Jun 2007


برنامه سی و پنجم، اين سو و آن سوی متن
تداعی

تداعی بازوی قدرتمند زمان دراماتیک است، که نويسنده زمان داستانی را در ذهنش مرور کند. با همین تکنیک تداعی و استفاده‌ی به‌جا از آن، داستان را مثل آکاردئون می‌توان لایه لایه کرد، می‌توان گذشته را تا کرد و در جیب کت داستان گذاشت یا مثل دامن پلیسه‌ای، آن را به زنی زیبا پوشاند.



برنامه سی و چهارم، اين سو و آن سوی متن
گريز از ميدان آتش


تمرکز به یک موضوع و یا شخصیت، در آثار داستان‌نویسان جوان گاه به حدی شدت می‌گیرد که خود موضوع یا شخصیت بر اثر فشار همه‌جانبه نابود می‌شود. یک شخصیت و یا موضوعی مثل زیبایی، عشق، حسادت، تنهایی و خیلی چیزهای دیگر همان‌قدر که نیازمند توصیف است، از وصف اضافی تباه می‌شود.



يادنامه
گلشيری مرا زخمی کرده است!

شخصيتی بود که چون آرش از هم پاشيد، تا تيرش را درست بيندازد و مرز تازه‌ای در «داستان» ايران‌ زمين مشخص کند؛ پاره پاره شد، پدر شد، معلم شد، منتقد شد، مبارز راه آزادی شد، رفيق شد، همراه شد، کانون نويسندگان را به اوج رساند، حلقه‌هايی ساخت که وقتی به هم بپيوندند در دايره‌ای بزرگ بتوان کاری کرد، با اينهمه کار، بر صندلی داستان‌نويسی‌اش هم محکم نشست.



برنامه سی و سوم، اين سو و آن سوی متن
نشانی‌‌گذاری


آدم شهری نشانی دارد، و چون خاستگاه رمان و داستان شهر است، نشانی‌گذاری یکی از عناصر مهم داستان است.
داستان امروز می‌خواهد صریح و ساده، از مسائل پیچیده‌ی قرن معاصر حرف بزند. نویسنده‌ی هوشمند خواننده را در برهوت ناشناخته و شهر گمنام و خانه‌ی بی‌نشان رها نمی‌کند.
خواننده امروز انسانی با شعور است که کافی است نشانی دقیق را بدهی تا او بقیه‌ی اطراف را خود پیدا کند و یا بسازد.



برنامه سی و دوم، اين سو و آن سوی متن
بی‌مرزی

رمان امریکایی آرام پرده از جنایت لیبرالیسم جدید بر می‌دارد با تصویرهايی ناب، و بمب‌هایی که لای اسباب‌بازی‌های پلاستیکی بچه‌ها تولید می‌شود، و آن میدان آتش، و آن همه آدم تکه پاره شده، و بعد سفيران و رايزنان سياسی و فرهنگی که از بس دور ايستاده‌اند هيچ پشنگی از خون به پيرهن سفيدشان ننشسته، و بعد همه جا شسته می‌شود، و همه جا دوباره از زندگی پر می‌شود، انگار که هيچ جنايتی رخ نداده، انگار که هيچ کودکی نمرده، و انگار هيچ مادری پرپر زدن بچه‌اش را نديده است.



برنامه سی و يکم، اين سو و آن سوی متن
دالان خاطره

گاهی نويسنده ناچار می‌شود حافظه را از قفسه بردارد و بیاورد توی دالان خاطره.
در اصل هر بلایی سر حافظه بیاید، درست در دالان خاطره می‌آید. و همان جاست که معمولاً حافظه دستکاری می شود، و همانجاست که واقعیت بایگانی شده ای به نام حافظه دستخوش تغییر و تحول می شود.