خانه > انديشه زمانه > مقالات > بررسی سیستمی دینشناسی دوستدار | |||
بررسی سیستمی دینشناسی دوستدارمحمدرضا نیکفر۴۴. دینشناسی را میتوان در رشتههای علمی مختلف پیش برد. یک حالت این است که آن را در رشتهی تازهتأسیسشدهی پِی–یزدانشناسی (neurotheology)، که "الاهیات"ی بر پایهی پیشناسی (عصبشناسی) است، پیش ببریم. یکی از نامدارانِ این رشته دانشمندِ پیشناسِ هندیتبارِ مقیمِ ایالاتِ متحده راماچندران (Vilayanur S. Ramachandran) است. او از آزمایشهایی که خود و همکارانش کردهاند، این تفسیر را نموده که در مغزِ گروهِ کثیری از انسانها در ناحیهای پشتِ گوش چپ یک همتافتهی نورونی وجود دارد که آنگاه که تحریک میشود، افراد به نشئهی دینی میافتند. این همتافتهی عصبی در مغز را «تکسازهی خدایی» (God Module) نامیدهاند. به باور راماچندران و همکارانش ژنِ خاصی این تکسازه را ایجاد میکند. کسانی که کشش دینی ندارند، از آن ژن سهمی نبردهاند. خلاصه اینکه اصلِ ماجرای دین از طریق تکامل ژنتیک و جهشها و اختلالهایی که در جریان آن پدید میآید، توضیحدادنی است. اگر مسئلهای را که دوستدار در موردِ ایرانیان طرح کرده، در چارچوبی این گونه طبیعتگرا طرح کنیم، مشکل خود را به صورت مشکلی ژنتیک نشان میدهد: یک مُدولِ پرکارِ برانگیزانندهی حسِ دینی مانعِ کار مدولهای مغزی مربوط به پرسشگری میشود. در این سخن میتواند حقیقتی باشد، اما چنین چیزی ویژهی مردمی خاص نیست، که اگر باشد، تفکیک دینی منطبق بر تفکیک نژادی میشود و کل ماجرا توضیحی نژادی میطلبد، آن هم با چشم بستن مطلق بر تاریخ. باطل بودن این گونه نگرش به موضوع، امری خودپیداست. همچنان که پیشتر اشاره شد (بند ۱۲)، دوستدار مشکلِ ایرانی را در ژنِ ایرانی نمیبیند. دین و فرهنگ ۴۵. اگر چیزی باشد که نتوان با طبیعت توضیحش داد، باید توضیح آن را در پهنهی فرهنگ، یعنی جهان ساختهی انسانی یافت، زیرا جهان چیزی جز طبیعت و فرهنگ نیست. هر آن چیزی که به حضور انسان در جهان برگردد، به حیطهی فرهنگ تعلق دارد. دین نیز پدیدهای فرهنگی است و دینشناسی شاخهای از فرهنگشناسی است. دین بنابر تعریف مشهورِ اسپیرو مؤسسهای اجتماعی است که اساس آن کنش و واکنشی است شکلگرفته توسط فرهنگ با آنچه در پنداشت فرهنگ باشندههایی فراانسانی اند.1 اهمیت و علتِ شهرتِ این تعریف در این است که رابطهی تنگاتنگِ دین و فرهنگ را به خوبی برمینمایاند. در تعریف اسپیرو، فرهنگ سه بار حضور دارد: دین و عرف معنای امضای متقابل آن گاه مفهوم است که درکی از مفهومهای دین و فرهنگ داشته باشیم و آنها را در ذهن تفکیک کنیم. این تفکیک، تواناییای جدید است، چون در عصر جدید است که مفهوم فرهنگ تبلور مییابد، بهعنوانِ یک سیستم تصور میشود که زیر–سیستمهایی دارد که دین از جملهی آنهاست. پیشتر، از جمله در جهانِ اسلام، بخشی یا وجهی از آن چیزی را که ما اینک با جفت مفهومی دین و فرهنگ بیان میکنیم، با جفت دین و عرف بیان میکردهاند. آن عرف خود دینی بوده، یعنی از مجموعهای از باورها و عادتها تشکیل شده بوده است که آنگاه که میخواستند مشروعیتی برای آنها در نظر گیرند، سرچشمهیشان را در دیگر–سو یا سویهی پنهانی از جهان میجستند. آنچه در برابرِ عرف قرار میگرفته، نه باورهای دینی عامه، بلکه دینِ منسجم بوده است، یعنی دینی که مؤسسه است یا دارد به صورت مؤسسه درمیآید، یعنی چه در گفتار، چه در کردار و چه در سلسلهی مراتبش منضبط است، تشکیلات و گفتمانی متشکل از این انضبطاط پاسداری میکند؛ قدرت است، قدرت میخواهد و قدرت میدهد. دین منسجم اینکه دین به صورت دین منسجم درمیآید، یعنی دارای کانون میشود و به یک کانون قدرت تبدیل میشود، بدان برمیگردد که جامعه پیشتر سرکردگی و گرایش آن به یگانگی و انحصار را تجربه کرده که از big-man-system شروع شده و به دولت میرسد. در مورد هر دو شکلِ آشفته و منسجم دین این قاعده برقرار است که نمیشد کنشگر یا کنشگرانی با نیرویی فراانسانی اما در قالبهایی شخصانی بهعنوانِ معبودهای دینی در نظر گرفت، مگر آن که پیشتر به شکلی فراموشنشدنی شکست از یک نیروی چیرهی انسانی و گرفتن امتیازهایی در صورت پیروی بندهوار از وی تجربه شده باشد. سویهای از دین ادراک قدرتی است که در مقابل قرار دارد و شکست و ناکامی میآورد، بهعنوانِ قدرتی مرموز، قدرتی که ارادهی انسانی در مقابل آن هیچ است. این وجهِ دین است که در مؤسسهی اجتماعی دین حضور تاریخی ثابتی مییابد. نقش دین بهعنوانِ مؤسسه امکانِ تمام شدن مییابد، آن گاه که دو قدرت رمز و راز خود را آشکار میسازند: قدرت سروران در رابطههای انسانی و قدرتِ طبیعت. این اتفاق در عصر جدید میافتد. دین همچون زیرسیستم دینی که بدینسان بهعنوانِ یک زیر–سیستم تصور شود، دیگر آن چیزی نیست که قبلا "ملة" بوده، یعنی یکسان بوده است با مفهوم فرهنگ، پیش از آن که چنین مفهومی جدابینانه در نگر آید و همچون سیستمی تصور شود که زیر–سیستمهایی دارد و در تغییر و تحول است. دوستدار توجه ندارد که در ایران و دیگر کشورهای اسلامی نیز تفکیک سیستمیای صورت گرفته که بر پایهی آن میتوان دین را بهعنوانِ دین و مؤسسهی دینی را بهعنوانِ مؤسسهی دینی در نظر گرفت یعنی در تمایز با فرهنگ، در تمایز با دیگر سویهها و پارههای و کیفیتها و نهادهای فرهنگی. این تمایز را از جمله میتوان در "حکومتِ اسلامی"دید، به این اعتبار که هر چه میکنند، حکومت، اسلامی نمیشود و تبعیت از اسلام تبعیت از حکومت نمیشود. حکومتهای پیش از عصر جدید چنین مشکلی نداشتند و با تفکیکی مواجه نبودند که در صددِ رفع آن باشند. تفکیک سیستمیای صورت نگرفته بود که بتوان تفاوتی ماهوی دید به لحاظ دینداری میان حکومت امیر مبارزالدین محمد و شاه شجاع، اگر چه در دورهی آن یکی محتسبانه تعزیر میکردند، اما در روزگار این یکی میشد لبی تر کرد و نغمهی سازی شنید. دین آشکار، دین پنهان ۴۶. همین که تفکیک سیستمی در درون فرهنگی خاص جای خاصی به دین دهد، به معنای بیاعتبار بودنِ باور به دینی بودنِ تمامیت فرهنگ است. اگر این حکم را در مورد موضوع کار دوستدار به کار بندیم، به نظر میرسد که تنها یک راه برای او میماند برای اینکه بر درستی تزِ کانونیش یعنی امتناع تفکر در فرهنگ دینی پافشاری کند؛ آن راه فرقگذاری میان دین پنهان و دین آشکار است. این فرقگذاری فرقگذاریای است جامعهشناسانه،2 نه فرقگذاری میان مفهومی انتزاعی و مفهومی مشخص و به این اعتبار گویا دارای مایهای فلسفی. به لحاظ جامعهشناسی، دین آشکار دینی است که در مراسم دینی جمعی و مؤسسههای نامونشاندار دینی چون کلیسا و مسجد و انجمنهای دینی تجسم مییابد، دین پنهان اما دینی است که نمود مشخص آن را نمیتوان در مراسم و گردهمآییها و کنشهای جمعی مؤمنان دید. دین پنهان به اعتقاد واضعان این اصطلاح مرحلهی تازهای از دیانت است: مرحلهای که متدینان از قید و بند آئینها و مؤسسههای دینی رها میشوند و دیانت را در اعتقاد قلبی و باورهای فردی میجویند. چنین چیزی آشکارا مورد نظر دوستدار نیست. او دین را عاملی میداند که نمود آن هرگونه باشد، یک کارکرد دارد: بازداشتن از اندیشه. و جامعهها یا به این عامل میدان میدهند یا نمیدهند. اگر عامل امکان عاملیت داشته باشد، جامعه دینخوست، اگر نداشته باشد، جامعه پرسنده و اندیشنده است. عاملیت و امکانپذیری آن ربطی به تفکیک سیستمی ندارد. عاملیت دین اصلا رابطهی عامل با سیستم چیست؟ چیزی که در نزد دوستدار نمیتوان یافت، توجه به سیستم است، یعنی توجه به این که عاملیت دین در درون کدام سیستم از عوامل صورت میگیرد، پیشرفتگی تفکیک عوامل در سیستم تا چه حد است، سیستم در کدام مرحله از تاریخ خود به سر میبرد و عامل دین در طی تاریخ سیستم دستخوش چه تحولهایی بوده است. ۴۷. دوستدار از آن رو عاملیت دین را در درون سیستم بررسی نمیکند، که دین را نه عاملی در کنار عاملهای دیگر − که سیستم، سیستم است به دلیل وجود رابطههای هماهنگی و تبعیت میان آنها −، بلکه همچون عاملی در نظر میگیرد که تعیینکنندهی نحوهی عاملیت دیگر عاملها و کلا تعیینکنندهی سیستم است. بازسازی سیستمی نظر دوستدار اگر بکوشیم با دیدی سیستمی فکر اجتماعی دوستدار را بازسازی کنیم، به این طرح میرسیم: از دید دوستدار، بخش شناختگر، بنیادی نظرورز (contemplative) دارد و اساساً منتزع از زندگی عملی (vita activa) است. برای دوستدار موضوعهایی از این دست که زندگی مردمی خاص در چه وضعیت اقلیمیای جریان دارد، آن مردم چگونه ارتزاق میکنند، چه نظام سیاسیای دارند، همسایگانشان کیانند، درگیر چه جنگها و مصیبتهایی میشوند، مطرح نیست. از دید دوستدار آنان یا استعداد فکر کردن دارند یا ندارند و این استعداد هیچ ربطی به زندگی عملی آنان ندارد، برعکس، زندگی عملی آنان مبتنی بر زندگی نظری (vita contemplativa) آنان است. ۴۸. این نگرش در ناسازگاری آشکار با دستاوردهای دانشهای اجتماعی است. با وجود این میتوان نگرش دوستدار در مورد دین و جامعه را با مقولات جامعهشناختی تعبیر کرد، آن هم بدین صورت که گفت، وی تعبیری رادیکال از نظریهی انتگراسیون در جامعهشناسی دین عرضه میکند. این نظریه ، که بیان کلاسیکی آن را در نزد امیل دورکیم مییابیم، کارکرد دین را در ایجاد یکپارچگی و یکدستی در هنجارها و رفتارها میبیند. محافظهکارترین تبیین از این نظریه، دین را اساس انتگراسیون میبیند و آن را نه فقط ستون فرهنگ، بلکه اجتماعیت میداند. دوستدار از همین نظر پیروی میکند، یا دست کم این است که تصور میکند در مورد مردم "ایران" قضیه به این صورت است. تعبیری محافظهکار از نظریهی انتگراسیون دوستدار از تعبیری محافظهکار از نظریهی انتگراسیون عزیمت میکند، آن هم بر اساس یک تصمیم. او تحلیل نمیکند تا تز "دینخویی" را ثابت کند، بلکه نظرش را در مورد "دینخویی" را ابلاغ میکند، سپس مثالهایی را میآورد، تا آن را ثابت کند. ۴۹. محافظهکاری دوستدار در این است که: پانویسها: 1. M. E. Spiro, “Religion: Problems of Definition and Explanation”, in: M. Banton (ed.), Anthro¬pological Approaches to the Study of Religion, London 1966, p. 96 2. cf. Thomas Luckmann, Die unsichtbare Religion, Frankfurt/M 1991 بخش پیشین • بررسی نظر دوستدار از دیدگاه روانشناسی رشد |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
آرشیو ماهانه
|
نظرهای خوانندگان
"دوستدار"را به نژادگرایی متهم میکنند ولی گویا آقای نیکفر هم به نژاد گرایی بیولوژیکی (خط ۲۹-دوستدار مشکل ایرانی را در ژن ایرانی نمیبیند)و هم از نوع فرهنگیش اعتقاد دارد."دوستدار" کاشف معانی دینخویی، ناپرسشگری، روزمرگی، جعل و جهل ملی و....در تاریخ و فرهنگ ایرانی است.اگر دیگران تاکنون به نام روشنفکر و اندیشمند مدرن ناتوان از این کشف بزرگ بودند،دلیلی بر سیاه سازی اندیشه "دوستدار" نیست. بهتر نیست که نوک تیز انتقادات را به دشمن روح و روان ایرانی یعنی ایدولوژی دینی،مذهب شیعه،استبداد سیاسی ،قشریی گری فرهنگی و...معطوف سازیم و آب در آسیاب دشمن اصلی نریزیم؟؟!
-- ایراندوست ، Nov 4, 2010با درود
در مرحله اول بايد رابطه مذهب و فرهنگ مورد برسی قرار گيرد و باين سوال پاسخ داده شود که آيا امکان جدا نمودن این دو مقوله ( فرهنگ و مذهب ) از يکديگر وجود دارد. امروزه فرهنگ مجموعی است از دست آورده های علمی ( ابزار توليد،تکنولوژی، پزشکی و …) يک ملت ، هم چنین اثر های هنری و ادبی ، شرائط حقوق زنان و اقليت ها، شرائط سياسی ، قضائی ، اداری و در آخر بینش شهروندان به محيط زيست. اما مذهب فقط رابطه فرد و يا يک جامعه با خدا نیست. مذهب بخشی مهمی از فرهنگ يک ملت را تشکيل می دهد، بخشی که در نهايت فرهنگ آن ملت را تعيين می کند. مذهب مي تواند مستقلاً اقدام کند و عمل کرد اجتماعی افراد، روابط مابين آنها، ارزش های اجتماعی و حتی اقتصاد جامعه را معين نمايد. با کمی بلند نظری ميتوان ادعا کرد که مذهب هم زير بنا (در واژه نگاری مارکس) و هم رو بنای يک جامعه است. اين يک ادعای تجربی است و نه نظری، چرا که همين مذهب (فرهنگ) مسيحيت بود که سرمايه داری و مدرن را در اروپا پديد آورد
این نظریه دوستدار: " دوستدار از آن رو عاملیت دین را در درون سیستم بررسی نمیکند، که دین را نه عاملی در کنار عاملهای دیگر ... ، بلکه همچون عاملی در نظر میگیرد که تعیینکنندهی نحوهی عاملیت دیگر عاملها و کلا تعیینکنندهی سیستم است." درست است. نگاه کنید به هند و پاکستان بعد از حدایی این دو کشور از یک دیگر ( 1947). پاکستان تروریست تربیت می کند و هند هندویسم شهروند دموکرات ( هند حداقل پایبند به اصول دموکراسی است ). پس اینحا ،در هند، این دین بود که این سیستم را پایه گداری کرد. چرا امرور در کشور های اسلامی (52 کشور) نه از تکنیک خبری است و نه از دموکراسی . شما یک دستگاه صنعتی می شناسید که یک کشور اسلامی آنرا تولید کرده باشد. نگاه کنید به عراق ( یکی از ثروتمندترین کشور های دنیا) و شیلی (فقیر). در هر دو کشور دیکتاتور ها بر کنار شدند، در عراف جنگ داخلی و آدم کشی در دستور روز قرار دارد و در شیلی مسیحی زندگی عادی (با احترام به اصول دموکراسی) است .
-- چوبین ، Nov 5, 2010با اينکه بیش از صد سال از چاپ کتاب ” اخلاق پروتستانی و ذهن سرمايه داری " ( وبر ) می گذرد، اما هنوز اين نوشته وبر منطبق با شرائط روز است، چرا که بعد از شکست سيستم های مارکسيستی عقيده وبر ( تاکيد بيشتر بر امور مذهبی و کمتر بر مسائل اقتصادی ) برای بررسی توسعه يک جامعه بيشتر مورد توجه قرار گرفته است. بعقیده مارکس جنگ های طبقاتی تاريخ ( گذار از سيستم فئودالی به سيستم سرمايه داری) را بحرکت در می آورند. برای مارکس سیستم سرمایه داری بعلت سلب مالکيت از دهقانان و به کار گرفتن آنها در کارخانه ها که در نهایت به تراکم سرمایه انجامید پدیدار گشت و عوامل مذهبی، فرهنگی را دراين گذار تاريخی نقشی ایفا نکردند. وبر در کتاب” اخلاق پروتستانی ” اشاره می کند که طرز فکر و عمل کرد يک فرقه مذهبی ( فرقه کالوين ) از دين پروتستان باعث بوجود آمدن سيستم سرمايه داری و مدرنيته در اروپا گرديد. من فکر می کنم که نظریه دوستدار از مذهب را باید در رابظه با فرهنگ یونان که دین مسیحیت (از همان بدو شکل گرفتن) نتواننست خود را آز آن جدا کند و نقش این مدهب در پیدایش سرمایه داری و دموکراسی مورد توجه قرار داد.
http://www.chubin.net/?p=94
نقد نیکفر، نقدی است بدون غرض ورزی های شخصی. و معمولا دور از ابهام های رایج در نقدهای رایج در ایران. به امید ادامه آن و شنیدن پاسخ های دوستدار، سروش و ... البته نه پاسخ های دو سه خطی مغرورانه!
-- کامران ، Nov 5, 2010یک سوال حاشیه ای از آقای نیکفر: چرا به جای ترجمه جا افتاده "نهاد اجتماعی" از "موسسه اجتماعی" استفاده می کنید؟ به نظرم چندان مناسب نیست
نوشته هاي آقاي نيکفر خيلي عميق و تخصصي مي شود. پيشنهادم اين است که ايشان در ضمن نوشته ها و صحبت ها براي علاقمندان داخل کشور، کتاب هاي مفيدي که در بازار قابل دسترسي باشد به خوانندگان معرفي کنند.
-- سامان ، Nov 5, 2010خانم یا آقای ایراندوست. من هر بار که نقدهای دکتر نیکفر را می خوانم، اظهار نظرهای شما را هم از سر کنجکاوی می خوانم. به نظرم شما نمونه آن تیپی هستید که آقای دکتر دوستدار بر آنها انتقاد دارد: پر از پیش داوری، و به همین دلیل بدون پرسش و با تصوری غلط از ایران و فرهنگ آن. شما مقاله ها را درست نمی خوانید. مثلا در همین مورد نیکفر ابتدا موضوع را از زاویه طبیعت بررسی می کند و بعد فرهنگ. در حالت اول، مسئله بلاموضوع است و نیکفر با صراحت می گوید که آقای آرامش دوستدار به چیزی به عنوان نژاد باور ندارد و مشکل ایرانیان را به طبیعت و تیره و سرشت آنها برنمی گرداند. شما خود نیکفر را هم متهم به بیولوژیسم کرده اید. به هر حال یاد بیگرید که مطلب را درست بخوانید. موضوع را هم در حد سبک سیاسی دشمن و آب به آسیاب دشمن پایین نیاورید.
-- منتقد ایراندوست ، Nov 5, 2010خانم یا آقای منتقد ایراندوست،
-- منتقد منتقد ایراندوست ، Nov 7, 2010من نمیدانم اگر موضوع نژادی برای آرامش دوستدار مطرح نیست و بر این پایه نیز جناب آقای دکتر نیکفر نقد در این زمینه را بلاموضوع میدانند، اساسا چرا پای چنین بحثهایی را به میان میکشند؟ آیا هدف روشن کردن ذهن خواننده نسبت به موضوعی است یا انحراف از آن؟ این کار حکایت آدمی است که به عوض اینکه آدرس دقیق خود را به دوستش بدهد، آدرس چند خانه آنطرفتر را داد و گفت مواظب باش آنجا نروی چون خانهی من آنجا نیست!!
جناب خانم یا آقای منقد منتقد،
-- منتقد ایراندوست ، Nov 7, 2010شاید این اولین مقاله فلسفی ای هست که شما خواندهاید (و فکر می کنم نفهمیده اید). به هر حال در عالم علم رسم است که عالم همه حالتها را در نظر گیرد و آقای نیکفر هم گفته است از دو حال خارج نیست، یا مشکل در طبیعت است یا در فرهنگ. توصیه آقای دوستدار را بپذیرید و کمی فکر کنید.
خانم یا آقای منتقد ایراندوست،
-- منتقد منتقد ایراندوست ، Nov 8, 2010فلسفیدن اساسا برای ما ایرانیان امری بیگانه است و به دلیل ذهن عرفانی ـ دینیمان، حتا دانستهها و برداشتهایمان از اندیشههای غربی را نیز به سرعت در هالهای از خرافات و اوهام جای میدهیم . از جمله در شرایطی که خود فلسفه در مغربزمین با بحران حقانیت روبروست، ایرانیانی چون شما هنوز میپندارند باید «عالمانی» نزد ما یافت شوند که به همهی موضوعات در زمین و آسمان بپردازند. در حالی که اگر قرار باشد ما با ممارست زیاد از فلسفهی مغربزمین چیزی هم بیاموزیم، نخست باید یادبگیریم که مفاهیم را دقیق به کار بندیم. چون فلسفه بیش و پیش از هر چیز مبتنی بر تفکر مفهومی است. متاسفانه شما درهمین چند خطی که نوشتید نشان دادید که نه تنها هنوز فرق «هست» و «است» را نمیدانید، بلکه حتا نمیدانید که نباید «حدس زدن» را به جای «فکر کردن» نشاند.
کامران عزیز، نهاد را بیشتر در برابر institution به کار می برند ولی موسسه را در برابر enterprise
-- امیر ، Nov 18, 2010