Sep 2008


میان گذشته و آینده ـ فصل ۲ - قسمت ۱ از بخش ۱
مفهوم تاریخ باستانی و مدرن: تاریخ و طبیعت - ۱

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل دوم، قسمت اول از بخش یک: «بیایید با هرودوت شروع کنیم؛ مردی که سیسرو او را «پدر تاریخ» می‌نامید و هنوز هم پدر تاریخ باقی مانده است. وی در اولین جمله‌ی کتابش درباره‌ی «جنگ‌های ایرانی» نقل می‌کند که هدفش از نوشتن این کتاب ثبت گفته‌هایی است که از طریق انسان‌ها به او رسیده است، مبادا که زمان این گفته‌‌ها را از صفحه‌ی روزگار محو کند، و افزون بر این اعمال باشکوه و حیرت‌زای یونانیان و بربرها را چنان ستایشی درخور ارزانی بدارد تا آیندگان یاد آنان را گرامی بدارند و ستاره‌ی فخر ایشان از خلال قرون بدرخشد.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل پانزدهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سیزدهم: «نمی‌توانستی بخوابی‌، صدا، دیوانه‌ات می‌کرد‌. مدت‌ها در سکوت‌، راستش را بخواهی مثل قهوه جوشت‌، که گاه‌، صدای آرامش تو را کیفور می‌کرد و بوی خوشش‌، لحظه‌ای پلک‌های ملتهبت را می‌خواباند و پرّه‌های بینی‌ات را باد می‌انداخت‌. لکن همین و تمام‌. آن شب رسیدی به جایی که دیدی، صدای بلند لحاف دوز دوره‌گرد که جار می‌زد «‌آی لحاف دوزی!» و تو پنجره را باز می‌کردی و سرش داد می‌کشیدی - چه خبرته مردکه؟ مگه سر خرمنی؟ اینجا شهره و مردم آسایش می‌خوان!»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل چهاردهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل چهاردهم: «می‌گفتند این کاره است‌. کویت یا امارات که بوده وقتی بچه بوده یک پیرمرد قوزی زشت روی عجیب غریبی، بلا سرش آورده و بعد هم ادامه داده، هر وقت بچه خواسته در برود، پیرمرد کج و کوله که لنگر می‌انداخته و برمی‌داشته تا قدمی راه برود، چشم‌های لوچش را می‌درانده به پسرک که: تو یک بار دیگر بگو نه تا مثل یک آب نبات بخورمت.» به این هم اکتفا نکرده، گویا شکر سرخ ریخته توی ماتحت پسرک که عادت کند به این کار سخیف و جاهایی هم گفته، حالا دیگر دست خودش نیست، جانورهای ریز راحتش نمی‌گذارند و مجبورش می‌کنند. کاری می‌کنند که از شدت خارش دیوانه شود و مثل سگ هار سوزن خورده، خودش را به در و دیوار بکوبد به قصد مرگ حتی.»



میان گذشته و آینده ـ فصل یک
سنت و دوران مدرن - ۴

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل یک، بخش چهارم: «شکستِ به تقصیر خویش، یعنی نتیجه‌ی سه چالش فوق در مقابل سنت در قرن نوزدهم، تنها و شاید سطحی‌ترین وجه اشتراک میان کیرکگارد، مارکس و نیچه بود. مهم‌تر، این حقیقت است که به نظر می‌رسد نوک حمله‌ی شورش‌ هر یک از آنها متوجه موضوعی یکسان، که همواره تکرار می‌شد، بوده است: کیرکگارد می‌خواست در مقابل تجریدات ادعاشده‌ی فلسفه و درکِ آن از انسان به‌عنوان «حیوانِ ناطق»، از انسان‌های واقعی و دردمند دفاع کند.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل سیزدهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل سیزدهم: «از کجا، نمی‌دانم، جوان جگرکی برابرم ظاهر می‌شود - «آقاجان! این هوا نمی‌زاره بساط کنیم امروز! تا بارون حسابی خیستان نکرده بفرمائید.» فکر می‌کنم: کاش ازهمان اول رفته بودم پیش هاسمیک! جاهای جدید به من نیامده. راه می‌افتم زیر باران، گرُده‌های نرم و خیس را هنوز پرویزن پنهان می‌بیزد و بر سر و شانه‌هام می‌نشاند. از لطافت ظریف و سرد باران، احساس دلخوشی و آرامش می‌کنم و مثل بچه‌ها «ها» می‌کنم توی باران تا نفس منفعل و لرزانم، در باران حل شود.»



میان گذشته و آینده ـ فصل یک
سنت و دوران مدرن - ۳

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل یک، بخش سوم: «تمام تحریف‌های ویرانگر سنت توسط کسانی پدید آمده که چون امری نو را تجربه می‌کردند، تقریباً بلافاصله می‌کوشیدند به‌کمک قالبی کهنه، آن را به امری قدیمی تبدیل کنند. جهش کیرکگارد از شک به ایمان، واژگون‌سازی و تحریف رابطه‌ی سنتی میان عقل و ایمان بود.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل دوازدهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل دوازدهم: «کفش‌های سرخ دخترانه‌ام را چسبانده بودم به سینه و پشت پدر سنگر گرفته بودم. پدر بفهمی نفهمی می‌خندید، اما نمی‌گذاشت خنده‌اش تمام صورت مردانه‌اش را بگیرد. محاسنش، گاه تکان می‌خورد، انگار زور می‌آورد، تا صدای خنده‌اش بلند نشود و همین زور آوردن، ریش جوگندمی‌اش را تکان می‌داد.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل یازدهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل یازدهم: «هفت ساله بودم که فهمیدم نامزد عموزاده‌ی خویشم چون دیگران خواسته‌اند که از تولد گویا، با هم می‌دویدیم و می‌خندیدیم و «قمچک» بازی می‌کردیم. من اما، هر که می‌گفت: تو نامزد پسرعموی خود هستی!» می‌گفتم «لطفاً غلط نکنید! پسرعمو حّسان، عین لطیف برادر من است، یا سلیم آن یکی برادرم. پدر می‌گفت: «قمر جان! رسم مسخره‌ی این طایفه است! اما همیشه که رسم درست نیست! به رسم و آداب کاری نداشته باش، حّسان را چگونه می‌بینی؟!»



میان گذشته و آینده ـ فصل یک
سنت و دوران مدرن - ۲

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل یک، بخش دوم: «نیروی این سنت، سلطه‌ای که بر اندیشه‌ی انسان غربی داشته است، هرگز تحت تأثیر آگاهی انسان از آن نیرو نبوده است. در حقیقت، تنها دوبار در تاریخ با دوره‌هایی مواجه می‌شویم که انسان‌ها از واقعیت سنت آگاه و حتی بیش از حد آگاه بوده‌اند و قدمت را نشانه‌ی اعتبار می‌دانسته‌اند. این امر نخست زمانی رخ داد که رومیان اندیشه‌ی کلاسیک و فرهنگ یونان را به‌عنوان سنت معنوی خود پذیرفتند و به این ترتیب به‌طور تاریخی تعیین کردند که سنت باید بر چگونگی شکل‌گیری تمدن اروپایی تأثیری ماندگار داشته باشد.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل دهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل دهم: «نخواسته‌ام فعلاً مزاحم کسب و کار هاسمیک بشوم. تصمیم می‌گیرم بروم سراغ بلم‌ران‌ها، یا ماهی‌گیرانی که مشمع روی سر خود انداخته‌اند ولم داده اند بر لبه‌ی قایق‌های توی آب و می‌دانم دارند با نقل خاطره و عرق خود را گرم می‌کنند. نمی‌دانم چه می‌شود که یک‌مرتبه از زیرتاقی تند می‌زنم بیرون و می‌روم کنار خیابان ساحلی و برای اولین تاکسی خالی دست بلند می‌کنم.»



میان گذشته و آینده ـ فصل یک
سنت و دوران مدرن - ۱

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، فصل یک: «آغاز معین سنت اندیشه‌ی سیاسی ما به آموزه‌های افلاتون و ارسطو بازمی‌گردد. به اعتقاد من، این اندیشه با نظریات کارل مارکس به پایان همان میزان معین می‌رسد. آغاز آن هنگامی بود که افلاتون در کتاب جمهوری، در تمثیل غار، حوزه‌ی امور بشری ـ تمام آنچه به زندگی جمعی انسان‌ها در جهانی مشترک تعلق دارد ـ را با تعبیراتی چون تاریکی، سردرگمی و فریب‌کاری توصیف می‌کند. بنابراین، آن کس که در جستجوی هستی حقیقی است و می‌خواهد آسمانِ روشنِ ایده‌های ابدی را بیابد، باید به غار پشت کند و آن را ترک گوید.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل نهم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل نهم: «دختر، روزی از مادربزرگ پرسیده بود: - «مادر!» نزدیک بود جای مادر، نام او را ببرد، بسکه همسایه‌ها، آشنا و غریبه، نامش را می بردند و او با نام بیشتر خو کرده بود تا با کلمات پرت و دور مادر، یا مادربزرگ. پرسیده بود: «مادر! اجازه دارم چیزی بپرسم؟» پیرزن، بی‌حوصله جواب داد: «اگر بی ربط نباشد!» دختر فکر کرد: «مگر چیزهای بی‌ربط وجود دارند؟ هیچ چیز بی ربط نیست.» اما لبخند زد، می‌خواست جواب بگیرد. پیرزن گفت: «پس چرا لال شدی؟ زود باش باید سراغ خمیرم بروم تا ترش نشده. تو که حاضرنیستی کاسه‌ی خودت را بشوری!» دختر پرسید: تو هیچ عاشق شده‌ای؟»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل هشتم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل هشتم: «صدای نافذ چرخه می‌زند و بال در می‌آورد و به هیات و هیبت بازی خاکستری در می‌آید و پرواز می‌کند تا کناره‌ی خورشید داغ وسط آسمان و گُر می‌گیرد و چنگه‌ای آتش می‌شود و بر می‌گردد به زمین و منفجر می‌شود و قارچی سیاه و سمی، چتر می‌زند بر اندک سایه‌ای، وسط گستره‌ی داغ و نورانی آفتاب و ققنوسی، از لای سیاهی سیال و لزج، بیرون می‌زند و من از لای منقار گشوده‌ی فاق وارش، گودال را به جا می‌آورم تیره، کنار گودال تل خاک خاکستری می‌زند و زوزه‌ی باد فرّه می‌کند تا تابلویی مقوایی و کوتاه، که با چوبی بر پشته‌ی خاک خاکستری کژ و کول نشانده شده.»



میان گذشته و آینده ـ بخش دوم مقدمه
شکاف میان گذشته و آینده

«میان گذشته و آینده - هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی»، اثر هانا آرنت، برگردان سعید مقدم، بخش دوم مقدمه: «هیچ‌چیز در وضعیتی که تاکنون گفتیم کاملاً نو نیست. ما با طغیان‌های مکرر خشمِ آتشین از عقل، تفکر و گفتمان عقلی به‌خوبی آشناییم. می‌دانیم که این طغیان‌ها واکنشِ طبیعی کسانی است که به‌کمک تجربه‌ی خود دریافته‌اند راه‌ِ تفکر و واقعیت از هم جدا شده است، که پرتو تفکر نمی‌تواند واقعیت را روشن کند، و این که تفکر دیگر با رخداد مرتبط نیست، همان‌طور که محیط دایره با مرکزش ارتباط ندارد، و به این سبب، تفکر یا کاملاً بی‌معنا می‌شود یا حقایق کهنه‌ای را تکرار می‌کند که ربطِ مشخص خود را با واقعیت به‌طور کامل از دست داده‌اند.»



میان گذشته و آینده ـ سخن مترجم و بخش یکم مقدمه
کتاب جدید رادیو زمانه: میان گذشته و آینده

از این هفته رادیو زمانه، ترجمه‌ی بخشی از کتاب میان گذشته و آینده، هشت تمرین در اندیشه‌ی سیاسی نوشته‌ی اندیشمند آلمانی هانا آرنت که توسط سعید مقدم به فارسی ترجمه شده است را در ۳۳بخش منتشر می‌کند. این کتاب شامل یک مقدمه و هشت فصل است. در هفته‌ی یکم، یادداشت مترجم و بخش یکم مقدمه می‌آید. هر فصل شامل ۴ یا ۵ بخش است و برای اینکه به انسجام مطلب لطمه وارد نشود، هر هفته، یک بخش کامل، صرف نظر از کوتاهی یا بلندی آن، منتشر خواهد شد. در پایان، همه‌ی بخش‌های منتشرشده در آرشیو رادیو زمانه گذاشته خواهد شد.



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل هفتم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل هفتم: «پدر، سرخ از شرم، رخساره‌ی گداخته و قرمز را گرداند به طرف شیخ و گفت : من غافل نیستم شیخ، دخترم که جای خود، پسرها هم، اگر حس کنم مدرسه چنانشان می‌کند که تو می‌گویی نه تنها از مدرسه بیرونشان می‌کشم، که مدرسه را توی سر مدیر و معلم‌هایش خراب می‌کنم. و می‌دانی که غنیم، همیشه، هر چه گفته انجام داده است!»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل ششم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل ششم: «این دفتر؟ هیچ ارتباطی با من ندارد. فقط فکر کردم شاید برای نوشتن به کارت بیاید، گفتی داستان می‌نویسی، به نظرم رسید این دفتر، چه دروغ باشد و چه واقعیت، شاید به درد کارت بخورد. چند بار ورقش زده‌ام اما حوصله‌ام نیامده، یا خودم را راضی نکرده‌ام که آن را بخوانم. از طرفی اعتقاد دارم هیچ چیزی بیهوده نیست. هستی از همین حلقه‌های بظاهر نامربوط، ساخته می‌شود، رشته در رشته، زنجیر در زنجیر. هر چیزی باید بجا و در جای خود قرار بگیرد تا تکه‌ای از حقیقت را در ناف واقعیت بسازد. شاید این دفتر باید در خانه‌ی تو، میان کتاب‌های تو پیدا می‌شد تا مفید بیفتد.»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل پنجم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل پنجم: «حس عاصی، صدایش هم عاصی می‌زند وقت چرخه زدن در جان من. از واژگانش بوی خیر نمی‌آید. شر در تنم می‌گردد، چرخ و فلکی و بی‌اعتنا. می‌ترسم صدای قاه قاه خنده‌اش همسایه‌های این زن را به جانش بیندازد. دشمن؟ گیرم که دشمنش باشم. اما در دشمنی رعایت انصاف اگر نباشد. تبدیل می‌شوی به قاتلی سنگ‌واره.»



دکتر گلاس ـ بیستم و سوم (پایانی)
بگذار بیاید! بگذار برف ببارد!

«دکتر گلاس» اثر یلمار سودربری، برگردان سعید مقدم، بخش بیستم و سوم (پایانی) ـ «پاییز درختانم را به یغما بُرده است. درختِ شاه‌بلوطِ بیرونِ پنجره‌ام دیگر برهنه و سیاه شده است. ابرهای انبوه بر فرازِ بام در حرکت‌اند. دیگر خورشید را نمی‌بینم. برای اتاق کارم پرده‌های نو گرفته‌ام؛ پرده‌هایی کاملاً سفید. امروز، وقتی از خواب برخاستم، اول فکر کردم برف باریده. روشنایی اتاق درست مثلِ موقعی بود که اولین برف باریده باشد. حتی به‌نظرم رسید بوی برفِ تازه‌باریده را نیز حس کردم. به‌زودی برف خواهد آمد؛ این را در هوا می‌توان احساس کرد. مقدمش گرامی خواهد بود. بگذار بیاید! بگذار برف ببارد!»



با خلخال‌های طلایم خاکم کنید - منزل چهارم

«با خلخال‌های طلایم خاکم کنید» اثر محمد ایوبی، منزل چهارم: «ببین رفیق! اسم فقط برای دوری است از سرگردانی البته اگر بامسمایش بخواند، نور علی نور است! اما چون می‌دانم باز خواهی پرسید می‌گویم: جایی که بزرگ شدم، کسی اسمم را صدا نکرد، تا نام انعکاس بایسته اش را در من پیدا کند، دریغ از پژواک شیرین و شریفی که زاده نشده، سقط شد. کسی صدام نکرد هاسمیک! کره خر، گوساله، هوی، پسرک، نسناس و گاه قدری ملایم: آی یک سر دو گوش!عَلمَ شیطان، باز ردیف کنم مهراب جان؟»