تاریخ انتشار: ۲ مرداد ۱۳۸۹ • چاپ کنید    

نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی‌ِ آسمان می‌گذرد..

چه مردی! چه مردی!

و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.

پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز

امروز دهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو است.

۱۰‌سال است که بی‌«بامداد»یم! باور نمی‌کنیم ۱۰ سال هجر سرد و دوری از کسی که نامش و شعرش با ماست. مدح او گوییم؟ نه! چه جای مدح وقتی که مادح خورشید مداح خود است. چه بنویسیم از شاملو؟ از فن بلاغت و شعر او بگوییم؟! از زندگی پر فراز و نشیبش بسان روزنامه‌ها سالشماری بسازیم و یا روز شمار؟ از..

بگذار «از شعرش» بگوییم. نه، «از شعرش» نگوییم. «از» اضافه است. «از» همه‌ی آن چیزی است که «بامداد»ی باید تا برای بزرگی «بامداد» بگوید. شعرش را بگوییم. شعر او تبرکی است برای این جهان.

به فریادی خراشنده
بر بامِ ظلمتِ بیمار
کودکی
تکبیر می‌گوید

گرسنه‌روسبی‌یی
می‌گرید

آلوده‌ دامنی
از پیروزیِ بردگانِ دلیر
سخن می‌گوید

لُجِّه‌ی قطران و قیر
بی‌کرانه نیست
سنگین‌گذر است.

روز اما پایدار نمانَد نیز
که خورشید
چراغِ گذرگاهِ ظلماتی دیگر است:
بر بامِ ظلمتِ بیمار
آن که کسوف را تکبیر می‌کشد
نوزادی بی‌سر است.

و زمزمه‌ی ما
هرگز آخرین سرود نیست
هر چند بارها
دعای پیش از مرگ بوده است

مدایح بی‌صله

Share/Save/Bookmark

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)