تاریخ انتشار: ۱۵ تیر ۱۳۸۹ • چاپ کنید    
خرمگس آتن-۱۹

انسان خوب یا عمل خوب

مریم اقدمی
aghdami@radiozamaneh.com

انسان خوب در مقابل عمل خوب

همان‌طور که تا کنون دیده‌اید در هر قسمت از این مجموعه‌ برنامه سوالی به شکل نظرسنجی مطرح شده است. هر کدام از این سوال‌ها با ترسیم موقعیتی برای مخاطب او را بر سر دوراهی تصمیم‌گیری بین عمل درست یا نادرست بنابر تشخیص او قرار می‌دهند. سوال اخلاقی همیشه این بوده است که کدام عمل درست است.

Download it Here!

اخلاق، آن گونه که تا به حال در نظریه‌های اخلاقی مختلف آن را بررسی کردیم تصمیم‌گیری درباره اعمال خوب یا بد است. تشخیص اینکه چه رفتاری درست یا نادرست است، مستقل از اینکه در کدام چارچوب اخلاقی آن را بررسی می‌کنیم.

در چند قرن اخیر، فلاسفه اخلاق عمدتا تمایل داشته‌اند که در نظریه‌های اخلاقی خود به اعمال و رفتار و کنش افراد بیش از خود افراد به عنوان عامل‌های اخلاقی اولویت دهند. بنابراین موضوع اخلاق بیشتر به این تبدیل شده است که چه نوع اعمالی باید انجام دهیم. فلاسفه اخلاق در نظریه‌های خود به دنبال روش‌ها و دستورالعمل‌هایی بوده‌اند که افراد برای اخلاقی بودن چگونه باید رفتار کنند.

همانطور که تا کنون دیدیم در فلسفه اخلاق طرح‌ها و نظریه‌های متنوعی ارائه شده‌است، از اخلاق وظیفه‌محور کانتی تا فایده‌گرایی بنتام و میل یا قراردادگرایی هابز و روسو. با وجود همه اختلاف‌ها و تفاوت‌های این نظریه‌های اخلاقی، هر دوی آنها در این نکته مشترک هستند که موضوع اصلی اخلاق توجیه و توضیح اعمال و رفتار افراد است.

فضیلت‌گرایی در اخلاق

اما نظریه‌های اخلاقی همواره اینگونه نبوده‌اند و زمانی فضیلت و شخصیت فردی انسان بر کنش افراد اولویت داشته است. این دسته از نظریه‌های اخلاقی با عنوان اخلاق فضیلت‌گرایانه یا فضیلت‌محور شناخته می‌شوند. فلاسفه یونان باستان و قرون وسطی مانند ارسطو، افلاطون و آکویناس صورتبندی‌های متفاوتی از اخلاق فضیلت‌محور ارائه داده‌اند.

تا قبل از رنسانس و انقلاب‌ علمی، اندیشمندان یونانی چون افلاطون و ارسطو، تاثیر قابل توجهی بر علم و فلسفه داشتند. برای آنها مهمترین موضوع طبیعت و تربیت خوب در شخصیت فرد بود. مهمترین سوال این نبود که "عمل درست چیست؟"، بلکه سوال این بود که "بهترین راه زندگی کدام است؟". با توجه به این تفاوت‌های بنیادی در اولویت‌های‌ آنها نسبت به فلاسفه بعد از رنسانس، عجیب نیست که ماهیت تقوا و پرهیزگاری یا خوبی و برتری اخلاقی، اصلی‌ترین موضوع مورد توجه آنها بوده باشد.

اما فضیلت‌محوری با ظهور و گسترش مسیحیت به تدریج تضعیف شد. مسیحیان مانند یهودی‌ها به خدایی یکتا به عنوان قانونگذار و فرمان‌دهنده واحد باور داشتند. به این ترتیب خوب بودن به معنای تبعیت از مجموعه‌ای قواعد الهی بود. بعد از رنسانس نیز قوانین الهی با قوانین اخلاقی جایگزین شدند و تفکر قانون‌مدار و قاعده‌مند به یکی از اساسی‌ترین پایه‌های فلسفه اخلاق تبدیل شد.

انقلاب‌های علمی نیز در این گرایش به قانون‌ و قاعده بی‌تاثیر نبودند. بعد از گالیله و نیوتن، فلسفه ارسطو تحت‌الشعاع انقلاب‌های علمی قرار گرفت و توجه فلاسفه اخلاق به قواعد و اصول رفتار اخلاقی جلب شد.

از نیمه دوم قرن بیستم به بعد بود که متفکران در حوزه فلسفه اخلاق نارضایتی خود را از روند رفتار محور در فلسفه اخلاق آشکار کردند و به مطالعه در زمینه شخصیت و فضیلت‌های فردی پرداختند. مهمترین فیلسوفی که پیشنهاد بازگشت به نظریه اخلاقی ارسطو را داد الیزابت آنسکام بود. از نظر او فلسفه اخلاق مدرن گمراه‌کننده است، زیرا بر اساس مفهوم ناسازگار قانون بدون قانونگذار قرار دارد.

انسان خوب

بنابر نظر ارسطو و همینطور دیگر اندیشمندان یونان، خوب بودن و تشخیص خوب از بد به فهم و به کار بردن قواعد و اصول اخلاقی مشخص وابستگی چندانی ندارد. بلکه مسئله ان است که شخصیت فرد با کسب خرد از طریق تمرین و اموزش مناسب به گونه‌ای باشد یا شود که بر طبق عادت در شرایط مختلف به طور مناسب رفتار کند.

تاکید بر عادت اهمیت ویژه‌ای دارد. فضیلت خصیصه‌ای است که فرد در اعمال روزانه‌اش بنابر عادت آن را بروز می‌دهد. برای مثال صداقت به این دلیل فضیلت محسوب می‌شود که فرد نمی‌تواند گاه و بی‌گاه صادق یا دروغگو باشد. بنابر اخلاق فضیلت‌گرایانه وقتی فردی صادق است که صداقت جزئی از مرام زندگی روزمره او باشد.

به طور خلاصه داشتن شخصیت و خوی درست، خواه به طور طبیعی یا اکتسابی، منجر به عمل درست خواهد شد. شخصیت و خوی مناسب و درست برای فرد فضیلت‌های اخلاقی او هستند. این صفات بازنمایی‌هایی برای شادی و لذت هستند که بالاترین خوبی و هدف نهایی فعالیت انسانی در فلسفه ارسطو است. این شادی یا لذت گستره وسیعی را شامل می‌شود که شکوفایی و موفقیت انسان هم در آن جا می گیرد.

یونانی‌ها اغلب از چهار ارزش محوری سخن گفته‌اند: شجاعت، عدالت، میانه‌روی و خرد. اما تز اساسی برای افلاطون و ارسطو آن چیزی است که به اصطلاح «وحدت فضیلت‌ها» نام گرفته است. پایه این ایده آن است که یک فرد خوب باید تشخیص دهد چگونه به درخواست‌های متضاد بر اساس فضیلت‌های متفاوت پاسخ دهد. آنها فضیلت‌ها را به سنگ‌های قیمتی یک جواهر تشبیه می‌کنند و نتیجه می‌گیرند داشتن یکی از این فضیلت‌ها بدون داشتن تمام آنها امکان‌پذیر نیست.

از نظر ارسطو داشتن یا به دست آوردن همه انواع فضیلت‌ها به این معناست که انسان خوب دارای فضیلت همه‌جانبه‌ است. این سلسله مراتب افلاطون را به این نتیجه رساند که فضیلت‌های متفاوت در واقع یکی هستند و زیرمجموعه‌‌ای از یک فضیلت واحد به نام معرفت هستند. افلاطون با استفاده از این ایده که فضیلت همان معرفت است ضعف اراده را رد کرد. برای او غیرقابل بود که فرد معرفت بالایی داشته باشد اما همچنان بد رفتار کند. برای مثال رفتارهای افراط گرایانه را نشانه ضعف اخلاقی نمی‌دانست، بلکه می‌گفت آنها نشان‌دهنده جهل افراد هستند.

این ایده که ما نمی‌توانیم آگاهانه عمل نادرست انجام دهیم، که به وضوح با شهود عام در تناقض است، مورد مخالفت ارسطو واقع شد. او همیشه از دور شدن از باور و شهود عام اجتناب می‌کرد. برای افلاطون و ارسطو رفتار بر اساس فضیلت‌ها به طور جدایی‌ناپذیری با خردورزی یا انتخاب عقلانی پیوند داشت. ارسطو این ایده را به صورت تز میانه‌روی طلایی توسعه داده است.

فضیلت در میان افراط و تفریط

میانه‌روی طلایی بخش اساسی نظریه ارسطو در باب فضیلت است. این تز گاهی به اشتباه به صورت میانه‌روی در همه امور تفسیر می‌شود که بسیار با آنچه ارسطو در نظر داشت متفاوت است. همان‌طور که ارسطو در اخلاق نیکوماخوس می‌گوید اعتدال صرفا با ارجاع به خرد تعریف می‌شود. برای مثال، فضیلتی که به عنوان میانه‌ای بین بزدلی و بی‌احتیاطی قرار دارد شجاعت است. شجاع بودن صرفا به معنای پرهیز از اعمال بزدلانه مانند فرار از دشمن نیست، بلکه پرهیز از حماقت نیز ضروری است. بنابراین شجاعت به خرد فرد بستگی دارد تا غریزه‌های غیرعقلانی او را کنترل کند.

سوال مهم این است که آیا فضیلت‌های اخلاقی برای همه افراد یکسان هستند؟ یعنی آیا یک مجموعه از صفات خوب برای یک فرد می‌تواند برای بقیه افراد هم قابل اعمال باشد؟ این سوال به طور بنیادی‌تر به این شکل مطرح می‌شود که آیا تنها یک نوع خوبی برای انسان وجود دارد؟

شهود اخلاقی عام می‌گوید فضیلت‌ها می‌توانند ا فردی به فرد دیگر متفاوت باشند. حتی می‌توان این موضوع را به جوامع و فرهنگ‌های متفاوت نیز تعمیم داد. اما بنابر نظر ارسطو و افلاطون همه فضلیت‌ها به یک صفت مشترک در همه انسان‌ها خلاصه می‌شود و آن فضیلت معرفت است.

اما چرا فضیلت‌ها مهم هستند؟ چرا خوب است که فرد شجاع، بخشنده، صادق یا وفادار باشد؟ جواب برای هر کدام از این صفت‌ها می‌تواند متفاوت باشد به این ترتیب که هر فضیلتی به دلیل متفاوتی ارزشمند است و در زندگی فرد اهمیت پیدا می‌کند. ارسطو یک دلیل عمومی ارائه داده است که فضیلت‌ها مهم هستند زیرا افراد دارای فضیلت زندگی را بهتر می‌گذرانند. ما برای رفتار خوب در زندگی و زندگی موفق به آنها نیازمندیم.

دوراهی شما

حال نوبت شماست که به سوال این برنامه پاسخ دهید. با توجه به بحث‌های مطرح شده در این قسمت به این سوال پاسخ دهید که آیا اخلاق فضیلت‌گرایانه را نسبت به نظریه‌ها اخلاقی دیگر چارچوب خوبی برای قضاوت‌های اخلاقی می‌دانید؟


برای پاسخ به این سوال فرض کنید دوست شما به فقرا کمک می‌کند. اگر بگوید این کار را بر اساس وظیفه انجام می‌دهد یا فرضا برای افزایش شادی عمومی، قضاوت بهتری در مورد کارش خواهید داشت یا اینکه بدانید بخشش یکی از ویژگی‌های معمول او در زندگی روزمره‌اش است.

منابع:

The Elements of Moral Philosophy, James Rachels, 6th edition (2010) by Stuart Rachels

50 Philosophy Ideas You Really Need to Know, Ben Dupré, 2007

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بسیار عالی بوده تشکر که نظر خوب دادی

-- اسلم ، Nov 6, 2010

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)