهد. مثلاً هستند کسانی، دسته‌های اراذل و اوباش سابق، که این‌ها آمد‌ه‌اند در یک پوشش دیگر به‌عنوان نیروهای بسیجی مثلاً با مردم وارد نزاع‌های خیابانی می‌شوند که نه جزو نیروی انتظامی‌اند و نه جزو نیروهای کادر هستند. این‌ها در واقع انگار به صورت اختیاری آمده‌اند با شورش‌ها مقابله کنند. اما از لحاظ ظاهر و مشخصاً این‌ها سابقه‌هایی دارند که آمده‌اند تحت حمایت دولت به خود مردم تجاوز می‌کنند و از طرف دولت هم پشتیبانی می‌شوند. به واسطه‌ی سلاح‌هایی که دارند. چون این سلاح‌ها را امثال من و شما نمی‌توانیم در ایران داشته باشیم و تهیه کنیم.

اسنادی وجود دارد که این‌ها روزانه چهارصدهزارتومان حقوق می‌گرفتند، درست است؟

چیزی که ما می‌دیدیم، این است که... بله، این‌ها تحت پوشش هستند و از لحاظ مادی حمایت می‌شوند. چون در بقیه طول سال این‌ها چه کار می‌کنند؟ این‌ها نیروهای آماده‌باش هستند. مثلاً هفته‌ای یکبار قرار می‌گذارند و در مکانی یا در مسجدی جمع می‌شوند. اما...


شما دو سال مربی باشگاه پاس تهران، یعنی باشگاه نیروی انتظامی بودید. قبل از این جنبش سبز آیا زمینه‌هایی برای حضور چنین چماقدارها و اراذل و اوباشی وجود داشت؟

در اولین جنبش دانشجویی ایران پس از انقلاب که همان ۱۸ تیرماه ۷۸ بود، عده‌ای به عنوان نیروهای خودسر وارد کوی دانشگاه تهران شدند و در واقع جنایت از آنجا رخ داد که این‌ها با الفاظ مثلاً الله اکبر دست به جنایت می‌زدند و جوان‌ها را از طبقه‌ی دوم پرت می‌کردند پایین. اولین کشتار و کشتن‌ها از اینجا شروع شد که به خودشان این اجازه را دادند که قانون را اجرا کنند. بروند کوی دانشگاه، بروند داخل خوابگاه، بروند توی آن حریم و از آنجا شروع شد. بله، این نیروها بودند و بعد ادامه پیدا کردند و مسلح شدند. نمی‌دانم توسط چه ارگانی، اما مسلح شدند و وقتی که مردم تجمع می‌کردند در مقابل دانشگاه تهران یا در خیابان شانزده آذر و یا در اطراف دانشگاه، این‌ها می‌آمدند به‌عنوان نه نیروی انتظامی، نیروی انتظامی عقب‌تر می‌ایستاد. این‌ها می‌آمدند وارد جمعیت می‌شدند و آن اعتراض را که به صورت شعار بود، به تشنج و درگیری فیزیکی منجر می‌کردند.

فکر می‌کنید الان هم کسانی هستند که به مردم بپیوندند؟

در ایران مردم بالقوه در خطر هستند. یعنی به‌واسطه‌ی این که جرم سیاسی تعبیر و تعریف نشده است در مجلس، سالیان سال است که مدام نمایندگان درخواست می‌کنند که جرم سیاسی تعیین شود، اما جرم سیاسی تعریف نشده. معنای ساده‌ی آن این می‌شود که امکان دارد شما با داشتن یک باند سبز به اعدام محکوم شوید، مفسد فی‌الارض شوید. اما امکان دارد که شما جرم خیلی بزرگتری کنید، اما این اتفاق نیفتد. یعنی در واقع چون جرم سیاسی تعریف نشده است.

شکنجه و کتک و زندانی که هست. در این که شکی نیست. اما همین باند سبز باعث شد که قهرمانان ملی ما که بارها پرچم ایران را به افتخار درآورده بودند، مثلاً ممنوع‌الخروج شوند یا خانواده‌‌‌شان تهدید شود و یا از کار بیکار شوند و نتوانند قراردادهای‌شان را امضا کنند و خیلی فشارهای دیگر. اما ما از موج سبز یک هدف دیگری داریم. ما هدف آزادی، ایران آزاد، ایرانی که بتواند سرنوشتش توسط خود مردم رقم بخورد، توسط رأی رقم بخورد. نه چیز دیگری. هدف ما فقط آزادی است، صحبت ما آزادی است.

مثلاً بگویم، کسی که بین دو نیمه‌ی فوتبال می‌آیند بازوبندش را عوض می‌کنند، کسی با بازوبند سبز می‌رود، نمونه‌اش دو هفته‌ی پیش بود، بعد بین دو نیمه می‌آیند بازوبند فوتبالش را زرد می‌کنند... امنیت هست در ایران. یکی از رئیس جمهورهای ما گفت که در ایران امنیت هست. اما برای مسئولان، نه برای مردم.

آقای رضا تیموریان شما علاوه بر قهرمانی و تخصص روی بدن‌سازی و ورزش، ۹ سال هم در مطبوعات کار کردید. خبرنگار بودید، مقاله می‌نوشتید، مصاحبه‌های زیادی با شما شد و شما با خیلی‌ها مصاحبه کردید. به‌هرحال یکجایی هم همکار ما هستید. یعنی به‌عنوان یک روزنامه‌نگار. فضای مطبوعاتی را در زمینه‌ی ورزش چگونه می‌بینید؟

قانون اساسی ما می‌گوید که مطبوعات آزادند به فعالیت، و شعار قبل از انقلاب هم این بود که مطبوعات باید آزاد باشند. من که سن‌ام کم بود، اما به روایت تاریخ می‌بینم که قلم‌ها شکسته شد و دست‌ها بریده شد. مطبوعات ما کاملاً تحت فشارند. مثلاً تیم ملی ایران از صعود به جام جهانی بازمی‌ماند، نمی‌تواند صعود کند، اما مثلاً دستور می‌آید که هیچکس حق ندارد در این مورد مقاله‌ای بنویسد که به تشویش اذهان عمومی بی‌انجامد. یعنی چی؟! بارها فدراسیون جهانی این‌ها را تهدید کرده‌اند که رؤسای فدراسیون ایران همه سیاسی‌اند و این‌ها انتخاب شده نیستند. مثلاً شما هیچ رئیس فدراسیونی را نمی‌بینید که ورزشی باشد. در مطبوعات اصطلاحاً به آن می‌گویند مدیریت مینی‌بوسی. یعنی یکنفر می‌آید با یک مینی‌بوس. هرکدام از این مسافرها صاحب عنوانی می‌شوند.

این چون پسرخاله‌ی‌ من است، می‌شود رئيس فدراسیون فوتبال. آن چون از اقوام من است، می‌شود رئیس این اداره. این جوری ورزش ما هدایت می‌شود. بنابراین ما هم به‌عنوان خبرنگار هرچه می‌نویسیم، یا از طرف هفته‌نامه یا مجله‌‌مان به ما هشدار می‌دهند که این را ننویس یا این را نگو، این را بگویی این طور می‌شود، یا خودشان سانسور می‌کنند نوشته‌ی ما را. یا به ما هشدار می‌دهند، یا اصلاً چاپ نمی‌کنند. چون سردبیر تحت فشار است، ناخودآگاه ما هم تحت فشاریم.

شما چه به‌عنوان روزنامه‌نگار، چه به‌عنوان یک شهروند عادی یا به‌هرحال علاقمند به جنبش سبز، بعد از انتخابات و بعد از سرکوب مردم، در تظاهرات خیابانی در کدام‌ها‌شان شرکت داشتی؟

من به‌واسطه‌ی این که منزلم در جایی قرار گرفته بود که در واقع در...

سلسبیل هستید شما...

بله، در نقطه‌ای اوج خیابان آزادی، در واقع در اوج آن شلوغی‌ها بود، خب ما هم ناخودآگاه وقتی می‌دیدیم، حتی ما می‌خواستیم مثلاً کناره‌گیری کنیم به‌واسطه‌ی ظاهرمان، چون سریع شناسایی می‌شدیم و مردم ما را می‌شناختند، اما نمی‌توانستیم. شما خودتان را جای من تصور کنید. مثلاً همسن و سال شما جوان‌ها دارند ضربه می‌خورند، چوب می‌خورند، چاقو می‌خورند، گلوله می‌خورند. خب شما نمی‌توانید ساکت بنشینید. اما خب شما وقتی می‌بینید خودشان پمپ‌ بنزین آتش می‌زنند، خودشان بانک را می‌شکنند و وسایلش را غارت می‌کنند و فردا اخبار می‌گوید که مثلاً تظاهرکننده‌ها این کارها را کردند.

چقدر امیدوار هستید آقای تیموریان به پیروزی مردم ایران؟

چنگیز وقتی که آمد، حتی گربه‌ها را هم گردن زد. یعنی موجودات زنده را کامل کشت. اما در نهایت این آزادی بود که آمد. من هم می‌گویم که آزادی می‌آید، اما آرزو می‌کنم خون‌های کمتری در این راه ریخته شود. این آرزویم است که خون کمتری ریخته شود در راه آزادی.

حالا در کشور آزاد اروپایی چه برنامه‌هایی در ذهن‌تان هست، چه کارهایی می‌خواهید بکنید؟

سلاح من بدن من است، سلاح من ورزش من است. من سعی می‌کنم از این سلاحم که در واقع سلاح بی‌خطری برای مردم است، برای آزادی استفاده کنم.

الان ثبت نام کرده‌ام، در مسابقاتی که در این کشور برگزار می‌شود، به‌عنوان بدن‌ساز سعی می‌کنم با سرود آزادی ایران و با پرچم جنبش سبز شرکت کنم و آن شعله‌ی امیدی که بعضی وقت‌ها خیلی کم می‌شود و بعضی‌ وقت‌ها زیاد می‌شود را زنده نگه دارم. به‌نوبه‌ی خودم فکر می‌کنم این وظیفه من و حداقل کاری است که می‌توانم برای آزادی وطنم بکنم.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)